زاد گـــاه
امير سپهر
فتنه ی ناايرانيان داخلی، رخدادی کمرشکن تر از قادسيه
زمانی که ما از قادسيه دوم سخن می گوئيم، پاره ای دادن چنين نامی به« انتقام اسلامی بهمن» از سوی ما را شعار و يا شوخی می پندارند. در حاليکه اين سخن نه تنها خام و شعارگونه نيست، بلکه با توجه به تبعات فتنه ی شوم سال پنجاه و هفت، از ديد من حتا دادن نام قادسيه ی دوم هم به آن فتنه، هنوز بيانگر ژرفای آن بلای اهريمنی و مصيبت جگرسوزی نيست که در سال پنجاه و هفت بر ما نازل شد. زيرا با مقايسه ای ولو سطحی ميان شکست قادسيه با فتنه ی چپ ها و ملا ها و ملی مذهبی ها و مصدقيون هم می توان اين راستی را نشان داد که در حقيقت سقوط تام و تمام ايران در اين بلوای دوم بود که انقلاب اسلامی اش نام داده اند، نه در شکست قادسيه. 1
درست است که ميهن ما در شکست قادسيه سقوط کرد، ليکن آن شکست يک شکست کاملآ نظامی از يک نيروی کاملآ بيگانه و مهاجم بود نه يک شکست از درون. از اينروی هم نيروی اشغالگر هرگز حتا در درازای چهارده سده هم نتوانست از نظر فرهنگی بر کشور ما مسلط گردد و بتواند نرمهای مورد نظر خود را پياده کند. ليکن از آنجا که فتنه ی شوم پنجاه و هفت از درون و به دست مشتی بر ما تحميل شد که ظاهرآ هم ايرانی بودند، آنچه که در اين سی ساله بر سر ميهن ما، به ويژه بر سر اخلاق و فرهنگ مردم ما از سوی اسلاميون داخلی آمده، بی گزافه گويی دستکم چند ده برابر تمامی آن چهارده سده است. 1
تخريب بنيان های اخلاقی ـ بويژه ويران کردن نظم مدنی ريشه دار ايران ـ بوسيله ی بيضه داران اسلام، البته که از همان فردای سقوط ايران در قادسيه آغاز شد، بر اساس شواهد تاريخی هم، بزرگترين دليل به انحطاط رفتن فرهنگ و ويران شدن تمدن درخشان ما بوسيله ی اين آيين خرافه گستر و جهل پرور و خونريز، همين جايگزين ساختن وحشيگری با نام احکام اسلامی با نرم ها و قوانين مدنی ايران بوده، اما از آنجا که اسلاميون در اين هزار و چهار صد ساله هرگز مانند اين سی سال مستقيمآ بر ايران حکومت نکرده بودند، هرگز هم نتوانسته بودند که کالبد ميهن ما را اينچنين از مدنيّت و به ويژه از شرافت انسانی و اخلاق و معنويت تهی سازند. 1
اين نيز درست است که پس از استيلای عرب بر ايران، تمام ثروت و امکانات ميهن ما يک سره به دست تازی ها افتاد، ليکن بايد توجه داشت که هنوز دو دهه ای هم از تاريخ سقوط ايران سپری نشده بود که باز هم کار کشورگردانی ـ ساماندهی امور اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ـ به دست ديوانسالاران ايرانی افتاد، آنهم به درخواست خود متجاوزان چيره بر ايران. 1
چه که اعراب بدوی بيابانگرد و چادرنشين اصولآ چيزی از مدنيّت و امر کشورداری نمی دانستند که بتوانند خود کشوری بزرگ و ثروتمند و دارای سازمان اداری منظمی چون ايران را اداره کنند. اصولآ به دليل کوهستانی بودن و ناهمواری راههای ارتباطی در آن روزگار هم که نقاطی از ايران که دور از دسترس اعراب بود، اصلآ به همان شکلی ماند که در پيش از شکست قادسيه بود، به ويژه در زمينه ی فرهنگی و رفتار فردی و
خانواری و باهمستانی (اجتماعی)1. 1
جدای از آن، دیهگان « بزرگان قوم و ايل سالاران در هر منطقه ای از ايران که طبقه ی متوسط و با فرهنگ آن روزگار محسوب می شدند» هم که همچنان به نگهداری و نشر فرهنگ و سنت های نياکانی خود مبادرت می ورزيند و اجازه نمی دادند که ايران به گونه ای فرهنگی نيز سقوط کند. 1
حتا آن بخشی های دور از مراکز شهری هم که تازيان نمی توانستند بدانجا ها آسان رفت و آمد کنند و فقط نماينده ای را در آن نواحی به کار گمارده بودند، از سر ترس از آسيب و يا فرار از پرداخت جزيه، تنها لعاب کم رنگی از اسلام را پذيرا گشتند نه دين و مرام تازيان را. سپس هم که با بر آمدن سلسله های ايرانی و نيمه ايرانی، فرهنگ رفتاری و شيوه ی کشورداری ما بيشتر در مسير بازگشت به ايرانيت خود افتاد نه در راه عربيزه و اسلاميزه شدن. 1
بنابر اين، آنچه اسلام با ما کرد تنها، آلودن کردن فرهنگ و سنت ها و شيوه های رفتار فردی و باهمستانی ما به پلشتی های خود بود نه دگرگون ساختن ريشه ای آن هنجار ها. بدين خاطر که مشتی دزد و غارتگر و متجاوز که دسته جمعی به کشور گشايی و قتل و غارت آمده بودند، اساسآ ارزش فرهنگی و قانونمندی های مدنی و پيامی انسانی با خود نداشتند که بتواند ارزشهای بومی ژرف و انسانمدار ما را در سايه ی خود قرار دهد. 1
از اينروی گر چه سايه شوم اسلام در هزار و چهار صد سال گذشته هرگز اجازه نداد که فرهنگ کهن و اصيل ما آن زلالی و درخشندگی خيره کننده خود را دوباره بازيابد، با اينهمه، جامعه ما با تمامی آن پلشتی های تحميلی متجاوزان، به سبب جاذبه ها و ارزشهای نيرومند فرهنگی که داشت، همچنان ايران ماند و همچنان هم به شکلی ايرانی اداره شد. حتا به وسيله اسلام پناه ترين و مرتجع ترين پادشاهان و سلسه های بيگانه و مهاجم. 1
از جنبش تنباکو به بعد ـ به ويژه پس از انقلاب مشروطه ـ هم که ايران راه بازگشت به کيستی خود را در پيش گرفته بود، آگاهی به کيستی درخشان پيش از قادسيه و نيرو گرفتن مهر به ميهن هر روز بيش از روز پيش هويت تحميلی اسلامی مردم ما را کمرنگ ساخت. پس از برآمدن رضا شاه بزرگ هم که عشق ژرف وی به ميهن و تمدن درخشان باستانی آن، باعث گرديد که اين رفتن به سوی « بازيافت کيستی ملی» شتابی صد چندان به خود گيرد. 1
سرکوب شديد ملايان از سوی رضا شاه بزرگ هم درست با همين هدف بازگشت به سوی کيستی ملی پيش از اسلام و مدرن کردن کشور بود. زيرا وی اين راستی را به نيکی دريافته بود مادام که امر« آموزش و پرورش» و« قانونگذاری» و « دادگستری» ايران را نتوان از چنگ ملايان ـ اين طبقه طفيلی و پاسدار جهل ـ بدر آورد، نمی شود به اين اهداف دست يافت. 1
رخداد های شهريور هزار و سيصد و بيست و تبعيد آن بزرگ پادشاه از ايران، البته افسار کنترل ملايان و اسلام پناهان را برای مدتی بسيار شل کرد. يعنی نيرومند شدن چند شخصيّت کهنه کار کاملآ پيرو يا مرعوب ملايان در دستگاه حکومتی پادشاه جوان و کم تجربه، باعث گشت که اين طبقه ی طفيلی دوباره در کار های سياسی و دولتی دخالت کنند. با اينهمه، پهلوی دوم حتا در همان سالهای نخست پادشاهی خود هم هرگز اجازه نداد که ملا ها بتوانند آن اختيارات پيش از برآمدن پدر گران ارج اش را به دست آرند. 1
سپس هم که در راستای دستيابی به اهداف اصلی خود که احيای کيستی و تمدن درخشان پيش از اسلام، مدرن ساختن ايران و همگام ساختن آن با جوامع پيشرو، گسترش مدنيت و صنعتی کردن کشور بود، هيچگاه اجازه نداد که ملا های پسمانده پای خود را از گليم خويش فراتر نهند و در سياست و کشورداری دخالتی جدی داشته باشند. از اينروی هم بود که آن دو پادشاه توانستند تنها در درازای پنجاه و سه سال، بی گزافه، ايران را دستکم به اندازه دو ـ سه سده به جلو پرتاب کنند. 1
پس، ميهن ما درست در مقطعی از تاريخ به دست اسلاميون افتاد که، فرهنگ غالب و چيره بر آن ـ با تمامی آن آلودگی های اسلامی ـ بيش از هر زمانی در اين هزار و چهار صد سال، به اصل خود نزديک تر شد بود. حکومتی که داشتيم ـ با همه ی کمبود های خود ـ ديگر يک حکومت کاملآ ايرانی و شبيه اصيل ترين حکومتهای پيش از استيلای عرب بر ايران بود، و در زمينه همگامی با ملت های جهان متمدن هم ـ دستکم در ميان تمامی ملتهای پيرامونی خودمان و جهان اسلام زده ـ ما نزديک ترين شباهت ها را به مردم کشور های باز و مترقی جهان پيشرو داشتيم. 1
با آنچه آوردم، پس سقوط بزرگ ايران و درغلطيدن هست و نيست ما به دست اسلاميون، درحقيقت در سال پنجاه و هفت و در قادسيه دوم به شکل کامل انجام گرفت نه در قادسيه ی اول. اينبار بود که سررشته داری کشور، آرتش داری، اقتصاد و از همه هم کشنده تر، سازکار های فرهنگی ايران بگونه ای کامل به چنگ نمايندگان بی غل و غش اسلام افتاد و مسلمانان راستين خود شخصآ اداره ی ايران را به دست گرفتند. 1
از اينروی هم هست که ايران تنها در اين سی ساله چند برابر آن هزار و چهار صد سال به سمت فقر، ويرانی، پسماندگی، بی معنويتی، بی فرهنگی، ناامنی و به سوی کثافات اخلاقی چون دروغ و فساد و تجاوز و ناموس فروشی و بی آبرويی رفته است. که تمامی اينها هم از پی آمد های کاملآ طبيعی اسلاميزه کردن ايران به وسيله جانشينان راستين محمد ابن عبد الله، يعنی روح الله خمينی و علی خامنه ای بوده، همچنين از دستاورد های کاملآ طبيعی و اسلامی پيروان و جانشينان برحق علی ابن ابيطالب، بسان خلخالی و ری شهری و رفسنجانی و علی فلاحيان و خاتمی و سعيد مرتضوی و احمدی نژاد. 1
فرجام سخن اينکه، آنچه ما اکنون در ميهن خود مشاهده می کنيم، روشن ترين چهره از اسلام در اين هزار و چهار صد سال پس از مرگ محمد ابن عبدالله و مدينه ی فاضله ی اسلامی است که وی آنرا می خواست. اين اوباش حاکم بر ايران هم که از بی فرهنگ ترين و پست ترين و بی خانواده ترين لايه های اجتماعی هستند، نزديک ترين شباهت ها را به صحابه و نزديک ترين ياران وی دارند. درست به همين خاطر هم هست که در بی معنويتی و خونريزی و تجاوز و بی رحمی و شقاوت و آدمکشی و دروغگويی و دزدی، به درستی بسان سرداران بزرگ صدر اسلام هستند. همين/ امير سپهر