آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Monday, April 28, 2008

 

نامه ها




نامه ها


من از زمانی که کار سياسی را آغاز کردم تا امروز، نامه های بسياری را دريافت کرده ام. بويژه در اين ده ـ دوازده سال آخری که اينترنت و ايميل، کار ارتباط را بسيار آسان تر ساخته. تاکنون به هر نامه ای هم که دريافت کرده ام، در اندازه زمان و بضاعت فکری که داشتم پاسخ داده ام. حتا به زشتنگاری ها و نامهربان نويسی ها. البته هرگز نه با زشتنگاری و نامهربانی متقابل. بسياری از اين نامه ها و ايميل ها را هم نگاه داشته ام و دوست می دارم. هر چه بوده، اين نامه نگاری ها هم بخشی از کار سياسی بوده که من انجام داده ام.1

حال که اما در اين بخش از زندگی به پايان کار رسيده ام، دلم می خواهد که چند تايی از اين نامه ها را منتشر سازم. به ويژه آنهايی را که بيشتر جنبه همگانی دارد. باز به ويژه آنهايی را که به نوعی دلايل سرخوردگی و پايان دادن به کار سياسی ام در آنها وجود دارد که وعده داده بودم. البته تنها پاسخ ها را منتشر خواهم کرد که خود نوشته ام. هر جا هم احساس کنم بدليل عدم انتشار نامه ها، ممکن است پاسخ من خواننده را گنگ سازد، آنرا توضيح خواهم داد که موضوع چه بوده. 1

من از اينروی نامه ی دوستان و نادوستان را درز گرفته و فقط پاسخ های خود را منتشر می سازم که چون آن نامه های دريافتی يا بسيار مهر آميز بوده و يا خيلی نامهربانه و توهين آميز. از اينروی اگر دسته اول را منتشر کنم، از خود متشکر بودن خواهد بود و سخت مايه ی شرمندگی، اگر هم دسته ی دوم را منتشر کنم، می شود نازيبا کاری و بی احترامی به خوانندگانم و باز هم مايه شرمندگی. 1

البته من راستی راستی فحش خور ملسی دارم. هيچ هم باکم نيست که کسی مرا ناسزا باران کند. ليکن جدای از نازيبا بودن انتشار آن دسته از نامه ها، من در پاسخ بدين نامهربانان هم آنگونه نوشته ام که اگر آنها را انتشار دهم می شود خود را به رخ کشيدن و بی شخصيّتی. همين اندازه بنويسم که وجدانآ فحش ها را نوش جان کرده ام و مانند يک پسر خوب و مؤدب هيچ پاسخ بد برای کسی ننوشته ام. 1

نانوشته نماند که در تمامی سالهايی که مدرسه می رفتم، آرزو بدل ماندم که يک بار نمره ی انضباطم از دو و سه بالا تر رود. هميشه صفر، يک، دو، سه. صفر، يک، دو، سه. پيراهن عيدم هم که هميشه پيش از رسيدن به نوروز پاره پوره می شد. خيلی وقتها هم کله ی بدفرم و کج و معوجم شکسته و زخمی و قرمز از مرکورکرم مادرم. اما خوب، گذشت سالها آدمها را خيلی تغيير می دهد. البته تغيير داريم تا تغيير! گذر ايام پر های من يکی را که خيلی ريخته. به ويژه اين ميهن باختگی و آوارگی و درد تنهايی ... جهان پير است و بی بنياد، از اين فرهاد کش فرياد، ای فرياد! 1

باری، نخستين نامه ای که منتشر می کنم مربوط به هفت ـ هشت ماه پيش از اين است. اين نامه آنچنان انشايی نچسب و لحنی نالايق و نثری نازل دارد که تنها به درد سيد نصرالدين می خورد. اتفاقآ هم اين نامه خطاب به کسی است که او را از همان دوران کودکی و از محله ی سيد نصرالدين و بازارچه ی کلعباسعلی سنگلج می شناسم. 1

ابتدا خواستم آنرا کمی صاف و صوف کرده و سپس منتشر سازم، ليکن اين نامه به ميمونی آبله روی و دماغ گنده و لب شکری و لوچ و کچل و شل دست و پای کج و قد کوتاهی می ماند که به هيچ روی زيبا ساختنی نيست. يعنی زيبايی آن اصلآ در نازيبايی آن است. بسان بينی باربارا استرايسند جذاب و داستين هافمان هنرمند و کله ی مرحومان يول براينر و تلی سا والاس «کو جک» کاريزماتيک. 1

از اينروی هم آنرا بی هيچ ويرايش و پيرايشی منتشر می سازم. فقط چند نام را حذف کرده ام که آنهم بدليل فرا چشمداشت مسائل امنيّتی است. آنچه برای من مهم است، مضمون اين نامه است که بخشی از سرخوردگی های مرا بی هيچ پرده پوشی و ملاحظه ای حکايتگر است. من در همين نامه ی زشت است که بهتر از هر نوشته ی سنگين و رنگينی، از درد ها و نگرانی هايم نوشته ام! 1
........................................................................

نخستين نامه

دردا برای ايران که آن مرد خوب و نازنين خيلی زود دق کرد و مرد ! 1

... عزيزم ، اميد که دماغت چاق باشد و دمت گرم و روز هات به شادمانی. آره رفيق، من ديگه بکلی از اين آقا نااميد شدم. البته مدتها بود که به اين نتيجه رسيده بودم زير اين سنگی که من بالاش گريه می کنم، هيچ مرده ای نيست. اما می دونی که من ديگه پوستم مثل کرگدن شده. ديگه کمتر تابع احساسات ميشم. خوب، صبر کردم تا شايد اقدامی، کاری و حرکتی. اما بدبختانه همچنان انگار نه انگار که ايران در حال سوختنه. 1

و... جان، منهم می دونم که اون آدم خوبيه. اما در سياست اونهايی خوبند که کار های خوب سياسی می کنند، بقيه خوبی هاشون پيشکش خودشون. بازرگان هم مثلآ آدم خوبی بوده، اما در سياست يک عنصر بسيار بد و نامطلوب. البته حساب بازرگان و اين بابا را نبايد قاطی کرد. اما خوب، خوبی های اين بابا هم بيشتر مربوط به منش و شخصيّت انسانيشه که ربط چندانی به کار سياسی نداره. 1

پرسيدی من از اون چه توقعی دارم؟ بخدا حالا ديگه هيچی. من ازاين آقا ديگر هيچ توقعی ندارم، هيچی! من حال از دست اين آقا خون گريه می کنم، از دستش جگرم پاره پاره است، من از موعظه های بی عمل و ملال آور اين آقا ديگه جونم به لبم رسيده. من حالا ديگه از دست اين آدم شکايت دارم، اما نمی دونم بايد به کدوم دادگاه و محکمه شکايت ببرم. از دست اين بی تفاوتی که داره، از اين خونسردی غير قابل باوری که داره، از اين لاس زدن های بی حاصل که با ايران برباد ده ها داره و از اين رفافت گرمابه و گلستانی اش حتا با پست ترين و مشهور ترين ايرانفروشان پرونده دار و به هزار و يک دليل ديگه. 1

دوست عزيز، رضا پهلوی اگر رضا پهلوی ای بود که بايد می بود، حال ناموس دختر بچه های معصوم و طفلکی ما زير يابو های عربی نبود که. اين شاه پسر اگر جايگاه و نقش تاريخی خودش را به يک کشيش موعظه گر تنزل نمی داد که ما امروز اينطور در دنيا به بی ناموسی و بی شرفی و تروريست بودن شهره نبوديم که. او اگر همونی بود که بايد باشه، اگه کمی جنم داشت، ايران همون بيست و پنج سال پيش آزاد شده بود. يا در بد ترين حالت، همون بيست سال پيش که خمينی جام زهر و ريق رحمت را يکسره سر کشيد. 1

ضمن اينکه در بعد از جنگ رژيم کاملآ کرک و پشمش ريخته بود، تا اون زمان، نه اينها اين تعداد چاقوکش ... را بعنوان ژنرال و سرتيپ و سرلشگر تربيّت کرده بودند که امروز شاخ شده باشند و نه پرسنل ارتش شاهنشاهی مثل امروز هفتاد ـ هشتاد ساله و از کار افتاده شده بودند. حال بگذريم از اينکه ما اون بيست سال پيش چه تعداد امير ارتش باشرف و ناموس پرست و فدايی ايران داشتيم و در اين مدت يکی يکی يا از پيری مردند و يا از دست لاقيدی اين آقا دق کردند. 1

کافی بود اين آقا کمی شهامت و ... داشته باشه. به يکی از کشور های همجوار بره. کمی احساس مسئوليّت کنه. البته نه مثل شيخ مسعود که ايران را بفروشه، بلکه آبرومندانه و ميهن پرستانه. مثل زنده ياد ها تيمسار آريانا و تيمسار اويسی و سرهنگ عزيز مرادی ... 1

در کنار مرز مستقر بشه و بعنوان فرمانده ی نيرو های مسلح ايران مردانه و متهورانه امريه صادر کنه. از مردم بخواد که شورش کنن. به ديگران بگه اگر راستی مبارز و آزادی خواه هستيد، اين گوی و اين ميدان، بيار آنچه داری ز مردی و زور! به خداوند سوگند که مردم «هنوز گرم انقلاب اما شديدآ پشيمان» و همان باقيمانده ی ارتش شاهنشاهی از درون و بيرون اين رژيم را چند هفته ای می دريدند و می خوردند. تو که خودت وضع ارتش را بهتر از من ميدونی. منظورم اينه که می دونی که وضع در اون زمان چطوری بود. لااقل در مورد ارتش. خوب می دونی که در طول جنگ رژيم چه تعداد از پرسنل ارتش شاهنشاهی را از سر نياز و اجبار بر سر کارهاشون بر گردونده بود. 1

... برام نوشته بود دستکم شصت درصد ارتش در ماههای بعد از جنگ همه از ميهن پرست ترين بچه های ارتش شاهنشاهی بودند. خيلی ها هم که انقلابی بودند ديگه مثل سگ پشيمون شده بودند. حتا در داخل سپاه هم خيلی از نوسپاهی های عاشق خمينی در طول جنگ فهميده بودند که چه شکر زيادی ميل فرمودند و يک من ماست چقدر کره ميده. شک نداشته باش که با اولين نشان های شورش، عده ی زيادی از همون سپاه پاسدارانی ها هم به مردم و ارتش می پيوستند. 1

اما اين آقا چيکار کرد؟ زير آبی رفت و شعار امروز فقط اتحاد، امروز فقط اتحاد سر داد. اتحادی که نه تا بحال عملی شده و نه تا هزار سال ديگه عملی شدنيه. اصلن اتحاد با کی؟ با اونهايی که تنها نمرات قبولی کارنامه ی سياسيشون فقط تخريب شرف و حيثيّت پدر و پدر بزرگ و عمه و همه ی کس و کار اين آدمه! بابا ميگه من پنجاه سال با دروغ و نامردی ... کمر پهلوی ها را شکستم، حالا بيام زير علم يک پهلوی سينه بزنم! اين که شد ... خوردن. می دونی من نظير اين حرفها را از چند تا از اين جبهه ملی چی های خاطرخواه خمينی و چپکی استالينی ها و ملی منقلی ها شنيدم؟! 1

حتا اگر انسان کاملن دموکراتی هم که هست و می خواد نامش به نيکی و شرافت در تاريخ بمونه، حقش بود که با دليری و بی انتظار بيخودی، ايران را آزاد کنه، در دولت انتقالی باشه، بعد از اينکه کار ها راست و ريس شد به مردم بگه ای ملت حالا که از اين ننگ و بی ناموسی نجات پيدا کرديم، حالا که مملکت در امن و امانه خدا حافظ شما، من با وجود اينکه حالا همه کاره هستم، اما ديگه نه قدرت می خوام و نه مقام. ما را خوش و شما را به سلامت! و تو خوب می دونی که اين آقا می تونست اين کار را بکنه. وای که اگه اينکارو می کرد!... 1

ايرانفروشها که حالشون معلومه، اما من فکريم از دست اونها که هنوز هم دارند اپوزيسيون اپوزيسيون ميگن. آخه چه اپوزيسيونی. هنوز هم دوزاری مبارکشون نيفتاده که بابا! همه ی اين اپوزيسيون بازی ها و حرف و حديث ها حرف مفته. چون دستکم هشتاد در صد از مردم منتظر اقدامات اين شاه پسر هستند و فقط هم اونو قبول دارند و از اون حرف شنوی دارند. اينا هنوزم حاليشون نشده که اگر حتا هفتصد تا از اين اپوزيسيونچی ها هم که هفتاد و هفت شبانه روز خودشون را جر و واجر بدن و مردم را به قيام دعوت کنن، بخدا در کل ايران حتا هفده نفر را هم نمی تونن به خيابون بيارند. اينها را اصلن کسی در ايران نمی شناسه. چه برسه به اينکه ملت بخوان براشون هزينه هم بدن. 1

دکتر ... که بعد از نوزده سال رفته بود وطن و تازه از ايران برگشته، می دونی چی بمن می گفت؟ می گفت فلانی در ... (نام شهرستان) توی هر خونه ی دوست و آشنا که رفتم عکس شاه و فرح و وليعهد بود. همه هم می پرسيدن آخه چرا وليعهد کاری نمی کنه. عزيز من، اينه واقعيّت ايران! اما گويی اين مرد اصلن هنوز هم در نيافته که تاريخ چه نقشی را براش معيين کرده. اگر درک کرده بود بايد بی برو برگرد و بی ترس از نام و ننگ تا آزادی ايران، پلک روی پلک نمی گذاشت. 1

