زاد گـــاه
امير سپهر
بيرون بايد کشيد از اين ورطه رخت خويش! 1
يک نعره ی مستـانه ز جـايی نشنيديم ---------- ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
همکار چينی من می گفت : ما می گوئيم «اگر پنج ساله صاحب دکانی نشدی که در آن کار می کنی، بايد بدانی که شغلی عوضی را برگزيدی، بايد هم آنرا تغيير دهی». گفتم خدا پدرت را بيامرزد ای مرد تنگ چشم! ما ايرانيان حتا مالکيّت دکانمان را هم که از ما بگيرند هيچ نمی گوئيم و دربان آن می شويم، از هيچ شکست و خواری هم عبرت نمی گيريم! گفتمش مگر در مطبوعات نمی خوانی که بخشی از مردم ما خانه ی خود به متجاوز داده و حتا برای آن متجاوزان به نواميس و صادرکنندگان بکارت دختران خويش خوش رقصی و خانه شاگردی هم می کنند. آنهم دسته ای از مردم ما که بيشترشان روشنفکر و يا استاد دانشگاه هستند! 1
و اما، آمدم که کاری برای ميهنم انجام دهم. سی سال هر چه از دستم بر می آمد انجام دادم، اما ديدم که هيچ کاری نکرده ام. يعنی زحمت کشيده و عمر و جوانی برباد داده ام، اما بی نتيجه. خوب، زمان زمان انتخاب است. يا بايد به اين چرند نگاری های بی بو و خاصيّت ادامه دهم يا کنار روم، و من دومی را برگزيدم. وقتی نوشته هايم در کسی اثر نمی کند، وقتی همه ... چرا بايد خود را خسته کرده و وقت ديگران را تلف کنم. من که برای انشاء نگاری نيامده بودم. مرادم کار سياسی بود که در اينکار هم شکست خوردم و هيچ دستاوردی ندارم. حال يا من لال بوده ام و خود نمی دانستم يا اينکه ... پس، ديگر اصرار در اين کار بی فايده است.1
از اينروی هم می خواهم برای هميشه از کار سياسی کناره گيری کنم و به کار دگری بپردازم و چيزی از خود بيادگار نهم که شايد پس از مرگم بکار آيد. شايد به کار تئاتر روی آوردم که ذوق آنرا دارم. شايد هم برای هميشه به پاريس کوچ کنم و باقی عمرم را در خدمت مرکز زرتشتيان باشم که خود را بسيار تشنه ی معنويّت پاک و زلال آيين بهی خودمان می بينم. مرادم اين است که حال که در کار سياسی توفيقی نداشتم، می خواهم در زمينه های ديگری تلاش کنم. بويژه در زمينه هايی که ارزش انسانی تاريخی داشته و ماندگار باشد. 1
آنچه که من تا کنون نوشته ام، بيشتر به روزنامه نگاری شبيه بوده. بيشترين آنها هم ارزش علمی و پژوهشی ندارد. آی بردند، آی خوردند، وای زدند، ای وای تجاوز کردند ... که نشد نويسندگی. اينک، دستکم نيم ميليون تن از هم ميهنان ما هم در درون و برون به نوشتن اينگونه مصيبت نامه ها مشغولند. اما مگر چيزی از اينهمه نصيب مردم شده که من نيز بايد بدينکار ادامه دهم. 1
اصلآ اين کثرت جغدنامه ها «ايميل های کيلويی حاوی اخبار دزدی و شکنجه و کشتار» و مصيبت خانه ها «سايت ها و وبلاگ های آی زدند و وای بردند ...» باعث گيجی مردم شده. تعطيل حتا يکی از اين سايت های مصيبت نگار هم خدمتی به مردم است. ما اينک نزديک به يک ميليون وبسايت و وبلاگ و شصت تلويزيون فارسی زبان در خارج از ايران داريم و دهها راديو. اما چه فايده! مگر آدمی چه ميزان زمان دارد. اگر کسی حتا کار و زندگی خود را کنار نهاده و بيست و چهار ساعته هم که در حال خواندن و شنيدن و ديدن باشد، باز هم قادر نخواهد بود که يکهزارم اين برنامه ها و نوشته ها را ببيند و بشنود و بخواند. 1
ايکاش بجای اينهمه ما فقط چهار ـ پنج وبسايت مفيد و يکی ـ دو تلويزيون درست و حسابی داشتيم تا مردم اينگونه گيج و سرگردان نشوند. اساسآ اين حضور ديوانه کننده ما در اينترنت و ماهواره پاک ما را از دنيای حقيقی بريده است. تمام مبارزات ما در جهانی مصنوعی است نه بر روی زمين. همين است که کار مبارزه پيش نمی رود. چون با ايميل و مقاله و برنامه ی تلويزيونی که نمی توان کشور از ملا گرفت! 1
به هر روی، من که به پايان کار سياسی خود رسيده ام. کاری که شوربختانه نه برای ميهنم سود و ثمری داشت و نه برای خودم. بنا بر اين، چند متنی دارم که پس از انتشار آنها کرکره را پايين خواهم کشيد و پی کار خود خواهم گرفت. اين چند متن را هم تنها از اينروی منتشر خواهم کرد که بيشترين دلايل من برای کناره گيری از کار سياسی در درون آنها است. همين