اکنون نه تنها ايران، بلکه هر نقطه ای از اين گيتی که در آن چند ايرانی می زيند، شاهد جوش و خروش ملت ما است. تيتر نخست تمامی رسانه های بزرگ بين المللی هم مربوط به اين حرکت بی همتای ايرانيان است که می تواند تاريخ ساز باشد. از اينروی هم بی گمان بيش از نود در صد از هم ميهنان ما به اين خيزش تاريخی اميد بسته اند
ليکن راستی اين است که من هر چه هم که کوشش می کنم اما نمی توانم شادمان باشم. حالتی که من دارم بيشتر به دلشوره و يگ نگرانی ژرف می ماند. زيرا که نگاه من به اين خيزش ملی نه مانند ديگران از پشت پنجره هيجان و احساس، بلکه از دريچه ی عقل و منطق است. از دريچه ای تنگ و بسيار باريک که از آن، هيچ افق روشنی را نمی توان ديد
نه تنها اين، بلکه باز هم با همان نگاه منطقی، من اصلآ پايان خوشی را هم برای اين خيزش ملی نمی بينم. کما اينکه تا کنون هم خون دستکم پانزده تن از جگرگوشگان ما در پای نهالی ريخته شده که مردم هيجان زده ی ما، اصلآ خود نيز نمی دانند که آيا اين نهال ثمری هم ببار خواهد آورد يا خير؟ و چنانچه ثمری هم ببار آورد، آن ميوه تلخ و مسموم خواهد بود يا چون شهد و شکر
افزون بر اينها، نگارنده نه رهبريتی مقتدر و يکپارچه در ميدان می بينم که مهار اين کارزار ملی را در دست داشته باشد، نه يک هدف ملی از پيش تعيين شده ای را، نه راهی کوتاه و کم هزينه برای نيل به آن هدف را و نه اساسآ اين نيمچه رهبران موج سوار را انسانهايی سزاوار و آزادی خواه و مردم دوست و ميهن پرست می دانم
وارون تعريف و تمجيد انديشمندان انقلابی ديروز از اين حرکت و بسيار خردمندانه و متفاوت دانستن آن هم جدای از بحث کيفی، من اتفاقآ از نظر مکانيزم کار، شباهت های زيادی را ميان اين خيزش برحق و آن انقلاب اهريمنی و ناحق مشاهده می کنم
نخست اينکه از ديد من باز صرف«خيزش» با«نبرد برای آزادی و نيکبختی» يکسان شده است، دوم اينکه باز هم احساس و شعار چشم شعور و دورانديشی را کاملآ نابينا ساخته و سرانجام هم اينکه، بسان دوران همان انقلاب اهريمنی، مردم ما باز هم از سر شور و هيجان هيچ توجه ندارند که آيا اهداف راستين کسانی که در رأس اين جنبش هستند با هدف های ملی ما تطابق دارد يا خير
اين سومی را به ويژه از اينروی آوردم که موسوی و کروبی و خاتمی و کرباسچی و بهزاد نبوی و ابطحی... صرف نظر از گذشته ی ننگين و دستان خون آلودی که دارند، همچنان هم بخشی از اين حاکميت ضد ايرانی جمهوری اسلامی بوده و کماکان هم از امام گوربگور شده خود دم می زنند
بويژه موسوی که حال بعنوان رهبر اينان شناخته می شود. چون نامبرده همچنان هم هر اعلاميه ی خود را با بسمه تعالی آغاز کرده، با آيه و حديث و نقل قول از خمينی ضحاک به پايان می برد و همچنان هم مرتبآ از علما و آيات اعظام و حجج اسلام و انحراف از خط خمينی سخن می گويد. بنابر اين، اينان نه ايرانی و از ما که فرزندان خلف همان ضحاک ضدايرانی و جوان کش گوربگور شده هستند
از همه ی اينها مهم تر، کسی که در پس پرده مهار اين رهبران صوری را در دست دارد شخص هاشمی رفسنجانی است. يعنی بزرگترين فرزند معنوی آن ضحاک جماران که پيشينه ی خودش آنچنان خونين و ننگين است که در جنايت و خيانت و غارت و چپاول، به يک تن خويش پرونده اش از همگی اين شبه رهبران ضحاک بچه، روی هم نيز ده بار قطور تر و سنگين تر است که فعلآ در جلو پرده نمايش هستند
از همگی اينها مهم تر هم اينکه، من هنوز هم گمان ندارم که علی خامنه ی اوباش، کاملآ مسلط بر اوضاع باشد. بويژه استيلايی مقتدرانه بر آن بخش از سرداران سپاه پاسداران که از دولت سر رياست جمهوری احمدی نژاد دلقک، در چهار سال گذشته ديگر همه ی هستی ما را در چنگ گرفته و مسلط بر ايران و نيرو های سرکوبگر و آدمکش هستند
با چنين باوری هم ترس بزرگ و نگرانی اصلی من از سوی کسانی است که فعلآ خامنه ای سفله و دريوزه را جلو انداخته اند نه خود آن ملای مسخره تر از احمدی نژاد. کسانی که بقول همان داخلی ها "فعلآ با چراغ خاموش در حرکتند" و زمانی که سلطه ی خود بر همه دارايی های ايران را در حال از بين رفتن ببينند به ميدان آمده حتا خود اين ملای اوباش و عقده ای را هم سر ببرند
نانوشته نماند که بخشی از ايرانيانی که امروز به خيابانها آمده اند هم البته بسياری از نکاتی را که آوردم را به نيکی می دانند. ليکن اين مردم به جان آمده ديگر چاره ای جز توسل به همين بخش از رژيم را ندارند. من ترديد ندارم که دستکم بيشتر دانشجويان و تکنوکرات ها به خوبی می داند که ميرحسين موسوی در وادی انديشه و باور، همان خامنه ای و احمدی نژاد و رفسنجانی است. از اينروی هم با وجود سر دادن شعار موسوی، موسوی، در دل هيچ باوری به انديشه ها و اهداف او ندارند. آنان اما جان پناهی جز پشت نام موسوی برای تداوم مبارزه ندارند
هر چه هست، در اين مورد نبايد کوچکترين ترديدی به خود راه داد که ملت ايران امروز برای به زير کشيدن تماميت اين نظام و دستيابی به دموکراسی به ميدان آمده اند. برای رسيدن به اين آمال تاريخی خود نيز آماده ی پرداخت هر هزينه ای هستند. ليکن دردا و دريغا که يک سازمان و نهاد ملی وجود ندارد که هدايت اين حرکت را در بيرون از ايران به دست گرفته، سخنگوی آنان باشد، به اين حرکت جهت درست داده و نگذارد که اين تن های عزيز در خاک افتند و اين خونهای برخاک ريخته هدر شود و اين جانفشانی ها تنها موجب سرکوبی وحشيانه تر و روزگاری تيره تر گردد
آری آن مردم در قفس، حتا بی آب و دانه و با پر و بالی شکسته و خونين هم، اميد رهايی از کف نداده و برای پرواز در آسمان آبی ايران، براستی همچنان هر آنچه را که می توانند انجام می دهند. اما آنان که بايد در اين روز های سرنوشت ساز و طوفانی به داد آن پرندگان اسير برسند، کجايند؟ ای داد بيدا! و
در پاسخ اين پرسش همين را بنويسم که من وقتی موسوی و همسر کثيف و متحجر او را در ميان ميليونها ايرانی بپاخاسته می بينم، شرافتآ جگرم آتش می گيرد. چرا که امروز بايد کسی در جايگاه او بوده و فردی در بالای آن وانت و در ميان ميليونها ايرانی دست بالا می برد و سخن می گفت که مبشر آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و تساوی زن و مرد و بهايی و مسلمان و يهودی و زرتشتی و مسيحی و بی دين و کافر و کرد و بلوچ و عرب و لر و آذری و بزرگ و کوچک ايرانی باشد
اگر هم قرار بود تحصنی اختيار کند، آرامگاه کوروش بزرگ را نام می برد که يگانه رسول داد و دهش و حقوق بشر و مساوات در تاريخ جهان و مورد پذيرش همگی جهانيان است. يا آرامگاه حکيم بزرگ توس را که پدر معنوی و فرهنگی اين ملت کهنسال است. بويژه و باز هم بويژه همان کس که تاريخ ايران و حتا جهان اين بخت بی همتای تاريخی را به او ارزانی کرده که ميراث دار کورورش و داريوش هخامنشی باشد و نام خود در تاريخ ورجاوند سازد
نه يک تازی زاده که تهديد کند می خواهد به حرم آن حرامی ضدايرانی رود و در آنجا بست بنشيند، يا به حسينه جماران که آن ضحاک ماردوش معدوم از همان مکان فرمان ذبح راست قامت ترين و شيردل ترين فرزندان اين آب و خاک را صادر می کرد. اما کجاست آن وارث هخامنشيان؟ "شهروند معمولی" شده است و رفته است در پی گل چيدن. يعنی همان کاری که سی سال است بدان مشغول است و همه ی بخت های رهايی اين ملت طاعون زده را يکی پس از ديگری سوزاند و هنوز هم می سوزاند. همين. امير سپهر