بايد همه ی نام و شهرت و اعتبار و حتا جان خودش را فدای آزادی اين ملت فلکزده می کرد تا ديگه بيشتر از اين در دنيا به بی شرفی و بی ناموسی شهره نشيم. دخترامون از فاحشگی نجات پيدا کنند، پسرامون از اين غرورباختگی و توهين و بند و زندان و تازيانه و اعدام رها بشن، جگر گوشهامون پای منقل جون ندن... گر چه اصلن در دنيا شرف و اعتباری ديگه برامون باقی نمونده. 1

در هر صورت اين اون رسالتی هست که تاريخ به عهده ی اين آدم گذاشته. عمل کردن در راه آزادی مردم و ميهن و اعاده ی شرف و حيثيّت ملی برباد رفته. حال چه کسانی از اون خوششون بياد چه نه. چه او را خائن بخونند، چه مزدور و چه اخی. مرد سياسی و ميهن پرست حقيقی يعنی اين! 1

نه اينکه سی سال عمرتو بزاری واسه گدايی اتحاد از ايرانفروشان که اونهم اصلا و ابدا شدنی نيست. اين بود راه ميهن پرستی و آزادگی و شرافت انسانی و مردم دوستی. می دونی اگر اين مرد چنين کاری را می کرد در تاريخ ما اسمش در کنار چه بزرگانی می آمد؟

به روح مادرم می شد يک کوروش و داريوش ديگر در تاريخ ايران و به جاودانگی می رسيد. اما من که حيرونم اون در چه فکريه. اصلن اون دسته ای که بنام آدوايزر دور خودش جمع کرده چه رهنمود هايی را پيش پای اين آقا ميگذارن که خيال می کنه با هيچکار نکردن هم ميشه در تاريخ خيلی خوشنام شد. ای داد بيداد! 1

اصلآ می دونی بزرگترين معجزه ی امام زمانی ملا ها چی بود؟ اين بود که محمد رضا شاه پهلوی بدبخت خيلی زود فوت کرد. به شرافت و ايرانيّت سوگند که اگر اون شاه بيچاره پنج شش سال ديگر هم دوام می آورد و دق مرگ نمی شد، محال ممکن بود که اين عمامه به سر های ... بتونند در ايران بيشتر از پنج سال حکومت کنند. چون اون اينقدر جنم داشت و ايراندوست بود که محال بود اينهمه ننگ و بی ناموسی را ببينه و بخاطر بدنام شدن هيچ اقدامی نکنه. مخصوصن بعد از تجربه ی خونين و ننگين قادسيه دوم. 1

دردا برای ايران که اون مرد خوب و نازنين خيلی زود دق کرد و مرد، اما خوشا بحال خودش که اصلن اينهمه بدبختی ايران و حقارت و پستی و بدنامی ايرانی ها را نديد و رفت. به روح مادرم منم خيلی آرزو می کنم که ايکاش اصلن قبل از اون سال لعنتی پنجاه و هفت جوانمرگ می شدم و اينهمه بی ناموسی و خفت و خواری مردم و کشورم را نمی ديدم. خلاصه رفيق، جگرم داره از دهنم می زنه بيرون اما ... ! ...... فدای تو، امير

اين نامه از اينجا به بعد بيشتر مسائل شخصی را در بر می گرفت، به همين خاطر هم ادامه آن جز خودم ديگر برای
کس ديگری سودمند نيست.1



www.zadgah.com

|

Saturday, April 26, 2008

 

ادامه القاعده در ايران



اينها ادامه القاعده در ايران هستند


مختار زارعی

در سفري که دو سال پيش به سنندج داشتم، مردان نسبتا جواني رادر پياده روها مي ديدم که لباسشان شبيه افغانيها بود؛ ‏ريش بلند داشتند و دسته دسته با هم در خيابان راه مي رفتند.يکدست، از کفش گرفته تا کلاه، سفيد پوش بودند. اول فکر ‏کردم مسافرند و از کشورهاي ديگر آمده اند؛ اما بعد که درباره آنها پرسيدم، فهميدم که مهمان نيستند و بيشترشان ‏کُردند و مردم سنندج آنها را "سلفي" خطاب مي کنند. اين بار که به سنندج رفتم، حضور "سلفي ها" چشمگيرتراز پيش ‏بود و همزمان در گوشه و کنارهم، بحثها پيرامون آنان بيشتر و جدي تر بود.ته همه حرفها از يک نگراني توام با ترس ‏حکايت داشت. ترس از نفوذ، موجوديت و قدرت يافتن "سلفي ها". ترسي شبيه ترس مردم عراق از القاعده..... تمامی متن

|

Thursday, April 24, 2008

 

! بيرون بايد کشيد از اين ورطه رخت خويش



زاد گـــاه
امير سپهر



بيرون بايد کشيد از اين ورطه رخت خويش! 1

يک نعره ی مستـانه ز جـايی نشنيديم ---------- ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد

همکار چينی من می گفت : ما می گوئيم «اگر پنج ساله صاحب دکانی نشدی که در آن کار می کنی، بايد بدانی که شغلی عوضی را برگزيدی، بايد هم آنرا تغيير دهی». گفتم خدا پدرت را بيامرزد ای مرد تنگ چشم! ما ايرانيان حتا مالکيّت دکانمان را هم که از ما بگيرند هيچ نمی گوئيم و دربان آن می شويم، از هيچ شکست و خواری هم عبرت نمی گيريم! گفتمش مگر در مطبوعات نمی خوانی که بخشی از مردم ما خانه ی خود به متجاوز داده و حتا برای آن متجاوزان به نواميس و صادرکنندگان بکارت دختران خويش خوش رقصی و خانه شاگردی هم می کنند. آنهم دسته ای از مردم ما که بيشترشان روشنفکر و يا استاد دانشگاه هستند! 1

و اما، آمدم که کاری برای ميهنم انجام دهم. سی سال هر چه از دستم بر می آمد انجام دادم، اما ديدم که هيچ کاری نکرده ام. يعنی زحمت کشيده و عمر و جوانی برباد داده ام، اما بی نتيجه. خوب، زمان زمان انتخاب است. يا بايد به اين چرند نگاری های بی بو و خاصيّت ادامه دهم يا کنار روم، و من دومی را برگزيدم. وقتی نوشته هايم در کسی اثر نمی کند، وقتی همه ... چرا بايد خود را خسته کرده و وقت ديگران را تلف کنم. من که برای انشاء نگاری نيامده بودم. مرادم کار سياسی بود که در اينکار هم شکست خوردم و هيچ دستاوردی ندارم. حال يا من لال بوده ام و خود نمی دانستم يا اينکه ... پس، ديگر اصرار در اين کار بی فايده است.1

از اينروی هم می خواهم برای هميشه از کار سياسی کناره گيری کنم و به کار دگری بپردازم و چيزی از خود بيادگار نهم که شايد پس از مرگم بکار آيد. شايد به کار تئاتر روی آوردم که ذوق آنرا دارم. شايد هم برای هميشه به پاريس کوچ کنم و باقی عمرم را در خدمت مرکز زرتشتيان باشم که خود را بسيار تشنه ی معنويّت پاک و زلال آيين بهی خودمان می بينم. مرادم اين است که حال که در کار سياسی توفيقی نداشتم، می خواهم در زمينه های ديگری تلاش کنم. بويژه در زمينه هايی که ارزش انسانی تاريخی داشته و ماندگار باشد. 1

آنچه که من تا کنون نوشته ام، بيشتر به روزنامه نگاری شبيه بوده. بيشترين آنها هم ارزش علمی و پژوهشی ندارد. آی بردند، آی خوردند، وای زدند، ای وای تجاوز کردند ... که نشد نويسندگی. اينک، دستکم نيم ميليون تن از هم ميهنان ما هم در درون و برون به نوشتن اينگونه مصيبت نامه ها مشغولند. اما مگر چيزی از اينهمه نصيب مردم شده که من نيز بايد بدينکار ادامه دهم. 1

اصلآ اين کثرت جغدنامه ها «ايميل های کيلويی حاوی اخبار دزدی و شکنجه و کشتار» و مصيبت خانه ها «سايت ها و وبلاگ های آی زدند و وای بردند ...» باعث گيجی مردم شده. تعطيل حتا يکی از اين سايت های مصيبت نگار هم خدمتی به مردم است. ما اينک نزديک به يک ميليون وبسايت و وبلاگ و شصت تلويزيون فارسی زبان در خارج از ايران داريم و دهها راديو. اما چه فايده! مگر آدمی چه ميزان زمان دارد. اگر کسی حتا کار و زندگی خود را کنار نهاده و بيست و چهار ساعته هم که در حال خواندن و شنيدن و ديدن باشد، باز هم قادر نخواهد بود که يکهزارم اين برنامه ها و نوشته ها را ببيند و بشنود و بخواند. 1

ايکاش بجای اينهمه ما فقط چهار ـ پنج وبسايت مفيد و يکی ـ دو تلويزيون درست و حسابی داشتيم تا مردم اينگونه گيج و سرگردان نشوند. اساسآ اين حضور ديوانه کننده ما در اينترنت و ماهواره پاک ما را از دنيای حقيقی بريده است. تمام مبارزات ما در جهانی مصنوعی است نه بر روی زمين. همين است که کار مبارزه پيش نمی رود. چون با ايميل و مقاله و برنامه ی تلويزيونی که نمی توان کشور از ملا گرفت! 1

به هر روی، من که به پايان کار سياسی خود رسيده ام. کاری که شوربختانه نه برای ميهنم سود و ثمری داشت و نه برای خودم. بنا بر اين، چند متنی دارم که پس از انتشار آنها کرکره را پايين خواهم کشيد و پی کار خود خواهم گرفت. اين چند متن را هم تنها از اينروی منتشر خواهم کرد که بيشترين دلايل من برای کناره گيری از کار سياسی در درون آنها است. همين


www.zadgah.com

|

Wednesday, April 23, 2008

 

! ملا های خط سومی




زاد گـــاه
امير سپهر

ملا های خط سومی ! 1

(اندر باب خريّت و خرنوازی)



آن الله سه گونه ملای حقه باز بی شرافت و وطن فروش آفريدی ... 1
يكي را هم او شناختی هم غير او, «عمامه داران رسمی» 1
يكي را او شناختی لا غير, «عمامه داران سری يا سربازان گمنام امام زمان»1
يكي را نه او شناختی نه غير او,
و «آن ملای های سوم، ملا کراواتی های ما هستند که از هر ملايی هم پست ترند!»
1

بدون شک بساط ملا بازی در ايران آن زمان برچيده خواهد شد که فرهنگ درصد غالب ايرانيان ارتقاء يابد. يعنی بيشترين ايرانی ها از نظر انديشه رشد کرده و به تبع آنهم، آن اندازه خدای خود را بزرگ انگارند که ديگر هر شيخ و ملای بيسواد و پشت کوهی نتواند خود را به عنوان نماينده ی آن خدای خردمند و مهربان جا زند و از او کولی ستاند. ايرانيان به حدی از بلوغ فکری برسند که درک کنند هر آن کس که خود را نماينده خدا و يا نايب آن امام و دربان آن دگر امام و شترچران اين پيغمبر و دفتردار آن يکی پيغمبر و از اين مزخرفات می خواند، فردی شياد وحقه باز است.1

هر ايرانی ولو هر قدر هم که خر مقدس باشد در کنار آن، همين اندک آشنايی با علوم عقلی را هم داشته باشد که سترگی و گستردگی جهان ماده را بشناسد. درک کند که گيتی چه عظمتی دارد. از اين رهگذر هم آگاه گردد که اصلآ کل اين کره خاکی که بشر بر روی آن می زيد، در برابر عالم وجود، حتا به اندازه ی قطره ای در برابر يک اقيانوس و خسی در برابر کوه البرز هم نيست.1

دستکم همين اندازه خرد داشته باشد که از مطلق انديشی رها گردد و بتواند شک کند تا از زندان اين افکار نقلی کودکانه و مضحک بدر آيد. جرأت کرده و از خود بپرسد آيا اين خداوندی که شيخ و ملا از آن سخن می گويند اصلآ نبايد ديوانه باشد که تمام کار و زندگی خود را رها کرده و فقط مراقب اين زمين کوچک و بی مقدار باشد، آنهم بويژه بخشی از آن به نام ايران که اصلآ به اندازه ی غباری هم در برابر عظمت عالم خلقت نيست.1

چه رسد به اين که اين خداوند خالق کائنات، همه ی اين کهکشان ها را رها کرده، تمامی هوش و حواسش تنها متوجه شلوار مشهدی حسن و تنبان کربلايی جعفر و کمربند سيد يدالله باشد که ببيند آنها چه زمانی به قسمت پشت بدن گل نساء خانم نگاه چپ می کنند و لباسهاشان کمی تنگ و تـُنک می شود تا در روز محشر ايشان را از روی پل صراط هل دهد که به جهنم سقوط کنند و اين خداوند بی مخ و شکنجه گر در آنجا مار غاشيه در تنبان آنان اندازد و نيم سوز در فلان جايشان فرو کند. 1

يا از کل اين هستی و همه ی اين کائنات دست شسته در گوشه ای از ميدان وليعهد کمين کرده باشد تا ببيند چه زمانی روسری اجباری ژيلا و منيژه ی تين ايجر چند ميلی متری عقب می رود تا فورآ آن را يادداشت کند و پس از مرگ آن دختر ها، نيم سوز در ماتحت آن طفلک ها فرو کند. يا در جلو درب توالت ها بيايستد که ببيند آقا تقی يا فخری خانم کدام يک با پای راست برای ادرار وارد مستراح می شود که در آن دنيا عقزب جرار در ليفه ی شورت او اندازد تا فلان عضو شريفش را نيش زند و مهملات مضحک و شرم آوری از اين دست. 1

مپنداريد که اين سخنان را برای خنده و تفريح می آورم. اين مزخرفات خنده آور قواعد و دستورات و شريعت همان دينی است که ملا مبلغ آن است و بخش بزرگی از مردم ما هم آنرا دين و خدا پرستی و بد تر از آن «مقدسات» می پندارد. فقه اصلآ يعنی همين مهملات. در رساله ی فقيهان سخنی علمی که سهل است، حتی يک حرف حساب هم وجود ندارد که مطابق عقل و شعور باشد. 1

اگر رساله ی هر يک از اين علمای اعلام و مراجع اعظام ما ايرانيان نگونبخت و اسير را که ترجمه کرده به دست حتی يک کودک پانزده ساله غربی هم که دهيد، بی شک آن کودک خيال خواهد کرد که يک طنز پرداز بسيار بی استعداد درجه هشتم اين مهملات خنک را نوشته است. چون اين اراجيف حتا ارزش کمدی هم ندارد آخر.1

پس، بايد به مردم آگاهی و انگيزه داد که از خود بپرسند آخر اين چه خدای حقه باز و مسخره ای است که خود به بندگانش بينايی می دهد، حس زيباپرستی و اغوا می دهد، شهوت و هوسی ديوانه کننده می دهد، حس نياز می دهد و همينطور استعداد بی حد هوسبازی و شيطنت، آنگاه خود هم شبانه روز آن نگونبخت را تحت نظر می گيرد که مبادا بدان تمايلات ديوانه کنند پاسخ گويد که خود در وجودش به وديعه نهاده! ايرانی اگر اندک آگاهی هم که بدست آرد، خود متوجه خواهد شد که، کسی که به چنين مزخرفاتی باور دارد، يک درازگوش است نه انسان خدای دوست. 1

اين نوشته را از اينروی آوردم حال که ملت ما به بهای نزديک به يک ميليون کشته و نابودی کشورش به ماهيّت اين آيين سراپا مسخره و جنايت پی برده و می خواهد خود را از زندان اين جهل رها سازد، عده ای فکلی اين ميان از خود ملا ها هم بيشتر مدافع اين جهل و بربريت شده اند. تنها بهانه ای هم که دارند "احترام به مقدسات مردم" است. اما اين نه احترام به مقدسات مردم، که صرفآ کمک به ادامه ی اين خريّت ها در ايران است. تنها دلايل آنهم ترس و زبونی اين فکلی های پست تر از ملا ها است و عوام فريبی. 1

فاش بنويسم که براستی ننگ بر شما پيزوری های بزدل که بجای کمک به رهايی مردم خود، در کنار زندانبانهای اين ملت هستی باخته قرار گرفته ايد. بس است اين پوفيوزی و خودسانسوری بنام احترام به مقدسات مردم. چه مقدساتی آخر! همانگونه که به کوتاهی آوردم، نود درصد آنچه که در ايران مقدسات ناميده می شود مسخره جات و چرت و پرت آلات است نه مقدسات. چنين مقدساتی نه تنها قابل احترام نيست، که اين احترام اصلآ خود بزرگترين خيانت در حق باورمندان بدين مزخرفات است. 1

اصلآ شما ملا هستيد يا روشنفکر! اگر ملا هستيد لااقل شرف داشته باشيد و کراوات ها را باز کرده و رسمآ عمامه ای شويد تا ما تکليف خودمان را با شما پوفيوز ها بدانيم. اگر هم روشنفکر هستيد وظيفه ی شما روشنگری است نه پدافند از اين بربريّت. بويژه حال که ايران بيش از هر زمان ديگری نيازمند روشنفکران دلير و فاشگو است. کسانی که بی لکنت و ترس با مردم سخن گويند و بنويسند. 1

تا آن دسته ايرانيان بدبخت و اسير هم که همچنان در ناآگاهی مانده اند چشم و گوششان به راستی ها گشوده شود. بدانند که ارايه ی چنين تصويری بی مقدار و ابلهانه از خالق کائنات اصلآ به مسخره گرفتن خدا و هر چه خدا پرستی است. چه که چنين خداوند حقير و مسخره و بازيگوش و حقه بازی که ملا از آن سخن می گويد اصلآ سزاوار نفرت و نفرين است نه پرستش و ايمان. 1

اگر هم خود زهره ی روشنگری نداريد، دستکم دهان گشادی نکنيد و راه بر روشنگران دلير مبنديد. ما چند قرن ديگر بايد به ملا ها باج سبيل بدهيم تا شما بزدلها از اين توسری خوردن نجات يابيد. چند ميليون تن ديگر از هم ميهنانتان بايد کشته شوند تا شما بی بت ها کمی جرآت نقد اين مانيفست جهل و جنايت را بيابيد. 1

آيا اينهمه ناموس فروشی و تجاوز به زنان و دخترانمان رگی را در شما نمی جنباند. آيا اينهمه دار زدن و جوانکشی در شما هيچ حسی را بر نمی انگيزد. آيا اينهمه ننگ و بی آبرويی در جهان شما را شرمسار نمی کند. آيا اينهمه معتاد شما را هيچ به فکر وا نمی دارد. آيا ...1

آخر چرا ذره ای غرور و غيرت و ميهن پرستی و شهامت در شما ها نيست. مگر شما انسان نيستيد. مگر شما ايرانی نيستيد. مگر شما معنای شرف و انسانيّت را نمی فهميد. آخر مگر نمی بينيد که ملا ها و اسلام عزيزتان ميهن شما را بگونه ای در معرض نابودی کامل قرار داده اند که ممکن است اصلآ ديگر ايرانی در کار نباشد! 1

آقا به خيال خود روشنفکر است، آنهم يک روشنفکر سکولار. اين جناب ستاره رسانه های فارسی هم هست. می فرمايد ما که عربستان سعودی نيستيم، ما يک سده پيش انقلاب (مشروطه) کرديم. ما پيشينه ی دموکراسی داريم. ما آزادی خواهيم. ما يک نظام سکولار می خواهيم. ما اينيم، ما آنيم، ما چنينيم ما چنانيم.1

آنوقت همين مرد بزدل هفت خط، مرتب و جانانه از کرامات بقول خودش آن "مرحوم آيت الله" بزرگ و اين حجت الاسلام کوچکتر و آن دگر ملی مذهبی ننگين سخن می گويد. از بزرگی ها و ميهن پرستی های امام موسی صدر مرتجع، يکی از پدران تروريسم اسلامی در لبنان. از آزاد انديشی های آن فلان حجت الاسلام سربر سقط شده. از بزرگی ها و خردمندی ها و ايران دوستی های آن بقول خودش "مرحوم مطهری"! 1

«از بزرگی ها و ايراندوستی همان شيخ مرتضی مطهری کثيف و بدهان و ضد ايرانی که اجداد ما ايرانيان را "خر های بيشعور" می خواند و خودمان را هم "تکرار کنندگان آن خريّت ها". همانی که حال اصلآ فايل صوتی وی با مستهجن ترين فحاشی به همه چيز ما در يوتوب و صد ها سايت ديگر موجود و در دسترس است و همان آخوند بی پدر و مادر به درک رفته که در کتاب خود آشکارا تنها راه مسلمان واقعی ساختن ما ايرانيان را در از ميان بردن هويّت ملی ما آورده». 1

آقا نود و نه درصد ملا های طفيلی و بی وطن را پاکترين و ايران دوست ترين آدمها معرفی می کند، تمام سربر های جمهوری ملا ها را هم ديوانگان عشق ايران"عاشق ايران" لقب داده. در پايان هر منبر تلويزيونی خود هم با هزار صغرا و کبرا چيدن نتيجه گيری می کند که گويا تمام اين فجايع و بی شرافتی های سی ساله را گروهی از کرات ديگر آمده و مرتکب گشته اند. 1

يا در بد ترين تحليل خود هم فقط چند تنی چون پور محمدی و سعيد امامی و ری شهری و يکی دو تنی ديگر را مقصر قلمداد می کند، همين و همين. 1

از ديد وی بازرگان که حکم نخست وزيری از دست رفسنجانی گرفت عاشق ايران بوده. اعضای دولت موقت که دو دستی ايران را تحويل خمينی داند همگی از عشق ايران جنون گرفته بودند.1

« خوب در تصوير بنگريد و ببينيد اين دولت موقتيان... با چه شادمانی و افتخاری سقوط ايران «قادسيه دوم» را جشن گرفته اند، بويژه داريوش فروهر دل و دين باخته به خمينی که سرانجام هم پاداش خود را دريافت کرد!». 1

اين مرد می گويد اعضای جبهه ملی که از هيچ پستی و دنائتی در حق زنده ياد دکتر بختيار کوتاهی نکردند شب ها از عشق ايران سر به کوه و بيابان می گذاردند و خلاصه تمام ايرانفروشان و جاسوسانی چون خانبابا تهرانی ها و فرخ نگهدار ها و علی کشتگر بزغاله چران هم در پکن و آلبانی و برلين شرقی روزی چند بار از عشق ايران تب می کردند و سردرد می گرفتند ... 1

از ديد وی در حقيقت اصلآ کسی مسئول خون اين يک ميليون ايرانی و نابودی همه چيز ايران نيست. چون حتا همين علی خامنه ای هم از سينه چاکان ايران است و مردی عارف و وارسته و عاشق صدای مرضيّه و الهه و بنان. او فقط چند هفته ای است که بوسيله ی قدرت خانم کمی سودايی گشته و کار، کار قدرت خانم است نه خود آن مردک شيره ای تارزن و رقاص. 1

محسن رضايی هم که به جرم يهودی کشی در آرژانتين تحت تعقيب پليس بين المللی است و مسئول خون دهها هزار جوان ايرانی در جنگ، بچه چوپانی پاک و عاشق ايران است. محسن سازگارا هم که آنقدر آزادی خواه و عاشق ايران بود که قرار بود از دو چشم کور شود، اما امدادهای غيبی به دادش رسيد. يعنی اصلآ نه هندوانه خوری در کار بوده و نه خری داشته است و نه کسی هندوانه خورده و نه خری دانه های هندوانه را، والسلام شد تمام! 1

آنوقت اينچنين موجود مفلوک و شياد و زبونی که می خواهد همه طرف را داشته باشد و در واقع هم با هيچ طرفی دوست نيست جز جيب خود، خود را روشنفکر و ملی هم می داند! اين توهم را هم دارد که چون در صدای آمريکا روضه خوانی می کند، پس خيلی بزرگ است، از اينروی هم تصور می کند هر که با وی برخورد کند قصد مطرح شدن دارد! 1

ای خاک عالم بر سر کسی که بر موجود بی پرنسيپ و هفتاد و هفت رنگی چون تو حسودی کند و قصد مطرح شدن به سبک تو را داشته باشد. فاش بنويسم که اگر حتا ميليونها ايرانی هم که انسانهای شياد و بزدلی مانند تو را قبول داشته باشند، بی رودربايستی همگی جاهل و پسمانده و مرتجع هستند. اينها همان ايرانيانی هستند که خمينی شياد و جلاد را نيز عاشقانه دوست می داشتند. 1

من اگر با چون تو بی مقداری برخورد می کنم، علت آن، شيادی و مردم فريبی است. افرادی مانند تو خوب می دانند که چه کسانی ايران را بدين سيه روزی انداختند اما ميان سفره نشسته اند که دستشان به همه جا برسد. خوب می دانند که اين مزخرفات مقدسات نيست، اما نمی خواهند کسی را از خود برنجانند. چون خط ندارند. چون اخلاق ندارند. چون يکرنگ نيستند. چون هم خدا را می خواهند و هم خرما را و چون پيزوری و بزدل هستند. 1

از سويی هم چون می خواهند يکجا محبوب قلوب ملا و قربانيان ملا باشند، اين اراجيف را مقدسات و اعتقادات مردم می خوانند. يعنی افرادی بسان تو دانسته از جهالت و خريّت و ناپاکی پدافند کرده و در هر زمينه ای خاک در چشم مردم می پاشند.از اينروی هم از ديد من، شما ملا کراواتی های بی پرنسيپ هيچ چيز ندار، هزاران بار پست تر و ضد ايرانی تر از تمام عمامه داران هستيد، همين.1

www.zadgah.com

|

Sunday, April 20, 2008

 

ریشه های ستیز



« ریشه های ستیز »

[حاشیه ای تکمیلی بر دیدگاه استاد « منوچهر جمالی»]


آريا برزن زاگرسی

|  

ایرانی در قتلگاهِ حقیقتهای جنگنده




ایرانی در قتلگاهِ حقیقتهای جنگنده

[زمزمه هایی برای «امیر سپهر»] (9)

آريا برزن زاگرسی

|

Saturday, April 19, 2008

 

Allah willing




Allah willing


Hamas MP and Cleric Yunis Al-Astal in a Friday Sermon: We Will Conquer Rome, and from There Continue to Conquer the Two Americas and Eastern Europe

Following are excerpts from an address by Hamas MP and cleric Yunis Al-Astal, which aired on Al-Aqsa TV on April 11, 2008

Yunis Al-Astal: Allah has chosen you for Himself and for His religion, so that you will serve as the engine pulling this nation to the phase of succession, security, and consolidation of power, and even to conquests thorough da'wa and military conquests of the capitals of the entire world. Very soon, Allah willing, Rome will be conquered, just like Constantinople was, as was prophesized by our Prophet Muhammad. Today, Rome is the capital of the Catholics, or the Crusader capital, which has declared its hostility to Islam, and has planted the brothers of apes and pigs in Palestine in order to prevent the reawakening of Islam – this capital of theirs will be an advanced post for the Islamic conquests, which will spread through Europe in its entirety, and then will turn to the two Americas, and even Eastern Europe

I believe that our children or our grandchildren will inherit our Jihad and our sacrifices, and Allah willing, the commanders of the conquest will come from among them. Today, we instill these good tidings in their souls, and by means of the mosques and the Koran books, and the history of our Prophets, his companions, and the great leaders, we prepare them for the mission of saving humanity from the hellfire on the brink of which they stand


www.zadgah.com


|

Friday, April 18, 2008

 

از رکابدارانِ شیّاد و مُتعه گانِ مُشاور




« از رکابدارانِ شیّاد و مُتعه گانِ مُشاور »

آریابرزن زاگرسی

و (چگونه اسلام راستین سازانِ شارلاتان در همدستی با ایدئولوژی زده گانِ مُتعه از رکابداران و مشاوران و مدافعانِ حکومتِ کانیبالیسم فقاهتی شدند؟.)
1

|

Thursday, April 17, 2008

 

رومانتيسم ابتر وطنی، پديده ای خانمان برباد ده




زاد گـــاه
امير سپهر



رومانتيسم ابتر وطنی، پديده ای خانمان برباد ده

Romanticism is an artistic, literary, and intellectual movement that originated in 18th century Western Europe, during the Industrial Revolution. It was partly a revolt against aristocratic, social, and political norms of the Enlightenment period and a reaction against the scientific rationalization of nature in art and literature.

It stressed strong emotion as a source of aesthetic experience, placing new emphasis on such emotions as trepidation, horror, and the awe experienced in confronting the sublimity of untamed nature.

It elevated folk art, nature and custom, as well as arguing for an epistemology based on nature, which included human activity conditioned by nature in the form of language, custom and usage. It was influenced by ideas of the Enlightenment and elevated medievalism and elements of art and narrative perceived to be from the medieval period. The name "romantic" itself comes from the term "romance" which is a prose or poetic heroic narrative originating in medieval literature and romantic literature. Romance is the emotion of the heart.

The ideologies and events of the French Revolution and Industrial Revolution are thought to have influenced the movement. Romanticism elevated the achievements of what it perceived as misunderstood heroic individuals and artists that altered society. It also legitimized the individual imagination as a critical authority which permitted freedom from classical notions of form in art. There was a strong recourse to historical and natural inevitability in the representation of its ideas.
-------------------------------------------------

Romantik bezeichnet eine kulturgeschichtliche Epoche, die sich insbesondere auf den Gebieten der bildenden Kunst (1790–1840), der Literatur (1795–1848) sowie der Musik (1800–1890) äußert.

Im heutigen, allgemeinen Sprachgebrauch bezeichnet der Begriff Romantik mit dem Adjektiv romantisch die Eigenschaft einer Sache, das Herz mit Liebe und Sehnsucht zu erfüllen, z. B. in „romantische Liebe“, „romantische Musik“ oder „ein romantischer Brief“. Oft wird der Begriff synonym zu Kitsch gebraucht. Das hat jedoch mit der kulturgeschichtlichen Epoche nichts gemein.

Im heutigen, allgemeinen Sprachgebrauch bezeichnet der Begriff Romantik mit dem Adjektiv romantisch die Eigenschaft einer Sache, das Herz mit Liebe und Sehnsucht zu erfüllen, z. B. in „romantische Liebe“, „romantische Musik“ oder „ein romantischer Brief“. Oft wird der Begriff synonym zu Kitsch gebraucht. Das hat jedoch mit der kulturgeschichtlichen Epoche nichts gemein.

مرغ بــر بالا پــران و سايه اش --------- مى دود بر خاك پران مرغ وش
همچو صيادى كه گيرد سايه اى --------- سايه كى گردد ورا سرمايه اى
ابــلهـــی صـــياد آن ســايه شود -------- - مى دود چنـدانكه بی مـايه شود
(مولانا)




شايد بسياری از خود بپرسند که چرا مثلآ دانمارکی ها و سوئدی ها و انگليسی ها ... و اصولآ هرملت دموکرات ديگری که بظاهر حتی يک بيستم ما هم اديب و روشنفکر و محقق و شاعر و نويسنده و رهبر سياسی ندارند از اعتبار جهانی و نعمت دموکراسی برخوردارند، اما ما که ظاهرآ آگاه و روشنفکر از در و ديوارمان ميريزد گرفتار اين نکبت و سيه روزی و بی آبرويی هستيم؟

اگر کسی چنين چيزی از نگارنده بپرسد، بی معطلی خواهم گفت به اين علت که ما نه ملتی متمدن و آگاه هستيم و نه اصلآ روشنفکر داريم. پر واضح هم هست که اين نا آگاهی مردم ما معلول نداشتن روشنفکر است. چون برخلاف تصور بعضی که می گويند اين حکومت مردم را نا آکاه نگهميدارد و آن حکومت اجازه نداد ملت روشن شوند ... وظيفه حکومت ها اصلآ آگاه کردن مردم نيست. دولت ها کارشان حکومت بر مردم است نه گسترش فرهنگ. 1

در حالی که هر کودک دبستانی هم می داند که حکومت کردن بر احمق ها هزار بار ساده تر از فرمانروايی بر آگاهان است، حکومت اصلآ خود بايد بی شعور باشد که بخواهد سطح شعور مردم را بالا برد. هر چه که مردم نادان تر باشند کار دولتها به همان نسبت آسان تر است. 1

پس، اين مهم به عهدی روشنفکران است که مردم خود را از زندان جهل و خرافه و استثمار نجات داده و فرهنگ و زندگی آنان را دگرگون سازند. از اينروی، جامعه ای که روشنفکر ندارد، لاجرم پسمانده هم هست. چنانکه اوضاع ما مصداق عينی همين امر است. 1

يعنی اينکه، تمامی اين پسماندگی هايی که ما در حال حاضر با آنها دست به گريبان هستيم، نه ناشی از بد بودن اين حکومت و آن حکومت و آن دگر حکومت بيگانه و اين وزير و آن وکيل و آن کودتا و اين انقلاب و آن يکی دگر رخداد ...، بلکه صرفآ معلول نبود روشنفکران آگاه و مايه دار در ميان ما است. زيرا که بوجود آمدن هر تحول مثبت و منفی در هر جامعه ای، تنها و تنها معلول پيش زمينه های فرهنگی موجود در آن جامعه است. ايجاد و يا از ميان بردن اين پيش زمينه های فرهنگی هم همانگونه که از نامش پيداست، به عهده ی فرهنگوران هر جامعه است.1

ما در جامعه خودی اين واژه ی مرکب «روشنفکر» را زياد می شنويم و می خوانيم. چندان که به خيالمان رسيده پرروشنفکر ترين کشور جهان باشيم. اين خيال اما در حد همان خيال است و هيچ حقيقت ندارد. آن طايفه که مردم ما آنها را بنام «روشنفکران» ميشناسند، شوربختانه افرادی نيستند جز مشتی بد آگاه. انسانهايی فناتيک و بيمار که بدون شناخت ويژگی های فرهنگ بومی، بی توجه به سرنوشت مردم، منافع ملی، واقعيت ها و ظرفيت های ی جامعه خودی و وضعيت جهان، خويشتن را در ذهنييات و رويا ها به بند کشيده اند. 1

اينکه ميگويند "روشنفکران ما خائن هستند و خيانت کردند"، به باور بنده ابدآ حرف درستی نيست. اين درست نيست، زيرا روشنفکر که فی النفسه بايد انسانی آگاه و بيدار دل باشد که خائن نميشود. گذشته از اين، روشنفکر اگر قصد خيانت هم داشته باشد، جايگاه و مقام خود را تا اين اندازه بزير نميکشد که حتی در خيانت هم با اشخاصی چون خمينی و شيخ صادق خلخالی و حسين الله کرم ها و مسعود ده نمکی ها انبازی و همداستانی کند. 1

روشنفکر که سهل است، آدمی اگر حتی يک بار هم از سر کوچه ی شعور گذر کرده باشد، بعد از مشاهده ی نوزده سال چپاول و قتل و تجاوز و دروغ و فريب و بی شرافتی از يک رژيم سراپا کثافت که باز در دام ملا نمی افتد و خاتمی چی نمی شود. 1

اين کسان که مردم ما به غلط ايشان را روشنفکر می پندارند عده ای انسان ساده و مفلوک و ذهن گرا هستند که سلوک فکريشان فقط در عالم انتزاع و رويا است. اينان به مرحله ای بسيار خطرناک «Romantism» رسيده اند که آدمی از واقعيت ها می برد و در جهانی می زيد و طرح و برنامه می ريزد که کمترين ارتباط را با ملموسات و عينيت ها دارد. 1

به ديگر سخن ، در اين مرحله انسان شعر و شعار را جای نشين شعور و ذهن را جايگزين عين می سازد. اين کسان رومانتيست «Romantist» های بريده از واقعيات هستند که يکی از روشن ترين نشانه های اين رومانتيسم فکری هم مطلق گرايی و کمال خواهی است.1

البته اين کمال خواهی را نبايد با کمال جويی و يا «Perfectionism» اشتباه گرفت. اين کمال خواهی رومانتيست های ما چيزی رويايی است که هيچ ريشه و زمينه ای در عالم پيدا ندارد و تحقق پذير هم نيست. برخلاف رومانتيست های غربی هم، هيچ يک از اين عزيزان ما انديشه ساز نبوده و استقلال فکر ندارند. انديشه ی اينان نه متعلق به خودشان، که برداشت چهار چيز از اينجا و اخذ سه چيز ناقص ديگر از آنجا است. مانند دکتر شريعتی که رخت و حجاب اسلامی بر مارکسيسم «Marxism» و اگزيستانسياليسم «Existentialism» کيرگه گور و سارتر پوشاند. 1

اصولآ تفاوت ريشه ای رومانتيسم وطنی با توجه به روحيه ی شاعرانه، تاريخ سراسر اسطوره ای و همينطور اين مذهب "خود خوب مطلق پندار" که ما داريم همين است. رومانتيسم ايرانی هيچ شباهتی با رومانتيسم قرن هژده اروپا ندارد. زيرا وجه قالب در رومانتيسم فعلی ما نه «کمال جويی» غربی که «کمال باوری» مذهبی و شاعرانه شرقی است. در حالی که بن مايه ی اصلی رومانتيسم ما در پيش از انقلاب مشروطه با کمی تفاوت همانی بود که در اروپا وجود داشت.1

پس از مشروطيّت اما، با باز شدن پای ايدئولژی اتوپيستی «Utopism» چپ به ايران و آميخته شدن آن با فرهنگ اسطوره ای و مذهبی ما کيفيت اين رومانتيسم بطور کلی دگرگون گرديد. در اين ميان نوسازی چهره ی ايران بوسيله ی سلسله ی پهلوی و رفاه نسبی هم البته نقشی اساسی داشت. بصورتی که ما شديم آنی که نبوديم و هنوز هم نيستيم آن که گمان می کنيم هستيم! 1

يعنی آن رفاه و نوسازی بطور کلی ما را در اشتباه افکند. شديم گربه ای که خود را شير می پنداشت. انقلاب بی خودی و ويرانگر پنجاه و هفت هم در واقع محصول همان توقع بيجای ما برای دستيابی به چيز های اتوپيستی بود. چيز های مجهولی که نه وجود داشت و نه اگر وجود می داشت ما قابليت و استحاق برخورداری از آن را داشتيم. ما در ذهن چون کوه بوديم و در عالم واقعييت چون کاه. هنوز هم همينطور هستيم

به هر روی اين بحث به قدری پيچيده و دراز است که مجال پرداختن به همه ی جنبه های آن در يک نوشته ی کوتاه نيست. برای اينکه بحث را از حالت آکادميک در آورم به مصاديق می پردازم که موضوع ساده تر و بيشتر روشن شود. اساسآ مراد اصلی من هم پرداختن کليشه ای به يک بحث کلاسيک نيست. هدف تنها نشان دادن آن موانع و مشکلاتی است که باعث انحراف ما شدند و می شوند. آنهم با مدد جستن از مسائلی بسيار ساده و موجود و ملموس در پيرامون، که اين، بجای قلمبه پردازی پيوسته روش کار من بوده است. 1

باری، بسياری از هم ميهنانی که چون نگارنده در يک کشور پادشاهی زندگی ميکنند، بدون شک شاهد اظهار نفرت بعضی از همين "بيماران ذهنی روشنفکر نام" از سيستم پادشاهی و پادشاه کشورهای محل تبعيد خود بوده اند. خود در اين کشور سوئد بارها شنيده ام که چگونه بعضی از اين مثلآ روشنفکر های ما سيستم سوئد «يکی از پيشرفت ترين سيستم های دموکراتيک جهان» را پسمانده خوانده و بدترين توهين ها را به پادشاه اين کشور روا داشته اند. آنهم همان بزرگ انديشمندانی که ديروز خود رفيق خلخالی و هادی غفاری شدند و خمينی را برسرکار آوردند. تا همين چندی پيش هم که خاتمی چی "شيفته ی يک ملای دگر" بودند و پاره ای از ايشان اساسآ همچنان در ملا بازی گير کرده اند.1

همان هپروتی هايی که خود نيز از ترس رژيمی که خود بر سر کار آوردند گريخته و در دامان همين کشور های پادشاهی پسمانده! پناه گرفتند. بنده که هم اين کشور سوئد را دوست می دارم، هم سيستم بسيار انسانمدار و پيشرفته ی آنرا و هم اصلآ خانواده ی پادشاهی کشور سوئد را. بويژه پرنسس ويکتوريا وليعهد آن و خواهر و برادرش پرنسس مادلين و پرنس کارل فليپ را.1

اين که ما بدبخت و بی آبرو هستيم اصلآ امری اتفاقی نيست. ما خانه خراب همين طايفه ی هپروتی و مسئوليت ناشناس هستيم. ترديد نداشته باشيد اگر اين خيل عظيم به اصطلاح روشنفكر ما را با اين ساختار فکری عليل به مترقی ترين کشورهای پادشاهی جهان، همانند دانمارك و هلند و نروژ هم که منتقل سازند، آنهم بدون هيچ دخل و تصرفی در قوانين مدنی اين سه كشور، اينان در چند سال مردم آن كشور ها را هم به خاک سياه خواهند نشاند. 1

در اين هم ترديد نکنيد که اگر روشنفکران آن کشور ها را به ايران منتقل سازند، با همين ولايت فقيه و پاسدار و كميته چی و شورای نگهبان و ... آن روشنفکر ها در چند سال بساط استبداد را در ايران بر خواهند چيد و مردم را از دموكراسي كامل برخوردار خواهند ساخت. با بهره وری علمی از معادن طبيعي موجود و شرايط اقليمی مساعد تر در ايران هم، اين کشور را به يكي از قطب های بزرگ صنعت و اقتصاد جهان مبدل خواهند کرد. 1
دليل آن نيز روشن است، چون هر اندازه که روشنفکر حقيقی جهان متمدن به بوم شناسی اهميت می دهد و مسئوليت سرش می شود، روشنفکر نمای ما چندين برابر آن اسير ذهن گرايی و به دنبال ايده آل ها و تئوری های انتزاعی پياده ناشدنی است. 1

برای مثال اين طايفه تصور می کنند که روشنفکر سوئدی و دانمارکی و انگليسی که حکومتهايی موروثی را در کشورخود تحمل ميکنند نا آگاه تر از کسانی هستند که بدنبال قبرکن ها و روضه خوانها می افتند. 1

اين پوسته گرايان توجه ندارند که مردم هيچ کشوری بطور ناگهانی و با تقليد صرف از ديگران به آزادی نرسيده، بلکه دموکراسی هر ملتی در روند يک سلسله رخدادهای تاريخی و مبارزات مدنی آن ملت ها شکل گرفته که نظام دموکراتيک آنان هم محصول و برآيند همان ويژگيها و مبارزاتشان است. 1

باز هم مثلآ، نظام جمهوری اصلآ به درد انگليس نمی خورد. کما اينکه مردم و بويژه روشنفکران آن کشور بخوبی اينرا درک کرده و در سه همه پرسی هر سه بار با اکثريت مطلق خواستار حفظ نظام پادشاهی خود شده اند. نظام جمهوری به درد هلند و دانمارک و ژاپن ... هم نمی خورد. چون با پيشينه ی مبارزاتی و روحيه ی تاريخی آن ملت ها هم سازگاری ندارد. 1

همانگونه که نظام پادشاهی در کشور هايی چون آمريکا و آلمان و فرانسه نمی تواند کارکردی مثبت داشته باشد. چون هر کشور و ملتی ويژگيهايی تاريخی خاص خود را دارد. روشنفکر وطنی هنوز هم اين را درک نکرده که توجه روشنفکران جوامع پيشرفته ی غرب نه به روياهای سياسی، بلکه به منافع ملی کشورشان است. روشنفکر حقيقی سعادت جامعه را در بهره وری هرچه بيشتر از ظرفيتهای موجود جامعه به نفع مردم ميدانند، نه در ضديت با پادشاه و ملکه و ويرانگری و پوسته ای بنام جمهوری و يا پادشاهی. 1

نگارنده ابدآ ادعا نمی کنم که ما در نظام پيشين ديکتاتوری و مشکلات نداشتيم. اما سخت باور دارم که ما در اندازه خود ملت بسيار سعادتمند و مرفه و با آبرويی بوديم. «در اندازه خود» را از اينروی بکار بردم، زيرا ما ملت هم آخر مانند مردمان با فرهنگ و دموکرات هلند و سوئد و دانمارک نبوديم. 1

کجای روشنفکر ملا باز و استالين پناه ما به روشنفکر مترقی سوئدی شباهت داشت که توقع داشت پادشاهش هم مانند گوستاو، پادشاه سوئد باشد. مگر بعد از شهريور بيست مشروطه و آزادی کامل وجود نداشت. نتيجه چه شد؟ غير از اين شد که نود درصد اين طايفه به خدمت اتحاد شوروی در آمدند و فورآ به دستور ارباب دو ـ سه جمهوری در دل ايران پادشاهی! بوجود آوردند. 1

سوئد و دانمارک و هلند و ژاپن ... که بطور ناگهانی و يکشبه دموکرات نشدند. متفکران و سياسی های آن کشور ها برای دموکراتيزه کردن و تکميل سيستم مشروطه ی خود دستکم ششصد ـ هفتصد سال تلاش راستين و مسئولانه کردند، نه اينکه به محض يافتن اندک فرصتی نوکری اتحاد شوروی را پيشه سازند و يا در اردوگاههای فلسطينی و ليبيايی و لبنانی چريک بازی بياموزند که در کشور خود به بانک زنی و ترور دست زنند.1

نظام پادشاهی کنونی انگليس محصول تلاش هشتصد ساله ی مشروطه خواهان آن کشور است. و حال آنکه ما فقط در طول اندکی بيش از هفتاد سال پس از انقلاب مشروطه، ره هزار ساله رفتيم. ما فقط آزادی سياسی درست و حسابی نداشتيم که در سال پنجاه و هفت با بروی کار آمدن دولت زنده ياد دکتر بختيار به آن آخرين هدف مشروطه هم دست يافتيم. اما چون روشنفکر و سياسی های آگاه و دلسوز نداشتيم، هر آنچه را هم که داشتيم از کف داديم و دو باره به عصر جهالت باز گشتيم. 1

در مورد اين رومانتيسم، بايد توجه داشت که حال مردم عادی ما گر چه آگاهی سياسی ندارند، ليکن هزار بار از روشنفکران ما عاقل تر هستند. بعنوان مثال حتی بی سواد ترين مردم ما هم «به حکم تجربه» هزار درس و عبرت از آن خودکشی ملی آموختند. طايفه ی معروف به روشنفکر ما اما چون با خواندن چند جلد کتاب به رومانتيسم و ذهن گرائی رسيده، آن «حس غريضی ياد گيری از خطا» را هم از دست داده اند. عوام به حکم همان تجربه گرايی غريضی انسان، نسبت به سال پنجاه و هفت، اينک بسيار واقعگرا تر شده اند. اما اين طايفه متاسفانه همانی است که بود. يعنی همچنان در مرحله ی رومانتيسم و خيال پردازی. 1

برای همين هم هست که ايران سی سال است در دست ملايان است. چون اين طايفه مشهور به روشنفکران، نه می پذيرند که اشتباه کرده اند و نه به پتانسيل ها و حقايق موجود جامعه توجه دارند. سری بر ديوار سيمانی و همچنان در رويای فرو کردن ميخ آهنين بر سنگ! 1

ايکاش روشنفکر وطنی دستکم از نظر خرد در حد همان مردم بی سواد کوچه و بازار مانده بود و می توانست نگاهی به ميوه ی افکار خانمان برباده خود بياندازد و کمی تجربه بياموزد. چون در آن صورت دست از اين مطلق گرايی بر می داشت و ندانسته و ناخواسته پاسدار اين رژيم نمی شد. 1

من بار ها نوشته ام که اين رژيم را اصولآ روشنفکران بر سرکار نگاه داشته اند نه مردم عامی. زيرا اين طايفه چيز هايی می خواهند که در ايران عملی نيست، و چون آنچه ايشان می خواهند اسبابش فراهم نيست، پس يعنی اين رژيم فعلآ بماند. چه خواسته و چه از سر جهل. تفاوتی هم در نتيجه ی امر ندارد. 1

در پايان اينرا می آورم که بنده به دنبال نجات ايران و آزادی و سرفرازی مردم کشورم هستم. اگر هم امروز احساس کنم که گروه و فردی می توانند ما را از اين بی شرافتی و آبرو ريزی و نکبت و ننگ و بدنامی نجات دهند، در پيشتيبانی از وی و يا آن جريان ترديد به خود راه نمی دهم. 1

حال آن کس و گروه می خواهند چپ باشند يا راست، جمهوری خواه باشند يا مشروطه طلب. اما با همين اندک خرد و تجربه و شناختی که دارم می دانم که ايران ديگر تمام شد. يعنی کار ايران را همين رومانتيست های هپروتی مثلآ روشنفکر با مطلق جويی تمام خواهند کردند. 1

نگارنده نزاع جمهوری و پادشاهی هم با کسی ندارم. برای عقايد ديگران هم بسيار احترام قائلم، اما فقط می خواهم اين نکته ی از ديد خودم بسيار فاجعه بار و غم انگيز را خطاب به آنانی بياورم که برای جمهوری يقه می درانند. برای آن خوشخيال هايی که خيال می کنند فردا با سقوط اين رژيم به يک جمهوری آزاد و دموکراسی و سعادت و يکبختی ... خواهند رسيد: دردا که شما عزيزان نه يک قدم که هزاران سال نوری از واقعيت های ايران دور هستيد. 1

زيرا، وا اسفا که اين گراميان خود نيز نمی دانند که بر سر جسد نيمه جان ايران نشسته اند و با اين عناد و جزم انديشی دارند اين کشور خوب و تاريخی را برای هميشه نابود می کنند. 1

اينجانب اگر ايران را دوست نمی داشتم، از ته دل به اين افکار مضحک و رويا پردازی های کودکانه می خنديم. اما چکنم که با تمام وجود عاشق آن سرزمين هستم، به همين دليل هم بجای خنده بر اين خيالات خام و ايران برباد ده خون می گريم. 1

دورانی بهتر از سال پنجاه و هفت؟!!! زهی خيال باطل. مگر ديگر کسی خواب آنروز ها را ببيند. آنان که چنين افکار کودکانه ای را در سر می پرورانند باشند تا صبح دولتشان بدمد که اين سی سال ننگ و بی شرفی و بی ناموسی و بی آبرويی هنوز از نتايج سحر است!
1

www.zadgah.com

|

Wednesday, April 16, 2008

 

يا رژيم و سبزی فروش های تازه ژورناليست شده ؟ (VOA)



زاد گـــاه
امير سپهر



(VOA) يا رژيم و سبزی فروش های تازه ژورناليست شده ؟!


سرچشمه ی سخن

نگارنده در ابتدا هيچ دوست نمی داشتم که وارد بحث (VOA) بشوم . زيرا که اين جار و جنجال ها را از سوی عده ای مغرض و حسود و مخرب می دانستم که امری زودگذر باشد. ليکن از آنجا که مشاهده کردم سايت های وابسته به رژيم تا چند اندازه به اين جنجالها دامن زده، و با تخريب و ترور شخصيّت کارکنان اين سازمان چگونه به سوء استفاده مشغول شده اند، بر خود وظيفه دانستم که به سهم خويش هم ميهنان ايران دوستم را از اين فتنه آگاه سازم.

من اگر تا زمان نوشتن متن پيشين ده درصد هم شک داشتم که اين فتنه انگيزی ها ممکن است از سوی رژيم نباشد و تنها کار حسودان است، اينک آن ده درصد ترديدم نيز از ميان رفته و حال به جد می نويسم که منشآء اصلی همه ی اين جنجال ها رژيم روضه خوان ها است. در اين راستا هم تمام عوامل مارکدار و پنهان خود را به ياری گرفته. حتا با پرداخت های ميليونی.


عده ای دلال و شياد هم البته با انداختن خود به ميان معرکه، به کمک رژيم شتافته اند، دانسته و با مزد، يا نادانسته و از سر جهل، يا اينکه از روی حسادت و عقده و کينه های شخصی. هدف تمامی اين ترور های شخصيّتی و تهمت ها هم همانگونه که در متن پيشين اشاره کردم، بی اعتبار ساختن(VOA) است، و گرفتن زهر اين رسانه ی خوب و پربار که رژيم ديرگاهی است که از نيش های آن به عذاب افتاده. از اينروی هم هست که نگارنده می خواهم در اندازه ی بضاعت و توانم با اين متن، آن نوشته پيشين را باز تر کنم.

با اين اميد که به روشن تر شدن ذهن هم ميهنانم بيشتر کمک کرده باشم. تا مبادا که در اين معرکه، نادانسته در دام رژيم و مشتی دلال ايران فروش گرفتار آيند و بجای کمک به ماندگاری و قوی تر شدن اين رسانه ی خوب و مفيد، به ضعف و خراب شدن آن کمک کنند.



شگفت اينکه آن کم سوادان بی بته و شهرت طلب که از راه اين رسانه به شهرت و حتی آلاف و الوف رسيدند، در اين روز های گرفتاری اين سازمان، بکلی کر و لال گشته اند و نشان می دهند که تا چه اندازه بی معرفت و فاقد پرنسيپ هستند! سپاس اهورای پاک را که من تاکنون هيچگونه رابطه ای با اين رسانه نداشتم و پس از اين نيز هيچ چشمداشتی ندارم. هر آنچه هم که می نويسم از ديد خودم در دفاع از حق است نه فرد يا افرادی ويژه. از اينهم مهمتر، در دفاع از ميهن و مردم در بند ميهنم و نه از اين تشکيلات.


آزادی دستاورد شعور و مبارزه است نه شعار و مبالغه !

در کوی نيکـنامــان مــا را گذر ندادند --------- گر تو نمی تغییر ده قضا را

پس از متنی که من در پدافند از VOA نوشته و منتشر ساختم، ايميل های فراوانی دريافت کردم. پاره ای مرا با واژگانی بسيار گرم و پرمهر خويش بسيار نواخته و شرمنده ام ساختند. پاره ای نکاتی را يادآور گشتند که بايسته بوده من در نگارش متن، آن نکات را فراچشم داشته باشم.

پاره ای دگر هم که مرا با ناسزا های چهارپاداری حسابی چوب زده و عامل صهيونيزم!(سيهونيزم) و آمريکا و
سازمانهايی چون
(CIA) و Pentagon و (AEI)... خوانده اند! که ای کاش اصلآ بودم، دستکم عامل آن آخرين سازمان، يعنی American Enterprise Institute.

که اگر مرا حتا کوچکترين راهی هم به (AEI) بود که خيلی خوب می شد. زيرا می توانستم جادو و جنبل ساحران و مارگيران PhD دار رژيم روضه خوان ها را در آنجا باطل سازم و کرکره دکان اين قوادان سياسی را با روشنگری پائين کشم. چشم سياستگزاران ينگه دنيا را به واقعييّت های جامعه ی ايران باز کنم. کاری کنم تا آن آمريکايی های ساده، بيش از اين فريب اين لابيست های هفت خط رژيم روضه خوان ها را نخورند.


ذهن ايشان را روشن سازم که حجت الاسلام دکتر حاج ری تکيه (اين آسوری تشرف يافته به دين مبين) و آيت الله زاد، دکتر حاج شيخ سيد ولی الله نصر ... برای نگاهبانی از آن بساط ننگين فتنه و چپاول و جنايت در ايران است که با پستی و خيره سری تمام به ايشان دروغ می گويند.

آمريکائيان را شيرفهم کنم که تبليغات اين دلالهای شيرناپاک خورده، که اکثريت ملت ايران را شيفته ی رژيم به شما معرفی می کنند يکصد و هشتاد درجه وارونه است. يعنی برخلاف گفته ی آن قوادان PhD دار، نود درصد از مردم بجای اينکه جانثار اين نظام باشند، به شدت از اين بساط ننگين ارباب سالوس نفرت دارند.

به هر روی، از گراميانی که در ايميل های خود مهری به من داشتند سپاسگزارم، از منتقدين نيز برای ژرفنگری که به خرج داده اند همچنين، برای فحاشان و تهمت زنان هم از ژرفای دل بهبودی، خوديابی و بازگشت به خويشتن انسانی خويش آرزو دارم. اميد که اين دسته از دورافتادگان از انسانيّت و خرد و داد، اين فحاشان و تروريست های شرف کش هم با ياری اهورمزدای پاک هر چه زود تر شفا يابند و به زينت شرافت و ادب و دادگری آراسته گردند. که اينها، بزرگترين و قشنگ ترين زينت های درونی برای آدميان در اين جهان هستی است.

در اين ميان اما چند تنی نيز بر من تاخته اند که چرا به عنوان يک ميهن پرست، از ميهن پرستی دگر، يعنی آقای دکتر مصطفی عرب در برابر VOA پدافند نکرده ام؟ بويژه آنکه اين تنش و بگو و مگوی بر سر پرچم شير و خورشيد نشان ايران بوده که گويا اين پرچم، پرچم ملی ما ايرانيان باشد. واژگان «گويا» و «باشد» را از اين روی می آورم که اين سخنان، پيش از اينکه بيان "آنچه هست ها"در جهان پيدا و ملموس باشد، بيان "ايکاش اينچنين بود" ها است. يعنی شعار هايی که رساننده ی آمال و آرزو های پاره ای است نه اينکه حقيقتی در آنها باشد.

زيرا حقيقت در جهانی که ما زندگی می کنيم اينک اين است که، نه ايران آن ايرانی است که ما آرزو می کنيم که بايد باشد، نه پرچم شير و خورشيد نشان ديگر پرچم رسمی ايران است و نه اساسآ ما توانايی داريم که پرچمی را برای آن ايران عضو سازمان ملل متحد به رسميّت شناسيم يا نه. حقيقت اين است که در حال حاضر در اين جهان تنها و تنها يک ايران وجود دارد که آنهم پيشوند جمهوری اسلامی دارد، يعنی جمهوری اسلامی ايران.

سلطان قدر قدرت و قوی شوکت آن جمهوری شترگاوپلنگ هم يک روضه خوان بنام سيد علی خامنه ای است، رئيس جمهور آن يک مرد خل و چل و مسخره بنام محمود احمدی نژاد و رجال بزرگ سياسی و برجسته ترين شخصيّت های آنهم شيخ احمد جنتی و آخوند احمد خاتمی و پروفسور دکتر شمقدری ها هستند.

يا سفلگانی مبتذل چون دکتر انبارلويی، دکتر عاتقه ی رجايی، دکتر فاط ـ مه رجبی و شوهرش پرفسورغلامحسين الهام، دکتر مهندس تيمسار سرلشگر گاودار حسين الله کرم، پروفسور دکتر سرلشگر چوپان حاج محسن رضايی و افرادی ديگر از اين دست. حال من و شما چه بپذيريم چه نه، چه آنرا به رسميّت بشناسيم چه نه، چه سر بر ديوار کوبيم و چه خويشتن را از بالای يک بنای بلند به زير افکنده و انتهار کنيم.

پنداری پس از سی سال، پاره ای هنوز هم به درستی درک نکرده اند که چه اتفاقی افتاده است، که به اين دسته بايد گفت، کجای کاری برادر! شب به خير ای خواهر! برای همين عدم درک هم هست که اين گروه بجای ره پويی و مبارزه جويی برای نجات از اين ننگ و رسوايی، حقيقت گريزی اختيار کرده و گريبان اين و آن را می گيرند. به ديگران می پرند که چرا اين حقيقت تلخ تر از زهر را به ايشان يادآوری می کنند، چرا نمی گذارند که ايشان همچنان با مشتی رويا خوش باشند و می خواهند اين شعار دوستان را با شعور دمساز سازند.

کسی پرخاشگرانه برايم نوشته که چرا آقای بيژن فرهودی رخصت نداده که آقای دکتر عرب در هنگام مصاحبه پرچم رسمی ايران را روی ميز قرار دهد. برای آن بخش که اين محترم مرا با نثری بسيار مستهجن مورد محبت قرار داده هيچ پاسخی ندارم جز آرزوی شفای عاجل. پاسخ من اما در مورد پرچم اين است که ای بزرگوار! بجای فحاشی به ديگران شما را به خداوند بخود آييد!

حقيقت موجود را دريابيد. بدانيد که ايران موجود در اين جهان و بر روی اين کره ی خاکی همين جمهوری روضه خوان ها است که در آن دست و پا اره می کنند و چشم از حدقه بيرون می کشند. آن دگر ايران و همه ی بيرق و عَلم های دگر که شما برای آن می خواهيد، همگی تنها در عالم ذهن هستند نه در اين جهان.

جمهوری روضه خوان ها يک حقيقت است. حال چنانچه کسانی آنرا نمی پسندد، اگر کسانی اين وضعييّت را مايه ی ننگ خود می شمارند، چنانچه ايرانيانی خود را سزاوار داشتن سيستمی بهتر و دولتی با آبرو تر و پرچمی زيبا تر می دانند و يا اصلآ می خواهند که همان پرچم شير و خورشيد نشان را دوباره به پرچم رسمی ايران بدل سازند، چاره ای ندارند جز اينکه به گفته ی حافظ قضا را تغيير دهند، آنهم اصل قضا را و از ريشه.

يعنی با به زير کشيدن کل اين نظام و با فرستادن اين دمپايی فروشان و بچه شمع فروشان و مرده شويان و روضه خوان ها و چوپان ها و گورکن ها بر سر کار های اصلی خود، سيستمی شرافتمند تر و پرچمی بهتر و يا همان پرچم شير و خورشيد نشان کهن را جايگزين اين پرچم شپش نشان جمهوری اسلامی سازند. نه اينکه گريبان VOA را بگيرند که چرا اجازه نداده آقای دکتر عرب پرچم دوست داشتنی خود را بر روی ميز قرار دهد.



پيش از ادامه ی بحث، دلم نمی خواهد که اين سخن پرسوز در ته دلم بماسد که آخر ما چه زمانی می خواهيم از اين دلخوشکنک ها و خود گول زدن ها دست برداشته و به کار های جدی تری بپردازيم! آخر اين بچه بازی ها و کار های شعارگونه چه دردی را می تواند از ما دوا کند. گيريم که اصلآ در آن پنجاه دقيقه مصاحبه هفده پرچم شير و خورشيد هم بر روی ميز گذارده می شد، آيا اين پرچم ها همان شب کار رژيم را ساخته بود و فورآ ايران از لوث وجود اين رژيم انيرانی پاک شده بود ؟!

باری، جدای از اينکه به همان دلايل که آوردم حال اين پرچم شير و خورشيد اساسآ هيچ رسميّتی ندارد، اصلآ اگر قرار باشد که هر تلويزيونی اجازه دهد که هر کسی با هر سمبل و توتم و نشان و بيرق و عَلم و کتلی که دوست می دارد به مصاحبه آيد که هر روزه تمام استوديوها از شاخ گاو و استخوان سر بافالو و کانگرو و خرگوش و زرافه و فيل و عقاب و سگ و گربه و گرگ و يوزپلنگ و شير و کرکس و خرس و کرگدن ... انباشته می شد.

اگر تلويزيونی برای ضبط رپرتاژ و يا هر برنامه ی دگری به محل کار و دفتر و يا خانه ی کسی رپرتر و فيلمبردار فرستاد، در آن صورت فرد مصاحبه شونده حق دارد که هر پرچم و تصوير و نشانی را که دوست می دارد بر روی ميز و يا پشت سر خود و هر جای ديگری که خواست قرار دهد، ليکن وقتی کسی برای مصاحبه به استوديويی می رود، بايد تابع مقررات آن تشکيلات باشد.

از آنجايی هم که VOA يک رسانه ی آمريکايی است و هزينه اداره ی آن هم از ماليات شهروندان آن کشور تامين می گردد، طبيعی است که مقررات ويژه ی خود را دارد. چنانچه کسی آن مقررات را نمی پسندد، اصلآ همان به که دعوت به مصاحبه را نپذيرد. ديگر هم اينهمه جار و جنجال بپا نکند که رژيم تا اين اندازه از آن بهره برداری تخريبی کند. و در کنار رژيم هم مشتی دلال و کلاش که با راه انداختن چند تلويزيون ماهواره ای از راه کلاهبرداری، يک شبه از سبزی فروش به متفکر و نويسنده و روزنامه نگار مبدل گرديده اند.

حال هم کارشان بجايی رسيده که ديگر شده اند رقيب صدای آمريکا، که ايکاش اصلآ يک هزارم اين آگاهی و کفايت را می داشتند! اين سخن از اينروی می نويسم که چهارـ پنج روزی است که مرتب ايميل هايی برايم فرستاده می شود که لينکی به پتيشنی دارد که برای تخريب و ترور صدای آمريکا است. بانی اينکار هم فردی بيسواد و نادان و دلال است که با سوپرمن همين VOA خيلی جيجی باجی است.

همان سوپرمن افسانه سرا هم اين فرد بيسواد را از گلگير ساز به مقام ابر ژورناليست ارتقاء داده. يک بار هم که او را با رفيق بازی با نام نويسنده و ژورناليست! به برنامه ی آقای بهارلو آورد. همان همه جا حاضر و همه را ديده و با همه رفيق بوده و گاهی در يک زمان در هفت شهر گوناگون بوده! همان که از سعيد حجاريان بارفروش هم معمار اصلاحات و از خاتمی شياد و حيله گر نهرو و از آخوند کديور مارتين لوتر و از اکبر گنجی بچه پاسدار واسلاو هاول و از محمد قوچانی بی سواد ديدرو و از زيد آبادی بی سواد تر از او دالامبر ساخت.

حساب رژيم که روشن است. ليکن کسانی که بر ضد VOA پتيشن امضاء می کنند، شايسته است که کمی بخود آيند که با اين کار در نهايت فقط بر آسياب رژيم کثيف و ضد ايرانی جمهوری اسلامی آب می ريزند. اين گراميان بايد بدانند که آن کلاش که حال پرچم دوست شده، اين بساط پتيشن بر ضد VOA را تنها برای منافع شخصی خودعلم کرده نه از رو ميهن دوستی. دستکم همان لوس آنجلسی ها خوب می دانند که آن شياد، برای نفع شخصی خود حاضر است حتا به ... خويش نيزچوب حراج زند چه رسد به ميهن.

کما اينکه هم او است که به تمام تجزيه طلبان و ناسزا گويان به بزرگترين خادمان ايران، به دشمنان قسم خورده ی ما و ميهنمان ساعات پخش فروخته. بيچاره کارکنان صدای آمريکا کجا به اينهمه ضد ايرانی و فحاش و تجزيه طلب امکانات و پر و بال داده اند که ما بايد آنان را در راستای منافع رژيم و دلالهای پيدا و پنهانش اينگونه بکوبيم و ترور شخصيّت کنيم.

يا مبادا که برای انتقام گيری به گفته خودش آن "پسرک گستاخ" و بگفته من آن "بچه ی خيلی پررو"ی اعتبارباخته، کسی به صدای آمريکا بتازد تا رژيم و عوامل آن را شادمان سازد. برای خوشامد همانی که چون صدای آمريکا چند دانشجوی راستين را به استخدام در آورده و او را به دليل بی سوادی و وابستگی آشکارش استخدام نکرده، حال به دشمن خونی اين تشکيلات بدل گشته و مشغول ترور شخصيّت کارکنان شريف اين سازمان است. هيچ مرز و پرنسيپی را هم برای اين انتقام گيری نمی شناسد.

اساسآ آيا اين شرافت است که ما انسانی شريف و با نزاکت و ايران دوست و مهربانی چون احمد رضا بهارلو را با دستکم سی و اندی سال فعاليّت مطبوعاتی و راديو تلويزيونی به يک سبزی فروش زنجير زن هفت خط به يکباره متفکر و ژورناليست شده بفروشيم! يادکتر ستاره درخشش، اين بانوی فرهيخته و آگاه و خوش صدا را به يک بچه پررو ی بی سواد تهمت زن و يا فرهودی و چهارلنگی و دهقانپور ... همگی باسواد و آگاه را به چند تلويزيونچی ناآگاه و دلال صفت که حتا روخوانی هم نمی داند.

من مجبورم بار ديگر اين نکته را بياورم که نگارنده نه تنها هيچ وابستگی به VOA ندارم، سهل است که انتقاداتی جدی هم بر کار آن دارم. به جز يک مکالمه چند دقيقه ی با احمد رضا بهارلو، آنهم در يک سال پيش، با هيچکدام از کارکنان آن هم آشنايی و دوستی ندارم.با اينهمه تا آنجا که بتوانم از اين سازمان پدافند خواهم کرد. چون اين صدا و تصوير حال معتبر ترين و پر مخاطب ترين و حرفه ای ترين تشکيلات رسانه ای است که در مجموع در خدمت مردم بلا کشيده ايران است و خاری در چشم اين رژيم خون و چپاول و جنايت.

ضعف مديريتی در
VOA !?

گيريم که اصلآ همين فردا
VOA تعطيل شد و همه ی کارکنان آن هم از کار برکنار شدند. شرافتآ و وجدانآ آيا ما کادری ورزيده تر از اين کارکنان را سراغ داريم که بتواند اين تشکيلات را بهتر اداره کند؟ اگر وجود دارد، پس چرا ما کار درخشان حتی يکی ـ دو تن از آنان را هم تا کنون نديده ايم.


می گويند در اين تشکيلات ضعف مديريّتی وجود دارد. اما اين چگونه ضعف مديريّتی است که ما در سالهای گذشته، پيوسته شاهد بهبود کمی و کيفی و زمانی برنامه های اين رسانه بوده ايم. ممکن است اضافه شدن بودجه را دليل آورند، اگر رشد بودجه به تنهايی عامل رشد يک رسانه می شود، چگونه است که ما اثری از اين رشد را در راديو فردا نمی بينينم که به موازات رشد بودجه اش، بيشتر طالبانی و احمدی نژادی شده. تا بدانجا که منهای دايره و تببک و مزه پرانی های مثلآ مترقی اما سخت خنکی که دارد، در زمينه خبررسانی و برنامه های سياسی خود حتی از راديوی خود رژيم هم بيشتر به طرف فقاهتی و اسلامی شدن پيش رفته.


اصولآ اگر رشد بودجه به تنهايی می توانست عامل رشد گردد، دولت احمدی نژاد نمی بايد با هر چه بيشتر عايدی داشتن، ملت ايران را بيشتر به دريوزگی اندازد. بنا بر اين در VOA مديّريت خوب هم وجود داشته که اين تشکيلات روز به روز در تمامی جنبه ها رشد کرده.


من تا همين چند روز پيش حتا نام خانم شيلا گنجی را هم نشيده بودم، با اين حال گمان نمی کنم که ايشان مدير بدی باشند. زيرا برايند مديريّت وی را می بينم. آنان که مديران و پرسنل VOA را بی کفايت می خوانند، آيا مسعود بهنود رسمآ ملاباز، و آن گلگيرساز تازه تلويزيونچی شده و آن چند فحاش بيسواد را ايران دوست تر و با شرافت تر و با کفايت تر از شيلا گنجی و دکتر کامبيز محمودی، بازمانده از درخشان ترين دوران راديو و تلويزيون ملی ايران در پيش از انقلاب و احمد رضا بهارلو ی بنيانگذار اين تشکيلات و درخشش و کنگرلو و فرهودی... می دانند!


فرجام سخن

حاصل اينکه، مرا با عوامل مارکدار رژيم و مغرضان و حسودان کوردل مخرب و دلال ها کاری نيست که جز ميهن حتا شرف خود نيز به پول می فروشند، فقط از هم ميهنان خردمند و پاکروان و ميهن دوست خود صميمانه می خواهم که در راستای پشتيبانی از مبارزان جان برکف درون ميهن، از خانم های دلاور، از دانشجويان متهور و آزادی خواه، از کارگران بجان آمده و از معلمان و خلاصه همه ی مردم گرفتار و اسير ايران از
VOA پدافند کنند. زيرا که VOA نشان داده، از هر رسانه ی شعاری و احساسی و پرچم باز و پرچم فروش در عمل بيشتر و صادقانه تر در خدمت همه ی قشر های دربند و گرفتار ميهن ما بوده است، همين!

http://www.zadgah.com/


|

Saturday, April 12, 2008

 

شاهنامه ی فردوسیِ


« شاهنامه ی فردوسیِ متفکّر؛ آیینه ی تراژدیِ باهمستانِ ایرانیان »
آریابرزن زاگرسی

ر[ جان کلام را وکیل الرّعایا بیان کرد: « اگر میلیاردها تومان، صرف تحصیل و تربیّت شاگردان کنیم؛ امّا کار را به دست افراد عالم و درستکار نسپریم، باز همانیم که بودیم و هستیم. گویا هوای مملکت ما، اشخاص عالم و درستکار را نمی پذیرد؛ ور نه چرا از همین تربیت یافته گان جدید، نگاهداری نمی کنیم ». بار دیگر به تاکید آورد: « ما خیلی محتاجیم به مردمان با علم کافی صحیح. چندی ایران، زحمت کشید تا یک نفر مثل مرحوم میرزا تقی خان اتابک پرورید. آخر دیدید که فدای هوای نفس، چگونه اشخاصی شد ». ]
1

|

Friday, April 11, 2008

 

VOA

زاد گـــاه
امير سپهر


از
VOA
پدافند کنيم !1


من از آن دسته آدميان هستم که به تئوری توطئه هيچ باور ندارم. هيچ ميانه ی خوشی هم با دائی جان ناپلئونيسم، اين اپيدمی ملی ندارم. با کسانی با اين استدلال های کوته بينانه هم که گويا ديگران در ايران انقلاب کردند،فلان شخصيّت سياسی را انگليسی ها آوردند و بهمان نخست وزير را آمريکائيان بردند و روسيه آنچنان کرد و چين اينچنين کرد ... سر سازگاری ندارم.1

برای مثال، من با اينکه خود هيچ گاه انقلابی نبودم، هيچ زمانی هم گول آقای خمينی را نخورده و از ابتدا هم آن بلوا را حرکتی بيجا و ضد ملی دانسته و حتا پيش از انقلاب ضد انقلاب شدم، و با اينکه رژيم پيشين را بهترين سيستم برای ايران آنروز و حتا امروز می دانم، با اينهمه اما هرگز نمی پذيرم که نامه ی رشيدی مطلق و يا پروپاگاندای آن بنگاه معلوم الحال سخن پراکنی نظام پيشين را به سقوط کشاندند.

من حتی اين را نيز نمی پذيرم که فلان دولت ها در ايران کودتا کردند. زيرا سخت بدين اصل پايبندم که تا زمينه های مساعد يک تحول و جابجايی و دگرگونی در درون کشوری موجود نباشد، محال است که عواملی برونی بتوانند در آن
کشور دگرگونی بوجود آرند
، ولو که تمامی نيروی های خارجی هم که دست به دست هم دهند.


دولتی که به گفته ی پاره ای، تنها با کمک آقای شعبان جعفری ساده دل پادشاه دوست و برادران رشيدی و يکی دو
ميليون دلار ساقط شده، چنين دولت سست بنيان و بی کفايتی اصلآ همان بهتر که ساقط شده. يا رژيمی که تنها با اخبار مغرضانه ی يک بنگاه سخن پراکنی و يک مقاله ی مجهول النويسنده سقوط کرده، همان به که سقوط کرده.


اين خيال پروری ها و توطئه پردازی ها صرفآ از ذهن هايی برون می تراود که در آنها بخش «خويش راهبری»
و «مسئوليّت آگاهی» بلا استفاده مانده. بکار انداختن اين بخش کليدی از سيستم کارگاه مغز توده ها کار انديشمندان و راهبران فکری جامعه است. پر پيدا است که اين کار هم پروسه ای دراز و دشوار است.


اگر انديشمندان راستين تنها بتوانند که مردم ما را بدين انديشه ی بسيار کليدی وادارند که اين مردم از خود
بپرسند که چرا و چگونه فقط و فقط در ميهن ما اينهمه توطئه به بار می نشيند، از ديد من بزرگترين خويشکاری را به ميهن و مردم و تاريخ خود کرده اند. زيرا در يک ژرف انديشی، اين مردم به اين حقيقت پی خواهند برد که مشکل در خودشان و فرهنگ ما و در درون ميهن ما است نه در توطئه ی بيگانگان. از اين رهگذر هم، به نيکی می توان مردم را با مسئوليّت پذيری آشنا ساخت.


ليکن، دردا که انديشمندان ما اساسآ خود نيز مسئوليّت ناشناس بوده و هماره گناه نابخردی ها و هزينه کارهای خطای خود را به گردن ديگر عوامل انداخته اند. يعنی اين بزرگواران از خود ومردم، موجوداتی ملکوتی و پاک ساخته اند که هرگز اشتباه نمی کنند، هميشه قربانی می شوند و هيچ مسئوليّتی هم در خانه خرابی های خود ندارند.

نتيجه ی طبيعی آن نيز همين اوضاع شرم آور و نکبت باری است که ما داريم. يعنی حال، خردمند ترين و پر
روشنفکر ترين و بی گناه ترين و صلح طلب ترين و حتا زيبا روی ترين مردمان دنيا که گويا ما باشيم، دارای نابخرد ترين و فتنه انگيز ترين و بدنام ترين و حتا زشت روی ترين سيستم حکومتی در جهان هستند.


تو گويی که اصلآ عده ای از يک سياره ی ديگر در ايران انقلاب کردند، ميليون ها غير ايرانی همچنان در
انتخابات اين رژيم شرکت می کنند، هزاران هزار غير ايرانی برای اين رژيم تظاهرات و سربری و دلالی و لابيگری و کار می کنند و ملتی بيگانه و بی فرهنگ و غرور است که سی سال اين ننگ و بدنامی را تحمل می کند!



اينهمه از آن روی آوردم که بنويسم، نگارنده انسانی هستم آزاد از افکار ماليخوليايی و دور از توّهم و خيالبافی. آدمی که تا از امری آگاهی نداشته باشد، بيجا و از سر حدس و گمان درمورد آن چيزی نمی نويسد. بويژه تا يقين نداشته باشد که طرحی برای هدفی پليد چيده نشده، از آن طرح بنام توطئه ياد نمی کند.

با چنين انديشه و منشی است که بنام يک ايرانی ميهن باخته به هم ميهنان گرانمايه و فرزانه ام هشدار می دهم،
اين موجی که در يکی دو هفته ی گذشته بر ضد راديو و تلويزيون صدای آمريکا
(VOA) براه افتاده يک توطئه ی پليد از سوی عوامل پيدا و پنهان رژيم اسلامی و مشتی حسود است. پاره ای هم البته نادانسته و حتی از سرخيرخواهی در اين دام افتاده اند. ليکن منشأ اين موج تخريب وفتنه انگيزی ها بی هيچ ترديدی رژيم
اسلامی است.


هدف نهايی اين توطئه هم، هتک حرمت و سلب حيثيّت از کارکنان شريف و زحمتکش آن رسانه و از اين رهگذر بی اعتبارساختن آن تشکيلات است که دير گاهی است خار چشم رژيم گرديده. هدف مفتضح کردن آن سازمان و تبديل آن به رسانه ای مبتذل و بی اعتبار همانند پاره ای از رسانه های غير حرفه ای و بی اعتبار لوس آنجلسی است. برای همين هم اين جنجال را مستقيم و غير مستقيم و زيرجلدی و با تحريک مشتی بی خبر به تلويزنونهای لوس آنجلسی کشيده اند.

اين هرگز نمی تواند امری اتفاقی باشد که درست در ميانه ی اين جار و جنجال ها آقای علی جوانمردی، با داشتن اجازه ی اقامت دائم و پس از سه سال و اندی زندگی در ترکيه با همسر و دو کودک خردسال خود از آن کشوراخراج می گردد. اگر صدای آمريکا و حتی ما مردم هستی باخته، همينجا و در همين مرحله در پشت اين تشکيلات و بويژه تک تک کارکنان آن نياستيم، شک نکنيد که اين بلا دير يا زود بر سر احمد رأفت و محمدرضا شاهيد و نازنين انصاری و نسرين مهدوی ... نيز نازل خواهد شد.

يعنی اگر حتی نتوانند که اين روزنامه نگاران خوب و شريف و مبارز ما را هم به دليل برخورداری از حق شهروندی اخراج کنند، بدون شک به سکوت وادار خواهند ساخت. اينکه می نويسم را شوخی و گمانه زنی صرف مپنداريد. برای دولت هايی دلال صفت و بی پرنسيپ که حتی تروريست ها را هم با دست و لباسی خونين و اسلحه در جيب به ايران می فرستند، خاموش ساختن صدای چند روزنامه نگار نادار و بدون حامی مگر کاری دارد!

تصور نکنيد که من با صدای آمريکا ارتباط و دوستی تنگاتنگ دارم. من وابستگی با آن سازمان ندارم که هيچ، بلکه دهها انتقاد هم بر آن تشکيلات دارم. هرگز و هيچ گاه هم درآن رسانه مصاحبه نشده ام. اصلآ بزرگترين انتقاد من بر VOA همين است که سرنگونی طلب ها و افراد بدون پيشينه بد سياسی را راهی به آن رسانه نيست. آنهم در جايی که بدسابقه ترين سياسی ها، کم آگاه ترين افراد، رسمی ترين لابيست ها و شناخته شده ترين مدافعان رژيم هم در آن مرتبآ به مصاحبه و نظرخواهی گرفته می شوند.


يا اينکه، چرا بايد آن رسانه بگونه ای در تيول آن مرد محترم داستانسرا باشد که وی هر بچه پاسدار بدسابقه، يا
افراد دستکم هزار بار خطا کرده، يا هر اصلاح طلب فريبکار را هم که خواست درآنجا مطرح و بزرگ کند و مبارزات مردم را به انحراف کشد.


اصلآ وقتی خود آن اصلاح طلبان دروغين هم می پذيرند که اصلاحات ديگر به گور سپرده شده، مطرح کردن
نورالدين پير مؤذن و از وی سوپر من ساختن در
VOA با چه هدفی است! اينها وقتی دولت و مجلس را کاملآ در اختيار داشتند آخر چه کردند که پير مؤذن بتواند کاری را صورت دهد.


من خوب می توانم حدس بزنم که پای افراد مرده و بی مقداری چون پيرمؤذن را چه کسی با سوء استفاده از رفيق بازی به صدای آمريکا باز می کند. همان همچنان خاتمی چی مانده که در برنامه ای که بايد برای نقد از اين آخونديسم تاريخی باشد که حتا نواميس دختران ما را هم به حراج کشيده، آب دهان به رخسار اين مردم نابود گشته می اندازد و همچنان از کرامات شيوخ متحجر تمجيد کند.

از نيکی های قشری انگل بدکاره و ضد ايرانی که جدای از نکبت جمهوری اسلامی، اصولآ بزرگترين مانع ما در راه دستيابی به تجدد و پيشرفت و نوسازی بوده اند. از گروهی طفيلی که هماره در تاريخ ما خردسوزی و مليّت ستيزی کرده اند، حتی خوب ترين خوب هاشان و غير سياسی ترين های ايشان.


اگر آن سازمان چشم باز کند و بخود آيد و رفاقت ها را کنار نهد، خواهد ديد که در آن رسانه ی محترم ملاستايی کاملآ آزاد است اما کوچکترين نقدی از ملا جزو رکيکيات محسوب می شود. مديران محترم آن رسانه خوب است از خود هم که شده بپرسند که اصلآ چه کسی گفته که نقد خردمندانه و بانزاکت از آخونديسمی که ما را نيست و نابود کرده در يک رسانه ی آزاد کاری زشت و خلاف آزادی است؟


در رسانه های آزاد جهان، موسی و عيسی که سهل است، حتی خود خداوند را هم به روشنی به نقد می کشند. ملا در فرهنگ غالب بر آن سازمان محترم از چه جايگاهی آسمانی و پاک برخوردار است که نمی توان حتی نام او را هم بدون القاب حجت الاسلام و آيت الله و ثقة الاسلام برزبان آورد.

اين چه رسانه آزادی است که بيان آزاد مشکلات در آن ممنوع است، آنهم با هويّت و چهره ای حقيقی و با مسئوليّت خود. هدف اصلی VOA در اساسنامه ی آن کمک به پيشبرد دموکراسی در جهان است، اما من که هنوز عقلم قد
نداده تا درک کنم که اين چگونه سياست ترويج دموکراسی است که در آن نمی توان از بزرگترين مانع دموکراسی، يعنی آخونديسم در ايران سخن گفت!


اينها را می نويسم که کسانی تصور نکنند من شيفته ی VOA هستم. من حتی می دانم که عده ای نخاله هم در آن تشکيلات وجود دارند که دل با مردم اسير و دربند ايران ندارند. اما مگر کدام تشکيلات ايرانی يا به دست ايرانی مديريّت شونده ی حتی خيلی کوچکتر از آن سازمان کاملآ پاک و بی هيچ لک و پيس است که ما از آن سازمان عريض و طويل انتظار داريم که سرای فرشتگان و يا پاک ترين زاهدان و عابدان عالم باشد.

ما اگر نقدی بر عملکرد آن سازمان داريم، اين بديهی ترين حق ما است که آنرا بنويسيم و بگوييم. ابتدا هم به مديران آن. ما حتی اين حق را هم داريم که اگر مدرکی دال بر سوء استفاده داريم، آنرا افشا کنيم. ليکن يگر اين حق را هم نداريم که بر پايه سخنان پوچ و بی مدرک کسانی مغرض يا حسود، آنهمه انسان را ترور شخصيّت کنيم.


حتی اينکه زن و شوهری در آن سازمان کار می کنند هم هيچ خلاف و جرمی نيست. تا آنجا که من آگاهی دارم، خانم
حميده آرميده و آقای سيامک دهقان پور زن و شوهر هستند، اين هردو هم آن اندازه در کار خود چيرگی دارند که من هم اگر مدير آن سازمان بودم گامهای آن دو را بر سر چشم می نهادم.



اصولآ اينکه سازمان يا فردی کاملآ در خط فکری ما است يا نه، يا به ما مهر و گوشه ی چشمی دارد يا خير ابدآ نبايد برای ما مهم باشد. چنانچه ما براستی ميهن و مردم خود را دوست می داريم، چگونه بودن آن فرد يا تشکيلات برای ايران را بايد ملاک داوری خويش قرار دهيم. با اين نگرش است که ما امروز وظيفه داريم که با همه ی توش و توان خود از صدای آمريکا و کارکنان شريف آن حمايّت کنيم.



زيرا آن تشکيلات علی رغم اعمال نفوذ هايی که در آن وجود دارد و اين رفيق بازی لعنتی ايرانی نمی گذارد که آن رسانه صدای همه ی ميهن دوستان راستين را به ايران برساند، ليکن VOA در مجموع، سازمانی است بسيار منسجم با کارکنانی شريف و ايران دوست و در خدمت مردم هستی باخته ی ما.

از اينروی هم از ديد من حال هرگونه همصدايی و همراهی با تروريست های کلامی ضد صدای آمريکا، همراهی با سازمانهای اطلاعات امنيتی رژيم است و ياری رساندن به دشمنان خونين ايران. حال اين خدمت چه آگاهانه باشد و چه از سر حسادت و يا بی خبری...

www.zadgah.com


|

Wednesday, April 09, 2008

 

حافظان ناموس

در کشوری که حافظان ناموس مردم، خود بی ناموس ترين آدمها هستند ! 1

دو خانواده. يکی کمونيست کارگری و آندگری آريستوکرات. اولی را روشنفکران و نويسندگان و شاعران و چپ های مترقی با انقلابی شکوهمند و هوشمندانه بر سر کار آوردند و دومی را بگفته ی همان روشنفکران و مترقيون چپ، شعبان بی مخ ها و لمپن ها حمايت می کردند و می کنند.1




نتيجه : ديروز اورنگ به بهرنگ گفت: «شما براستی آدم روشنفکری هستيد!» بهرنگ از شنيدن اين سخن سخت بر آشفت و در پاسخ اورنگ گفت: «روشنفکر خودتی مرتيکه ی بی ادب نابخرد، من يک بی مخ و لمپن هستم!»1

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درودبر امیر سپهر گرامی

سخنی با دوستدارن زنده یادان محمد مصدق و پادشاه فقيد

سالیان درازی از این دعوای سياسی ميان دوستداران زنده يادان دکتر مصدق و محمد رضا شاه پهلوی میگذرد و اين نزاع خانمان برباد ده همچنان هم اِدامه دارد، و رخداد بیست و هشتم مرداد همچنان بسان طناب داری گلوی نُخبگان اِمروز ما را می فشارد و مانع اِتحاد و پیوستگی آنان میشود. دعوای سیاسی مصدق با پادشاه فقيد مگر بر سر چه بود؟ جز اينکه آن دو روانشاد هر دو ایرانی سرفراز و بی فحشا و فقر، با جوانانی غیور و بشاش، ایرانی توانا و پُر از جنبش و شادمانی می خواستند، البته با دو ديدگاه و از دو راه مختلف، که شوربختانه هر دو راه هم محکوم بشکست بود! براستی چرا؟
برای من مثل روز روشن است، که اگر مصدق در آن دعوای سیاسی برنده هم که می شد، باز جامعه ی ما با بنیادگرایی اسلامی مواجه می شد. این دو مرد بزرگ برای رساندن ایران به تمدن عجول بودند و میخواستند هر چه زود تر ایران را بسوی تمدن و آزادی رهنمون شوند. غافل از اینکه، بستر و ساختار اِجتمایی ایران برای این جهش هنوز آماده نبود و نیست
اَبر مردانی مانند اَمیرکبیر، فراهانی، مصدق، رضاشاه بزرگ ووو همه در کوتاه مدت برفراز این اِجتماع مریض و قبیله ای درخشیدند و بعد از اینکه از دنیا رفتند، دوباره این اِجتماع به آوُضاع پيشين خود بازگشت! آنگونه که پنداری هیچ اِتفاقی نيافتاده است! ریشه ی این پدیده در ایران هنوز مورد ارزیابی دقیق واقع نشده. من که حتم دارم این عقبگردهای اِجتماعی، محصول آن تاخت و تاز های قبایل وحشی در طی این هزار و پانصد سال گذشته است
این روحیه ی برده خويی، یأس و نومیدی، ریشه در تاریخ ما دارد. درمان آن هم چندین سده زمان می برد. آنهم به این شرط که همه ی ایران دوستان دست به دست هم دهند. در غير اين صورت، اين آرزوی رفتن بسوی تمدن بزرگ خیالی بیش نخواهد بود. تک تک ما ايرانيان بايد بر خود و توان خود تکيه کنيم، از دروغگويی، پلشتی، ریا و تزویر، حسادت و قدرت پرستی دست برداريم. تنها برای سرافرازی ایران کوشش کنیم و این نيکی ها را هم رواج دهيم. ما تا خودمان را نسازيم محال است که بتوانیم روی خانواده ها و اِجتماع خودمان تاثیر نيک بگذاریم
مصدق و محمد رضا شاه فقيد هر دو از این دنیا رفته اند، اما ما ایرانیان باز هم به دوران توحش باز گشته ایم ! آخر تا کی باید تاریخ با پتک بر سر ما بکوبد تا متوجه اشتباهات خود بشویم. آخر چه رازی در اين توحش اسلام ناب محمدی نهفته است که اينگونه مردم ما را مات و تباه کرده است؟
امیر سپهر گرامی، آیا راهی برای رستگاری وجود دارد؟ با این اِجتماع باید چه کرد؟ اصلآ این مردم ما چگونه جواب آینده گان را خواهند داد. بويژه این نخبگان بی آبرو و وجدان ما که حیثیت و کشور ما را به ضد ايرانيان فروخته و ما را اينگونه نابود ساختنداز گفتگو با شما هر زمان خرسند میشوم. شما را به خداوند ايران می سپارم. سیاوش د

www.zadgah.com

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker