حزب ميهن
امير سپهر
دشمن اصلی ما انگلی بنام ملا است، نه عرب
ملا کيست و چيست ؟
ممکن است که احکام اسلام در زمان خود برای اعراب باديه نشين و جاهل چهارده قرن پيش خالی از فايده نبوده باشد، ليکن با توجه به پيشرفت مدنيت در اين چهارده سده و دستيابی بشر به اينهمه آگاهی و اختراع و اکتشاف، انسان امروز ديگر نيازی به آن قوانين دوران بربريت ندارد. اينکه اگر سگ در جايی ادرار کرد آنجا نماز ندارد، يا اگر سرين زنی جنبيد و شما خوشتان آمد بايد سه شتر دوساله قربانی کنيد و مهملاتی از اين دست ديگر به درد دلقکها در سيرک می خورد، که با گفتن اين سخنان مضحک مردم را بخندانند. چنانکه امروز بيشترين مردم اين خزعبلات را بعنوان جوک آورده و بدان می خندند
پس، اينکه احکام اسلام برای بشريت امروز چيزی جز عقبماندگی و بدبختی نمی تواند داشته باشد، امری بديهی است. اما آنچه برای ما ايرانيان از خود اسلام هم بيشتر مايه عقبماندگی و بدبختی و نکبت است، موجودی بنام ملا است. عنصری که قرنها است با تکيه به همين احکام مضحک و ضد بشری ، ضمن اينکه هيچ نقشی در کار و توليد نداشته، هماره هم بزرگترين پاسدار جهل و مانع پيشرفت ما بوده. اگر اسلام امروز ارتجاعی است، شيعه هزار برابر از خود اسلام ارتجاعی تر است. شيعه گری نه اسلام، که يک چيز من در آری است. اگر اين کيش در ابتدا به منظور حفظ استقلال ايران از عرب و يا هر هدف مثبت ديگری هم که ابداع شده بود، حال قرنها است که خود به بزرگترين عامل پسماندگی و بدبختی ما ايرانيان بدل گشته. شيعه گری اکنونی چيزی نيست جز دکان سالوس برای مشتی بی سروپای بيسواد متحجر، حقه باز و تن پرور بنام ملا
اينها که آوردم، از سر عناد و کين نيست. اگر پيشينه هر يک از اين عمامه داران را بررسی کنيد، خواهيد ديد که اکثرآ آنان آدمهای پشت کوهی هستند. کسانی که حتی در همان ده خود هم از پست ترين و عقبمانده ترين خانواده ها بيرون آمده اند. کودکيشان که در همان دنيای تنگ و کوچک دهاتشان گذشته. وقتی هم که به پانزده ِ شانزده سالگی رسيده اند، هر يک با الاغ و اتوبوس و کاميون از ده خود يکسره به يکی از حوزه ها کوچ کرده اند. سواد خواندن و نوشتن را در ده آموخته، در حوزه هم که آموزششان يک سويه و همان دروس قرون وسطايی حوزوی بوده. هيچ آگاهی جنبی و شعور اجتماعی هم ندارند و دنيايشان همان دنيای تنگ و تاريک ده و حوزه است
در زمينه مدنيت، ملا ها در دهات خود که چيزی نمی بينند. در دوران اقامت در حوزه هم که امکان آشنايی با علوم و فنون و هنر جديد برايشان وجود ندارد. تمام بحثشان در حوزه بر سر چگونگی غسل جنابت است، و آداب مستراح رفتن و جماع با شتر و، حلال و حرام بودن زن دايی و خواهر ناتنی و، اينگونه مسائل هجو و مسخره. پس از خروج از حوزه هم که خانه نشين هستند و بزرگترين کارشان روضه خوانی و گرياندن مردم است. پس اينکه می نويسم ملا جماعت مشتی انگل هستند، نه تهمت و توهين، که عين واقعييت است. به ديگر سخن، روحانيت شيعه در ايران يعنی، مشتی پشت کوهی بی سواد و متحجر و تنبل و شکم پرور که با چند سال اقامت درمکاتب جهل و خرافه، چند متری چلوار سپيد و سياه بر دور سر پيچيده، خود را نمايندگان خداوند می خوانند
ما و اعراب
اگر تعارف را به کناری نهيم، بايد بپذيريم که اعراب بنا به دلايل تاريخی بطور کلی در ته دل، چندان دلخوشی از ما ندارند. اين امر اما يکجانبه نيست. اگر آنان دوست ما نيستند، ما ملت ايران هم خيلی از آنان خوشمان نمی آيد. در مجموع هم نمی توانيم دوست قابل اعتمادی برای آنان باشيم. البته اين بدين معنا نيست که ما و اعراب حتمآ بايد دشمنان خونی هم باشيم. حتی اينرا هم نمی توان گفت که همه ی اعراب از ما نفرت دارند. کشور و فرهنگ ما در ميان اعراب هم دوستدارانی دارد. از سوی ديگر هر چه باشد، اعراب همسايگان ما هستند. خواه و ناخواه هم، يعنی چه خود بخواهيم و چه حتی نخواهيم، چاره ای نداريم جز اينکه در کنار آنها زندگی کنيم
پس، چه بهتر که اين همزيستی، دوستانه و از روی احترام متقابل باشد. ما که قادر نيستم شمشير بر گرفته و يکباره سر ده ـ بيست ملت عرب را از تن جدا سازيم. به فرض محال اگر هم بتوانيم، نبايد اينکار را انجام دهيم. پس، اين، اصلآ درست نيست که ما عرب ستيزی را تبليغ کرده و غير مسئولانه بسان اين رژيم ضد ايرانی، دشمن تراشی کنيم. ما که چهارده قرن مقاومت کرده و عرب نشديم، آنهم حتی در بهترين و مسالمت آميز ترين مقاطع، معلوم است که از پس يک چنين فتنه ای بنام اسلام و فرهنگ عرب، ديگر هرگز عرب دوست هم نخواهيم شد، چه رسد به عرب. فرهنگ غالب ما، فرهنگ مستقل از اسلام است
از نظر فرهنگی و نيروی انسانی هم به اندازه ای غنی هستيم که بتوانيم تمام اعراب را پشت سر نهاده به پيشرفته ترين و قوی ترين ملت منطقه خاور ميانه بدل شويم. چنانکه قبل از آلوده شدن به ميکرب اين جزام آخوندی چنين بوديم. پس از اين فتنه ی شوم، بايد هم با پالايش فرهنگ خودی، بيش از پيش به خويشتن خويش باز گرديم. پس ما نيازی به عرب ستيزی و دشمن تراشی بيجا نداريم. ايران وقتی قدرت سنتی و تاريخی خود را بازيابد، هيچ عربی اگر هم بخواهد، نمی تواند چشم طمع به خاک آن داشته باشد
راه رسيدن به استقلال و قدرت سنتی ما هم از پل دشمنی و کوچه ی کينه به اعراب نمی گذرد. همانطور که در گذشته ی درخشان ايران نيز چنين بود. هيچ فرد و ملتی در مقابل توهين و نفرت سبد گل سرخ نمی فرستد. نهال دشمنی، ميوه ای جز کينه به بار نمی آورد. چنانچه ما مرتبآ از آنان ابراز انزجار کنيم، طبيعی است که آنان هم روز بروز بيشتر از ما نفرت پيدا خواهند کرد. اين نفرت و دشمنی هم به نفع ما نخواهد بود، بويژه در اين مقطع. ما ملت ايران، امروز بيش از هر زمانی به دوست نيازمندم، نه دشمن، خصوصآ در ميان همسايگانمان و باز هم بويژه در ميان مردمان کشور های همجوار. حتی اگر با بدبينانانه ترين نگاه هم تصور کنيم که همه ی پلشتی های ما ناشی از اختلاط فرهنگ آنان با فرهنگ ما است، باز هم بايد پذيرفت که اين اختلاط فرهنگی نمی توانسته يکطرفه باشد. بی شک فرهنگ آنان نيز از ما بسيار متأثر گشته. پس، غير از همسايگی، اين اختلاط موجب آن شده که ما و اعراب به نوعی خويشی فرهنگی هم پيدا کنيم
رژيم ملا ها، ننگی حتی برای اسلام
اصلآ بسياری از اين جارو جنجال های امروزی و اين ادعا درست نيست که گويا تمامی بدبختی های ما از اعراب باشد. گروهی از هم ميهنان ما بغلط رژيم جمهوری اسلامی را يکجا در شکم اعراب فرو کرده، با اين کار هم بدين نتيجه نادرست می رسند که گويا اين رژيم يک رژيم عربی است و اعراب مسئول همه ی مشکلات و بدبختی های امروزين ما هستند. در حاليکه اعراب نه اصلآ از اين رژيم خوششان می آيد، نه اين حکومت شباهتی به حکومتهای آنها دارد و نه اصولآ اسلام ما و ملاهايمان شباهتی به اسلام و روحانيت اعراب دارند. اعراب البته با يورش به ايران در چهارده سده ی پيش همه چيز ما را ويران و مسير تاريخ ما را منحرف کردند. اسلام حاليه در ايران اما آنی نيست که باديه نشينان با زور شمشير و کشتار و تجاوز و جزيه بما تحميل کردند
باوری اهريمنی که هم اينک در ايران حکومت می کند، ساخت ايران است، نه کالايی عربی. شيعه گری ايرانی، به حدی خرد ستيز، پرخاشگر، دروغزن، بی معنويت، نامدارا و ضد مدنيت است که حتی به مراتب از آن کيشی هم که راهزنان و متجاوزان عرب به ايران آوردند ضد انسانی تر است. خيلی هم عقبمانده تر از آن تحفه ی چهارده قرن پيش. اسلام مسلمانان اصلی، يعنی اعراب هم البته آن اسلام اوليه نيست. در روند تاريخ کيش آنها هم بسيار تغيير کرده. اسلام آنان اما پسرفت که نکرده، سهل است، که بسيار هم پيشرفت کرده. ولو اين پيشرفت به دليل لاک پشتی بودن، زياد هم چشمگير نباشد. آنقدر هست که بتوان گفت کيش آنان در اين چهارده قرن به اندازه ای تغيير کرده که ديگر بعضی ازبديهيات تمدن و يا لااقل تجدد را پذيرفته است
اعراب البته همچنان زائده ها و زالو های فراوانی هم دارند که همچنان در فکر تسخير جهان بوده و سر آدميان را در مقابل دوربين با شمشير می برند. اما اين بربر ها و جانوران، دستکم نمايندگان مستقيم حکومتهای عربی نبوده و از دولتهای اسلامی آنان تاييديه ندارند. هر چه هست، حکومتهای عرب ديگر از کشور گشايی و جنايت بنام الله دست برداشته، تا حدی به اصول مدنيت مدرن و استاندارد های بين المللی نزديک شده و بويژه برخلاف صدر اسلام، به حق حاکميت ساير ملل احترام می گذارند. به همين علت هم هست که اين بربر های سربر اسلامی، که همچنان مانند صدر اسلام، نيت جهانی کردن اين توحش را دارند، حتی با دولتهای خود نيز اختلاف و دشمنی دارند
مشکل ما در اين زمينه درست عکس اعراب است. بدين صورت که، چنانچه تروريستهای عرب فراريان و قانون شکنان دولتهای خود هستند، فراريان ما، صلح طلبهايمان هستند که از ترس دولتمردان تروريست خود از ميهن خود گريخته اند. دولتهای عرب در تعقيب تروريستهای خود هستند، دولت ما اما در تعقيب ايرانيان مخالف تروريسم. دولت ملا های ايران، بعکس دولتهای عرب، هر فردی را که مخالفت سرسخت ترور بنام الله باشد، به بند کشيده و يا ترور کرده می کشد
اساسآ پس از سقوط حکومت اسلامی طالبان در افغانستان، در حال حاظر ايران ملا زده تنها کشور به اصطلاح اسلامی است که در آن دهان مردم را می بويند. حجاب را به قانون و توسری مبدل ساخته اند. در سينما و فيلمهای تلويزيونی، همديگر را در آغوش کشيدن زن و مرد عاشق که هيچ، حتی مادر و فرزند را هم فعل حرام می شمارند. رقص و شادی، حتی در جشن های عروسی هم قدغن است. نشان دادن ساز را معصيت می شمارند. صدای زن خواننده را حرام اعلام کرده اند. رسمآ خبری هم از مشروبات الکلی نيست، حتی برای ميهمانهای خارجی. حال بگذريم از اينکه در اصل، شبکه توزيع مشروبات قاچاق و تقلبی در دست خود ملا ها است
فقط در جمهوری ملا ها است که تمامی وزرا و معاونين آنها، ديپلماتها، سفرا، کاردار ها، افسران ارشد و جانشينان آنها، رؤسای دانشگاهها، نمايندگان دولت در خارج، وکلای مجلس، دادستانها و حتی مدير کل بانکها و همه ی کارکنان سفارتخانه ها و رؤسای کلانتری ها هم، همه و همه چون بزغاله ها ريش دارند. مقامات و نمايندگان سياسی با خانمها دست نمی دهند. در هر ميهمانی که مشروب سرو شود شرکت نمی کنند و در مراسم هم از رقص و شادی چون حيوانات وحشی رم کرده و می گريزند. هر خانم حتی غير مسلمانی هم که وارد مرز زمينی و هوايی اين خليفه گری شيعی شود، مجبورش می سازند که ابتدا لچک بر سر کرده و بعد پای به قلمرو ملا ها بگذارد، ولو که آن خانم، يک ديپلمات و يا حتی وزير يک کشور ديگر هم که باشد
اين در حاليست که حتی در سرزمين اصلی اسلام، يعنی، در عربستان سعودی هم، در حجاز و مکه و مدينه دهها هتل شيک وجود دارد. هتلهايی برای شب زنده داری و خوشگذرانی که در داخل آنها هم خانمها بی حجاب هستند، هم مشروبات الکلی سرو می شود، هم هر شب برنامه رقص عربی و ديسکوتک برپا است و هم اينکه ارکستر زنده برنامه اجرا می کند. در سعودی خانمهای ديپلمات که سهل است، حتی خانمهای رپرتر خبرگزاری ها هم مجبوربه لچک بر سر کردن نيستند. تمامی مقامات سعودی هم، هم با خانمهای بی حجاب دست می دهند، هم نشست و برخاست می کنند و هم اينکه بر سر ميز شراب می نشينند
وقتی سعودی کعبه دار و موطن پيامبر اسلام اين اندازه تساهل و مدارا داشته باشد، طبيعی است که ديگر کشور های اسلامی عرب خيلی آزادمنش تر باشند. در کشور هايی اسلامی عربی مانند تونس و مراکش و اردن و مصر جامعه آنچنان باز است که بهشت توريستها محسوب می شوند. بگذريم از ترکيه غير عرب اما مسلمان بيخ گوش خودمان، که در حال حاظر يکی از بزرگترين مراکز خوشگذرانی اروپائيان محسوب می شود، و نه تنها سونای مختلط که حتی جزاير لختی ها هم دارد
پس ما نمی توانيم اين همه واپسماندگی و بربريت را به حساب کل اعراب واريز کنيم. ما تروريست اسلامی را بايد که بکوبيم، با هر قدرتی که داريم. اما حمله به تمامی اعراب اصلآ کار درستی نيست. آنچه به حکومت ملا ها و رابطه ی آن به حکومتهای عربی بر می گردد، به اين موضوع توجه داشته باشيم که آنها نيستند که در ميهن ما فتنه می انگيزند، بلکه حکومت ملا های ما است که مرتبآ در سرزمين های عربی مشغول دسيسه چينی بنام اسلام است. ملا های عرب نيستند که ملا های ما را تحت تأثير خود دارند. بعکس، اين ملا های ايران هستند که معلمان و الهام بخش ملاهای شيعی و تروريست کشور های عرب محسوب می شوند، حتی ملا های نجف و کربلا و کاظمين. چون فعلآ ملا های ما هستند که با اشغال ايران و با دستيابی به همه چيز ما، با اجير کردن کل ملا های شيعی در جهان، ايران را به پايگاه اصلی صدور ارتجاع و نا امنی و ترور به کشور های عربی مبدل ساخته اند
حاصل اينکه، دشمن اصلی ما در حال حاظر در داخل خودمان است. صد البته هم، همه هم می دانيم که خطر و خسارت دشمنان خانگی هزاران بار از دشمنان برونی بيشتر است. جنگ امروز ما با ملا ها است نه با اعراب. اعراب اتفاقآ در اين جنگ در کنار ما هستند، نه در مفابل ما. اگر هم بعلت جيره خواری، منافع بعضی ملتهای عرب در اين جنگ با ما در يک جهت نباشد، بی شک دولتهای عربی فعلآ منافعشان با ما به هم گره خورده. پس عاقلانه اين است که ما بجای توهين به دولتهای عرب، ضمن نشاندادن حسن سلوک، حتی از آنها برای دفع اين دشمن مشترک، ياری معنوی نيز طلب کنيم
از اسلام سياسی در ايران نترسيم که اين هيولای خونخوار در صحنه ی سياسی ايران برای هميشه مرد. ما ديگر در سالهای چهل و پنجاه نيستيم که خطر دروغ و سرابی بنام حکومت اسلامی آينده ما را تهديد کند. آفرين بر ملا ها که در همين يک فرصتی که به دست آوردند، کار را يکسره کرده، آنقدر دزدی و جنايت و پستی کردند، که ما را تا ابد در مقابل هجوم دگرباره اين ميکرب مهلک بيمه کردند. حال شانس چنگيز مغول و تيمور لنگ برای دستيابی مجدد به قدرت در ايران به مراتب از ملا ها بيشتر است. اپوزيسيونی که می خواهد جانشين جمهوری اسلامی شود، بايد از هم اکنون با درک مسئوليت، به جهانيان، بويژه به دولتهای همسايه، نشان دهد که می خواهد با احترام و صلح طلبی در کنار آنها زندگی کند ...1
چهارشنبه دومين روز از اسفند ماه هشتاد و پنج خورشيدی برابر با 21 فوریه 2007ميلادی
حزب ميهن
امير سپهر
جهل ستيزی در ايران همان دين ستيزی است
دين را از جنبه های مختلف می توان مورد نقد و بررسی قرار داد. از مهم ترين اين جنبه ها، يکی بعد سياسی دين است و آن ديگر جنبه شخصی و عرفانی آن. آنچه به مورد دوم بر می گردد، دين در يک جامعه آزاد امری شخصی و به مثابه يک خوراک روحی است. يکی روح خود را با موسيقی سيراب می کند، يکی با يوگا، آن ديگر با شعر و يکی هم با دينداری. در جامعه ای آزاد از قفس تنگ ايدئولژی، زندگی شخصی و علائق فردی از حقوق مسلم يک فرد است. در چنين اجتماعی دينداری و بی دينی، و همينطور کيفيت و نحوه ی عبادت هر کسی هم در همين چهارچوب قرار می گيرد. اساسآ تا آنجا که هر عقيده، باور، مرام وعادتی به خود شخص مربوط شود، هر کس مختار است که هرگونه که می خواهد زندگی کند، به هر چه که می خواهد اعتقاد داشته باشد، و هر چه را هم که می خواهد بپرستد و يا نپرستد
کسی هم حق ندارعقيده ی شخصی فرد ديگری را به تمسخر گرفته و يا او را مورد تعرض و تهاجم قرار دهد. اما آنجا که يک عقيده خود را به صورت يک مکتب سياسی اجتماعی مطرح کرده و داعيه حکومت بر ديگران می کند، ديگر از حالت دين و باور بدر آمده، به يک ايدئولژی سياسی مبدل می گردد. هر ايدئولژی سياسی هم بطور طبيعی، هم در معرض نقد و تعرض است، و هم حتی می تواند مورد تمسخر و رد کامل قرار گيرد. وقتی کسی بايک ايدئولژی می خواهد بر شما حکومت کند، اين ابتدايی ترين و طبيعی ترين حق شما است که با آوردن دلايل، باطل بودن آنرا بيان کرده، در برابر آن مقاومت نموده، و حتی اگر با منطق نتوانستيد، با آن به ستيز بپردازيد
چنين است وضعييت ما با ملا ها و جمهوری اسلامی آنها. عده ای ملای بی سروپا به دستاويز مشتی چرنديات کشورمان را از دستمان گرفته، دارو ندارمان را دزديده، دخترانمان را حراج کرده، بيش از يک ميليون جوانمان را به کشتن داده و ناقص کرده، شش ميليون نفر را فراری داده، چند صد هزار نفر را اعدام کرده، همچنان سالی بيش از يکصد و پنجاه هزار نفر تحصيلکرده را از ايران فراری می دهند، آبرو و حيثيتمان را در دنيا بر باد داده، کار ملتمان را به دريوزگی کشيده، در زندانها به نواميس چند ده هزار دخترمان تجاوز کرده اند ووو، همه و همه ی اين اعمال ننگين را هم با آيه و حديث و سوره و فتوا
اين ديگر خيلی شگفت انگيز است که ما همچنان حق نداريم که آنان و خزعبلاتشان که بدان نام دين داده اند را نقد کنيم. چرا که بزعم عده ای، اگر ما ستمديگان حرفی زنيم، به افکار اين متجاوزين به نواميسمان اعتراض کنيم، فرياد بر آريم که اينها چه بر سرمان آورده اند، دين ستيزی کرده ايم. نويسنده که عقلم نمی رسد تا بدانم اين ديگر چگونه استدلالی است!؟ و چون عقلم بدينگونه استدلالها ها قد نمی دهد، به حقيقتی معتقد شده ام و آنرا هم فاش می گويم، که هر کسی که مروج اين منطق باشد، اگر جيره خوار ملا ها نباشد، از ديد اينجانب بی هيچ ترديدی يک انسان کاملآ جاهل و بی شعور است. آخر مگر ما با ملا ها کارداريم و به آنها زور می گوئيم؟ آنها هستند که ما را به پوفيوزی و دريوزگی انداخته اند. تنها ابزار کار و برنده ترين سلاحشان هم همين چرنديات است. ملا که اسلحه ی ديگری جز اين حرفهای پوچ و خرافات ندارد
ما اگر خواهان مبارزه ی واقعی با اين چپاولگران و جنايتکاران هستيم، اتفاقآ بيش از هر کاری ابتدا بايد اين سلاح را از دست آنان بگيريم. اگر هم موفق به خلع سلاح کردنشان نشديم، حداقل بايد با نقد اين چرنديات تيغه ی اين سلاح را کند کنيم. ملا اگر گاوپرست و گوساله پرست هم که بود و با ما کاری نداشت، ما را اصلآ کاری با عقايد آنان نبود. اما آنها به دستاويز همين ارزشهای من درآری و مضحک است که ما را يتيم و خود را اوليای ما می خوانند. نگارنده که ملای سربراهی را نمی شناسم که کاری به کار ديگران نداشته باشد. ملا اصلآ اين دامن بلند را پوشيده، آن لنگ را بر سر بسته که با متمايز ساختن خود بر من و ما حکومت کند. در درجه اول سياسی، اگر هم دستش کوتاه بود از نظر فرهنگی. چرا که به جز چند استثناء، صد در صد ملا ها دين خود را سياسی دانسته و اگر هم اختلافی با اين رژيم داشته باشند، نه بر سر شخصی کردن اسلام، که بر سر نحوه ی پياده کردن قوانين اسلام شيعی در اين حکومت است
حتی آيت الله منتظری هم هنوز که هنوز است، نه تنها به مرحله ی خصوصی سازی دين نرسيده، بلکه حتی اصل ولايت فقيه را نيز همچنان قبول دارد. اختلاف وی با اين حکومت در بهترين حالت، در يک جمله، بنوعی شورايی کردن اين جمهوری اسلامی است. يعنی اينکه فقط يک ملا نباشد که اختيار جان و مال و ناموس ما در دست وی باشد، بلکه بايد چند ملا بر همه چيز ما حاکم شوند. چرا که اسلام اساسآ در ذات خود، بيش از اينکه يک دين باشد، يک ايدئولژی است. حتی خود پيامبر نيز يک سياسی کار، کشورگشا و حاکم سياسی بود. پس، آنکه لباس ملايی به تن کرده، يعنی با علم به ذات اسلام، در صدد تعقيب و ترويج اصول اسلام و روش پيامبر آن است. بنابر اين حساب ما با اسلام سياسی روشن است و با ملا جماعت روشن تر
آنچه در اين ميان مبهم و از هر چيز ديگری هم تأسفبار تر است، اينکه کسانی می گويند نبايد به دين مردم توهين کرد که خود را مثلآ روشنفکر نيز می خوانند، نه مردم عادی يا بيسواد کوچه و بازار. کسی که نام روشنفکر را با خود به يدک می کشد، چگونه آخر حتی اين ابتدايی ترين اصل ملايی را هم نمی داند که اين ها مروج آيين امامت و کشورداری اسلامی هستند، نه روحانی دير نشين. همه ی يازده امامشان هم بر سر همين نزاع برای حکومت کشته شدند. از حضرت علی و فرزندانش حسن و جسين گرفته تا امام رضای وليعهد، و از او گرفته تا امام يازدهم حسن عسگری. دوازدهمی را هم که در چاه پنهان کرده اند. منظور هم اين است که آنگاه که اوضاع جهان چون ايران بلبشو شد و کمونيست های همه ی دنيا هم چون چپ های ما مترقی شده و برای مبارزه با امپرياليسم ملا را به کمک طلبيدند، تمام مردم جهان هم چون ما به صغيری و گوسفندی روی کردند، فورآ او را برون آرند و ولايت بر تمام بشريت صغير را بدو سپارند. اين روشنفکران خيلی روشنفکر، معتقدند که گويا اينها اعتقادات مردم است و نبايد بدين باور ها تاخت. مرتب هم تبليغ می کنند که بيش از نود و پنج درصد ملا ها با اين حکومت مخالف هستند
اولآ اينکه آنچه ملا ها می گويند اصلآ به هر چيزی می ماند، جز به يک دين و آيين خدا پرستی. ثانيآ، همين آيين مسخره هم متعلق به ملا ها است نه مردم. مردم که به ملا ها دين ياد نداده اند. ملا ها هستند که با صد ها سال تبليغ و زيارتنامه خوانی و رساله نويسی و روضه خوانی و دعا نويسی مردم را به اين چرنديات باورمند ساخته اند. و در نهايت هم، ما اثری حتی از يک ملای خوب هم در جامعه خود نمی بينيم، چه رسد به آن اکثريت ادعايی که گويا همگی هم مخالف اين بساط باشند. ما در اين بيست و هشت ساله حتی يک اعلاميه مخفی هم از جانب چند ملا نديديم. نديديم که آن اکثريت مطلق نود و پنج درصدی، حتی برای يکبار هم که شده، يکی از اعمال سراسر دروغ و فريب و غارت و خونريزی و وطن فروشی اين حکومت را حتی در يک اعلاميه بی نام و نشان هم محکوم کنند. چطور است که در رژيم گذشته تمامی ملا ها حتی برای يک ريال گران شدن بليط اتوبوس هم دهها اعلاميه می دادند. زير آن هم مهر خود را زده نامهاشان را هم با الاحقر، الاحقر می نوشتند، اما در مقابل ناموس فروشی اين حکومت هم همگی مهر خموشی مرگ بر لب زده اند
اينان که اينهمه قرن نان تبليغ شجاعت حضرت عباس و امام حسين را خورده و شيعی گری را عين عدالت خواهی تبليغ کرده اند، چطور خود آن اندازه جربزه ندارند در مقابل هم لباسان خود حتی يک اعلاميه خشک و خالی نيز صادر کنند. يا قرنها دروغ گفته اند، يا اينکه حتی طبق گفته خودشان که شيعه را مذهب عدم سازش با ظلم تبليغ کرده اند، شخصآ شيعه ی درست و حسابی نيستند. در هر دو صورت هم، اگر يک مثقال شرف انسانی داشتند، حق بود که حداقل اين لباس ملايی را از تن بيرون می کردند و می شدند مانند ساير مردم تحت ستم ايران. حتی اگر اين سخن بی اساس هم درست باشد که گويا نود و پنج درصد ملا ها اين رژيم را اسلامی نمی دانند، باز هم بايد گفت، مگر اينها کور هستند و نمی بينند که شيعه دارد در ايران به کهنه ی حيض مبدل می شود
اگر می بينند، پس چرا مردم را بر عليه اينها نمی شورانند؟ اينها اگر ازهيچ کاری هم که سر در نياورند، دستکم در برانگيختن توده های مردم که مهارتشان بی مثال است. ممکن است گفته شود که می ترسند. در اينصورت هم نبايد گفت، کسانی که خود تا اين اندازه جربزه ندارند که بر عليه حتی بقول خودشان "متجاوزين به نواميس شيعيان حسينی" يک اعلاميه خشک و خالی هم صادر کنند، آيا بيجا نکرده اند که صد ها سال مردم را سر کار گذارده، با تبليغ شجاعت عباس و حسين از آنان کولی گرفته اند. وقتی نود و پنج درصد از ملا ها، حتی خود نيز حاظر به يک دفاع ساده هم از آن ارزشهايی نباشند که خود را مبلغ و مروج آن می خوانند، آنهم در برابر فقط پنج درصد از هم ريشان قلابی خود، آيا اين خود روشن ترين دليل بر دروغ بودن آن ارزشها نيست. يعنی بی ارزش بودن همان اراجيفی که ملا جماعت آنرا ارزشهای اسلامی می نامد، و حتی بدان حالت تقدس بخشيده و از ما سواری می گيرند. و خلاصه اينکه وقتی نود و پنج درصد خود عمامه داران بيست و هشت سال در مقابل قتل و تجاوز و دزدی بنام ارزشهايشان سکوت اختيار کرده اند، و حاظر نيستند از آن تقدسات و ارزشها دفاع کنند، من و شمای بی عمامه اصلآ بايد بی شعور ترين انسانها باشيم که مدافع ارزشهای آنان شويم
و اما در مورد آن عده به اصطلاح روشنفکر، همانها که می گويند به مقدسات مردم توهين نکنيد، همان روشنفکر هايی که امروز حتی از ملا هم ملا تر شده اند، بدانان نيز نبايد گفت، وقتی نود و پنج درصد از خود ملا ها از مقدسات خود دفاع نمی کنند، شما خيلی بيجا می کنيد که مدافع آن اراجيف می شويد. شمايی که نام اصليتان (چراغداران کور) است نه روشنفکر. شما ابر فرزانگانی که حتی با هزينه ی نيم ميليون کشته و ويرانی ايران بنام آن اراجيف هم، همچنان گفته ی ملا ها را مقدسات می پنداريد. خود که حواس پرتی داريد و چشمتان سو ندارد، تا ببينيد که بنام اين مقدسات بر ايران و ايرانی چه ها رفته و به نقد آن مقدسات دروغين اقدام کنيد. دستکم دم فرو بنديد و اين حداقل حق را برای روشنگران مسئول قائل شويد که با نقد اين انديشه های پليد و جهل زا، مردم اسير دست ملا را از ظلمت و سياهی اين زندان اوهام و دروغ و دغل، آنهم بنام مقدسات رها سازند ...1
آدينه روز، بيست و هفتم بهمن خورشيدی، برابر با شانزدهمين روز از ماه آوريل دوهزار و هفت ميلادی
حزب ميهن
امير سپهر
زمينه ها و مسئولان جنگ ديروز و جنگ احتمالی فردا
سرانجام صدام حسين بطرز شرم آوری بدست برادران وحشی تر از خودش کشته شد. گذشته از اينکه اساسآ نفس اعدام، کاری وحشيانه است، حال اگر اينرا هم بپذيريم که صدام بايد اعدام می شد، باز هم بايد گفت که قتل او را به هر جنايتی می توان شباهت داد، جز به يک اعدام. حقيقت اين است که صدام را کشتند، نه اينکه وی را اعدام کرده باشند. بهر روی، اين نگارنده که از تمامی اشکال مجازات مرگ نفرت دارم. معتقدم که اگر قتل نفس بوسيله ی فردی جانی و ديکتاتور، کاری رذيلانه است، کشتن يک انسان بدست يک نظام که خود را انسان تر و نماينده ی مردم هم می داند، عملی هزاران بار ننگين تر و شرم آور تر است، ولو آن انسان، جنايتکاری ضد ايرانی چون صدام حسين باشد. هرچه بود، صدام ديگر کشته شده و از دست ما هم برای تعيين مجازاتی ديگر برای وی کاری بر نمی آيد. ما فعلآ بايد در فکر بزير کشيدن و مجازات صدام حسين های خود باشيم
زيرا اگرعراق فقط يک صدام داشت، ما دستکم يک دوجين صدام داريم که هر کدامی هم هزار بار از صدام جانی ترند. صدام هرچه هم که جانی بود، اما حداقل تا آخرين ثانيه عمر يک ناسيوناليست ماند. هزار دام های ما اما، ضمن اينکه از وی جانی ترند، از ايرانيت نيز نفرت دارند. آنچه در اين قتل به ما بر می گردد، شايد بسياری از هم ميهنان جوان از دست داده و هستی باخته در جنگ هشت ساله، از بدار آويخته شدن وی شادمان باشند و دلشان خنک شده باشد. اما ما ايرانيان، بويژه خانواده شهدا و جانبازان، هرگز نبايد بپذيريم که به بهانه ی اين اعدام سبعانه، پرونده ی هشت سال جنگ خانمانسوز را ببندند
کشتن شدن يک نفر هرگز نمی تواند همه ی زخمهای عميق هشت سال جوان کشی و ايرانسوزی را التيام بخشد. صدام فقط يکی از مجرمان آن جنگ بود، آنهم يک مجرم خارجی و رديف چندم. اين پرونده دهها مجرم بد تر از او در داخل ايران دارد. صدام حسين بی ترديد فردی جنايتکار و ضد ايرانی بود. اينهم درست است که وی شروع کننده ی جنگ و مسئول خون بسياری از بهترين فرزندان ما بود. اما ما نمی توانيم مسئوليت تمامی خونهای ريخته شده در جنگ و همه ی خرابيهای ايران را يکسره به پای او بنويسيم. ما اگر صدام را حتی شروع کننده جنگ و مسئول تام و تمام دوساله اول جنگ هم که بدانيم، اما نمی توانيم گناه شش سال ادامه جنگ، مسئوليت خون بيش از سيصد و پنجاه هزار جانباخته و نابودی زير ساختهای اقتصادی کشورمان پس از فتح خرمشهر را هم در کارنامه ی خون آلود او ثبت کنيم
و حال آنکه شرافتآ صدام را حتی در شروع جنگ هم نبايد تنها مقصر دانست. اين داوری اگر از سر بی خبری نباشد، حتما به منظور رد گم کردن و آدرس عوضی دادن است . فراموش نکنيم که اين خمينی بود که به محض استيلا يافتن بر ايران، شروع به تحريک ملتهای منطقه برای سرنگون ساختن حکومتهای خود کرد. با ترهات مداخله جويانه ای از اين دست که، "انقلاب ما جهانی است" يا "ما انقلاب خود را صادر خواهيم کرد" و يا اينکه حتی آشکارا عربده کشيدن که "صدام حسين بايد برود"، اين بايد برود و آن بايد برود، و يا "ما حرمين شريفين را از چنگ خاندان فاسد آل سعود در خواهيم آورد". خمينی وقتی آنهمه ی در مورد ديگر حکومتها هرزه درايی می کرد و خواهان سرنگونی آنها می شد، طبيعی است که ما بايد منتظر تبعات آن هم باشيم
همين فضولی ها و مسخره بازی های احمدی نژاد شهرت طلب را به شوخی نگيريم. اين ادا و اطوار ها هم بی شک دير يا زود تبعاتی برای ما خواهد داشت. ما خسارت مسخره بازی های اين فرد بی مقدار را هم خواهيم پرداخت. کما اينکه هم اکنون نيز می پردازيم. اينکه نان در شهر ها يکی پس از ديگری جيره بندی می شود از تبعات همين مسخره بازی های خانمان برباد ده است. اگر جنگی دوباره در ميهن ما درگيرد، مجددآ ايران در مقابل جهان خواهد بود نه فقط يک يا دو کشور. هيچ دولت و خکومتی هم جز دولت و حکومت اسلامی ملا ها مسئول نخواهد بود. جو در پيش از جنگ با عراق هم درست همين گونه بود. بيخود نبود که از فردای آغاز جنگ عراق بر عليه ما، تمامی کشور های مسلمان آفريقا و آسيا برای ارتش صدام حسين نيرو انسانی، تجهيزات نظامی، دارو و خوراک و پول فرستادند
نگارنده که خود در منطقه بودم، شاهد بودم که ما از بيش از بيست کشور مسلمان اسير داشتيم. همه ی حکومت ها از مداخلات آن مرد روانپريش و بد دهان به تنگ آمده بودند. به همين علت هم، به محض حمله ی صدام به ايران، در پشت سر او بر ضد ما صف آرايی کردند. در مورد خود صدام، ما حتی اگر عامل تحريکات لفظی خمينی را هم ناديده انگاريم، تحريکات عملی وی را که ديگر نمی توانيم ناديده بگيريم. خمينی بود که با نابود کردن ارتش ايران دهان صدام حسين را چون سگی هار آب انداخت و وی را به وسوسه ی حمله به ايران انداخت. ورنه، صدام حسينی که پنج سال پيش از جنگ در مقابل قدرت نظامی ايران زانو زده، با خفت همه ی شرايط شاه فقيد را در قرارداد هفتاد و پنج الجزاير پذيرفته بود، کجا زهره ی لشکر کشی به کشور ما را داشت
نبايد هرگز از ياد برد که خمينی ديوانه از کينه چه بلايی بر سر ارتش قدرتمند ايران آورد، و با اين عمل، سردار قادسيه دوم را به هوس فتح ايران انداخت. او از همان روز دستيابی به قدرت، رشيد ترين و برجسته ترين امرای ارتش ايران را يک به يک به جوخه اعدام سپرده، باقيمانده افسران با تجربه را هم اخراج کرد. آن ملای دهاتی و کينه توز با اين استدلال سفيهانه که "شاه پولهای ما را به استکبار داه و آهن قراضه خريده" تمامی قراردادهای خريد سلاح که حتی بهای آنها پرداخته شده بود را هم لغو کرد. جنگ افزار هايی پيشرفته که يک قلم از آن هواپيما های فوق مدرن آماده ی تحويل به ايران بود. هواپيما های اف شانزده که بهای آن پرداخت شده بود و متعلق به ما بود، که در اثر نابخردی سردمداران انقلاب بعد ها تحويل رقيب ما در منطقه، يعنی عربستان سعودی شد.
خمينی و اطرافيانش، به ويژه دکتر ابراهيم يزدی و قطب زاده ی بعدآ مغضوب و تيرباران شده، با تشويق چپها، بويژه با کمک توده ای ها و مجاهدين، با آن ضزبات کشنده ای که بر پيکر ارتش ايران زدند، کمر آن تشکيلات دفاعی مدرن و قدرتمند را شکسته و ارتش ايران را عمدآ و عملآ از هم پاشيدند. نگارنده، بعنوان فردی که تمام دقايق آن خودکشی ملی سال پنجاه و هفت را شاهد بوده ام، آوردن دو حقيقت ديگر در ارتباط با تضعيف پايه ها و بعد فروپاشی ارتش را نيز وظيفه ی اخلاقی خود می دانم. اول اينکه که گر چه سران انقلاب از نيرو های مسلح ايران نفرت داشتند، ليکن نفرت چپها و مجاهدين از ارتش ايران به مراتب عميق تر از آنان بود. بطوريکه پس از سقوط ايران، انحلال ارتش و تيرباران ژنرالها، اصلی ترين شعار آنان محسوب می شد. اين دو فرقه حتی تيرباران افسران جزء و خلبانان نيروی هوايی را نيز خواستار بودند. بويژه سران حزب توده
دوم حقيقت اين است که ارباب قلم هم يا با بی عقلی و بعضی هم عمدی و از سر کينه از آرتش ايران برای مردم ديوی ساخته و جوی مناسب برای خمينی بوجود آوردند که آن نيروی ملی را قلع و قمع کند. در ميان نويسندگان و روزنامه نگاران و سياسی های پيرو خمينی هم بدون ترديد هيچ نويسنده ای چون علی اصغر حاج سيد جوادی از روی کينه، آتش نفرت از ارتش را مشتعل نساخت. او بود که پيش از همه آرتش ايران را با مستهجن ترين واژگان مورد حمله قرار داد. او بود که برای نخستين بار آرتش ايران را بی اراده و بی غيرت خواند و او بود که شعار "ارتش به اين بی غيرتی ... هرگز نديده ملتی" را در دهان چپ های ضد ايرانی و ملا ها انداخت. در اثر همان جوسازی ارباب قلم و دامن زدن توده ای ها به آتش نفرت و جنون هم بود که بيش از سيصد خلبان ما را در همان هفته های نخست سقوط ايران، بی اينکه کوچکترين گناهی مرتکب شده باشند به جوخه ی اعدام سپردند. فقط با اين اتهام واهی که چون افسر ارتش شاهنشاهی هستند پس، سرسپرده شاه هستند
افسر هايی که در پايگاههای شکاری مسنقر بودند، و اصلآ کاری به کار انقلاب و حوادث کوی و برزن نداشتند. جوانانی رشيد، ورزيده، خوبروی، تحصيلکرده و متخصص که بسياريشان عضو آکروجت طلايی بوده و از ممتاز ترين خلبانهای جهان محسوب می شدند. سرمايه های حياتی برای حراست از ايران که برای تربيت هر کدام سالها خون دل و ميليونها دلار سرمايه صرف شده بود. اين تهی ساختن آرتش از جوانهای برومند و کاردان، اين خسارت انسانی عظيم و جبران ناپذير به ايران و اين جنايت شرم آور را هيچ چيزی نمی توان نام داد، جز توطئه ای خونبار برای از ميان بردن بهترين فرزندان اين ملت، بی دفاع ساختن مملکت و شکستن کمر ايران. حاصل اينکه، صدام وقتی به فکر يورش به کشور ما افتاد که می دانست پسر عمويش روح الله خمينی و گروههای خائن و يا نادان سياسی ايران جاده را برای وی هموار کرده اند. روزی که عراق به ايران حمله کرد، از آرتش ايران فقط نامی باقی بود و بس
در آنزمان حتی پادگانها هم خالی از سلاح بود. زيرا پس از اعلام بی طرفی آرتش، چپ ها و مجاهدين درب انبار های اسلحه را شکسته و همه چيز را به تاراج برده بودند. ايران انقلاب زده بود و عده ای جوان تفنگ و هفت تير بدست در خيابانها که نقش مأموران شهربانی را به عهده گرفته بودند، دسته ای ملا و حاج آقا بازاری هم بودند که در کلانتری ها و کميته ها، يکجا نقش کلانتران و دادستانها و قضات را بازی می کردند. البته عده ای جوان و ميانسال ديگری هم بودند که تحت نام سپاه پاسداران اينجا و آنجا ديده می شدند، آنهم بی هيچ سازماندهی و نظمی. جوانان و حاج بازاری ها و ملا هايی که بدانها اشاره کرديم، چه در کميته ها و چه در سپاه، بسياريشان نه تنها خدمت زير پرچم انجام نداده، که تا پيش از آن، حتی يک سلاح حقيقی را از پشت ويترين يک مغازه هم هرگز به چشم نديده بودند
آيت الله خمينی و اطرافيانش چون به کالبد بی جان ارتش هم هيچ اعتمادی نداشتند و به شدت از آن می ترسيدند، در نظر داشتند سپاه پاسداران تازه تأسيس را جايگزين ارتش منحله ايران سازند. طرح اين بود که با رشد تدريجی سپاه، بافی مانده از ارتش شاهنشاهی هم رفته رفته در درون آن حل گردد و در نهايت سپاه نقش ارتش ايران را به عهده گيرد. ارتش نوپا اما، يعنی سپاه، چيزی نبود جز گروهی جوان بی تجربه و احساسات زده و مذهبی. حتی بسياری از فرماندهان سپاه هم اصولآ فاقد هرگونه تجربه ی نظامی گری بودند، چه رسد به نفرات آن. بنيانگذاران سپاه نه از سازماندهی مدرن و کلاسيک چيزی می دانستند ، نه از انضباط نظامی سر در می آوردند و نه اصولآ از تشکيل يک ستاد
در آن هياهو و جو جنون آميز کسی اصلآ در دغدغه ی دفاع از مرز های کشور نبود. گرچه در ابتدا سپاه چند اغتشاش در گرگان و کردستان و منطقه ی ترکمن نشين را هم سرکوب کرد، ليکن آن عمليات هم به داخل مربوط می شد. چه که سپاه پاسداران سازان، اصلی ترين رسالت آنرا، همانگونه که نامگزاری کرده بودند، حفظ رژيم به هر بهايی می دانستند، آنهم بزعم خودشان از گزند ضد انقلاب داخلی. بنابر اين مأموريت سپاه خلاصه شده بود در اداره ی کميته ها و بگير و ببند در داخل، يعنی صرفآ تعقيب و دستگيری افراد وابسته به نظام پيشين، بويژه آرتشيان سابق و ساير مخالفان رژيم. در چنين حال و هوايی بود که آرتش مدرن، تا دندان مسلح و پر اشتهای صدام حسين به ايران حمله کرده و تا زعمای قوم بخود آيند قسمت اعظمی از غرب و جنوب کشور ما را به اشغال در آورد
هر چه بود، غيرت و شرافت تاريخی ايرانی به يکباره بجوش آمد، ايران يکپارچه بپا خاست و هنوز دوسالی بيشتر از شروع جنگ نگذشته بود، که ارتش مهاجم با دادن تلفاتی سنگين با خفت و سر افکندگی مجبور به عقب نشينی شد. خوب بياد داريم آنروز بی همتا را که رزمندگان ايران چگونه با نثار خون خرمشهر را آزاد کردند. سوم خرداد ماه يکی از غرور انگيز ترين روز های تاريخ ايران است که خاطره ی آن هرگز نبايد از حافظه ی تاريخی ما ايرانيان زدوده شود. گرچه رژيم انقلابی با تحجر و جنايت و گروگانگيری ايران را بدنام ساخته بود، گرچه شخص خمينی با آن سخنان لغو و بيهوده و با کشيدن مردم به نمايش های مهوع مرگ بر اين و مرگ بر آن، بدترين صدمات را به مدنيت، نام نيک و فرهنگ ما زده بود، با اين وجود، پيروزی فرزندان ايران در آزاد سازی اين تکه ی مهم اشغال شد از ميهن آنچنان درخشان بود، که در آن مقطع حتی تمامی اعمال زشت خمينی و حکومت نو پا و جانی ايران را نيز در سايه آن کار سترگ قرار داد
آزاد سازی خرمشهر، جهانيان را در مقابل عزم و اراده، غيرت، شهامت و ميهن پرستی رزمندگان ايران به اعجاب و تحسين واداشته بود. اين پيروزی، آنهم بوسيله ی آرتشی بال شکسته، جوانانی بی تجربه، در کمبود مهمات و کمک نگرفتن از حتی يک کشور خارجی بدست نيامد، مگر با رشادت، ميهن پرستی و نثار خون شريف ترين فرزندان ايران. پس از آزاد سازی خرمشهر دنيا با چه تحسين و احترامی به ايران می نگريست. روحيه ی نيرو های مسلح ايران در اوج بود و ملت ما از فرط غرور سر از پای نمی شناخت. صدام آن جنگ را قادسيه دوم نام داده بود. او پر بيراه هم نمی گفت، زيرا وی در آن جنگ به جز سوريه ی بی پرنسيپ و باجخور ايران، حمايت تمامی کشور های عرب را با خود داشت. در حقيقت ما با کل اعراب می جنگيديم نه با عراق. با اين وجود با دست تقريبآ خالی توانسته بوديم او و حاميانش را به نيکی گوشمالی دهيم
اعراب و خود صدام آن اندازه از قدرت ايران ترسيده بودند، که نه تنها مرتبآ تقاضای آتش بس می دادند، که حتی حاظر به پرداخت تمامی خسارات وارده بما هم بودند. گويی تاريخ يکبار ديگرتکرار شده بود، با اين تفاوت حياتی که اينبار ما برنده قادسيه بوديم نه اعراب. آن پيروزی سرفرازانه فرصت تاريخی يگانه ای را برای ما بوجود آورده بود که بتوانيم داغ شکت قادسيه اول را هم از تاريخ خود پاک کنيم و آن زخم تاريخی را التيام بخشيم. اما کردند آن طلم و جنايت تاريخی را بما اين حکومتگران بی وطن و ضد ايرانی، که هيچ دشمن بيگانه با ما نکرد. شش سال پس از آن تاريخ، ضمن اينکه نيم ميليون جوان از دست داده بوديم، نيم مليون جوان ديگرمان معلول شده بودند، دها و صد ها شهر و ده با خاک يکسان شده و ميليونها آواره جنگی داشتيم، با خفت تمام دستها را بعلامت تسليم بالا برديم و در مقابل هزار برابر خسارت بيشتر ديناری هم غرامت نگرفتيم
باری، به همين بسنده می کنم و به نتيجه گيری می پردازم، که تکرار همه ی آنچه اين قوم الظالمين در اين بيست و هشت ساله بر سر ما و تاريخ و کشورمان آوردند، جگر هر ايرانی با شرفی را بيشتر می خراشد. صدام حسين به هر کيفيتی که بود کشته شد. گر چه بار ديگر نفرت خود را از کشتن وی و هر انسانی ديگر ابراز می دارم، اما معتقدم او هر گناهی را هم که مرتکب شده بود، بهای آنرا با جان خويش پرداخت. مبادا اما تصور کنيم که مسبب اصلی جنگ به سزای اعمال خود رسيد. چون صدام برای ما ايرانيان متهم رديف اول تمامی آن خسارتهای جبران ناپذير جنگ نبود و نبايد هم محسوب شود
متهمان رديف اول اين پرونده، يعنی مسئولين شکستن کمر ايران، مسببان کشته و معلول شدن يک ميليون جوان ما، نابودی اقتصاد ايران و مسئولان بيست و هشت سال انواع ديگر جنايتها بر عليه بشريت در ايران، فقط و فقط مقامات درجه ی اول اين نظام هستند. همين ها که هنوز هم در ايران بر مناصب لشکری و کشوری تکيه زده اند. پرونده ی اين جنگ را روزی می توان مختومه اعلام کرد که در وحله ی نخست مسئولان اصلی جنگ در ايران کيفر داده شده باشند، و در مرحله ی بعد، تکليف پرداخت غرامت از سوی دولت عراق به ما که سر به صد ها ميليارد می زند، در دادگاهی صالحه روشن گرديده باشد. تنها در اين صورت است که می توان اين بزرگترين پرونده ی جنگی بعد از جنگ عالمگير دوم را بست
باری، اينک تمامی شواهد حاکی از اين حقيقت تلخ است که جمهوری ملا ها، باز هم با ماجراجويی و مسئوليت نشناسی ما را درگير جنگ ديگری خواهد کرد. جنگی اما از نوع ديگر. شخصآ که معتقدم چنانچه آمريکا به کشور ما حمله کند، در کنار خسارات عظيمی که به ما وارد خواهد ساخت، اين رژيم هم از آن جان بدر نخواهد برد. حال اما برخلاف تحليل نگارنده، چنانچه آمريکا آمد و ايران را ويران ساخت و چند صد هزار يا حتی چند ميليون هم ميهن بی گناه ما را کشت و رفت، و رژيم هم ماند، از هم اکنون بدانيم که مسئول خون تمام قربانيان و ويرانی ايران همان مسئولان جنگ قبلی هستند. ايران اگر ويران و ايرانيان اگر کشته و ويلان تر شوند، نه بوش و آمريکا و بلر مسئول آن خواهند بود، نه اسرائيل و اروپا و نه هيچ فرد و يا دولتی ديگر. پيشنهادی که اتحاديه اروپا حاظر بود در مقابل تعليق غنی سازی به ايران دهد، به مراتب ارزشمند تر ازآن پيشنهاد اعراب در فردای آزاد سازی خرمشهر بود. چون بر خلاف آن مقطع، فعلآ که نه حمله ای صورت گرفته، نه کسی کشته شده و نه جايی از ايران به ويرانه مبدل گشته. رژيم اگر آن بسته را می پذيرفت، نه ملت ايران با اين فقر و مسکنت کشنده ناشی از تحريم ها روبرو می شد، نه لازم بود کسی قربانی شود و نه اصولآ ميهنمان در معرض خطر يک حمله ی و يرانگر ديگر، و ای بسا يک حمله ی اتمی قرار می گرفت
در نوشته ای جداگانه اشاره کرده ام که اين رژيم نه قدرتی دارد و نه سلاحی ارزنده و کارآمد در مقابل آمريکا. اينرا نيز نوشته ام که جمهوری اسلامی به قماربازی می ماند که سالها است که با دست خالی و سوخته با بلوف توانسته برنده ی بحران ها شود. آنچه بايد بيفزايم اين است که، سياست جديد آمريکا حالا آنچنان چکشی و سخت شده که رژيم مجبور است منبعد دست خود را باز کند. حتی تا همينجای کار هم چند بار دست رژيم رو شده و مشخص گرديده که کارتهايش سوخته است. چون در مقابل همين چند نيمچه تهاجم آمريکا هم بجای عکس العمل شديد و عمل متقابل، به گريه و زاری و شکوه و شکايت متوصل شده. بسر رسيدن موسم اين بلوف ها، دست رژيم را در داخل، بويژه در مقابل اندک طرفداران خود نيز باز کرده و بيشتر باز خواهد کرد. کمترين ضرر آن هم تضعيف روحيه و بی انگيزگی حتی همان معدود طرفداران نيز خواهد بود. حال حتی همان شستشوی مغزی شدگان هم کم کم دارند متوجه می شوند که تمام رجز خوانی های رژيم از سر ترس است
صرفنظر از اينکه قدرت نظامی نداشته رژيم در مقابل امريکا فاقد هرگونه ارزشی است، شخصآ که سخت بر اين باورم در صورت حمله آمريکا حتی همين نيرو های مسلح پرشکسته و بی سلاح، اگر هم قادر به اندک دفاعی باشند، باز هم آنرا از رژيم دريغ خواهند کرد. نه سپاه از اين رژيم دفاع خواهد کرد، نه ارتش و نه بسيج. گذشته از معدودی شستشوی مغزی شده و نادان مطلق، بنده که ترديد ندارم هيچ فرد عاقل ايرانی جان خود را فدای بقای اين رژيم نخواهد کرد. اين جنگ هيچ شباهت صوری و معنايی با جنگ ايران و عراق ندارد. چون اين جنگ احتمالی برخلاف آن قبلی، حتی قبل از شروع هم مهر ضد ميهنی خورده. تکليف نيرو های مسلح که با اين روحيه ی پائين کاملآ مشخص است. آنچه هم که به مردم بر می گردد می شود، برخلاف آن روز های پرتب و تاب، بويژه در دو سال اول که هر ايرانی با زور و خواهش خواهان رفتن به جبهه بود، ملت ايران امروز پس از مشاهده ی بيست و هشت سال خيانت و غارت و جنايت، ديگر هيچ انگيزه ای برای قرار گرفتن در پشت مشتی دزد و قاتل ندارند. حتی در چهار ساله پايانی آن جنگ هم ديگر کسی داوطلبانه به جبهه نمی رفت، چه رسد به امروز. اين حقيقت حتی در نامه محسن رضايی ای که رفسنجانی اخيرآ منتشر کرد هم به روشنی آمده است
*******************************************
آدينه روز، بيستم بهمن ماه پنجاه و هشت خورشيدی، برابر با نهمين روز از ماه آوريل دوهزار و هفت ميلادی
حزب ميهن
امير سپهر
نه آذربايجان و نه کردستان، خوزستان رفتنی است
بيست و شش سال پس از جنگ خونين و ويرانگری که خمينی و صدام بر ما تحميل کردند، کشور ما بار ديگر در آستانه ی يک جنگ اهدايی از سوی ميراث داران آن ضحاک ايستاده. جنگی اما کاملآ متفاوت. جنگی که اگر درگيرد، در هيچ بعدی به جنگ با عراق شباهت نخواهد داشت. نه شروع آن، نه کيفيت آن و نه نتيجه ی آن. آمريکا اگر شروع کند، با قدرت تخريبی که دارد، در کوتاه مدتی ايران را به معنای واقعی ويران کرده و حتی يکی از پايوران به اصطلاح چپ و راست رژيم را هم بر قدرت باقی نخواهد گذارد. اين مورد دوم از مورد اول برای آن کشور زخمی خيلی بيشتر اهميت دارد
اگر کسانی در درون و برون نظام و يا حتی در اپوزيسيون تصور کنند که حملات آمريکا مقطعی و منحصر به زدن چند نيروگاه اتمی خواهد بود، پاک در اشتباه هستند. آمريکا اتفاقآ ممکن است بر سر مسائل ديگری کوتاه بيايد، اما بدون ترديد بر سر باقی گذاردن جمهوری اسلامی نه کوتاه خواهد آمد و نه با هيچ قيمتی معامله خواهد کرد. اين جنگ آنچه را که بی ترديد نابود خواهد کرد، کليت اين نظام است. دليل اين نيز روشن است. اين رژيم بيست و هشت سال است که با فتنه سازی، پشتيبانی از هزاران تروريست و تدارک صد ها عمل تروريستی، خون به جگر آمريکاييان کرده و مسئول مستقيم خون هزاران تن از شهروندان نظامی و غير نظامی آن کشور است
هم آمريکا، هم همه ی جهانيان و هم حتی خود پايوران جمهوری اسلامی خوب می دانند که گر چه آمريکا با مسئله ی اتمی رژيم تهران هم مشکل دارد، اما اين مشکل امری ثانوی و حتی بهانه است. تضاد ريشه ای و مشکل اصلی آمريکا با اصل نظام ملا ها است. تنها نقشی که احتمال اتمی شدن رژيم تهران در اين دشمنی داشته، امکان بالا بردن ضريب خطر جمهوری اسلامی برای منافع آمريکا، و در نتيجه عميق تر ساختن اين تضاد و مخاصمه بوده. اينکه رژيم اسلامی حتی به بهای يک جنگ مقطعی نيز حاظر به تعليق غنی سازی اورانيوم نيست، ناشی از اين است که نيک می داند مسئله تعليق فقط بهانه و شروع قدم گذاردن به يک پروسه ی تضعيف و نابودی است. جمهوری اسلامی بخوبی می داند چنانچه تن بدين خواست دهد، بلافاصله خواستهای ديگری به ميان خواهد آمد. اين شروط هم طی يک طرح زمانبندی شده تا مرحله ی از بين رفتن نظام ادامه خواهد يافت. اين حقيقتی است که رژيم بخوبی می داند و يکبار حتی خامنه ای خود هم بدان به روشنی اشاره کرده
امريکا اگر هم به دنبال بهانه بود، حال رژيم ملا ها خود آنچنان دستاويز موجه و درجه اولی را برای آن دولت فراهم کرده، که هيچ يک از دشمنانش قادر بدان نبودند. پس، آمريکا به احتمال قوی خواهد آمد. اينکه اما تصور شود خواهد آمد و پس از چند بار بمباران ايران پی کار خود خواهد رفت، کودکانه ترين تحليلی است که می توان از استراتژی آمريکا در مورد خاورميانه و ايران بدست داد. هدف وحريف اصلی آمريکا از همان ابتدا رژيم ايران بوده نه عراق و افغانستان. آن دولت اصلآ هر چه در منطقه خاورميانه انجام داده، برای روشن کردن تکليف خود با رژيم ملا ها بوده. اين امر که امروز کسانی در درون دولت آمريکا حمله ی به افغانستان و عراق برای دستيابی به ايران را بزرگترين خطای آمريکا می دانند، بيانگر همين هدف اوليه و نهايی آن کشور است. اين جناح از همان ابتدا هم می دانستند که سر مار و سر چشمه ی تمامی مفاسد و فتنه انگيزی ها در ايران است. قصد آنان از حمله به دو همسايه ايران، فقط محاصر و آسان تر از پای افکندن رژيم ملا ها بود. ولی حال متوجه شده اند که حذف آن دو رژيم کار را مشکل تر ساخته
اينک در عمل دريافته اند، چنانچه آمريکا يکسره ايران را اشغال می کرد، مسئله صلح اسرائيل و فلسطين تحقق می يافت، لبنان دچار تنش نمی گرديد و گروههای تروريستی هم يتيم می شدند. همه از ابتدا هم می دانستند که رژيم ملا ها سر چشمه ی تمامی فتنه ها است. به همين علت هم می گويند اگر آمريکا فقط چشمه مالی تبليغاتی ايدئولژيکی گروههای تروريستی و اخلالگر را می خشکاند، همگی آنها به خودی خود از ميان می رفتند. حتی نيازی به حمله به عراق و افغاستان هم نبود، چه که ايران با بازيافت نقش سنتی و تعيين کننده ی خود، خطر اين دو نظام متمرد و خطرناک را هم خنثی می کرد. بنا بر اين، آمريکا برای نظام خواهد آمد نه نيروگاه اتمی
با تجربه ی جنگ با عراق و تحريکات خود رژيم اينرا هم بخوبی می داند که حمله به ايران و باقی گذاردن نظام آن برای بعد، گرچه قدرت اقتصادی آن را از بين برده و پروژه اتمی را نيز دچار تعويق می سازد، اما در نهايت به سود آن خواهد بود. کارشناسان آن دولت می دانند که آرزوی رژيم ايران يک حمله ی کوتاه و مقطعی است. حمله ی نصفه نيمه، از طرفی موجبات نفرت مردم ايران از آمريکا را فراهم می سازد، که امروز تنها ملت دوست آنکشور در منطقه هستند، از سوی ديگر خوراک مظلوم نمايی و حقانيت رژيم ملا ها در جهان اسلام را فراهم می آورد. در نهايت هم برداشتن آنرا مشکل تر و حيات آنرا برای سالهايی ديگر بيمه خواهد کرد. در نتيجه، اگر آمريکا جنگی آغاز کند، بی ترديد رژيم را بر خواهد انداخت. 1
اما وا اسفا که ما ملت نيز نه تنها برنده ی اين جنگ نخواهيم بود. بلکه شايد غير قابل جبران ترين صدمات را هم ببينيم. قدرت نيروی هوايی آمريکا را نبايد به نيروی هوايی صدام شباهت داد. اين مقايسه ی پيل و پشه است. آمريکا آنچنان قدرت جهنمی هوايی دارد که فقط در عرض چند ساعت ايران را زير و زبر کرده و تمام زير بنای اقتصادی کشورمان را به خاکستر تبديل خواهد کرد. در بعد انسانی نيز اين جنگی پرتلفات خواهد بود. جنگی يکطرفه که به بهای جان صد ها هزار، و ای بسا چند ميليون تن از هم ميهنان ما تمام خواهد شد و بد تر از همه اساس ايران را بطور حتم به خطر خواهد افکند. فاجعه بار ترين نتيجه اين جنگ اين خواهد بود که ميهن ما از آن يکپارچه بيرون نخواهد آمد. يعنی اگر آتش اين جنگ شعله کشد و موجب از هم پاشيدن ايران شود، بر خلاف تصور بعضی ها که از تجزيه کردستان و آذربايجان می هراسند، در گام اول سه جزيره خيلج فارسی ما و استان خوزستان و قسمتی از هرمزگان را از خاک ايران جدا خواهد کرد
چه خوب است که لااقل در اين روز ها احساسات تهی و شعار را رها کرده، چشمان خود را خوب بگشائيم و حقايق موجود را آنگونه که هست بنگريم. اينکه تجزيه ی ايران را فقط چند مزدور می خواهند، سخنی سطحی و شعار است. اتفاقآ ايران اکنون از هر زمانی بيشتر مستعد فروپاشی است. رژيم آنچنان بلايی بر سر اقوام ايرانی و درنتيجه وحدت ملی ما آورده، که بعضی از اقوام ايرانی بويژه اعرابی که بيست و شش سال قبل با دست خالی و فقط با نثار خون در مقابل آرتش عراق ايستادند، امروز اگر خواهان جدايی نباشند جای شگفتی است. نگارنده نمی دانم اين گفته تا چه اندازه حقيقت دارد، اما خود از فردی آگاه و نزديک به دولت آمريکا شنيدم که اعراب در مقابل اتحاد با آمريکا برای سقوط رژيم ملا ها سه جزيره تنب بزرگ و کوچک و ابو موسی و همينطور خوزستان را طلب کرده اند
پس، آتشی اهريمنی که جمهوری اسلامی با دامن زدن به نفرت شيعه و سنی افروخته، اولين مناطقی را که خواهد سوخت، مناطق عرب نشين ايران خواهد بود. حقيقت اين است که جنگ شيعه و سنی هم اکنون هم آغاز شده. ما روشنترين نمود های اين جنگ اهدايی ملا ها را در عراق و لبنان و قطر و بحرين و حتی پاکستان می بينيم. سعودی ها اخطار می دهند که در صورت جنگ داخلی در عراق برای دفاع از سنی ها وارد خاک آن کشور خواهند شد. معنای روشن اين گفته اين است که يا مناطق سنی نشين عراق را ضميمه خاک خود خواهند کرد، يا اينکه در بهترين حالت، کشور سنی کوچکی بوجود خواهند آورد که در ظاهر مستقل اما در حقيقت مستعمره ی عربستان سعودی خواهد بود
عراق با و جود اينکه کشوری اکثرآ شيعه نشين است، اما صرفنظر از اکراد، کشوری عربی محسوب می شود و جزو کشور های اتحاديه عرب است. يعنی اکثريت شيعه ی آن کشور هم اکثرآ عرب هستند. وقتی سعودی ها حتی در مقابل اعراب شيعه ی عراق هم موضع گيری دارند، در صورت هرج و مرج در ايران، کاملآ واضح و قابل پيش بينی است که به بهانه ی کمک به اعراب خوزستانی بقول خودشان "اسير رافضی ها" وارد خاک ايران خواهند شد. به هيچ روی قصد دامن زدن به کينه ی عرب و فارس را ندارم. اما اين حقيقت کتمان ناپذير است که اعراب هيچگاه دوست قلبی ايران نبودند و اين کينه همواره وجود داشته و دارد. نبايد سهم بزرگ و حياتی آنان را در برانداختن رژيم ايرانی ايران در سال پنجاه و هفت و جنگ هشت ساله فراموش کرد. آنها هرگز چشم ديدن ما را نداشتند
اعراب اگر در گذشته خود را در ظاهر دوست ما نشان داده اند، دليل آن قدرتمند تر بودن ما بوده. راستی اين است که آنها به شدت از ما می ترسيدند. اعراب از قدرت نظامی رژيم پيشين ايرانيان نه تنها به شدت وحشت داشتند، که در ساير زمينه ها هم، خود را خيلی کوچکتر از آن می دانستند که اصلآ حتی خود را با ايران شاهنشاهی مقايسه کنند. جمهوری اسلامی در ابتدا وارث آن احترام شد. فداکاری و جانبازی فرزندان ما در جنگ هم باعث شد که آن ترس تاريخی دست نخورده بماند. پس از جنگ رژيم ملا ها تا همين چندی قبل هم توانسته بود اعراب رابا الدرم بلدرم و تهديد و فرياد همچنان بنوعی در ترس نگاهدارد. اما سير حوادث در ماههای گذشته برای اعراب آشکار کرد که رژيم ملا ها هيچ قدرت نظامی ندارد و تمام عربده کشی ها و تهديد هايش دروغين است. حال با بی سر و سامانی و از نفس افتادن ايران در زير سايه شوم اين رژيم، و اتحاد اعراب با آمريکا بر عليه ايران، به نظر می رسد که ترس اعراب از ايران کاملآ ريخته باشد. به همين علت هم روز بروز موضع تهاجمی تری نسبت به ايران اتخاذ می کنند. نگارنده که ترديد ندارم چنانچه اينبار ايران دچار خلاء قدرت گردد، عربستان سعودی وارد خاک ما خواهد شد. رفتن سه جزيره مشهور ادعايی امارات و استان خوزستان هم حتمی خواهد بود. اينها که آوردم نه خواب و خيال، که خطرات حتمی است که در کمين اس و اساس کشور ما است
جدآ بايد شرم کرد که در اين روز ها و حتی ساعات سرنوشت ساز که حيات ايران فقط به رشته ای باريک بند مانده، دنبال مسائل مسلکی بود. اگر استقلال و يکپارچگی ايران برباد رود، آيا فرزندان ما حق نخواهند داشت که آب دهان به صورت ما بيندازند. به ويژه به صورت آن والدين بی خيال و لاابالی که بجای احساس مسئوليت تاريخی و اتحاد برای نجات کشور، هر روز اين طرف و آنطرف نشست و کنفرانس و سخنرانی جمهوری خواهی برگزار می کنند. آنهم برای کشوری که نيمه نابود است، فعلآ در دست ما نيست و با اين لااباليگری ها هم اصلآ حتی يک درصد هم اميد ماندگاری ندارد
ای شگفتا که خانه از پای بست ويران است، اما آنان که خود را از همه عاقلتر می خوانند، بيش از ديگران بر سر رنگ پرده و يراق ايوان خانه خيالی بر سر و کله ی هم می کوبند. هيچ قصد بی تربيتی ندارم، اما از سينه ی سوخته فاش می گويم ای نفرين بر آنانی باد که حاظر هستند ايران ويران شود، اما حتی ميلی متری هم از اعتقادات سياسی بد تر از حزب الهی و القاعده ای خود عقب نشينی نکنند. امروز هر ايرانی اگر ادعای حتی سر سوزنی فهم و شعور و شرف ملی هم که داشته باشد، بايد پيش از هر چيزی در فکر نجات اصل ميهن خود باشد. ما بايد امروز فقط يک دغدغه و يک دستور کار داشته باشيم که آنهم بايد نجات ايران باشد
نشست جمهوری خواهان ملی و اتحاد جمهوری خواهان و کنفرانس جمهوری خواهان لائيک و سمينار جمهوری خواهان سوسياليست و تبادل نظر جمهوری خواهان هوادار مصدق و جلسه ی جمهوری خواهان ملی مذهبی و جنگ جمهوری خواهان حکمتی با جمهوری خواهان رجوی و جمهوری خواهان دموکرات و جمهوری خواهان ناسيوناليست و جمهوری خواهان لائيک و جمهوری خواهان موحد و جمهوری خواهان سوسيال دموکرات ... و منشور های رنگارنگ و شماره بندی شده و نشست لندن و بپا خاستن پاريس و چهار زانو نشستن در کپنهاگ و نيم خيز شدن در قبرس و نشست قوميت ها و کنفرانس اقليت ها و سمپوزيوم ملتها و حقوق دولتهای فدرال ووو همه و همه مزخرفاتی هستند که دانسته و نادانسته فقط به پروار تر شدن جمهوری اسلامی انجاميده و به عمر رژيم ملا ها در ايران می افزايند
بايد اين عقده گشايی های مضحک را رها کرده و به اين بازيهای کودکانه و شرم آور خاتمه داد. اصلآ آن ايران کجاست که شما مشغول برپايی اينهمه نشست و برنامه ريزی برای آن هستيد. ايران که قرص و محکم در دست ملا ها است، پس، شما اين همه طرح را در کدام خراب شده ای می خواهيد اجرا کنيد. در ايران جمهوری اسلامی، يا ايران رها شده ی ديگری که فقط شما محل آنرا می شناسيد. شايد اصلآ جمهوری اسلامی رفته است و کشور آزاد شده و ما در فضای انتخاباتی هستيم و افراد جاهلی چون اين نگارنده از اينهمه تحول و دگرگونی شگرف و مثبت بی اطلاع مانده اند
آنچه راجع به اين جنون جمهوری بازی و اعتياد سخت به شرکت در نشست و کنفرانس و سمپوزيوم آوردم، برای شوخی نبود. تماشای اين اعمال سفيهانه ومضحک، ضمن اينکه مايه خنده و تفريح است، در عين حال سخت هم جگر خراش است. آخر اينگونه کار های بی ارزش و تهی، نشان دهنده اين حقيقت جگر سوز هم هست که عده ای از ما بيچارگان چطور از مرحله پرت هستيم و جمهوری اسلامی اتفاقی به بيست و هشت سالگی نرسيده است. همينجا اين را بياورم که نگارنده تا کنون چند دعوت از اين دست را به سخره گرفته و رد کرده ام. حتی در يک مورد دعوت آمريکائيان به نشستی نيز عرض کرده ام اصلآ مگر آقای ری تکيه و فلان سناتور ايرانی هستند که ما بايد با ايشان نشستی داشته باشيم و راجع به کشورمان تبادل نظر کنيم، و کار ما اصلآ بشما آمريکائيان چه ارتباطی دارد
سرانجام اينکه، به باور صاحب اين قلم، بدبختانه بسياری از هم ميهنان مثلآ سياسی ما، در اين نشست ها و کنفرانس های بر سر هيچ و برای ايرانی که نيست، بطور کلی عقل و شعور خود را باخته و از حقايق ايران دور افتاده اند. اين دسته در دنيايی خيال زندگی می کنند، نه اين دنيای حقيقی. هيچ اميدی به اين کنفرانسچی ها و نشست بازان حرفه ای نيست. کار آنچنان بجای باريک کشيده که چنانچه هر چه زود تر اتحادی از ميهن دوستان دارای سلامت عقل و هنوز ديوانه نشده شکل نگيرد، ايران بطور حتم و يقين رفتنی خواهد بود. بنده ی بی قدرت و دست بسته، گر چه هيچ اميدی به اين اتحاد هم ندارم، اما در ته دل آرزو و دعا می کنم که يک اتحاد، حال بهر کيفيتی بوجود آيد و پيش بينی ام راجع به فروپاشی ايران اشتباه از آب در آيد ... 1