WHERE IN THE WORLD THE CORRUPT THEIVIENG LEADRES ARE ALL CITIZENS OR GREEN CARD HOLDERS OF OTHER COUNTRIES?The Answer: In Mullah's Republic of Iran!All of the top leading Mullah's ruling Iran are either Citizens or have Approved, Permanent Residency Status in USA, ENGLAND and CANADA.
Currently, 3 members of Ahmadinejad cabinet have permanent Residency (Green Card) status from United States, 2 Cabinet Members are British Citizens, 2 Have Residency Status in Canada.
The newest addition to Ahmadinejad cabinet that Khamenei had to intervene in order to get his approval from Parliament, Mr. Behbahani, Minister of Road and Transportation has a Green Card and his family lives in USA (Picture Below)! Mr. Nozari, Petroleum Ministry has British Citizenship (Picture Below)
Also, Ahmadinejad has a new International affairs advisor Dr. Molana who was teaching in American University and is US Citizen!
In Addition, Dr. Ebrahim Yazdi, US Citizen who was the close advisor to Khomeini and the member of dreaded secret revolutionary court who ordered torture and summary execution of many people without any formal court hearings.
Could someone tell us what is going on?
Why US State Department has not revoked their Citizenships or Green Cards? What about England and Canada?
Are you promoting US Hate rate? It is O. K. to put down USA, become a government official in an another country, Kill thousands of innocent people, rob the people blind, transfer the money to the US, British, Canadian banks and live haply ever after?
Where is a justice in this? Why the world governments are silent about all these cabinet members and most important, the leading ruling Mullah's in Iran that have their residency, bank accounts in their countries?
No wonder Madame Secretary of State, Condoleezza Rice only wishes Mullah's "Behavior Change" rather than "Mullah's Regime Change"
No wonder the world powers are dragging their feet with Mullah's and everyday empowering them more and more.
What about the Iranian people? What about the families of thousands of people these people have caused or ordered their death?
US GI's killed by roadside bombs funded and supplied by these people in power? Tens and thousands of innocent Iraqi's killed. Constant threat to the state and the people of Israel. Supporting and funding any terrorist organization?
All we ask is a bit of transparency and telling the people the truth. If you are supporting these shameless people, let your fellow citizens know.
Let us know what kind of scum of the world is our fellow citizen!!
Please, stop your games and deal with the problems on hand, rather than prolonging them to enrich yourselves. You are destroying the American Values!
زاد گـــاه
امير سپهر
روشنگران قلابی، يکی ديگر از محصولات رژيم حقه بازان
رژيم روضه خوان ها در تقلب کاری و شيادی و بازی دادن دشمنان خود در تاريخ جهان بی همتا است. با همين چيره دستی درحقه بازی و شبيه سازی بی مانند خود هم توانسته که از آنهمه بحران های بزرگ و پی در پی درونی و برونی جان بدر برد و اينهمه سال در ايران بپايد. 1
حکومت اسلامی روضه خوان ها هم انواع و اقسام ملت های قلابی در صحنه را دارد ـ بسان لباس شخصی ها و امت حزب الله و ثارالله و بسيج و خانواده های ساختگی شهدا... را ـ، هم همه گونه اپوزيسيون دست آموز ـ همانند دهها گونه جمهوری خواه و تجزيه طلب و چپ استالينيست و حتا مشروطه خواه جمهوری طلب! را ـ، هم هر نوع قهرمان قلابی و ساختگی را که آنها را در ميان دشمنان راستين خود جای داده ـ مانند زندانيان مثلآ سياسی تربيت شده ارسالی را ـ، هم همه گونه روشنفکر اجير کرده و حلقه به گوش ـ بسان مفسران و کارشناسان همه فن حريف را ـ، هم صد جور حقوق بشرچی و صلح طلب و اصلاحات چی قلابی را ـ، هم هر گونه رهبر قلابی را و هم همه رنگ نيروی مثلآ برانداز را. 1
يکصد و هفتاد رقم مصدقی قلابی را هم روانه ی ميدان کرده که اين مزدوران و فواحش ميهن فروش و پست و حقير، با دروغ پراکنی و ترور شخصيت و فحاشی های مستهجن به دو پادشاه بزرگ و ايرانساز پهلوی ـ آنهم به طرفداری از مصدقی که خود هيچگاه کوچکترين بی احترامی به پهلوی ها نکرد ـ با ايجاد نقاق در ميان ايرانيان ناسيوليست، نگذارند که کوچکترين همبستگی در ميان مردم ما بوجود آيد. تا جمهوری اسلامی بتواند در سايه ی همين فقدان آلترناتيو، همچنان بماند و هر بلايی را هم که خواست بر سر ايران و ايرانی بياورد و از چيزی هم هراس نداشته باشد.1
اين رژيم ناب اسلامی که اساسآ هم حقه بازی و شيادی در ذات فلسفه ی آن است، به محض احساس خطری جدی از سوی فرد يا گروهی، برای به لجن کشيدن و بی اثر ساختن آن دشمن خود، فورآ چند دوجين بدل و قلابی آن را ساخته و وارد ميدان می سازد. با امکانات مالی و کانالهای ارتباطی پيدا و نهان فراوانی هم که حتا در ميان رسانه های مثلآ اپوزيسيونی دارد، آن اندازه هم بر روی آن بدل ها تبليغ می کند، که اصلآ نقش دشمن اصلی در ميان آنهمه نيروی تقلبی رنگارنگ، کاملآ بی رنگ و گم می شود. 1
پهنه ی اينترنت هم که دنيايی بی در و پيکر ـ فاقد قانون و پاسبان و کلانتر است ـ و جولانگاه افراد جعلی که نام و نشان راستين آنان بر کسی آشکار نيست ـ، ديرگاهی است که يکسره در تسخير عوامل مزدور و حقه باز جمهوری اسلامی است. مأموريت اين دسته هم بازی کردن نقش دشمن و از دور خارج ساختن دشمنان راستين رژيم است. معمولآ هم با اسامی غلط انداز و فريبنده ای چون رستم دستان و اهورای پاک و آريابرزن و گودرز و گيو و سام نريمان و کوروش و داريوش. 1
رژيم لنگ بر سر های حقه باز، برای فريب دادن جهانيان، آنچنان نيازمند اين بدل سازی ها است که از زمان خاتمی تا کنون، با اهدای دهها ميليون دلار کمک به دانشگاههای معروف و معتبر جهان، حال توانسته برای عده ای از چاقوکش های خود حتا کرسی تقلبی تدريس هم خريداری کند. يعنی رژيم توفيق يافته که کسانی را بنام استاد در دانشگاههای بزرگ جهان جا زند که در حقيقت شغل اصلی آنان روده فروشی و سلاخی کشتارگاه و سيب زمينی فروشی در ميدان تره بار است. 1
عوامل ملا ها با همين شيوه ها و هزينه کردن ها، حال حتا به درون نهاد های مهم جهانی نيز نفوذ کرده اند. يعنی اينک حتا بسياری از کارشناسان ايرانی نهاد های بين المللی هم از گماشتگان تروريست رژيم اسلامی هستند، که در حقيقت شغل راستين آنان هم دمپايی فروشی و شاگرد پارچه فروشی و نوحه خوانی است. هر تحليل و آمار و نظر کارشناسی هم که اين کارشناس های قلابی در باره اوضاع ايران به نهاد های جهانی ارايه می دهند، همگی دروغين، ساختگی و در راستای پيشبرد اهداف پليد جمهوری اسلامی در جهان است. 1
بيشترين اين بدل سازی های ماهرانه، يعنی فرستادن جاسوس و خرابکار به درون محافل اپوزيسيونی، نفوذ در سازمانهای بين المللی، چند صدايی نشان دادن حکومت اسلامی، گيج کردن و بازی دادن جهانيان با دوپهلو گويی و متناقض سخن گفتن مقامات هم از زمان خاتمی و با طرح های دولت او شروع شد، که در حيله گری و چند چهره گی و فريبکاری از تمامی اين ملا های حقه باز صد پله حقه باز تر و بی شرافت تر است. 1
باری، اين سررشته از آنروی آوردم که حال مدتی است که رژيم ملا ها برای شلوغکاری و کمرنگ کردن اثر کار روشنگران راستين، پاره ای از عوامل خود را به عنوان روشنگر هم به پهنه ی اينترنت فرستاده. روشنگرانی دروغين، با اسامی خيلی غليظ ايرانی و دهان پرکن اما تقلبی. افرادی مجهول که نه نامشان راستين است، نه عکسی از آنها در وبسايتی درج می شود و نه کسی می داند که از کدام جهنم دره ای مرتبآ مقاله برای سايت ها می فرستند و شلوغکاری می کنند. 1
نوشته های شان هم بيش از اينکه روشنگرانه و انگيزه ساز باشد، تمامآ با هدف مأيوس ساختن مردم جان بر لب رسيده است. چه که نوشته های شعارگونه ی خود را غالبآ با اين نتيجه گيری ها به پايان می برند که يا فرهنگ مردم ما آن اندازه آلوده است که فعلآ هيچ کاری نمی توان کرد و يا اينکه اسلام و ملا ها گر چه ضد بشر و خرد ستيز هستند، ليکن رهايی ما از دست آنان دستکم هزار و چهار صد سال ديگر هم زمان نياز دارد. 1
ممکن است گفته شود که چون پاره ای از اين روشنگران از درون ايران هستند، نبايد از آنان انتظار داشت که با نام و نشان راستين خود مطالب روشنگرانه خود را منتشر سازند. جدای از اينکه اصولآ اين سخن زياد نمی تواند درست باشد، ليکن اگر هم درست باشد، در اين مورد بايد چند نکته را خوب فراچشم داشت. اول اينکه نگارنده که هرگاه مطالب اين مثلآ روشنگران بی نام و نشان را خوانده ام، جز شعار هايی پوچ و بی هدف، هيچ نکته ی روشنگرانه و انگيزاننده ای را در آنها نيافته ام. دوم اينکه، اين هرگز منطقی به نظر نمی رسد که فردی بخواهد بطور جدی کار روشنگری کند، اما همچنان درون کشور را برای زندگی به بيرون از ايران ترجيح دهد. 1
و مهم تر از همه ی اينها، اساسا تمام تأثير کار يک روشنگر در شناخته شده بودن (شخصی حقيقی بودن) خود او است. روشنگر راستين آنی است که ابتدا خود به گفته های خويش باور آورد و آنرا زندگی کند. يعنی با دليری بگويد که کيست، چه باور هايی دارد و در پی دستيابی به چه هدف هايی است. خيلی هم روشن زندگی کند. يعنی ولو اينکه از ترس جان حتا نتواند زياد هم در ميان مردم آفتابی شود، اما که بودن و چگونه زندگی کردن او، روشن تر از آفتاب باشد. 1
پرده نشينی بزدل و پوفيوز با يک نام جعلی، که خود حتا زهره ی رو نشان دادن ندارد، اصلآ بايد خيلی بی شرم و يا سفيه باشد که از ديگران بخواهد که از گفته های او پيروی کنند و با دليری و راستی زندگی کنند. ما وقتی خود جربزه ی سينه سپر کردن در برابر کژی ها و پلشتی و دروغها را نداريم ـ وقتی خود حاضر به دادن هيچ هزينه ای در راه راستی ها نيستيم ـ چگونه انتظار داريم که مخاطبانمان سخنان ما را جدی بگيرند؟! 1
حاصل اينکه؛ با آنچه آوردم، روشنگران راستين کسانی هستند که در روشنايی ايستاده اند، نه آنانی که از تاريکی کلوخ پرتاپ می کنند. نه آنان که زَهره ی اينرا هم ندارند که با نام راستين خود حتا زير يک پتيشن ناقابل و بی بخار را هم دستينه کنند. نه آن دلاوران اينترنتی که در پشت نامهای قلابی پنهان شده اند و احدی نمی داند که کيستند و از کجايند. نه آن مدعيان ميهن پرستی و پارازيت برنامه های تلويزيونی و ايرادگيران به روشنگران شناخته شده که خود حتا برای يک بار هم که شده جرآت ندارند که با چهره و نام راستين خود در يک تلويزيون ظاهر شوند. 1
و خلاصه در يک جمله، روشنگر يعنی فرود فولادوند. کسی که بی هيچ ترس و لکنت و توجيهی، با جرأت و جسارت، آن کرد که در درازای هزار و چهارصد سال، هيچ کسی زهره ی انجام آنرا نداشت. اين درست است که کسانی از ما خلق و خوی او را هيچگاه دوست نمی داشتيم، ليکن شرافتمندانه بايد بپذيريم که فرود فولادوند نه تنها از همه ی ما در اين راه دلاور تر و بی باک تر بود، بلکه کار او از اين روی هم از همه ی ما مهم تر است که او اولين کسی بود که با دلاوری و بی هيچ پرده پوشی، به عريان ترين شکلی اسلام و کتاب مسلمان را به نقد کشيد. همين. امير سپهر
زاد گـــاه
امير سپهر
سخنان کيلويی روشنفکران وطنی
اسلام يک ايدئولژی کاملآ سياسی است نه يک باور مذهبی و آيين خداپرستی. ملايی که تفنگ به دست امامت نمازه سراسر فحش و تهديد و تهمت جمعه ها را انجام می دهد، يک چاقوکش باجخور و سردسته ی مشتی اوباش است نه يک فرد روحانی ...1
اگر ولتر امروز زنده بود و شهروندی ايران را داشت، می گفت ما بايد آنچنان بر دهان اين اوباش آدمکش اشغالگر ميهنمان بکوبيم که خفه خون بگيرند و به همان لجنزار هايی بازگردند که از آنجا ها بيرون آمده اند ...1
ما ملتی هستيم با روحيه ای کاملآ شاعرانه و سورئاليستی. به گونه ای که هميشه از ظن شاعرانه ی خود يار هر چيزی می شويم. به ويژه گروه چيزفهم و مثلآ روشنفکران ما. يعنی اين ايرانی ذاتآ روياپرداز، زمانی که فيلسوف و نويسنده و حتا رياضی دان و شيميست هم که می شود، باز روحيه ی شاعرانه اش بر انديشه های عقلی و علمی او سايه افکن است، از اين روی هم وی در برخورد با هر پديده ای ولو صدر صد منطقی و عقلی هم ، بجای شناخت علمی خود پديده و رسيدن به حقيقت آن، برداشت شاعرانه خود را جايگزين حقيقت آن پديده می سازد. به سبب وجود همين روحيه هم هست که برداشت ما از هر امری، برداشتی کاملآ گزينشی و دلبخواه خودمان است. 1
برای نمونه بيشترين مردم ما وقتی کتابی را می خوانند، تنها جملات و فصل های مثبت و شاعرانه و رويايی که در آن کتاب وجود دارد را به خاطر می سپارند، آنهم حتا آن جملات کوتاه را هم به شکل نصف و نيمه و ناقص و سر و دم بريده. بی توجه به اينکه نويسنده و يا انديشمند صاحب کتاب، آن جملات مثبت را در چه زمانی آورده است؟ برای چه آورده؟ در چه شرايطی آورده؟ و برآورد شدن آن فصل های آرزويی را، مشروط به آماده بودن چه اسبابی ساخته است؟! 1
مثلآ چون در ميان ما گفته شده که ولتر در جايی نوشته«من حاضرم جانم را فدا کنم که شما حرف خودتان را بزنيد»، بسياری کم آگاه، بدون توجه به تاريخ و جغرافيای اين سخن، و اينکه اصلآ ولتر آنرا برای که و در چه موردی آورده، اين جمله ی دم بريده را بی هيچ توضيح و استثنايی، به عنوان يک اصل بی چون و چرای دموکراتيک پذيرا گشته اند، (البته خود در عمل بدان پايبند نيستند و تنها شعار می دهند). يعنی برداشت سفيهانه ای که پاره ای از اين سخن دارند اين است که، گويا ما بايد جانمان را هم فدا کنيم تا عناصر پست و بی شرف و متجاوز و دزدی چون خامنه ای و رفسنجانی و احمدی نژاد و سعيد مرتضوی ها ... حرفشان را بزنند. 1
در حالی که چنين سخنی تنها در مورد عده ای انسان باشرف و دموکرات و يا يک نظام سياسی دموکراتيک معتبر است. در ميان مردمان متمدن و با وجدان و آگاه پايبند به اصل آزادی، يا نظمی مردمسالار که تمامی طرفين هم به قواعد بازی دموکراسی پايبند باشند. نه در مورد مردمی هستی به يغما رفته و اسيری چون ما در برابر عده ای اوباش چاقوکش و آدمکش ـ مسئول خون يک ميليون انسان ـ که حتا حق نفس کشيدن هم برای ما قائل نيستند. ناکسانی که حتا برای کشتن ما گريختگان هم تروريست و سربر به سراغمان می فرستند. 1
اگر ولتر امروز زنده بود و شهروندی ايران را داشت، نگارنده کوچکترين ترديدی ندارم که می گفت ما بايد امروز آنچنان بر دهان اين اوباش آدمکش اشغالگر ميهنمان بکوبيم که خفه خون بگيرند و به همان لجنزار هايی بازگردند که از آنجا ها بيرون آمده اند، نه اينکه جان گرامی و اسير خود را هم فدا سازيم تا اين عناصر پست و ضد تمدن و بی اخلاق، بتوانند افکار پليد و ضد بشری خود را بيش از اين هم در ايران و جهان گسترش دهند. 1
يا اينکه پاره ای که خود را ناسلامتی روشنفکر هم می پندارند، بی توجه به موقعيّت تاريخی و روزگار تيره و تار ما، اين سخن ياوه و بد تر از زهر کشنده را در دهان مردم ما انداخته اند که:« بيچاره آن ملتی که بايد به دنبال قهرمان باشد». در حالی که جای انداختن چنين باوری در ميان مردم ما ـ آنهم در موقعيّت کنونی ـ، در حکم بزرگترين خدمت به اين نظام ضد ايرانی و آدمکش است و تبليغ بی غيرتی، نه سخنی خردمندانه و مثلآ روشنفکرانه. روشنفکر ايرانی اگر روشنفکر باشد، شعار امروز او بايد « خاک بر سر آن ملتی که قهرمان ندارد» باشد، نه وارون آن. 1
اين پيش زمينه از اين روی آوردم که بنويسم حال که پس از چهارده سده تحمل بدبختی و بيچارگی از دست طايفه ای از انگل ها و طفيلی ها، مشت اسلام و متوليان آن برای مردم ما باز شده ـ آنهم با دادن بزرگترين هزينه ی تاريخی ـ باز هم عده ای فکل کراواتی پست تر از خود ملا ها، به هزار مکر و حيله گری در صدد توجيه اينهمه ظلم و بيداد و جنايت و ادامه گسترش اين جهل و خرافه ی هزار و چهارصد ساله هستند. تنها دليلی هم که برای اين توجيه خود می آورند، يکی از همان جملات غلط انداز سر و دم بريده ی مثلآ روشنفکرانه است. 1
اين جمله که گويا (قدرت انسان را فاسد می کند). سخنی ناسنجيده که نگارنده که همسان آنرا با آن مفهومی که ما از آن برداشت می کنيم را در چند زبان بيگانه که می دانم، هيچ سراغ ندارم. اين گفته درست نيست، زيرا انسانی که به هنگام برخورداری از قدرت فساد می کند، نشان می دهد که از ابتدا نيز فاسد بوده. وی اگر آن فساد را بروز نداده، تنها به علت نداشتن قدرت بوده، نه اينکه قدرت او را به فساد کشيده باشد. چنين هستند انديشه های اجتماعی و ايدئولژی ها. 1
اگر يک ايدئولژی در پراکتيک اجتماعی، بار ها و در ده ـ بيست جامعه هم بد و ضد بشری از آب در آمد، دليل آن بد بودن خود ايدئولژی و عدم تطابق آن با واقعيّت های موجود جهان و نياز های بشری است، نه در بد اجرا شدن آن. هر گونه پدافند از يک انديشه ی امتحان پس داده و رفوزه شده در عرصه ی عمل، اگر برای فريب مردم نباشد، در صادقانه ترين شکل هم، تنها توجيه پوچ آوردن و خودفريبی است. بازآزمايی آزموده ها، کار نابخردان است و از روشن ترين نشانه های ناآگاهی و نبود استعداد رشد. 1
بر روی کاغذ و در شکل تئوريک، البته بسياری از ايده های سياسی و اجتماعی و شخصی دلفريب و اغوا گر می نمايند. ليکن ماهيّت و چهره ی راستين هر انديشه ای همانی است که در حالت برخورداری از قدرت نشان می دهد. همانگونه که در پيش هم اشاره کردم، انسانها هم چهره ی راستين خويش را آنزمانی آشکار می سازند که قدرت و امکانات دارند، نه در حالت ناتوانی. و اين حداقل چيزی است که يک انسان با شش کلاس سواد هم بايد بداند، چه رسد به کسی که خود را روشنفکر هم می خواند. 1
گذشته از سه دهه تجربه ی خونبار عملی که دلالت بر اهريمنی بودن ايدئولژی اسلام می کند، حتا برای مردم عادی هم به حکم تجربه ارزش و يا بی ارزش بودن هر پنداری آن زمان هويدا می گردد که صورت اجرا و حقيقت بخود می گيرد. مانند همان کمونيسم که در اتحاد شوروی و در کشورهای تحت سلطه ی آن رخ نمود و امروز در کوبا و کره ی شمالی وجود دارد، و اسلامی که طالبان افغان و آخوند های ايران آنرا به اجرا در آوردند. 1
(بايد توجه داشت که اسلام از بن و ريشه يک ايدئولژی سياسی است نه يک باور مذهبی و آيين خداپرستی. فقط هم برای جنگ و کشتار و کشور گشايی آمده. به همين سبب هست که هم تمام اسلاميون راستين و ناب، و جز چند استثنايی هم، همه ی شيخ و ملا ها هم به دنبال زد و بند و معامله و تشکيل لشگر و سپاه و به دست آوردن قدرت سياسی هستند، نه در پی خدمت به خلق خدا و عبادت وگسترش معنويّت و روحيه ی خواهری و برادری در ميان مردمان. ملايی که تفنگ به دست امامت نمازه سراسر فحش و تهديد و تهمت جمعه ها را انجام می دهد، يک چاقوکش باجخور و سردسته ی مشتی اوباش است نه يک فرد روحانی). 1
بنا بر اين پس از سپری شدن نزديک به سه دهه از حکومت سراسر ظلم و بيداد و دزدی و جنايت شريعتمداران بر ميهن ما، که بر اهريمنی بودن آيين اسلام دلالت دارد و بر ضد بشر بودن شيخ و ملا، اينک بی هيچ لکنت و تعارفی بايد گفت که از اسلام ضد بشر تر و ملا جماعت کثيف تر و بی پرنسيپ تر و ضد ايرانی تر و انگل تر در جامعه ما قشری وجود ندارد. هيچ استثنايی هم وجود ندارد. 1
از اينروی حال اين نيز بايد بسيار روشن گفته شود که کسانی که همچنان از اين قشر طفيلی و ضد ايرانی پدافند می کنند هم ديگر از کثيف تر و انگل ترين و ضد ايرانی ترين انيرانيان هستند. حال اين ملا پرستان که اکثرآ هم خود کراواتی و ميخواره هم هستند، هر توجيهی هم که بياورند، هر اندازه هم که مردم ايشان را آگاه و مترقی بدانند و حتا به هر ميزان هم که محبوب مردم ما باشند. 1
امروز ديگر ملا و مدافع ملا، هر دو ضد ايرانی و هر دو هم دشمن شرف و آبروی ما هستند. هيچ توجيهی هم در اين مورد پذيرفتنی نيست. نگارنده حتا هر گونه کوتاه آمدن بنام مثلآ رعايت اصول دموکراسی در اين مورد را هم خيانت به راستی و شرافت انسانی و ايرانيّت به حساب می آورم. زيرا که اينک آگاهی و باور به اين امر برای ما آن اندازه کليدی است، که اساسآ ماندگاری خود و ميهنمان در گرو آن است. 1
ما هم اکنون به بزنگاهی از تاريخ خود رسيده ايم که ديگر بايد تکليف خود را با اسلام و به ويژه ملا جماعت در ميهنمان يک سره روشن سازيم. چون پس از قادسيه دوم، ادامه ی آن وضع پيش از سال پنجاه و هفت ديگر ناشدنی است. هر گونه کوتاه آمدنی در اين مورد هم، بی هيچ ترديدی امکان دادن به وقوع يک قادسيه ی ديگر در ايران است و خيانت به نسل های آتی. 1
با چنين باور ژرفی هم هست که بسيار روشن می نويسم که، حال اگر حتا بيست ميليون تن از هم ميهنان من هم که يک ملا يا ملا پرست را دوست داشته باشند، من يک نفر ايرانی همگی آن بيست ميليون ايرانی را انسانهايی تربيت نايافته و پست و نابخرد می دانم، ولو اينکه اين راست نويسی، نفرت و دشمنی آن بيست ميليون ايرانی را هم برايم در پی داشته باشد. 1
زيرا اگر تا سال پنجاه و هفت می شد که پذيرفت، اسلام يک دين است و دستکم بخشی از کسانی که لباس روحانيّت بر تن دارند براستی نيّت بدی ندارند، اينک اما پس از سی سال جنايت تحت لوای اسلام و آخونديسم و پاسداری از احکام شريعت، ديگر چنين چيزی از هيچ ملايی پذيرفتنی نيست. چنانکه پدافند از اين قشر هم ديگر از کسی پذيرفتنی نيست. 1
به بيانی روشن تر، اين پذيرفتنی است که تا پيش از آن بلوا، براستی کسانی به نيّت خدمت به خدا و خلق او به کسوت ملايی در می آمدند، کسانی هم ايشان را از روی همان نيّت خير به مردان خدا بودن پذيرا می گشتند. ليکن حال پس از مشاهده ی سی سال ظلم و بيداد و خيانت و جنايت از ملا جماعت، آنکس که همچنان اين ردای نفرت انگيز را بر تن کند، بی ترديد يا جنايتکاری پست فطرت است و يا يک نادان تمام عيار. به تبع آن هم، هر فردی هم که همچنان يک ملا را مرد خدا بخواند، درست همين حالت را دارد. يعنی او نيز چون يک ملا بی هيچ شک و ترديدی يا خائن است و يا يک شياد پست و بی وجدان. 1
اساسآ اکنون اين کمترين انتظار از هر ايرانی است که ديگر اسلام و ملا و نقش ويرانگر او را در ميهن خود شناخته باشد. حال اگر کسانی همچنان هم به اين درک حداقلی نرسيده و قادر به ديدن حقيقتی به اين روشنی نيستند، ايشان را ديگر نبايد جزو انسانها به حساب آورد. اين ايرانيان در بهترين حالت هم با پوزش فراوان، جزو آن دسته از جاندارانی هستند که سطح شعورشان بالا تر از استر و اسب و قاطر و درازگوش نيست، وجودشان هم به اندازه ی اين چهارپايان برای جامعه سودمند نيست. 1
همانگونه که نمی شود تصور کرد که حتا در تربيت پذيری هم مستعد تر از اين حيوانات اهلی و نجيب باشند. زيرا موجودی که سی سال شبانه روز اينهمه ننگ و نکبت را ببيند و باز هم منشأ آنرا نشناسد، هر چه که باشد اما انسان نتواند بود. همين/ امير سپهر
زاد گـــاه
امير سپهر
فتنه ی ناايرانيان داخلی، رخدادی کمرشکن تر از قادسيه
زمانی که ما از قادسيه دوم سخن می گوئيم، پاره ای دادن چنين نامی به« انتقام اسلامی بهمن» از سوی ما را شعار و يا شوخی می پندارند. در حاليکه اين سخن نه تنها خام و شعارگونه نيست، بلکه با توجه به تبعات فتنه ی شوم سال پنجاه و هفت، از ديد من حتا دادن نام قادسيه ی دوم هم به آن فتنه، هنوز بيانگر ژرفای آن بلای اهريمنی و مصيبت جگرسوزی نيست که در سال پنجاه و هفت بر ما نازل شد. زيرا با مقايسه ای ولو سطحی ميان شکست قادسيه با فتنه ی چپ ها و ملا ها و ملی مذهبی ها و مصدقيون هم می توان اين راستی را نشان داد که در حقيقت سقوط تام و تمام ايران در اين بلوای دوم بود که انقلاب اسلامی اش نام داده اند، نه در شکست قادسيه. 1
درست است که ميهن ما در شکست قادسيه سقوط کرد، ليکن آن شکست يک شکست کاملآ نظامی از يک نيروی کاملآ بيگانه و مهاجم بود نه يک شکست از درون. از اينروی هم نيروی اشغالگر هرگز حتا در درازای چهارده سده هم نتوانست از نظر فرهنگی بر کشور ما مسلط گردد و بتواند نرمهای مورد نظر خود را پياده کند. ليکن از آنجا که فتنه ی شوم پنجاه و هفت از درون و به دست مشتی بر ما تحميل شد که ظاهرآ هم ايرانی بودند، آنچه که در اين سی ساله بر سر ميهن ما، به ويژه بر سر اخلاق و فرهنگ مردم ما از سوی اسلاميون داخلی آمده، بی گزافه گويی دستکم چند ده برابر تمامی آن چهارده سده است. 1
تخريب بنيان های اخلاقی ـ بويژه ويران کردن نظم مدنی ريشه دار ايران ـ بوسيله ی بيضه داران اسلام، البته که از همان فردای سقوط ايران در قادسيه آغاز شد، بر اساس شواهد تاريخی هم، بزرگترين دليل به انحطاط رفتن فرهنگ و ويران شدن تمدن درخشان ما بوسيله ی اين آيين خرافه گستر و جهل پرور و خونريز، همين جايگزين ساختن وحشيگری با نام احکام اسلامی با نرم ها و قوانين مدنی ايران بوده، اما از آنجا که اسلاميون در اين هزار و چهار صد ساله هرگز مانند اين سی سال مستقيمآ بر ايران حکومت نکرده بودند، هرگز هم نتوانسته بودند که کالبد ميهن ما را اينچنين از مدنيّت و به ويژه از شرافت انسانی و اخلاق و معنويت تهی سازند. 1
اين نيز درست است که پس از استيلای عرب بر ايران، تمام ثروت و امکانات ميهن ما يک سره به دست تازی ها افتاد، ليکن بايد توجه داشت که هنوز دو دهه ای هم از تاريخ سقوط ايران سپری نشده بود که باز هم کار کشورگردانی ـ ساماندهی امور اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ـ به دست ديوانسالاران ايرانی افتاد، آنهم به درخواست خود متجاوزان چيره بر ايران. 1
چه که اعراب بدوی بيابانگرد و چادرنشين اصولآ چيزی از مدنيّت و امر کشورداری نمی دانستند که بتوانند خود کشوری بزرگ و ثروتمند و دارای سازمان اداری منظمی چون ايران را اداره کنند. اصولآ به دليل کوهستانی بودن و ناهمواری راههای ارتباطی در آن روزگار هم که نقاطی از ايران که دور از دسترس اعراب بود، اصلآ به همان شکلی ماند که در پيش از شکست قادسيه بود، به ويژه در زمينه ی فرهنگی و رفتار فردی و
خانواری و باهمستانی (اجتماعی)1. 1
جدای از آن، دیهگان « بزرگان قوم و ايل سالاران در هر منطقه ای از ايران که طبقه ی متوسط و با فرهنگ آن روزگار محسوب می شدند» هم که همچنان به نگهداری و نشر فرهنگ و سنت های نياکانی خود مبادرت می ورزيند و اجازه نمی دادند که ايران به گونه ای فرهنگی نيز سقوط کند. 1
حتا آن بخشی های دور از مراکز شهری هم که تازيان نمی توانستند بدانجا ها آسان رفت و آمد کنند و فقط نماينده ای را در آن نواحی به کار گمارده بودند، از سر ترس از آسيب و يا فرار از پرداخت جزيه، تنها لعاب کم رنگی از اسلام را پذيرا گشتند نه دين و مرام تازيان را. سپس هم که با بر آمدن سلسله های ايرانی و نيمه ايرانی، فرهنگ رفتاری و شيوه ی کشورداری ما بيشتر در مسير بازگشت به ايرانيت خود افتاد نه در راه عربيزه و اسلاميزه شدن. 1
بنابر اين، آنچه اسلام با ما کرد تنها، آلودن کردن فرهنگ و سنت ها و شيوه های رفتار فردی و باهمستانی ما به پلشتی های خود بود نه دگرگون ساختن ريشه ای آن هنجار ها. بدين خاطر که مشتی دزد و غارتگر و متجاوز که دسته جمعی به کشور گشايی و قتل و غارت آمده بودند، اساسآ ارزش فرهنگی و قانونمندی های مدنی و پيامی انسانی با خود نداشتند که بتواند ارزشهای بومی ژرف و انسانمدار ما را در سايه ی خود قرار دهد. 1
از اينروی گر چه سايه شوم اسلام در هزار و چهار صد سال گذشته هرگز اجازه نداد که فرهنگ کهن و اصيل ما آن زلالی و درخشندگی خيره کننده خود را دوباره بازيابد، با اينهمه، جامعه ما با تمامی آن پلشتی های تحميلی متجاوزان، به سبب جاذبه ها و ارزشهای نيرومند فرهنگی که داشت، همچنان ايران ماند و همچنان هم به شکلی ايرانی اداره شد. حتا به وسيله اسلام پناه ترين و مرتجع ترين پادشاهان و سلسه های بيگانه و مهاجم. 1
از جنبش تنباکو به بعد ـ به ويژه پس از انقلاب مشروطه ـ هم که ايران راه بازگشت به کيستی خود را در پيش گرفته بود، آگاهی به کيستی درخشان پيش از قادسيه و نيرو گرفتن مهر به ميهن هر روز بيش از روز پيش هويت تحميلی اسلامی مردم ما را کمرنگ ساخت. پس از برآمدن رضا شاه بزرگ هم که عشق ژرف وی به ميهن و تمدن درخشان باستانی آن، باعث گرديد که اين رفتن به سوی « بازيافت کيستی ملی» شتابی صد چندان به خود گيرد. 1
سرکوب شديد ملايان از سوی رضا شاه بزرگ هم درست با همين هدف بازگشت به سوی کيستی ملی پيش از اسلام و مدرن کردن کشور بود. زيرا وی اين راستی را به نيکی دريافته بود مادام که امر« آموزش و پرورش» و« قانونگذاری» و « دادگستری» ايران را نتوان از چنگ ملايان ـ اين طبقه طفيلی و پاسدار جهل ـ بدر آورد، نمی شود به اين اهداف دست يافت. 1
رخداد های شهريور هزار و سيصد و بيست و تبعيد آن بزرگ پادشاه از ايران، البته افسار کنترل ملايان و اسلام پناهان را برای مدتی بسيار شل کرد. يعنی نيرومند شدن چند شخصيّت کهنه کار کاملآ پيرو يا مرعوب ملايان در دستگاه حکومتی پادشاه جوان و کم تجربه، باعث گشت که اين طبقه ی طفيلی دوباره در کار های سياسی و دولتی دخالت کنند. با اينهمه، پهلوی دوم حتا در همان سالهای نخست پادشاهی خود هم هرگز اجازه نداد که ملا ها بتوانند آن اختيارات پيش از برآمدن پدر گران ارج اش را به دست آرند. 1
سپس هم که در راستای دستيابی به اهداف اصلی خود که احيای کيستی و تمدن درخشان پيش از اسلام، مدرن ساختن ايران و همگام ساختن آن با جوامع پيشرو، گسترش مدنيت و صنعتی کردن کشور بود، هيچگاه اجازه نداد که ملا های پسمانده پای خود را از گليم خويش فراتر نهند و در سياست و کشورداری دخالتی جدی داشته باشند. از اينروی هم بود که آن دو پادشاه توانستند تنها در درازای پنجاه و سه سال، بی گزافه، ايران را دستکم به اندازه دو ـ سه سده به جلو پرتاب کنند. 1
پس، ميهن ما درست در مقطعی از تاريخ به دست اسلاميون افتاد که، فرهنگ غالب و چيره بر آن ـ با تمامی آن آلودگی های اسلامی ـ بيش از هر زمانی در اين هزار و چهار صد سال، به اصل خود نزديک تر شد بود. حکومتی که داشتيم ـ با همه ی کمبود های خود ـ ديگر يک حکومت کاملآ ايرانی و شبيه اصيل ترين حکومتهای پيش از استيلای عرب بر ايران بود، و در زمينه همگامی با ملت های جهان متمدن هم ـ دستکم در ميان تمامی ملتهای پيرامونی خودمان و جهان اسلام زده ـ ما نزديک ترين شباهت ها را به مردم کشور های باز و مترقی جهان پيشرو داشتيم. 1
با آنچه آوردم، پس سقوط بزرگ ايران و درغلطيدن هست و نيست ما به دست اسلاميون، درحقيقت در سال پنجاه و هفت و در قادسيه دوم به شکل کامل انجام گرفت نه در قادسيه ی اول. اينبار بود که سررشته داری کشور، آرتش داری، اقتصاد و از همه هم کشنده تر، سازکار های فرهنگی ايران بگونه ای کامل به چنگ نمايندگان بی غل و غش اسلام افتاد و مسلمانان راستين خود شخصآ اداره ی ايران را به دست گرفتند. 1
از اينروی هم هست که ايران تنها در اين سی ساله چند برابر آن هزار و چهار صد سال به سمت فقر، ويرانی، پسماندگی، بی معنويتی، بی فرهنگی، ناامنی و به سوی کثافات اخلاقی چون دروغ و فساد و تجاوز و ناموس فروشی و بی آبرويی رفته است. که تمامی اينها هم از پی آمد های کاملآ طبيعی اسلاميزه کردن ايران به وسيله جانشينان راستين محمد ابن عبد الله، يعنی روح الله خمينی و علی خامنه ای بوده، همچنين از دستاورد های کاملآ طبيعی و اسلامی پيروان و جانشينان برحق علی ابن ابيطالب، بسان خلخالی و ری شهری و رفسنجانی و علی فلاحيان و خاتمی و سعيد مرتضوی و احمدی نژاد. 1
فرجام سخن اينکه، آنچه ما اکنون در ميهن خود مشاهده می کنيم، روشن ترين چهره از اسلام در اين هزار و چهار صد سال پس از مرگ محمد ابن عبدالله و مدينه ی فاضله ی اسلامی است که وی آنرا می خواست. اين اوباش حاکم بر ايران هم که از بی فرهنگ ترين و پست ترين و بی خانواده ترين لايه های اجتماعی هستند، نزديک ترين شباهت ها را به صحابه و نزديک ترين ياران وی دارند. درست به همين خاطر هم هست که در بی معنويتی و خونريزی و تجاوز و بی رحمی و شقاوت و آدمکشی و دروغگويی و دزدی، به درستی بسان سرداران بزرگ صدر اسلام هستند. همين/ امير سپهر
زاد گـــاه
امير سپهر
راستی از ديدگاه عقل آزاد از زندان اسلام
هفته ای نيست که ما در آن شاهد بازتاب خبر درونسوز خودکشی چند دختر جوان و نازنين و جگر گوشه ی خودمان در رسانه ها نباشيم. همچنين شاهد خبر مرگ جانکاه جوانان برومند و دلبندمان که در دام اعتياد گرفتار بودند و هزاران بلای کمرشکن ديگری از اين دست. 1
در درازای اين سی سال، مشتی انسان نمای پست و سر بر و متجاوز انيرانی، جامعه ی ما را با آنچنان شتابی به سوی انحطاط و بی معنويتی برده اند که اينک اگر گفته شود که ايران کنونی، امروز منحرف ترين و بی معنويت ترين جامعه در جهان است، سخنی گزاف نخواهد بود. 1
از ديد من، تمامی اين مصيبت های بی سابقه و بی اخلاقی ها و درد های جانکاه ملی هم، همگی ناشی از استيلای نمايندگان راستين اسلام و پيروان حقيقی محمد ابن عبدالله و علی ابن ابيطالب در اين سی ساله بر ايران است. به ويژه از اصل« راستی ستيزی» و گسترش دروغ و بی معنويتی و سنت تجاوز و دزدی که در نهاد و گوهر آيين آنان است.1
نگارنده بحث«راستی» را از اينروی به ميان انداخته ام که تا اين گوهر و سرمايه ی، يعنی«راستی» به جامعه ما باز نگردد، اوضاع ما بی گمان روز به روز هم بدتر از اين خواهد شد، حتا در نبود جمهوری اسلامی. زيرا که ملايان در اين سی ساله آنچنان ريشه ی فرهنگ ما را به ميکرب اسلام آلوده ساخته اند که اگر ما نتوانيم اين نرم های کنونی را از بن دگرگون سازيم، درخت ضد فرهنگ کنونی ما، شوربختانه حتا در نبود ملايان نيز همچنان مسلمان دروند و صد چهره و بی معنويت به بار خواهد آورد نه انسان راستين. 1
تنها راه اين کار هم کنار گذاردن اين تعارف های دروغين، اين پرده افکندن بر روی راستی ها بنام نگهداشت جانب ادب در سخن گفتن و پذيرش بی چون و چرای راستی های موجود در ميهنمان است. 1
راستی را بشناسيم و به سوی راستی باز گرديم
در مورد راستی، پيش از هر چيزی نخست اينرا بياورم که هنگامی که ما از «راستی» سخن می گوييم، اين « راستی» که ما مراد داريم هرگز همانی نيست که اسلام و تشيع و ملايان نيز از آن سخن می گويند. اين مهم از اينروی آوردم که نگاه بيشترين مردم ما به فروزه ی«راستی» نيز شوربختانه بسان هر چيز ديگری، يک نگاه اسلامی و دگرگون است. به ديگر سخن، از آنجا که نگاه مردم ما به «راستی» هم از پشت دريچه ی اسلام سر تا پا دروغ است، آنان حتا خود«راستی» را نيز ناراست می بينند. 1
تعريفی که اسلام و بويژه فقه اماميه «شيعی» از فروزه ی راستی به دست می دهند پرهيزگاری، دينداری و خداپرستی است، که نمود های عينی و آشکار آن هم مثلآ مشروب نخوردن، نرقصيدن، خوش نبودن، شادخواری نداشتن، بی اعتنايی به زندگانی اين جهانی و عبادت کردن و نمازخوانی و کار هايی از اين دست است. 1
اموری که بيشترين بخش آن هم بسان تمامی اصول و سنت های اسلامی، دروغين، از سر شيادی و برای ظاهرسازی است. بسان همان تبليغ سرسام آور مهم نبودن شهوات و جهاد با هوای نفس در قرآن و سنت خود محمد ابن عبدالله و احاديث است، اما در عمل حتا تجاوز به دختر بچه های شش ساله کردن، تمام عمر در پی شهوترانی رفتن و حتا برای فرونشاندن آتش شهوت اهريمنی خود سوره و آيه آوردن. به پيروی از وی هم همين زنبارگی های شرم آور که شيخ و مفتی و عابدان و زاهدان اسلام دارند. 1
در حالی که اين «راستی» که ما آنرا مراد داريم، حتمآ يا بطور کلی به معنای پرهيزگاری و مثلآ خوب زيستن نيست. گر چه بدی و خوبی هم هر دو اموری نسبی و سليقه ای هستند، چه که «خوب» پاره ای« بد» پاره ی ديگر و بد ايشان خوب آنان است. اساسآ آنانکه «راستی» را به«پرهيزکاری» تعبير می کنند، پاک در اشتباهند. همانگونه که کسانی هم که از اين هر دو، يک معنا را برداشت می کنند، معنای راستی و پرهيزگاری را نمی شناسند. هر کدامی از اين دو فرزوه کاربرد و معنای ويژه خود را دارند که داشتن هر کدام از آن ها هم لزومآ به معنای داشتن آن ديگری هم نيست. 1
گاهی يک فرد يا جامعه می تواند «راستی باور» باشد اما اعتنای چندانی به «پرهيزکاری» نداشته باشد. و آنچه هم که يک جامعه را پاکيزه تر نگاه می دارد «راستی» است نه پرهيزگاری. بايد دانست که در جوامع پيشرو و آزاد از فشار مذهب، «پرهيزگاری» يک امر شخصی است. در حاليکه «راستی» در همان جامعه يک ارزش بزرگ اجتماعی به حساب می آيد. 1
برای نمونه در همين غرب اروپا و بويژه اين تبعيدگاه من، احترام به باور ها و ناباوری ها و چگونه زيستن هر کسی، يک پرنسيپ اجتماعی است که همه آنرا پذيرفته اند. در اين ديار هر کسی حق دارد که هر اندازه که دلش خواست مشروب بخورد، با هر تعداد آدمی که خواست سکس داشته باشد و هر چيزی را هم که دوست نداشت رد کند، حتا وجود خداوند و عيسی وموسی و مريم و انجيل و تورات و عاد و ثمود را. هيچ کس هم از او آزرده نمی شود و وی را بی آزرم و بی شرف نمی انگارد. 1
زيرا تمامی آنچه که آوردم در محدوده ی «پرهيزگاری» و مربوط به شيوه ی تفکرو زندگی شخصی خود شخص است. حال اگر انسانی با برخورداری از اين همه آزادی، ميانه روی پيشه کرد و هرگز افراط کاری نکرد، پرهيزکار محسوب می شود. 1
ليکن همان آدم که شبانه روز خود را به خوشباشی سپری می کند و بی باور است و مردم اينجا هم هيچ بر او خرده نمی گيرند، اگر در همين جامعه ظاهرآ بی بند و بار، حتا يک دروغ کوچک هم بر زبان جاری سازد، از ديد همگان، انسانی پست و بی وجدان و اخلاق قلمداد خواهد شد، ولو آن دروغ در مورد رابطه ی جنسی وی با کسی غير از همسر خودش باشد. 1
بدين سبب که او با دروغ گفتن، اصلی را به زير پای می نهد که«راستی» نام دارد و می تواند جامعه را به «ناراستی» و در پی آمد آن هم به حقه بازی و تباهی سوق دهد. بگذريم از اينکه در اين جامعه اصولآ فردی به خود اجازه نمی دهد که فضول زندگی فرد ديگری باشد و يا اصلآ رفتار ديگران را کنترل کند. اينجا، انسان کرامت دارد و مديريّت زندگی و کردارش با خود او است نه با ولی فقيه و فلان پاسدار چاقوکش و خود متجاوز. 1
بنا بر اين، می بينيم که گوهر گرانبهای «راستی» که بيمه سلامت اخلاقی يک جامعه است، تنها در ميان مردمانی مجال خود نمايی و رشد می يابد که آن مردم تخته بند تعصبات کهنه ی ارتجاعی نباشند، هر کس حق ديگری را در انتخاب راه و روش زندگی خود به رسميّت شناسد و هيچ فرد و گروهی هم کسی را به پرهيزگاری مجبور نسازد. هيچ کس هم خود را معلم اخلاق ديگران مپندارد و سرانجام اينکه، جوی بر وجدان عمومی جامعه حکمفرما باشد که بقول ماکس وبر، جامعه به« بیطرفی ارزشی» رسيده باشد. 1
به ديگر سخن، هيچ کس باور ها و ارزش های شخصی خود را جهانشمول که سهل است، حتا «جامعه شمول» و «شهر شمول» هم مپندارد که ديگران را به جرم خروج از آن ارزش ها و باور های خودی، به بدی و کفر و بی ناموسی و بی اخلاقی و فاحشگی يا زنبارگی ... متهم سازد. 1
يا به بيانی مثالی، جامعه بسان جامعه ی بيمار و اسلام زده ی ما لبريز از دروغ و دورنگی و ظاهر سازی نگردد که در آن، هر آدمی خيال کند اگر خواهش های نفسانی و طبيعی خود را از ديگران پنهان کند، انسانی قابل احترام و مثلآ ديندار است، و نداند که اتفاقآ همين پنهانکاری ها و ظاهر سازی ها است که جامعه را به سوی دروغ و همه ی جنايات سوق می دهد، نه بيان خواهش ها. چه که اين دروغ لعنتی، اصلآ مادر تمامی بی فرهنگی ها و آلودگی ها و جنايت ها در هر جامعه ای است. 1
سرکوب و پنهان کردن خواهش، نه تنها ازعطش خواستن نمی کاهد، بلکه آتش اشتياق آدمی را هزاران بار هم مشتعل تر می سازد و او را به سمت کار های خطرناک پنهانی سوق می دهد. وقتی فرهنگی، نياز های بديهی انسان را به رسميّت نشناخت، يعنی آنرا از حالت طبيعی و انسانی خارج ساخته و حالت زير زمينی و جنايی بدان داده است. وفتی هم که امری زير زمينی شد ونتوان در باره ی آن بحث کرد و انحرافات آن را بر شمرد، طبيعی ترين محصولات شوم و خانمان برباده ده اين پنهانکاری ها هم همين انحراف ها و کثافات و جنايات جنسی است که ما امروزه در ايران شاهد آن هستيم. 1
من از اين سبب مسئله جنسی را مطرح می سازم که بدون هيچ ترديدی منشأ نود در صد اين ناراستی ها و دروغ ها و فريب ها و تجاوز های جنسی و صد چهره داشتن ها در جامه ما، همين مسئله جنسی است. ريشه ی اين نود درصد ناراستی ها هم در اسلام و وجود آخونديسم در جامعه ما است. در اينکه اسلام زن را به عنوان يک انسان کامل و داری انديشه و حق گزينش نمی شناسد. 1
دوستی دارم پزشک و در حال حاظر مقيم کانادا که تا از پيش از مهاجرت، سالهای درازی در پزشکی قانونی تهران کار کرده است. او برايم می گفت که بيش از نود و پنج در صد از دخترانی که دست به انتهار می زنند، يا قربانيان تجاوز هستند و يا کسانی هستند که بکارت خود را در رابطه ای عشقی از دست داده اند، ليکن مرد بکارت برداشته، حاظر به ازدواج با ايشان نبوده. 1
او می گفت بيشترين دلايل خودکشی کسانی که قربانی تجاوز می گردند، افسردگی شديد ـ کابوس های شبانه ـ رازداری از ترس بی آبرويی و در نتيجه تنها ماندن ـ نداشتن غمخوار و ترس از خانواده است. يعنی ترس از اينکه چنانچه اين درد و آسيب روحی خود را با خانواده خويش در ميان نهند، بجای دريافت مهر و تقويت روحيه، حتا با انتقام افراد خانواده نيز مواجه گردند. 1
سبب انتهار بکارت باختگان هم بيشتر ناشی از برملا شدن دروغين بودن عشق و وعده ی ازدواج مردانی است که بکارت ايشان را برداشته اند. همچنين سرخوردگی شديد ـ ترس از رسوايی ـ ترس از کشته شدن بوسيله برادران و پدر ـ ترس از لو رفتن نبود بکارت پس از ازدواج و از دست دادن شوهر و يا حتا انتقام او است. 1
امروز در جوامع خردگرا و آزاد از جبر مذهب، آموزش جنسی به نوباوگان از ده ـ دوازده سالگی، يکی از مهم ترين دروس مدارس است. زيرا اين امر بدون شک مهم ترين و حساس ترين مسئله ی اجتماعی است که هيچ ملتی بدون پذيرش اين حقيقت و حل مشکلات آن، قادر به پيشرفت فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی نيست. 1
اصلآ اين سخن ياوه و دروغ خانمان برباده در ميان ما چيست که حتا ايرانيان مثلآ بيزار از ملا ها هم می گويند که : «ای بابا، سکس که مهم نيست!». چگونه سکس مهم نيست وقتی اساسآ جريان بقای بشر در گرو همين امر از همه چيز حياتی تر است؟! اين سخن يک ياوه ی پليد و چند سويه است و اوج بی معنويتی. 1
چون هم خود گوينده می داند که بيهوده می گويد، هم می داند که شنونده هم می داند که او ياوه می گويد، از سويی هم، شنونده هم می داند که گوينده دروغ می گويد ـ اينرا نيز می داند که گويند هم می داند که او می داند که دروغ می گويد، با وجود اين، هر دو کاملآ دانسته و با وقاحتی بی اندازه، هم دروغ می گويند و هم دروغ می شنوند و هم هر دو هم اين پستی و بی اخلاق را به دروغ تأييد می کنند. 1
نام چنين پليدی اندر پليدی را هم گذارده اند «رعايت اخلاق»! به بيانی روشن، يعنی امری که به راستی ديگر اوج دروغ و دورنگی و پليدی و بد اخلاقی است، در جوامع مذهب زده و بويژه جوامع اسلام زده، يک ارزش اخلاقی به حساب می آيد. 1
ما وقتی رهايی راستين و ريشه ای را در گرو «راستی» می دانيم، بدين سبب است که دروغ، مادر و زاينده ی تمامی انحراف ها و تجاوز ها و جنايت ها و ديگر پليدی ها است. پدری که نمی پذيرد دختر نوجوان او نيازمند معاشرت با جنس مخالف و حتا سکس است، نه تنها فرزند خود را به دروغگويی و پستی وامی دارد، بلکه حتا او را طعمه ی يک تجاوز جنسی می سازد. 1
دختری گول متجاوز را می خورد و مورد تجاوز قرار می گيرد و کارش به خودکشی می کشد، که محروميّت شديد جنسی داشته باشد ـ فاقد آزادی معاشرت از سوی پدر و مادر خود باشد ـ نتواند در باره ی مشکلاتش با خانواده خود سخن گويد و در نتيجه از کمک و حمايت خانواده خود محروم باشد. من به ويژه دختران را آوردم، زيرا شوربختانه همچنان حتا مثلآ روشن انديش ترين خانواده های ايرانی هم معاشرت و روابط جنسی پسرانشان را با بيست دختر، افتخاری بزرگ به حساب می آورند و داشتن يک دوست پسر از سوی دخترانشان را بی ناموسی و ننگ. 1
در حاليکه بدين «راستی» نمی انديشند که هر يک از آن بيست دختر که با پسرانشان سکس دارند هم معمولآ مادران و پدران متعصب و نابخرد چون خود ايشان دارند و آن بيست دختر بی آگاهی خانواده های خود در چنين رابطه هايی هستند. همچنانکه بدون شک دختران خودشان هم بی آگاهی خودشان با پسرانی رابطه دارند که لابد آن پسر مسلمان هم با بيست دختر محروم و سرکوب شده و نگونبخت ديگر قربانی اسلام رابطه دارد. 1
و ای بسا که هر يک از آن دختران هم با بيست پسر دوستی داشته باشند. زيرا شمار دختران در ايران بيست برابر پسران نيست که بتوان تصور کرد هر پسری می تواند بيست دوست دختر داشته باشد. تمام اين دروغ ها و خود فريبی ها هم تنها ناشی از وجود همين آيين سربری و زنکش است که هيچ احساس انسانی و نياز و حقی را برای زن به رسميّت نمی شناسد. 1
اگر شما فقه شيعه را مطالعه کنيد، خواهيد ديد که بزرگترين رسالت اين آيين، مراقبت از پس و پيش مسلمين است. به گونه ای که اگر اين بحث لجن اندر لجن جماع و لواط را از رساله ی هر بزرگ ملا و يا مرجع تقليد حذف کنند، ديگر چيزی در آن رساله باقی نخواهد ماند، الا شايد ده در صد از آن. که تازه، حتا نيمی از همان ده در صد هم به آلت تناسلی حيوانات، يعنی به پس و پيش سگ و شتر اسب و الاغ مربوط می شود و چگونه رفتار کردن مسلمين با ادرار کوچک و بزرگ آن حيوانات. 1
فرجام سخن اينکه اگر در هستی شناسی و جهان بينی ايرانی بر خلاف آيين تازی،« راستی» بر تر از « پرهيزگاری» و هر ارزش ديگری بر شمرده شده، بدين سبب است که هر جامعه ای با «راستی» ـ يعنی با بيان روشن و پذيرش و نقد کژیی های خود، بدون شک به پرهيزگاری نيز دست خواهد يافت. ليکن هر آيينی که رسالت خود را تنها گسترش پرهيزگاری بداند، بی ترديد ريشه ی راستی ها را سوزانده، جامعه را به دروغ و ظاهر سازی کشانده و آدميان را به چند رويی و بی معنويتی سوق خواهد داد. 1
طبيعی ترين برآيند اين ظاهرسازی ها و پنهانکاری ها و دروغگويی ها و ده چهره داشتن ها هم، چيزی جز همين جنايت ها و تجاوز ها و خودکشی ها و نکبت ها و حقه بازی ها نخواهد بود که در جمهوری اسلامی وجود دارد و حکيم بزرگ توس بدان بی معنويتی ها« آز» و« ديوانگی» نام داده. همانگونه که حکيم اساسآ گوهر دين بهی را هم همين « راستی» خوانده است. 1
جز از راستي هر که جويد زدين -------- بـــر او بــاد نفـــرين بی آفـــرين
همه راســـتی جوی و فرزانگی ---------- ز تـــو دور بــــاد آز و ديوانگی
پاره ای از اينکه مشتی دستاربند ناپاک و غارتگر و جنايت پيشه مردم ما را به بی باوری کشانده اند بسيار شادمان هستند. اگر اين شادمانی از اينروی باشد که سرانجام مشت اسلام سربر و متوليان آن در جامعه ما باز شده، بجا و درست است، ليکن اگر اين شادی و خرسندی به سبب رخت بربستن اصل « معنويت» از ميان مردم ما باشد، بايد گفت که اين جای غم دارد نه شادمانی. چه که هيچ مردمی بدون برخورداری از يک تکيه گاه روحی هرگز به گشودن گره های کار خود توانا نخواهند بود. 1
ما اتفاقآ اينک بيش از هر زمان ديگری به معنويّت نيازمند هستيم. چرا که آزادی ميهن ما در گرو همين بازگشت به معنويت و همراهی و همياری و عشق و دوستی است. ليکن معنويتی براستی معنوی و ژرف و انسانی، نه از جنس معنويُت ملايان که خود منبع تمامی مفاسد و بی معنويتی هايی چون دروغ و سالوس و صد رنگی و غارت و شکنجه و قتل و تجاوز است. 1
و برای بازگشت به سوی منبع نور معرفت و معنويتی راستين و رستگاری، چه کاری نيکو تر و چاره ساز تر از بازگشت به آموزه های نياکانی خودمان که « راستی» در آن چونان گوهری تابناک می درخشد و به ما روشنايی راه و گرمای روح و روان و اراده و توان و اميد به زندگی می بخشد. 1
ممکن است کسانی اين سخن مرا نپذيرند، ليکن من بی توجه به عدم پذيرش ديگران، اين باور ژرف درونی خود را به روشنی می آورم که تا ما آموزه ها و جهان بينی و باور نياکانی خود را بر اين باور متجاوز و اشغالگر چيره نگردانيم، نخواهيم توانست که دوباره ايرانی شويم. و مادام هم که ايرانی نشده ايم، اگر اين فتنه را هم از سر بگذرانيم، دهها فتنه ی ديگر از سوی اشغالگران تازی صفت در کمين سعادت و نيکبختی ما خواهد بود. 1
ما با اين بزرگترين خسارت تاريخی که داديم، بايد يک بار برای هميشه تکليف خود را با اين مانيفست تجاوز و مادرکشی و جنايت و تباهی روشن کنيم. اسلام به ضرب شمشير خون چکان تازی های وحشی و با کشتار پدران و تجاوز به مادران گران ارج ما، با تخريب فرهنگ و آموزه های ملی ما سايه ی شوم و نکبت بار خود را بر ملک ما گستراند، و بر ما است که با بيرون راندن يکباره و يکسره ی اين آيين اهريمنی از ملک نياکانی خود، دوباره مجد و شکوه و عظمت و شوکت و آبروی به يغما رفته ی خود را به چنگ آريم. 1
اين مهم هم تنها در گرو بازگشت به همان آموزه های بومی و نياکانی، به ويژه گوهر بی همتای « راستی» است که اشغالگران آن اصل بنيادين خردگرايانه و اخلاقی را از جهان بينی و سياست و فرهنگ اصيل ما پاک کرده، بجای آن، سنت های پليد اين آيين ضد بشری سراسر دروغ و نيرنگ و جنايت را گسترش داده اند، آنهم به عنوان ارزشهای آسمانی و خداوندی.همين / امير سپهر