برو جمهوری خواه شو اگر راحت جهان طلبی ! 1
باز جمهوری خواهان گران ارج ما نشست بسيار ايرانساز و جانانه ای را در بروکسل برگزار کردند. آنهم با معرکه گردانی چند ابرآزادی خواه داخلی. به ويژه با مديريت فريبرز رئيس دانا، عضو حزب توده ی بقول شيخ نوری"عاشق ايران"، که او نيز بی هيچ مشکلی از تهران به اروپا پرواز کرد. در يک سخنرانی بسيار پر صلوات هم با شهامتی مثال زدنی برای کسانی که خود در کشور های آزاد اروپا زندگی می کنند، از سکولاريسم و آزادی سخن گفت و پس از خريد سوغاتی مفصل هم، به اتفاق ديگر جمهوری خواهان بزرگ، با سرفرازی به ايران آزاد و پيشرفته بازگشت. 1
(آنوقت پاره ی ضد انقلاب فراری اکثرآ سلطنت طلب عامل سازمان سيا و موساد، طفلک رئيس جمهور محترم و محبوب ما جناب دکتر محمود احمدی نژاد، اين جانشين برحق کوروش هخامنشی و داريوش بزرگ را به باد تمسخر می گيرند که چرا می فرمايند که :« مردم ايران، آزاد ترين مردم جهان هستند!») 1
جناب دکتر رئيس دانا امروز هم که در دانشکده ی اقتصاد اسلامی، بعنوان يک استاد مورد احترام و نورچشمی، به دانشجويانش از ديدار با بزرگترين آزادی خواهان ايرانی خارج از کشور سخن گفت، که صد البته همه ی آن بزرگان هم چون خود وی همگی جمهوری خواه هستند. چون از سلطنت طلب مرتجع و عقبمانده ـ که حتی پيش از آمدن رژيم ملا ها هم با آن دشمن خونين بود و هرگز هم خاتمی چی نشد ـ که مبارز و آزادی خواه در نمی آيد. 1
قرار است که همين امروز و فردا هم، جناب دکتر رئيس دانا در گفتگويی تلفنی با سرکار خانم (او هم البته دکتر) ستاره درخشش در
VOA
، از تهران گزارش سفر پر از پيروزی خود را به سمع و نظر ايرانيان پراکنده در سراسر گيتی برسانند. باز هم بگوئيد در ايران آزادی نيست! 1
باری، من يکی که در اين فکرم که خداوند چرا به من مسکين کمی هوش و فراست نداد، يا در گله از جور آفريدگار به ولی امر مسلمين که چرا به من اين اندازه مايه نداد آخر، که من هم يک جمهوری خواه بشوم. يعنی، هم جمهوری خواه بشوم و هم خيلی آزادی خواه تر از يک سلطنت طلب مرتجع فراری. 1
می پرسم خداوندا! آخر چرا مرا اينگونه مرتجع و نادان آفريدی که چون ديوانگان همه چيز از کف دادم. خانه ام مصادر شد، آشيانه ام از هم پاشيد، آواره و دربدر دنيا شدم، داغ ديدار تن پاره هايم بر جگرم نقش بست... چرا مرا جمهورری خواه بسيار مترقی و روشنفکر نيافريدی که دستکم ديگر در حسرت گريستن بر گور پدر و مادر دقمرگ شده از غم فراقم نمانم و ... 1
از کردگار گله مندم که چرا من هم آنگونه... نشدم آخر، تا بتوانم هم زمان، هم توده ای شوم که حزبم مصدق را (سگ زنجيری امپرياليسم) خطاب کند، هم طرفدار همان سگ زنجيری (مصدقی) باشم، هم آوردنده ی جمهوری اسلامی، هم تئوريسن آن و هم دشمن آن! 1
هم مريد لنين و استالين باشم و هم رفيق شفيق ملا اصغر ممقانی، هم انديشمندی باشم که از ليبرال دموکراسی سخن گويم و هم شيفته ی دو چگوارای جديد روشنفکران چپ، يعنی هوگو چاوز و دکتر احمدی نژاد. هم دوست خاتمی ولی فقيه پناه باشم و هم دوست بزرگ ملت ايران، هم چپ استالينيست باشم و هم راست آخونديست و خلاصه چون گربه مرتضی علی باشم و يک جمهوری خواه تمام عيار که هزاران بار روشنفکر تر و مترقی تر و باشرف تر از يک سلطنت طلب مرتجع عقبمانده است؟! امير سپهر