زاد گـــاه
امير سپهر
جنگ ما جنگ باور ها است
ما تنها با ايمانی نيرومند تر و انسانی تراست که می توانيم اين آيين ضد بشری و خونريز و سراسر پستی و دروغ را از ميهن خود ريشه کن کنيم نه با بی ايمانی و شمر و يزد و ابن ملجم مسلمان شدن. 1
دو هفته ای بود که سايتم را آپديت نکرده بودم. راستش، ديگر آنچنان دل و دماغی هم برای مقاله نويسی مانند سابق نداشتم و ندارم. در کار جمع و جور کردن و ويراستاری نوشته هايم هستم تا آنها را به چند کتاب تبديل کنم که ماندگار باشد. ليکن در اين دوهفته چند نامه از دوستانم دريافت کردم که سخت تکانم داد. البته شمار اين نامه ها حتا به بيست هم نمی رسيد، ليکن در ميان همين تعداد محدود، نامه هايی آنچنان مهر آميز وجود داشت که مرا به گريستن واداشت. احساس کردم به کسانی جفا می کنم که به هر حال در اين چند ساله به نوشته های من خو گرفته اند، از آن مهم تر، به يارانی در درون که آن اندازه به قلم من مهر دارند که نوشته های مرا با خطر کردن پراکنده هم می سازند.1
پاره ای از گراميان نيز پنداشته بودند که من بقول افاغنه " بيخی" خود را بازنشسته کرده ام. آنچه به سياست مربوط میشود، من برای هميشه از اين کار کناره گرفته ام. ليکن به نوشتن ادامه خواهم داد. اصولآ کار سياسی را هم برای اين بوسيده و کنار گذاردم که آزاد باشم و مطالب ارزشمند تری بنويسم. اين دردل راستين و صميمانه هم ته دلم نماسد که من جدآ از ابتدا هم اصلآ اشتباه کردم که کار سياسی را شروع کردم. البته شرافتآ تنها و تنها بدليل احساس وظيفه بود که وارد اين عرصه کثيف و پر از ناانسان شدم نه برای پست و مقام. 1
اين توضيح را از اين جهت آوردم که مبادا گراميانی که مرا با مهر خود نواخته اند اين کناره گيری مرا به تسليم تعبير کنند که من برای باورم «ايمانم» مبارزه می کنم. در مبارزه ی ايمانی هم نه تسليم وجود دارد و نه شکست. گر چه اين واژگان «ايمان» و «جهاد» و «شهادت» واژگانی اسلامی و نفرت برانگيز هستند، اينروز ها هم که بيش از هميشه زشت و لجنمال شده اند، استفاده ی از آنها هم هيچ مورد علاقه ی من نيست، با اينهمه در اين نخستين نوشته از اين دست، می خواهم برای هر چه روشن تر رساندن آنچه در دل دارم از همين سه واژه ناخوشايند استفاده کنم که فهم آن حتا برای ايرانيان ننگ مواليگری پذيرفته و سربر اسلامی شده هم حسابی آسان باشد. 1
می خواهم بنويسم که من نيز يک مؤمن ضد و سخت و يک جهادی دست از جان شسته هستم. اما مؤمن به خداوند ايران. باورمند به آن اهورای پاک مهر پرور و دادگستر و دلباخته ی انسان. به آن ايران دوست انسانمدار، و يک جهادی برای آن سرزمينی پاک که خاکسترش از استخوانهای نياکان من است. آرمانم گر چه شهادت نيست، ليکن حال که نيابومم در اشغال انيرانيان است، حال که بکارت جگرگوشگانم را به حراج گذارده اند، مرگ در راه رهايی دلبندانم از اين ننگ و خفت را در سن بالای پنجاه و پنج سالگی، زيبا ترين صفحه ی پايانی برای زندگی مادی خود می دانم. با چنين نگرشی هم هست که بی شعار، هيچ باکی از مردن در راه ايمانم ندارم. 1
اين نيز نوشته باشم که، من اين شيوه ی پاره ای از هم ميهنانم را هيچ خوش نمی دارم که برای رد آيين اهريمنی ملايان و نشاندادن نفرت خود از اين طايفه ی ضد ايرانی، خويشتن را کافر و ملحد و شمر و خولی و ابن ملجم و حرمله ... می خوانند. جدای از اينکه ابن ملجم و شمر و خولی و آن ديگر حراميّان تازی هم خود از کثيف ترين و خونخوار ترين مسلمانان بودند، آنان که کافر و کثيف و ضد خداوند و بی مرامند، ملايان و مسلمانان سر بر و خونخوار هستند، نه ما که از ميهن و شرف و مردم و غرور و فرهنگ و کيستی و آيين و هست و نيست خود پدافند می کنيم. 1
گراميانی که خود را به نام آن حراميّان تازی آلوده ساخته يا خويشتن را کافر و ملحد ... می خوانند، بايد دريابند که هيچ مردمی نمی توانند با بی ايمانی به جنگ ايمانداران روند و پيروز گردند. شانس پيروزی در چنين نبردی برای گروه بی ايمان بی هيچ ترديدی صفر است. گذشته از اينها، بی ايمانی صرف اساسآ وجود ندارد. 1
آنان که ادای روشنفکری در آورده و طوطی وار اين سخن بی محتوا را تکرار می کنند که "من به هيچ چيز باور ندارم" در واقع نادانسته فقط جهل خود را در زمينه ی شناخت از انسان آشکار می سازند نه روشن انديشی خويش را. مگر می شود گفت که من به هيچ چيزی باور ندارم! آنکس که هيچ باوری ندارد، مرده ای تا ابد خفته در گورستان سرد است. 1
هيچ انسان زنده و دارنده روح و احساس اصلآ نمی تواند بدون باور و اميد به زندگی خود ادامه دهد. حتا آتائيسم هم گونه ای ديگر از ايمان است که در چهره های گونگون رخ می نمايد، در سيمای باور به اصالت ماده، انسان خدايی، طبيعت خدايی، اخلاق شيفتگی، وجدان باوری و خلاصه در زمينه ی پيدايش حيات هم، باور به منشأ و مبدأ پیدايشی جز خداوند ناپيدا و متافيزيکی. بسان نور و حرارت وهوا و گاز... 1
درد بزرگ ما اين است که ما ايرانيان براستی باورمند بسيار بسيار کم داريم. تغيير نام البته کاری بسيار پسنديده است، ليکن تنها تغيير نام نشان ايرانی و پاک شدن از اين کثافات نيست. ايرانی راستين آن است که خود را از درون تغيير دهد. انتظار اين نيست که يکشبه به عابد و زاهد راستين تبديل شويم که انتظاری بيجا است. هر آنکس هم که چنين ادعايی داشته باشد يک شياد است. اما نخستين گام در راه پاک سازی درون خويش، راستگويی است، آنهم در وحله ی نخست راستگويی به خود. 1
اين دروغ است که در حال سوزاندن ايران است نه شيخ و ملا. من خود نيز در گذشته بسيار دروغ می گفتم. اما دير سالی است که تمام کوشش خود را بکار بسته ام که ديگر دروغ نگويم. تا اندازه ی زيادی هم در اينکار موفقيّت داشته ام. هم اينکه ما به خود و ديگران دروغ نگوئيم، ناگزير خواهيم شد که به پليدی های درون خود اعتراف کنيم. انسانی هم که پليدی های خود را بشناسد و بپذيرد، بی هيچ ترديدی در پی پالايش درون خود خواهد بود. 1
ما تنها با ايمانی نيرومند تر و انسانی تراست که می توانيم اين آيين ضد بشری و خونريزو سراسر پستی و دروغ را از ميهن خود ريشه کن کنيم نه با بی ايمانی و شمر و يزد و ابن ملجم مسلمان شدن. ايمان آنی است که نياکان ما داشتند، که نخستين اصل آن راستگويی بود. همانگونه که داريوش بزرگ در وصيّت خود آنرا نگاهدارنده ی ايران از بلايا دانسته. در برتری آموزه های انسانمدار و پاک اهورايی ايران همين بس که دروغ را مادر تمام پليدی های بشری دانسته، درست هماگونه که هست. 1
خلاصه اينکه من، نه تنها به کفر و بی ايمانی نرسيده ام، بلکه باورمند تر از پيش هم شده ام. به کار گـِل خود هم همچنان ادامه خواهم داد، اما از راههايی دگر و با مددگيری از شيوه هايی دگر. خيال هم نمی کنم که تا پايان عمر به مرحله ی «کاغذ بنه بشکن قلم» برسم. همين / امير سپهر