آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Tuesday, September 30, 2008

 

ايران بدون آيين پادشاهی، محکوم به فنا است




ايران بدون آيين پادشاهی، محکوم به فنا است

گر چه نگارنده هيچ مايل نبودم که ديگر وارد بحث جمهوری يا پادشاهی شوم، زيرا که تاکنون دستکم ده بار دلايل خود را در پدافند از آيين پادشاهی ايران به روشنی نوشته ام، بار ها آورده ام که از ديد من، پدافند از آيين پادشاهی، يعنی پدافند از ايران و ايرانيّت ايرانی، با اينهمه، برای ارج گذاری به اينهمه مهر اين هم ميهن گرامی، پاسخ ايشان را به کوتاهی بر روی سايت می آورم. با اين اميد که شايد اين پاسخ، برای ديگرانی نيز سودمند افتد. 1

به ويژه برای آن دسته از پوسته گرايان که از سر کم آگاهی خيال می کنند که مثلآ هر کسی که جمهوری خواه است، يعنی از يک هوادار آيين پادشاهی آگاه تر است. بی توجه به اين راستی موجود و ملموس در جهان امروز که، جمهوری و پادشاهی تنها دو نام هستند که تضمين کننده ی هيچ درونمايه ای نمی باشند. 1

به بيانی روشن تر، اگر مراد از جمهوری، مردمی بودن يک سيستم سياسی حکومتی باشد، در آن صورت بايد نوشت که امروزه اتفاقآ ضد مردمی ترين نظام های سياسی جهان همان نظامهايی هستند که نام شان مردمی (جمهوری) است، و جمهوری (مردمی) ترين سيستم های سياسی هم، اتقاقآ همان نظامهايی هستند که نام پادشاهی دارند. از اينروی، دلبستگی صرف به يک نام فريبا، بی انديشيدن به درونمايه، به نظامی چون همين جمهوری اسلامی ختم می شود. 1

حال که اين بحث يک بار ديگر هم باز شده، فاش بنويسم که شايد درستی اين گفتارم پس از مرگم آشکار شود که در ايران هيچ سيستم حکومتی جز آيين پادشاهی نخواهد توانست که شرف و حيثيّت به يغما رفته ی ايرانی را به او باز گرداند. ايران بدون آيين پادشاهی روی سعادت و نيکبختی را نخواهد ديد. مردم ما اگر با حکومت پادشاهی پارلمانی به دموکراسی نرسند، در شکل يک جمهوری هرگز و هرگز؛ هيچگاه و هيچگاه شانس به دموکراسی رسيدن را نخواهند داشت. 1

ما نمی توانيم بی توجه به روحيات مردم، ويژگی های فرهنگی و چگونگی تاريخ مبارزاتی خود، تخم نظامی را از هند و چين و اقيانوسيه وارده کرده آنرا در خاک ايران بکاريم. چنين بذری در ايران سبز نخواهد شد، شاخ و برگ نخواهد داد، شکوفه نخواهد کرد و بارور نخواهد شد. 1

ما هر حکومتی جز شاهنشاهی را حتا اگر ده بار ديگر هم که بيازمائيم، پس از چندی، باز به همين بدبختی و سر در گريبانی و تيره روزی خواهيم رسيد که حال در آن هستيم. تازه، اين در حالتی است که ايران در فقدان يک آيين پادشاهی، سرنوشت جگر پاره پاره ی زليخا را پيدا نکرده و همچنان بپايد. که از ديد من، ايران بی پادشاه، بدون ترديد پايمال شده و از ميان خواهد رفت. 1

حال بگذاريد عده ای کينه ای منگل بی خبر از چگونگی روند تاريخی اجتماعات بشری بسوی دموکراسی، همچنان جمهوری جمهوری سق زنند و خود را مثلآ آگاه انگارند. به شرافت سوگند که اگر ما اين منگل ها (روشنفکران) را نداشتيم، شک نکنيد که امروز نه احمدی نژاد از سوی ما در سازمان ملل سخن می گفت، نه اينگونه ناممان به ننگ و بی ناموسی آلوده شده بود، نه دخترانمان به حراج می رفتند، نه اينگونه فقير و اسير بوديم و نه اينطور بدنام که اصلآ خجالت بکشيم که خود را ايرانی بناميم. 1

