در نبود يک تشکيلات رهبری و سيستم هماهنگی مبارزات، اين جانفشانی های مبارزان، هيچ سود و ثمری در بر نخواهد داشت. حتا اگر صد تن، صد تن و هزار تن، هزار تن هم که به مسلخ روند... 1
پيش خود فرض کنيد که چنانچه خانم هيلاری کلينتون هم مانند سياسی های ما بود، آيا ما امروز شاهد سنگر بندی طرفداران او و آقای اوباما در خيابانها و جنگ مسلحانه در آمريکا نمی بوديم؟ ... 1
اين ناکسان که شما ايشان را کس می انگاريد، در عالم حقيقت هيچ کس و هيچ چيز نيستند، هيچ چيز! اگر بودند که ما سی سال در اين لجنجزار خونين و متعفن دست و پا نمی زديم ... 1 ..................................................
وقتی سخن از آزادی ايران به ميان می آيد، بسياری از مردم ما بر ارقامی تکيه کرده و برای گروههايی در اين عرصه حساب باز می کنند که اساسآ بيرون از حوزه ی تآثيرگذاری در اجرای چنين کار سترگی هستند. 1
بسان اينکه مثلآ «ما سی ميليون جوان زير سی سال در درون ايران داريم»، يا «چهل و پنج در صد از دانشمندان درجه ی اول سازمان ناسا ايرانی هستند» يا «ما فقط در خارج از کشور بيش از يک ميليون تکنوکرات داريم»، يا «مردم ما امروز سياسی ترين مردم آسيا هستند» و يا اينکه «زبان فارسی امروز سومين زبان در پهنه ی اينترنت است» و آمار هايی از اين دست که ديناری بکار آزادی ايران نمی آيد. 1
زيرا داشتن چند ده ميليون جوان و چند ميليون نيروی متخصص و دانشمند و سياسی ترين ملت آسيا بودن... که به خودی خود به آزادی ايران منجر نمی شود. چند ميليون که سهل است، حتا داشتن چند صد ميليون نيروی جوان و خلاق و متخصص و روشنفکر، و حتا وجود يک طبقه ی متوسط يک ميلياردی هم در فقدان يک نهاد رهبری و تشکيلات هماهنگ کننده پشيزی به کار آزادی ايران نمی آيد. 1
چنانکه تا امروز اينگونه بوده. مادام هم که در بر روی همين پاشنه چرخد، ترديد نکنيد که اوضاع همچنان هم همين گونه خواهد بود، ولو که چند ده هزار نفر ديگر هم مثلآ در راه آزادی به خاک فرو افتند. 1
با نهايت احترام به مبارزان جان برکف ميهنم، اما همينجا اين راستی را فاش می نويسم که در نبود يک تشکيلات رهبری و سيستم هماهنگی اين مبارزات، اين جانفشانی های شما مبارزان هم ميهن، هيچ سود و ثمری در بر نخواهد داشت. حتا اگر صد تن، صد تن و هزار تن، هزار تن هم که به مسلخ رويد. 1
ديناميزم تحولات بزرگ اجتماعی در جوامعی چون جامعه ما که فاقد نهاد های مدنی و حزب و تشکيلات و سنديکا هستند، در دست عده ی بسيار محدودی است که در پاره از جوامع، تعداد آنها حتا به نيم در هزار کل جمعيّت آن کشور هم نمی رسد، نه در دست کسانی که تنها به عشق نامی فريبا چون آزادی از جان مايه می گذارند. 1
در يک پيکار ملی، مهم تر از خود پيکار و هر چيز ديگری، سمت دادن به آن حرکت اجتماعی است که آنهم در دست همان گروه بسيار کوچک است. همينطور صيانت و پاسداری از دستاورد هر مبارزه ی اجتماعی و اصلآ حتا خود دموکراسی در يک کشور آزاد. 1
نگارنده يک بار ديگر هم اين فاکت را در نوشته ای آورده ام که پاسداری و تداوم جريان دموکراسی ابرقدرتی سيصد ميليونی چون ايالات متحده ی آمريکا، در نهايت در دست چند هزار نيروی سياسی و روشنفکر و ارباب قلم است، نه در دست آن سيصد ميليون جمعيت. کما اينکه خود سوئدی ها می گويند که دموکراسی و آرامش و خلاصه سرنوشت کشوری آزاد و سرفراز و با آبرو و مرفه چون سوئد، تنها در دست ششصد ـ هفتصد نفر است که نخبگان سياسی و رسانه ای اين کشور هستند. 1
اهميت عملکرد آن چند هزار آمريکايی و اين چند صد سوئدی نخبه که آوردم در چگونه باشی اين دو کشور آن اندازه تعيين کننده است که چنانچه همين عده ی بسيار کوچک به قواعد بازی دموکراسی گردن ننهند، ترديد نکنيد که اوضاع کشور های آزاد و پيشرفته ی آنان هم در اندک زمانی مانند ايران و کره شمالی و کوبا و بورکينافاسو و جيبوتی خواهد شد. 1
