زاد گـــاه
امير سپهر
راستی از ديدگاه عقل آزاد از زندان اسلام
هفته ای نيست که ما در آن شاهد بازتاب خبر درونسوز خودکشی چند دختر جوان و نازنين و جگر گوشه ی خودمان در رسانه ها نباشيم. همچنين شاهد خبر مرگ جانکاه جوانان برومند و دلبندمان که در دام اعتياد گرفتار بودند و هزاران بلای کمرشکن ديگری از اين دست. 1
در درازای اين سی سال، مشتی انسان نمای پست و سر بر و متجاوز انيرانی، جامعه ی ما را با آنچنان شتابی به سوی انحطاط و بی معنويتی برده اند که اينک اگر گفته شود که ايران کنونی، امروز منحرف ترين و بی معنويت ترين جامعه در جهان است، سخنی گزاف نخواهد بود. 1
از ديد من، تمامی اين مصيبت های بی سابقه و بی اخلاقی ها و درد های جانکاه ملی هم، همگی ناشی از استيلای نمايندگان راستين اسلام و پيروان حقيقی محمد ابن عبدالله و علی ابن ابيطالب در اين سی ساله بر ايران است. به ويژه از اصل« راستی ستيزی» و گسترش دروغ و بی معنويتی و سنت تجاوز و دزدی که در نهاد و گوهر آيين آنان است.1
نگارنده بحث«راستی» را از اينروی به ميان انداخته ام که تا اين گوهر و سرمايه ی، يعنی«راستی» به جامعه ما باز نگردد، اوضاع ما بی گمان روز به روز هم بدتر از اين خواهد شد، حتا در نبود جمهوری اسلامی. زيرا که ملايان در اين سی ساله آنچنان ريشه ی فرهنگ ما را به ميکرب اسلام آلوده ساخته اند که اگر ما نتوانيم اين نرم های کنونی را از بن دگرگون سازيم، درخت ضد فرهنگ کنونی ما، شوربختانه حتا در نبود ملايان نيز همچنان مسلمان دروند و صد چهره و بی معنويت به بار خواهد آورد نه انسان راستين. 1
تنها راه اين کار هم کنار گذاردن اين تعارف های دروغين، اين پرده افکندن بر روی راستی ها بنام نگهداشت جانب ادب در سخن گفتن و پذيرش بی چون و چرای راستی های موجود در ميهنمان است. 1
راستی را بشناسيم و به سوی راستی باز گرديم
در مورد راستی، پيش از هر چيزی نخست اينرا بياورم که هنگامی که ما از «راستی» سخن می گوييم، اين « راستی» که ما مراد داريم هرگز همانی نيست که اسلام و تشيع و ملايان نيز از آن سخن می گويند. اين مهم از اينروی آوردم که نگاه بيشترين مردم ما به فروزه ی«راستی» نيز شوربختانه بسان هر چيز ديگری، يک نگاه اسلامی و دگرگون است. به ديگر سخن، از آنجا که نگاه مردم ما به «راستی» هم از پشت دريچه ی اسلام سر تا پا دروغ است، آنان حتا خود«راستی» را نيز ناراست می بينند. 1
تعريفی که اسلام و بويژه فقه اماميه «شيعی» از فروزه ی راستی به دست می دهند پرهيزگاری، دينداری و خداپرستی است، که نمود های عينی و آشکار آن هم مثلآ مشروب نخوردن، نرقصيدن، خوش نبودن، شادخواری نداشتن، بی اعتنايی به زندگانی اين جهانی و عبادت کردن و نمازخوانی و کار هايی از اين دست است. 1
اموری که بيشترين بخش آن هم بسان تمامی اصول و سنت های اسلامی، دروغين، از سر شيادی و برای ظاهرسازی است. بسان همان تبليغ سرسام آور مهم نبودن شهوات و جهاد با هوای نفس در قرآن و سنت خود محمد ابن عبدالله و احاديث است، اما در عمل حتا تجاوز به دختر بچه های شش ساله کردن، تمام عمر در پی شهوترانی رفتن و حتا برای فرونشاندن آتش شهوت اهريمنی خود سوره و آيه آوردن. به پيروی از وی هم همين زنبارگی های شرم آور که شيخ و مفتی و عابدان و زاهدان اسلام دارند. 1
در حالی که اين «راستی» که ما آنرا مراد داريم، حتمآ يا بطور کلی به معنای پرهيزگاری و مثلآ خوب زيستن نيست. گر چه بدی و خوبی هم هر دو اموری نسبی و سليقه ای هستند، چه که «خوب» پاره ای« بد» پاره ی ديگر و بد ايشان خوب آنان است. اساسآ آنانکه «راستی» را به«پرهيزکاری» تعبير می کنند، پاک در اشتباهند. همانگونه که کسانی هم که از اين هر دو، يک معنا را برداشت می کنند، معنای راستی و پرهيزگاری را نمی شناسند. هر کدامی از اين دو فرزوه کاربرد و معنای ويژه خود را دارند که داشتن هر کدام از آن ها هم لزومآ به معنای داشتن آن ديگری هم نيست. 1
گاهی يک فرد يا جامعه می تواند «راستی باور» باشد اما اعتنای چندانی به «پرهيزکاری» نداشته باشد. و آنچه هم که يک جامعه را پاکيزه تر نگاه می دارد «راستی» است نه پرهيزگاری. بايد دانست که در جوامع پيشرو و آزاد از فشار مذهب، «پرهيزگاری» يک امر شخصی است. در حاليکه «راستی» در همان جامعه يک ارزش بزرگ اجتماعی به حساب می آيد. 1
برای نمونه در همين غرب اروپا و بويژه اين تبعيدگاه من، احترام به باور ها و ناباوری ها و چگونه زيستن هر کسی، يک پرنسيپ اجتماعی است که همه آنرا پذيرفته اند. در اين ديار هر کسی حق دارد که هر اندازه که دلش خواست مشروب بخورد، با هر تعداد آدمی که خواست سکس داشته باشد و هر چيزی را هم که دوست نداشت رد کند، حتا وجود خداوند و عيسی وموسی و مريم و انجيل و تورات و عاد و ثمود را. هيچ کس هم از او آزرده نمی شود و وی را بی آزرم و بی شرف نمی انگارد. 1
زيرا تمامی آنچه که آوردم در محدوده ی «پرهيزگاری» و مربوط به شيوه ی تفکرو زندگی شخصی خود شخص است. حال اگر انسانی با برخورداری از اين همه آزادی، ميانه روی پيشه کرد و هرگز افراط کاری نکرد، پرهيزکار محسوب می شود. 1
ليکن همان آدم که شبانه روز خود را به خوشباشی سپری می کند و بی باور است و مردم اينجا هم هيچ بر او خرده نمی گيرند، اگر در همين جامعه ظاهرآ بی بند و بار، حتا يک دروغ کوچک هم بر زبان جاری سازد، از ديد همگان، انسانی پست و بی وجدان و اخلاق قلمداد خواهد شد، ولو آن دروغ در مورد رابطه ی جنسی وی با کسی غير از همسر خودش باشد. 1
بدين سبب که او با دروغ گفتن، اصلی را به زير پای می نهد که«راستی» نام دارد و می تواند جامعه را به «ناراستی» و در پی آمد آن هم به حقه بازی و تباهی سوق دهد. بگذريم از اينکه در اين جامعه اصولآ فردی به خود اجازه نمی دهد که فضول زندگی فرد ديگری باشد و يا اصلآ رفتار ديگران را کنترل کند. اينجا، انسان کرامت دارد و مديريّت زندگی و کردارش با خود او است نه با ولی فقيه و فلان پاسدار چاقوکش و خود متجاوز. 1
بنا بر اين، می بينيم که گوهر گرانبهای «راستی» که بيمه سلامت اخلاقی يک جامعه است، تنها در ميان مردمانی مجال خود نمايی و رشد می يابد که آن مردم تخته بند تعصبات کهنه ی ارتجاعی نباشند، هر کس حق ديگری را در انتخاب راه و روش زندگی خود به رسميّت شناسد و هيچ فرد و گروهی هم کسی را به پرهيزگاری مجبور نسازد. هيچ کس هم خود را معلم اخلاق ديگران مپندارد و سرانجام اينکه، جوی بر وجدان عمومی جامعه حکمفرما باشد که بقول ماکس وبر، جامعه به« بیطرفی ارزشی» رسيده باشد. 1
به ديگر سخن، هيچ کس باور ها و ارزش های شخصی خود را جهانشمول که سهل است، حتا «جامعه شمول» و «شهر شمول» هم مپندارد که ديگران را به جرم خروج از آن ارزش ها و باور های خودی، به بدی و کفر و بی ناموسی و بی اخلاقی و فاحشگی يا زنبارگی ... متهم سازد. 1
يا به بيانی مثالی، جامعه بسان جامعه ی بيمار و اسلام زده ی ما لبريز از دروغ و دورنگی و ظاهر سازی نگردد که در آن، هر آدمی خيال کند اگر خواهش های نفسانی و طبيعی خود را از ديگران پنهان کند، انسانی قابل احترام و مثلآ ديندار است، و نداند که اتفاقآ همين پنهانکاری ها و ظاهر سازی ها است که جامعه را به سوی دروغ و همه ی جنايات سوق می دهد، نه بيان خواهش ها. چه که اين دروغ لعنتی، اصلآ مادر تمامی بی فرهنگی ها و آلودگی ها و جنايت ها در هر جامعه ای است. 1
سرکوب و پنهان کردن خواهش، نه تنها ازعطش خواستن نمی کاهد، بلکه آتش اشتياق آدمی را هزاران بار هم مشتعل تر می سازد و او را به سمت کار های خطرناک پنهانی سوق می دهد. وقتی فرهنگی، نياز های بديهی انسان را به رسميّت نشناخت، يعنی آنرا از حالت طبيعی و انسانی خارج ساخته و حالت زير زمينی و جنايی بدان داده است. وفتی هم که امری زير زمينی شد ونتوان در باره ی آن بحث کرد و انحرافات آن را بر شمرد، طبيعی ترين محصولات شوم و خانمان برباده ده اين پنهانکاری ها هم همين انحراف ها و کثافات و جنايات جنسی است که ما امروزه در ايران شاهد آن هستيم. 1
من از اين سبب مسئله جنسی را مطرح می سازم که بدون هيچ ترديدی منشأ نود در صد اين ناراستی ها و دروغ ها و فريب ها و تجاوز های جنسی و صد چهره داشتن ها در جامه ما، همين مسئله جنسی است. ريشه ی اين نود درصد ناراستی ها هم در اسلام و وجود آخونديسم در جامعه ما است. در اينکه اسلام زن را به عنوان يک انسان کامل و داری انديشه و حق گزينش نمی شناسد. 1
دوستی دارم پزشک و در حال حاظر مقيم کانادا که تا از پيش از مهاجرت، سالهای درازی در پزشکی قانونی تهران کار کرده است. او برايم می گفت که بيش از نود و پنج در صد از دخترانی که دست به انتهار می زنند، يا قربانيان تجاوز هستند و يا کسانی هستند که بکارت خود را در رابطه ای عشقی از دست داده اند، ليکن مرد بکارت برداشته، حاظر به ازدواج با ايشان نبوده. 1
او می گفت بيشترين دلايل خودکشی کسانی که قربانی تجاوز می گردند، افسردگی شديد ـ کابوس های شبانه ـ رازداری از ترس بی آبرويی و در نتيجه تنها ماندن ـ نداشتن غمخوار و ترس از خانواده است. يعنی ترس از اينکه چنانچه اين درد و آسيب روحی خود را با خانواده خويش در ميان نهند، بجای دريافت مهر و تقويت روحيه، حتا با انتقام افراد خانواده نيز مواجه گردند. 1
سبب انتهار بکارت باختگان هم بيشتر ناشی از برملا شدن دروغين بودن عشق و وعده ی ازدواج مردانی است که بکارت ايشان را برداشته اند. همچنين سرخوردگی شديد ـ ترس از رسوايی ـ ترس از کشته شدن بوسيله برادران و پدر ـ ترس از لو رفتن نبود بکارت پس از ازدواج و از دست دادن شوهر و يا حتا انتقام او است. 1
امروز در جوامع خردگرا و آزاد از جبر مذهب، آموزش جنسی به نوباوگان از ده ـ دوازده سالگی، يکی از مهم ترين دروس مدارس است. زيرا اين امر بدون شک مهم ترين و حساس ترين مسئله ی اجتماعی است که هيچ ملتی بدون پذيرش اين حقيقت و حل مشکلات آن، قادر به پيشرفت فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی نيست. 1
اصلآ اين سخن ياوه و دروغ خانمان برباده در ميان ما چيست که حتا ايرانيان مثلآ بيزار از ملا ها هم می گويند که : «ای بابا، سکس که مهم نيست!». چگونه سکس مهم نيست وقتی اساسآ جريان بقای بشر در گرو همين امر از همه چيز حياتی تر است؟! اين سخن يک ياوه ی پليد و چند سويه است و اوج بی معنويتی. 1
چون هم خود گوينده می داند که بيهوده می گويد، هم می داند که شنونده هم می داند که او ياوه می گويد، از سويی هم، شنونده هم می داند که گوينده دروغ می گويد ـ اينرا نيز می داند که گويند هم می داند که او می داند که دروغ می گويد، با وجود اين، هر دو کاملآ دانسته و با وقاحتی بی اندازه، هم دروغ می گويند و هم دروغ می شنوند و هم هر دو هم اين پستی و بی اخلاق را به دروغ تأييد می کنند. 1
نام چنين پليدی اندر پليدی را هم گذارده اند «رعايت اخلاق»! به بيانی روشن، يعنی امری که به راستی ديگر اوج دروغ و دورنگی و پليدی و بد اخلاقی است، در جوامع مذهب زده و بويژه جوامع اسلام زده، يک ارزش اخلاقی به حساب می آيد. 1
ما وقتی رهايی راستين و ريشه ای را در گرو «راستی» می دانيم، بدين سبب است که دروغ، مادر و زاينده ی تمامی انحراف ها و تجاوز ها و جنايت ها و ديگر پليدی ها است. پدری که نمی پذيرد دختر نوجوان او نيازمند معاشرت با جنس مخالف و حتا سکس است، نه تنها فرزند خود را به دروغگويی و پستی وامی دارد، بلکه حتا او را طعمه ی يک تجاوز جنسی می سازد. 1
دختری گول متجاوز را می خورد و مورد تجاوز قرار می گيرد و کارش به خودکشی می کشد، که محروميّت شديد جنسی داشته باشد ـ فاقد آزادی معاشرت از سوی پدر و مادر خود باشد ـ نتواند در باره ی مشکلاتش با خانواده خود سخن گويد و در نتيجه از کمک و حمايت خانواده خود محروم باشد. من به ويژه دختران را آوردم، زيرا شوربختانه همچنان حتا مثلآ روشن انديش ترين خانواده های ايرانی هم معاشرت و روابط جنسی پسرانشان را با بيست دختر، افتخاری بزرگ به حساب می آورند و داشتن يک دوست پسر از سوی دخترانشان را بی ناموسی و ننگ. 1
در حاليکه بدين «راستی» نمی انديشند که هر يک از آن بيست دختر که با پسرانشان سکس دارند هم معمولآ مادران و پدران متعصب و نابخرد چون خود ايشان دارند و آن بيست دختر بی آگاهی خانواده های خود در چنين رابطه هايی هستند. همچنانکه بدون شک دختران خودشان هم بی آگاهی خودشان با پسرانی رابطه دارند که لابد آن پسر مسلمان هم با بيست دختر محروم و سرکوب شده و نگونبخت ديگر قربانی اسلام رابطه دارد. 1
و ای بسا که هر يک از آن دختران هم با بيست پسر دوستی داشته باشند. زيرا شمار دختران در ايران بيست برابر پسران نيست که بتوان تصور کرد هر پسری می تواند بيست دوست دختر داشته باشد. تمام اين دروغ ها و خود فريبی ها هم تنها ناشی از وجود همين آيين سربری و زنکش است که هيچ احساس انسانی و نياز و حقی را برای زن به رسميّت نمی شناسد. 1
اگر شما فقه شيعه را مطالعه کنيد، خواهيد ديد که بزرگترين رسالت اين آيين، مراقبت از پس و پيش مسلمين است. به گونه ای که اگر اين بحث لجن اندر لجن جماع و لواط را از رساله ی هر بزرگ ملا و يا مرجع تقليد حذف کنند، ديگر چيزی در آن رساله باقی نخواهد ماند، الا شايد ده در صد از آن. که تازه، حتا نيمی از همان ده در صد هم به آلت تناسلی حيوانات، يعنی به پس و پيش سگ و شتر اسب و الاغ مربوط می شود و چگونه رفتار کردن مسلمين با ادرار کوچک و بزرگ آن حيوانات. 1
فرجام سخن اينکه اگر در هستی شناسی و جهان بينی ايرانی بر خلاف آيين تازی،« راستی» بر تر از « پرهيزگاری» و هر ارزش ديگری بر شمرده شده، بدين سبب است که هر جامعه ای با «راستی» ـ يعنی با بيان روشن و پذيرش و نقد کژیی های خود، بدون شک به پرهيزگاری نيز دست خواهد يافت. ليکن هر آيينی که رسالت خود را تنها گسترش پرهيزگاری بداند، بی ترديد ريشه ی راستی ها را سوزانده، جامعه را به دروغ و ظاهر سازی کشانده و آدميان را به چند رويی و بی معنويتی سوق خواهد داد. 1
طبيعی ترين برآيند اين ظاهرسازی ها و پنهانکاری ها و دروغگويی ها و ده چهره داشتن ها هم، چيزی جز همين جنايت ها و تجاوز ها و خودکشی ها و نکبت ها و حقه بازی ها نخواهد بود که در جمهوری اسلامی وجود دارد و حکيم بزرگ توس بدان بی معنويتی ها« آز» و« ديوانگی» نام داده. همانگونه که حکيم اساسآ گوهر دين بهی را هم همين « راستی» خوانده است. 1
جز از راستي هر که جويد زدين -------- بـــر او بــاد نفـــرين بی آفـــرين
همه راســـتی جوی و فرزانگی ---------- ز تـــو دور بــــاد آز و ديوانگی
پاره ای از اينکه مشتی دستاربند ناپاک و غارتگر و جنايت پيشه مردم ما را به بی باوری کشانده اند بسيار شادمان هستند. اگر اين شادمانی از اينروی باشد که سرانجام مشت اسلام سربر و متوليان آن در جامعه ما باز شده، بجا و درست است، ليکن اگر اين شادی و خرسندی به سبب رخت بربستن اصل « معنويت» از ميان مردم ما باشد، بايد گفت که اين جای غم دارد نه شادمانی. چه که هيچ مردمی بدون برخورداری از يک تکيه گاه روحی هرگز به گشودن گره های کار خود توانا نخواهند بود. 1
ما اتفاقآ اينک بيش از هر زمان ديگری به معنويّت نيازمند هستيم. چرا که آزادی ميهن ما در گرو همين بازگشت به معنويت و همراهی و همياری و عشق و دوستی است. ليکن معنويتی براستی معنوی و ژرف و انسانی، نه از جنس معنويُت ملايان که خود منبع تمامی مفاسد و بی معنويتی هايی چون دروغ و سالوس و صد رنگی و غارت و شکنجه و قتل و تجاوز است. 1
و برای بازگشت به سوی منبع نور معرفت و معنويتی راستين و رستگاری، چه کاری نيکو تر و چاره ساز تر از بازگشت به آموزه های نياکانی خودمان که « راستی» در آن چونان گوهری تابناک می درخشد و به ما روشنايی راه و گرمای روح و روان و اراده و توان و اميد به زندگی می بخشد. 1
ممکن است کسانی اين سخن مرا نپذيرند، ليکن من بی توجه به عدم پذيرش ديگران، اين باور ژرف درونی خود را به روشنی می آورم که تا ما آموزه ها و جهان بينی و باور نياکانی خود را بر اين باور متجاوز و اشغالگر چيره نگردانيم، نخواهيم توانست که دوباره ايرانی شويم. و مادام هم که ايرانی نشده ايم، اگر اين فتنه را هم از سر بگذرانيم، دهها فتنه ی ديگر از سوی اشغالگران تازی صفت در کمين سعادت و نيکبختی ما خواهد بود. 1
ما با اين بزرگترين خسارت تاريخی که داديم، بايد يک بار برای هميشه تکليف خود را با اين مانيفست تجاوز و مادرکشی و جنايت و تباهی روشن کنيم. اسلام به ضرب شمشير خون چکان تازی های وحشی و با کشتار پدران و تجاوز به مادران گران ارج ما، با تخريب فرهنگ و آموزه های ملی ما سايه ی شوم و نکبت بار خود را بر ملک ما گستراند، و بر ما است که با بيرون راندن يکباره و يکسره ی اين آيين اهريمنی از ملک نياکانی خود، دوباره مجد و شکوه و عظمت و شوکت و آبروی به يغما رفته ی خود را به چنگ آريم. 1
اين مهم هم تنها در گرو بازگشت به همان آموزه های بومی و نياکانی، به ويژه گوهر بی همتای « راستی» است که اشغالگران آن اصل بنيادين خردگرايانه و اخلاقی را از جهان بينی و سياست و فرهنگ اصيل ما پاک کرده، بجای آن، سنت های پليد اين آيين ضد بشری سراسر دروغ و نيرنگ و جنايت را گسترش داده اند، آنهم به عنوان ارزشهای آسمانی و خداوندی.همين / امير سپهر