ما تمامی اين موهبت های بزرگ را از همين منگل ها داريم، از همين نادان ترين و بی مسئوليّت ترين ايرانيان که واژگان روشنفکر و نخبه و فعال سياسی و جامعه شناس و شاعر و اديب و پژوهشگر و چه و چه را با خود به يدک می کشند. هم اينان که نود درصدشان هم که سی سال است خناق و سکسکه ی جمهوری، جمهوری گرفته اند. تا ايران را هم کفن نکنند، محال است که از اين عناد و نادانی دست بردارند. همين. امير سپهر


www.zadgah.com

|

Sunday, September 28, 2008

 

! برو جمهوری خواه شو اگر راحت جهان طلبی




برو جمهوری خواه شو اگر راحت جهان طلبی ! 1

باز جمهوری خواهان گران ارج ما نشست بسيار ايرانساز و جانانه ای را در بروکسل برگزار کردند. آنهم با معرکه گردانی چند ابرآزادی خواه داخلی. به ويژه با مديريت فريبرز رئيس دانا، عضو حزب توده ی بقول شيخ نوری"عاشق ايران"، که او نيز بی هيچ مشکلی از تهران به اروپا پرواز کرد. در يک سخنرانی بسيار پر صلوات هم با شهامتی مثال زدنی برای کسانی که خود در کشور های آزاد اروپا زندگی می کنند، از سکولاريسم و آزادی سخن گفت و پس از خريد سوغاتی مفصل هم، به اتفاق ديگر جمهوری خواهان بزرگ، با سرفرازی به ايران آزاد و پيشرفته بازگشت. 1

(آنوقت پاره ی ضد انقلاب فراری اکثرآ سلطنت طلب عامل سازمان سيا و موساد، طفلک رئيس جمهور محترم و محبوب ما جناب دکتر محمود احمدی نژاد، اين جانشين برحق کوروش هخامنشی و داريوش بزرگ را به باد تمسخر می گيرند که چرا می فرمايند که :« مردم ايران، آزاد ترين مردم جهان هستند!») 1

جناب دکتر رئيس دانا امروز هم که در دانشکده ی اقتصاد اسلامی، بعنوان يک استاد مورد احترام و نورچشمی، به دانشجويانش از ديدار با بزرگترين آزادی خواهان ايرانی خارج از کشور سخن گفت، که صد البته همه ی آن بزرگان هم چون خود وی همگی جمهوری خواه هستند. چون از سلطنت طلب مرتجع و عقبمانده ـ که حتی پيش از آمدن رژيم ملا ها هم با آن دشمن خونين بود و هرگز هم خاتمی چی نشد ـ که مبارز و آزادی خواه در نمی آيد. 1

قرار است که همين امروز و فردا هم، جناب دکتر رئيس دانا در گفتگويی تلفنی با سرکار خانم (او هم البته دکتر) ستاره درخشش در
VOA
، از تهران گزارش سفر پر از پيروزی خود را به سمع و نظر ايرانيان پراکنده در سراسر گيتی برسانند. باز هم بگوئيد در ايران آزادی نيست! 1

باری، من يکی که در اين فکرم که خداوند چرا به من مسکين کمی هوش و فراست نداد، يا در گله از جور آفريدگار به ولی امر مسلمين که چرا به من اين اندازه مايه نداد آخر، که من هم يک جمهوری خواه بشوم. يعنی، هم جمهوری خواه بشوم و هم خيلی آزادی خواه تر از يک سلطنت طلب مرتجع فراری. 1

می پرسم خداوندا! آخر چرا مرا اينگونه مرتجع و نادان آفريدی که چون ديوانگان همه چيز از کف دادم. خانه ام مصادر شد، آشيانه ام از هم پاشيد، آواره و دربدر دنيا شدم، داغ ديدار تن پاره هايم بر جگرم نقش بست... چرا مرا جمهورری خواه بسيار مترقی و روشنفکر نيافريدی که دستکم ديگر در حسرت گريستن بر گور پدر و مادر دقمرگ شده از غم فراقم نمانم و ... 1

از کردگار گله مندم که چرا من هم آنگونه... نشدم آخر، تا بتوانم هم زمان، هم توده ای شوم که حزبم مصدق را (سگ زنجيری امپرياليسم) خطاب کند، هم طرفدار همان سگ زنجيری (مصدقی) باشم، هم آوردنده ی جمهوری اسلامی، هم تئوريسن آن و هم دشمن آن! 1

هم مريد لنين و استالين باشم و هم رفيق شفيق ملا اصغر ممقانی، هم انديشمندی باشم که از ليبرال دموکراسی سخن گويم و هم شيفته ی دو چگوارای جديد روشنفکران چپ، يعنی هوگو چاوز و دکتر احمدی نژاد. هم دوست خاتمی ولی فقيه پناه باشم و هم دوست بزرگ ملت ايران، هم چپ استالينيست باشم و هم راست آخونديست و خلاصه چون گربه مرتضی علی باشم و يک جمهوری خواه تمام عيار که هزاران بار روشنفکر تر و مترقی تر و باشرف تر از يک سلطنت طلب مرتجع عقبمانده است؟! امير سپهر


www.zadgah.com

|

Monday, September 22, 2008

 

گام نخست، پشت کردن به انجمن اسبان عصاری است





زاد گـــاه
امير سپهر



گام نخست، پشت کردن به انجمن اسبان عصاری است

در بخش پيشين اين متن نوشتم که سبب تمامی انحراف های بزرگ تاريخی گذشته ما ـ که تمامی پريشانحالی های کنونی ما برآيند طبيعی همان انحراف ها است ـ ناآگاهی و عدم درک مسئوليت عناصر سياسی و ارباب رسانه ای و منگل های«روشنفکران» ما است. يعنی کسانی که شمار آنها حتی به يک هزارم کل جمعيت ايران هم نمی رسد، نه مردم عادی. 1

زيرا همانگونه که در همان نوشته آوردم، امروزه حتا بزرگترين دموکراسی های جهان هم در نهايت به وسيله ی چند هزار نخبه ی سياسی و رسانه ای و روشنفکری راهبری می شوند نه به وسيله ی مردم عادی آن کشور ها. از اينروی هم چنانچه همان گروه کوچک، اندک نادانی و مسئوليت ناشناسی به خرج دهند، بدون شک کشور های آنان هم به حال و روز ايران خواهد افتاد. 1

پس، از همين کوتاه فعلآ اين نتيجه را بگيريم که، مادام که سياسی های ما اينگونه نادان و دگم هستند، تا زمانی که جامعه ی رسانه ای و روشنفکری ما اينگونه از مرحله پرت و خودخواه و مسئوليت نشناس هستند، شک نکنيم که ايران حتا به دست عناصری مسخره تر و سفله تر از خامنه ای و احمدی نژاد هم خواهد افتاد، چه رسد به اينکه ما به آزادی ايران و دموکراسی هم دست پيدا کنيم. 1

بنا بر اين، بی اينکه قصد بی ادبی به کسی را داشته باشم، بدون هيچ خود سانسوری، و بی هيچ ترسی از متهم شدن به نعل وارونه زدن و هر تهمت دگری، در اينجا فاش می نويسم که هر کسی که جز اين بگويد و بنويسد، يا يک شياد است که قصد فريب مردم را دارد، و يا يک نادان کامل که اصلآ خود نيز نمی داند که از چه سخن می گويد. 1

بدين دليل روشن نادان است که او اساسآ از مکانيزم سياست هيچ آگاهی ندارد. فردی که از رابطه ی بی چون چرا و مستقيم سرنوشت هر ملتی با ميزان آگاهی و مسئوليت شناسی نخبگان آن ملت بی خبر باشد، آن اندازه در زمينه سياست جاهل و پسمانده است که پنداری هنوز هم از گردش زمين به دور خورشيد آگاهی ندار. اين استدلال که افرادی چون بهرام مشيری تنها يک نفر را آورنده و يا پايمال کننده ی دموکراسی می پندارند، نشان از جهل مطلق آنان به مقوله ی سياست است. 1

خاک بر سر ملت آن کشوری باد که در آن، تنها يک نفر می تواند دموکراسی بياورد و يا آنرا از ميان بردارد. و خاک بيشتر بر سر آن ملتی باشد که روشنفکرانش افرادی از مرحله پرت و کينه توز و مسئوليّت نشناس چون بهرام مشيری ها و حاج سيد جوادی ها و صحابی ها و خانبابا تهرانی ها باشند. کسانی که حاضر هستند ايران و ملت آن و همه چيز ميهن خود را فدای جزم انديشی ها و کينه شتری های خود سازند. چنانکه خاک بر سرمان هم شده است ! 1

با اين توضيح، تمامی آن مباحث سی ساله گذشته بر سر رهايی ايران و دستيابی به آزادی، فدراليسم، سکولاريسم، جمهوری خواهی، آيين پادشاهی خواستن و تقسيم نقل و نبات در فردای ايران، حرف مفت بوده است، و بد تر از آن، هدر دادن زمان و انرژی. همچنانکه تمامی اين هياهو ها و نشست ها، کنفرانس ها، سخنرانی ها و گنده گويی های چند سال اخير، همه و همه کار های نمايشی، برای عقده گشايی و مطلقآ برای هيچ و پوچ است. 1

مثلآ همين امروز بيشترين رسانه های فارسی زبان خارج از کشور خبر برپايی (کنفرانس حقوق بشر و جدایی دین و دولت در ایران) را انتشار داده اند. این کنفرانس که از سوی مثلآ جمهوری‌خواهان دمکرات و لاییک ایران ( در اصل و در عرصه ی عمل جمهوری اسلامی خواهان) سازماندهی شده، قرار است در ظرف چند روز آتی در بروکسل بلژيک برگزار شود. 1

شگفت انگيز است که اينها اصلآ متوجه نيستند که هر چه بيشتر از اين مسخره بازی ها در بياورند، بيشتر بی آبرو تر خواهند شد. آخر وقتی اصلآ اپوزيسيونی در کار نيست که بتوان اميد داشت که دستکم در پنجاه ـ شصت سال آتی کشوری در دست خواهد بود، اين دلقک بازی ها برای چيست! حقوق بشر و جدايی دين و دولت برای کجا؟ نکند ايران ديگری هم وجود دارد و ما از وجود آن بی خبريم! و اين ابر انديشمندان می خواهند در آن ايران دوم اين طرح های درخشان تر از لعل بدخشان را پياده کنند؟! 1

آنوقت می گويند چرا فردی سفله و مسخره چون احمدی نژاد رئيس جمهور ايران است! شما را به راستی سوگند آيا اينها دلقک تر از احمدی نژاد نيستند؟ احمدی نژاد اگر سخنانی ياوه هم که بر زبان می آورد، در جهان راستی بالاخره رئيس قوه ی مجريه يک کشور نگونبخت گرفتار کفن دزدان و روضه خوان ها است. هر چه باشد آن دلقک کابينه ای دارد، پول دارد و در اندازه خود هم قدرتی. 1

اما اينان ديگر چه می گويند که اسب نخريده سی سال است که بر سر اندازه ی آخور آن، بر سر و کله ی هم می کوبند، و اصلآ بدون اينکه پروانه ی ورود به خانه ی کدخدای را داشته باشند، با بی آزرمی هر يک، جاروبی هم به دم بسته اند. 1

ای داد بيداد که از کجای اين درد بی درمان بنويسم که به قول عاليجناب مولانا « اين سخن پايان ندارد ای عمو!» و آنچه آوردم به قول بزرگ انديشمند ديگر ما، يعنی سعدی فرزانه تازه،« اندوه دل نگفتم، الا يك از هزاران» 1

نگارنده البته می دانم که بيان اين راستی ها بسياری از آدمهای تهی مغز اما خود بزرگ انگار را خشمگين خواهد ساخت. آنانی را که عمری است با همين گنده گويی های ميان تهی و نمايش های جفنگ و خنک دلخوشند. لابد هم مانند هميشه مرا به خود شيفتگی و بی ادبی و خود بزرگ بينی متهم خواهند ساخت. اما چه باک برای منی که هميشه گوسفند سياه اين گله بوده ام! 1

مطالبی که من می نويسم اصلآ برای آنان نيست که خشم و مهرشان برايم اهميتی داشته باشد. آن گروه صد ـ صد و پنجاه نفر بيشتر نيستند که فقط برای خودشان می نويسند، مناظره ی قلمی شان هم تنها در ميان خودشان است. مردم هم پشيزی برايشان ارزش و اعتبار قائل نيستند. 1

ضمن اينکه اصلآ آن مردم گرفتار، زبان اين مبتذل انديشان خوشنويس و خوشگو را نمی فهمند. همچنان که اينان هم از زبان آن مردم هيچ سر در نمی آورند. کار هاشان هم فقط برای کسب شهرت در ميان گروه کوچک خودشان است. من برای آنانی می نويسم که هنوز روشنفکر نشده اند تا ابله و يا ضد ايرانی شوند! 1

نگارنده وقتی در سال پنجاه و هفت هم که به چند تنی از اين بزرگ روشنفکر های آشنا می گفتم مگر شما عقل و شعور نداريد که در پی يک ملای مسخره و بيسواد و زبان نفهم افتاده ايد و کشور را به آتش می کشيد؟! به خود بزرگ بينی و بی تربيتی متهم می شدم. 1

به من می گفتند : « يعنی تو ميگويی اينهمه دکتر مهندس و استاد دانشگاه و روشنفکر و مارکسيست آگاه و اين ميليون ها تظاهرات کننده ی انقلابی طرفدار افکار علی شريعتی و پيرو امام خمينی فيلسوف و ضد امپرياليست همگی خر هستند و فقط تو ميفهمی؟!» وقتی پاسخ می دادم : « ای هزار آفرين بر هر چه خر شير پاک خورده است؟!»، با نفرت همگان مواجه می گشتم. 1

در جريان پروژه بازگرداندن(و سپس کشتن) روشنفکران به ايران رفسنجانی، اصلاحات بازی، ولتر ساختن از سعيد حجاريان خميرگير نانوايی تافتانی محله ی نازی آباد، دوبار خاتمی چی گری، پيامبر سازی از اکبر گنجی پاسدار و طرح رفراندوم ناصر زرافشان توده ای و شيخ محمد ملکی و سازگارا... هم که دکتر نوری زاده ی (نخود هر آش) معرکه گردان اصلی تمامی آن مسخره بازی ها و هجويات شرم آور بود، همينطور. در آن چند مورد هم به قول خودشان من يک « آدم صد در صدی بی چاک دهان» بيش نبودم و آنان روشنفکران بزرگ و انديشمند! 1

حاصل سخن اينکه ما با اين از مرحله پرت های دلقک تر و مسئوليت نشناس تر از عناصر رژيم جمهوری اسلامی که نام روشنفکر و سياسی را هم با خود به يدک می کشند، تا صد سال ديگر هم به جايی نخواهيم رسيد. زيرا همانگونه که آوردم، اينان هم همگی چون احمدی نژاد و خامنه ای و جنتی هستند. ليکن با محکوم ساختن صرف اين شهرت طلبان هپروتی به نادانی و بدون داشتن گروهی سياسی هم که هرگز نمی توان کاری کرد. 1

پس، تنها داروی درمان درد های جانکاه ما پشت کردن به انجمن اين اسب های عصاری و ساختن گروهی از چهره هايی تازه و گمنام است، از کسانی که اينان با باند بازی و مونوپل رسانه ای، هرگز بديشان مجال چهره نمودن نداده اند. از هم ميهنانی ساده و ميهن خواه و مردم دوست راستين که نه به اندازه ی اينان عاری از خرد و از مرحله پرت باشند و نه اينهمه ادعای روشنفکری و فرهيختگی و رهبريت داشته باشند. 1

اينکه چه کسانی را می توان جايگزين اين گروه کوچک ساخت که با باند بازی و شهرت طلبی و حسودی و بی مسئوليتی ايران و ايرانی را به اين روز سياه نشانده اند، و چگونه بايد اين گروه را ساخت، مسائلی است که در نوشته های بعدی بدانها خواهم پرداخت.همين. امير سپهر


www.zadgah.com

|

Wednesday, September 17, 2008

 

! دشمن را اپوزيسيون مپنداريد



زاد گـــاه
امير سپهر



دشمن را اپوزيسيون مپنداريد! 1

در نبود يک تشکيلات رهبری و سيستم هماهنگی مبارزات، اين جانفشانی های مبارزان، هيچ سود و ثمری در بر نخواهد داشت. حتا اگر صد تن، صد تن و هزار تن، هزار تن هم که به مسلخ روند... 1

پيش خود فرض کنيد که چنانچه خانم هيلاری کلينتون هم مانند سياسی های ما بود، آيا ما امروز شاهد سنگر بندی طرفداران او و آقای اوباما در خيابانها و جنگ مسلحانه در آمريکا نمی بوديم؟ ... 1

اين ناکسان که شما ايشان را کس می انگاريد، در عالم حقيقت هيچ کس و هيچ چيز نيستند، هيچ چيز! اگر بودند که ما سی سال در اين لجنجزار خونين و متعفن دست و پا نمی زديم ...
1
..................................................

وقتی سخن از آزادی ايران به ميان می آيد، بسياری از مردم ما بر ارقامی تکيه کرده و برای گروههايی در اين عرصه حساب باز می کنند که اساسآ بيرون از حوزه ی تآثيرگذاری در اجرای چنين کار سترگی هستند. 1

بسان اينکه مثلآ «ما سی ميليون جوان زير سی سال در درون ايران داريم»، يا «چهل و پنج در صد از دانشمندان درجه ی اول سازمان ناسا ايرانی هستند» يا «ما فقط در خارج از کشور بيش از يک ميليون تکنوکرات داريم»، يا «مردم ما امروز سياسی ترين مردم آسيا هستند» و يا اينکه «زبان فارسی امروز سومين زبان در پهنه ی اينترنت است» و آمار هايی از اين دست که ديناری بکار آزادی ايران نمی آيد. 1

زيرا داشتن چند ده ميليون جوان و چند ميليون نيروی متخصص و دانشمند و سياسی ترين ملت آسيا بودن... که به خودی خود به آزادی ايران منجر نمی شود. چند ميليون که سهل است، حتا داشتن چند صد ميليون نيروی جوان و خلاق و متخصص و روشنفکر، و حتا وجود يک طبقه ی متوسط يک ميلياردی هم در فقدان يک نهاد رهبری و تشکيلات هماهنگ کننده پشيزی به کار آزادی ايران نمی آيد. 1

چنانکه تا امروز اينگونه بوده. مادام هم که در بر روی همين پاشنه چرخد، ترديد نکنيد که اوضاع همچنان هم همين گونه خواهد بود، ولو که چند ده هزار نفر ديگر هم مثلآ در راه آزادی به خاک فرو افتند. 1

با نهايت احترام به مبارزان جان برکف ميهنم، اما همينجا اين راستی را فاش می نويسم که در نبود يک تشکيلات رهبری و سيستم هماهنگی اين مبارزات، اين جانفشانی های شما مبارزان هم ميهن، هيچ سود و ثمری در بر نخواهد داشت. حتا اگر صد تن، صد تن و هزار تن، هزار تن هم که به مسلخ رويد. 1

ديناميزم تحولات بزرگ اجتماعی در جوامعی چون جامعه ما که فاقد نهاد های مدنی و حزب و تشکيلات و سنديکا هستند، در دست عده ی بسيار محدودی است که در پاره از جوامع، تعداد آنها حتا به نيم در هزار کل جمعيّت آن کشور هم نمی رسد، نه در دست کسانی که تنها به عشق نامی فريبا چون آزادی از جان مايه می گذارند. 1

در يک پيکار ملی، مهم تر از خود پيکار و هر چيز ديگری، سمت دادن به آن حرکت اجتماعی است که آنهم در دست همان گروه بسيار کوچک است. همينطور صيانت و پاسداری از دستاورد هر مبارزه ی اجتماعی و اصلآ حتا خود دموکراسی در يک کشور آزاد. 1

نگارنده يک بار ديگر هم اين فاکت را در نوشته ای آورده ام که پاسداری و تداوم جريان دموکراسی ابرقدرتی سيصد ميليونی چون ايالات متحده ی آمريکا، در نهايت در دست چند هزار نيروی سياسی و روشنفکر و ارباب قلم است، نه در دست آن سيصد ميليون جمعيت. کما اينکه خود سوئدی ها می گويند که دموکراسی و آرامش و خلاصه سرنوشت کشوری آزاد و سرفراز و با آبرو و مرفه چون سوئد، تنها در دست ششصد ـ هفتصد نفر است که نخبگان سياسی و رسانه ای اين کشور هستند. 1

اهميت عملکرد آن چند هزار آمريکايی و اين چند صد سوئدی نخبه که آوردم در چگونه باشی اين دو کشور آن اندازه تعيين کننده است که چنانچه همين عده ی بسيار کوچک به قواعد بازی دموکراسی گردن ننهند، ترديد نکنيد که اوضاع کشور های آزاد و پيشرفته ی آنان هم در اندک زمانی مانند ايران و کره شمالی و کوبا و بورکينافاسو و جيبوتی خواهد شد. 1

برای اينکه استدلال خود را پخته تر کرده باشم مثالی می آورم. همانگونه که شاهد بوديم، سرانجام در آمريکا، باراک اوباما ی مهاجر زاده، پس از يک نبرد طولانی مدت و خرد کننده و نفس گير با بانو هيلاری کلينتون، از سوی حزب دموکرات های آن کشور رسمآ به کانديداتوری رياست جمهوری آن کشور برگزيده شد. بانو کلينتون هم ضمن شادباش به وی رسمآ از او حمايت به عمل آورد. 1

اين در حالی بود که خانم هيلاری کلينتون با تجربه ـ هشت سال بانوی اول آمريکا ـ بسيار سرشناس تر و لايق تر از او ـ در مجموع حتا بيش از اين سناتور تازه کار و رنگين پوست و مهاجر زاده و بی تجربه رای آورده بود. از بابت هزينه های تبليغاتی هم که، تا گلو در بدهکاری فرو رفته است. 1

ما عين همين ماجرا، اما بسيار بسيار حساس تر از اين مورد را، هشت سال پيش هم در آمريکا شاهد بوديم. زيرا که در آنجا ديگر ماجرا بر سر مقام رياست جمهوری ابر قدرت آمريکا بود نه بر سر کانديداتوری آن. 1

و ديديم که سرانجام در انتخابات دور اول رياست جمهوری جرج بوش هم، آلبرت گور يا الگور، که حتا مقام معاونت رياست جمهوری را هم در کارنامه ی خود داشت، علی رغم آوردن آرايی بيش از جرج بوش کم تجربه تر در انتخابات سراسری، سرانجام با تصميم نهاد های صيانت از قانون اساسی، شکست را پذيرا گشت و به بوش شادباش هم گفت. 1

حال پيش خود فرض کنيد که چنانچه الگور يا خانم هيلاری کلينتون هم مانند سياسی های ما بودند، در آن صورت آيا فکر نمی کنيد که آمريکا در همان هشت سال پيش دچار آشوب و فتنه می گرديد و آرامش آن از ميان رفته و سيستم دموکراتيک آن از هم فرو می پاشيد؟ اگر هم از آن اختلاف می جست، آيا ما امروز شاهد سنگر بندی طرفداران خانم کلينتون و آقای اوباما در خيابانها و جنگ مسلحانه در آمريکا نمی بوديم؟

به شرافت و راستی و انسانيّت و دوستی سوگند که چنين می شد. زيرا سياسی وطنی مگر جز خود حقی را برای ديگری به رسميت می شناسد، و اساسآ مگر می شود که ايرانی خود رهبر انگار، در موردی شکست خود را بپذيرد و به نابودی حريف و همه چيز او و حتا هست و نيست ميهن و مردمش کمر مبندد؟! بنا بر اين می بينيم که رفتار يک اقليت کوچک سياسی چه نقشی حياتی و تعيين کننده در تداوم دموکراسی و سرنوشت يک ملت دارد. 1

روشنفکر و سياسی وطنی با انقلاب لجن و سراسر خون و جنون خود صرف نظر از اينکه اصلآ امنيت جهان را به هم زده، در صحنه داخلی دو ميليون ايرانی را به کشتن داده، کار نواميس دختران ما را به حراج رسانده و ايران را هم که به پرتگاه سقوط و نيستی کامل کشيده است، اما مگر اين اوباش از رو می روند و کنار می کشند. ايرانسوزان ديروز و پاسداران اين جهل و جنون و جنايت سی ساله، هنوز هم خود را روشنفکر و نخبه و رهبر سياسی می دانند. 1

در کشور های با فرهنگ که سياسی های باشرفی دارند، رهبر يک حزب در يک انتخابات، حتا در صورت نيم درصد تنزل رای نسبت به انتخابات پيشين هم با شرافت و سلامت اخلاق، شخصآ استعفا می کند و جای خود را به ديگرانی می دهد که شايسته ترند. 1

در ميهن ما اما چهل ـ پنجاه سال است که مشتی بی پدر و مادر بدکاره، روزگار ما را سياه کرده اند. يعنی عده ای که يا نوکر شوروی ديروز بودند و امروز هم که منافع ايران را به روسيه می فروشند، يا تروريست و آدمکش و بانک زن تربيت يافته ی کشور های عربی، و يا مشتی آخوند فکلی بی لياقت بچه روضه خوان متحجر، که صد البته همگی هم در پشت نام مصدق پنهان شده اند. 1

ناکسانی که ديگر حتا ذره ای هم آبرو و شرف در دنيا برايمان باقی نگذارده اند، ليکن با چنان کارنامه ی سراسر ننگينی، با خيره سری تمام، همچنان خود را آگاه و پيشرو و آزادی خواه می خوانند و همچنان هم معرکه گردانی سياسی می کنند. 1

و ما در واقع هم اسير دست همين چند صد نفر اوباش هستيم نه شيخ و ملايی که اگر همين گروه اندک سياسی به حق خود قانع باشند و دست از اين ادعا های ضد مردمی و ايران برباد ده خود بردارند، به شرافت سوگند که اين رژيم پوسيده ديگر شش ماه هم دوام نخواهد آورد. 1

فراموش نکنيم که انقلاب سکولار و پيشرو و ميهنی مشروط، در جامعه ی يکصد سال پيش ايران، محصول انديشه و خرد تنها گروه کوچک روشنفکران و رجال سياسی ايران آن روزگار بود که تعداد آنها حتا به سی نفر هم نمی رسيد. در ايرانی که هم مردم آن هزاران بار فقير تر از دوران پهلوی دوم بودند، و هم صد ها پله ناآگاه تر و مذهبی تر از روزگار انقلاب اسلامی. 1

و درعوض پست ترين و ارتجاعی ترين انقلاب تاريخ بشری، يعنی انقلاب اسلامی آخوند ها، بوسيله ی هزاران اوباشی به ثمر رسيد که همگی هم خود را ابر روشنفکر و چپ مترقی و آوانگارد و پست مدرنيست می خوانند. 1

پس دشمن اصلی ملت ايران و مسئول همه ی اين خونها و خرابی ها همين عناصر پست و مسئوليت نشناس و عقده ای هستند که ديروز انقلاب کردند و امروز هم نام اپوزيسيون را با خود به يدک می کشند، نه مشتی چاقو کش و بچه شمع فروش و لات چاله ميدانی که اصلآ همان اراذل را همين ابر روشنفکران و بزرگ نخبگان بر جان و مال و ناموس و هستی و شرف ملت ما مسلط کردند. 1

و حال پرسش اساسی در اينجا اين است که چه بايد کرد؟ و اين همان مطلبی است که در بخش دوم اين نوشتار بدان خواهم پرداخت. همينجا در اين مورد فقط اين چند جمله را بياورم که ما امروز اسير دو دسته دشمن غدار هستيم، اول پايوران اين نظام سراسر خون و خيانت و دوم اين اپوزيسيون سر تا پا ننگ و حسادت. 1

آزادی ايران هم ابتدا در گرو عبور کامل از اين اپوزيسيون خود دشمن تر از هر پوزيسيونی است، در مرحله ی بعد، تشکيل يک گروه ولو خيلی کوچک اما با پيشينه ی روشن سياسی، سپس هم هدفمند ساختن مبارزات و تعيين مسير آن و يک کاسه کردن کوشش های مان. 1

هر ايرانی اگر براستی خواهان رهايی خود و ميهن خويش از چنگال خونين اين نظام انيرانی و دشمن ايران است، بايد از اين نام های مطرح و ديگر تهور آور گشته عبور کند. اينان مشتی دغلباز بی لياقت هستند که تنها از راه تشکيل باند های مافيايی رسانه ای، نام های خود را بعنوان پيشگامان آزادی و روشنفکر و رهبران سياسی در ميان مردم جا انداخته اند. 1

باور کنيد اين ناکسان که شما ايشان را کس می انگاريد، در عالم حقيقت هيچ کس و هيچ چيز نيستند، هيچ چيز! اگر بودند که ما سی سال در اين لجنجزار خونين و متعفن دست و پای نمی زديم. 1

اين عناصر که شما آنها را نخبه و بزرگ و دموکراسی طلب می پنداريد، آن اندازه پخمه و حسود و نادان هستند که حتا پس از سه دهه هم نتوانسته اند با آزاد منشی و مسئوليت شناسی دستکم يک اپوزيسيون کوچک اما منسجم به وجود آرند که بتوان دلخوش بود که در فردای سقوط اين رژيم، جای آنرا خواهند گرفت.1

کسانی که حتا در ميان همفکران خود هم به هيچ پرنسيپ و قاعده ای پايبند نيستند، اصلآ حتا قادر به اداره ی يک قهوه خانه هم نيستند چه رسد به رهبری يک کشور هفتاد و چند ميليونی آنهم با هزاران مشکل اقتصادی و اجتماعی و پيچ و خم سياسی. 1

با آنچه به کوتاهی آوردم، پس هر گونه اميد بستن به اين عناصر حقير و بدکاره و بد سابقه، دانسته و نادانسته، دست و پای زدن در همين مرداب خونين و کشنده است و کمک به تداوم اين نگونبختی و پريشانحالی و ناموس فروشی و بی آبرويی، و اصلآ ای بسا نابودی کامل ايران.همين.امير سپهر

www.zadgah.com

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker