آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Monday, June 30, 2008

 

فرهنگ و هنر ملک جم



زاد گـــاه
امير سپهر



ياد و سپاسی از عاشقان راستين فرهنگ و هنر ملک جم

دريغا که پاره ای هنوز نمی دانند که چه بر سر ايران آمده. و از آنهم اسفبار تر که اصلآ چه خون جگر ها و کوشش هايی برای رساندن ايران به جايگاه سال پنجاه و هفت کشيده شده بود. ورشکستگی اقتصادی را می توان با يک برنامه ريزی درست چند ساله به سامان کرد. نظم را می توان در چند سال به کشور بازگردانيد و حتا فقر و فحشا و اعتياد هم چند ساله ريشه کن کردنی است. ليکن چه بايد کرد با سرزمينی که عده ای چاقوکش بی معرفت و عمله ی جهل و ظلم، هنر آنرا سی سال است که دارند شبانه روز شخم می زنند!1

ميون صد جوون دل بر تو بستوم ---------- نکن نامــردی و خوبــوم نگهدار






پاره ای وقتی می شنوند که مثلآ دلکش و الهه و مهستی و يا دردشتی و ملک و ويگن... مرد، خيلی بی تفاوت از کنار اين خبر ها رد می شوند. اين دسته خيال می کنند که ايران هميشه آنگونه بوده که در روزگار سلسله ی پهلوی بود. از اينروی هم تا اين نظام انيرانی بر افتد، دوباره ايران همانی خواهد بود که تا پيش از آن « انقلاب لجن» بود. 1

بی توجه بدين مسئله که اصلآ تا پيش از برآمدن رضا شاه بزرگ مگر جز عارف و مرتضا خان و درويش خان و چند مطرب درباری و دلقک چون قدم شاه خانم و معصومه باجی و اسمال بزاز و مهدی موش و کريم شيره ای اصلآ هنرمندی در ايران وجود داشت و سازمان و دستگاهی به اين کار های فرهنگی اهميّت می داد. قمر آنزمان شروع به پرتو افشانی کرد که رضا خان سردار سپه شد. 1

اين هنرمندان بزرگی که يکی پس از ديگری از ميان ما می روند، دستکم در سی چهل سال آينده هم جايگزينی نخواهند داشت. دردا که هيچ کس به اين نمی انديشيد که برای پيدا کردن مثلآ يک دختر پانزده ساله بابلی بقچه بر زير بغل بنام عصمت بابلی، گماردن راننده ی شخصی برای او و پرورش استعداد وی و تبديل کردنش به دلکش، و يا پيدا کردن يک پسرک ارمنی همدانی بنام ويگن و تبديل او به سلطان جاز ايران و يا يافتن دخترکی بهايی و از او عهديه بزرگ ساختن چند سال بايد زحمت کشيد و از وجود چه اساتيدی بايد بهرمندشان ساخت! 1

اساتيدی که تازه آنها هم يکی پس از ديگری از دست می روند و هيچ جای نشينی ندارند. همچنين شعرا و ترانه سرايان و آهنگ سازانی بزرگ همچون پيرنيا و رهی و مشفق اصفهانی و مشيری و تجويدی و کريم فکور و ملک و تهرانی و ياحقی و شهنازی و واروژان ... 1

حاصل اينکه، ببينيد آن باغ و بوستان پر از گلهای رنگارنگ و گلهای صحرايی و عطر آگين هنر ايران در سال پنجاه و هفت، اينک به چه زمين سوخته ای بدل گشته که در سی سال هم حتا يک گل و گياه رنگين و چشم نواز و خوشبوی در آن سر از خاک بر نياورده. 1

همچنانکه اگر هم امروز هم ايران آزاد گردد، دستکم بايد سی ـ چهل سال زحمت کشيد و خون جگر خورد و بودجه صرف کرد تا يک سيما بينای ديگر ساخت. آنهم در صورتی که آن وسواس و فرهنگ دوستی و عشق به ايران مقامات روزگار پهلوی در مقامات آتی ايران هم وجود داشته باشد. عشقی ژرف و سراسر فداکارانه که در روح و روان خود پادشاه فقيد و تک تک مسئولان روزگار پهلوی جاری بود. 1

به صدای آسمانی و اهورايی سيما بينا گوش سپاريد که پنجاه سال پيش از اين در هشت ـ نه سالگی به راديو دعوت شد به محضر بزرگترين اساتيد موسيقی ايران فرستاده شد تا «سيما بينا، هنرمند بزرگ» گردد، و به نغمات سحر انگيز ادوات اصيل موسيقی ايرانی، بويژه به نوای افسونساز و سکرآور بالابان، يکی از کهن ترين ادوات موسيقی ايرانی که آدمی را بياد کاخ کسرا و باربد و نکيسا و مجد و عظمت و شوکت ايران و پاکی ها و فرزانگی ها و معنويّت ژرف مردم ايران پيش از موالی شدن می اندازد. 1

و به اين نيز بيانديشد که هر کدامی از اين ابزار موسيقی و آخرين نسل از نوازندگان آنها، با کوشش زنان و مردانی عاشق ايران چون شهبانو فرح و مهرداد پهلبد وزير فرهنگ و هنر (همسر پادشاهدخت شمس پهلوی) از گوشه گوشه ی ايران جمع آوری شد و با ترتيب کلاسهايی در سازمان فولکلور گسترش يافت. 1

بسان بهاری که تنها کمانچه نوار باقی مانده در ايران بود و در قهوه خانه های خراسان ساز می زد. پهلبد آن مرد عاشق هنر ايران بود که بهاری را از گوشه ی قهوه خانه ای در قوچان به تهران آورد و با ترک دادن شديد اعتيادش و دادن لقب استاد به وی (استاد علی اصغر بهاری)، از او خواست که شاگرد تربيّت کند. بگونه ای که امروز ديگر ساز کمانچه به يکی از اصلی ترين ساز های هر ارکستر سنتی ايرانی و در نتيجه به يکی از فراوان ترين ساز ها بدل گشته. 1

همانگونه که تمام رخت های زيبا و دلربای اقوام ايرانی با کوششی پيگير و بی امان از هر ده و شهر کوچک ايران به تهران آورده شد و طراحان و زريبافان سازمان فولکلور با زمينه و الگو قرار دادن آنها، تمام پوشاک زيبای ايرانيان از عهد باستان تا روزگار پهلوی ها را برای گروههای موسيقی های بومی ايرانی سوزن زدند. ياد باد آنروزگاران و ياد همه خدمتگذاران فرهنگ و هنر اين ملک گرامی باد که براستی ايران پر از نکبت و غم و تباهی عهد قاجار را به کشور گل و بلبل روزگار پهلوی مبدل کردند و اما ای داد و افسوس که...!/ امير سپهر


www.zadgah.com

|

Friday, June 27, 2008

 

ايران ـ اسلام 7



ايران ـ اسلام 7

نادر اکبری

در فورمات
(PDF)

|

Wednesday, June 25, 2008

 

! با شرف فروشان؟ سازش هرگز



زاد گـــاه
امير سپهر


با شرف فروشان؟ سازش هرگز! 1


وقتی شرف در حال به تاراج رفتن است، بايد اصلآ هزار در صدی شد، چون در اين حالت حتا نهصد و نود و نه در صدی بودن هم عين بی غيرتی و بزدلی است، چه رسد به صد در صدی بودن...1

من اين جمله خنک «روابط سالم دختر و پسر» را از بيخ يک دروغ و تعارف دانسته و رد می کنم. مراد از اين دروغ، روابط دختر و پسر، مثلآ بی داشتن سکس است. در حاليکه از ديد من، سکس اساسآ بخشی از يک رابطه ی سالم و با نشاط است، و حتا زيبا ترين بخش آن...1

آنگاه که مشتی دزد و جنايتکار نامرد و متجاوز به خانه ی يک شرافتنمد هجوم آورده و حتا به ناموس دخترانش هم رحم نکنند، ديگر شکيبايی و اعتدال و آرامش برای فرد مورد هجوم قرار گرفته بی غيرتی و بی ناموسی و پستی و بی سر و پا بودن معنا می دهد نه بزرگی و فرزانگی ...
1
...........................................................................

در اين سه دهه ی پس از سقوط ايران، عده ای سازشکار و يا ترسوی مموش (که شوربختانه تمامی امکانات و تريبون ها هم در دست ايشان بوده)، آن اندازه مردم ما را به بزدلی و سستی معتاد کرده اند که اينک اين مردم، هر کسی را که حتا اندک دلاوری هم داشته باشد تندرو و صد در صدی و حتا فحاش می پندارند. 1

اين گفته از اينروی آوردم که پاره ای، ما چند تن انگشت شمار از جان گذشته که بدون ترس از مرگ خيلی روشن به اين نظم نجس و نامردمی می تازيم را به پرخاشگری متهم می سازند. يعنی مايی را که بی استخوان لای زخم گذاردن و چپ و راست زدن، يکراست به سراغ دشمنان ايران رفته و ايشان را با شدت تمام رسوا کرده و می کوبيم. 1

در پيوند با خودم، نگارنده گر چه ممکن است که در پاره ای زمينه ها انسانی زياد نرمخو نباشم، ليکن هرگز در زندگی خود، آدمی پرخاشگر و تهمت زن و فحاش نبوده و نيستم. اين تندی که من در نوشتن دارم، انگشت مستقيم نهادن بر روی نام آن نازنان و نامرد هايی است که به هزار حقه بازی و دوز و کلک، از اين« ابرننگ تاريخی» جمهوری اسلامی نام پاسداری می کنند. يعنی اشاره به بيدادگری های اين نظم ايران کشی و پلشتی های نگاهبانان آن بدون خودسانسوری، بدون رفيق بازی، بدون سمبل کاری و بی هيچ پروايی از سربران جمهوری اسلامی. 1

و اما اينکه چرا و چگونه می شود که من گاهی از هميشه هم تند تر شده و مهار قلم را ديگر پاک رها می سازم، ناشی از حساسيت به دردی ويژه است که آن درد، شايد و شايد، روح من يکی را ژرف تر و جانم را خيلی بيشتر از ديگران خراشيده و آتش می زند. دردی از يک ننگ، اما ننگی ننگين تر از همه ی اين ننگ ها که اين رژيم رزل و دنی و نامرد پرور در اين سالهای تباهی برای ما به ارمغان آورده. آتشی جگرسوز تر از همه آتش های عالم دستکم برای شخص من، که در پی آمد اين نوشته بدان اشاره خواهم کرد. 1

اين اتهام تندروی که به ما زده می شود البته تنها از سوی سازشکاران و عوامل پنهان رژيم نيست. چه که شوربختانه حتا پاره ای از ايرانيان ميهن پرست هم در داوری در مورد کار ما گاهی دچار اشتباه شده و خيال می کنند که ما بيش از اندازه تند هستيم. ناراحتی اين گراميان اين است که ما با اين تند خويی های خود، بجای کمک به ايجاد اتحاد و وفاق، به آتش اين افتراق و نفاق و چند پارگی مثلآ اپوزيسيون دامن می زنيم. اين خوبان اما توجه ندارند که کسانی که ما به ايشان می تازيم، در عمل اساسآ دشمن اين رژيم و رفيق راستين ملت ايران نيستند که ما آنان را از سنگر ملت دور سازيم. 1

آخر چگونه می توان کسانی را همپای ملت ايران انگاشت که همچنان هم به اصطلاح، ادای اصلاحاتچی ها را در می آورند و به هزار فسون و حيله گری، سعی دارند که به مردم ما حقنه کنند که حساب اين رژيم از اسلام و آخونديسم تاريخی جدا است. چگونه می شود پذيرفت که حساب اين طفيلی های دزد و دروغزن و سربر از اسلام جدا است در حاليکه شرارت و غارت و جنايت و تجاوز اصولآ چهار ستون اصلی آن آيين است و دشمنی با فرزانگی و بزرگی در ذات و گوهره ی آن. 1

همان اسلام که هزار و چهارصد ها سال است بلای جان ايران و ايرانی شده و متوليان و نمايندگان راستين آن هم که همين شيخ و ملا ها باشند، سده ها است که به پيروی از احکام آن، جلو هر گونه پيشرفت ما را سد کرده و در درازی عمر نکبت بارشان هم تنها و تنها برای ما پسماندگی و ننگ و بدنامی و سرافکندگی به ارمغان آورده اند. 1

اين تعريف خيلی کوتاه و تلگرافی که من از اسلام به دست دادم هم نه اظهار نظر شخصی در مورد اين آيين، نه اهانت کردن و تهمت زدن بدان، نه نشان دادن دشمنی با اسلام، بلکه بيان يک واقعييت مستند به هزاران هزار شاهد تاريخی است که آنرا با هيچ استدلال و توجيه و تفسيری نمی توان رد کرد. زيرا که حتا تمامی شواهد تاريخی خود اسلام، سيره ی خود آورنده ی اين آيين و جانشينان وی، به بهترين و روشن ترين شکلی آن را تأييد می کنند. 1

يعنی عملکرد ها و جنگها و زنبارگی ها و زورگويی ها و خشونت ورزی ها و جنايات سبعانه و باجگيری ها و دزدی های خود پيامبر و ابوبکر و عمر و عثمان و علی. مگر اينکه ما از پيش خود يک اسلام متفاوت بوجود آوريم و ادعا کنيم که اصلآ خود محمد و خلفای راشدين هم غير مسلمان بوده اند و اسلام ما دين رحمت و بخشش و رأفت و زن دوستی است! 1

پس اين يک دروغ رزيلانه و فريبکاری است که اعمال آخوند ها و اين نظام ربطی به اسلام ندارد. اتفاقآ تمامی آن پستی ها و دنائت ها و جناياتی که متوليان جمهوری اسلامی انجام داده و می دهند حتا به اندازه ی نيمی از احکام روشن و درست اسلام هم نيست که بايد انجام بشود. يعنی تا بحال زورشان به ملت ايران نرسيده که قوانين اسلام را تمامآ و به درستی و موی به موی به اجرا گذارند ور نه خواست و هدفشان همين بود و هست. 1

اينان وقتی در عمل ديدند که نمی شود ايران را به يکباره اسلامی کرد، تصميم گرفتند که اين کار را رفته رفته و به تدريج انجام دهند. اينکه مشاهده می شود جمهوری اسلامی روز به روز هار تر و وحشی تر می گردد، درست در راستای رفتن بيشتر به سوی اجرای قوانين اصيل اسلام و ايجاد يک جامعه ی کامل اسلامی بسان جزيرت العرب روزگار خود محمد و جانشينان او است. 1

بنا بر اين ما دروغزنان و سازشکاران و سفلگانی را مورد عتاب قرار می دهيم که با هزار ترفند اين مردم را به اشتباه می اندازند و زيرميزی از اين نظام پدافند می کنند، و يا در بهترين حالت هم، چون خود نيز اين آيين را درست نمی شناسند، خيال می کنند که ملا ها بدعت آورده و از اسلام خارج شده اند. که به هر حال هم اين انديشه، دانسته يا از سر جهل، بزرگترين دشمنی در حق اين ملت اسير است که چهارده سده است که روی سعادت و نيکبختی و شادکامی را نديده است. پس اين استدلال که کار ما پريدن به بخشی از دوستان ملت ايران و رنجاند آنان است، يکسره باطل است. 1

تاسف خود را از اين امر مپوشانم که پاره ای از هم ميهنان ما پس از سی سال فريب و فسون و انحراف و هزار اميد واهی بستن و صبر و انتظار بيهوده هم هنوز به اين راستی نرسيده اند که همين مماشات گران و سازشکاران و بزدلان هستند که تا کنون نگذاشته اند که ما از چنگ اين نظام انيرانی نجات پيدا کنيم. کسانی که به صد گونه شيادی و رمالی و زير دهها نام فريبا چون دموکرات و معتدل و اصلاحات چی و واقع بين و، و، و، در اين سی ساله بهترين ياری رسانهای جمهوری اسلامی بوده اند. 1

من که شخصآ اينک به هر کسی که پس از سی سال ننگ و خفت هم حاضر نيست که روشن و بی لکنت از سرنگونی اين نظام سخن گويد می تازم، به هر کسی که بخواهد حتا يک در صد هم حساب اين رژيم را از آخونديسم جدا سازد، حمله می کنم و به هر آدمی که سخنی از سازش به ميان آورد سخت می پرم. زيرا که چنين آدمهايی دشمن هستند، ناکس هستند، پست هستند، دروغزن هستند، نازن و نامرد هستند و در بهترين حالت هم، زيرا که اين دسته، ايرانيانی کيستی باخته و موالی شده و بی دل و جرأتی هستند که جان ننگين شان را از غرور و ميهن و حتا شرف و ناموس دخترانشان هم بيشتر دوست می دارند. 1

من حتا به هر کسی هم که خود را مبارزه بنامد اما تخم يأس و رخوت و کاهلی و ترس در ميان مردم بپاشد هم می تازم. به آن بی بته ها که چون خود دليری و شرف پدافند از کرامت انسانی و مُلک و ملت خود را ندارند، پس می خواهند ديگران را هم چون خود به پوفيوزی و بی غيرتی و بی تفاوتی عادت دهند. 1

اگر کسی جربزه ی مبارزه و اجرای برنامه راديو تلويزيونی و يا حتا تفسير و مقاله نويسی سياسی و ميهنی ندارد، بسيار خوب، برود به دنبال خوشباشی های خودش، ما را که کاری با او نيست. چون اصلآ حق دخالت در چگونه باشی شيوه ی زندگی افراد را نداريم. ضمن اينکه اساسآ پرداختن به اين«دو پايان چهار پای خو» هم اصلآ کاری کاملآ بيهوده است. زيرا با حمله و زير فشار قرار دادن که نمی توان از يک انسان لاابالی و تسليم شده و موالی گشته، يک مبارز دلير و ميهن پرست ساخت. 1

اما آنان که بنام سياسی، ميهن پرست، حقوق بشرچی، ملی، آزادی خواه، سکولارچی و«راست آسته رو» و «چپ کند رو» و« ميانه ی يواش رو» و، و، و، اگر بخواهند حتا کوچکترين پدافندی هم از آخوند های نامرد و کثيف و دلال بکارت دختران ايران به عمل آورند، يا باز هم اصلاحات بازی در آورند، من که به سهم خود، با تمام توان در مقابلشان می ايستم، نقدشان می کنم، ازيتشان می کنم، افشايشان می کنم و می کوبمشان. زيرا از ديد من، اين قبيل آدمها دشمنانی هستند که خود را به شکل دوست در آورده و از اينروی هم، هزاران بار از خود اين اوباش سربر خطرناک ترند. 1

بنا بر آنچه آوردم، اين آن ديد و تعريفی است که من از ميهن پرستی و مسئوليت ملی دارم. بر شالوده همان ديدگاه و باور هم می نويسم و عمل می کنم. حال هر کسی هر نامی که می خواهد به من بدهد و هر اندازه که دلش می خواهد از من نفرت داشته باشد. چه که در اين راستا، نه خوش آمد و بد آمد کسی مرا عوض خواهد کرد و نه اصلآ اين تقدير ها و بد آمد ها برايم اهميّت دارد. 1

اصلآ يعنی چه که نبايد تند بود وخشمگين شد و صد در صدی بود! ميانه روی و متانت و شکيبايی البته از والا ترين ويژگيها برای يک انسان شرافتمند و با شخصيّت است، ليکن آنگاه که مشتی دزد و جنايتکار نامرد و متجاوز به خانه ی يک شرافتنمد هجوم آورده، فرزندانش را کشته و دار و ندار او را تاراج کرده و حتا به ناموس دخترانش هم رحم نکنند، ديگر شکيبايی و اعتدال و آرامش برای فرد مورد هجوم قرار گرفته بی غيرتی و بی ناموسی و پستی و بی سر و پا بودن معنا می دهد نه بزرگی و فرزانگی. 1

وقتی خانه در حال سوختن و و فرزندان در حال پرپر زدن و شرف در حال به تاراج رفتن است، بايد اصلآ هزار در صدی شد، چون در اين حالت حتا نهصد و نود و نه در صدی بودن هم عين بی غيرتی و بزدلی است، چه رسد به صد در صدی بودن. 1

و اما آن حساسيّت ويژه من، چه راست است اين سخن ژرف که « واژه ها هرگز ناقل معانی نيستند». يعنی آنچه را که آدمی در نهانخانه ی دل و روح خود دارد، هرگز نمی تواند با گفتن و نوشتن برای ديگران نيز بيان کند. چون واژه ها بسی فقير تر از آن هستند که بتوانند احساسات درون کسی را آنگونه که خود او با روح و روان خود آنرا لمس می کند، به ديگران نيز منتقل سازند. 1

برای همين است که شعر و موسيقی و نقاشی و پيکر تراشی و ديگر آفرينش های هنری پايانی ندارد. اگر می شد که برای يک بار حس را فرمول بندی و تعريف کرد، که ديگر سرچشمه ی هنر می خشکيد. ميليونها انسان هنرمند از روز ازل تا کنون، در باره ی احساس و عشق گفته و نوشته و سروده و رسم کرده و تراشيده اند، ليکن اين قصه همچنان تمام نشده و تا ابد هم خواهند گفت و باز اين قصه همچنان ناتمام خواهد ماند. زيرا که حس، جدای از اينکه به درستی بيان کردنی نيست، در نزد هر انسانی هم متفاوت و بگونه ی ويژه ی خود او است: 1

يک قصه بيش نيست غم عشق و وين عـجب
از هــر زبــان کـه می‌ شنـوم نـامــکرر است

اين ها که آوردم اما همه نرم چون پرنيان و در چهارچوب احساسات زيبا و لطيف بشری بود. حس اما، اندوه و جگرسوختگی و خار در دل داشتن را هم شامل می شود. دانستنی است که هر دردی که بر روح و روان و احساس ما وارد می شود، به همراه خود يک درد بزرگتری را هم مياورد، آن (درد بزرگ تر از خود درد) هم اين است که ما نمی توانيم اصل درد خودمان را آنگونه که خود احساس می کنيم را به ديگران نيز با واژه و کلام منتقل کنيم و بگوييم که ما چه می کشيم. زيرا ما، فقط ما هستيم، با ويژگيهايی که تنها در ما است. 1

يکی می گويد غمگين است، ديگری می پرسد برای چه؟ درمند دليل درد خود را بيان می کند، پرسشگر اما بجای همدردی، شانه بالا انداخته می گويد: ای بابا، اين که نشد درد! نکته همينجا است. او راست می گويد، زيرا درد من هرگز نمی تواند درد او هم باشد، چون او انسانی است با حساسيّت ها و دلبستگی ها و نگرشها و برداشت هايی ديگر. ای بسا که غم او هم برای من اصلآ غم به حساب نيايد، زيرا اگر او چون من نيست، من نيز چون او نيستم. 1

يا انسانی به خاطر خيانت معشوقش، خود را از بين می برد، ديگری اما در برابر چنين خيانتی، بجای انتهار، خود نيز پيمان شکنی کرده، به خيانت می پردازد و با همين هم دلخوش است. کسی هم هست که اصلآ در برابر چنين نارو زدنی از سوی معشوق، فقط می خندد. 1

مراد اينکه، تا کسی دقيقآ و به درستی از نظر شخصيتی و ساختمان احساسی بسان ما نشود، هرگز قادر نخواهد بود آن درد جانکاهی که ما حس می کنيم را او هم حس کند. از آنجايی هم که هيچ دو انسانی درست با ويژگيهای برابر زاده و تربيت نشده اند و هيچگاه هم نمی توانند مانند هم باشند، طبيعی است که هيچکس نمی تواند ما را به درستی خودمان دريابد. و از اينرو است که انسان دردمند، هميشه انسانی تنها است، ولو که در ميان هزاران دردمند ديگر هم که باشد. 1

اين سر رشته آورد که بنويسم من هم انسانی هستم با ويژگيهای خودم. ويژگيها و حساسيت هايی که ای بسا برای ديگران مضحک باشد. ليکن چه کنم، هر چه هست من همينم که هستم. در سن بالای پنجاه و پنج سالگی هم ديگر نمی توانم خودم را تغيير دهم. يعنی راستش، اصلآ علاقه ای هم به تغيير خود ندارم. نوشتم که حس را با واژه نمی توان منتقل کرد، آنهم با اين قلم ناتوانی که من دارم. با اينهمه، کوشش می کنم که کوتاه بنويسم که من چرا در پاره ای موارد خيلی تند خو تر از بسياری ديگر هستم. 1

باری، صميمانه بنويسم که من وارون روزگار جوانی، حال بطور کلی انسانی بسيار شکيبا هستم. چه که گذشت سالها و سپری شدن روزگار، تا اندازه ی زيادی آن شور و شر جوانی را ديگر از من گرفته است، با اين وجود اما، حتا رسيدن به سالهای پيری هم نتوانسته که پاره ای از ويژگيهای مرا دگرگون سازد. سبب آنهم از ديد خودم بسيار روشن است. 1

من سوای اينکه روحيه ای«آذری ايلاتی» دارم که آنرا مادر و پدرم از همان نخستين روز های زاده شدنم تا دوران بلوغ و استقلال در من تزريق کرده اند، زاده محله ی خانی آباد در جنوب شهر تهران هستم، يا بقول عوام، "بچه ی جنوب شهر ". با تربيت و نرم های متداول آن روزگار سرشار از معنويّت و آن محيط بسيار انسانی. 1

از آنجايی هم که خيلی زود پايم به زورخانه باز شد، بخشی از تربيت نوجوانيم را هم از آن محيط گرفتم. از فضايی با صفا که در آن روزگار رفاقت های راستين، براستی برای خود دانشگاهی بود. حاصل اينکه، مجموعه ی آنچه آوردم، باعث گرديده که ويژگيها و نرمهای ويژه ای در وجودم حک شوند. بدانسان که گويی سنگتراشی نقش ژرفی در سنگی سخت زده باشد که از باد و باران هيچ گزندش نباشد و گردش روزگار آن نقش را نتواند که بسادگی محو کند. 1

بر اساس همان ويژگيهای خوب يا بد، مدرن يا پسمانده، زورخانه ای يا روشنفکری و هر کوفت و زهر ماری ديگری است که، من در برابر هر بدبختی و بيچارگی و نکبت و توهين و تحقيری می توانم از ناچاری دندان بر سر جگر گذارده و دم بر نياورم، ليکن اين بی ناموسی و بی شرفی، فروش دختران معصوم ايران، به خود انسانيت و رفاقت سوگند که خارج از تاب من است. 1

اين بی معرفتی و نامردی جگرم را پاره پاره کرده، کمرم را شکسته، طاقتم را طاق کرده و بی رودربايستی، مرا حتا از ايرانی بودن خودم هم سخت سرفکنده ساخته. خبر فروش کليه که سهل است، حتی پاره پاره شدن ايرانی که مانند جگرم آنرا دوست می دارم هم، هرگز نمی تواند اينطور مرا از خود بيخود کند که خبر فروش ناموس دختران هم ميهنم می کند. 1

البته اين بدين معنا نيست که من به روابط زن و مرد پايبندی نداشته باشم. نگارنده هر پسماندگی که داشته باشم، دستکم در اين يک زمينه، انسانی بسيار دموکرات منش هستم، حتا در مورد فرزندان خودم. من حتا اين جمله خنک «روابط سالم دختر و پسر» را هم از بيخ يک دروغ و تعارف دانسته و رد می کنم. مراد از اين دروغ، روابط دختر و پسر، مثلآ بی داشتن سکس است. 1

در حاليکه از ديد من، سکس اساسآ بخشی از يک رابطه ی سالم و با نشاط است، و حتا زيبا ترين بخش آن، بويژه برای جوانان. هر دختر و پسری هم تا اندازه ی زيادی در اثر همين کشش کاملآ انسانی و طبيعی است که به هم نزديک می شوند. پس اين گفته، يک جمله ی بی محتوا و دروغی بيش نيست. 1

اصلآ آرزوی من اين است که تا جان به جان آفرين تسليم نکرده ام، ايران کاملآ آزاد و سرزنده ای را ببينم که تمامی چشم انداز هايش مهر و دوستی و عشق باشد. ايرانی که از لای هر پنجره ی آن صدای دف و نی و تار و چنگ و چغانه بگوش رسد. کشوری که در مدارس و دانشگاه ها و پارک ها و رستوران و ديسکو و سينما و تئاتر ها و حتا کوی و برزن آن، هر دختر جوان و نازنين ايرانی در آغوش يک پسر شاداب و خوب چهر ايران باشد. 1

نه تنها اين، بلکه آرزو می کنم در ايرانی بميرم که ديگر اين بکارت مسخره (فقط برای دختران بيچاره!) و اينگونه چيز ها نشان پاکی انسانها به حساب نيايد. تارک دنيا شدن زنان پس از بيوه گی ارزش شمرده نشود که بسياری را به سوی فريب و ظاهری سازی سوق دهد. هر زن و مردی هم بی پرده و بدون پنهانکاری يار و دلداری داشته باشد و در هزاره سوم ديگراين نرم های دروغين و تعصب های کهنه ی ارتجاعی در ميهن ما هم از بيخ و بن ريشه کن شود

آری من اينها را قبول دارم و آرزو هم می کنم که تحقق آنها را ببينم. اما فروش تن حتا يک پير زن هشتاد ساله ی ايرانی در دبی و پاکستان هم برای من حکايت ديگری دارد. اين دردی است که بيشتر از ديگر درد ها جگر مرا پاره پاره می کند و مرا آتش می زند، نه اينکه دختر خانم و يا بانويی ايرانی خود خواسته دوست پسر و معشوقی داشته باشد. 1

فروش زن و دختر ايرانی در بازار های سکس، برای من در حکم بزرگترين بی شرافتی و بی ناموسی است، آن سان که پنداری من خود نيز در اين معامله ناموسی دست دارم. و وقتی که می بينم پاره ای جان نجس خودشان را از شرف و ناموس خودشان بيشتر دوست می دارند، سخت پرخاشگر می شوم، اين هم دست خودم نيست. 1

من جوان نظام پادشاهی هستم. در محله ای و با فرهنگی رشد يافته ام که چنانچه حتا پسری از محله ی ديگری هم که در پی دختری از محله ی ما برای اذيّت می آمد، قلم پای او را می شکستيم. اينرا که آيا اين ويژگيها در آن زمان بد يا خوب بوده را نمی دانم. راستش دلبستگی زيادی هم به دانستن آن ندارم. چون من که ديگر قادر به تغييرگذشته ها نيستم. آنچه را که من حال بايد بدانم و خيلی خوب هم می دانم اين است که اين ويژگيها، هرچه که بوده، با خونم درهم آميخته و در من نهادينه شده. چون تمامی فضای تربيتی ام آنگونه و نرم های فرهنگ اجتماعی ام آن سان بوده است. 1

به شرافت و انسانيٌت سوگند که تا بحال بار ها از شنيدن خبر فروش دختران هم ميهنم براستی خواسته ام خودم را از بين ببرم. تحمل اين يکی خارج از توان من است. خونم را به جوش می آورد. سرم را به دوران می اندازد و در من حالت استفراغ بوجود می آورد. حال نامش را هر کسی هر چه که می خواهد بگذارد. رگ ترکی، امل بودن، سنتی فکر کردن، لات بودن، مردسالاری، پسماندگی، تعصبی بودن و يا حتا خريت. اگر از شرم و حيا مردن از اين بی ناموسی و بی شرفی ها نامش خريت است، من يکی به اينگونه خريت می بالم و آرزو هم می کنم که اصلآ بنام يک خر از اين دنيا رخت بر بندم. 1

پس بار ديگر هم می نويسم مادامی که اين نظام شرف فروش بر ايران حکومت می کند، با همه ی توش و توان و دل و جانم با اين چاقو کشان ديوس و بکارت فروش اشغالگر ميهنم می ستيزم. برای هر ناکسی هم که کوچکترين سخنی از سازش با اين شرف فروشان به ميان آورد، آبرو و اعتباری باقی نمی گذارم. چون انسانی که حتا مثقالی هم شرف داشته باشد که از مشتی دلال محبت دفاع نمی کند. 1

گريبان آن بی آبرو های پوفيوز را هم رها نمی سازم که می خواهند حساب اين رژيم را از آخونديسم جدا سازند. می گويند نود در صد آخوند ها با اين نظام مخالف هستند. اگر اين گفته درست است، پس چرا اين نود درصد مثلآ با شرف که اين بساط ننگين را قبول ندارند، در برابر اينهمه ظلم و جنايت و بی ناموسی ده درصد از هم لباسی های خودشان هم به خفه خون مرگ گرفتارشده اند آخر! آخوندی که نتواند حتا يک اعلاميه خشک و خالی هم در اين ننگين ترين روزهای تاريخ ايران بيرون دهد، پس اصلآ وجود کثيفش چه ارزشی برای ملت ما دارد. 1

من که تمامی آخوند ها و بچه آخوند ها و آخوند پرست ها و دروغگويان و بزدلان و اصلاحاتچی ها و توجيه گران و سربران رژيم را در يک سنگر می بينم و دشمن خونين ملت ايران. از اينروی هم تا جان در بدن دارم، همگی آنها را با هم خواهم کوبيد و در اين راه هم بدون شعار، حتا از دادن خونم نيز دريغ ندارم. برای آن کشور و تيم ببار می آورند نه محبوبيّتاين آن ارزشی است که من در خانواده ی آذری خود و ميهن شاهنشاهی و محله ی خانی آباد تهران و زورخانه محله مان ياد گرفته ام، همين./ امير سپهر


www.zadgah.com

|

Monday, June 23, 2008

 

تشرف به آيين حقه ی بابی

شادباشی به مناسبت تشرف به آيين حقه ی بابی! 1

دوست نازنين و گرانمايه جناب نوری علا، 1

اميد که تندرست و شادکام باشيد. آخرين نوشته شما«دو دريچه، گشوده بر باغ سوختهء جبههء ملی» را خواندم. بر راستکرداری و فاشگويی ( فاشنگاری) که داريد به سهم خود بسيار ارج می نهم. 1

از ديد من هر آنچه که شما در اين نوشته آورديد، همگی متکی بر شواهد هويدا و روشن، منطقی و مهم تر، با متانت و از سر خيرخواهی است. پيش از نوشته ی شما، نوشته های آقای دکتر مهر آسا و آقای بيژن مهر و چند متن ديگر در ارتباط با آن نشست کذايی در آمريکا را هم خوانده بودم. 1

همچنين « قطعنامه پلونوم هفتم سازمانهای جبهه ملی ایران در امریکا» و« بیانیه هیأت رهبری وهیأت اجرائیه جبهه ملی ایران، هشدار مهم جبهه ملی ایران!»، اظهارات آقای خسرو سیف دبیر کل حزب ملت ایران پیرامون « گفتار بی اساس و دروغ مدعی " مشاور" جبهه ملی» و شمر نامه های آقای علی راسخ افشار ... 1

نکته ی ناز و مليح اما نه دور ازانتظاردر مورد شما، اتهام سلطنت طلبی (بابيگری سياسی) به شما است. من که شرافتآ آنرا انتظار می کشيدم. 1

اينان پيش از شما، آقايان علی مير فطروس و باقر پرهام و اسمائيل خويی... را هم که با وجدانی بيدار و سلامت اخلاق، شهامت بازنگری در نرم ها و باور های سنتی (و البته نود درصد دروغ و کين ورزانه ی محصولات ناب تشکيلات توده) را داشتند به بابيگری سياسی متهم کرده بودند. 1

نه اين، که اين به خواب رفتگان در غار تاريخ و اسرای زندان نفرت، در سال پنجاه و هفت زنده يادان آزاده و خوشنام و ميهن پرستی چون دکتر غلامحسين صديقی و احمد مير فندرسکی و حتا خود دکتر بختيار را هم به دليل داشتن وجدانی پاک و بيدار به بابيگری سياسی متهم کردند. 1

چرا؟ برای اينکه چرا حاضر نيستند که دشمنی کور و هيستريک با پادشاه را بر تر از منافع ملی، سعادت و نيکبختی مردم ايران و حتا ماندگاری اس و اساس ميهنشان قرار دهند. حال هم که بيست نه سال است از بغض پهلوی که ای وای مبادا بازگردد!، به محبان درجه يکم و راستين آستان ولايت مبدل گشته اند. 1

جناب نوری علا، من به عنوان يک دوست و دوستدار شما، بسيار شادمانم از اينکه جنابعالی نيز به حلقه ی مريدان حضرت باب در آمديد. شادمان تر از آن و همينطور سپاسگزار از خداوند بزرگ و دانا، که دور از دسترس اين بندگان راستين حضرت نفرت جل الجلاله هستيد، ورنه شک ندارم که شما نازنين نيز چونان هزاران هزار بابی و بهايی و ازلی بيگناه هم ميهن، مظلومانه به دست اين مؤمنان مثله و سوزانده می شديد! 1



دوست شما، امير سپهر



www.zadgah.com

|

Sunday, June 22, 2008

 

حقوق بشر و سکولاريسم برای ما نيست




زاد گـــاه
امير سپهر




اهرمن خويان و ديو وشان اشغالگر و مواليان، دختران و پسران زيبا و نازنين زرتشت و کوروش



خوب به رخسار ديو وش و زشت و عبوس و از دنيا برگشته ی اين ايرانيان موالی گشته بنگريد. داغی هم که برپيشانی های خود دارند، همان داغ مولی بودن است. همانگونه که تا چند صد سال پيش از اين، برده داران هم
بنام « صاحب »، داغ بر بدن بردگان خود می گذاردند که نشان مالکيّت آنان بر آن انسانهای اسير بود. 1

يا همانگونه که تا چند ده سال پيش از اين، گله داران در آمريکا و استراليا و زلاند نو و بخشی از آسيا و آفريقا با داغ گذاردن بر اندام گاو ها و گوسفندان و بز ها و اسب ها و الاغ های خود در واقع مالکيّت خود بر آن علفخواران چهار پای را در اندام آنها به ثبت می رساندند. البته اين کار وحشيانه شوربختانه همچنان هم در گوشه هايی از آفريقا و آسيا انجام می گردد که غير انسانی ترين و زشت ترين نوع حيوان آزاری است. 1

درد جگرسوز اما برای تاريخ ايران اين است که انسان ايرانی خود بر خود داغ می زند که نشان دهد غلام و اسير و مولی است. اينهم تنها به سبب ويرانی کيستی او در درازای سده ها بوجود آمده. يعنی اشغالگر « صاحب » گشته، با آلوده ساختن روح و روان انديشه او با شکنجه و توهين و تحقير و جزيه، به وی قبولانده است که تو بی ارزش ترين و بی پدر و مادر ترين موجود روی زمين هستی. 1

هيچ کيستی و پيشينه ی درخشانی هم برای باليدن بدان نداری. پس، تنها افتخار تو هم همين مسلمانی « تسليم » چشم و گوش بسته بودن و غلامبارگی تو برای ما است. 1

درد آور تر اينکه حتا آن بخش از مردم پاک و نيکوسرشت ماهم که ننگ و بی شرافتی مواليگری را نپذيرفته اند هم در اثر ناآگاهی و بی خبری از پيشينه و کيستی خود، و اين آزار و شکنجه ها و توهين های بيش از هزار سال، ديگر ارباب و صاحب بودن اشغالگران را پذيرفته اند. بدانسان که حال زرتشتی و کليمی و آشوری و ارمنی و بهايی ... که ايرانی اصيل است، پذيرفته که ايران متعلق به اشغالگران است نه او. 1

از اينروی هم اين صاحبان راستين ايران، خود را در خانه ی اجدادی خويش اقليّت می نامند. واژه ای که جز در عرصه ی سياست و انتخابات، زشت ترين توهين به شرف و شخصيّت ايرانی است. 1

ليکن جای بسی شادمانی است که از سويی اين جنايات و غارت ايران و توهين به فرهنگ و آموزه های درخشان ايرانی بوسيله اوباش اسلامی، و از سوی ديگر هم در اثر روشنگری های دليرانه و بی پرده ی روشنگران جان برکف هم ميهن، اينک ايرانيان کم کم در حال به خود آمدن هستند و درک می کنند که ايرانی راستين کيست و چه گروهی صاحب اين ملک اهورايی است. 1

از اينروی هم روز به روز از شمار مواليان « مادرکش » و « خود ويرانگر» و و« بزدل » و « زشتی شيدا» کم شده و بر شمار « ملت ايران » افزوده می گردد. 1

ايران آن زمان آزادی راستين خود را باز خواهد يافت که شمار بيشتری از مردم آن از ننگ مواليگری و مولی بودن آزاد گشته و به ملت ايران تبديل گردند. پس، نبرد ما اينک نبرد کيستی زيبا و درخشان با ناکس بودن و خود کوچک انگاری است. بيگمان هم پيروزی از آن ما خواهد بود. 1

زيرا جدای از اينکه اين ملک از آن ما است نه اشغالگران ايران و شکنجه گران ملت آن، ما خواهان بازگشت ايرانی به زيبايی و رعنايی و راستی و عشق هستيم و دشمن ما خواهان نکبت و زشتی و تباهی بيشتر برای ايرانی. 1

پس دل قوی داريم همانگونه که سپيدی هميشه بر سياهی پيروز می گردد و از پس هر شب ظلمانی نوبت يک روز روشن است، پيروزی زيبايی و شادابی و طراوت فرهنگ ايرانی نيز بر ضد فرهنگ تاريکی و تباهی و پژمردگی اهريمنان بی ترديد است، ايدون باد./ امير سپهر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حقوق بشر و سکولاريسم برای ما نيست

دادن حقوق شهروندی يک انسان آمريکايی و آلمانی يا هلندی و دانمارکی به يک شهروند پاکستانی و سعودی و سوری و سودانی و مراکشی ... به همين منجر می شود که در هلند سر يک فيلمسازی چون وان گوگ را روز روشن در کشور خود و در مقابل خانه خودش از تن جدا سازند، فرودگاه ها و قطار های زير زمينی را در لندن و مادريد منفجر کنند و هواپيما ها را به وورلد تريد سنتر در نيويورک بکوبند و در دم چهار هزار انسان بی گناه را جزغاله کنند ... 1

طراحان منشور جهانی حقوق بشر در هنگام تنظيم آن، گونه ای از بشر را فراچشم داشتند که به حداقلی از نرمها و بنيانهای اخلاقی و فلسفه ی عقلی و منطقی باور دارند، نه نابشر هايی چون سربازان گمنام امام زمان و مسلمانان سربر و هتاک و جنايتکاری چون شيفتگان مکتب طالبانيسم و آخونديسم و القاعده ايسم و بويژه حل شدگان در مکتب ولايت ... 1

مادام که روحانی بودن و کسوت آخوندی در ايران به عنوان يک حرفه به رسميّت شناخته شود، رهايی ما از ننگ و جهل و پسماندگی امری محال است و محال است و محال است! 1

اسلام و جامعه ی اسلامی نمی تواند با سکولاريسم دمساز گردد، زيرا که اين آيين وارون مسيحيّت که در کليات بحث می کند، ادعا دارد که برای از چگونه بيدار شدن و خفتن و بوسه کنار در اتاق خواب گرفته، تا چگونه ناخن گرفتن و توالت رفتن و آب دهان انداختن و سرفه و عطسه زدن مسلمانان هم بقول خودشان، احکام لازم الاجرا دارد ... 1

....................................................

و« موجزدگی»، نشان روشن پسماندگی
يکی از ويژگيها و روشن ترين نشان های شناسايی ملت های دارای فرهنگ پسمانده، روحيه افراطگری و موج زدگی در آنان است. بگونه ای که در اين گونه جوامع، به ناگهان موجی بر می خيزد و آن موج همگان را جن زده کرده و عارف و عامی را هم با خود می برد. بگونه ای که اوضاع آنچنان شلوغ و صدا ها به اندازه ای بلند و درهم می شود که سخن هيچ انسان متعادل و غير موجزده ای در ميان آن همهمه به گوش هيچ کس نمی رسد. 1

من خود تا کنون دو بار اين موجزدگی و کری و کوری ملی را شاهد بوده ام و براستی هر بار جگر خود را جويده ام. سال پنجاه و هفت وقتی به دوستان و افراد فاميل خود می گفتم که عزيزان من! آخر عقلتان کجا رفته، چرا کشور را به آتش می کشيد و اين جمهوری اسلامی لعنتی که خمينی می گويد اصلآچيست؟ همگان مرا شرابخوار و بی دين می خواندند (در حاليکه من اصلآ از شراب بدم می آيد و يک عرقخور هستم!). بار ديگر هم که يازده سال پيش هر چه نوشتم و گفتم که سيد محمد خاتمی يک آخوند است، و آخوند و دموکراسی به خربزه و عسل می مانند، فقط ناسزا شنيدم. 1

جهانشمول اما نه اسلام شمول
و حال شوربختانه نوبت به موج دموکراسی و حقوق بشر و به ويژه موج بلند بالای سکولار، سکولار رسيده است. اين موج آخری کارش آنچنان بالا گرفته که هم ميهنی نازنين مرتب با حروفی رنگين برايم در ايميل هايش می نويسد
که : 1 !« سکولاريسم تنها مکتب رهايی و انسان سازی»


البته در کنار اين موج زدگی ها و هيجان های بی پشتوانه فکری، کوشش های درخور ستايشی هم وجود دارد که برجسته ترين از اين دست، مربوط به دوست فرهيخته و گرانمايه ام جناب نوری علا است. من ترديد ندارم که اين هم ميهن بسيار آگاه، با فراچشم داشت آن ويژگی ها که خواهم آورد، دانسته و به ويژه واژه ی «نيو» را در جلو سکولاريسيم گذارده اند، ورنه نيازی بدين کار نبود. من خود از بازديد کنندگان هميشگی سايت ايشان هستم و از متون گوناگون پژوهشی و علمی آن سايت هم خيلی می آموزم. 1

با اينهمه سخت بر اين باورم که ما در گرته برداری از مفاهيم فلسفه ی نوين عقلی، بايد خيلی بيش از اينها به ويژگی های بومی وسواس نشان دهيم. زيرا هيچ جامعه ای به درستی و دقيقآ شبيه جامعه ی ديگر نيست که بتوان يکی را الگو و سرمشق تام و تمام ديگری قرار داد. آنهم در منطقه ای که ما می زييم که گاهی حتا مردم دو کشور همسايه پهلو به پهلو هم هيچ سنخيتی باهم ندارند. بسان ما و پاکستانی ها، افغان ها با چينی ها و ازبک ها و يا اسرائيلی ها با سوری ها و فلسطينيان و يا حتا ما و عراقی ها (در اين مورد توجه داشته باشيد که رژيم زورکی و غير مردمی ملا های ما شباهت بی نظيری به عراقی ها دارد نه مردم ما) ... 1

در حاليکه در اروپا، بويژه در غرب و شمال غرب اين قاره، فرهنگ، زبان، دين، شيوه ی زندگی و حتا معماری و شهرسازی و شکل ظاهری شهروندان مردم کشور ها هم به اندازه ای به هم شباهت دارد که بعنوان مثال، مهاجرت يک آلمانی به اطريش و هلند و بلژيک و دانمارک و يا همين ميهن دوم من سوئد، حتا بسيار آسان تر از مهاجرت حتی يک اردبيلی ما به خوزستان و کوچ يک بلوچ ما به کردستان است. همانگونه که مهاجرت يک شهروند هر يک از اين کشور ها به آلمان و يا سويس و بلژيک ... همانند جابجايی وی از يک شهر به شهر ديگر در ميهن خود او است. 1

من هر زمان که به فنلاند مسافرت می کنم، ابدآ اين احساس را پيدا نمی کنم که در خارج از سوئد هستم. در حاليکه زبان اين دو کشور هيچ نزديکی با هم ندارند. ليکن استاندار های رفتاری و فرهنگ اجتماعی و حتا شيوه ی کشورگردانی در اين اروپا به اندازه ای شبيه همديگر هستند که آدمی پس از يکی ـ دو ماه مهاجرت از يکی به ديگری هم کاملا در کشور جديد اينتگره می شود. 1

از اينروی طرحی اقتصادی يا فرهنگی و يا حتا سياسی که در آلمان قابل اجرا بوده و سود دهی هم داشته، حتا با هيچ دگرگونی در آن هم بدون شک در فرانسه و بلژيک و هلند و دانمارک و حتا در کشورهای تازه بيرون آمده از زندان کمونيسم بسان جمهوری چک و مجارستان هم به درستی و با توفيق اجرا شدنی است. بگذريم از اينکه اطريش و سوئد و تا اندازه زيادی هم سوئيس و هلند اساسآ تمام طرحهای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و سياسی ... آلمان را کپی می کنند. زيرا همانگونه که آوردم اين مردمان، با کمی بالا و پائين همگی انسانهای خردگرا و متمدنی هستند. 1

ليکن در اينکه طرحهای آلمان و سويس و انگليس و پرتقال ... در يمن و جيبوتی و زنگبار و موريتانی و ايران و ازبکستان کارکردی نخواهد داشت، ترديد نبايد داشت. حتا طرحی بسيار پيشرو و انسانمدار و عقلی همچون حقوق پايه ای بشر هم از ديد من همين گونه است. 1

در اين مورد اين را هم بنويسم که بدبختانه ما با هر زبانی تلاش می کنيم که به کمونيست الهی های گرامی خودمان حالی کنيم که طرح هزارو نهصد و هفده روسيه در ايران نه پياده شدنی است و نه اگر پياده شدنی باشد چاره ساز خواهد بود، موفق نمی شويم که نمی شويم. تازه طرحی که در همان گهواره خود (اتحاد شوروی) هم ادرار کرد و برايند آن پس از هفتاد و دو سال، چيزی جز نکبت و فقر وفحشا و پسماندگی نبود و به همان خاطر هم در همانجا که به دنيا آمد بود در آنجا هم به گور سپرده شد. 1

حقوق بشر، اما کدام بشر؟
شک نکنيد که طراحان منشور جهانی حقوق بشر هم، حتا در هنگام تنظيم آن منشور پس از جنگ عالمگير دوم، آن گونه از بشری را فراچشم داشتند که به حداقلی از نرمها و بنيانهای اخلاقی و فلسفه ی عقلی و منطقی باور دارند، بيشتر هم بشری از جنس خودشان، يعنی بشر غربی. نه نابشر هايی چون سربازان گمنام امام زمان و مسلمانان سربر و هتاک و جنايتکاری چون شيفتگان مکتب طالبانيسم و آخونديسم و القاعده ايسم و بويژه حل شدگان در مکتب ولايت يک ملای هرزه درا و پسمانده و ترياکی چون علی خامنه ای و يا مراد بی سر و پايش روح الله خمينی را. 1

حقوق بشر و بويژه حقوق شهروندی در دموکراسی را به کسانی می توان اعطاء کرد که آن مردم در کنار حقوقی که دارند، مسئوليت شهروندی را هم درک کنند و بدان پايبند باشند. در غير اين صورت اين حقوق به هر اندازه که گسترده تر باشد، دهها برابر آن بلای جان خود شده و به دشمن خود تبديل خواهد شد. 1

دادن حقوق شهروندی يک انسان آمريکايی و آلمانی يا هلندی و دانمارکی به يک شهروند پاکستانی و سعودی و سوری و سودانی و مراکشی ... به همين منجر می شود که در هلند سر يک فيلمسازی چون وان گوگ را روز روشن در کشور خود و در مقابل خانه خودش از تن جدا کنند، فرودگاه ها و قطار های زير زمينی را در لندن و مادريد منفجر سازند و هواپيما ها را به وورلد تريد سنتر در نيويورک بکوبند و در دم چهار هزار انسان بی گناه را جزغاله کنند. 1

حتا حال خود غربی ها هم درک کرده اند که بشر فقط يک گونه نيست و يا به هر آن کس که بر دو پای خود ايستاد و سخن گفت نمی توان بشر گفت. همين است که به نسبتی که بر تعداد مهاجرين کشور های اسلامی به غرب افزوده می شود، به همان نسبت هم روز به روز اين حقوق شهروندی در کشور های آزاد غرب محدود تر و محدود تر می شود. و بيچاره مردم مغرب زمين که ناکرده گناه، بايد شاهد از ميان رفتن هر روز بيشتر حقوق و محدود تر شدن آزادی هايشان باشند. 1

سی و پنج سال پيش که من در آلمان بودم، خود شاهد بودم که بسياری حتا درب اتومبيل های خود را هم قفل نمی کردند. ليکن با باز شدن پای آفريقائيان و خاورميانه ای ها، به ويژه امت مسلمان به اين کشور در امواج پناهندگی، حال اوضاع بگونه ای دگرگون گشته است که خود در يک روزنامه ی آلمانی می خواندم که صاحب يک بوتيک در شهر هايدلبرگ هر روزه دوچرخه ی خود را با زنجير از بالای درب مغازه ی خود آويزان می کند. وقتی شهرداری به وی اعتراض می کند که اين کار به چشم انداز شهر آسيب می رساند، آن مرد بيچاره فرياد بر می آورد که : 1

« پس لطفآ به من يک مامور ويژه دهيد که در مدتی که مشغول کار هستم، او بر روی دوچرخه من بنشيند که دزد آنرا مبرد». وقتی به وی توصيه می شود که بايد دوچرخه خود را خوب قفل کند، وی می گويد : « هر قفل و بست و زنجيری هم که بستم فايده نکرد. آنقدر از من دوچرخه دزديده اند که ديگر آنرا صبح ها که می آيم، درست در مقابل ديدگانم می آويزم که حتا لحظه ای هم از برابر ديدگانم دور نباشد» ! 1

و من درست بخاطر می آورم که در همان سی و پنج ـ شش سال پيش که من در همان شهر دانشگاهی بودم، هميشه دستکم سيصد دوچرخه متعلق به دانشجويان در ميدان برابر دانشگاه بی قفل و بست و زنجير رها شده بود و هيچ دوچرخه ای هم در آن روزگار به سرقت نمی رفت. 1

بنا بر اين، طرح اقتصادی، پروژه فرهنگی و حقوق شهروندی و هر چيز ديگری می بايد با ميزان پيشرفت و پسماندگی هر ملتی در آن زمينه ها تناسب داشته باشد، ورنه حتا مترقی ترين و فنی ترين و دقيق ترين طرح ها و پروژه ها هم در فقدان شناخت و فراچشم داشت آن ويژگيهای بومی، نه تنها کارکردی نخواهد داشت، بلکه بر ضد خود نيز تبديل خواهد شد. چنين است دموکراسی و حقوق بشر و حقوق مدنی شهروندی. 1

سکولاريسم چاره ی کار ما نيست! 1
برای مثال، درست است که ايده ی «سکولاريسم» برای پيشگيری از دخالت باورهای ايمانی و متافيزيکی در امر حکومت و سياستگذاری پای به عرصه ی وجود نهاد، ليکن اين ايده در پراکتيک اجتماعی نشان داد که دستکم برای دموکرات کردن جوامع اسلامی هيچ ايده ی مناسبی نيست. چرا که سکولاريسم گل و گشاد غربی با آن مفهوم فراخ و کاربرد چندگانه ای که دارد، در کشور های اسلامی بدون شک بر ضد خود نيز تبديل خواهد شد. 1

چنانکه حال در عراق و افغانستان و پاکستان و حتی ايران پيش از انقلاب چنين هست و بود. ما در عراق کنونی ظاهرآ يک حکومت دموکراتيک و سکولار را می بينيم، ليکن در اين حکومت مثلآ آزاد و سکولار، حتی نخست وزير منتخب هم در عمل بدون رخصت چند گـُنده ملا حق هيچ کاری را ندارد. 1

زيرا که آن نخست وزير اصلآ پست خود را هم مديون توصيه ی آن بزرگ عمامه داران است. ضمن اينکه خود نخست وزير اصلآ از قماش خود آن آخوند های مرتجع و سربر است که تنها بجای عمامه، کراوات آويزان کرده. سران بزرگترين احزاب مثلآ سياسی آنهم که خود از مرتجع ترين ملا ها هستند، مانند شيخ عبد العزيز حکيم و ملا مقتدا صدر و دهها ملا و بچه ملای ريز و درشت ديگر که بر کرسی های پارلمان مثلآ سکولار و دموکرات آن کشور تکيه زده اند. يا در بخشی از فلسطين «هنوز استقلال نيافته اما تجزيه شده!» که تمامی مقامات آن « حماس» از خطرناک ترين ملا های سنی هستند که گر چه کراوات زده اند اما مغز هاشان پر از کرم و جيب هاشان پر از مواد منفجره است. 1

اسلام و جامعه ی اسلامی نمی تواند با دموکراسی و سکولاريسم دمساز گردد، زيرا که اين آيين وارون مسيحيّت که در کليات بحث می کند، ادعا دارد که برای از چگونه بيدار شدن و خفتن و بوسه کنار در اتاق خواب گرفته، تا چگونه ناخن گرفتن و توالت رفتن و آب دهان انداختن و سرفه و عطسه زدن مسلمانان هم بقول خودشان، احکام لازم الاجرا دارد. گذشته از اين، مسيحيان خردمند و دموکرات عصر روشنگری و رفرم دينی و انقلاب صنعتی را پشت سر نهاده کجا و مسلمانان هنوز در غسل جنابت وامانده کجا! 1

تازه همان مسيحيّت صد ها بار تلطيف شده و مسيحيان صد ها بار خردگرا تر شده هم کماکان گاهی با جلوگيری از دخالت ارزشهای دينی در نظام سکولار خود مشکل دارند. برای نمونه در باره مسائلی همچون مصرف کاندوم و قرص ضد بارداری برای جلوگيری از حاملگی، سقط جنين، مسئله ی همجنسگرايی، شبيه سازی، پيوند اعضا، کودکان خارج از ازدواج و حتا در پاره ای از کشور ها، اصلآ در مورد همزی بودن زن و مردی بدون ازدواج و، و ، و

از ياد مبريم که همين دهسال پيش تصويب « لايحه ی اعطای حق سقط جنين به زنان» در پارلمان بلژيک، چه جنجالی در آن کشور بپا کرد. تا آن اندازه که پادشاه کشور بلژيک چهل و هشت ساعت از مقام خود استعفا داد، تا مجبور نباشد که بعنوان يک کاتوليک مؤمن، بر خلاف دستورات دينی خود، زير مصوبه ی حق سقط جنين پارلمان را دستينه کند. سر انجام هم اين مصوبه وسيله ی نايب السلطنه ی چهل و هشت ساعته وی توشيح گرديده و شکل قانون به خود گرفت. 1

آنگاه بسياری از هم ميهنان بزرگوار ما خيال می کنند با اين نفوذ کلامی که همچنان برخی از ملا ها در ميان مردم نگونبخت و غافل ما دارند، می شود که با سکولاريسم نوع آلمانی و هلندی و دانمارکی و نروژی در ايران هم قوانين مدنی را از دخالت های هجو و ويرانگر مذهب شيعه ی دارای فقه مصون نگاهداشت. فقهی که از ديد ملا ها قوانين الهی است، برای حتا ريز ترين امور خصوصی هم حکم دارد و رعايت نکردن آن هم مجازات تازيانه و قطع اعضا و حتا سنگسار در پی دارد. 1

لطفآ بی ژرف انديشی آنچه را که نوشتم يک سره رد نکنيد که من اينها را با توجه به اوضاع فرهنگی پسمانده ی خودمان و مشاهده ی هزاران هزار شاهد زنده آوردم. اصلآ چه شاهدی معتبر تر و روشن تر که در ميان ما همچنان گفته های هجو و کودکانه ی ملا هايی بسان منتظری و صانعی و موسوی اردبيلی و آيت الله بهجت و حجت الاسلام حجت ... تعيين کننده است نه انديشه ها و سخنان بزرگترين روشنفکران و فيلسوفان. 1

آنهم حتا در ميان حتا مثلآ بخش اليت جامعه ما. بنگريد که بر سر اين سخن بسيار ساده تر از سخن حتا يک کودک دهساله ی منتظری که گفته است « بهايی ها هم در ميهن خود حق زندگی دارند !!!»، چه تبليغات بزرگی را براه انداخته اند، آنهم کسانی که خود را مثلآ نخبگان اين مردم بدبخت می نامند. 1

وقتی علی رضا نوری زاده ، عليرضا خان ميبدی، مسعود بهنود مثلآ هر سه بزرگ روزنامه نگار!، سازگارا و گنجی همچنان رفيق شفيق ملا ها ، جبهه ملی چی ها، ملی مذهبچی ها و حتا اعضای حزب بسيار ايران دوست و خوشنام توده! و هم چنين بسياری از از اساتيد دانشگاههای خارج از کشور که خود را ناسلامتی روشنفکر هم می دانند، هر يک با اقامت و تحصيل بعضآ حتا سه دهه ی در غرب هم با يک من فکل و کراوات همچنان از« ملای ناز و ملای خشن سخن» می گويند، آنگاه بيانديشيد که افکار فلان کشاورز شهر نديده ی زندانی در يک گوشه ايران کوهستانی و فاقد وسائل مدرن ارتباطی و جاده ديگر چگونه است! 1

چگونه می توان که با سکولاريسم بدين نرمی، در کشور هايی که دستکم سه چهارم از جمعيّت آن ملا و ملا صفت هستند، از دخالت های مخرب و زيانبار دينی در امر قانوگذاری جلوگيری کرد. وقتی پنجاه و يک در صد از مردم کشوری عده ای ملا و ملا صفت را با رای خود روانه ی مجلس می سازند، که اين امر هم عين دموکراسی است، چگونه می توان از دخالت دين حتا در کوچکترين کار های دولت هم جلوگيری کرد، چه رسد به حکومت. 1

چنانچه فرهنگ يک ملتی دينی و پسمانده باشد ، بدون هيچ شکی، دموکراسی در آن فقط دخالت دين در دولت را به همراه خواهد آورد، ولو اينکه نام حکومتش سکولار باشد. مانند الجزاير تا پيش از کودتای عبدالعزيز بوتفليقه و چند بار انتخابات آزاد سودان و برآمدن همين حماس در فلسطين از انتخابات آزاد و عراق و افغانستان و حتا تا اندازه زيادی پاکستان. 1

بنابر اين برای مصون ماندن سياست و دولت از آسيب های باوری، آنهم آسيب های باور انديشه کش و تمدن ستيزی چون اسلام که فقط هم نکبت و نا امنی و بدنامی به همراه می آورد، بايد به دنبال ابزار های ديگری رفت که در سکولاريسم و دموکراسی غربی وجود ندارد. و اين بحثی است که من در نوشته ی ديگری آنرا باز خواهم کرد. برای پايان اين بخش تنها اينرا بياورم که مادام که روحانی بودن و کسوت آخوندی در ايران به عنوان يک حرفه به رسميّت شناخته شود، رهايی ما از ننگ و جهل و پسماندگی امری محال است و محال است و محال است! همين/ امير سپهر


www.zadgah.com

|

Friday, June 20, 2008

 

ايران ـ اسلام 6



ايران ـ اسلام 6

نادر اکبری

در فورمات
(PDF)

|

Wednesday, June 18, 2008

 

خرافه گرايی های شيک در سياست امروز



زاد گـــاه
امير سپهر

خرافه گرايی های شيک در سياست امروز

ما اين روز ها اين واژگان مرکب « خرد گرا» و « خردگرايی» را زياد می شنويم و می خوانيم. معمولآ هم کسانی خود را خرد گرا می نامند که در ستيز با آن دسته از کار ها و انديشه هايی هستند که عقل سالم (عقل آزاد از زندان مذهب) و دانش و منطق، آنها را مردود می شناسند. بسان « باور به عالم غيب» و « نزول وحی » و « اسپرم مقدس» و « امداد های غيبی» و « معاد» و « ظهور امام زمان» و باور های ديگری از اين دست. 1

يکی از بزرگترين اتهاماتی هم که اين گروه خردگرا به جمهوری اسلامی وارد می کنند، اتهام « خرافه گستری» است. اتهامی که البته کاملآ هم بجا است. زيرا که مستند بر صد ها مدرک زنده است که ما هر روزه شاهد بازتاب آن در تمامی رسانه ها هستيم. مانند جاده برای امام زمان کشيدن، سقاخانه سازی، امام زاده سازی، نماز و دعای نزول باران خواندن، سيد و سادات سازی، صندلی خالی برای امام زمان در جلسات هيئت دولت نهادن، هاله ی نور در سازمان ملل ديدن و چلوکباب و نامه در چاه جمکران ريختن و صد ها کار خرافی و ابلهانه ی ديگری مانند اينها. 1

رويکرد به خردگرايی از پس اينهمه سال خرد ستيزی و انديشه سوزی در ميان ما، البته که رخدادی بسيار فرخنده و سازنده است، ليکن آنچه مايه تاسف است اين که، اين خرد گرايی نوين در بيشترين بخش خود، يک خردگرايی ريشه ای و راستين نيست. بويژه در بخش سياسی آن. يعنی بيشترين اين«خود خرد گرا انگاران» که اساسآ هم بزرگترين دليل دشمنی شان با رژيم اسلامی، ويران کردن مبانی انديشه های متکی بر دانش و منطق است، خود نيز در نهايت انسانهايی باورمند به افکاری خرافی و کاملآ غير منطقی هستند. انديشه هايی که گر چه در شکل ظاهری خيلی شيک تر به نظر می رسند، ليکن در باطن، هيچ تفاوتی با همان افکار ماليخوليايی ندارند که پايوران جمهوری اسلامی سی سال است که گسترش آنها را وجهه ی همت خود قرار داده اند. 1

رژيم از امداد های غيبی و ظهور امام زمان و قتل عام کفار بوسيله وی و آوردن مثلآ عدل از راه اين جنايات دهشتناک سخن می گويد، در اين سوی هم همه در انتظار ظهور سوشيانس (سودرسان، دانا در مزد يسنا) و يا پيدا شدن کاوه آهنگر و بابک خرمدين و مازيار... و گوشمالی دادن اين اوباش حکومتی بوسيله ی آن چهره های نيست در جهان هستند. 1

جمهوری اسلامی بار گناه هر بی کفايتی و ويرانگری و پسماندگی و بی آبرويی خود را بر دوش دولت های پيشرفته و نيرومند يا بقول خودش، «قدرت های استکباری»، يعنی باز بقول خودش، صهيونيزم
!1
«Zionism»
و آمريکا و ديگر قدرت ها می افکند، و در اين سوی هم مثلآ خردگرايان ما، مسئوليت همه ی ملابازی ها و ايراتسوزی ها و نادانی ها و بلايی هايی که خود بر سر خود آوردند را به حساب جيمی کارتر و کنفرانس گوادالوپ و اعراب و انگليس و روس و فرانسه... واريز می کنند. 1

آنان که خود را خردگرا می انگارند، بايد اين نکته را دانسته و بدان پايبند باشند که نخستين و بزرگترين نشان خردگرايی و خردمندی، « انسان باوری» يا خودباوری است. يعنی اينکه من انسان هستم که بايد مهار سرنوشت خود را به دست گيرم و خود را به سعادت و نيکبختی رسانم، نه مشتی موجودات مجهول و اساطيری و يا عده ای انسان مرده و بگور سپرده شده. مسئول اول و آخر هر بلايی هم که بر سرم می آيد، تنها و فقط خودم هستم. که
اين « خودم » هم در مقايسی گسترده تر همان « خود ملت» است. 1

البته که هميشه نيرو ها و عواملی در بيرون وجود دارند که در راستای تآمين منافع خود، پيوسته می خواهند از ما سوء استفاده کنند. ليکن اين طبيعت سياست است. اينرا می گويند پولتيک، نه اينکه ما بدان نام عوضی توطئه را داده ايم. ميدان سياست که دير و صومعه و کليسا و مدرسه ی اخلاق نيست. 1

سياست و آيين کشورداری در جهان امروز يعنی بدنبال تأمين منافع کشور و مردم خود بودن، حتا به بهای چيزی از ديگران کندن و بردن و يا منافع ديگر ملتها را به مخاطره افکندن. اين هم امری است که حال همه ی دولتها و ملتها انجام می دهند و همه هم آنرا به عنوان اصول سياست به رسميّت شناخته اند. هيچ ملت خردمند و با فرهنگی هم از اين بابت، نه خود را قربانی توطئه می انگارد و نه ديگر دولتها را به توطئه گری عليه خود متهم می سازد. 1

پس در اين ميدان رقابت ها و سياست بازی ها، اين خود ما هستيم که با هشياری و خردمندی نبايد هرگز ابزار اجرای سياست های ديگر دولتها بشويم و کاری خلاف منافع خود و ميهنمان انجام دهيم. و اگر شديم، بپذيريم که ما خانه خراب نادانی خويش شديم و نه قربانی توطئه ی ديگران. با چنين واقع بينی و خردمندی هم به دنبال از بين بردن زمينه های داخلی مشکلات خود باشيم تا ديگر به خود آسيب نرسانيم. 1

کسانی که يکريز از « خيانت» و « توطئه» و « دسيسه» و « طرح شوم» و «کودتا» ... دم می زنند، اگر تنها يکبار، و فقط يکبار درست و ژرف و خردمندانه بيانديشند که چرا و چگونه است که اين همه خيانت و دسيسه و طرح شوم و توطئه پشت توطئه فقط و فقط برای ما چيده می شود و هميشه هم اين طرحهای شوم و توطئه ها در ميهن ما با موفقيتی درخشان ببار می نشيند، آنگاه به اين برايند منطق گرايانه خواهند رسيد، که مشکل در خود و در درون ما است نه در نزد عوامل بيرونی. 1

اصلآ آنچه گذشته است را فعلآ به کناری نهيم و از امروز سخن گوييم. آنانکه پايوران جمهوری اسلامی را مسئول تمامی اين ننگ ها و خفت ها و جنايات معرفی می کنند از ديد من اگر خائن نباشند، با پوزش فراوان، از نادان ترين مردمان روی زمين هستند. زيرا وقتی مشتی بی سر و پا و گدا و بی خانواده و چاقوکش و شمع فروش و روضه خوان و بار فروش ميدان به رهبريت و وزارت و وکالت و فرماندهی و رياست و صدارت رسند، کاملآ قابل پيش بينی و روشن است که همين اعمال ننگين و شرم آور و دزدی ها و جنايات را مرتکب می شوند. چنانچه کسانی انتظاری جز اين از اين سفلگان و لمپن های بی هويّت داشته باشند، جای بسی شگفتی است. 1

حتا اينکه چرا نظامی بدين مسخرگی و بی فرهنگی و بی کفايتی توانسته که سی سال در ايران دوام آورد هم هيچ جای شگفتی ندارد. اگر خوب به موضع گيری ها و شخصيّت و سخنان و شعار های مثلآ نخبگان سياسی و روشنفکران ما توجه داشته باشيد، خواهيد ديد که دوام جمهوری اسلامی هم طبيعی ترين محصول کين ورزی و نادانی چنين نخبگان سياسی پخمه و روشنفکران بی فکری است که ما داريم. 1

از آنجا که من اين مسئله را در اندازه ی شکيبايی يک متن در نوشته ای « پاينده باد جمهوری اسلامی، اين است شعار اپوزيسيون » به شکل جداگانه شکافته ام، ديگر در اينجا در اين مورد بيشتر توضيح نمی دهم. همين اندازه می نويسم که من نه تنها به اين جمله ی مشهور که :« هر ملتی شايسته ی همان حکومتی است که بر وی حکومت می کند » سخت باور دارم، بلکه خود نيز اين جمله ی موازی را می سازم که : 1

و« هر اپوزيسيونی که نتواند پس از سی سال هم به حکومت مشتی لمپن بی سر و پا و چاقوکش غيرسياسی در ميهن خود پايان دهد، بی گمان خود بايد دستکم دو برابر آن نظام مسخره تر و بی سر و پا تر و لمپن تر باشد»، البته با پوزش. همين ! / امير سپهر


www.zadgah.com

|

Monday, June 16, 2008

 

! پاينده باد جمهوری اسلامی





زاد گـــاه
امير سپهر



و« پاينده باد جمهوری اسلامی!» اين است چکيده ی کردار اپوزيسيون

نزديک به سی سال است که همه جا صحبت از فردای درخشان ايران است. موضوع سخن همه ی مطبوعات خارج از کشوری و تلويزيونها «پنجاه و چهار کانال» و راديو های فارسی زبان خارج از کشور (حدود چهارصد راديوی اف ام و هشت راديوی بر روی موج کوتاه و دههاراديوی اينترنتی) و صد ها هزار وبسايت و وبلاگ و ايميل و فايل و فيلم های يوتوب و گوگل... هم که بر سر آزادی ايران است

اين همه در حالی است که، ما نه يک دولت در تبعيد داريم که دستکم مورد تآييد ده در صد از مردم باشد، دولتی که در صورت فرضی سقوط اين نظام، زمام امور کشور را به دست گيرد، نه نيروی نظامی داريم، نيرويی وفادار به مردم و حاضريراق که بتواند پس از فروپاشی اين نظام از خلاء قدرت جلوگيری کند، يعنی نگذارد که کشور دستخوش آشوب و هرج و مرج و جنگ داخلی و تجزيه گردد و نه حتا يک شبه اپوزيسيون نيم بند. 1

يعنی يک گروه متشکل و سازمان يافته دستکم از صد نفر که بر مردم آشکار کند اصلآ برنامه و رهبر آن چيست و کيست، و به صورت تئوريک هم که شده به ملت بگويد که با چه ابزار هايی و از چه راه هايی می خواهد اين نظام را بر اندازد. مهم تر از اينها، بگويد اصلآ پس از سرنگونی اين رژيم چگونه می خواهد کشور را اداره کند. به کدامين نياز های مردم می خواهد جامه عمل بپوشاند و در درازای چه زمانی؟ تا مردم بتوانند به فردايی بهتر اميدوار شده و قوت قلبی پيدا کنند و به ميدان آيند. 1

حال با چشم پوشی از فقدان اين الزامات پايه ای برای مبارزه ای منطقی و هدفمند که بی وجود آنها اصلآ سخن از مبارزه هم ياوه گويی است، فاجعه ی بزرگ اينجا است که تمامی اين گروهها و افرادی که شبانه روز از آزادی و دموکراسی و مدارا و تساهل و حقوق بشر و سکولاريسم و امنيّت و رفاه و تقسيم نقل و نبات داد سخن می دهند، بيست و نه سال است که خودشان هم با خودشان نتوانسته اند به توافق و همدلی رسند. 1

به بيانی روشن تر، يعنی همين کسان که ادعا دارند می خواهند برای هفتاد و اندی ميليون دموکراسی و مدارا و آرامش آورند، دستکم بيست و پنج سال است که خود بر سر و کله ی هم ديگر می کوبند. اين مناديان دموکراسی و آزادی، به يکدگر اتهام خيانت می زنند، برای همديگر پرونده سازی می کنند (حتا پرونده ناموسی)، همديگر را به نوکری برای بيگانگان متهم می کنند، جز خود و گروه خود، افراد و گروههای ديگر را لمپن و خائن و بيسواد می خواند، يکديگر را به شاه الهی و مصدق الهی و رجوی الهی و حکمت الهی و استالين الهی و انواع و اقسام ديگر الهی ها متهم می کنند... 1

و خلاصه کار تخريب يکدکر را به جايی رسانده اند که ديگر اصلآ هيچ شرف و آبرو و اعتباری برای خود در نزد ايرانيان و جهانيان باقی نگذارده اند. همه ی اين جنگ و دعواها و آبروريزی ها هم بر سر نظام آتی است. بر سر همان نظام «نيست در جهان » که در حال حاظر وجود ندارد و دستيابی بدان هم با اين وضع شرم آور اصلآ حتا در يکصد سال آتی هم ناممکن به نظر می رسد. 1

و هزار آفرين که اين آزادی خواهان ما در اثر مسئوليّت شناسی و روح همکاری فوق العاده ای هم که داشته اند، حال ملت ايران را هم پس از دستکم بيست و شش سده زندگی مسالمت آميز در کنار همديگر، به ملت های ايران بدل ساخته اند. اکنون هر هفته هم که در يکی از شهر های اروپايی و يا آمريکايی نشست ملت ها و مليّت های ايران! برگزار می کنند. 1

عده ای هم که از جمهوری فدراتيو و حکومت کنفدراتيو و ممالک خودمختار و کشور های ايران! و جمهوری مشروطه و جمهوری دموکراتيک و جمهوری سوسياليستی و جمهوری خلقی و جمهوری دموکراتيک اسلامی ... سخن می گويند. گروههای ميکروسکوپی به ناگهان از اين مرداب متعفن اپوزيسيون روييده ای هم که اصلآ پا را از اين هم فراتر نهاده و کار را يکسره کرده اند. 1

يعنی حال مدتی است که در هر شهر غربی چند جيره خوار اجنبی نشسته اند و از سوی "ملت های ايران"! خواهان ايجاد ده ـ پانزده مينی جمهوری و قاضی نشين و شيخ نشين و مرشد نشين و خليفه نشين و ايلباشی نشين در ايران هستند. از جمهوری های کردستان و عربستان و بلوچستان و خراسان بگيريد تا جمهوری های آذربايجان و گيلان و مازندران و لرستان، و حتا جمهوری های لارستان و سمنان و ممقان و پيله کران و قوچان و اردکان و ارسباران. 1

چند فرقه هم که بی توجه به اين سخنان، برای خود کارل مارکسی دارند و يا ولی فقيه و ماه تابانی. بی توجه به خواست مردم و اوضاع جهان هم که همچنان در فکر جايگزين ساختن يک نظام ولايی چپ استالينيستی و يا اسلاميستی ديگر بجای اين نظام شترگاوپلنگ «ايدئولژيک استالينيست اسلاميست کمونيست کارگری اسلامی» کنونی هستند. پر پيدا است که اين فرقه ها هم که جز مؤمنان چشم و گوش بسته ی خود، اصلآ نمی خواهند که سر به تن ديگر جهانيان باشد، چه رسد به ديگر ايرانيان

چند توده ای همچنان وفادار مانده به ولايت فقيه و ميراث امام راحل مانند فريبرز رئيس دانا و ناصر زرافشان و محمدعلی عمويی هم تا ديدند گروهی دانشجو بنام ايرانی برای پدافند از شرف ملی و ميهن و مردم هستی باخته ی خود بپا خاستند، فورآ آن را با شمشير ذوالفقار نورالدين کيانوری اسلام آورده دو شقه کردند، تا مبادا ننگ ملی گرايی و ايران دوستی و حتا ايرانی بودن وارد کارنامه درخشان چپ ايران گردد و انديشه پيروز و در حال اوج انترناسيونال سوسياليسم به خطر افتد. فورآ هم با دادن نام "دانشجويان چپ" بديشان، به فکر استقرار يک حکومت آبرومند و موفق و ثروتمند و دموکراتيک کمونيستی! همانند آلبانی و رومانی و بلغارستان و ملداوی و کره شمالی و کوبا و اتحاد شوروی ... در ايران افتادند

مضحک تر از همه ی اينها هم اينکه تمامی اين افراد و مينی جريانها و ميکرو گروهها هم که به شدت خواهان تغييرات بنيادين در ايران بوده و خواستار آزادی و دموکراسی و سکولاريسم و اجرای حقوق بشر هستند، نه حمله ی نظامی می خواهند، نه تحريم، نه انقلاب و نه حتا شکستن چند شيشه برای آزادی ايران. تشت اصلاح طلبی هم که ديگر از بام افتاده است و طرح رفراندوم دکتر ناصر زرافشان توده ای و دکتر سازگارای پاسدار و حجت الاسلام شيخ محمد ملکی هم که اصلآ از شکم مادر مرده به دنيا آمد. 1

حاصل اينکه، در حاليکه اين ابر سياسی ها که اصلآ ديگر هيچ چيزی در دست ندارند، حتا همان اصلاح طلبی دروغين را، در عين حال هم مرتبآ « آزادی در آستانه درب ايستاده » را به مردم وعده می دهند. اين انديشمندان بزرگ اما هيچ سخنی از اين به ميان نمی آورند و مردم را روشن نمی سازند که قرار است از کدام سياره ناشناخته ای عده ای بر روی زمين بيايند و در ايران تحول بوجود آورند و ما را به آزادی و نيکبختی رسانند، و با چه وسايلی و از کدام راهها! 1

براستی که با اين مخالفان عاقل و فرزانه ای که جمهوری اسلامی دارد، بايد به تک تک پايوران آن رژيم شکوهمند و هميشه پيروز شادباش گفت. زيرا چکيده ی تمامی سخنان تکراری و مهوع سی ساله اينان همين چند جمله است : « انقلاب که بد است، اصلاح طلبی که شکست خورده، ما که نمی توانيم، شما هم که همگی خائن هستيد، تحريم بد است، ما حمله ی نظامی هم نمی خواهيم، آمريکا هم نبايد در امور داخلی ما دخالت کند و رضا پهلوی هم که اخی است»! 1

آيا از اينهمه صغرا و کبرا چيدن و چپ و راست زدن و مردم را گيج کردن، چيزی جز همين يک جمله به بيرون می تراود که « پاينده باد جمهوری اسلامی» و آيا بهتر نيست که به اصطلاح اين اپوزيسيون، همين جمله ی کوتاه و بسيار روشن را با وجدان و شرافت اخلاقی به شعار اصلی و محوری خود مبدل سازد. همچنانکه در تمامی اين سالها، در عمل هم درست در راستای تحقق و تداوم همين يک شعار هم عمل کرده است. سوگند به راستی که اين خل و چل ها که نام نخبگان سياسی و يا روشنفکر را هم با خود به يک می کشند، عدم شان به ز وجودشان است.همين / امير سپهر


www.zadgah.com

|

Sunday, June 15, 2008

 

نسل گورخرهای ايراني در معرض انقراض است





نمونه ای از شرف و انساندوستی و اخلاق و ادب اسلامی حسين شريعتمداری، نماينده ولی فقيه در مؤسسه به زور اسلام اشغال شده ی کيهان تهران


در وبگردی به مطلبی در کيهان اشغالی برخوردم که شايد درج آن کسانی را در راه شناخت بهتر اين تجسم های عينی تمامی مفاسد و بی معنويتی ها اندکی ياری دهد :

مدال «گوربه گور» بلورين

نسل گورخرهای ايراني در معرض انقراض است
مهندس عليرضا جورابچيان، كارشناس مسئول پستانداران سازمان حفاظت محيط زيست، در گفت وگو با ايلنا، گفت: گورخر ايراني با نام علمي EQUUSHEMIOUUS تنها گونه خانواده «گورها» است كه زمان بسياري از عرصه هاي كشور را تحت سيطره خود داشته است.وي افزود: گور ايراني گونه اي است شبيه الاغ با گوش هاي كوتاه تر!اين خبر در حالي منتشر مي شود كه هفته گذشته ماموران وزارت اطلاعات، يك جاسوس ايراني الاصل سازمان جاسوسي اسرائيل (موساد) را در مرز بازرگان دستگير كرده اند.اين فرد كه دو دهه قبل، كارمند شركت نفت گچساران بوده است، در اواخر دهه 60 هواپيماي خطوط هوايي جمهوري اسلامي ايران را ربوده و به اسرائيل برد. وي سپس به رژيم صهيونيستي پناهنده شده و به استخدام سرويس جاسوسي اين كشور درآمد.همچنين چند روز پيش نيز يك مورخ برجسته در مطلبي، زندگي نامه كريستين امانپور، خبرنگار N.N.C! (مراد اين روزنامه نويس بزرگ اسلام البته C.N.N بوده) را افشا كرده بود كه طبق آن امانپور فرزند يك خانواده منقرض شده بهايي- يهودي در استان فارس است. حالا اينكه اين خبرها با هم چه دخلي دارند، خدا مي داند. 1

(روزنامه کيهان تهران، سه شنبه 4 بهمن 1384- 24 ژانويه 2006- سال شصت و چهارم-شماره 18437)


www.zadgah.com

|

Friday, June 13, 2008

 

ايران ـ اسلام 5

ايران ـ اسلام 5
نادر اکبری
در فورمات
(PDF)

|

Thursday, June 12, 2008

 

چگونه شير يابو و ايرانی موالی شد




زاد گـــاه
امير سپهر


چگونه شير يابو و ايرانی موالی شد

تا پيش از انقلاب اگر حتا يک مأمور دولت هم که در جايی واژه ی توهين آميزی به خانمی می گفت، نه تنها صدای اعتراض از ده جا بلند می شد، بلکه ای بسا که آن مأمور اصلآ بخاطر اين بی تربيتی و زور گويی، کتک مفصلی هم از رهگذران نوش جان می کرد... اينک اما اوضاع بگونه ای دگرگون گشته که چند چاقوکش بی معرفت و شرف، خانم ايرانی محترمی را در برابر صد ها و در مواردی حتا هزاران ايرانی آماج مستهجن ترين ناسزا ها قرار داه و حتا به باد کتک می گيرند، ليکن حتا يکی هم زان ميان به اعتراض و واکنشی بر نمی خيزد... 1

جوان در کوی و برزن تازيانه می زنند، اما همه کيپ تا کيپ به تماشا ايستاده هيچ نمی گويند. وقتی هم که قرار است چند جگر گوشه اين ملت را به دار آويزند، اين مردم مسخ و تهی شده از غرور و شهامت، پاکت تخمه در دست، از ساعتها پيش در آن قتلگاه جای مناسبی می گيرند که مبادا صحنه هايی بديع و چشم نواز از آن «رقص بر سر دار» تن پاره هايشان را از دست بدهند...
1
......................................................................................

دگرديسی ويرانگر
مردان نيزه به دست پس از يافتن حيوان، آن را با فرياد و نواختن طبل به سوی محلی که می خواستند می رماندند. محلی در جنگل که در آن گودالی به ژرفای سه ـ چهار متر کنده شده و روی آن با چوبهای نازک و برگ پوشانده شده بود. وقتی حيوان به نزديکی های آن گودال می رسيد، مردان گراداگرد آن حلقه زده و حيوان را در دايره ای بزرگ گرفتار می ساختند. سپس هم با ايجاد صدا هايی گيج کننده تر و جلوتر رفتن، دايره را کوچک تر و کوچکتر می ساختند، تا سر انجام آن حيوان محاصره شده در گودال فرو افتد. 1

جانور پس از سقوط در گودال، نعره زنان برای رهايی خود مرتبآ به ديواره های گودال چنگ انداخته و به بالا می جهيد. با چنان عصيان و خشمی که اگر می توانست از گودال برون آيد، بدون شک هر انسانی را تکه پاره می کرد. شکارچيان اما گودال را بگونه ای کنده بودند که حيوان گرفتار را هيچ بخت رهايی از آن نبود. از اينروی، او با دست و پای زدن، فقط خود را بيشتر خسته می ساخت. يعنی هر اندازه که برای رهايی تلاش می کرد، به همان اندازه خسته تر و درمانده تر می شد. شکارچيان هم که در نهايت همين را می خواستند، آنرا برای دو ـ سه روزی به حال خود وا می نهادند تا ابتدا خود خويشتن را خسته کند، و پس از آن هم با چوبدستی های بلند بر سر گودال آمده و شروع به کتک زدن جانور می کردند، تا به حدی که ديگر کاملآ از پای افتد. 1

دوره ی کتک زدن، پانزده ـ بيست روزی ادامه می يافت. هر روزه هم البته چند نوبت. در تمامی اين مدت هم هيچ آب و غذايی به حيوان داده نمی شد. اين پروسه ی «کتک و گرسنگی» تا آنجا ادامه می يافت که ديگر غرور و تهور و چابکی فطری حيوان بکلی در هم شکسته شود. بگونه ای که آن باد پای تيز چنگ، به موجودی بزدل و از رمق افتاده مبدل گردد که به محض ديدن هر انسان، بجای غرش و چنگ و دندان نشان دادن، سخت بر خود بلرزد. 1

و در اين مرحله شکسته شدن کامل جانور بود که نوبت به پديدار شدن آن فرد مورد نظر فرا می رسيد. يعنی کسی که قرار بود از آن پس، حيوان درهم شکسته او را ولی نعمت و « صاحب» خود بحساب آرد. جانور گرفتار و له شده که ديگر از هر انسانی شديدآ می ترسيد، تبعآ از ديدن اين موجود دو پای تازه نيز بر خود می لرزيد، ليکن اين يکی، بجای کتک زدن، تکه استخوان ناقابلی برای او پرتاب می کرد. کمی هم آب که آنرا با دلوی کوچک به گودال می آويخت. حيوان که در اثر آنهمه آزار و تشنگی و گرسنگی به حالتی کاملآ نزار رسيده بود، آن استخوان را بگونه ای با آز و ولع دندان می زد که پنداری به بزرگترين و لذيذ ترين شکار همه ی عمر خود دست يافته باشد. 1

ارباب يا صاحب، اين روند مختصر آب و غذا دادن را تا آنجايی ادامه می داد که ديگر حيوان همه چيز باخته، او را خداوند خود می پنداشت. « صاحب» البته به موازات آب و غذا دادن، روز به روز هم خود را به حيوان نزديک تر می ساخت. تا آنجا که ديگر می توانست به ته گودال رفته و حتی گاهی آن جانور را تنبيه بدنی هم بکند. چندی بعد هم همين نجات بخش دروغين و ولی نعمت «صاحب» ساختگی، با کندن راهی سربالا از گودال به بيرون، به آسانی و بی ترس، جانور کاملآ دگرگون گشته را از گودال بيرون می آورد و سوار بر آن، در کوی و برزن به پرسه زدن می پرداخت. 1

حاصل اينکه، شير، اين دلاور ترين و تيزپای ترين جاندار روی زمين که آنرا پادشاه جنگل ها می خوانند، در يک پروسه ی سلب آزادی، تشنگی و گرسنگی دادن و از همه مهم تر، شکست غرور و تحقير و تخريب تمامی قابليّت های ذاتی اش، در کوته زمانی به موجودی زبون و درمانده مبدل می گشت که از سربراهی و توسری خوری و سواری دادن به انسان، حتا بر درازگوش ها هم طعنه می زد. 1

رشد حقوق حيوانات
آنچه آوردم شيوه ای بود که تا دهه پنجاه و شصت ميلادی در آفريقا و بخشی از آسيا اعمال می شد. روشی بی رحمانه و ضد اخلاقی که ليکن امروزه ديگر بکلی از ميان رفته است. حال چه در اثر پيشرفت دانش جانور شناسی

«Zoology Science»
يابقول آلمانها
«Tierwissenschaft»
و استفاده از شيوه هايی علمی، و چه به دليل قدرت يافتن سازمانهای حمايت از حقوق حيوانات و ممنوع شدن بکارگيری آن روش های بسيار ضد انسانی. 1

همانگونه که پيش از اين هم نوشتم، دوستداران حيوانات اينک در جهان آنچنان مراقب رعايت حقوق آنان هستند که ديگر نه تنها امکان چنين کار هايی از ميان رفته، سهل است که حتا نواختن يک سيلی به درازگوشی هم ممنوع گشته. زيرا که ای بسا همين يک سيلی هم بتواند برای فرد «خشونت ورز»، مجازات زندان به دنبال آورد. 1

با سيستم اطلاعاتی هم که در غرب وجود دارد و تمامی کردار شهروندان در بانکی کامپيوتری گردآوری می گردد، خشونت ورزی با حيوانات امروزه در جهان متمدن، از آن مواردی است که بی شک در پرونده هر شهروندی ثبت می گردد، به ويژه زندانی شدن کسی به اين جرم. اين پيشينه منفی هم از هر کسی يک شهروند شرور و بدسابقه می سازد که پيامد های منفی زيادی دارد. مانند محروميّت از دريافت برگ عدم سوء پيشينه ی کيفری، به تبع آنهم محروميّت از اشتغال در بعضی از پست ها و مکان ها و پاره ای مزايای ديگر شهروندی. 1

به هر روی، «حيوان آزاری» حال ماده ای است که در قوانين مدنی تمامی کشور های مترقی جهان وجود دارد. کمترين مجازات آنهم محروميت هميشگی از نگهداری حيوانات در خانه، ممنوعيّت نزديکی به آنان در ديکر مکان ها، جريمه ی نقدی و در صورت سرپيچی هم، زندانی شدن فرد حيوان آزار است. اينکه مشاهده می شود کسانی در پاره ای از کشور با ببر و شير و پلنگ های کاملآ بی رمق نمايش های خيابانی برگزار می کنند، بيشتر با استفاده از همين روش شکست ويژگيهای ذاتی حيوانات بوده است و از آن رهگذر هم، توسری خور و بزدل ساختن اين جانوران دلير و چِست و چالاک. اينگونه کار ها البته حال تنها در کشور هايی ممکن است که هنوز خود انسانها نيز در آنجا از هيچ حقوقی برخوردار نيستند، چه رسد به وحوش جنگل. 1

من خود در مراکش مرد معتاد و بسيار تکيده ای را ديدم که با يک ببر و يک شير نر معرکه گيری می کرد. او اين جانوران را برای توريست ها بسان ميمون ها به ادا در آوردن وا می داشت. در گفتگويی که با وی به زبان عربی دسته و پا شکسته خود داشتم، برايم روشن شد که آن ناانسان حتا حيوانات خود را هم عمدآ به مواد افيونی معتاد ساخته تا هر چه ذليل تر گشته و بيشتر به صاحب خود وابسته گردند. 1

يگانه راه تربيّت و يا تخريب آن
باری، مرادم از آوردن اينهمه، رسيدن به اين اصل است که تنها راهی که برای تربيّت و يا دست آموز ساختن حيوانات وجود دارد، راه تنبيه و تشويق است. اين راه تربيتی البته شامل خود بشر هم می گردد که گونه ای از حيوان است. اين روشی است که آدمی از ديرباز به کارايی آن پی برده و همچنان هم آن را در امور تربيتی به کار می گيرد، چه برای رام و دست آموز کردن حيوانات و چه برای تربيّت نوباوگان خويش. چون راه ديگری برای اين کار وجود ندارد. 1

البته توجه داشته باشيد که تربيّت حتمآ به معنای بهبود و بالا بردن اخلاق و صفات نيک در يک موجود زنده نيست. اين تربيّت می تواند که کاملآ هم وارون باشد. يعنی اين نيز ممکن است که بتوان در يک پروسه ای تخريبی، تمامی صفات پسنديده ی يک موجود را ويران کرده، زشتی ها و پلشتی ها را جايگزين آن نيکی ها کرد، از اين روی هم بود که من بجای تربيّت، دانسته و به ويژه واژه ی « دست آموز» را برای حيوانات آوردم. پيش از ادامه ی اين بحث، لازم می دانم که به باز کردن مفهموم يک اصطلاح هم بپردازم که ما اين روز ها در عالم سياست زياد آنرا می شنويم و می خوانيم. 1

« چوبدستی و استخوان»، نه «چماق و هويج»
آوردم که تنها راه درست رام کردن حيوانات، استفاده از روش تنبيه و تشويق است. يعنی هرگاه که حيوان فرمانبرداری کرد، بايد آن را با غذای دوست داشتنی اش نواخت و هر زمان که سرکشی کرد، بايد آن را جريمه کرد. اين همان روش مشهور«چماق و هويج» در جهان سياست است که اينک رژيمهای متمدن، برای رام کردن رژيم های غيرمتمدن و وحشی آنرا بکار می گيرند، و سخت هم توهين آميز. 1

از اينروی توهين آميز، زيرا نام اصلی اين سياق تربيتی« دگنک و استخوان» است و روشی بوده برای اهلی کردن سگ ها. خاستگاه آن هم ايرلند شمالی و باواريای آلمان است. يعنی اين روش متعلق به چوپان های اين دو منطقه بوده که در گذشته آن را برای تربيّت سگ های گله از سگ های وحشی يا ولگرد بکار می گرفتند. روش «چماق و هويج» مربوط به هر چه خانگی تر ساختن خرگوش های بی خطر است. استفاده از اصطلاح «چماق و هويج» بجای « دگنک و استخوان» در دنيای سياست، تنها با هدف پرهيز از توهين آشکار و مستقيم به رژيم های وحشی و زبان نفهم بسان نظام ملا های ايران است. 1

رشد ابزار ها و شيوه های تربيّتی تا پيش از انقلاب
پس، روش تربيتی که ما هم اکنون هم از آن استفاده می کنيم، در اصل همانی است که انسان های نيمه وحشی نيز به کار می گرفتند، آنچه با پيشرفت دانش دگرگون گشته و ما را در اين زمينه از انسانهای وحشی متمايز ساخته، تنها متمدنانه تر شدن شکل اين تشويق و تنبيه ها در روند رشد شهريگری يا تمدن است. يعنی « تنبيه» اگر در قاموس پيشينيان فقط کتک زدن و گرسنگی دادن تا حد مرگ معنا می داد، حال اشکالی بسيار انسانی تر و علمی تر بخود گرفته. همانگونه که تشويق های ما هم اينک بسان انسانهای نيمه وحشی نيست. 1

برای مثال تا همان سالهای آغازين دوران دبيرستان رفتن خود من، حتا در مدارس جنوب شهر تهران هم تنبيه ها همچنان همان اشکال نيمه وحشيانه را داشت. مانند سيلی« تـُوگوشی» نواختن، مداد ميان انگشتان دست نهادن و فشار آوردن، کشيدن و پيچاندن گوش، ترکه بر کف دست ها زدن و حتا فلک کردن (چوب زدن بر کف پا ها) که من خود به دليل شيطنت های افراطی و شلوغکاری هايی که می کردم چند بار طعم تلخ آنرا چشيده ام. 1

تا آن روزگار البته تنبيه در خانه هم بسيار شکل خشن و زشتی داشت. يعنی ما در برابر هر خطای کودکانه و شيطنت های تند مان در خانه نيز از پدر و مادر های خود کتک نوش جان می کرديم. بسياری از مردان اصلآ ترس کودکانشان را از خود، به «پدری مسئول بودن» تعبير می کردند. اين امتياز غير انسانی را هم تنها از راه کتک هايی وحشيانه با قلاب کمربند و سيلی های بعضآ منجر به خونريزی در گوش کودکان خود به دست می آوردند. پاره ای از مادران هم که مثلآ برای تربيّت فرزندان خود، آن کودکان معصوم را داغ می کردند. بی توجه به اين اصل انکارناپذير که بازداشتن انسان از دست زدن بکاری با استفاده از زور، ميل او را برای دست زدن بدان کار صد برابر می کند.1

ليکن خوشبختانه از دهه ی پنجاه به بعد، وزارت فرهنگ آن زمان (وزارت آموزش و پروش بعدی) طی يک دستور العملی تنبيهات بدنی وسيله ی مسئولان را در مدارس بکلی ممنوع کرد. بگونه ای که در سالهای پايانی دبيرستان من، جريمه ديگر فقط حالت مشق زياد دادن و محروميّت از بازی های دسته جمعی و کاستن از نمرات انضباط را يافته بود. 1

آنچه هم که به رفتار اولياء با کودکان خود مربوط می گرديد هم تنبيه ها ديگر از آن شکل خشن و ضد انسانی پيشين در آمد. زيرا رشد نسبی فرهنگ اجتماعی مادران و پدران هم باعث گرديد که آنان هم از آن شيوه های کهنه و خشونت بار دست برداشته و به راههايی متمدنانه تر روی آورند. مانند محروم ساختن چند باره کودکان از تماشای برنامه های محبوب آنان در تلويزيون، نبردن آنان به سينما و پارک، نخريدن مداد رنگی برای ايشان و از اين گونه کار ها. البته انجمن های خانه و مدرسه (کانون های همياری مادران و پدران دانش آموزان و آموزگاران) هم در اين زمينه نقشی اساسی داشتند که ديگر در تمامی مدارس تشکيل گرديده بود. 1

دليل بهبود کيفيّت برخورد با کودکان در خانه هم تبعآ از رشد فرهنگ عمومی مردم ناشی می شد که آن هم ناشی از بهبود روز به روز اوضاع فرهنگی جامعه بود. يعنی در اثر بهتر شدن کمی و کيفی برنامه های راديو و تلويزيون در مورد خانه و خانواده و چگونگی برخورد درست با کودکان؛ در اثر پيشرفت صنعت چاپ کتاب و ارزانی و فراوانی آن، در اثر چاپ روزنامه ها و مجلات مختلف با مباحثی بيشمار در زمينه های گوناگون اجتماعی و خانوادگی و امور تربيتی و در اثر دلايل فرهنگی و اقتصادی ديگری از اين دست. 1

حاصل اينکه در سال پنج و هفت ديگر آن بی فرهنگی ها تا اندازه ی زيادی از کشور ما رخت بر بسته بود. در زمينه ی اقتصادی هم ديگر ما با آن تنگنا های دوران اقتصاد فئودالی روبرو نبوديم. بگونه ای که ديگر کمتر خانواری در ايران يافت می شد که دغدغه ی آب و نان داشته باشد. از نظر بهداشت و درمان نيز پس از اجرای دو طرح سراسری بيمه های اجتماعی و خدمات درمانی، اندک ايرانی پيدا می شد که ديگر مشکل دارو و درمان داشته باشد. بويژه با وجود آنهمه بيمارستانها و درمانگاههای مدرن و مجهز دولتی« رايگان». تحصيل هم که از کودکستان تا پايان دانشگاه رايگان بود. 1

بنا بر اين، آن «انقلاب لجن» زمانی آغاز شد که مردم ايران از نظر روحی در اوج بودند. ملتی که آزادی کامل فردی داشت، به جز چند استثناء، به همه ی کشور های جهان بدون ويزا مسافرت می کرد، آبرو و اعتباری بی نظير در جهان داشت و پولش نيز يکی از معتبر ترين ارز های جهان محسوب می شد. به تبع برخورداری از اينهمه مزايای بزرگ هم، ايرانيان ديگر خود را يکی از پر غرور ترين و فرزانه ترين و آزاده ترين و با فرهنگ ترين ملت های جهان می انگاشتند. از اينروی هم گمان می کردند که ديگر آن فضای سياسی برايشان تنگ است و به خيال خود می خواستند که با انقلاب، از نظر سياسی هم با ملتهای پيشرفته و درجه اولی چون سويس و آلمان و آمريکا و فرانسه ... در جهان کوس برابری زنند. و اما حال : 1

ژرفای تخريب فرزانگی در ايرانی
آنچه آخونديسم از پيروزی انقلابش تا به امروز بر سر مردم ما آورده، باور نکردنی، ليکن حقيقتی درونسوز است. بگونه ای که ايرانی کنونی جدای از بی شباهتی استاندارد های زندگی اقتصادی خود، در زمينه ی فرهنگ و غرور و عزت نفس و خودباوری هم ديگر هيچ شباهتی به ايرانی پيش از سال پنجاه و هفت ندارد. گر چه کار تخريب کيستی و فرزانگی های ايرانی، تاريخی بس دراز و هزاره ای دارد، ليکن اين توهين ها و تخريب های سی سال گذشته، به جز دهه های اول سقوط ايران در قادسيه اول، بيگمان در سرا سر تاريخ ايران بی سابقه است. ملت ما حتا پس از حملات تاتار و مغول و هلاکو و تيمور ... هم اينگونه خوار و ذليل و توسری خور نشد که حال شده است. 1

ويرانگری اين سالهای تباهی، از آن مردم مست از باده ی غرور و غيرت سی سال پيش، اينک موجوداتی آنچنان خوار و ذليل ساخته که حتا روز روشن هم دختران نوجوانشان را به جرائمی مسخره از دستشان می گيرند و می برند، ليکن ايشان همچنان هيچ واکنشی از خود نشان نمی دهند، بويژه مردان. 1

تا پيش از انقلاب اگر حتا يک مأمور دولت هم که در جايی واژه ی توهين آميزی به خانمی می گفت، نه تنها صدای اعتراض از ده جا بلند می شد، بلکه ای بسا که آن مأمور اصلآ بخاطر اين بی تربيتی و زور گويی کتک مفصلی هم از رهگذران نوش جان می کرد، خود دستگاه هم که آن مأمور خاطی را از هستی ساقط می کرد. اينک اما اوضاع بگونه ای دگرگون گشته که چند چاقوکش بی معرفت و شرف، خانم ايرانی محترمی را در برابر صد ها و در مواردی حتا هزاران ايرانی آماج مستهجن ترين ناسزا ها قرار داه و حتا به باد کتک می گيرند، ليکن حتا يکی هم زان ميان به اعتراض و واکنشی بر نمی خيزد. 1

جوان در کوی و برزن تازيانه می زنند، اما همه کيپ تا کيپ به تماشا ايستاده هيچ نمی گويند. وقتی هم که قرار است چند جگر گوشه اين ملت را به دار آويزند، اين مردم مسخ و تهی شده از غرور و شهامت، پاکت تخمه در دست، از ساعتها پيش در آن قتلگاه جای مناسبی می گيرند که مبادا صحنه هايی بديع و چشم نواز از آن «رقص بر سر دار» تن پاره هايشان را از دست بدهند. 1

متوليان اين ايدئولژی در اين سی سال ظلمانی آن اندازه خواهر و مادر اين مردم را کوبيده و له کرده اند که اصلآ اين مردم يادشان رفته که مادرانشان تا همين سی سال پيش، بی هيچ محدوديتی در تمامی عرصه های اجتماعی حضور داشته و در حقوق و بی حقوقی با مردان برابر بودند. حال بگذريم از اين راستی مستند تاريخی که اين ملت حتا پيش از ظهور اين آيين بربريّت هم پادشاه زن داشته و در تاريخ نوين خود هم اين راستی را که خانمهای ايرانی حتا پيش از خانمهای سويسی حق رای به دست آورده بودند. 1

در اين زمينه ژرفای تخريب به جای رسيده است که همان دختران کوچک سی سال پيش که مادرانشان خود را با خانمهای سويسی و فرانسوی و بلژيکی ... مقايسه می کردند، حال که خود مادر شده اند، در اثر اين پسرفت دهشتناک، خويشتن را با زنان سعودی و افغانستان و زنگبار مقايسه می کند و به کمی بر تر بودن از آن زنان محبوس در قعر چاه بردگی و تعصب های کهنه ی ارتجاعی هم بسيار دلخوشند، حتا و بويژه نوبل دارشان که خود در همين سی و اندی سال پيش در سنين زير سی سال يک قاضی دادگستری بوده. 1

و مرد ايرانی هم در اين زمينه آنچنان از غرور و غيرت و بزرگی تخليه شده است که حال حتا برابر شدن شأن و کرامت انسانی خواهر و دختر و مادرش را هم با دو تخم يک يابوی ايستاده بر دو پای، برای خود دست آوردی شگرف می پندارد.گر چه حتا همين همسانی ننگين و شرم آور هم، هنوز هم که هنوز است به دست نيامده و مادران شريف و گرامی ما ايرانيان از ديد اين قوم اهريمنی، کماکان ارزشی بيش از تخم چپ يک ملای سفله و انيران و سربر را ندارند.(ماده 435 قانون مجازات اسلامی را بخوانيد) 1

کجا رفت آنهمه فرهنگمداری و خردمندی ها و مدنيت درخشان ايران که حال ما در هزاره ی سوم، اين گفته ی نازل و دور از منطق يک پسمانده ی تازی تبار بنام سيد عبدالکريم سروش در باره "حلول الله در محمد به هنگام نزول آيه" در ته غاری را هم از درخشان ترين سخنان حکيمانه در تاريخ ميهن خود به حساب می آوريم! 1

چه شد آنهمه فرزانگی های ما که حال به گفته ی يک ملای بی خبر از دنيا و ناآشنا با هر دانش نوينی هم دلشاديم که، کسانی از ايرانيان را سزاوار زندگی در کشور خودشان دانسته، آنهم البته به دليل رأفت اسلامی (يعنی رحم بر بيچارگانی از سر بزرگی و توانگری که هر آن هم پس گرفتنی است) نه به صورت قانونی. يعنی، ما اشغالگران و يا به خدمت دشمنان در آمده، خوب است که اين رخصت را به ايرانيان ميهن باخته عطا فرماييم که ديگر در خانه ی آباء و اجدادی خويش حق نفس کشيدن داشته باشند! 1

آقای منتظری درافشانی فرموده اند که :« فرقه بهائيت چون دارای کتاب آسمانی همچون يهود، مسيحيان و زرتشتيان نيستند در قانون اساسی جزو اقليتهای مذهبی شمرده نشده اند، ولی از آن جهت که اهل اين کشور هستند حق آب و گل دارند، و از حقوق شهروندی برخوردار می باشند، همچنين بايد از رافت اسلامی که مورد تاکيد قرآن و اولياء دين است بهره مند باشند». 1

با وجود اينکه اساسآ نفس چنين سخنی هم که "شما هم در سرزمين اجدادی خودتان کمی حق داريد"، اصلآ خود به مثابه بد ترين نوع توهين به کرامت انسانی و شرافت ملی هر ايرانی است، آنهم با استفاده از واژه ی« فرقه» که معمولآ هم با پسوند «ضاله» می آيد و در کتب شيعی زشت ترين بار معنايی را دارد، با اينهمه، مراد من اينجا ابدآ کوبيدن آقای منتظری نيست که آن نابخرد، اصلآ خود بزرگ ترين سهم را در اين خانه خرابی ها و رسوايی ها و ننگ تاريخی داشت، و اين بساط ننگين (ولايت فقيه) هم از ابداعات بی نظير او است. چون درد اصلی و بزرگ ما از منتظری ها نيست. 1

او يک ملا است. تکليف ملای هزار و چهار صد سال عقب افتاده از قافله ی تمدن و اخلاق هم که با فلسفه ی نوين و حقوق شهروندی و ديگر مفاهيم مدرن فلسفی کاملآ روشن است. آنچه منتظری گفته است را ديری است که ديگر حتا وحشی ترين و خونخوار ترين رژيمهای غير اسلامی جهان هم پذيرفته اند. يعنی چه که بهايی هم حق دارد در کشور خود زندگی کند! اصلآ اگر در جهان متمدن کسی از کودکی ده ساله هم که بپرسد آيا هم ميهن بهائی تو هم حق دارد که در اينجا زندگی کند؟ آن کودک به ريش چنين پرسشگر ابله و نادانی خواهد خنديد. 1

با اينهمه ملای هشتاد و چند ساله ای که در يک قدمی گور هم دستکم همين اندازه استعداد و شهامت و شرف را پيدا کرده که چند ميلی متری از بربريتی بنام اسلام دور گشته و به سوی انسانيت و اخلاق عقلی استدلالی آزاد از مذهب (اتيک) و نوعدوستی بازگردد، به باور من سزاوار توهين و دشنام نيست. زيرا چنانچه به اين بيانديشيم که افرادی چون او، از لحظه ی زاده شدن تا کنون ذهنشان با لجن و کثافات خرافی بمباران گشته، آنگاه خواهيم پذيرفت که بسياری از ملا هايی بسان منتظری اساسآ خودشان هم به نوعی زندانی و قربانی اين جهالت و بربريّت هستند. 1

پس ما هر اندازه که نبايد اين پير مرد را سرزنش کنيم که چرا پس از عمری گمراهی و در جهالت و تباهی زيستن، حال کمی آدم شده، بايد هزار برابر آن بر کسانی بتازيم که می خواهند چنين سخن بديهی و کودکانه ای را بعنوان يک دستاورد علمی و فلسفی و تاريخی به ما قالب کنند، و از آن هم ابزاری بسازند برای نشان دادن انديشه های والای آخوندی، و هم چنين ابزاری برای تبليغ حقانيّت ولايت و سروری اين طايفه ی متحجر ضد ملی بر ملت نگونبخت ايران. 1

و دردماندگی ها و بدبختی های ما هم درست از دست همين ناکسان است. از «ملا فکلی ها» ی تحصيلکرده و مثلآ روشنفکر که در اصل بايد پيش آهنگان فکری و راهبران سياسی اين مردم تباه شده باشند، اما خود حتا از اين طايفه ی دستاربندان هم بيشتر دشمن شرف و آزادی و فرزانگی های اين مردم هستند. حال يا از سر جهل، يا خودفروشی و يا از روی ترس و زبونی. 1

در زمينه پسماندگی اين قوم آل عبا، همين بس که نيک بنگريد که اينان تا چه اندازه در فرومايگی و عقبماندگی زيسته اند که وقتی حتا بزرگترين آيت الله آن هم که سخنی بسيار پيش پا افتاده در حد يک کودک را بر زبان می آورد، آن سخن يک شاهکار بی همتا در حوزه ی نوانديشی دينی به حساب می آيد. يا وقتی يک ملای شکمباره انگلی بنام محمد علی ابطحی می گويد که گاهی ترانه های سياوش قميشی را گوش می کند، به خيالش می رسد که اين جهش او را به رفيع ترين قله ی انديشه و خرد پرتاب کرده، و وی ديگر همه ی پست مدرنيست های جهان را هم پشت سر نهاده. 1

از سوی ديگر و ژرف تر از آن هم، بنگريد که کار مواليگریی و سفلگی ايرانی در برابر آخونديسم به کجا ها کشيده که می خواهد آخوندی را که برايش «حق زندگی» قائل است را بر دوش گزفته و حلوا حلوا کند! در برابر آن «صاحب» هم روزی ده بار به خاک افتد که، براستی چه رأفت و انسانيتی کرده است که برای ايرانی هم در خانه ی خودش حق آب و گلی قائل شده، آنهم در هشتمين سال هزاره ی سوم! 1

و تماشا کنيد حال اين مردم نگونبخت ما را! ملتی هويت باخته و بردگی پذيرفته در برابر ملايان. ملتی راضی شده به حداقل ترين حداقل های انسانی از سوی صاحبان خودش «ملا ها» که وقتی بديشان گفته می شود که يوسفی اشکوَری (ملای خلع لباس شده) به دخترش اجازه پيانو نواختن داده، می خواهد او را تا حد شکسپير و ولتر و اسحاق نيوتن و ياکوب برونفسکی بالا برد و بنت مکرمه اش (دخترش) فاطمه سلطان را هم که پيانو زده، با سيمون دبوار و آگاتا کريستی و آنا ماری شيمل برابر سازد. 1

اين امر چيزی نيست جز گويای اين حقيقت جگرسوز که ايرانی آن اندازه در درازای سده ها در زندان آخوند نگاهداشته شده و از او کتک خورده و توهين و تحقير شنيده، که ديگر کاملآ پذيرفته است که ملا ارباب و صاحب او است. از اينروی هم اينک حتا به خاطر اينکه ديگر آن صاحب نمی خواهد او را در خانه خود بکشد هم از وی بت می سازد. 1

فشرده سخن اينکه، پذيرش اين نوکری و سفلگی در برابر ملا، اينک آنگونه در ذهن و نهانخانه ی ايرانی عارف و عامی نهادينه شده که اگر هم امروز ملا ها اعلام کنند که از اين پس، به شما مردان ايرانی رأفت اسلامی می کنيم که لباس دلخواه خود را بپوشيد و به شما زنان هم لطف بی حد، که روسری سر نکنيد، به راستی سوگند که مثلآ عقلای اين ملت « روشنفکران = ملا فکلی ها» ملا ها را دادگر ترين و پيشرو ترين و دموکرات ترين انسانهای روی زمين پنداشته، مردم نگونبخت را هم وا خواهند داشت که روزی هزاران بار از اين ارباب سالوس سپاسگزاری کنند. 1

و اين همان حکايت شير يابو گشته، بزرگمهر های به سلمان تبديل شده و ايرانيان مواليگری پذيرفته است و دردی بسيار بسيار تأسف آور و حزن انگيز! همين/ امير سپهر


www.zadgah.com

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker