آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Thursday, June 25, 2009

 

سرنوشت رستاخيز، نقش موسوی و رفتار ما



زاد گـــاه
امير سپهر



سرنوشت رستاخيز، نقش موسوی و رفتار ما

موسوی ديگر ناخواسته، به جايی پرتاب شده که خود نيز هرگز گمان نمی برد. نامبرده اينک بر سر يک دو راهی رسيده که تنها يکی از آنها نام او را جاودان خواهد ساخت. راهی که وی نيز با اين رستاخيز همگام گشته و خواستار سرنگونی تام و تمام اين نظام بربريت شده و چنانچه قرار است بميرد، با شرافت بميرد... و

چنانچه نوشته های اخير مرا مرور کنيد، خواهيد ديد که چگونه من اين روز ها را بروشنی پيش بينی کرده ام. يعنی چند بار نوشته ام که:«هرگز نبايد نگران يک خيزش ملی بود. زيرا که اين ديگ بخار دير يا زود منفجر خواهد شد». با چنين اطمينانی هم بود که بار ها و بار ها هشدار دادم که:«بايد در انديشه ی فردای انفجار بود نه خود انفجار که وقوع آن حتمی است». نگارنده بگونه ی حسی آنچنان اطمينانی به فوران اين کوه آتش فشان داشتم که آنرا حتا در همين واپسين نوشته های خود نيز دستکم چهار ـ پنج بار هشدار دادم

کما اينکه تنها ده روز پيش از اين شيادی و جنايات عريان خامنه ای، در مقاله ی «ما همان ملت هستيم. سرنگون باد جمهوری اسلامی» هم که لينک آن در پايين همين برگ است، نه تنها خود قلابی بودن آن جو، بلکه حتا سرکوب پس از اين نمايش را هم بروشنی پيش بينی کردم. در آنجا که نوشتم: و

«...علی خامنه ای رئيس جمهور خود را انتخاب کرده ... تمامی اين خيمه شب بازی های مثلآ انتخاباتی و متينگ ها و شعار ها هم تصنعی است... من که ترديد ندارم همه ی اين رمالی های خامنه ای فقط برای فريب جهانيان و مردم خودمان، گرم کردن بازار اين متاع تقلبی و نشان دادن اين امر است که آری، مثلآ در جمهوری فقاهتی من نيز انتخاباتی و رقابتی و مناظره ای وجود دارد. اگر جز اين بود، شک نکنيد که چاقوکش های او در دم دهان اين سه تن را خُرد می کردند

اوباش چاقوکش پيراهن سفيد، موتورسواران زنجير به دست، بسيجيان، امت حزب الله، فدائيان رهبر، جمعيت ثارالله، ايثارگران، فرزندان ولايت ... خامنه ای که حتا چکمه پوشی خانمهای محترم ما در زمستان را هم بر نمی تابند، اگر خواست ارباب شان نبود، مگر اجازه می دادند که کروبی بتواند درب دانشگاه از جای برکند؟! و

پس تمامی اين سهل گيری ها از سر شيادی است. ترديد هم نکنيد که از فردای تمام شدن اين نمايش مبتذل، هر کسی حرفی از «مطالبات مدنی» و «حقوق شهروندی» و «آزادی دانشجويان»... به ميان آرد، باز سر و کارش با سعيد مرتضوی و قاضی حداد و بند و زندان و شکنجه خواهد افتاد. هر کسی هم که اندک سرسختی نشان دهده، باز در زندان خودکشانيده خواهد شد...» و

بهر روی، حال اين خيزش ملی در پيش چشمان ما است. خيزشی که خوشبختانه دستکم تا اين زمان، با هيچ يک از ديگر خيزش های پيشين در ايران سنخيتی ندارد. اين نهال نورسته و پرنشاط اساسآ از بذری متفاوت و اين زيبا کودک باهوش از تبار دگری است. از همين روی هم من آنرا يک رستاخيز ملی می نامم نه يک جنبش و يا انقلاب

در خوش قدم بودن اين رستاخيز همين بس که اين بيداری ملی به يکباره همه ی ايرانيان را با هم يکدل و مهربان ساخته. اين جوشش و شور و التهاب در همه، اين همدلی و همراهی در مبارزه و اين شکيبايی خردمندانه در مبارزه از سوی مردم بجان آمده ی ما در درون، براستی در سراسر تاريخ ما بی سابقه است

از آنجا که اينک زمان تحليل های طولانی نيست، تنها خواهشم از دوستداران و التماسم به ديگران اين است که بخاطر آن خونهای پاک که بر زمين ريخته هم که شده، بخاطر آن مادران و پدران و خانواده های جوان از دست داده هم که شده، اينک و در اين مرحله از مبارزه، از هرگونه جنگ مسلکی و مرامی خودداری کنند. زيرا که هر يک واژه ی نامهربان بر زبان آوردن اينک، دامن زدن به همان جنگ خانمانسوز حيدری نعمتی سی ساله و خيانت به آن مردم داغدار و به تاريخ ايران است

آنان که خواهان رهايی کامل از چنگ اين نظام ضد ايرانی و جنايت پيشه هستند ابدآ نگران مباشند. اين گروه نبايد خيال کنند که ـ چون امروز ميليونها تن از مردم ما از تقلب انتخاباتی سخن گفته و بخشی از آنها هم نام موسوی را در شعار های خود بر زبان می آورند ـ، غايت مطلوب شان از اينهمه جانفشانی و نثار خون نازنين ترين جگرگوشگان خود، تنها و فقط تجديد اين انتخابات مسخره و نشاندن موسوی بر جای احمدی نژاد در يک پست کاملآ زائد و فاقد اختيار است

هم ميهنان، ايمان بياوريد به از راه رسيدن بهار و تابش خورشيد که ديگر کار از اين حرف ها خيلی گذشته است. آنچه که امروز در خيابانهای ايران می بينيد، همانگونه که آوردم، يک رستاخيز است نه اعتراض به يک نمايش لوطی عنتری در نظامی مسخره که از ابتدا هم پوچ و مبتذل و بی اثر بود. أنهم يک رستاخيز تمام عيار فرهنگی نه يک رستاخيز صرفآ سياسی که تنها به دگرگون ساختن ساختار سياسی چشم دوخته باشد

اين جگرگوشگان ما دارند روشن ترين و رسا ترين واژگان زندگی را بر دفتر ايام اين روزگار خونين تاريخ ما نقش می زنند نه اينکه در يک جنبش سياسی شرکت کنند. اين رستاخيز نه محصول سی سال بلکه هزار و چهار صد سال مبارزه ی فرهنگی و سياسی ما و سر برآوردن ما از هزارتوی جهل و خرافه است. ما به نزديکی های شاهراه حقيقت رسيده ايم ای عزيزان. آنهم از پس چهارده سده سرگردانی در تونل های تاريک و پيچ در پيچ و وحشت زای تاريخ و برخورد به سد ها راه بن بست

از اينروی هم حتا با شاعرانه ترين نگاه و با لطيف ترين واژگان هم نمی شود اين دگرگشت را چيزی نرم تر از "نجات از يک راه بندان هزار و چهارصد ساله" دانست. با باز شدن اين سخت ترين و طولانی ترين راه بندان تاريخی هم، ديگر اثری از تابلو های وحشت آفرين اسلامی وجود نخواهد داشت. تابلو هايی همه شادی کش و ماتم زا همچون «به منطقه کفر نزديک می شويد»، «ايست بازرسی دينی» و ترس از ارتداد و کفر و زندقه و باغی و طاغی و اهل کتاب و اهل ذمه و شرک و جزو ناکثین و قاسطین و مارقین بودن و هزار ديگر از اين دست تابو ها و تابلو های ضد بشری و تبعيض زا و شرم آور

آنچه هم که به موسوی مربوط می شود او ديگر ناخواسته، به جايی پرتاب شده که خود نيز هرگز گمان نمی برد. نامبرده اينک بر سر يک دو راهی رسيده است که تنها يکی از آنها نام او را جاودان خواهد ساخت. راهی که وی نيز با اين رستاخيز همگام گشته و خواستار سرنگونی تام و تمام اين نظام بربريت شده و چنانچه قرار است بميرد، با شرافت بميرد و نام خود با خون خويش، در کنار نامهای همشهری های خود ستار خان و باقر خان در تاريخ ايران ثبت کند

چه که راه ديگر يعنی راه سازش، از او چهره ای حتا پليدی تر از مقتدايش خمينی پليد و محسن رضايی بزدل و پست و بی شرف خواهد ساخت که نامش نيز در تاريخ ايران در کنار همان خمينی ضحاک و رضايی و لاجوردی و خلخالی... ثبت خواهد شد. ضمن اينکه حتا در صورت مماشات هم ای بسا که مجازات مرگ در انتظار او باشد. اما مرگی خفتبار و ننگين. موسوی چه خوشش بيايد و چه نه، اسلام سياسی در ايران ديگر لاشه ی متعفن يک هيولا و ديو است که دير يا زود هم به دست اين ملت جوان از دست داده به گور سپرده خواهد شد

با فرو ريختن ديوار اين هراس هزار و چهارصد ساله از اتهام کفر و زندقه و دشمنی با اسلام و سپس هم از فقه و فقيهان...، بويژه با ريختن ترس مردم از اين جو وحشت بی همتا در اين سه ده «النصر بالرعب»، محال است که ديگر اين ملت به چيزی کمتر از يک سيستم سکولار تمام عيار رضايت دهد. از اين قرار او نيز يا بايد اين حقيقت را پذيرفته و در کنار مردم باشد يا همچنان همان شاگرد خمينی ضحاک بماند که زنده ماندن و مرگش به هر شکلی هم که باشد هردو ننگين و خفت بار خواهد بود

با آنچه آوردم، از آنجا که ما نمی دانيم آيا اين دگرگونی ها براستی موسوی را هم دگرگون ساخته يا نه، همچنانکه اينرا نيز نمی دانيم که اگر هم دگرگون شده باشد، او خواستار استفاده از چه روش هايی برای رسيدن به مقصود است و از همه مهم تر هم با در نظر گرفتن اينکه موسوی اينک براستی تنها و در محاصره اوباش خامنه ای است، آنهم با هزار تگنا و روبر حتا با خطر مرگ، رسم شرف و دادگری اين است که اگر حتا از او پشتيبانی هم نمی کنيم، ديگر به هيچ روی وی را تضعيف هم نکنيم تا روشن شود که اوضاع از چه قرار است

در پايان می خواهم اين مهم را نيز گوشزد کنم که ما اصولآ در حال حاظر و در اين مرحله بايد گام به گام و بسيار خردمندانه و هشيارانه پيش رفته و حتا سخن گوييم. چون اين جنبش به نهال کوچک و کم جانی می ماند که کوچکترين تندبادی ـ يعنی هرگونه تندروی ـ و يا فشاری فورآ آنرا از جای برکنده و ريشه ی آنرا خواهد خشکاند

برای مثال کافی است که در تظاهرات بعدی، فقط صد نفر از ميان نيم ميليون تظاهر کننده يکباره شروع به دادن شعار سرنگونی کنند، در اين صورت ترديد نداشته باشيد که رژيم اين جنبش را به خونين ترين شکلی سرکوب خواهد کرد و اين جنين در نطفه خفه شده و همه ی اين جانفشانی ها و اميد ها هم برباد خواهد رفت. اساسآ خامنه ای اوباش که حال ديگر رسمآ و بروشنی سرکرده ی چاقوکشان و باجخوران شهر نو شده است هم اصلآ به دنبال چنين بهانه هايی می گردد که همه را قلع و قمع کند

ترديد نداشته باشيد که نود و نه در صد از مبارزان درون هم مانند ما، خواهان سرنگونی کامل هستند. ليکن آنها فعلآ چاره ای جز دست به عصا راه رفتن ندارند که کار منطقی هم همين است. خامنه ای خونخوار و شيره ای هم به خوبی اينرا می داند. برای همين هم هست که از ترس، ديگر بی پرده پوشی رسمآ قمه کش های خود را به خيابانها فرستاده

پس، شرط خرد اين است که اجازه داده شود از سويی اين نهال نورسته ريشه دار تر و نيرومند تر گردد، از سوی ديگر هم، عناصر جمهوری اسلامی، خود همديگر را بدرند و رژيم شان را پوک تر سازند. اطمينان داشته باشيد که با هر چه سست تر شدن پايه های اين نظم اهريمنی، به خودی خود، سطح مطالبات مردم ما هم در درون بالا تر و بالاتر خواهد رفت و به خواست سرنگونی کامل و بی چون و چرا خواهد رسيد. فعلآ همين. امير سپهر


www.zadgah.com

|

Saturday, June 20, 2009

 

اينان ضحاک بچگانند، نه رهبران



زاد گـــاه
امير سپهر



اينان ضحاک بچگانند، نه رهبران

اکنون نه تنها ايران، بلکه هر نقطه ای از اين گيتی که در آن چند ايرانی می زيند، شاهد جوش و خروش ملت ما است. تيتر نخست تمامی رسانه های بزرگ بين المللی هم مربوط به اين حرکت بی همتای ايرانيان است که می تواند تاريخ ساز باشد. از اينروی هم بی گمان بيش از نود در صد از هم ميهنان ما به اين خيزش تاريخی اميد بسته اند

ليکن راستی اين است که من هر چه هم که کوشش می کنم اما نمی توانم شادمان باشم. حالتی که من دارم بيشتر به دلشوره و يگ نگرانی ژرف می ماند. زيرا که نگاه من به اين خيزش ملی نه مانند ديگران از پشت پنجره هيجان و احساس، بلکه از دريچه ی عقل و منطق است. از دريچه ای تنگ و بسيار باريک که از آن، هيچ افق روشنی را نمی توان ديد

نه تنها اين، بلکه باز هم با همان نگاه منطقی، من اصلآ پايان خوشی را هم برای اين خيزش ملی نمی بينم. کما اينکه تا کنون هم خون دستکم پانزده تن از جگرگوشگان ما در پای نهالی ريخته شده که مردم هيجان زده ی ما، اصلآ خود نيز نمی دانند که آيا اين نهال ثمری هم ببار خواهد آورد يا خير؟ و چنانچه ثمری هم ببار آورد، آن ميوه تلخ و مسموم خواهد بود يا چون شهد و شکر

افزون بر اينها، نگارنده نه رهبريتی مقتدر و يکپارچه در ميدان می بينم که مهار اين کارزار ملی را در دست داشته باشد، نه يک هدف ملی از پيش تعيين شده ای را، نه راهی کوتاه و کم هزينه برای نيل به آن هدف را و نه اساسآ اين نيمچه رهبران موج سوار را انسانهايی سزاوار و آزادی خواه و مردم دوست و ميهن پرست می دانم

وارون تعريف و تمجيد انديشمندان انقلابی ديروز از اين حرکت و بسيار خردمندانه و متفاوت دانستن آن هم جدای از بحث کيفی، من اتفاقآ از نظر مکانيزم کار، شباهت های زيادی را ميان اين خيزش برحق و آن انقلاب اهريمنی و ناحق مشاهده می کنم

نخست اينکه از ديد من باز صرف«خيزش» با«نبرد برای آزادی و نيکبختی» يکسان شده است، دوم اينکه باز هم احساس و شعار چشم شعور و دورانديشی را کاملآ نابينا ساخته و سرانجام هم اينکه، بسان دوران همان انقلاب اهريمنی، مردم ما باز هم از سر شور و هيجان هيچ توجه ندارند که آيا اهداف راستين کسانی که در رأس اين جنبش هستند با هدف های ملی ما تطابق دارد يا خير

اين سومی را به ويژه از اينروی آوردم که موسوی و کروبی و خاتمی و کرباسچی و بهزاد نبوی و ابطحی... صرف نظر از گذشته ی ننگين و دستان خون آلودی که دارند، همچنان هم بخشی از اين حاکميت ضد ايرانی جمهوری اسلامی بوده و کماکان هم از امام گوربگور شده خود دم می زنند

بويژه موسوی که حال بعنوان رهبر اينان شناخته می شود. چون نامبرده همچنان هم هر اعلاميه ی خود را با بسمه تعالی آغاز کرده، با آيه و حديث و نقل قول از خمينی ضحاک به پايان می برد و همچنان هم مرتبآ از علما و آيات اعظام و حجج اسلام و انحراف از خط خمينی سخن می گويد. بنابر اين، اينان نه ايرانی و از ما که فرزندان خلف همان ضحاک ضدايرانی و جوان کش گوربگور شده هستند

از همه ی اينها مهم تر، کسی که در پس پرده مهار اين رهبران صوری را در دست دارد شخص هاشمی رفسنجانی است. يعنی بزرگترين فرزند معنوی آن ضحاک جماران که پيشينه ی خودش آنچنان خونين و ننگين است که در جنايت و خيانت و غارت و چپاول، به يک تن خويش پرونده اش از همگی اين شبه رهبران ضحاک بچه، روی هم نيز ده بار قطور تر و سنگين تر است که فعلآ در جلو پرده نمايش هستند

از همگی اينها مهم تر هم اينکه، من هنوز هم گمان ندارم که علی خامنه ی اوباش، کاملآ مسلط بر اوضاع باشد. بويژه استيلايی مقتدرانه بر آن بخش از سرداران سپاه پاسداران که از دولت سر رياست جمهوری احمدی نژاد دلقک، در چهار سال گذشته ديگر همه ی هستی ما را در چنگ گرفته و مسلط بر ايران و نيرو های سرکوبگر و آدمکش هستند

با چنين باوری هم ترس بزرگ و نگرانی اصلی من از سوی کسانی است که فعلآ خامنه ای سفله و دريوزه را جلو انداخته اند نه خود آن ملای مسخره تر از احمدی نژاد. کسانی که بقول همان داخلی ها "فعلآ با چراغ خاموش در حرکتند" و زمانی که سلطه ی خود بر همه دارايی های ايران را در حال از بين رفتن ببينند به ميدان آمده حتا خود اين ملای اوباش و عقده ای را هم سر ببرند

نانوشته نماند که بخشی از ايرانيانی که امروز به خيابانها آمده اند هم البته بسياری از نکاتی را که آوردم را به نيکی می دانند. ليکن اين مردم به جان آمده ديگر چاره ای جز توسل به همين بخش از رژيم را ندارند. من ترديد ندارم که دستکم بيشتر دانشجويان و تکنوکرات ها به خوبی می داند که ميرحسين موسوی در وادی انديشه و باور، همان خامنه ای و احمدی نژاد و رفسنجانی است. از اينروی هم با وجود سر دادن شعار موسوی، موسوی، در دل هيچ باوری به انديشه ها و اهداف او ندارند. آنان اما جان پناهی جز پشت نام موسوی برای تداوم مبارزه ندارند

هر چه هست، در اين مورد نبايد کوچکترين ترديدی به خود راه داد که ملت ايران امروز برای به زير کشيدن تماميت اين نظام و دستيابی به دموکراسی به ميدان آمده اند. برای رسيدن به اين آمال تاريخی خود نيز آماده ی پرداخت هر هزينه ای هستند. ليکن دردا و دريغا که يک سازمان و نهاد ملی وجود ندارد که هدايت اين حرکت را در بيرون از ايران به دست گرفته، سخنگوی آنان باشد، به اين حرکت جهت درست داده و نگذارد که اين تن های عزيز در خاک افتند و اين خونهای برخاک ريخته هدر شود و اين جانفشانی ها تنها موجب سرکوبی وحشيانه تر و روزگاری تيره تر گردد

آری آن مردم در قفس، حتا بی آب و دانه و با پر و بالی شکسته و خونين هم، اميد رهايی از کف نداده و برای پرواز در آسمان آبی ايران، براستی همچنان هر آنچه را که می توانند انجام می دهند. اما آنان که بايد در اين روز های سرنوشت ساز و طوفانی به داد آن پرندگان اسير برسند، کجايند؟ ای داد بيدا! و

در پاسخ اين پرسش همين را بنويسم که من وقتی موسوی و همسر کثيف و متحجر او را در ميان ميليونها ايرانی بپاخاسته می بينم، شرافتآ جگرم آتش می گيرد. چرا که امروز بايد کسی در جايگاه او بوده و فردی در بالای آن وانت و در ميان ميليونها ايرانی دست بالا می برد و سخن می گفت که مبشر آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و تساوی زن و مرد و بهايی و مسلمان و يهودی و زرتشتی و مسيحی و بی دين و کافر و کرد و بلوچ و عرب و لر و آذری و بزرگ و کوچک ايرانی باشد

اگر هم قرار بود تحصنی اختيار کند، آرامگاه کوروش بزرگ را نام می برد که يگانه رسول داد و دهش و حقوق بشر و مساوات در تاريخ جهان و مورد پذيرش همگی جهانيان است. يا آرامگاه حکيم بزرگ توس را که پدر معنوی و فرهنگی اين ملت کهنسال است. بويژه و باز هم بويژه همان کس که تاريخ ايران و حتا جهان اين بخت بی همتای تاريخی را به او ارزانی کرده که ميراث دار کورورش و داريوش هخامنشی باشد و نام خود در تاريخ ورجاوند سازد

نه يک تازی زاده که تهديد کند می خواهد به حرم آن حرامی ضدايرانی رود و در آنجا بست بنشيند، يا به حسينه جماران که آن ضحاک ماردوش معدوم از همان مکان فرمان ذبح راست قامت ترين و شيردل ترين فرزندان اين آب و خاک را صادر می کرد. اما کجاست آن وارث هخامنشيان؟ "شهروند معمولی" شده است و رفته است در پی گل چيدن. يعنی همان کاری که سی سال است بدان مشغول است و همه ی بخت های رهايی اين ملت طاعون زده را يکی پس از ديگری سوزاند و هنوز هم می سوزاند. همين. امير سپهر


www.zadgah.com

|

Friday, June 12, 2009

 

کودتا در کودتا



زاد گـــاه
امير سپهر


کودتا در کودتا
تقلب اين بار بر ضد احمدی نژاد خواهد بود

نگارنده اخلاقآ نه تنها هرگز انسان خود بزرگ انگاری نبوده و نيستم، بلکه اصلآ افتادگی را بزرگترين سرمايه خود می دانم. هرگز هم ادعا نکرده و نمی کنم که از ديگران عاقل تر و دورانديش تر هستم. اما از آنجا که بگونه ی فطری انسانی بسيار تيزبين هستم، و باز هم از آنجا که بگونه ی فطری هرگز اسير موج نمی شوم، نتيجه و برايند هر کاری را خيلی زود پيش بينی می کنم

کما اينکه پيش از بازگشت خمينی می دانستم که آن ملای نفهم و کينه توز ايران را به نابودی خواهد کشيد. به همان خاطر هم حتا پيش از آن انقلاب اهريمنی ضد انقلاب شدم. من وقتی آن شهرسوزان را ديده، شعار های اکثرآ فحش های چهارپاداری را می شنيدم، و همينطور آن اتحاد شوم ارتجاع سياه و استعمار سرخ را، به شرافت سوگند که کوچکترين ترديدی هم نداشتم که آن ره، نه حتا به ترکستان که به جهنم سوزان و گورستان ختم خواهد شد

هر چه هم به دوست و آشنا و فاميل می گفتم که:«اگر اين ملای ... پيروز شود، کار اين ملت، به خوردن گوشت سگ و گربه خواهد کشيد»، همه استغفارکنان و با فرستادن صلوات، لب به دندان گزيده و مرا نامسلمان و کافر و عرق خور و غربزده ... می خواندند. همه هم از من ابراز انزجار می کردند. يعنی در آن دوران اصلآ انسان عاقل و فرزانه ای پيدا نمی شد که بشود با او با منطق و استدلال هم سخن گفت و فحش و نفرين نشنيد! گفتار ها و نوشتار هايم در زمان فريب خاتمی را هم که تمامی دوستان و خوانندگانم شنيده و خوانده اند

باری، با اين مقدمه، خواهش می کنم که نوشته زير (مشکل بزرگ خامنه ای: دستبوسی که دست بوساننده شده) که من آنرا پنج ـ شش ـ ماه پيش انتشار دادم را خوب بخوانيد. مشاهده کنيد که من در اين نوشته، چگونه اوضاع کنونی را پيش بينی کرده ام

آنهم نه بدين سبب که من خيلی روشنفکر باشم، بلکه ديگر به اصطلاح روشنفکران گيج هستند که نتوانستند برايند ساده ی برکشيدن موجودی مانند احمدی نژاد وسيله خامنه ای را حدس بزنند. اتفاقآ بزرگترين بدبختی ما هم همين گيج بودن اين طايفه است. چه که وقتی روشنگران يک ملت خود منگل باشند، گيج و منگ بودن خود ملت که ديگر جای شگفتی ندارد

روشنگر «روشنفکر» يعنی چشم و گوش مردم و پزشک جامعه. پزشکی که همواره بايد مراقب سلامتی فرهنگی و سياسی مردم خود باشد. تنها راه سلامت نگهداشتن جامعه هم اين است که اين پزشک «روشنگر» براستی آگاه باشد و به مردم گوشزد کند که از چه کار هايی بايد پرهيز کنند تا ناخوش نشوند و چه ها بايد انحام دهند که بتوانند سالم و شاداب باشند

در ميان ما اما، روشنفکر خود ابتدا حتا از تمامی سبزی فروشان و پينه دوز های بيسواد هم بيشتر ملاباز می شود، و وقتی ملا ايران و ايرانی را نابود کرد، تازه متوجه می شود که اين پديده چه ضد آزادی ويرانگر بوده، و آنگاه می شود نقد کننده ملا

بهر روی، در باره احمدی نژاد و خامنه ای، مطالب زيادی برای نوشتن هست. اما از آنجا که زمان کافی وجود ندارد، آنچه را که می توانم به نوشته ی زير بيافزايم تنها اين است که حال به جرات می توان گفت که هدف اصلی احمدی نژاد و حاميان او که بخشی از سپاه پاسداران هستند، جارو کردن تمامی ملا ها و خود خامنه ای از دولت و حکومت است. آنان چهارـ پنج سال هم هست که بگونه ی سيستماتيک در پی فراهم آوردن مقدمات اين کار هستند

آن سفر های پی در پی استانی احمدی نژاده و پخش پول و هدايا در ميان مردم هم همه در راستای همين هدف بود. به زبانی روشن تر، احمدی نژاد تبليغات انتخاباتی خود را از همان فردای روزی آغاز کرد که رئيس جمهور شد. البته ظاهرآ تبليغات برای انتخابات اما در اصل، پی ريزی کودتای بخشی از سپاه و يک سره کردن کار

تصور خامنه اين بود که خواهد توانست به کمک سپاه پاسداران، هم رديفان و رقبای احتمالی خود را برای هميشه از ميدان به در کند، بويژه رفسنجانی را. او می خواست که ديگر هيچ ملای هم رديف خود از دوران خمينی را در دستگاه خود نداشته باشند. برای همين هم بود که در نمايش انتخاباتی پيشين، دو ملای همرديف خود و از ياران خمينی، يعنی رفسنجانی و کروبی را با ذلت و خواری به شکست کشانيد و بی آبرو کرد

غافل از اينکه سپاه نه تنها در پی حذف رقبای وی، بلکه حتا کنار زدن کامل خود او هم هست. و حال اوضاع بگونه ای شده است که اگر احمدی نژاد و حاميان پشت پرده ی او مهار نشوند، خود خامنه ای هم قربانی اين توطئه ی کثيف خود بر عليه همپالکی های ديرين خود خواهد شد

حاصل اينکه، به باور من کار احمدی نژاد را بايد خاتمه يافته تلقی کرد. يعنی از ديد من، خامنه ای متوجه اين خريت خود شده است و از هر راه ممکن اجازه نخواهد داد که احمدی نژاد برنده ی اين بازی مسخره و شايد هم خونين بشود. حتا من اين احتمال را می دهم که تقلب اين بار، کم کردن از آرای احمدی نژاد به دستور خامنه ای خواهد بود. مگر که در اين چند روزه اتفاق مهمی رخ دهد که من حتا کشت و کشتار و فروپاشی رژيم را هم دور از انتظار نمی بينم

همينجا هم هست که بايد بنويسم ای ننگ و نفرين تاريخ بر اين اپوزيسيون بی مسئوليت و لاابالی و از مرحله پرت که حتا پس از سی سال هم نتوانست يک دولت جايگزين برای رخداد های غيرقابل پيش بينی چون اوضاع کنونی تشکيل دهد تا فورآ جايگزين اين نظام شود که کشور در گرداب هرج و مرج و جنگ داخلی در نغلطد و يکپارچگی ايران از دست نرود. امير سپهر


www.zadgah.com

|

Wednesday, June 10, 2009

 

! مشکل بزرگ خامنه ای: دستبوسی که دست بوساننده شده



زاد گـــاه
امير سپهر




مشکل بزرگ خامنه ای: دستبوسی که دست بوساننده شده ! و

به نظر می رسد که رژيم ملا ها کاملآ از نفس افتاده باشد، آنهم بوسيله خود و جنگ قدرتی که بی امان در درون آن در جريان است، نه در سايه درايّت و کاردانی اپوزيسيونی که اصلآ در جهان راستين وجود خارجی ندارد

از ديد من آنکس هم که بيش از همه به آتش اين جنگ درونی دامن می زند، محمود احمدی نژاد است. کسی هم که برای اين رژيم می تواند دردسرساز باشد و سرنگونی آنرا سرعت بخشد، اتفاقآ هم همين احمدی نژاد مسخره و ماجراجو می تواند باشد، نه به گفته ی پاره ای، رفسنجانی و قاليباف و حتا منتظری و ديگران

گر چه خود علی خامنه ای هم روضه خوانی بی هويّت و کم مقدار بيش نيست، با اينهمه، بر کشيدن عنصری تا اين اندازه بی ارزش و هرزه درا و عقده ای و بی مسئوليت بنام احمدی نژاد، بوسيله اين ملا، شايد يکی از بزرگترين اشتباهاتی باشد که خامنه ای مرتکب آن شده

زيرا تکيه بر زور و بی شرمی و بد زبانی و تيغه ی تيز چاقوی افراد بی مقداری که چيزی برای باخت ندارند، تکيه دادن بر نوک نيزه ای بسيار تيز و زهرآگين است. بر کشيدن لمپن ها و قمه کش ها برای از ميان برداشتن مخالفان و دشمنان، درست بسان شمشير دو دمی است که پس از قلع و قمع مخالفان، دير يا زود گردن خود ارباب را نيز خواهد زد

در اين مورد حتا در سراسر تاريخ هم يک استثنآء نمی توان نشانی داد. تجربه ی تاريخی نشان می دهد که هر گروه و شخصی که با لمپنيسم آمده، خود نيز سرانجام با لمپنيسم برکنار شده. حال چه به شکل مستقيم و چه در اثر پيدا شدن اربابی دست و دلباز تر برای لمپن ها و پشت کردن آنان به ولی نعمت پيشين خود

چنانچه اين روز ها به سخنان و موضع گيری های احمدی نژاد و مقالات روزنامه ی اطلاعات و جمهوری اسلامی توجه کنيد که بازتاب دهنده ی ديدگاههای علی خامنه ای هستند، خواهيد ديد که چه تضاد ژرفی ميان اين دو ديدگاه وجود دارد

احمدی نژاد فردی بود گمنام و کاملآ بی مقدار که تا برکشيد شدن به مقام رياست جمهوری از سوی خامنه ای، حتا در رديف شخصيّت های درجه سوم جمهوری اسلامی هم به حساب نمی آمد. خامنه ای تصور کرد که اگر عنصر غلامباره و دستبوس و بی اراده ای مانند او را برکشد، همه چيز در زير کنترل خودش خواهد بود. و چون او خود احمد نژاد را از هيچ يک رئيس جمهور می سازد، پس هر زمان هم که دلش خواست خواهد توانست که وی را به راحتی و بی دردسر کنار گذارد

ليکن تجربه به نيکی و بار ها نشان داده افراد کم ظرفيّت و گمنام و بی مقداری که به ناگاه و بدون طی مدارج ترقی به مقامی بالا تر از قد و قواره خود می رسند، برای نگهداری آن مقام، از دست يازيدن به هيچ عمل زشت و جنايت و خيانتی دريغ نمی ورزند

درست است که در درازای سه سال گذشته احمدی نژاد هر آنچه گفته و انجام داده، اجرای بی کم و کاست و بی چون و چرای منويات خامنه ای بوده، ليکن با هر چه نزديک تر شدن نمايش انتخابات رئيس جمهوری، به خوبی حس می شود که ديگر احمدی نژاد آن احمدی نژاد پيشين نيست. يعنی او ديگر نمی خواهد که تنها مجری چشم و گوش بسته ی اوامر ارباب باشد. اين دگرديسی احمدی نژاد البته نه يک رخداد غير قابل پيش بينی، بلکه از تبعات کاملآ طبيعی قدرت است

اين قدرت لعنتی بگونه ای است که درجه ی شيرينی و مزه آن بستگی تام به گذشته، نوع تربيّت، پايگاه اجتماعی و جايگاه اخلاقی اشخاص دارد. بدينسان که به هر اندازه که افراد حقير تر و کوچکتر باشند، به همان نسبت هم طعم قدرت به کامشان شيرين تر و گوارا تر می نشيند. احمدی نژاد اينک کنش و واکنش هايی از خود بروز می دهد که رگه ی رقابت و به چالش کشيدن علی خامنه ای در آن کردار ها، به روشنی آشکار است. حتا در زمينه های مذهبی و به و يژه در نزديکی به امام ته چاه

راستی اين است که اگر احمدی نژاد خود را همان آدم سه سال پيش نمی پندارند، کاملآ هم حق دارد. سه سال پيش از اين، او نه در جهان، بلکه حتا در خود ايران هم اصلآ عنصری ناشناخته و گمنام بود. اينک اما پس از سه سال تکيه بر جای بزرگان زدن (البته جايگاه رياست جمهوری در ايران روضه خوان ها، مايه ننگ است)، از او شخصيتی نامدار در ايران و جهان ساخته که هواپيما و خلبان شخصی دارد، به ديدار مقامات و رهبران ديگر کشور ها می رود، در مجامع بين المللی سخنرانی می کند، به افتخارش سرود نکبتی ای خمينی می نوازند و سان می بيند ... و

گذشته از اينها، او در داخل هم اين سه ساله بيکار ننشسته. وی حتا تبليغ برای خود را بر تر از خدمت رياست جمهوری نشانده. تمام اين سفر های استانی احمدی نژاد برای مطرح ساختن خود بوده، نه انجام وظايف محوله به او به عنوان رياست جمهوری رژيم اسلامی. وی مرتبآ هم در حال دسته و گروه ساختن برای خود بوده. او در اين راستا حتا تا نوه های خاله های ناتنی خويش را هم بکار گرفته و وارد پست های دولتی کرده است

بنابر اين کاملآ طبيعی است که احمدی نژاد حال ديگر آن خانه شاگر پيشين علی خامنه ای نباشد که می پنداشت هميشه همانگونه بله قربان گو و دستبوس وی خواهد ماند. او سه سال پيش که آمد، يک دستبوس بود. ليکن در اين زمان دراز، اينک خود مبدل به فردی شده که هزاران هزار دستبوس سفله و دريوزه دارد. حتا در ميان مثلآ افسران ارشد سپاه پاسداران که سه سال پيش حتا او را به پشيزی هم نمی خريدند

احمدی نژاد حال کارش به جايی رسيده که مدال لياقت و تشويق به سينه ی سپاهيان می زند. اين کار ها را نبايد شوخی پنداشت، به ويژه برای عنصر توسری خور و کوچک و بی مقداری چون احمدی نژاد. بيخود نيست که وی روز به روز بيشتر افسار گسيخته تر و پر رو تر و ديوانه تر می شود

حاصل اينکه، وارسی کيستی و اخلاقی و کردار سه ساله احمدی نژاد به نيکی به ما نشان می دهد که وی نه از دروغگويی شرم دارد، نه ننگ و عار سرش می شود و نه توهين و تحقير می شناسد. اينکه آيا اين ويژگيهای او بر ويژگيهای همسان اربابش خواهد چربيد و عاقبت چه فتنه ای زان ميان بر خواهد خاست، امری است که بايد منتظر بود و ديد

ليکن با شاختی سه ساله از منش و کردار و گفتار و رفتار احمدی نژاد، يک چيز را از هم اکنون بخوبی می توان پيش بينی کرد، اين را که احمدی نژاد پر رو تر و بی شخصيت تر از خود خامنه ای، بدون شک لقمه ی راحتی برای بلعيدن ولی فقيه چاقوکشان و لمپن ها نخواهد بود./ امير سپهر


www.zadgah.com

|

Monday, June 08, 2009

 

ما همان ملت هستيم! سرنگون باد جمهوری اسلامی



زاد گـــاه
امير سپهر


ما همان ملت هستيم! سرنگون باد جمهوری اسلامی

سرچشمه ی سخن: چگونه شاهزادگان عالم به گدايان سيب زمينی مبدل گشتند
از ایران برآرم یکی تیره خاک
بـلــــنـدی ندانـند باز از مغـــاک

انقلاب شوم بهمن و قدرت يابی ملايان در ايران، آنچنان رنج ها و خواری های جگرسوزی را بر مردم ما تحميل کرده که تا پيش از آن فتنه حتا به انديشه هيچ ايرانی هم نمی آمد. يعنی پذيرش اينهمه ظلم، اينهمه چپاولگری، اينهمه بی معنويتی و بويژه اينهمه تحقير و اين اندازه توهينی که حال به مردم ما می شود، تا پيش از آن فتنه برای ملت پرغرور ايران براستی غير فابل باور بود. بدين سبب که دستکم ما چند نسل روزگار سلسله ی پهلوی، بسيار محترم و حتا عزيزدُردانه بار آمده بوديم

ما در يک فضای اجتماعی بی اندازه آرامی به دنيا آمده، به روابطی بسيار نرم و عاطفی خو گرفته و بسيار هم مغرور و بزرگ منش پرورش يافته بوديم. ما، مادران و پدران خود را چنان باآبرو و محترم ديده و در آغوش آنان به اندازه ای با عزت نفس بار آمده بوديم که «آبروداری» را والا ترين ارزش انسانی می انگاشتيم. به تبع برخورداری از همين گونه تربيت هم، در روابط اجتماعی حتا تهيدست ترين آدمهای آن روزگار هم، انسانهايی بی اندازه بزرگ منش و بخشنده و دست و دلباز بودند

خرد، بزرگ منشی، کردار بسيار محترمانه و حتا لباس پوشيدن و نشست و برخاست بزرگان سياسی ما در مجامع جهانی و همچنين شوکت و عظمت حکومت ما در جهان هم، آنچنان گردنفرازی و غرور ملی را در ما پرورش داده بود که هر کدامی از ماايرانيان، ناخودآگاه خود را يک نجيب زاده می انگاشت. درست بسان همان نجيب زادگان اروپای سنتی سده های هژده و نوزده هم، هر کدامی از ما خود را از خاندانی بسيار بزرگ و خوشنام و حتا بسيار ثروتمند می انگاشت. حال چه در محله و شهر و ديار خود و چه به ويژه در خارج از ايران

به تبع همان تربيت خانوادگی و فضای غالب فرهنگی هم، هيچکدامی از ما اصلآ حتا کوچکترين بی احترامی نسبت به خود و خانواده و حتا هم ميهن خود را هم بر نمی تافتيم. وقتی هم که به خارج از ايران مسافرت می کرديم، در تمامی فرودگاه ها، مراکز تفريحی، هتل ها و رستوران ها و بار ها هم براستی که بسان همان نجيب زادگان و يا پرنس ها و پرنسس ها از ما پذيرايی می شد

مثلآ اگر تا سال پنجاه و هفت، حتا به يک دانشجو و يا هم ميهن توريست ما هم که در خارج از ايران کوچکترين بی احترامی می شد، آن دانشجو و يا توريست اصلآ پاشنه ی درب سفارت و يا کنسولگری ايران در کشور محل اقامت خود را از جای برمی کند. نمايندگيهای سياسی ايران در خارج هم، تا توهين کننده را به پوزش از آن ايرانی وا نمی داشتند، هرگز از پای نمی نشستند

زيرا که اصولآ سياست کلی خود نظام شاهنشاهی هم همان در راستای بزرگ جلوه دادن عظمت ايران و شآن و شخصيت والای ايرانی درجهان بود. از اين رهگذر هم، واداشتن جهانيان به تحسين و احترام گذاردن به نام ايران مهد تمدن و رعايت بزرگ منشی ايرانی دارای غنی ترين فرهنگ و فرزانگی در همه جای گيتی

نگارنده خود از دهان زنده ياد دکتر احمد ميرفندرسکی«وزير خارجه کابينه زنده ياد دکتر بختيار» سخنی را شنيدم که مضمون آن اين بود که : «شخص پادشاه فقيد، آن اندازه به حفظ آبروی ايران و بزرگی شخصيت ايرانی حساسيت داشت که با دستخط خود، به وزارت خارجه دستور اکيد داده بود که هر کسی که به يک ايرانی در خارج اهانتی کرد، نمايندگيهای سياسی ايران وظيفه دارند که حتا با استخدام گرانترين وکلای محلی هم که شده، فرد بی ادب را بر
سر جايش نشانده و بطور کامل هم از آن ايرانی اعاده ی حيثيت و دلجويی کنند» .و

در درون ايران هم، مثلآ اگر حتا يک سرهنگ شهربانی هم ره به مردی می بست و به وی می گفت که من بايد همسر و يا دختر شما را با خود به کلانتری برم، بدون شک آن مرد، يا آن سرهنگ را در جا له و لورده می کرد، يا اگر هم زورش به آن سرهنگ نمی رسيد، سر بر ديوار کوفته و خويشتن را خونين و مالين می ساخت

گذشته از خود آن مرد، اصلآ اگر رهگذران هم چنين جسارتی را از پليسی نسبت به يک هم ميهن محترم خود می ديدند، فورآ حق آن مآمور بزعم خودشان "بچه سازمانی" ـ يعنی بی پدر و مادر و بزرگ شده در يتيم خانه که البته هيچ اشکالی هم نداردـ را بر کف دستش می نهادند که اصلآ چگونه به خود جرآت داده که به آقايی بگويد که می خواهم زن و يا دخترت را جلب کرده و با خود به کلانتری برم! و

من خود خوب بياد دارم که در آن روزگار، چه شورش و بلوايی بر سر افزايش نرخ اتوبوس های شهری در تهران برپا شد. آنهم تنها و تنها به دليل يک ريال افزوده شدن بر بهای بليط ها. بلوايی آنچنان بزرگ که مردم خشمگين و شهرآشوب، تنها در چند ساعت شيشه های بيشترين اتوبوس ها را خرد کرده، دهها اتوبوس را به آتش کشيده، بی شمار باجه های بليط فروشی را از جای کنده و کاملآ تخريب کرده و ارشد ترين مديران شرکت واحد را هم در پشت ميز های خودشان کتک زده يا بزعم خودشان "گوشمالی دادند" که تا ديگر از اين غلط های زيادی نکنند! و

رانندگان بی گناه را هم آنچنان با توپ و تشر و تهديد ترساندند که همگی آن بيچاره ها اتوبوس های خود را در خيابان ها و ميادين شهر، بی صاحب رها کرده و خود از مهلکه فرار کردند. دامنه آن اعتراضات آنچنان در حال گسترش بود و شهر آنگونه در التهاب، که اصلآ بيم آن می رفت که مردم تمامی ساختمان های دولتی را هم به آتش کشيده دولت و يا حتا حکومت را هم ساقط کنند

کما اينکه در اعتصاب سال چهل معلمان در پی کشته شدن تنها يک آموزگار بنام خانعلی، دولت نخست مهندس جعفر شريف امامی سقوط کرد

در پيامد همان واکنش سخت مردم به افزايش تنها يک قران بر بهای بليط اتوبوس هم بود که پادشاه فقيد که در سويس بسر می برد، از همان خارج با دلجويی از مردم، دستور لغو فوری اين جسارت دولت را صادر کرد. در همان شب هم نخست وزير مملکت، شخصآ در تلويزيون حاضر شده و با سرافکندگی تمام از مردم صميمانه پوزش خواست. بهای بليط هم نه تنها همانی ماند که بود، بلکه براستی تا چند هفته پس از آن ماجرا هم، بسياری از مردم رند و فرصت طلب اصلآ بدون بليط سوار اتوبوس ها می شدند

هيچ پارکابی «کنترل کننده بليط» هم که اصلآ جرآت نمی کرد که به آن مردم سوء استفاده چی اندک اعتراضی کرده و برای خود دردسر درست کند. زيرا که آرامش آنگونه شکننده و دولت آن اندازه هراسان بود که شکايت حتا نابجای چند مسافر از يک راننده اتوبوس يا پارکابی هم، به توبيخ و جريمه و يا حتا اخراج آن طفلکی ها از شرکت واحد اتوبوسرانی منتهی می شد

مسئولان اصلی اين پستی ها و خواری ها
باری، آن سرچشمه از اينروی آوردم که بدين پرسش اساسی برسم که چگونه شد آن مردم پرغرور و گردنفراز که حتا براحتی در برابر گلوله هم سينه سپر می کردند که ايکاش نمی کردند!، اينک به اينچنين موجوداتی بی رگ و بی غيرت مبدل گشته اند

يعنی به انسانهايی آنچنان غرورباخته، زبون و توسری خور که نه تنها پاکت تخمه در دست به مراسم تازيانه خوردن و حتا اعدام فرزندان خود می روند، نه تنها به دستان آلوده بر خون جگرگوشگان خويش بوسه می زنند، بلکه کار بی غيرتی ايشان به جايی رسيده که ديگر حتا از فروشندگان نواميس دختران خود نيز صدقه می گيرند، آنهم چند کيلو سيب زمينی گنديده؟! و

از ديد من، پاسخ اين پرسش بسيار روشن است. اين سقوط اخلاقی باورنکردنی، اين غرورباختگی، اين ننگ پذيری و اين بی ناموسی و بی شرفی هيچ دليل ديگری ندار جز نادانی و يا رذالت و پستی بخش بزرگی از سياسيون و تحصيلکردگان اين ملت. زيرا گذشته از اينکه همين ناسلامتی سياسيون و تحصيلکردگان اصلآ اين لکه ننگ را بر دامن تاريخ ايران گذاردند، سی سال هم هست که همين به اصطلاح بخش اليت، خواسته و يا از سر جهل و نادانی اين مردم نگونبخت را در زندان چپاولگران هستی و قاتلان جگرگوشگان و فروشندگان نواميس خود دست بسته نگاهداشته اند

زيرا همانگونه که من بار ها اين قاعده ی جهانشمول را در نوشته های خود آورده ام، سرنوشت سياسی و فرهنگی و اخلاقی و حتا اقتصادی هر ملتی در جهان، بستگی مستقيم و بی چون چرا به شخصيت و شرف و خرد و مسئوليت شناسی همين بخش تحصيلکرده و سياسی خود دارد

يعنی هر ملتی که بزرگانی خردمند و باشخصيت وشريف داشت، بدون شک آن ملت هم خردمند و بااخلاق و شريف خواهد بود. هر ملتی هم که بزرگان آن خود فاقد خرد و يا خاين و پست و بی شرف باشند، بدون ترديد آن ملت هم پست و بی شرافت و سفله خواهد شد

اصولآ در تمامی کشور های جهان هم، همين تحصيلکردگان و سياسيون، نمايندگان فرهنگ و شرف و شخصيت ملت های خود هستند نه ملت ها. زيرا که اين بخش از جامعه است که اهل مطالعه و آگاه است. اين بخش است که رخداد های جهانی را پيگيری می کند. اين بخش است که فرهنگ و ادبيات و سياست و اقتصاد و زبانهای بيگانه را می فهمد و از همه اينها مهم تر، اين بخش هر جامعه است که تمامی نشريات و تريبون ها و صدا ها را در اختيار خود دارد

از اينروی هم، هم مردم هر کشوری آگاهی ها و خطوط فکری و حتا غرور و شخصيت خود را از اين بخش از جامعه خود می گيرند و هم اينکه چون جهانيان در ارتباط با همين بخش هر جامعه ای هستند، آنان نيز تمامی آگاهی های خود در مورد هر کشور و ملتی را از کانال های در دست همين بخش اليت آن جامعه به دست می آورند

پس، هم مردم هر کشوری خواهی نخواهی چشم و گوششان به دهان همين قشر جامعه ی خود دوخته شده و اين بخش را هم الگوی خود قرار می دهند، و هم اينکه جهانيان اين بخش را نمايندگان ملت های خود به حساب آورده و رفتار و سخنان آنان را ملاک داوری های خود در مورد هر ملتی قرار می دهند. زيرا که نه مردم کوچه و بازار سواد کافی و زمان و امکانات داردند که بتوانند مستقل از اين بخش، خود با مقولات اجتماعی آشنا گردند و نه بيگانگان با مردم عادی کشور ها در تماس هستند

بنابر اين، مشاهد می کنيد که خرد و اخلاق و مسئوليت پذيری انسانهای اين بخش از جامعه، چه تآثيرات ژرفی بر رفتار فردی و اجتماعی احاد يک ملت دارد و کيستی و ميزان فرهنگ و شرف اين بخش، چگونه می تواند نام يک ملت را در جهان پرآوازه ساخته يا بر زمين کوبد

و حال برای شناخت ميزان نابخردی يا بی شرافتی اين بخش از جامعه ی ما، کافی است که به موضع گيری های مثلآ اين فرهيختگان و نامداران رسانه ای و سياسی ما در مورد همين نمايش مهوع علی خامنه ای خوب دقت کنيد

در اينجا اراذل و اوش ضد ايرانی توده را ناديده انگاريم که اعضای اين "حزب طراز نوين"! و دنبالچه های رذل تر از خود آنان، عوامل اکثريتی، اکنون سی سال که اصلآ آشکارا برای متجاوزان به نواميس ملت ما آفتاب داری می کنند.

آن معروفه ی لندن نشين را هم استثتا کنيم که آن کهنه پتياره، به هر کسی که پول و قدرت داشته باشد حال می دهد، حال اين قدرتمند و متمکن هر کس و گروهی که می خواهد باشد. آن بی ريش همانی است که روزی با کراوات گل منگلی برای دفتر شهبانو فرح کار می کرد و به هزار حقارت، برای آن نظام و شخص پادشاه فقيد دم تکان می داد

وقتی هم که آن نظام ورافتاد، با يک دگرديسی کامل، فکل از گردن فرو هشت و به مستهجن ترين شکلی شروع به کوبيدن ولينعمت خويش کرد. از آن زمان تاکنون هم که سی سال است رفيق گرمابه و گلستان پست ترين لايه های اجتماعی است، حتا در ميان آن لمپن ها هم، هم کاسه ی لمپن ترين آنان

ترديد نکنيد که اگر حتا صدام حسين معدوم هم که می توانست ميهن ما را بگيرد، آن فاحشه فورآ زن صيغه ای پسر عموی او، علی شيميايی تکريتی می شد. اگر هم به فرض روسيه فردا ايران را اشغال کند، بدون شک فورآ به صيغه ی يکی از نوکران ولاديمير پوتين در خواهد آمد. پس سخن ما اينجا از کسانی است که خود را مثلآ ملی و ميهن پرست و روشنفکر هم می انگارند

اتفاقآ احمدی نژاد، ريز ترين ميکرب اين گنداب متعفن است
اينک بی اينکه بخواهم به موضع گيری تک تک اين مدعيان روشنفکری بپردازم که از حوصله ی يک متن هم بيرون است، می خواهم يکجا گفتار اين مثلآ فرهيختگان و دانايان و بزرگان در مورد مشارکت مردم در اين نمايش روحوضی را بياورم که چکيده تمامی آن به چپ و راست زدن های قلمی و زبانی هم اين است که : (ازهر راهی که شده، نبايد اجازه داد که احمدی نژاد دوباره انتخاب! شود). اصلی ترين دليل ايشان هم اين است که، دستکم هر چه که باشد آن سه تن ديگر، از باند « بد» ها هستند و محمود احمدی نژاد جزو باند « بد تر» ها

از آنجا که نگارنده اصلآ دوست نمی دارم که زياد در بند بحث (بی اختيار بودن) رئيس جمهوری در اين نظام مسخره بمانم که آن اندازه در اين مورد گفته و نوشته شده که باز هم از اين موضوع نوشتن، براستی که ديگر حال آدمی را بهم می زند، در پاسخ اين نابخردان که مثلآ خود را هم آگاه می پندارند، همين اندازه می نويسم که وقتی خامنه ای قادر است که هر طرح و لايحه و مصوبه و حتا قانون از پيش وضع شده را هم تنها با يک«حکم حکومتی» باطل ساخته يا بقول خودشان، "کان لم يکن" اعلام کند، ديگر اصلآ حتا سخن گفتن از اختيارات رئيس جمهوری هم در چنين سيستم مولتی ارتجاعی از نابخردی محض است

در مورد کيستی و منش خود اين چهار کانديدای خامنه ای هم، به اين بی خبران نشان دهم که اگر بنا بر بُرش و اقتدار باشد، همين احمدی نژاد دلقک کوچولو، صد ها بار از آن سه و هزاران بار از مرشد فکری آنان، سيد محمد خاتمی، هم زَهره دار تر است، هم جسور تر و هم قاطع تر

اصلآ چه دليلی بالاتر از اينکه اينک يک سال است که تمامی بزرگ عمامه داران حوزه ی علميه از او می خواهند که معاون خود، اسفنديار رحيم مشايی را برکنار سازد که برای نخستين بار گفت: «ما با ملت اسرائيل دشمنی نداريم»، اما همين مينی دلقک حتا تره هم برای سخنان آنها خُرد نمی کند

همين دو ماه پيش هم بود که غلامحسين الهام، سخنگوی دولت همين دلقک کوچولو، در پاسخ به مکارم شيرازی شکرفروش دزد و غارتگر که حال بانفوذ ترين ملای حوزه هم هست، در مورد برکنار کردن رحيم مشايی با شجاعت اعلام کرد که : «البته نظر مراجع اعظام برای ما خيلی عزيز است، اما دولت الزاماتی دارد که نمی تواند هر روز افراد کابينه را تغيير دهد». و

اين در حالی است که در همان ماههای نخست رياست جمهوری مرشد فکری اين اصلاح طلبان، يعنی آخوند محمد خاتمی که باز هم بيشرمانه از اصلاحات سخن می گويد و حال مير حسين مرتجع تر از خود را هم علم کرده، چند تن از وزرايش به سختی از لباس شخصی ها کتک خوردند، ليکن آن مرد اخته، جرات نکرد که حتا کوچکترين دفاعی هم از اين نزديک ترين ياران خود بعمل آورد

هم زمان با آن هم، همين کرباسچی هم که حال معاون اول آخوند کروبی است و شهرداران او، به جرم حمايت از خاتمی شکنجه و زندانی شدند، اما او در اين مورد هم سکوت اختيار کرد و شرف نداشت که کمترين حمايتی از آن بزرگترين حاميان خود بعمل آورد

اين سخن که گويا آزادی های اجتماعی مردم در زمان احمدی نژاد محدود تر شده هم حرفی کاملآ پوچ است که اين نابخردان به خورد مردم می دهند. چرا که احمدی نژاد زمانی آمد که خاتمی ديگر کاملآ تسليم جناح احمدی نژاد شده بود. بگونه ای که در واپسين ماههای رياست جمهوری وی، ديگر حسين شريعتمداری و حزب مؤتلفه اسلامی حبيب عسگراولادی و انصار حرب الله از بزرگترين حاميان خاتمی محسوب می شدند

آخر با اين نخبگانی که سيستم مغزی خودشان هم عليل است، چه جای شگفتی که حافظه ی تاريخی مردم ما تا آن اندازه ضعيف باشد که حتا بر هوش و حواس منگل ها هم طعنه زند که بدبختانه همين گونه هم هست. اينان چه زود فراموش کردند که همين خاتمی که حال باز بيرق اصلاحات برافراشته، همان فردی است که دور دوم رياست جمهوری خود را با گريه آغاز کرد

او می گريست زيرا که خود نيز می دانست کاری از پيش نخواهد برد. آن شياد در همان ماههای نخست رياست جمهوری خود بدين نتيجه قطعی رسيد که جمهوری اسلامی کوچکترين استعدادی برای اصلاح شدن ندارد. بنابر اين، او يا می بايستی سرنگونی طلب می شد يا تسليم که صد البته دومی را برگزيد که بايد هم اين کار را می کرد. چرا که نه جربزه ی خروج از اين دايره ی جهنمی و دور باطل را داشت و نه اصلآ و ابدآ تمايلی به کوچکترين اقدامی که ممکن بود گردش اين آسياب خون و جنون را کمی کند تر سازد

خاتمی يک ملا است، آنهم ملايی متعقد به ولايت فقيه و از سرسپرده ترين نوچه های خمينی. فرزند پدری ملا که حتا او هم از سرسپرده ترين نوکران خمينی بود. هر چه هم که دارد از صدقه ی سر خمينی و همين جمهوری روضه خوان ها است. پس طبيعی بود که نامبرده حتا سخن از تغيير چند ماده از قانون اساسی اين نظم ايران کش و اهريمنی را هم به روشنی "خيانت مسلم" بخواند

آن حقه باز زمانی کانديد شد که رژيم اسلامی دقيقآ بسان امروز به انتهای خط رسيده بود. او می خواست بی اينکه دست به ترکيب اين نظام زند چهره ی آنرا کمی بزک کند که حتا همان صورت بزک کرده هم، هيچ تناسبی با پيکر خونين اين هيولای وحشی و آدمخوار نداشت. از اينروی هم بزودی روشن شد که جمهوری اسلامی به گونه ی گوهری وحشی و زشت و خونخوار است

تيشه ی زنگ زده و کند اصلاحات ادعايی خاتمی در عمل، در همان نخستين ماههای رياست جمهوری وی، به چنان سنگ و صخره های عظيم و غول پيکری برخورد کرد که حتا خوشبين ترين و ملايم ترين اصلاح طلبان هم در ماههای پايانی همان دور اول، ديگر از اصلاحات با پيشوند مردگان يعنی«مرحوم اصلاحات» ياد می کردند

در چهار سال دوم هم که وی اصلآ حتا ديگر جرات سخن گفتن از آزادی و جامعه مدنی را هم نداشت، حتا سخن گفتن از همان مدينته النبی محمدی دوران وحشيگری مسلمانان فاتح يثرب را. در دور دوم، کرک و پشم خاتمی آن اندازه ريخت که ديگر هر کسی که می رسيد، يک توسری به او نثار می کرد

با آن روند سراشيبی که همگان آنرا در آن هشت ساله به چشم ديدند، ترديد نبايد کرد که اگر خاتمی تنها دو سال ديگر هم دولت را در دست می داشت، اوضاع آزادی های فردی و حتا معيشتی مردم هم همين می شد که حال در دوران احمدی نژاد است و شايد هم بدتر

به زبانی روشن تر، اوضاع جامعه پيش از اينکه احمدی نژاد رئيس جمهور شود اصلآ "احمدی نژادی" شده بود. آنهم بوسيله همين خاتمی که باز با بيشرمی و پستی از اصلاحات سخن می گويد

حتا خود احمدی نژاد هم در مناظره با مير حسين موسوی به درستی به همين مسئله اشاره کرد که : «انگار وقتی من آمدم، همه چيز گلستان بود و هيچ مشکلی در کشور وجود نداشت و من همه چيز را خراب کردم»! همچنان که احمدی نژاد به درستی حتا (ستاره دار کردن) دانشجويان را هم از ميراث های دولت خاتمی و وزيرش معين خواند

در اواخر رياست جمهوری؛ ديگر حتا ادبيات خاتمی هم همين ادبيات احمدی نژادی شده بود. يعنی او همانی شد که بود و بايد می بود. وی در واپسين حضورش در دانشگاه، تنها به دليل دروغزن خوانده شدن خود، در پرخاش به دانشجويان آنچنان رفتار کرد که باز هم صد رحمت به احمدی نژاد. او در آن جلسه واژگانی را بکار برد که فقط در انبان انصار حزب الله يافت می شود و واکنشی نشان داد که حتا همين احمدی نژاد دلقک حتا در برابر به آتش کشيده شدن عکس های خودش هم از خود بروز نداد

اين خيمه شب بازی های مثلآ انتخاباتی و متينگ ها و شعار ها و شال بازی ها... هم امر تازه ای نيست. ما عين همين فضای مصنوعی و فريبنده را همان دوازده سال پيش هم تجربه کرديم. گر چه ظاهر اين بازی ها با هم متفاوت می نمايد، اما کيفيت و از آنهم مهم تر، هدف همانی است که دوازده سال پيش هم بود، يعنی يک فريب بزرگ ديگر

من که ترديد ندارم همه ی اين رمالی ها با رخصت خود خامنه ای است و چنانچه او هم امروز اين به اصطلاح کانديدا ها را چخ کند، هر چهار تايی بسان توله سگ هايی، سر بزير افکنده و فورآ به گوشه ای خزيده و آرام می گيرند و اين بازی ها تمام می شود

پس اگر می بينيد که او قلاده ی اين سه تن را کمی شل کرده که حرفهای گنده تر از دهنشان را بر زبان آرند، فقط برای فريب جهانيان و مردم خودمان، گرم کردن بازار اين متاع تقلبی و نشان دادن اين امر است که آری، مثلآ در جمهوری فقاهتی من نيز انتخاباتی و رقابتی و مناظره ای وجود دارد. اگر جز اين بود، شک نکنيد که چاقوکش های او در دم دهان اين سه تن را خُرد می کردند

اوباش چاقوکش پيراهن سفيد، موتورسواران زنجير به دست، بسيجيان، امت حزب الله، فدائيان رهبر، جمعيت ثارالله، ايثارگران، فرزندان ولايت ... خامنه ای که حتا چکمه پوشی خانمهای محترم ما در زمستان را هم بر نمی تابند، اگر خواست ارباب شان نبود، مگر اجازه می دادند که کروبی بتواند درب دانشگاه از جای برکند؟! پس تمامی اين سهل گيری ها از سر شيادی است

ترديد هم نکنيد که از فردای تمام شدن اين نمايش مبتذل، هر کسی حرفی از «مطالبات مدنی» و «حقوق شهروندی» و «آزادی دانشجويان»... به ميان آرد، باز سر و کارش با سعيد مرتضوی و قاضی حداد و بند و زندان و شکنجه خواهد افتاد. هر کسی هم که اندک سرسختی نشان دهده، باز در زندان خودکشانيده خواهد شد. بنابر اين، هوايی شدن اين منگل ها «تحصيلکردگان و سياسيون ما!» از اين فضای تصنعی و رياکارانه، تنها و تنها از نادانی ايشان ناشی می شود

بخشی هم از اين منگل ها البته بسان همان ملا ها از روی شيادی و محبوب مردم نادان شدن خود را به بيعاری و بی غيرتی زده اند. عمده دليل اين بخش برای مهر سکوت برلب زدن و ايستادگی نکردن در برابر اين موج فريب، احترام ظاهری به خواست مردم برای مشارکت در اين انتخابات قلابی است

يعنی بزعم اينها، چون مردم خواهان مشارکت در اين مسخره بازی هستند، پس مخالفت با اين بساط سالوس و شعبده به مثابه مخالفت با خواست مردم خواهد بود. بدين خاطر هم اين مخالفت، موجب نفرت مردم از ما خواهد شد

من يکی اما نه تنها اين دستاويز را نهايت رذالت می دانم، بلکه به آن محبوبيتی هم که از رهگذر مهر تأييد زدن به نادانی مردم به دست می آيد، آب دهان می اندازم

آخر اين چه منطقی است که چون ميليونها ايرانی اين بساط مسخره را قبول کرده اند، پس بايد زبان در کام گرفت و نبايد با اين بساط شعبده مخالفت کرد. مگر ما چلوکبابی باز کرده ايم که هر کسی کباب کوبيده خواست به او کوبيده بفروشيم و هرکسی هم که کباب سلطانی سفارش داد، کباب سلطانی برايش بياوريم! و

فرجام سخن
فرجام سخن اينکه هر کسی هر گونه که می خواهد بيانديشد و هر کاری که دلش خواست انجام دهد. ليکن برای من اصلآ مهم نيست که چند ميليون نفر می خواهند به پای صندوق های ولی فقيه روند. زيرا جدای از بی تآثير بودن اين بازی ها در سرنوشت نهايی مردم، برای منی که ناسلامتی خود را هم آگاه می خوانم اصلآ ننگ و بی شرمی است که بخواهم اصل اين نظام را بپذيرم

آخر اين سفلگان لمپن و جانی کيستند که بخواهند رئيس جمهوری کشور من بشوند. اگر آن سبزی فروش محترم خيال می کند که با به پای صندوق قاتلان فرزندان خود و متجاوزان به نواميس خويش رفتن، وضع وی بهتر خواهد شد، اينگونه خيال کند و در اين نمايش هم شرکت کند که بر او حرجی نيست. اما من چه؟

يعنی من هم بايد به آن سبزی فروش محترم اقتدا کنم؟ من هم بايد چون آن کارگر بيچاره ی کم آگاه بشوم و در يک جمله، من بايد به آن سبزی فروش ها و قصاب ها و بزاز ها و دست فروشان و شاطر نانوا ها و خمير گير ها و لبو فروش های هم ميهن آگاهی دهم يا آنها به من؟ من بايد از ايشان پيروی کنم يا ايشان از من؟ متوجه می شويد که کجای کار ملت نگونبخت ما لنگ می زند! و

از همه اينها گذشته، اصلآ در اين ميان شخصيت انسانی، غيرت ميهنی، شرف ايرانی گری من مدعی سياسی و آگاه و روشنگر بودن... کجا است؟ يعنی کيستی و شرف من آن اندازه تنزل يافته و لجنمال شده و من به اين پايه از بی ناموسی و بی شرفی رسيده ام که حال بايد افرادی چون کروبی و موسوی و سبزعلی رضايی را بعنوان رئيس جمهوری کشورم بپذيرم

پوزش می خواهم که در اين بخش از نوشته، واژه ی «من» را زياد بکار می برم. اين «من» ها برای خودستايی و «منم» زدن نيست، بلکه تنها از سوی«خود» سخن گفتن است. با اين توضيح، در مورد خود بايد بنويسم که من آن زمان ضد انقلاب شدم که يک ملای زبان نفهم می خواست رهبر ايران گردد و يک مهندس ترمودينامک تحصيلکرده فرانسه نخست وزير آن زبان نفهم

ضد انقلاب شدم چون آن ملا ـ خمينی ـ را کثيف و ضد ايرانی می ديدم و آن مهندس ابله ـ بازرگان ـ را حتا پست تر و بی شخصيت تر از آن ملا. زيرا اگر آن تحصيلکرده ذره ای شرف ملی و حتا شخصيت انسانی داشت که از دست يک ملای رذل زبان نفهم بی سواد، فرمان نخست وزيری نمی گرفت که همه ی بدبختی های ما هم از انحراف همان بازرگان ابله بی شعور شروع شد

زمانی هم از ميهنم گريختم که يک دکتر احمق ديگر از همان تحصيلکردگان فرانسه بنام بنی صدر رئيس جمهور آن ملای بی حيثيت شده بود که او هم مزد بی شعوری خود را گرفت. حال هم که بيش از دو دهه است است که ويلان و سرگردان هستم

در نتيجه من بايد پس از سی سال مبارزه که بيست و پنج سال آن با دربدری و تنهايی و ترس و دلشوره همراه بوده، تحمل بدترين شرايط حتا امنيتی، از دست دادن عمر و جوانی و پدر و مادر و خواهر دلبندم که حتا حسرت گريستن بر گور آن عزيزان هم بر دلم مانده، اينک بايد به مردم توصيه کنم که از ميان يک بچه چوپان و يک روضه خوان پانزده قرانی و يک تازی زاده ی همگی دشمن ايران، يکی را برای رياست جمهوری ايران برگزينند؟! و

نه گراميان! من يکی که همچنان همان ايرانی روزگار پهلوی هستم و هرگز هم اين پستی و بی شرافتی را پذيرا نمی شوم که جمهوری اسلامی را تأييد کنم. ولو اينکه در همين غربت و تنهای عمرم به پايان رسد و در همينجا مدفون گردم و هيچ دوست و آشنايی هم نشانی گورم را نشناسد

چرا که به هزار و يک دليل، من اين رژيم را از بيخ و بن ضد ايرانی، دشمن ايرانيان، قاتل بهترين فرزندان ما و مسئول پامنقلی کردن ميليونها جوان برومند ما و فروشنده ی بکارت و ناموس و آرزو های ده ها هزار تن از دختران جگرگوشه و نازنين خودمان می دانم

تک تک پايوران آن را هم از بالا تا پايين، از پست ترين و بی شرف ترين و بی خانواده ترين ايرانيان بشمار می آورم. از اينروی هم بر اين باورم که ما تنها يک گزينه و يک وظيفه ملی داريم که آنهم همانا سرنگون ساختن اين نظام اهريمنی در تماميت آن و بر سر کار آوردن يک سيستم سياسی ايرانی و مدرن و آبرومند متناسب با شآن و شخصيت ايران و ايرانی است

هرگونه کوتاه آمدن از اين خواست تاريخی هم از ديد من، اگر از روی خيانت به ايران و خون نزديک به يک ميليون ايرانی نباشد که اين اوباش متهمان رديف اول کشتار آنان هستند، از روی جهل و نادانی محض است، ولو که عدول کننده از اين خواست بديهی، چهار مدرک دکترا هم که در جيب داشته باشد

زيرا که جدای از ضد ايرانی بودن جمهوری اسلامی، هرگونه اميد بستن به رام و متمدن ساختن اين نظام اهرمن گوهر و بدسرشت و درنده خوی، درست بسان اميد بستن به تبديل گشتن فضولات آدمی به برليان و سرگين گاو به لعل بدخشان است

گذشته از همه ی اينها، نگارنده پيوسته اين را هم از خود می پرسم که وقتی تمامی باسواد ها، قلم بدستان، سياسی ها، روشنگران، روشنفکران، سوپراستار های رسانه ای، کارشناسان و اديبان و پژوهشگران ... ملتی تا اين اندازه پست و زبون و ظلم پذير و يا ناآگاه و نادان باشند، پس اين ملت بخت برگشته از چه کسانی بايد آگاهی و درس مقاومت و شرف و فرزانگی بياموزد، براستی از چه کسانی؟! همين. امير سپهر


www.zadgah.com

|

Thursday, June 04, 2009

 

! ...ای بسا که حاج محسن



زاد گـــاه
امير سپهر



ای بسا که حاج محسن...! و

با نگاهی به اوضاع درون و برون ايران، چنانچه رخدادی غير قابل پيش بينی رخ ننمايد، نگارنده بر اين باورم که شمار مردم شرکت کننده در اين دوره از نمايش انتخاباتی خامنه ای برای انتصاب رئيس جمهوری، بالا ترين رقم شرکت کننده در يک نمايش رژيم در سی سال گذشته خواهد بود. يعنی حتا بسی بيش از آن دوم خرداد کذايی که خاتمی را بر سر کار آورد

با اينهمه و حتا با آگاهی کامل از اين امر که موضع گيری همچو منی، اندکی هم از سرعت اين قطار سريع السير شعبده و سالوس نخواهد کاست، من يکی، باز هم اين نمايش مهوع را بايکوت کرده، رفتن مردم به پای صندوق ها را ناشی از ناآگاهی آنان دانسته و به تبع آنهم، اين نمايش رژيم و اين جهل مردم را يکجا و يکسره محکوم می کنم که دلايل آنرا هم در نوشته ای جداگانه خواهم آورد

ليکن آنچه بدين متن مربوط می گردد، من اين نوشته را تا پايان يافتن اين مضحکه ی انتخاباتی در برگ نخست سايت خودم نگهداری خواهم کرد که در برابر شما خوانندگانم، کمی فراست و شناخت خود از اوضاع ميهنم را بيازمايم. اگر هم اشتباه کرده باشم که گمان نمی برم که اينگونه بشود، نه خود را شرمنده احساس خواهم کرد و نه از کسی پوزش خواهم خواست

شرمنده نخواهم شد از اينروی که چون من در کار خود خيلی باز و بی ريا هستم، اخلاقآ هم هرگز در پی فريب کسی نبوده و نيستم، اگر اشتباه کردم، پس همان به که در برابر خوانندگانم باشد. حسن اينکار اين خواهد بود که هم خود به کم هوش و حواس بودن خويش پی برده و حتمآ به دنبال بيشتر آگاه ساختن خويش خواهم رفت و هم اينکه خوانندگانم خواهند دانست که من نگارنده، چندان هم انسان با هوش و فراستی نيستم و زين پس هم، ديگر نبايد نوشته های مرا زياده از اندازه جدی انگارند

پوزش هم از اينروی نخواهم خواست، زيرا که من با اين گمانه زنی خطای خود که به کسی آسيب نخواهم رساند. تازه، من اگر خطی هم به کسی داده باشم، آن خط بايکوت کردن اين سيرک است که وارون گمانه زنی من است. يعنی من می خواهم که هيچکس در اين نمايش مهوع شرکت نکند که شمار شرکت کننده کمتر باشد نه بيشتر که نتيجه ی آنهم به ضرر اين گمانه زنی است نه به سود آن

ليکن اين نکته ی بسيار مهم را از هم اکنون فراچشم داشت باشيد که من در اين نوشته، تنها از مشارکت بسيار بالای مردم سخن می گويم، نه اينکه رژيم چه ها خواهد کرد و در نهايت کدام يک از اين عنتر های دست آموز خود را برنده ی اين نمايش اعلام خواهد کرد و با چه ميزان از آرای اخذ شده و يا ساخته شده. زيرا که در تمامی اين شو ها، شرکت مردم تنها يک بعد مسئله است، آنهم کم عرض و طول ترين و کم عمق ترين بعد آن

ابعاد اصلی اين شعبده بازی ها عبارت از چيده مان مآموران بر سر صندوق ها، چگونگی رای گيری آن مأموران، شعبده بازی های اطاق های پشتی لوکال های رای گيری، انتقال آرا به وزارت کشور، جابجا کردن صندوق ها، چگونگی شمارش آرا و اعلام نتايج رای گيری است. يعنی اصلی ترين مؤلفه های يک رای گيری که در جمهوری روضه خوان ها، هيچ فرد و نهادی خارج از دولت و حکومت، حق دخالت و حتا نظارت بر اين روند پيچ در پيچ را هم ندارد

پس با آنچه آوردم هيچ بعيد ندانيد که در پايان اين ماراتن سالوس و ريا، سردار سرلشگر چوپان، دکتر حاج محسن رضايی برنده ی اين بی مانند ترين انتخابات دنيا اعلام شود. به ويژه که حاج محسن، يک بار اعلام کانديداتوری کرد و يک روز بعد آنگونه که گفته شد، به فرمان خامنه ای اعلام انصراف کرد و پس از چند روز دوباره خود را کانديد کرد. يعنی اگر آن گفته درست باشد که رضايی با کيش خامنه ای کنار کشيده باشد، پس دوباره آمدن او هم بايد به اشارت سرانگشت همان ارباب صورت گرفته باشد

من البته هرگز باور ندارم که مردم حتا از ميان همين چهار تن دست آموز خامنه ای، به محسن رضايی بيش از آن سه تن ديگر اقبال نشان دهند. ليکن مگر حتا همين رای تصنعی مردم هم اثری در انتخاب خامنه ای دارد. از ديد من او خيلی بيش از اينها تدارکاتچی خود را انتخاب کرده. باقی اين قضيه هم همان رقصاندن و چرخاندن عنتر ها به وسيله ی لوطی عنتری است. پس اگر او رضايی را انتخاب کرده باشد، در پايان همين عنتر از زير عبای او بيرون خواهد جهيد

مگر چهار سال پيش اصلآ کسی حتا تصور اينرا هم می کرد که او فردی کاملآ گمنام مانند احمدی نژاد را از زير عبای خود بيرون آرد. يعنی در آن زمان تا يکی ـ دو ماهی پيش از شروع نمايش، نود درصد از مردم ما اصلآ حتا نام او را هم نشنيده بودند. آنهايی هم که احمدی نژاد را می شناختند، تنها از راه ديدن گهگاه عکس های وی در لباس رفتگران در روزنامه ی همشهری بود

حال که سخن از انتصاب احمدی نژاد است، خوب است که اينرا نيز آشکارا بنويسم که خود من هم جزو همانانی بودم که کمترين شناخت را از احمدی نژاد داشتم. هرگز هم گمان نمی کردم که خامنه ای در پايان کار او را برنده ی آن نمايش اعلام کند. وارون ديگران هم که هميشه برای اشتباهات خود توجيه می آورند، پس از پايان آن نمايش، با پذيرش اشتباه خود، از بابت آن گمانه زنی، پوزش خواهی هم کردم. زيرا که من رفسنجانی را برنده ی آن نمايش می دانستم که پاک اشتباه از آب در آمد

اين بار اما بی اينکه در مورد شخص ويژه ای گمانه زنی کنم، جز آن که نوشتم مشارکت اين بار، بی سابقه و رکورد اين سی سال خواهد بود، در مورد تدارکاتچی بعدی تنها اينرا می نويسم که از کيد و مکر دکانداران آيين محمدی غافل مباشيد که اين خداوندان ريا و سوداگران شرف، هزاران هزار حقه در زير دستار پيچ در پيچ خود دارند و بی شمار شعبده در آستين گشاد عبای خويش. از همين روی هم در تحليل های خود، از کنار نام حاج محسن چوپان بی تفاوت گذر مکنيد که ای بسا منتخب ولی، همين حاج محسن رضايی باشد، همين. امير سپهر


www.zadgah.com

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker