زاد گـــاه
امير سپهر
ای کاش آقای بوش يک ايرانی بود! 1
پرزيدنت بوش در بخش از سخنرانی خود در پارلمان اسرائيل با انتقاد از کسانی که خواهان گفت وگو با احمدی نژاد هستند، اين رويکرد را با در پيش گرفتن موضعی نا استوار در برابر هيتلر مقايسه می کند. رييس جمهوری آمريکا با اشاره به اين که برخی خواهان مذاکره با «تروريست ها و تندروها» هستند، گفت:«آنها فکر می کنند گويا يک گفت و گوی مبتکرانه می تواند آنها [تروريست ها و تندروها] را به تشخيص اشتباهات خود واقف کنند».1
آقای بوش ادامه می دهد: « درباره چنين توهمی قبلا هم شينده ايم، زمانی که تانک های رژيم آلمان نازی در سال هزار و نهصد و سی و نه وارد لهستان شدند، يک سناتور آمريکايی گفته بود اگر می توانستم با هيتلر صحبت کنم، شايد اين اتفاقات رخ نمی داد». رييس جمهوری آمريکا اين شيوه را تسکين کاذب و باج دادن ارزيابی کرد.1
من بعنوان يک ايرانی وقتی اين سخنان آقای بوش را شنيدم، شرافتآ از ژرفای دل آرزو کردم که ای کاش يک موی گنديده ی اين مرد با اخلاق آمريکايی در تن اينهمه روشنفکر و جامعه شناس و دکتر مهندس های متخصص ما بود. مردی که حتی تا پای استيضاح شدن در کشورش هم رفت، اما هرگز حاظر نشد که با به زير پا نهادن پرنسيپ های اخلاقی، پرونده سياسی خود را به ننگ مماشات با اوباش چاقوکش حاکم بر تهران آلوده سازد. يعنی به همان ننگی که نود و نه در صد از ابر روشنفکران ما دامان خود را بار ها بدان آلوده ساختند. مدتی با خمينی بازی، زمانی با لاس زدن با سردار رفسنجانی پسته و زمان درازی هم با معاشقه با سيد محمد خاتمی حقه باز و کثيف. 1
جالب اما تآسفبار اين است که، عين همين نود و نه در صد روشنفکر ما آقای بوش را فردی ناهشيار و جنگ طلب می خوانند. يعنی همين بوش را که آن اندازه هشياری داشت که پيش و بيش از هر سياستمداری در جهان گوهر ناپاک اين رژيم را شناخت و به تبع آنهم به نيکی درک کرد که هر گونه مذاکره و مماشاتی با آن کاملآ بی فايده است و هرگز هم از اين شيادان بازی نخورد. 1
اين هم درست در دورانی بوده که مثلآ هشياران ما همگی با رويای اصلاحات به بستر می رفتند، چهره ی خندان آخوند خاتمی را در خواب می ديدند و برای اصلاحات مدح و ثنا می نوشتند. در مورد جنگ طلب بودن پرزيدنت بوش هم، پنداری که وی به سوئيس و دانمارک و سوئد و هلند لشگرکشی کرده و دموکراسی و آزادی و نيکبختی اين ملت های خوشبخت را از ميان برده است. 1
از روی راستی می نويسم که به باور من اگر ما در ميان اينهمه مدعی روشنفکری و اپوزيسيونی خود حتی پنج انسان غيرتمند و با درايت چون بوش هم که می داشتيم، يعنی کسانی که اين مختصر را درک می کردند که هرگز نمی توان از مار کبرا بوسه عاشقانه گرفت و از زهر نيش او در امان ماند و تماس با نجاست فقط خود آدمی را هم نجس می کند، به راستی سوگند که کشورمان حال سالها بود که آزاد گشته بود. 1
آن ابر روشنفکران ما که پرزيدنت بوش را فردی نادان و جنگ طلب می خوانند، منتظر باشند که چند سالی از دوران خدمت او بگذرد و آنگاه مشخص شود که اين مرد چه انسان با پرنسيپ و چه شخصيت بزرگ مدافع ملتهای گرفتار بوده. اتفاقآ نکته هم در همينجا است. در اين حقيقت که ملتی که روشنفکران آن هميشه پس از هدر رفتن موقعيّت ها و از دست شدن چهره ها آنها را بشناسد، طبيعی است که اوضاعش بهتر از اين نمی شود. 1
ميزان هشياری روشنفکران وطنی را بنگريد که سخنرانی های سی سال پيش خمينی را که منجر به انقلابی ايران بر باد شده، تازه اينروز ها مورد بررسی و نقد قرار می دهند. يعنی آن انديشمندان بزرگی که سی سال پيش به فرمان خمينی کورکورانه آتش به خرمن هستی کشور خود زده و دست جمعی خودکشی کردند، تازه نشسته اند که بيانديشند آن مرد پليد و بی سواد از چه سخن می گويد و چه می خواهد ! / امير سپهر