زاد گـــاه
امير سپهر
اهرمن خويان و ديو وشان اشغالگر و مواليان، دختران و پسران زيبا و نازنين زرتشت و کوروش
خوب به رخسار ديو وش و زشت و عبوس و از دنيا برگشته ی اين ايرانيان موالی گشته بنگريد. داغی هم که برپيشانی های خود دارند، همان داغ مولی بودن است. همانگونه که تا چند صد سال پيش از اين، برده داران هم
بنام « صاحب »، داغ بر بدن بردگان خود می گذاردند که نشان مالکيّت آنان بر آن انسانهای اسير بود. 1
يا همانگونه که تا چند ده سال پيش از اين، گله داران در آمريکا و استراليا و زلاند نو و بخشی از آسيا و آفريقا با داغ گذاردن بر اندام گاو ها و گوسفندان و بز ها و اسب ها و الاغ های خود در واقع مالکيّت خود بر آن علفخواران چهار پای را در اندام آنها به ثبت می رساندند. البته اين کار وحشيانه شوربختانه همچنان هم در گوشه هايی از آفريقا و آسيا انجام می گردد که غير انسانی ترين و زشت ترين نوع حيوان آزاری است. 1
درد جگرسوز اما برای تاريخ ايران اين است که انسان ايرانی خود بر خود داغ می زند که نشان دهد غلام و اسير و مولی است. اينهم تنها به سبب ويرانی کيستی او در درازای سده ها بوجود آمده. يعنی اشغالگر « صاحب » گشته، با آلوده ساختن روح و روان انديشه او با شکنجه و توهين و تحقير و جزيه، به وی قبولانده است که تو بی ارزش ترين و بی پدر و مادر ترين موجود روی زمين هستی. 1
هيچ کيستی و پيشينه ی درخشانی هم برای باليدن بدان نداری. پس، تنها افتخار تو هم همين مسلمانی « تسليم » چشم و گوش بسته بودن و غلامبارگی تو برای ما است. 1
درد آور تر اينکه حتا آن بخش از مردم پاک و نيکوسرشت ماهم که ننگ و بی شرافتی مواليگری را نپذيرفته اند هم در اثر ناآگاهی و بی خبری از پيشينه و کيستی خود، و اين آزار و شکنجه ها و توهين های بيش از هزار سال، ديگر ارباب و صاحب بودن اشغالگران را پذيرفته اند. بدانسان که حال زرتشتی و کليمی و آشوری و ارمنی و بهايی ... که ايرانی اصيل است، پذيرفته که ايران متعلق به اشغالگران است نه او. 1
از اينروی هم اين صاحبان راستين ايران، خود را در خانه ی اجدادی خويش اقليّت می نامند. واژه ای که جز در عرصه ی سياست و انتخابات، زشت ترين توهين به شرف و شخصيّت ايرانی است. 1
ليکن جای بسی شادمانی است که از سويی اين جنايات و غارت ايران و توهين به فرهنگ و آموزه های درخشان ايرانی بوسيله اوباش اسلامی، و از سوی ديگر هم در اثر روشنگری های دليرانه و بی پرده ی روشنگران جان برکف هم ميهن، اينک ايرانيان کم کم در حال به خود آمدن هستند و درک می کنند که ايرانی راستين کيست و چه گروهی صاحب اين ملک اهورايی است. 1
از اينروی هم روز به روز از شمار مواليان « مادرکش » و « خود ويرانگر» و و« بزدل » و « زشتی شيدا» کم شده و بر شمار « ملت ايران » افزوده می گردد. 1
ايران آن زمان آزادی راستين خود را باز خواهد يافت که شمار بيشتری از مردم آن از ننگ مواليگری و مولی بودن آزاد گشته و به ملت ايران تبديل گردند. پس، نبرد ما اينک نبرد کيستی زيبا و درخشان با ناکس بودن و خود کوچک انگاری است. بيگمان هم پيروزی از آن ما خواهد بود. 1
زيرا جدای از اينکه اين ملک از آن ما است نه اشغالگران ايران و شکنجه گران ملت آن، ما خواهان بازگشت ايرانی به زيبايی و رعنايی و راستی و عشق هستيم و دشمن ما خواهان نکبت و زشتی و تباهی بيشتر برای ايرانی. 1
پس دل قوی داريم همانگونه که سپيدی هميشه بر سياهی پيروز می گردد و از پس هر شب ظلمانی نوبت يک روز روشن است، پيروزی زيبايی و شادابی و طراوت فرهنگ ايرانی نيز بر ضد فرهنگ تاريکی و تباهی و پژمردگی اهريمنان بی ترديد است، ايدون باد./ امير سپهر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حقوق بشر و سکولاريسم برای ما نيست
دادن حقوق شهروندی يک انسان آمريکايی و آلمانی يا هلندی و دانمارکی به يک شهروند پاکستانی و سعودی و سوری و سودانی و مراکشی ... به همين منجر می شود که در هلند سر يک فيلمسازی چون وان گوگ را روز روشن در کشور خود و در مقابل خانه خودش از تن جدا سازند، فرودگاه ها و قطار های زير زمينی را در لندن و مادريد منفجر کنند و هواپيما ها را به وورلد تريد سنتر در نيويورک بکوبند و در دم چهار هزار انسان بی گناه را جزغاله کنند ... 1
طراحان منشور جهانی حقوق بشر در هنگام تنظيم آن، گونه ای از بشر را فراچشم داشتند که به حداقلی از نرمها و بنيانهای اخلاقی و فلسفه ی عقلی و منطقی باور دارند، نه نابشر هايی چون سربازان گمنام امام زمان و مسلمانان سربر و هتاک و جنايتکاری چون شيفتگان مکتب طالبانيسم و آخونديسم و القاعده ايسم و بويژه حل شدگان در مکتب ولايت ... 1
مادام که روحانی بودن و کسوت آخوندی در ايران به عنوان يک حرفه به رسميّت شناخته شود، رهايی ما از ننگ و جهل و پسماندگی امری محال است و محال است و محال است! 1
اسلام و جامعه ی اسلامی نمی تواند با سکولاريسم دمساز گردد، زيرا که اين آيين وارون مسيحيّت که در کليات بحث می کند، ادعا دارد که برای از چگونه بيدار شدن و خفتن و بوسه کنار در اتاق خواب گرفته، تا چگونه ناخن گرفتن و توالت رفتن و آب دهان انداختن و سرفه و عطسه زدن مسلمانان هم بقول خودشان، احکام لازم الاجرا دارد ... 1
....................................................
و« موجزدگی»، نشان روشن پسماندگی
يکی از ويژگيها و روشن ترين نشان های شناسايی ملت های دارای فرهنگ پسمانده، روحيه افراطگری و موج زدگی در آنان است. بگونه ای که در اين گونه جوامع، به ناگهان موجی بر می خيزد و آن موج همگان را جن زده کرده و عارف و عامی را هم با خود می برد. بگونه ای که اوضاع آنچنان شلوغ و صدا ها به اندازه ای بلند و درهم می شود که سخن هيچ انسان متعادل و غير موجزده ای در ميان آن همهمه به گوش هيچ کس نمی رسد. 1
من خود تا کنون دو بار اين موجزدگی و کری و کوری ملی را شاهد بوده ام و براستی هر بار جگر خود را جويده ام. سال پنجاه و هفت وقتی به دوستان و افراد فاميل خود می گفتم که عزيزان من! آخر عقلتان کجا رفته، چرا کشور را به آتش می کشيد و اين جمهوری اسلامی لعنتی که خمينی می گويد اصلآچيست؟ همگان مرا شرابخوار و بی دين می خواندند (در حاليکه من اصلآ از شراب بدم می آيد و يک عرقخور هستم!). بار ديگر هم که يازده سال پيش هر چه نوشتم و گفتم که سيد محمد خاتمی يک آخوند است، و آخوند و دموکراسی به خربزه و عسل می مانند، فقط ناسزا شنيدم. 1
جهانشمول اما نه اسلام شمول
و حال شوربختانه نوبت به موج دموکراسی و حقوق بشر و به ويژه موج بلند بالای سکولار، سکولار رسيده است. اين موج آخری کارش آنچنان بالا گرفته که هم ميهنی نازنين مرتب با حروفی رنگين برايم در ايميل هايش می نويسد که : 1 !« سکولاريسم تنها مکتب رهايی و انسان سازی»
البته در کنار اين موج زدگی ها و هيجان های بی پشتوانه فکری، کوشش های درخور ستايشی هم وجود دارد که برجسته ترين از اين دست، مربوط به دوست فرهيخته و گرانمايه ام جناب نوری علا است. من ترديد ندارم که اين هم ميهن بسيار آگاه، با فراچشم داشت آن ويژگی ها که خواهم آورد، دانسته و به ويژه واژه ی «نيو» را در جلو سکولاريسيم گذارده اند، ورنه نيازی بدين کار نبود. من خود از بازديد کنندگان هميشگی سايت ايشان هستم و از متون گوناگون پژوهشی و علمی آن سايت هم خيلی می آموزم. 1
با اينهمه سخت بر اين باورم که ما در گرته برداری از مفاهيم فلسفه ی نوين عقلی، بايد خيلی بيش از اينها به ويژگی های بومی وسواس نشان دهيم. زيرا هيچ جامعه ای به درستی و دقيقآ شبيه جامعه ی ديگر نيست که بتوان يکی را الگو و سرمشق تام و تمام ديگری قرار داد. آنهم در منطقه ای که ما می زييم که گاهی حتا مردم دو کشور همسايه پهلو به پهلو هم هيچ سنخيتی باهم ندارند. بسان ما و پاکستانی ها، افغان ها با چينی ها و ازبک ها و يا اسرائيلی ها با سوری ها و فلسطينيان و يا حتا ما و عراقی ها (در اين مورد توجه داشته باشيد که رژيم زورکی و غير مردمی ملا های ما شباهت بی نظيری به عراقی ها دارد نه مردم ما) ... 1
در حاليکه در اروپا، بويژه در غرب و شمال غرب اين قاره، فرهنگ، زبان، دين، شيوه ی زندگی و حتا معماری و شهرسازی و شکل ظاهری شهروندان مردم کشور ها هم به اندازه ای به هم شباهت دارد که بعنوان مثال، مهاجرت يک آلمانی به اطريش و هلند و بلژيک و دانمارک و يا همين ميهن دوم من سوئد، حتا بسيار آسان تر از مهاجرت حتی يک اردبيلی ما به خوزستان و کوچ يک بلوچ ما به کردستان است. همانگونه که مهاجرت يک شهروند هر يک از اين کشور ها به آلمان و يا سويس و بلژيک ... همانند جابجايی وی از يک شهر به شهر ديگر در ميهن خود او است. 1
من هر زمان که به فنلاند مسافرت می کنم، ابدآ اين احساس را پيدا نمی کنم که در خارج از سوئد هستم. در حاليکه زبان اين دو کشور هيچ نزديکی با هم ندارند. ليکن استاندار های رفتاری و فرهنگ اجتماعی و حتا شيوه ی کشورگردانی در اين اروپا به اندازه ای شبيه همديگر هستند که آدمی پس از يکی ـ دو ماه مهاجرت از يکی به ديگری هم کاملا در کشور جديد اينتگره می شود. 1
از اينروی طرحی اقتصادی يا فرهنگی و يا حتا سياسی که در آلمان قابل اجرا بوده و سود دهی هم داشته، حتا با هيچ دگرگونی در آن هم بدون شک در فرانسه و بلژيک و هلند و دانمارک و حتا در کشورهای تازه بيرون آمده از زندان کمونيسم بسان جمهوری چک و مجارستان هم به درستی و با توفيق اجرا شدنی است. بگذريم از اينکه اطريش و سوئد و تا اندازه زيادی هم سوئيس و هلند اساسآ تمام طرحهای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و سياسی ... آلمان را کپی می کنند. زيرا همانگونه که آوردم اين مردمان، با کمی بالا و پائين همگی انسانهای خردگرا و متمدنی هستند. 1
ليکن در اينکه طرحهای آلمان و سويس و انگليس و پرتقال ... در يمن و جيبوتی و زنگبار و موريتانی و ايران و ازبکستان کارکردی نخواهد داشت، ترديد نبايد داشت. حتا طرحی بسيار پيشرو و انسانمدار و عقلی همچون حقوق پايه ای بشر هم از ديد من همين گونه است. 1
در اين مورد اين را هم بنويسم که بدبختانه ما با هر زبانی تلاش می کنيم که به کمونيست الهی های گرامی خودمان حالی کنيم که طرح هزارو نهصد و هفده روسيه در ايران نه پياده شدنی است و نه اگر پياده شدنی باشد چاره ساز خواهد بود، موفق نمی شويم که نمی شويم. تازه طرحی که در همان گهواره خود (اتحاد شوروی) هم ادرار کرد و برايند آن پس از هفتاد و دو سال، چيزی جز نکبت و فقر وفحشا و پسماندگی نبود و به همان خاطر هم در همانجا که به دنيا آمد بود در آنجا هم به گور سپرده شد. 1
حقوق بشر، اما کدام بشر؟
شک نکنيد که طراحان منشور جهانی حقوق بشر هم، حتا در هنگام تنظيم آن منشور پس از جنگ عالمگير دوم، آن گونه از بشری را فراچشم داشتند که به حداقلی از نرمها و بنيانهای اخلاقی و فلسفه ی عقلی و منطقی باور دارند، بيشتر هم بشری از جنس خودشان، يعنی بشر غربی. نه نابشر هايی چون سربازان گمنام امام زمان و مسلمانان سربر و هتاک و جنايتکاری چون شيفتگان مکتب طالبانيسم و آخونديسم و القاعده ايسم و بويژه حل شدگان در مکتب ولايت يک ملای هرزه درا و پسمانده و ترياکی چون علی خامنه ای و يا مراد بی سر و پايش روح الله خمينی را. 1
حقوق بشر و بويژه حقوق شهروندی در دموکراسی را به کسانی می توان اعطاء کرد که آن مردم در کنار حقوقی که دارند، مسئوليت شهروندی را هم درک کنند و بدان پايبند باشند. در غير اين صورت اين حقوق به هر اندازه که گسترده تر باشد، دهها برابر آن بلای جان خود شده و به دشمن خود تبديل خواهد شد. 1
دادن حقوق شهروندی يک انسان آمريکايی و آلمانی يا هلندی و دانمارکی به يک شهروند پاکستانی و سعودی و سوری و سودانی و مراکشی ... به همين منجر می شود که در هلند سر يک فيلمسازی چون وان گوگ را روز روشن در کشور خود و در مقابل خانه خودش از تن جدا کنند، فرودگاه ها و قطار های زير زمينی را در لندن و مادريد منفجر سازند و هواپيما ها را به وورلد تريد سنتر در نيويورک بکوبند و در دم چهار هزار انسان بی گناه را جزغاله کنند. 1
حتا حال خود غربی ها هم درک کرده اند که بشر فقط يک گونه نيست و يا به هر آن کس که بر دو پای خود ايستاد و سخن گفت نمی توان بشر گفت. همين است که به نسبتی که بر تعداد مهاجرين کشور های اسلامی به غرب افزوده می شود، به همان نسبت هم روز به روز اين حقوق شهروندی در کشور های آزاد غرب محدود تر و محدود تر می شود. و بيچاره مردم مغرب زمين که ناکرده گناه، بايد شاهد از ميان رفتن هر روز بيشتر حقوق و محدود تر شدن آزادی هايشان باشند. 1
سی و پنج سال پيش که من در آلمان بودم، خود شاهد بودم که بسياری حتا درب اتومبيل های خود را هم قفل نمی کردند. ليکن با باز شدن پای آفريقائيان و خاورميانه ای ها، به ويژه امت مسلمان به اين کشور در امواج پناهندگی، حال اوضاع بگونه ای دگرگون گشته است که خود در يک روزنامه ی آلمانی می خواندم که صاحب يک بوتيک در شهر هايدلبرگ هر روزه دوچرخه ی خود را با زنجير از بالای درب مغازه ی خود آويزان می کند. وقتی شهرداری به وی اعتراض می کند که اين کار به چشم انداز شهر آسيب می رساند، آن مرد بيچاره فرياد بر می آورد که : 1
« پس لطفآ به من يک مامور ويژه دهيد که در مدتی که مشغول کار هستم، او بر روی دوچرخه من بنشيند که دزد آنرا مبرد». وقتی به وی توصيه می شود که بايد دوچرخه خود را خوب قفل کند، وی می گويد : « هر قفل و بست و زنجيری هم که بستم فايده نکرد. آنقدر از من دوچرخه دزديده اند که ديگر آنرا صبح ها که می آيم، درست در مقابل ديدگانم می آويزم که حتا لحظه ای هم از برابر ديدگانم دور نباشد» ! 1
و من درست بخاطر می آورم که در همان سی و پنج ـ شش سال پيش که من در همان شهر دانشگاهی بودم، هميشه دستکم سيصد دوچرخه متعلق به دانشجويان در ميدان برابر دانشگاه بی قفل و بست و زنجير رها شده بود و هيچ دوچرخه ای هم در آن روزگار به سرقت نمی رفت. 1
بنا بر اين، طرح اقتصادی، پروژه فرهنگی و حقوق شهروندی و هر چيز ديگری می بايد با ميزان پيشرفت و پسماندگی هر ملتی در آن زمينه ها تناسب داشته باشد، ورنه حتا مترقی ترين و فنی ترين و دقيق ترين طرح ها و پروژه ها هم در فقدان شناخت و فراچشم داشت آن ويژگيهای بومی، نه تنها کارکردی نخواهد داشت، بلکه بر ضد خود نيز تبديل خواهد شد. چنين است دموکراسی و حقوق بشر و حقوق مدنی شهروندی. 1
سکولاريسم چاره ی کار ما نيست! 1
برای مثال، درست است که ايده ی «سکولاريسم» برای پيشگيری از دخالت باورهای ايمانی و متافيزيکی در امر حکومت و سياستگذاری پای به عرصه ی وجود نهاد، ليکن اين ايده در پراکتيک اجتماعی نشان داد که دستکم برای دموکرات کردن جوامع اسلامی هيچ ايده ی مناسبی نيست. چرا که سکولاريسم گل و گشاد غربی با آن مفهوم فراخ و کاربرد چندگانه ای که دارد، در کشور های اسلامی بدون شک بر ضد خود نيز تبديل خواهد شد. 1
چنانکه حال در عراق و افغانستان و پاکستان و حتی ايران پيش از انقلاب چنين هست و بود. ما در عراق کنونی ظاهرآ يک حکومت دموکراتيک و سکولار را می بينيم، ليکن در اين حکومت مثلآ آزاد و سکولار، حتی نخست وزير منتخب هم در عمل بدون رخصت چند گـُنده ملا حق هيچ کاری را ندارد. 1
زيرا که آن نخست وزير اصلآ پست خود را هم مديون توصيه ی آن بزرگ عمامه داران است. ضمن اينکه خود نخست وزير اصلآ از قماش خود آن آخوند های مرتجع و سربر است که تنها بجای عمامه، کراوات آويزان کرده. سران بزرگترين احزاب مثلآ سياسی آنهم که خود از مرتجع ترين ملا ها هستند، مانند شيخ عبد العزيز حکيم و ملا مقتدا صدر و دهها ملا و بچه ملای ريز و درشت ديگر که بر کرسی های پارلمان مثلآ سکولار و دموکرات آن کشور تکيه زده اند. يا در بخشی از فلسطين «هنوز استقلال نيافته اما تجزيه شده!» که تمامی مقامات آن « حماس» از خطرناک ترين ملا های سنی هستند که گر چه کراوات زده اند اما مغز هاشان پر از کرم و جيب هاشان پر از مواد منفجره است. 1
اسلام و جامعه ی اسلامی نمی تواند با دموکراسی و سکولاريسم دمساز گردد، زيرا که اين آيين وارون مسيحيّت که در کليات بحث می کند، ادعا دارد که برای از چگونه بيدار شدن و خفتن و بوسه کنار در اتاق خواب گرفته، تا چگونه ناخن گرفتن و توالت رفتن و آب دهان انداختن و سرفه و عطسه زدن مسلمانان هم بقول خودشان، احکام لازم الاجرا دارد. گذشته از اين، مسيحيان خردمند و دموکرات عصر روشنگری و رفرم دينی و انقلاب صنعتی را پشت سر نهاده کجا و مسلمانان هنوز در غسل جنابت وامانده کجا! 1
تازه همان مسيحيّت صد ها بار تلطيف شده و مسيحيان صد ها بار خردگرا تر شده هم کماکان گاهی با جلوگيری از دخالت ارزشهای دينی در نظام سکولار خود مشکل دارند. برای نمونه در باره مسائلی همچون مصرف کاندوم و قرص ضد بارداری برای جلوگيری از حاملگی، سقط جنين، مسئله ی همجنسگرايی، شبيه سازی، پيوند اعضا، کودکان خارج از ازدواج و حتا در پاره ای از کشور ها، اصلآ در مورد همزی بودن زن و مردی بدون ازدواج و، و ، و
از ياد مبريم که همين دهسال پيش تصويب « لايحه ی اعطای حق سقط جنين به زنان» در پارلمان بلژيک، چه جنجالی در آن کشور بپا کرد. تا آن اندازه که پادشاه کشور بلژيک چهل و هشت ساعت از مقام خود استعفا داد، تا مجبور نباشد که بعنوان يک کاتوليک مؤمن، بر خلاف دستورات دينی خود، زير مصوبه ی حق سقط جنين پارلمان را دستينه کند. سر انجام هم اين مصوبه وسيله ی نايب السلطنه ی چهل و هشت ساعته وی توشيح گرديده و شکل قانون به خود گرفت. 1
آنگاه بسياری از هم ميهنان بزرگوار ما خيال می کنند با اين نفوذ کلامی که همچنان برخی از ملا ها در ميان مردم نگونبخت و غافل ما دارند، می شود که با سکولاريسم نوع آلمانی و هلندی و دانمارکی و نروژی در ايران هم قوانين مدنی را از دخالت های هجو و ويرانگر مذهب شيعه ی دارای فقه مصون نگاهداشت. فقهی که از ديد ملا ها قوانين الهی است، برای حتا ريز ترين امور خصوصی هم حکم دارد و رعايت نکردن آن هم مجازات تازيانه و قطع اعضا و حتا سنگسار در پی دارد. 1
لطفآ بی ژرف انديشی آنچه را که نوشتم يک سره رد نکنيد که من اينها را با توجه به اوضاع فرهنگی پسمانده ی خودمان و مشاهده ی هزاران هزار شاهد زنده آوردم. اصلآ چه شاهدی معتبر تر و روشن تر که در ميان ما همچنان گفته های هجو و کودکانه ی ملا هايی بسان منتظری و صانعی و موسوی اردبيلی و آيت الله بهجت و حجت الاسلام حجت ... تعيين کننده است نه انديشه ها و سخنان بزرگترين روشنفکران و فيلسوفان. 1
آنهم حتا در ميان حتا مثلآ بخش اليت جامعه ما. بنگريد که بر سر اين سخن بسيار ساده تر از سخن حتا يک کودک دهساله ی منتظری که گفته است « بهايی ها هم در ميهن خود حق زندگی دارند !!!»، چه تبليغات بزرگی را براه انداخته اند، آنهم کسانی که خود را مثلآ نخبگان اين مردم بدبخت می نامند. 1
وقتی علی رضا نوری زاده ، عليرضا خان ميبدی، مسعود بهنود مثلآ هر سه بزرگ روزنامه نگار!، سازگارا و گنجی همچنان رفيق شفيق ملا ها ، جبهه ملی چی ها، ملی مذهبچی ها و حتا اعضای حزب بسيار ايران دوست و خوشنام توده! و هم چنين بسياری از از اساتيد دانشگاههای خارج از کشور که خود را ناسلامتی روشنفکر هم می دانند، هر يک با اقامت و تحصيل بعضآ حتا سه دهه ی در غرب هم با يک من فکل و کراوات همچنان از« ملای ناز و ملای خشن سخن» می گويند، آنگاه بيانديشيد که افکار فلان کشاورز شهر نديده ی زندانی در يک گوشه ايران کوهستانی و فاقد وسائل مدرن ارتباطی و جاده ديگر چگونه است! 1
چگونه می توان که با سکولاريسم بدين نرمی، در کشور هايی که دستکم سه چهارم از جمعيّت آن ملا و ملا صفت هستند، از دخالت های مخرب و زيانبار دينی در امر قانوگذاری جلوگيری کرد. وقتی پنجاه و يک در صد از مردم کشوری عده ای ملا و ملا صفت را با رای خود روانه ی مجلس می سازند، که اين امر هم عين دموکراسی است، چگونه می توان از دخالت دين حتا در کوچکترين کار های دولت هم جلوگيری کرد، چه رسد به حکومت. 1
چنانچه فرهنگ يک ملتی دينی و پسمانده باشد ، بدون هيچ شکی، دموکراسی در آن فقط دخالت دين در دولت را به همراه خواهد آورد، ولو اينکه نام حکومتش سکولار باشد. مانند الجزاير تا پيش از کودتای عبدالعزيز بوتفليقه و چند بار انتخابات آزاد سودان و برآمدن همين حماس در فلسطين از انتخابات آزاد و عراق و افغانستان و حتا تا اندازه زيادی پاکستان. 1
بنابر اين برای مصون ماندن سياست و دولت از آسيب های باوری، آنهم آسيب های باور انديشه کش و تمدن ستيزی چون اسلام که فقط هم نکبت و نا امنی و بدنامی به همراه می آورد، بايد به دنبال ابزار های ديگری رفت که در سکولاريسم و دموکراسی غربی وجود ندارد. و اين بحثی است که من در نوشته ی ديگری آنرا باز خواهم کرد. برای پايان اين بخش تنها اينرا بياورم که مادام که روحانی بودن و کسوت آخوندی در ايران به عنوان يک حرفه به رسميّت شناخته شود، رهايی ما از ننگ و جهل و پسماندگی امری محال است و محال است و محال است! همين/ امير سپهر