من از زمانی که کار سياسی را آغاز کردم تا امروز، نامه های بسياری را دريافت کرده ام. بويژه در اين ده ـ دوازده سال آخری که اينترنت و ايميل، کار ارتباط را بسيار آسان تر ساخته. تاکنون به هر نامه ای هم که دريافت کرده ام، در اندازه زمان و بضاعت فکری که داشتم پاسخ داده ام. حتا به زشتنگاری ها و نامهربان نويسی ها. البته هرگز نه با زشتنگاری و نامهربانی متقابل. بسياری از اين نامه ها و ايميل ها را هم نگاه داشته ام و دوست می دارم. هر چه بوده، اين نامه نگاری ها هم بخشی از کار سياسی بوده که من انجام داده ام.1
حال که اما در اين بخش از زندگی به پايان کار رسيده ام، دلم می خواهد که چند تايی از اين نامه ها را منتشر سازم. به ويژه آنهايی را که بيشتر جنبه همگانی دارد. باز به ويژه آنهايی را که به نوعی دلايل سرخوردگی و پايان دادن به کار سياسی ام در آنها وجود دارد که وعده داده بودم. البته تنها پاسخ ها را منتشر خواهم کرد که خود نوشته ام. هر جا هم احساس کنم بدليل عدم انتشار نامه ها، ممکن است پاسخ من خواننده را گنگ سازد، آنرا توضيح خواهم داد که موضوع چه بوده. 1
من از اينروی نامه ی دوستان و نادوستان را درز گرفته و فقط پاسخ های خود را منتشر می سازم که چون آن نامه های دريافتی يا بسيار مهر آميز بوده و يا خيلی نامهربانه و توهين آميز. از اينروی اگر دسته اول را منتشر کنم، از خود متشکر بودن خواهد بود و سخت مايه ی شرمندگی، اگر هم دسته ی دوم را منتشر کنم، می شود نازيبا کاری و بی احترامی به خوانندگانم و باز هم مايه شرمندگی. 1
البته من راستی راستی فحش خور ملسی دارم. هيچ هم باکم نيست که کسی مرا ناسزا باران کند. ليکن جدای از نازيبا بودن انتشار آن دسته از نامه ها، من در پاسخ بدين نامهربانان هم آنگونه نوشته ام که اگر آنها را انتشار دهم می شود خود را به رخ کشيدن و بی شخصيّتی. همين اندازه بنويسم که وجدانآ فحش ها را نوش جان کرده ام و مانند يک پسر خوب و مؤدب هيچ پاسخ بد برای کسی ننوشته ام. 1
نانوشته نماند که در تمامی سالهايی که مدرسه می رفتم، آرزو بدل ماندم که يک بار نمره ی انضباطم از دو و سه بالا تر رود. هميشه صفر، يک، دو، سه. صفر، يک، دو، سه. پيراهن عيدم هم که هميشه پيش از رسيدن به نوروز پاره پوره می شد. خيلی وقتها هم کله ی بدفرم و کج و معوجم شکسته و زخمی و قرمز از مرکورکرم مادرم. اما خوب، گذشت سالها آدمها را خيلی تغيير می دهد. البته تغيير داريم تا تغيير! گذر ايام پر های من يکی را که خيلی ريخته. به ويژه اين ميهن باختگی و آوارگی و درد تنهايی ... جهان پير است و بی بنياد، از اين فرهاد کش فرياد، ای فرياد!1
باری، نخستين نامه ای که منتشر می کنم مربوط به هفت ـ هشت ماه پيش از اين است. اين نامه آنچنان انشايی نچسب و لحنی نالايق و نثری نازل دارد که تنها به درد سيد نصرالدين می خورد. اتفاقآ هم اين نامه خطاب به کسی است که او را از همان دوران کودکی و از محله ی سيد نصرالدين و بازارچه ی کلعباسعلی سنگلج می شناسم. 1
ابتدا خواستم آنرا کمی صاف و صوف کرده و سپس منتشر سازم، ليکن اين نامه به ميمونی آبله روی و دماغ گنده و لب شکری و لوچ و کچل و شل دست و پای کج و قد کوتاهی می ماند که به هيچ روی زيبا ساختنی نيست. يعنی زيبايی آن اصلآ در نازيبايی آن است. بسان بينی باربارا استرايسند جذاب و داستين هافمان هنرمند و کله ی مرحومان يول براينر و تلی سا والاس «کو جک» کاريزماتيک. 1
از اينروی هم آنرا بی هيچ ويرايش و پيرايشی منتشر می سازم. فقط چند نام را حذف کرده ام که آنهم بدليل فرا چشمداشت مسائل امنيّتی است. آنچه برای من مهم است، مضمون اين نامه است که بخشی از سرخوردگی های مرا بی هيچ پرده پوشی و ملاحظه ای حکايتگر است. من در همين نامه ی زشت است که بهتر از هر نوشته ی سنگين و رنگينی، از درد ها و نگرانی هايم نوشته ام! 1 ........................................................................
