حزب ميهن
امير سپهر
زمينه ها و مسئولان جنگ ديروز و جنگ احتمالی فردا
سرانجام صدام حسين بطرز شرم آوری بدست برادران وحشی تر از خودش کشته شد. گذشته از اينکه اساسآ نفس اعدام، کاری وحشيانه است، حال اگر اينرا هم بپذيريم که صدام بايد اعدام می شد، باز هم بايد گفت که قتل او را به هر جنايتی می توان شباهت داد، جز به يک اعدام. حقيقت اين است که صدام را کشتند، نه اينکه وی را اعدام کرده باشند. بهر روی، اين نگارنده که از تمامی اشکال مجازات مرگ نفرت دارم. معتقدم که اگر قتل نفس بوسيله ی فردی جانی و ديکتاتور، کاری رذيلانه است، کشتن يک انسان بدست يک نظام که خود را انسان تر و نماينده ی مردم هم می داند، عملی هزاران بار ننگين تر و شرم آور تر است، ولو آن انسان، جنايتکاری ضد ايرانی چون صدام حسين باشد. هرچه بود، صدام ديگر کشته شده و از دست ما هم برای تعيين مجازاتی ديگر برای وی کاری بر نمی آيد. ما فعلآ بايد در فکر بزير کشيدن و مجازات صدام حسين های خود باشيم
زيرا اگرعراق فقط يک صدام داشت، ما دستکم يک دوجين صدام داريم که هر کدامی هم هزار بار از صدام جانی ترند. صدام هرچه هم که جانی بود، اما حداقل تا آخرين ثانيه عمر يک ناسيوناليست ماند. هزار دام های ما اما، ضمن اينکه از وی جانی ترند، از ايرانيت نيز نفرت دارند. آنچه در اين قتل به ما بر می گردد، شايد بسياری از هم ميهنان جوان از دست داده و هستی باخته در جنگ هشت ساله، از بدار آويخته شدن وی شادمان باشند و دلشان خنک شده باشد. اما ما ايرانيان، بويژه خانواده شهدا و جانبازان، هرگز نبايد بپذيريم که به بهانه ی اين اعدام سبعانه، پرونده ی هشت سال جنگ خانمانسوز را ببندند
کشتن شدن يک نفر هرگز نمی تواند همه ی زخمهای عميق هشت سال جوان کشی و ايرانسوزی را التيام بخشد. صدام فقط يکی از مجرمان آن جنگ بود، آنهم يک مجرم خارجی و رديف چندم. اين پرونده دهها مجرم بد تر از او در داخل ايران دارد. صدام حسين بی ترديد فردی جنايتکار و ضد ايرانی بود. اينهم درست است که وی شروع کننده ی جنگ و مسئول خون بسياری از بهترين فرزندان ما بود. اما ما نمی توانيم مسئوليت تمامی خونهای ريخته شده در جنگ و همه ی خرابيهای ايران را يکسره به پای او بنويسيم. ما اگر صدام را حتی شروع کننده جنگ و مسئول تام و تمام دوساله اول جنگ هم که بدانيم، اما نمی توانيم گناه شش سال ادامه جنگ، مسئوليت خون بيش از سيصد و پنجاه هزار جانباخته و نابودی زير ساختهای اقتصادی کشورمان پس از فتح خرمشهر را هم در کارنامه ی خون آلود او ثبت کنيم
و حال آنکه شرافتآ صدام را حتی در شروع جنگ هم نبايد تنها مقصر دانست. اين داوری اگر از سر بی خبری نباشد، حتما به منظور رد گم کردن و آدرس عوضی دادن است . فراموش نکنيم که اين خمينی بود که به محض استيلا يافتن بر ايران، شروع به تحريک ملتهای منطقه برای سرنگون ساختن حکومتهای خود کرد. با ترهات مداخله جويانه ای از اين دست که، "انقلاب ما جهانی است" يا "ما انقلاب خود را صادر خواهيم کرد" و يا اينکه حتی آشکارا عربده کشيدن که "صدام حسين بايد برود"، اين بايد برود و آن بايد برود، و يا "ما حرمين شريفين را از چنگ خاندان فاسد آل سعود در خواهيم آورد". خمينی وقتی آنهمه ی در مورد ديگر حکومتها هرزه درايی می کرد و خواهان سرنگونی آنها می شد، طبيعی است که ما بايد منتظر تبعات آن هم باشيم
همين فضولی ها و مسخره بازی های احمدی نژاد شهرت طلب را به شوخی نگيريم. اين ادا و اطوار ها هم بی شک دير يا زود تبعاتی برای ما خواهد داشت. ما خسارت مسخره بازی های اين فرد بی مقدار را هم خواهيم پرداخت. کما اينکه هم اکنون نيز می پردازيم. اينکه نان در شهر ها يکی پس از ديگری جيره بندی می شود از تبعات همين مسخره بازی های خانمان برباد ده است. اگر جنگی دوباره در ميهن ما درگيرد، مجددآ ايران در مقابل جهان خواهد بود نه فقط يک يا دو کشور. هيچ دولت و خکومتی هم جز دولت و حکومت اسلامی ملا ها مسئول نخواهد بود. جو در پيش از جنگ با عراق هم درست همين گونه بود. بيخود نبود که از فردای آغاز جنگ عراق بر عليه ما، تمامی کشور های مسلمان آفريقا و آسيا برای ارتش صدام حسين نيرو انسانی، تجهيزات نظامی، دارو و خوراک و پول فرستادند
نگارنده که خود در منطقه بودم، شاهد بودم که ما از بيش از بيست کشور مسلمان اسير داشتيم. همه ی حکومت ها از مداخلات آن مرد روانپريش و بد دهان به تنگ آمده بودند. به همين علت هم، به محض حمله ی صدام به ايران، در پشت سر او بر ضد ما صف آرايی کردند. در مورد خود صدام، ما حتی اگر عامل تحريکات لفظی خمينی را هم ناديده انگاريم، تحريکات عملی وی را که ديگر نمی توانيم ناديده بگيريم. خمينی بود که با نابود کردن ارتش ايران دهان صدام حسين را چون سگی هار آب انداخت و وی را به وسوسه ی حمله به ايران انداخت. ورنه، صدام حسينی که پنج سال پيش از جنگ در مقابل قدرت نظامی ايران زانو زده، با خفت همه ی شرايط شاه فقيد را در قرارداد هفتاد و پنج الجزاير پذيرفته بود، کجا زهره ی لشکر کشی به کشور ما را داشت
نبايد هرگز از ياد برد که خمينی ديوانه از کينه چه بلايی بر سر ارتش قدرتمند ايران آورد، و با اين عمل، سردار قادسيه دوم را به هوس فتح ايران انداخت. او از همان روز دستيابی به قدرت، رشيد ترين و برجسته ترين امرای ارتش ايران را يک به يک به جوخه اعدام سپرده، باقيمانده افسران با تجربه را هم اخراج کرد. آن ملای دهاتی و کينه توز با اين استدلال سفيهانه که "شاه پولهای ما را به استکبار داه و آهن قراضه خريده" تمامی قراردادهای خريد سلاح که حتی بهای آنها پرداخته شده بود را هم لغو کرد. جنگ افزار هايی پيشرفته که يک قلم از آن هواپيما های فوق مدرن آماده ی تحويل به ايران بود. هواپيما های اف شانزده که بهای آن پرداخت شده بود و متعلق به ما بود، که در اثر نابخردی سردمداران انقلاب بعد ها تحويل رقيب ما در منطقه، يعنی عربستان سعودی شد.
خمينی و اطرافيانش، به ويژه دکتر ابراهيم يزدی و قطب زاده ی بعدآ مغضوب و تيرباران شده، با تشويق چپها، بويژه با کمک توده ای ها و مجاهدين، با آن ضزبات کشنده ای که بر پيکر ارتش ايران زدند، کمر آن تشکيلات دفاعی مدرن و قدرتمند را شکسته و ارتش ايران را عمدآ و عملآ از هم پاشيدند. نگارنده، بعنوان فردی که تمام دقايق آن خودکشی ملی سال پنجاه و هفت را شاهد بوده ام، آوردن دو حقيقت ديگر در ارتباط با تضعيف پايه ها و بعد فروپاشی ارتش را نيز وظيفه ی اخلاقی خود می دانم. اول اينکه که گر چه سران انقلاب از نيرو های مسلح ايران نفرت داشتند، ليکن نفرت چپها و مجاهدين از ارتش ايران به مراتب عميق تر از آنان بود. بطوريکه پس از سقوط ايران، انحلال ارتش و تيرباران ژنرالها، اصلی ترين شعار آنان محسوب می شد. اين دو فرقه حتی تيرباران افسران جزء و خلبانان نيروی هوايی را نيز خواستار بودند. بويژه سران حزب توده
دوم حقيقت اين است که ارباب قلم هم يا با بی عقلی و بعضی هم عمدی و از سر کينه از آرتش ايران برای مردم ديوی ساخته و جوی مناسب برای خمينی بوجود آوردند که آن نيروی ملی را قلع و قمع کند. در ميان نويسندگان و روزنامه نگاران و سياسی های پيرو خمينی هم بدون ترديد هيچ نويسنده ای چون علی اصغر حاج سيد جوادی از روی کينه، آتش نفرت از ارتش را مشتعل نساخت. او بود که پيش از همه آرتش ايران را با مستهجن ترين واژگان مورد حمله قرار داد. او بود که برای نخستين بار آرتش ايران را بی اراده و بی غيرت خواند و او بود که شعار "ارتش به اين بی غيرتی ... هرگز نديده ملتی" را در دهان چپ های ضد ايرانی و ملا ها انداخت. در اثر همان جوسازی ارباب قلم و دامن زدن توده ای ها به آتش نفرت و جنون هم بود که بيش از سيصد خلبان ما را در همان هفته های نخست سقوط ايران، بی اينکه کوچکترين گناهی مرتکب شده باشند به جوخه ی اعدام سپردند. فقط با اين اتهام واهی که چون افسر ارتش شاهنشاهی هستند پس، سرسپرده شاه هستند
افسر هايی که در پايگاههای شکاری مسنقر بودند، و اصلآ کاری به کار انقلاب و حوادث کوی و برزن نداشتند. جوانانی رشيد، ورزيده، خوبروی، تحصيلکرده و متخصص که بسياريشان عضو آکروجت طلايی بوده و از ممتاز ترين خلبانهای جهان محسوب می شدند. سرمايه های حياتی برای حراست از ايران که برای تربيت هر کدام سالها خون دل و ميليونها دلار سرمايه صرف شده بود. اين تهی ساختن آرتش از جوانهای برومند و کاردان، اين خسارت انسانی عظيم و جبران ناپذير به ايران و اين جنايت شرم آور را هيچ چيزی نمی توان نام داد، جز توطئه ای خونبار برای از ميان بردن بهترين فرزندان اين ملت، بی دفاع ساختن مملکت و شکستن کمر ايران. حاصل اينکه، صدام وقتی به فکر يورش به کشور ما افتاد که می دانست پسر عمويش روح الله خمينی و گروههای خائن و يا نادان سياسی ايران جاده را برای وی هموار کرده اند. روزی که عراق به ايران حمله کرد، از آرتش ايران فقط نامی باقی بود و بس
در آنزمان حتی پادگانها هم خالی از سلاح بود. زيرا پس از اعلام بی طرفی آرتش، چپ ها و مجاهدين درب انبار های اسلحه را شکسته و همه چيز را به تاراج برده بودند. ايران انقلاب زده بود و عده ای جوان تفنگ و هفت تير بدست در خيابانها که نقش مأموران شهربانی را به عهده گرفته بودند، دسته ای ملا و حاج آقا بازاری هم بودند که در کلانتری ها و کميته ها، يکجا نقش کلانتران و دادستانها و قضات را بازی می کردند. البته عده ای جوان و ميانسال ديگری هم بودند که تحت نام سپاه پاسداران اينجا و آنجا ديده می شدند، آنهم بی هيچ سازماندهی و نظمی. جوانان و حاج بازاری ها و ملا هايی که بدانها اشاره کرديم، چه در کميته ها و چه در سپاه، بسياريشان نه تنها خدمت زير پرچم انجام نداده، که تا پيش از آن، حتی يک سلاح حقيقی را از پشت ويترين يک مغازه هم هرگز به چشم نديده بودند
آيت الله خمينی و اطرافيانش چون به کالبد بی جان ارتش هم هيچ اعتمادی نداشتند و به شدت از آن می ترسيدند، در نظر داشتند سپاه پاسداران تازه تأسيس را جايگزين ارتش منحله ايران سازند. طرح اين بود که با رشد تدريجی سپاه، بافی مانده از ارتش شاهنشاهی هم رفته رفته در درون آن حل گردد و در نهايت سپاه نقش ارتش ايران را به عهده گيرد. ارتش نوپا اما، يعنی سپاه، چيزی نبود جز گروهی جوان بی تجربه و احساسات زده و مذهبی. حتی بسياری از فرماندهان سپاه هم اصولآ فاقد هرگونه تجربه ی نظامی گری بودند، چه رسد به نفرات آن. بنيانگذاران سپاه نه از سازماندهی مدرن و کلاسيک چيزی می دانستند ، نه از انضباط نظامی سر در می آوردند و نه اصولآ از تشکيل يک ستاد
در آن هياهو و جو جنون آميز کسی اصلآ در دغدغه ی دفاع از مرز های کشور نبود. گرچه در ابتدا سپاه چند اغتشاش در گرگان و کردستان و منطقه ی ترکمن نشين را هم سرکوب کرد، ليکن آن عمليات هم به داخل مربوط می شد. چه که سپاه پاسداران سازان، اصلی ترين رسالت آنرا، همانگونه که نامگزاری کرده بودند، حفظ رژيم به هر بهايی می دانستند، آنهم بزعم خودشان از گزند ضد انقلاب داخلی. بنابر اين مأموريت سپاه خلاصه شده بود در اداره ی کميته ها و بگير و ببند در داخل، يعنی صرفآ تعقيب و دستگيری افراد وابسته به نظام پيشين، بويژه آرتشيان سابق و ساير مخالفان رژيم. در چنين حال و هوايی بود که آرتش مدرن، تا دندان مسلح و پر اشتهای صدام حسين به ايران حمله کرده و تا زعمای قوم بخود آيند قسمت اعظمی از غرب و جنوب کشور ما را به اشغال در آورد
هر چه بود، غيرت و شرافت تاريخی ايرانی به يکباره بجوش آمد، ايران يکپارچه بپا خاست و هنوز دوسالی بيشتر از شروع جنگ نگذشته بود، که ارتش مهاجم با دادن تلفاتی سنگين با خفت و سر افکندگی مجبور به عقب نشينی شد. خوب بياد داريم آنروز بی همتا را که رزمندگان ايران چگونه با نثار خون خرمشهر را آزاد کردند. سوم خرداد ماه يکی از غرور انگيز ترين روز های تاريخ ايران است که خاطره ی آن هرگز نبايد از حافظه ی تاريخی ما ايرانيان زدوده شود. گرچه رژيم انقلابی با تحجر و جنايت و گروگانگيری ايران را بدنام ساخته بود، گرچه شخص خمينی با آن سخنان لغو و بيهوده و با کشيدن مردم به نمايش های مهوع مرگ بر اين و مرگ بر آن، بدترين صدمات را به مدنيت، نام نيک و فرهنگ ما زده بود، با اين وجود، پيروزی فرزندان ايران در آزاد سازی اين تکه ی مهم اشغال شد از ميهن آنچنان درخشان بود، که در آن مقطع حتی تمامی اعمال زشت خمينی و حکومت نو پا و جانی ايران را نيز در سايه آن کار سترگ قرار داد
آزاد سازی خرمشهر، جهانيان را در مقابل عزم و اراده، غيرت، شهامت و ميهن پرستی رزمندگان ايران به اعجاب و تحسين واداشته بود. اين پيروزی، آنهم بوسيله ی آرتشی بال شکسته، جوانانی بی تجربه، در کمبود مهمات و کمک نگرفتن از حتی يک کشور خارجی بدست نيامد، مگر با رشادت، ميهن پرستی و نثار خون شريف ترين فرزندان ايران. پس از آزاد سازی خرمشهر دنيا با چه تحسين و احترامی به ايران می نگريست. روحيه ی نيرو های مسلح ايران در اوج بود و ملت ما از فرط غرور سر از پای نمی شناخت. صدام آن جنگ را قادسيه دوم نام داده بود. او پر بيراه هم نمی گفت، زيرا وی در آن جنگ به جز سوريه ی بی پرنسيپ و باجخور ايران، حمايت تمامی کشور های عرب را با خود داشت. در حقيقت ما با کل اعراب می جنگيديم نه با عراق. با اين وجود با دست تقريبآ خالی توانسته بوديم او و حاميانش را به نيکی گوشمالی دهيم
اعراب و خود صدام آن اندازه از قدرت ايران ترسيده بودند، که نه تنها مرتبآ تقاضای آتش بس می دادند، که حتی حاظر به پرداخت تمامی خسارات وارده بما هم بودند. گويی تاريخ يکبار ديگرتکرار شده بود، با اين تفاوت حياتی که اينبار ما برنده قادسيه بوديم نه اعراب. آن پيروزی سرفرازانه فرصت تاريخی يگانه ای را برای ما بوجود آورده بود که بتوانيم داغ شکت قادسيه اول را هم از تاريخ خود پاک کنيم و آن زخم تاريخی را التيام بخشيم. اما کردند آن طلم و جنايت تاريخی را بما اين حکومتگران بی وطن و ضد ايرانی، که هيچ دشمن بيگانه با ما نکرد. شش سال پس از آن تاريخ، ضمن اينکه نيم ميليون جوان از دست داده بوديم، نيم مليون جوان ديگرمان معلول شده بودند، دها و صد ها شهر و ده با خاک يکسان شده و ميليونها آواره جنگی داشتيم، با خفت تمام دستها را بعلامت تسليم بالا برديم و در مقابل هزار برابر خسارت بيشتر ديناری هم غرامت نگرفتيم
باری، به همين بسنده می کنم و به نتيجه گيری می پردازم، که تکرار همه ی آنچه اين قوم الظالمين در اين بيست و هشت ساله بر سر ما و تاريخ و کشورمان آوردند، جگر هر ايرانی با شرفی را بيشتر می خراشد. صدام حسين به هر کيفيتی که بود کشته شد. گر چه بار ديگر نفرت خود را از کشتن وی و هر انسانی ديگر ابراز می دارم، اما معتقدم او هر گناهی را هم که مرتکب شده بود، بهای آنرا با جان خويش پرداخت. مبادا اما تصور کنيم که مسبب اصلی جنگ به سزای اعمال خود رسيد. چون صدام برای ما ايرانيان متهم رديف اول تمامی آن خسارتهای جبران ناپذير جنگ نبود و نبايد هم محسوب شود
متهمان رديف اول اين پرونده، يعنی مسئولين شکستن کمر ايران، مسببان کشته و معلول شدن يک ميليون جوان ما، نابودی اقتصاد ايران و مسئولان بيست و هشت سال انواع ديگر جنايتها بر عليه بشريت در ايران، فقط و فقط مقامات درجه ی اول اين نظام هستند. همين ها که هنوز هم در ايران بر مناصب لشکری و کشوری تکيه زده اند. پرونده ی اين جنگ را روزی می توان مختومه اعلام کرد که در وحله ی نخست مسئولان اصلی جنگ در ايران کيفر داده شده باشند، و در مرحله ی بعد، تکليف پرداخت غرامت از سوی دولت عراق به ما که سر به صد ها ميليارد می زند، در دادگاهی صالحه روشن گرديده باشد. تنها در اين صورت است که می توان اين بزرگترين پرونده ی جنگی بعد از جنگ عالمگير دوم را بست
باری، اينک تمامی شواهد حاکی از اين حقيقت تلخ است که جمهوری ملا ها، باز هم با ماجراجويی و مسئوليت نشناسی ما را درگير جنگ ديگری خواهد کرد. جنگی اما از نوع ديگر. شخصآ که معتقدم چنانچه آمريکا به کشور ما حمله کند، در کنار خسارات عظيمی که به ما وارد خواهد ساخت، اين رژيم هم از آن جان بدر نخواهد برد. حال اما برخلاف تحليل نگارنده، چنانچه آمريکا آمد و ايران را ويران ساخت و چند صد هزار يا حتی چند ميليون هم ميهن بی گناه ما را کشت و رفت، و رژيم هم ماند، از هم اکنون بدانيم که مسئول خون تمام قربانيان و ويرانی ايران همان مسئولان جنگ قبلی هستند. ايران اگر ويران و ايرانيان اگر کشته و ويلان تر شوند، نه بوش و آمريکا و بلر مسئول آن خواهند بود، نه اسرائيل و اروپا و نه هيچ فرد و يا دولتی ديگر. پيشنهادی که اتحاديه اروپا حاظر بود در مقابل تعليق غنی سازی به ايران دهد، به مراتب ارزشمند تر ازآن پيشنهاد اعراب در فردای آزاد سازی خرمشهر بود. چون بر خلاف آن مقطع، فعلآ که نه حمله ای صورت گرفته، نه کسی کشته شده و نه جايی از ايران به ويرانه مبدل گشته. رژيم اگر آن بسته را می پذيرفت، نه ملت ايران با اين فقر و مسکنت کشنده ناشی از تحريم ها روبرو می شد، نه لازم بود کسی قربانی شود و نه اصولآ ميهنمان در معرض خطر يک حمله ی و يرانگر ديگر، و ای بسا يک حمله ی اتمی قرار می گرفت
در نوشته ای جداگانه اشاره کرده ام که اين رژيم نه قدرتی دارد و نه سلاحی ارزنده و کارآمد در مقابل آمريکا. اينرا نيز نوشته ام که جمهوری اسلامی به قماربازی می ماند که سالها است که با دست خالی و سوخته با بلوف توانسته برنده ی بحران ها شود. آنچه بايد بيفزايم اين است که، سياست جديد آمريکا حالا آنچنان چکشی و سخت شده که رژيم مجبور است منبعد دست خود را باز کند. حتی تا همينجای کار هم چند بار دست رژيم رو شده و مشخص گرديده که کارتهايش سوخته است. چون در مقابل همين چند نيمچه تهاجم آمريکا هم بجای عکس العمل شديد و عمل متقابل، به گريه و زاری و شکوه و شکايت متوصل شده. بسر رسيدن موسم اين بلوف ها، دست رژيم را در داخل، بويژه در مقابل اندک طرفداران خود نيز باز کرده و بيشتر باز خواهد کرد. کمترين ضرر آن هم تضعيف روحيه و بی انگيزگی حتی همان معدود طرفداران نيز خواهد بود. حال حتی همان شستشوی مغزی شدگان هم کم کم دارند متوجه می شوند که تمام رجز خوانی های رژيم از سر ترس است
صرفنظر از اينکه قدرت نظامی نداشته رژيم در مقابل امريکا فاقد هرگونه ارزشی است، شخصآ که سخت بر اين باورم در صورت حمله آمريکا حتی همين نيرو های مسلح پرشکسته و بی سلاح، اگر هم قادر به اندک دفاعی باشند، باز هم آنرا از رژيم دريغ خواهند کرد. نه سپاه از اين رژيم دفاع خواهد کرد، نه ارتش و نه بسيج. گذشته از معدودی شستشوی مغزی شده و نادان مطلق، بنده که ترديد ندارم هيچ فرد عاقل ايرانی جان خود را فدای بقای اين رژيم نخواهد کرد. اين جنگ هيچ شباهت صوری و معنايی با جنگ ايران و عراق ندارد. چون اين جنگ احتمالی برخلاف آن قبلی، حتی قبل از شروع هم مهر ضد ميهنی خورده. تکليف نيرو های مسلح که با اين روحيه ی پائين کاملآ مشخص است. آنچه هم که به مردم بر می گردد می شود، برخلاف آن روز های پرتب و تاب، بويژه در دو سال اول که هر ايرانی با زور و خواهش خواهان رفتن به جبهه بود، ملت ايران امروز پس از مشاهده ی بيست و هشت سال خيانت و غارت و جنايت، ديگر هيچ انگيزه ای برای قرار گرفتن در پشت مشتی دزد و قاتل ندارند. حتی در چهار ساله پايانی آن جنگ هم ديگر کسی داوطلبانه به جبهه نمی رفت، چه رسد به امروز. اين حقيقت حتی در نامه محسن رضايی ای که رفسنجانی اخيرآ منتشر کرد هم به روشنی آمده است
*******************************************
آدينه روز، بيستم بهمن ماه پنجاه و هشت خورشيدی، برابر با نهمين روز از ماه آوريل دوهزار و هفت ميلادی