ای مزدا اهورا: با دستهای برافراشته و خواهان خشنودی بتو روی می آورم تا بهترین سرود ستایش خود را بدرگاهت بر افرازم.1
می خواهم از زن بنويسم، از زن هم ميهن، آنهم با احترامی از ژرفای وجود. بدين خاطر که حتا نام زن هم امروز برای ما نامی باطل کننده ی تمام اين سحر و جادوی های چهارده سده و نکبت ها و تباهی های آن است.1
يا آنگونه که اين سربران خود می گويند واژه ی زن امروز برای ما ايرانيان به «اسم اعظم» مبدل شده. اسمی اهورايی و ايزدی که می تواند دودمان اين اوباش زن کش و مرد اخته کن و انديشه سوز را بر باد دهد. 1
گسترش همه ی اين بربريّت ها در سرزمين ايران صرفآ از آنجايی ناشی شد که فاتحان قادسيه ی اول، درخشان ترين زنان جهان آن دوران، يعنی زنهای ايران عصر ساسانی را ذليل و خانه نشين کردند. چه که اصلی ترين دليل اوج فرهنگمداری و شهريگری و آرتشداری ما در عهد ساسانيان، حضور زنان ايران در تمامی عرصه های حيات اجتماعی ايران بود، حتی در مقام پادشاهی و سمت فرماندهی و جنگاوری، و اين ويژگی فرهنگی و تاريخی ما تا پيش از يورش تازی ها بوده است و رمز تمامی آن پيشرفت های شگرف ما. 1
بيجا نيست که حتا هم امروز هم باز ترين و مدير ترين زنان ايرانی در دور افتاده ترين نواحی ايران يافت می شوند. زنهايی که حتا هرگز مکتب و مدرسه هم نديده اند اما از راه فرهنگ سينه به سينه و دهان مادران و پدران خود، تا اندازه زيادی جايگاه والای خود را در اجتماع روستا و نهاد خانواه حفظ کرده اند. در آن مناطق بسيار جدا افتاده از شهر های بزرگ که پای تازيان و نومسلمانان موالی گشته کمتر بدانجا ها باز شده است و به همين سبب هم مردمان آن بيشتر ايرانی مانده اند. (1) 1
زنان ايرانی از زمان شکست ما از تازی ها تا بر آمدن رضا شاه کبير، هيچ نقشی در شئونات اجتماع ما نداشتند. تا آن زمان ما بوديم و طاهره قرة العين که به وحشيانه ترين شکلی ذبح اسلامی شد، مهستی گنجوی که بيشتر به موجودی افسانه ای می ماند و کيستی اش بدرستی آشکار نيست و پروين اعتصامی که نشانی از زنانگی در اشعارش نيست. به تبع آنهم، ما هيچ پيشرفتی در زمينه شهريگری را در اين دوران سيزده سده ای نمی بينيم. چون هيچ جامعه ای با حذف نيمی از شهروندان خود قادر به پيشرفت نيست. همانگونه که هيچ پرنده ای با يک بال توان پريدن ندارد. 1
انتقام اسلامی سال پنجاه هفت درست زمانی ما را دوباره زمين گير کرد که زنان ما به کمک همت و دليری دو پادشاه پهلوی اوليّن گامها را در راه بازگشت به کيستی و ويژگی های فرهنگی و مجد و عظمت خود برداشته بودند و زن ايرانی می رفت که بار ديگر آن جايگاه تاريخی و فرهنگی خود را در سرزمين ما باز يابد. 1
تنها به خاطر همان چند گام هم هست که ملا ها حتی با سی سال اسيد پاشی و تيغ بر لب ها کشيدن و بند و زندان و تازيانه و تجاوز و کشتن و هزاران جنايت و توهين و تحقير شرم آور ديگر نتوانستند زن ايرانی را به دوباره به دوران قاجار باز گردانند. 1
و ای شگفتا که «ايران دشمنی» حزب خائن توده و کم آگاهی اندک چپ های غير وابسته و اسلام پناهی« ملا فکلی» های ما به اندازه ای فرهنگ و بويژه تاريخ ما را با «کين نگاری» بجای تاريخنگاری مخدوش و آلوده کرده اند که امروزه پادشاهان پهلوی فقط سايه ای کمرنگ در ادبيات زنانه ما دارند. اين در حالی است که کمونيست ها که در ادبيات خود زنها را حتا با الفاظی چون لکاته و آلت عيش ... می ناميدند (بخوانيد آثار برشت را)، امروز پيشتاز مبارزه برای برابری زنان در ايران شده اند. کمونيست هايی که حتا در هفتاد و سه سال و حتا در بيست و چند کشور هم نتوانستند يک زن نامور پرورش دهند، در هيچ زمينه ای. 1
در حاليکه انصافآ حتا همين اسلام سربر هم توانست که سه نخست وزير را چون تنسوچيلر (نخست وزير ترکيه) و بی نظير بوتو (نخست وزير پاکستان) و خالده ضياء (نخست وزير بنگلادش، فقير ترين کشور جهان) را تربيت کند. زن در «کمونيسم عملی» آنگونه موجود بی ارزشی است که حتا در نيمی از جهان زير سلطه ی کمونيسم هم نتوانست حتا به شهرداری شهری کوچک هم در بيست و چند کشور دست يابد. آنهم در نود سال. 1
همين اندازه بنويسم که اگر وقايع نگاران ما تا اين اندازه بی وجدان و تاريخ نگاری معاصر ما تا بدين حد ناپاک نبود، پادشاهان پهلوی امروز برای زنان ما جايگاهی چون موسی برای کليميان و مسيح برای عيسويان داشتند. چنانکه تاريخ نشان داد که آن دو پهلوی با همه ی لغز هايشان، در مقام مقايسه با اين دشمنان ضد ايرانی و مسئوليّت نشناس و نادان خود، براستی چون دو رسول مهر و صلح و معنويّت و آرامش و خواهری و برادری برای ما ايرانيان و جهانيان بودند. بنگريد که بشريّت پس سقوط شاهنشاهی ايران چند ميليون کشته داده است و جهان به چه دوزخی مبدل گشته است! جهان پس از قادسيه اول هم بدنبال سقوط امپراطوری ساسانی درست به همين وضع گرفتار شد. 1
هر چه بوده حال اما مژده که نور هدايت و رستگاری بار ديگر از پنجره ی زنان ما به ايران تيره و تار تابيدن آغازيده. تو گويی که پس از غروب آن خورشيد درخشان فرهنگ و شوکت و عظمت ايران زمين، قادسيه ی دوم روح «مادرشاهی» را از نو در کالبد نيمه جان ايرانزمين دميده است. جای آن است که ما سخت به زنان خود بباليم، البته نه به هر زن هويّت باخته و مفلوک و بی معرفتی که جز لب و باسن و سينه هيچ زيبايی و سرمايه انسانی ديگری برای خود نمی شناسد و باز البته نه به شکل سمبوليک و ابزاری بسان مجاهدين. 1
بباليم که امروز از ميان ما زنهايی بزرگ و والا مقام قد بر افراشته اند که براستی بايد در برابر آنان سر احترام خم کرد، و بپذيريم که با تمامی مصيبت هايی که در اين سی ساله بر سر زنان شريف و نازنين ما آمده، که چند ده برابر مردان هم بوده، اينک آنان از ما مردان خيلی جلو افتاده اند. من به سهم خويش بسيار از اين امر شادمانم. خويشکاری خود هم می دانم که نقش حياتی و کليدی زن ايرانی را در رهايی ريشه ای ايران در چند نوشته بياورم که چنين نيز خواهم کرد. 1
آنگونه که من احساس می کنم ما در آستانه ورود به يک « دوران مادرشاهی» نوين و مدرن در تاريخ خود هستيم و بايد آنرا خوشامد گفته و چون جان شيرين عزيز داريم. سرنوشت و آينده ما و ميهنمان امروز بستگی تام بر آگاهی زنان هم ميهنمان دارد. ايران آنگاه ايران راستين خواهد شد که ديگر هيچ مادر ايرانی آگاه به کيستی خود و ميهن پرستی، موالی های مسخره و سربر و ضد ايرانی چون پايوران رژيم جمهوری اسلامی را از پستان خود شير نداده و در دامان خود پرورش ندهد. ايدون باد! همين) امير سپهر ..........................................................
و(1) ـ اجداد خود من از منطقه ای بسياردور افتاده در آذربايجان هستند که آنروز ها با شهر شش فرسنگ (سی و شش کيلومتر) فاصله داشت. آنهم از تنها راه باريک و بسيار سنگلاخ. با اينهمه، آنچه که من از يکی ـ دو مسافرت تابستانی دوران کودکيم (در سه ماه تعطيلی های مدرسه) به روستای اجداديم به خاطر می آورم اين است که در آن نواحی، مرد بدون مديريّت همسر خود حتا قادر به اداره ی زندگی خود نيز نبود. 1
دختر داشتن هم از بزرگترين موهبت ها محسوب می شد. درست برعکس بسياری از شهر های آباد و پر جمعيّت که دخترزايی زن برای وی بد ترين سرافکندگی بحساب می آمد و برای مرد يک ننگ. در خانواده ی خودم هم تا حد زيادی خواهرسالاری حاکم بود، علی رغم زاده شدن ما در تهران. در خانه ی پدر بزرگم نيز عمه ام هميشه حرف آخر را می زد. همان عمه تنها کسی هم بود که در مقابل پدر بزرگم با جسارت ايستادگی می کرد. 1
اين موضوع مضحک و کمی هم تاسفبار را هم بياورم که آن عمه خانم درگذشته ی من، گاهی شوهر خود را نيز تنبيه بدنی می کرد. شوهر خواهر درگذشته بيچاره خودم نيز به محض خشمگين شدن خواهرم، لرزه بر اندامش می افتاد. اينها که می نويسم حقيقت است نه شوخی.1