نخستين نامه
دردا برای ايران که آن مرد خوب و نازنين خيلی زود دق کرد و مرد !1
... عزيزم ، اميد که دماغت چاق باشد و دمت گرم و روز هات به شادمانی. آره رفيق، من ديگه بکلی از اين آقا نااميد شدم. البته مدتها بود که به اين نتيجه رسيده بودم زير اين سنگی که من بالاش گريه می کنم، هيچ مرده ای نيست. اما می دونی که من ديگه پوستم مثل کرگدن شده. ديگه کمتر تابع احساسات ميشم. خوب، صبر کردم تا شايد اقدامی، کاری و حرکتی. اما بدبختانه همچنان انگار نه انگار که ايران در حال سوختنه. 1
و... جان، منهم می دونم که اون آدم خوبيه. اما در سياست اونهايی خوبند که کار های خوب سياسی می کنند، بقيه خوبی هاشون پيشکش خودشون. بازرگان هم مثلآ آدم خوبی بوده، اما در سياست يک عنصر بسيار بد و نامطلوب. البته حساب بازرگان و اين بابا را نبايد قاطی کرد. اما خوب، خوبی های اين بابا هم بيشتر مربوط به منش و شخصيّت انسانيشه که ربط چندانی به کار سياسی نداره. 1
پرسيدی من از اون چه توقعی دارم؟ بخدا حالا ديگه هيچی. من ازاين آقا ديگر هيچ توقعی ندارم، هيچی! من حال از دست اين آقا خون گريه می کنم، از دستش جگرم پاره پاره است، من از موعظه های بی عمل و ملال آور اين آقا ديگه جونم به لبم رسيده. من حالا ديگه از دست اين آدم شکايت دارم، اما نمی دونم بايد به کدوم دادگاه و محکمه شکايت ببرم. از دست اين بی تفاوتی که داره، از اين خونسردی غير قابل باوری که داره، از اين لاس زدن های بی حاصل که با ايران برباد ده ها داره و از اين رفافت گرمابه و گلستانی اش حتا با پست ترين و مشهور ترين ايرانفروشان پرونده دار و به هزار و يک دليل ديگه. 1
دوست عزيز، رضا پهلوی اگر رضا پهلوی ای بود که بايد می بود، حال ناموس دختر بچه های معصوم و طفلکی ما زير يابو های عربی نبود که. اين شاه پسر اگر جايگاه و نقش تاريخی خودش را به يک کشيش موعظه گر تنزل نمی داد که ما امروز اينطور در دنيا به بی ناموسی و بی شرفی و تروريست بودن شهره نبوديم که. او اگر همونی بود که بايد باشه، اگه کمی جنم داشت، ايران همون بيست و پنج سال پيش آزاد شده بود. يا در بد ترين حالت، همون بيست سال پيش که خمينی جام زهر و ريق رحمت را يکسره سر کشيد. 1
ضمن اينکه در بعد از جنگ رژيم کاملآ کرک و پشمش ريخته بود، تا اون زمان، نه اينها اين تعداد چاقوکش ... را بعنوان ژنرال و سرتيپ و سرلشگر تربيّت کرده بودند که امروز شاخ شده باشند و نه پرسنل ارتش شاهنشاهی مثل امروز هفتاد ـ هشتاد ساله و از کار افتاده شده بودند. حال بگذريم از اينکه ما اون بيست سال پيش چه تعداد امير ارتش باشرف و ناموس پرست و فدايی ايران داشتيم و در اين مدت يکی يکی يا از پيری مردند و يا از دست لاقيدی اين آقا دق کردند. 1
کافی بود اين آقا کمی شهامت و ... داشته باشه. به يکی از کشور های همجوار بره. کمی احساس مسئوليّت کنه. البته نه مثل شيخ مسعود که ايران را بفروشه، بلکه آبرومندانه و ميهن پرستانه. مثل زنده ياد ها تيمسار آريانا و تيمسار اويسی و سرهنگ عزيز مرادی ... 1
در کنار مرز مستقر بشه و بعنوان فرمانده ی نيرو های مسلح ايران مردانه و متهورانه امريه صادر کنه. از مردم بخواد که شورش کنن. به ديگران بگه اگر راستی مبارز و آزادی خواه هستيد، اين گوی و اين ميدان، بيار آنچه داری ز مردی و زور! به خداوند سوگند که مردم «هنوز گرم انقلاب اما شديدآ پشيمان» و همان باقيمانده ی ارتش شاهنشاهی از درون و بيرون اين رژيم را چند هفته ای می دريدند و می خوردند. تو که خودت وضع ارتش را بهتر از من ميدونی. منظورم اينه که می دونی که وضع در اون زمان چطوری بود. لااقل در مورد ارتش. خوب می دونی که در طول جنگ رژيم چه تعداد از پرسنل ارتش شاهنشاهی را از سر نياز و اجبار بر سر کارهاشون بر گردونده بود. 1
... برام نوشته بود دستکم شصت درصد ارتش در ماههای بعد از جنگ همه از ميهن پرست ترين بچه های ارتش شاهنشاهی بودند. خيلی ها هم که انقلابی بودند ديگه مثل سگ پشيمون شده بودند. حتا در داخل سپاه هم خيلی از نوسپاهی های عاشق خمينی در طول جنگ فهميده بودند که چه شکر زيادی ميل فرمودند و يک من ماست چقدر کره ميده. شک نداشته باش که با اولين نشان های شورش، عده ی زيادی از همون سپاه پاسدارانی ها هم به مردم و ارتش می پيوستند. 1
اما اين آقا چيکار کرد؟ زير آبی رفت و شعار امروز فقط اتحاد، امروز فقط اتحاد سر داد. اتحادی که نه تا بحال عملی شده و نه تا هزار سال ديگه عملی شدنيه. اصلن اتحاد با کی؟ با اونهايی که تنها نمرات قبولی کارنامه ی سياسيشون فقط تخريب شرف و حيثيّت پدر و پدر بزرگ و عمه و همه ی کس و کار اين آدمه! بابا ميگه من پنجاه سال با دروغ و نامردی ... کمر پهلوی ها را شکستم، حالا بيام زير علم يک پهلوی سينه بزنم! اين که شد ... خوردن. می دونی من نظير اين حرفها را از چند تا از اين جبهه ملی چی های خاطرخواه خمينی و چپکی استالينی ها و ملی منقلی ها شنيدم؟! 1
حتا اگر انسان کاملن دموکراتی هم که هست و می خواد نامش به نيکی و شرافت در تاريخ بمونه، حقش بود که با دليری و بی انتظار بيخودی، ايران را آزاد کنه، در دولت انتقالی باشه، بعد از اينکه کار ها راست و ريس شد به مردم بگه ای ملت حالا که از اين ننگ و بی ناموسی نجات پيدا کرديم، حالا که مملکت در امن و امانه خدا حافظ شما، من با وجود اينکه حالا همه کاره هستم، اما ديگه نه قدرت می خوام و نه مقام. ما را خوش و شما را به سلامت! و تو خوب می دونی که اين آقا می تونست اين کار را بکنه. وای که اگه اينکارو می کرد!... 1
ايرانفروشها که حالشون معلومه، اما من فکريم از دست اونها که هنوز هم دارند اپوزيسيون اپوزيسيون ميگن. آخه چه اپوزيسيونی. هنوز هم دوزاری مبارکشون نيفتاده که بابا! همه ی اين اپوزيسيون بازی ها و حرف و حديث ها حرف مفته. چون دستکم هشتاد در صد از مردم منتظر اقدامات اين شاه پسر هستند و فقط هم اونو قبول دارند و از اون حرف شنوی دارند. اينا هنوزم حاليشون نشده که اگر حتا هفتصد تا از اين اپوزيسيونچی ها هم که هفتاد و هفت شبانه روز خودشون را جر و واجر بدن و مردم را به قيام دعوت کنن، بخدا در کل ايران حتا هفده نفر را هم نمی تونن به خيابون بيارند. اينها را اصلن کسی در ايران نمی شناسه. چه برسه به اينکه ملت بخوان براشون هزينه هم بدن. 1
دکتر ... که بعد از نوزده سال رفته بود وطن و تازه از ايران برگشته، می دونی چی بمن می گفت؟ می گفت فلانی در ... (نام شهرستان) توی هر خونه ی دوست و آشنا که رفتم عکس شاه و فرح و وليعهد بود. همه هم می پرسيدن آخه چرا وليعهد کاری نمی کنه. عزيز من، اينه واقعيّت ايران! اما گويی اين مرد اصلن هنوز هم در نيافته که تاريخ چه نقشی را براش معيين کرده. اگر درک کرده بود بايد بی برو برگرد و بی ترس از نام و ننگ تا آزادی ايران، پلک روی پلک نمی گذاشت. 1
بايد همه ی نام و شهرت و اعتبار و حتا جان خودش را فدای آزادی اين ملت فلکزده می کرد تا ديگه بيشتر از اين در دنيا به بی شرفی و بی ناموسی شهره نشيم. دخترامون از فاحشگی نجات پيدا کنند، پسرامون از اين غرورباختگی و توهين و بند و زندان و تازيانه و اعدام رها بشن، جگر گوشهامون پای منقل جون ندن... گر چه اصلن در دنيا شرف و اعتباری ديگه برامون باقی نمونده. 1
در هر صورت اين اون رسالتی هست که تاريخ به عهده ی اين آدم گذاشته. عمل کردن در راه آزادی مردم و ميهن و اعاده ی شرف و حيثيّت ملی برباد رفته. حال چه کسانی از اون خوششون بياد چه نه. چه او را خائن بخونند، چه مزدور و چه اخی. مرد سياسی و ميهن پرست حقيقی يعنی اين! 1
نه اينکه سی سال عمرتو بزاری واسه گدايی اتحاد از ايرانفروشان که اونهم اصلا و ابدا شدنی نيست. اين بود راه ميهن پرستی و آزادگی و شرافت انسانی و مردم دوستی. می دونی اگر اين مرد چنين کاری را می کرد در تاريخ ما اسمش در کنار چه بزرگانی می آمد؟
به روح مادرم می شد يک کوروش و داريوش ديگر در تاريخ ايران و به جاودانگی می رسيد. اما من که حيرونم اون در چه فکريه. اصلن اون دسته ای که بنام آدوايزر دور خودش جمع کرده چه رهنمود هايی را پيش پای اين آقا ميگذارن که خيال می کنه با هيچکار نکردن هم ميشه در تاريخ خيلی خوشنام شد. ای داد بيداد! 1
اصلآ می دونی بزرگترين معجزه ی امام زمانی ملا ها چی بود؟ اين بود که محمد رضا شاه پهلوی بدبخت خيلی زود فوت کرد. به شرافت و ايرانيّت سوگند که اگر اون شاه بيچاره پنج شش سال ديگر هم دوام می آورد و دق مرگ نمی شد، محال ممکن بود که اين عمامه به سر های ... بتونند در ايران بيشتر از پنج سال حکومت کنند. چون اون اينقدر جنم داشت و ايراندوست بود که محال بود اينهمه ننگ و بی ناموسی را ببينه و بخاطر بدنام شدن هيچ اقدامی نکنه. مخصوصن بعد از تجربه ی خونين و ننگين قادسيه دوم. 1
دردا برای ايران که اون مرد خوب و نازنين خيلی زود دق کرد و مرد، اما خوشا بحال خودش که اصلن اينهمه بدبختی ايران و حقارت و پستی و بدنامی ايرانی ها را نديد و رفت. به روح مادرم منم خيلی آرزو می کنم که ايکاش اصلن قبل از اون سال لعنتی پنجاه و هفت جوانمرگ می شدم و اينهمه بی ناموسی و خفت و خواری مردم و کشورم را نمی ديدم. خلاصه رفيق، جگرم داره از دهنم می زنه بيرون اما ... ! ...... فدای تو، امير
اين نامه از اينجا به بعد بيشتر مسائل شخصی را در بر می گرفت، به همين خاطر هم ادامه آن جز خودم ديگر برای کس ديگری سودمند نيست.1