برای اينکه استدلال خود را پخته تر کرده باشم مثالی می آورم. همانگونه که شاهد بوديم، سرانجام در آمريکا، باراک اوباما ی مهاجر زاده، پس از يک نبرد طولانی مدت و خرد کننده و نفس گير با بانو هيلاری کلينتون، از سوی حزب دموکرات های آن کشور رسمآ به کانديداتوری رياست جمهوری آن کشور برگزيده شد. بانو کلينتون هم ضمن شادباش به وی رسمآ از او حمايت به عمل آورد. 1
اين در حالی بود که خانم هيلاری کلينتون با تجربه ـ هشت سال بانوی اول آمريکا ـ بسيار سرشناس تر و لايق تر از او ـ در مجموع حتا بيش از اين سناتور تازه کار و رنگين پوست و مهاجر زاده و بی تجربه رای آورده بود. از بابت هزينه های تبليغاتی هم که، تا گلو در بدهکاری فرو رفته است. 1
ما عين همين ماجرا، اما بسيار بسيار حساس تر از اين مورد را، هشت سال پيش هم در آمريکا شاهد بوديم. زيرا که در آنجا ديگر ماجرا بر سر مقام رياست جمهوری ابر قدرت آمريکا بود نه بر سر کانديداتوری آن. 1
و ديديم که سرانجام در انتخابات دور اول رياست جمهوری جرج بوش هم، آلبرت گور يا الگور، که حتا مقام معاونت رياست جمهوری را هم در کارنامه ی خود داشت، علی رغم آوردن آرايی بيش از جرج بوش کم تجربه تر در انتخابات سراسری، سرانجام با تصميم نهاد های صيانت از قانون اساسی، شکست را پذيرا گشت و به بوش شادباش هم گفت. 1
حال پيش خود فرض کنيد که چنانچه الگور يا خانم هيلاری کلينتون هم مانند سياسی های ما بودند، در آن صورت آيا فکر نمی کنيد که آمريکا در همان هشت سال پيش دچار آشوب و فتنه می گرديد و آرامش آن از ميان رفته و سيستم دموکراتيک آن از هم فرو می پاشيد؟ اگر هم از آن اختلاف می جست، آيا ما امروز شاهد سنگر بندی طرفداران خانم کلينتون و آقای اوباما در خيابانها و جنگ مسلحانه در آمريکا نمی بوديم؟
به شرافت و راستی و انسانيّت و دوستی سوگند که چنين می شد. زيرا سياسی وطنی مگر جز خود حقی را برای ديگری به رسميت می شناسد، و اساسآ مگر می شود که ايرانی خود رهبر انگار، در موردی شکست خود را بپذيرد و به نابودی حريف و همه چيز او و حتا هست و نيست ميهن و مردمش کمر مبندد؟! بنا بر اين می بينيم که رفتار يک اقليت کوچک سياسی چه نقشی حياتی و تعيين کننده در تداوم دموکراسی و سرنوشت يک ملت دارد. 1
روشنفکر و سياسی وطنی با انقلاب لجن و سراسر خون و جنون خود صرف نظر از اينکه اصلآ امنيت جهان را به هم زده، در صحنه داخلی دو ميليون ايرانی را به کشتن داده، کار نواميس دختران ما را به حراج رسانده و ايران را هم که به پرتگاه سقوط و نيستی کامل کشيده است، اما مگر اين اوباش از رو می روند و کنار می کشند. ايرانسوزان ديروز و پاسداران اين جهل و جنون و جنايت سی ساله، هنوز هم خود را روشنفکر و نخبه و رهبر سياسی می دانند. 1
در کشور های با فرهنگ که سياسی های باشرفی دارند، رهبر يک حزب در يک انتخابات، حتا در صورت نيم درصد تنزل رای نسبت به انتخابات پيشين هم با شرافت و سلامت اخلاق، شخصآ استعفا می کند و جای خود را به ديگرانی می دهد که شايسته ترند. 1
در ميهن ما اما چهل ـ پنجاه سال است که مشتی بی پدر و مادر بدکاره، روزگار ما را سياه کرده اند. يعنی عده ای که يا نوکر شوروی ديروز بودند و امروز هم که منافع ايران را به روسيه می فروشند، يا تروريست و آدمکش و بانک زن تربيت يافته ی کشور های عربی، و يا مشتی آخوند فکلی بی لياقت بچه روضه خوان متحجر، که صد البته همگی هم در پشت نام مصدق پنهان شده اند. 1
ناکسانی که ديگر حتا ذره ای هم آبرو و شرف در دنيا برايمان باقی نگذارده اند، ليکن با چنان کارنامه ی سراسر ننگينی، با خيره سری تمام، همچنان خود را آگاه و پيشرو و آزادی خواه می خوانند و همچنان هم معرکه گردانی سياسی می کنند. 1
و ما در واقع هم اسير دست همين چند صد نفر اوباش هستيم نه شيخ و ملايی که اگر همين گروه اندک سياسی به حق خود قانع باشند و دست از اين ادعا های ضد مردمی و ايران برباد ده خود بردارند، به شرافت سوگند که اين رژيم پوسيده ديگر شش ماه هم دوام نخواهد آورد. 1
فراموش نکنيم که انقلاب سکولار و پيشرو و ميهنی مشروط، در جامعه ی يکصد سال پيش ايران، محصول انديشه و خرد تنها گروه کوچک روشنفکران و رجال سياسی ايران آن روزگار بود که تعداد آنها حتا به سی نفر هم نمی رسيد. در ايرانی که هم مردم آن هزاران بار فقير تر از دوران پهلوی دوم بودند، و هم صد ها پله ناآگاه تر و مذهبی تر از روزگار انقلاب اسلامی. 1
و درعوض پست ترين و ارتجاعی ترين انقلاب تاريخ بشری، يعنی انقلاب اسلامی آخوند ها، بوسيله ی هزاران اوباشی به ثمر رسيد که همگی هم خود را ابر روشنفکر و چپ مترقی و آوانگارد و پست مدرنيست می خوانند. 1
پس دشمن اصلی ملت ايران و مسئول همه ی اين خونها و خرابی ها همين عناصر پست و مسئوليت نشناس و عقده ای هستند که ديروز انقلاب کردند و امروز هم نام اپوزيسيون را با خود به يدک می کشند، نه مشتی چاقو کش و بچه شمع فروش و لات چاله ميدانی که اصلآ همان اراذل را همين ابر روشنفکران و بزرگ نخبگان بر جان و مال و ناموس و هستی و شرف ملت ما مسلط کردند. 1
و حال پرسش اساسی در اينجا اين است که چه بايد کرد؟ و اين همان مطلبی است که در بخش دوم اين نوشتار بدان خواهم پرداخت. همينجا در اين مورد فقط اين چند جمله را بياورم که ما امروز اسير دو دسته دشمن غدار هستيم، اول پايوران اين نظام سراسر خون و خيانت و دوم اين اپوزيسيون سر تا پا ننگ و حسادت. 1
آزادی ايران هم ابتدا در گرو عبور کامل از اين اپوزيسيون خود دشمن تر از هر پوزيسيونی است، در مرحله ی بعد، تشکيل يک گروه ولو خيلی کوچک اما با پيشينه ی روشن سياسی، سپس هم هدفمند ساختن مبارزات و تعيين مسير آن و يک کاسه کردن کوشش های مان. 1
هر ايرانی اگر براستی خواهان رهايی خود و ميهن خويش از چنگال خونين اين نظام انيرانی و دشمن ايران است، بايد از اين نام های مطرح و ديگر تهور آور گشته عبور کند. اينان مشتی دغلباز بی لياقت هستند که تنها از راه تشکيل باند های مافيايی رسانه ای، نام های خود را بعنوان پيشگامان آزادی و روشنفکر و رهبران سياسی در ميان مردم جا انداخته اند. 1
باور کنيد اين ناکسان که شما ايشان را کس می انگاريد، در عالم حقيقت هيچ کس و هيچ چيز نيستند، هيچ چيز! اگر بودند که ما سی سال در اين لجنجزار خونين و متعفن دست و پای نمی زديم. 1
اين عناصر که شما آنها را نخبه و بزرگ و دموکراسی طلب می پنداريد، آن اندازه پخمه و حسود و نادان هستند که حتا پس از سه دهه هم نتوانسته اند با آزاد منشی و مسئوليت شناسی دستکم يک اپوزيسيون کوچک اما منسجم به وجود آرند که بتوان دلخوش بود که در فردای سقوط اين رژيم، جای آنرا خواهند گرفت.1
کسانی که حتا در ميان همفکران خود هم به هيچ پرنسيپ و قاعده ای پايبند نيستند، اصلآ حتا قادر به اداره ی يک قهوه خانه هم نيستند چه رسد به رهبری يک کشور هفتاد و چند ميليونی آنهم با هزاران مشکل اقتصادی و اجتماعی و پيچ و خم سياسی. 1
با آنچه به کوتاهی آوردم، پس هر گونه اميد بستن به اين عناصر حقير و بدکاره و بد سابقه، دانسته و نادانسته، دست و پای زدن در همين مرداب خونين و کشنده است و کمک به تداوم اين نگونبختی و پريشانحالی و ناموس فروشی و بی آبرويی، و اصلآ ای بسا نابودی کامل ايران.همين.امير سپهر