(VOA) يا رژيم و سبزی فروش های تازه ژورناليست شده ؟!
سرچشمه ی سخن
من اگر تا زمان نوشتن متن پيشين ده درصد هم شک داشتم که اين فتنه انگيزی ها ممکن است از سوی رژيم نباشد و تنها کار حسودان است، اينک آن ده درصد ترديدم نيز از ميان رفته و حال به جد می نويسم که منشآء اصلی همه ی اين جنجال ها رژيم روضه خوان ها است. در اين راستا هم تمام عوامل مارکدار و پنهان خود را به ياری گرفته. حتا با پرداخت های ميليونی.
عده ای دلال و شياد هم البته با انداختن خود به ميان معرکه، به کمک رژيم شتافته اند، دانسته و با مزد، يا نادانسته و از سر جهل، يا اينکه از روی حسادت و عقده و کينه های شخصی. هدف تمامی اين ترور های شخصيّتی و تهمت ها هم همانگونه که در متن پيشين اشاره کردم، بی اعتبار ساختن(VOA) است، و گرفتن زهر اين رسانه ی خوب و پربار که رژيم ديرگاهی است که از نيش های آن به عذاب افتاده. از اينروی هم هست که نگارنده می خواهم در اندازه ی بضاعت و توانم با اين متن، آن نوشته پيشين را باز تر کنم.
با اين اميد که به روشن تر شدن ذهن هم ميهنانم بيشتر کمک کرده باشم. تا مبادا که در اين معرکه، نادانسته در دام رژيم و مشتی دلال ايران فروش گرفتار آيند و بجای کمک به ماندگاری و قوی تر شدن اين رسانه ی خوب و مفيد، به ضعف و خراب شدن آن کمک کنند.
شگفت اينکه آن کم سوادان بی بته و شهرت طلب که از راه اين رسانه به شهرت و حتی آلاف و الوف رسيدند، در اين روز های گرفتاری اين سازمان، بکلی کر و لال گشته اند و نشان می دهند که تا چه اندازه بی معرفت و فاقد پرنسيپ هستند! سپاس اهورای پاک را که من تاکنون هيچگونه رابطه ای با اين رسانه نداشتم و پس از اين نيز هيچ چشمداشتی ندارم. هر آنچه هم که می نويسم از ديد خودم در دفاع از حق است نه فرد يا افرادی ويژه. از اينهم مهمتر، در دفاع از ميهن و مردم در بند ميهنم و نه از اين تشکيلات.
آزادی دستاورد شعور و مبارزه است نه شعار و مبالغه !
در کوی نيکـنامــان مــا را گذر ندادند --------- گر تو نمی تغییر ده قضا را
پس از متنی که من در پدافند از VOA نوشته و منتشر ساختم، ايميل های فراوانی دريافت کردم. پاره ای مرا با واژگانی بسيار گرم و پرمهر خويش بسيار نواخته و شرمنده ام ساختند. پاره ای نکاتی را يادآور گشتند که بايسته بوده من در نگارش متن، آن نکات را فراچشم داشته باشم.
پاره ای دگر هم که مرا با ناسزا های چهارپاداری حسابی چوب زده و عامل صهيونيزم!(سيهونيزم) و آمريکا و
سازمانهايی چون (CIA) و Pentagon و (AEI)... خوانده اند! که ای کاش اصلآ بودم، دستکم عامل آن آخرين سازمان، يعنی American Enterprise Institute.
که اگر مرا حتا کوچکترين راهی هم به (AEI) بود که خيلی خوب می شد. زيرا می توانستم جادو و جنبل ساحران و مارگيران PhD دار رژيم روضه خوان ها را در آنجا باطل سازم و کرکره دکان اين قوادان سياسی را با روشنگری پائين کشم. چشم سياستگزاران ينگه دنيا را به واقعييّت های جامعه ی ايران باز کنم. کاری کنم تا آن آمريکايی های ساده، بيش از اين فريب اين لابيست های هفت خط رژيم روضه خوان ها را نخورند.
ذهن ايشان را روشن سازم که حجت الاسلام دکتر حاج ری تکيه (اين آسوری تشرف يافته به دين مبين) و آيت الله زاد، دکتر حاج شيخ سيد ولی الله نصر ... برای نگاهبانی از آن بساط ننگين فتنه و چپاول و جنايت در ايران است که با پستی و خيره سری تمام به ايشان دروغ می گويند.
آمريکائيان را شيرفهم کنم که تبليغات اين دلالهای شيرناپاک خورده، که اکثريت ملت ايران را شيفته ی رژيم به شما معرفی می کنند يکصد و هشتاد درجه وارونه است. يعنی برخلاف گفته ی آن قوادان PhD دار، نود درصد از مردم بجای اينکه جانثار اين نظام باشند، به شدت از اين بساط ننگين ارباب سالوس نفرت دارند.
به هر روی، از گراميانی که در ايميل های خود مهری به من داشتند سپاسگزارم، از منتقدين نيز برای ژرفنگری که به خرج داده اند همچنين، برای فحاشان و تهمت زنان هم از ژرفای دل بهبودی، خوديابی و بازگشت به خويشتن انسانی خويش آرزو دارم. اميد که اين دسته از دورافتادگان از انسانيّت و خرد و داد، اين فحاشان و تروريست های شرف کش هم با ياری اهورمزدای پاک هر چه زود تر شفا يابند و به زينت شرافت و ادب و دادگری آراسته گردند. که اينها، بزرگترين و قشنگ ترين زينت های درونی برای آدميان در اين جهان هستی است.
در اين ميان اما چند تنی نيز بر من تاخته اند که چرا به عنوان يک ميهن پرست، از ميهن پرستی دگر، يعنی آقای دکتر مصطفی عرب در برابر VOA پدافند نکرده ام؟ بويژه آنکه اين تنش و بگو و مگوی بر سر پرچم شير و خورشيد نشان ايران بوده که گويا اين پرچم، پرچم ملی ما ايرانيان باشد. واژگان «گويا» و «باشد» را از اين روی می آورم که اين سخنان، پيش از اينکه بيان "آنچه هست ها"در جهان پيدا و ملموس باشد، بيان "ايکاش اينچنين بود" ها است. يعنی شعار هايی که رساننده ی آمال و آرزو های پاره ای است نه اينکه حقيقتی در آنها باشد.
زيرا حقيقت در جهانی که ما زندگی می کنيم اينک اين است که، نه ايران آن ايرانی است که ما آرزو می کنيم که بايد باشد، نه پرچم شير و خورشيد نشان ديگر پرچم رسمی ايران است و نه اساسآ ما توانايی داريم که پرچمی را برای آن ايران عضو سازمان ملل متحد به رسميّت شناسيم يا نه. حقيقت اين است که در حال حاضر در اين جهان تنها و تنها يک ايران وجود دارد که آنهم پيشوند جمهوری اسلامی دارد، يعنی جمهوری اسلامی ايران.
سلطان قدر قدرت و قوی شوکت آن جمهوری شترگاوپلنگ هم يک روضه خوان بنام سيد علی خامنه ای است، رئيس جمهور آن يک مرد خل و چل و مسخره بنام محمود احمدی نژاد و رجال بزرگ سياسی و برجسته ترين شخصيّت های آنهم شيخ احمد جنتی و آخوند احمد خاتمی و پروفسور دکتر شمقدری ها هستند.
يا سفلگانی مبتذل چون دکتر انبارلويی، دکتر عاتقه ی رجايی، دکتر فاط ـ مه رجبی و شوهرش پرفسورغلامحسين الهام، دکتر مهندس تيمسار سرلشگر گاودار حسين الله کرم، پروفسور دکتر سرلشگر چوپان حاج محسن رضايی و افرادی ديگر از اين دست. حال من و شما چه بپذيريم چه نه، چه آنرا به رسميّت بشناسيم چه نه، چه سر بر ديوار کوبيم و چه خويشتن را از بالای يک بنای بلند به زير افکنده و انتهار کنيم.
پنداری پس از سی سال، پاره ای هنوز هم به درستی درک نکرده اند که چه اتفاقی افتاده است، که به اين دسته بايد گفت، کجای کاری برادر! شب به خير ای خواهر! برای همين عدم درک هم هست که اين گروه بجای ره پويی و مبارزه جويی برای نجات از اين ننگ و رسوايی، حقيقت گريزی اختيار کرده و گريبان اين و آن را می گيرند. به ديگران می پرند که چرا اين حقيقت تلخ تر از زهر را به ايشان يادآوری می کنند، چرا نمی گذارند که ايشان همچنان با مشتی رويا خوش باشند و می خواهند اين شعار دوستان را با شعور دمساز سازند.
کسی پرخاشگرانه برايم نوشته که چرا آقای بيژن فرهودی رخصت نداده که آقای دکتر عرب در هنگام مصاحبه پرچم رسمی ايران را روی ميز قرار دهد. برای آن بخش که اين محترم مرا با نثری بسيار مستهجن مورد محبت قرار داده هيچ پاسخی ندارم جز آرزوی شفای عاجل. پاسخ من اما در مورد پرچم اين است که ای بزرگوار! بجای فحاشی به ديگران شما را به خداوند بخود آييد!
حقيقت موجود را دريابيد. بدانيد که ايران موجود در اين جهان و بر روی اين کره ی خاکی همين جمهوری روضه خوان ها است که در آن دست و پا اره می کنند و چشم از حدقه بيرون می کشند. آن دگر ايران و همه ی بيرق و عَلم های دگر که شما برای آن می خواهيد، همگی تنها در عالم ذهن هستند نه در اين جهان.
جمهوری روضه خوان ها يک حقيقت است. حال چنانچه کسانی آنرا نمی پسندد، اگر کسانی اين وضعييّت را مايه ی ننگ خود می شمارند، چنانچه ايرانيانی خود را سزاوار داشتن سيستمی بهتر و دولتی با آبرو تر و پرچمی زيبا تر می دانند و يا اصلآ می خواهند که همان پرچم شير و خورشيد نشان را دوباره به پرچم رسمی ايران بدل سازند، چاره ای ندارند جز اينکه به گفته ی حافظ قضا را تغيير دهند، آنهم اصل قضا را و از ريشه.
يعنی با به زير کشيدن کل اين نظام و با فرستادن اين دمپايی فروشان و بچه شمع فروشان و مرده شويان و روضه خوان ها و چوپان ها و گورکن ها بر سر کار های اصلی خود، سيستمی شرافتمند تر و پرچمی بهتر و يا همان پرچم شير و خورشيد نشان کهن را جايگزين اين پرچم شپش نشان جمهوری اسلامی سازند. نه اينکه گريبان VOA را بگيرند که چرا اجازه نداده آقای دکتر عرب پرچم دوست داشتنی خود را بر روی ميز قرار دهد.
پيش از ادامه ی بحث، دلم نمی خواهد که اين سخن پرسوز در ته دلم بماسد که آخر ما چه زمانی می خواهيم از اين دلخوشکنک ها و خود گول زدن ها دست برداشته و به کار های جدی تری بپردازيم! آخر اين بچه بازی ها و کار های شعارگونه چه دردی را می تواند از ما دوا کند. گيريم که اصلآ در آن پنجاه دقيقه مصاحبه هفده پرچم شير و خورشيد هم بر روی ميز گذارده می شد، آيا اين پرچم ها همان شب کار رژيم را ساخته بود و فورآ ايران از لوث وجود اين رژيم انيرانی پاک شده بود ؟!
باری، جدای از اينکه به همان دلايل که آوردم حال اين پرچم شير و خورشيد اساسآ هيچ رسميّتی ندارد، اصلآ اگر قرار باشد که هر تلويزيونی اجازه دهد که هر کسی با هر سمبل و توتم و نشان و بيرق و عَلم و کتلی که دوست می دارد به مصاحبه آيد که هر روزه تمام استوديوها از شاخ گاو و استخوان سر بافالو و کانگرو و خرگوش و زرافه و فيل و عقاب و سگ و گربه و گرگ و يوزپلنگ و شير و کرکس و خرس و کرگدن ... انباشته می شد.
اگر تلويزيونی برای ضبط رپرتاژ و يا هر برنامه ی دگری به محل کار و دفتر و يا خانه ی کسی رپرتر و فيلمبردار فرستاد، در آن صورت فرد مصاحبه شونده حق دارد که هر پرچم و تصوير و نشانی را که دوست می دارد بر روی ميز و يا پشت سر خود و هر جای ديگری که خواست قرار دهد، ليکن وقتی کسی برای مصاحبه به استوديويی می رود، بايد تابع مقررات آن تشکيلات باشد.
از آنجايی هم که VOA يک رسانه ی آمريکايی است و هزينه اداره ی آن هم از ماليات شهروندان آن کشور تامين می گردد، طبيعی است که مقررات ويژه ی خود را دارد. چنانچه کسی آن مقررات را نمی پسندد، اصلآ همان به که دعوت به مصاحبه را نپذيرد. ديگر هم اينهمه جار و جنجال بپا نکند که رژيم تا اين اندازه از آن بهره برداری تخريبی کند. و در کنار رژيم هم مشتی دلال و کلاش که با راه انداختن چند تلويزيون ماهواره ای از راه کلاهبرداری، يک شبه از سبزی فروش به متفکر و نويسنده و روزنامه نگار مبدل گرديده اند.
حال هم کارشان بجايی رسيده که ديگر شده اند رقيب صدای آمريکا، که ايکاش اصلآ يک هزارم اين آگاهی و کفايت را می داشتند! اين سخن از اينروی می نويسم که چهارـ پنج روزی است که مرتب ايميل هايی برايم فرستاده می شود که لينکی به پتيشنی دارد که برای تخريب و ترور صدای آمريکا است. بانی اينکار هم فردی بيسواد و نادان و دلال است که با سوپرمن همين VOA خيلی جيجی باجی است.
همان سوپرمن افسانه سرا هم اين فرد بيسواد را از گلگير ساز به مقام ابر ژورناليست ارتقاء داده. يک بار هم که او را با رفيق بازی با نام نويسنده و ژورناليست! به برنامه ی آقای بهارلو آورد. همان همه جا حاضر و همه را ديده و با همه رفيق بوده و گاهی در يک زمان در هفت شهر گوناگون بوده! همان که از سعيد حجاريان بارفروش هم معمار اصلاحات و از خاتمی شياد و حيله گر نهرو و از آخوند کديور مارتين لوتر و از اکبر گنجی بچه پاسدار واسلاو هاول و از محمد قوچانی بی سواد ديدرو و از زيد آبادی بی سواد تر از او دالامبر ساخت.
حساب رژيم که روشن است. ليکن کسانی که بر ضد VOA پتيشن امضاء می کنند، شايسته است که کمی بخود آيند که با اين کار در نهايت فقط بر آسياب رژيم کثيف و ضد ايرانی جمهوری اسلامی آب می ريزند. اين گراميان بايد بدانند که آن کلاش که حال پرچم دوست شده، اين بساط پتيشن بر ضد VOA را تنها برای منافع شخصی خودعلم کرده نه از رو ميهن دوستی. دستکم همان لوس آنجلسی ها خوب می دانند که آن شياد، برای نفع شخصی خود حاضر است حتا به ... خويش نيزچوب حراج زند چه رسد به ميهن.
کما اينکه هم او است که به تمام تجزيه طلبان و ناسزا گويان به بزرگترين خادمان ايران، به دشمنان قسم خورده ی ما و ميهنمان ساعات پخش فروخته. بيچاره کارکنان صدای آمريکا کجا به اينهمه ضد ايرانی و فحاش و تجزيه طلب امکانات و پر و بال داده اند که ما بايد آنان را در راستای منافع رژيم و دلالهای پيدا و پنهانش اينگونه بکوبيم و ترور شخصيّت کنيم.
يا مبادا که برای انتقام گيری به گفته خودش آن "پسرک گستاخ" و بگفته من آن "بچه ی خيلی پررو"ی اعتبارباخته، کسی به صدای آمريکا بتازد تا رژيم و عوامل آن را شادمان سازد. برای خوشامد همانی که چون صدای آمريکا چند دانشجوی راستين را به استخدام در آورده و او را به دليل بی سوادی و وابستگی آشکارش استخدام نکرده، حال به دشمن خونی اين تشکيلات بدل گشته و مشغول ترور شخصيّت کارکنان شريف اين سازمان است. هيچ مرز و پرنسيپی را هم برای اين انتقام گيری نمی شناسد.
اساسآ آيا اين شرافت است که ما انسانی شريف و با نزاکت و ايران دوست و مهربانی چون احمد رضا بهارلو را با دستکم سی و اندی سال فعاليّت مطبوعاتی و راديو تلويزيونی به يک سبزی فروش زنجير زن هفت خط به يکباره متفکر و ژورناليست شده بفروشيم! يادکتر ستاره درخشش، اين بانوی فرهيخته و آگاه و خوش صدا را به يک بچه پررو ی بی سواد تهمت زن و يا فرهودی و چهارلنگی و دهقانپور ... همگی باسواد و آگاه را به چند تلويزيونچی ناآگاه و دلال صفت که حتا روخوانی هم نمی داند.
من مجبورم بار ديگر اين نکته را بياورم که نگارنده نه تنها هيچ وابستگی به VOA ندارم، سهل است که انتقاداتی جدی هم بر کار آن دارم. به جز يک مکالمه چند دقيقه ی با احمد رضا بهارلو، آنهم در يک سال پيش، با هيچکدام از کارکنان آن هم آشنايی و دوستی ندارم.با اينهمه تا آنجا که بتوانم از اين سازمان پدافند خواهم کرد. چون اين صدا و تصوير حال معتبر ترين و پر مخاطب ترين و حرفه ای ترين تشکيلات رسانه ای است که در مجموع در خدمت مردم بلا کشيده ايران است و خاری در چشم اين رژيم خون و چپاول و جنايت.
ضعف مديريتی در VOA !?
گيريم که اصلآ همين فردا VOA تعطيل شد و همه ی کارکنان آن هم از کار برکنار شدند. شرافتآ و وجدانآ آيا ما کادری ورزيده تر از اين کارکنان را سراغ داريم که بتواند اين تشکيلات را بهتر اداره کند؟ اگر وجود دارد، پس چرا ما کار درخشان حتی يکی ـ دو تن از آنان را هم تا کنون نديده ايم.
می گويند در اين تشکيلات ضعف مديريّتی وجود دارد. اما اين چگونه ضعف مديريّتی است که ما در سالهای گذشته، پيوسته شاهد بهبود کمی و کيفی و زمانی برنامه های اين رسانه بوده ايم. ممکن است اضافه شدن بودجه را دليل آورند، اگر رشد بودجه به تنهايی عامل رشد يک رسانه می شود، چگونه است که ما اثری از اين رشد را در راديو فردا نمی بينينم که به موازات رشد بودجه اش، بيشتر طالبانی و احمدی نژادی شده. تا بدانجا که منهای دايره و تببک و مزه پرانی های مثلآ مترقی اما سخت خنکی که دارد، در زمينه خبررسانی و برنامه های سياسی خود حتی از راديوی خود رژيم هم بيشتر به طرف فقاهتی و اسلامی شدن پيش رفته.
اصولآ اگر رشد بودجه به تنهايی می توانست عامل رشد گردد، دولت احمدی نژاد نمی بايد با هر چه بيشتر عايدی داشتن، ملت ايران را بيشتر به دريوزگی اندازد. بنا بر اين در VOA مديّريت خوب هم وجود داشته که اين تشکيلات روز به روز در تمامی جنبه ها رشد کرده.
من تا همين چند روز پيش حتا نام خانم شيلا گنجی را هم نشيده بودم، با اين حال گمان نمی کنم که ايشان مدير بدی باشند. زيرا برايند مديريّت وی را می بينم. آنان که مديران و پرسنل VOA را بی کفايت می خوانند، آيا مسعود بهنود رسمآ ملاباز، و آن گلگيرساز تازه تلويزيونچی شده و آن چند فحاش بيسواد را ايران دوست تر و با شرافت تر و با کفايت تر از شيلا گنجی و دکتر کامبيز محمودی، بازمانده از درخشان ترين دوران راديو و تلويزيون ملی ايران در پيش از انقلاب و احمد رضا بهارلو ی بنيانگذار اين تشکيلات و درخشش و کنگرلو و فرهودی... می دانند!
فرجام سخن
حاصل اينکه، مرا با عوامل مارکدار رژيم و مغرضان و حسودان کوردل مخرب و دلال ها کاری نيست که جز ميهن حتا شرف خود نيز به پول می فروشند، فقط از هم ميهنان خردمند و پاکروان و ميهن دوست خود صميمانه می خواهم که در راستای پشتيبانی از مبارزان جان برکف درون ميهن، از خانم های دلاور، از دانشجويان متهور و آزادی خواه، از کارگران بجان آمده و از معلمان و خلاصه همه ی مردم گرفتار و اسير ايران از
May 2004 June 2004 July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 January 2009 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 June 2009 July 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 September 2011 February 2012
بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :
سايه سعيدی سيرجانی :
مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم
پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم
هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی
امان از فريب و صد امان از خود فريبی
روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :