حزب ميهن
امير سپهر
جهل ستيزی در ايران همان دين ستيزی است
دين را از جنبه های مختلف می توان مورد نقد و بررسی قرار داد. از مهم ترين اين جنبه ها، يکی بعد سياسی دين است و آن ديگر جنبه شخصی و عرفانی آن. آنچه به مورد دوم بر می گردد، دين در يک جامعه آزاد امری شخصی و به مثابه يک خوراک روحی است. يکی روح خود را با موسيقی سيراب می کند، يکی با يوگا، آن ديگر با شعر و يکی هم با دينداری. در جامعه ای آزاد از قفس تنگ ايدئولژی، زندگی شخصی و علائق فردی از حقوق مسلم يک فرد است. در چنين اجتماعی دينداری و بی دينی، و همينطور کيفيت و نحوه ی عبادت هر کسی هم در همين چهارچوب قرار می گيرد. اساسآ تا آنجا که هر عقيده، باور، مرام وعادتی به خود شخص مربوط شود، هر کس مختار است که هرگونه که می خواهد زندگی کند، به هر چه که می خواهد اعتقاد داشته باشد، و هر چه را هم که می خواهد بپرستد و يا نپرستد
کسی هم حق ندارعقيده ی شخصی فرد ديگری را به تمسخر گرفته و يا او را مورد تعرض و تهاجم قرار دهد. اما آنجا که يک عقيده خود را به صورت يک مکتب سياسی اجتماعی مطرح کرده و داعيه حکومت بر ديگران می کند، ديگر از حالت دين و باور بدر آمده، به يک ايدئولژی سياسی مبدل می گردد. هر ايدئولژی سياسی هم بطور طبيعی، هم در معرض نقد و تعرض است، و هم حتی می تواند مورد تمسخر و رد کامل قرار گيرد. وقتی کسی بايک ايدئولژی می خواهد بر شما حکومت کند، اين ابتدايی ترين و طبيعی ترين حق شما است که با آوردن دلايل، باطل بودن آنرا بيان کرده، در برابر آن مقاومت نموده، و حتی اگر با منطق نتوانستيد، با آن به ستيز بپردازيد
چنين است وضعييت ما با ملا ها و جمهوری اسلامی آنها. عده ای ملای بی سروپا به دستاويز مشتی چرنديات کشورمان را از دستمان گرفته، دارو ندارمان را دزديده، دخترانمان را حراج کرده، بيش از يک ميليون جوانمان را به کشتن داده و ناقص کرده، شش ميليون نفر را فراری داده، چند صد هزار نفر را اعدام کرده، همچنان سالی بيش از يکصد و پنجاه هزار نفر تحصيلکرده را از ايران فراری می دهند، آبرو و حيثيتمان را در دنيا بر باد داده، کار ملتمان را به دريوزگی کشيده، در زندانها به نواميس چند ده هزار دخترمان تجاوز کرده اند ووو، همه و همه ی اين اعمال ننگين را هم با آيه و حديث و سوره و فتوا
اين ديگر خيلی شگفت انگيز است که ما همچنان حق نداريم که آنان و خزعبلاتشان که بدان نام دين داده اند را نقد کنيم. چرا که بزعم عده ای، اگر ما ستمديگان حرفی زنيم، به افکار اين متجاوزين به نواميسمان اعتراض کنيم، فرياد بر آريم که اينها چه بر سرمان آورده اند، دين ستيزی کرده ايم. نويسنده که عقلم نمی رسد تا بدانم اين ديگر چگونه استدلالی است!؟ و چون عقلم بدينگونه استدلالها ها قد نمی دهد، به حقيقتی معتقد شده ام و آنرا هم فاش می گويم، که هر کسی که مروج اين منطق باشد، اگر جيره خوار ملا ها نباشد، از ديد اينجانب بی هيچ ترديدی يک انسان کاملآ جاهل و بی شعور است. آخر مگر ما با ملا ها کارداريم و به آنها زور می گوئيم؟ آنها هستند که ما را به پوفيوزی و دريوزگی انداخته اند. تنها ابزار کار و برنده ترين سلاحشان هم همين چرنديات است. ملا که اسلحه ی ديگری جز اين حرفهای پوچ و خرافات ندارد
ما اگر خواهان مبارزه ی واقعی با اين چپاولگران و جنايتکاران هستيم، اتفاقآ بيش از هر کاری ابتدا بايد اين سلاح را از دست آنان بگيريم. اگر هم موفق به خلع سلاح کردنشان نشديم، حداقل بايد با نقد اين چرنديات تيغه ی اين سلاح را کند کنيم. ملا اگر گاوپرست و گوساله پرست هم که بود و با ما کاری نداشت، ما را اصلآ کاری با عقايد آنان نبود. اما آنها به دستاويز همين ارزشهای من درآری و مضحک است که ما را يتيم و خود را اوليای ما می خوانند. نگارنده که ملای سربراهی را نمی شناسم که کاری به کار ديگران نداشته باشد. ملا اصلآ اين دامن بلند را پوشيده، آن لنگ را بر سر بسته که با متمايز ساختن خود بر من و ما حکومت کند. در درجه اول سياسی، اگر هم دستش کوتاه بود از نظر فرهنگی. چرا که به جز چند استثناء، صد در صد ملا ها دين خود را سياسی دانسته و اگر هم اختلافی با اين رژيم داشته باشند، نه بر سر شخصی کردن اسلام، که بر سر نحوه ی پياده کردن قوانين اسلام شيعی در اين حکومت است
حتی آيت الله منتظری هم هنوز که هنوز است، نه تنها به مرحله ی خصوصی سازی دين نرسيده، بلکه حتی اصل ولايت فقيه را نيز همچنان قبول دارد. اختلاف وی با اين حکومت در بهترين حالت، در يک جمله، بنوعی شورايی کردن اين جمهوری اسلامی است. يعنی اينکه فقط يک ملا نباشد که اختيار جان و مال و ناموس ما در دست وی باشد، بلکه بايد چند ملا بر همه چيز ما حاکم شوند. چرا که اسلام اساسآ در ذات خود، بيش از اينکه يک دين باشد، يک ايدئولژی است. حتی خود پيامبر نيز يک سياسی کار، کشورگشا و حاکم سياسی بود. پس، آنکه لباس ملايی به تن کرده، يعنی با علم به ذات اسلام، در صدد تعقيب و ترويج اصول اسلام و روش پيامبر آن است. بنابر اين حساب ما با اسلام سياسی روشن است و با ملا جماعت روشن تر
آنچه در اين ميان مبهم و از هر چيز ديگری هم تأسفبار تر است، اينکه کسانی می گويند نبايد به دين مردم توهين کرد که خود را مثلآ روشنفکر نيز می خوانند، نه مردم عادی يا بيسواد کوچه و بازار. کسی که نام روشنفکر را با خود به يدک می کشد، چگونه آخر حتی اين ابتدايی ترين اصل ملايی را هم نمی داند که اين ها مروج آيين امامت و کشورداری اسلامی هستند، نه روحانی دير نشين. همه ی يازده امامشان هم بر سر همين نزاع برای حکومت کشته شدند. از حضرت علی و فرزندانش حسن و جسين گرفته تا امام رضای وليعهد، و از او گرفته تا امام يازدهم حسن عسگری. دوازدهمی را هم که در چاه پنهان کرده اند. منظور هم اين است که آنگاه که اوضاع جهان چون ايران بلبشو شد و کمونيست های همه ی دنيا هم چون چپ های ما مترقی شده و برای مبارزه با امپرياليسم ملا را به کمک طلبيدند، تمام مردم جهان هم چون ما به صغيری و گوسفندی روی کردند، فورآ او را برون آرند و ولايت بر تمام بشريت صغير را بدو سپارند. اين روشنفکران خيلی روشنفکر، معتقدند که گويا اينها اعتقادات مردم است و نبايد بدين باور ها تاخت. مرتب هم تبليغ می کنند که بيش از نود و پنج درصد ملا ها با اين حکومت مخالف هستند
اولآ اينکه آنچه ملا ها می گويند اصلآ به هر چيزی می ماند، جز به يک دين و آيين خدا پرستی. ثانيآ، همين آيين مسخره هم متعلق به ملا ها است نه مردم. مردم که به ملا ها دين ياد نداده اند. ملا ها هستند که با صد ها سال تبليغ و زيارتنامه خوانی و رساله نويسی و روضه خوانی و دعا نويسی مردم را به اين چرنديات باورمند ساخته اند. و در نهايت هم، ما اثری حتی از يک ملای خوب هم در جامعه خود نمی بينيم، چه رسد به آن اکثريت ادعايی که گويا همگی هم مخالف اين بساط باشند. ما در اين بيست و هشت ساله حتی يک اعلاميه مخفی هم از جانب چند ملا نديديم. نديديم که آن اکثريت مطلق نود و پنج درصدی، حتی برای يکبار هم که شده، يکی از اعمال سراسر دروغ و فريب و غارت و خونريزی و وطن فروشی اين حکومت را حتی در يک اعلاميه بی نام و نشان هم محکوم کنند. چطور است که در رژيم گذشته تمامی ملا ها حتی برای يک ريال گران شدن بليط اتوبوس هم دهها اعلاميه می دادند. زير آن هم مهر خود را زده نامهاشان را هم با الاحقر، الاحقر می نوشتند، اما در مقابل ناموس فروشی اين حکومت هم همگی مهر خموشی مرگ بر لب زده اند
اينان که اينهمه قرن نان تبليغ شجاعت حضرت عباس و امام حسين را خورده و شيعی گری را عين عدالت خواهی تبليغ کرده اند، چطور خود آن اندازه جربزه ندارند در مقابل هم لباسان خود حتی يک اعلاميه خشک و خالی نيز صادر کنند. يا قرنها دروغ گفته اند، يا اينکه حتی طبق گفته خودشان که شيعه را مذهب عدم سازش با ظلم تبليغ کرده اند، شخصآ شيعه ی درست و حسابی نيستند. در هر دو صورت هم، اگر يک مثقال شرف انسانی داشتند، حق بود که حداقل اين لباس ملايی را از تن بيرون می کردند و می شدند مانند ساير مردم تحت ستم ايران. حتی اگر اين سخن بی اساس هم درست باشد که گويا نود و پنج درصد ملا ها اين رژيم را اسلامی نمی دانند، باز هم بايد گفت، مگر اينها کور هستند و نمی بينند که شيعه دارد در ايران به کهنه ی حيض مبدل می شود
اگر می بينند، پس چرا مردم را بر عليه اينها نمی شورانند؟ اينها اگر ازهيچ کاری هم که سر در نياورند، دستکم در برانگيختن توده های مردم که مهارتشان بی مثال است. ممکن است گفته شود که می ترسند. در اينصورت هم نبايد گفت، کسانی که خود تا اين اندازه جربزه ندارند که بر عليه حتی بقول خودشان "متجاوزين به نواميس شيعيان حسينی" يک اعلاميه خشک و خالی هم صادر کنند، آيا بيجا نکرده اند که صد ها سال مردم را سر کار گذارده، با تبليغ شجاعت عباس و حسين از آنان کولی گرفته اند. وقتی نود و پنج درصد از ملا ها، حتی خود نيز حاظر به يک دفاع ساده هم از آن ارزشهايی نباشند که خود را مبلغ و مروج آن می خوانند، آنهم در برابر فقط پنج درصد از هم ريشان قلابی خود، آيا اين خود روشن ترين دليل بر دروغ بودن آن ارزشها نيست. يعنی بی ارزش بودن همان اراجيفی که ملا جماعت آنرا ارزشهای اسلامی می نامد، و حتی بدان حالت تقدس بخشيده و از ما سواری می گيرند. و خلاصه اينکه وقتی نود و پنج درصد خود عمامه داران بيست و هشت سال در مقابل قتل و تجاوز و دزدی بنام ارزشهايشان سکوت اختيار کرده اند، و حاظر نيستند از آن تقدسات و ارزشها دفاع کنند، من و شمای بی عمامه اصلآ بايد بی شعور ترين انسانها باشيم که مدافع ارزشهای آنان شويم
و اما در مورد آن عده به اصطلاح روشنفکر، همانها که می گويند به مقدسات مردم توهين نکنيد، همان روشنفکر هايی که امروز حتی از ملا هم ملا تر شده اند، بدانان نيز نبايد گفت، وقتی نود و پنج درصد از خود ملا ها از مقدسات خود دفاع نمی کنند، شما خيلی بيجا می کنيد که مدافع آن اراجيف می شويد. شمايی که نام اصليتان (چراغداران کور) است نه روشنفکر. شما ابر فرزانگانی که حتی با هزينه ی نيم ميليون کشته و ويرانی ايران بنام آن اراجيف هم، همچنان گفته ی ملا ها را مقدسات می پنداريد. خود که حواس پرتی داريد و چشمتان سو ندارد، تا ببينيد که بنام اين مقدسات بر ايران و ايرانی چه ها رفته و به نقد آن مقدسات دروغين اقدام کنيد. دستکم دم فرو بنديد و اين حداقل حق را برای روشنگران مسئول قائل شويد که با نقد اين انديشه های پليد و جهل زا، مردم اسير دست ملا را از ظلمت و سياهی اين زندان اوهام و دروغ و دغل، آنهم بنام مقدسات رها سازند ...1
آدينه روز، بيست و هفتم بهمن خورشيدی، برابر با شانزدهمين روز از ماه آوريل دوهزار و هفت ميلادی