باز هم سهـراب کـُشان اما
اين بار پيری و کهنگی و دُروندی و پستی و پيسی است که برای هميشه در ايران کشته شد نه جوانی. سهراب نوجوان و ناکام ما رفت اما ورجاوندی شد، و جوانی و تازگی و طراوت و شادابی و زيبايی و دليری او، به ايران ما جوانی و شادابی و نيروی جاودان بخشيد. پس : 1
سهراب ما نمرده - ولايت است که مرده
نشان دهيم که ما هم آدمی هستيم
پيشنهادی به هم ميهنان دلسوز
با خود پيمان بسته بودم مادام که هم ميهنان درون کشوری ما در خيابانها گرم مبارزه باشند، حتا يک جمله ی نسنجيده هم ننويسم که از آن بوی نفاق به مشام رسد. با اين ملاحظه که مبادا همان يک جمله هم، ذره ای اسباب دل سردی يک تن از آن مبارزان جان برکف را فراهم آورد. جدای از اين، با خود می انديشيم منی که خود در ايران و در صحنه ی کارزار نيستم، به تبع اينهم اصولآ نمی دانم که چه روش های مبارزاتی می توانند کارساز تر افتند، اصلآ حق ندارم که به کسی رهنمود بدهم
دليل ديگری که برای کمتر نوشتن داشتم، ياری نرساندن به آن موج جنون آميز بود که عده ای هوچی و پاره ای از شهرت طلب ها آنرا ايجاد کرده بودند. در هر آکسيون اعتراضی هم که شرکت کردم، به شکل يک ايرانی کاملآ گمنام بود. خود را هم بکلی از ميکروفون و دوربين ها دور نگهداشتم که جزو آن دسته از ابن الوقت ها هم نباشم که در آن دو هفته، بی شرمانه حتا خون جوانان ما را هم دستمايه ای برای مطرح ساختن خويش ساخته و اين شهرت طلب های براستی حقير، تا آنجا که می توانستند در آن روز ها عقده گشايی کردند
اين دو گروه در آن دو هفته، آنچنان شلوغکاری براه انداخته و فضا را هم بگونه ای آلوده ساخته بودند که اگر هر مبارزی می خواست که بداند اين گروه اصلآ چه می گويند و چه می خواهند، بايد اصلآ بکلی مبارزه را کنار گذارده و شب و روز خود را در پشت کامپيوتر های خود سپری می کردند. رهنمود ها هم آنچنان ناهماهنگ بود که اگر کسی اندک توجهی هم به آنهمه فرامين رنگ و وارنگ نشان می داد، اصلآ کارش به جنون رسيده و راهی تيمارستان می شد
نگارنده خود در آن دوهفته روزانه دستکم يکصد و پنجاه ايميل دريافت می کردم که حتا نيم نگاهی هم به هر کدامی از آن اخبار درهم و برهم و تکراری و مصاحبه و امريه هم، خود چند ساعت زمان می برد. بدين خاطر هم بود که من يکی ابدآ چيزی ننوشتم و نگفتم که خود و ديگران را گيج تر از آن که بودند نساخته باشم. راستش، نود و نه درصد آن ايميل های کيلويی را هم اصلآ نگاه نکرده ديليت کردم
جدای از آن رهنمود ها و فرامين بی ارزش و خبر های گيج کننده، گروهی هم با وجود "نه به دار و نه بار" بودن آن رستاخيز، بجای کمک به ايجاد همدلی و وفاق، در همان نخستين روز بپاخاستن مردم دربند ما، فورآ آنچنان آتش نفاقی بر سر شکل نظام آتی ايران برافروختند که آن کانون جهل، هنوز هم که هنوز است در حال زبانه کشيدن است
يعنی اين هم ميهنان نابخرد و همگی هم خارج نشين، هنوز هم بگونه ای بر سر و کله ی هم می کوبند که پنداری نه تنها کار رژيم تمام شده، بلکه ما حتا دوران گذار را هم پشت سر نهاده و اينک ديگر تنها دغدغه ما همين است که نظام آتی ايران پادشاهی باشد يا جمهوری
اين در حالی بود که هم ميهنان درونمرزی ما، با خرد و فراستی بی مانند، تمامی توان انديشه ای و جسمی خود را در راه مبارزه با رژيم ـ دشمن مشترک همه ی ملت ايران ـ بکار گرفته و اصلآ اندک توجهی هم به اين بحث های انحرافی و دشمن شاد کن نشان نمی دادند
برای اينکه سخن را زيادی کش ندهم، به همين اندک بسنده کرده و از آوردن ديگر انحرافات و کار های بسيار آسيب رسان و گمراه کننده در می گذرم و با مددگيری از آن تجربه گرانبها که حاصل خون بهترين جگرگوشگان ما است، اين نوشته را با طرح يک پرسش بنيادين و با پاسخ بدان به پايان می برم که نتيجه ای سازنده از اين نوشته به دست داده باشم
اين پرسش اساسی هم اين است که:«آيا با خود انديشيده ايد که اين بی مسئوليتی ها، شلوغکاری ها، دعوا های جاهلانه، همديگر را گيج کردن و خرابکاری ها از چه ناشی می شود؟» از ديد من تنها و تنها از عدم هماهنگی ما در خارج. يعنی امری که خود معلول فقدان يک نهاد ملی در بيرون از ايران است
همان کمبود بزرگی که من به سهم خود، تاکنون دستکم پنجاه بار در مورد آن مطلب نوشته و خواستار تشکيل آن بوسيله دلسوزان راستين ميهن شدم. اما در آن فضای کودکانه ی شعر و شعار پيش از خيزش که همه با هم در حال رقابت در انشاء نويسی بودند، مگر کسی اصلآ در انديشه ی يک عمل مثبت هم بود! سی سال حرف و حرف و حرف، و باز هم حرف
به هر حال، اگر آن تقاضا ها و التماس ها در آن زمان، دعوت به يک دورانديشی خردمندانه محسوب می شد، از ديد من اينک اين کار ديگر به صورت يک ضرورت بی چون و چرا و حتا يک وظيفه ی ملی برای ما سياسی های تبعيدی در آمده است. زيرا که اگر اين "نهاد هماهنگی" در اين زمان هم تشکيل نگردد، تمامی اين ايرانيانی که پس از سی سال سکون و سکوت و بی تفاوتی به ميدان آمده انده، بسيار سرخورده تر از پيش گشته و کاملآ هم پراکنده خواهند شد
بگونه ای که ای بسا که ما ديگر حتا تا چهل سال ديگر هم، شاهد يک چنين فضای پاک و صميمی و مهر آميزی نباشيم که در آن، هر ايرانی دوباره سخت ويار آزادی و دموکراسی کرده و بفکر سرنوشت ميهن خود افتاده باشد، هر کسی هم به اندازه ی توان خود، با صميميت و راستی بخواهد که به ميهن و هم ميهنان در بند خود ياری برساند
در اينجا لازم می دانم اين نکته را روشن سازم که نهادی که من از آن سخن می گويم، نهاد رهبری نيست. آنچه مورد نظر من است شکل يک کانون همياری مردمی را خواهد داشت که نه حال ادعای رهبری خواهد داشت و نه در آينده. هيچ ارتباطی هم به رهبری نخواهد داشت
البته ايکاش می شد که بجای چنين نهادی، يک نهاد رهبری تشکيل داد. همه ی کار ها را هم در آنجا متمرکز و هماهنگ ساخت. ليکن دريغا که تشکيل يک چنين نهادی اينک، با وجود اينهمه عقده ای و حسود و شهرت طلب در ميان ما، براستی که خود بصورت مشکلی حتا بزرگتر از خود سرنگون ساختن نظام روضه خوان ها در آمده. به همين خاطر هم، من يکی که تشکيل چنين نهادی را در وضعيت کنونی، کاری ناشدنی می دانم
زيرا که به محض مطرح کردن چنين نهادی، هر چه راديوچی و تلويزيونچی سابقآ قهوه چی و عمله بنا است، هر چه کج و کوله ی ورشکسته سياسی است، هر کس که چند شعر بی سر و ته لوس سروده، هر چه مقاله نويس است، هر کِه صاحب يگ وبلاگ مجانی است، هر آن کس که چند باری در صدای آمريکا و راديو فردا ... مصاحبه شده، هر کسی که با يک لوگوی مضحک سازمانی قلابی و تکنفره درست کرده و خلاصه هر کسی که دو خط انشاء نوشته يا روخوانی کرده، همه و همه، خواهان عضويت در اين نهاد رهبری خواهند شد
از آنجايی هم که نمی شود چند ده هزار کور و کچل فکری و گدا گودوله ی عقده ای را به عضويت يک نهاد رهبری در آورد، از اينروی ترديد نداشته باشيد که از ثانيه ی صفر پا گرفتن چنين نهادی، تمامی آن چند ده هزار شهرت طلب مدعی، شروع به کوبيدن و تخريب آن نهاد خواهند نمود
يعنی اصلآ خيلی پيش از اينکه رژيم بخواهد طرحی برای مقابله با آن نهاد بريزد، خود اين به اصطلاح اپوزيسيون، رهبر و يا رهبران را از شرف و آبرو و ساقط کرده و خود آن نهاد را هم بکلی بی اعتبار و ويران خواهند ساخت. از روی همين شناخت سی ساله از اين اپوزيسيون پخمه و ناکارآمد هم بود که نوشتم، در چنين وضعی تشکيل چنين نهادی ناشدنی می نمايد. پس، اينکار را بايد به زمان سپرد که زمان خود اين مشکل را به خودی خود حل خواهد کرد
در اين مرحله، التماس و خواهش من يکی از دلسوزان ميهنمان، گرد هم آمدن در زير يک چتر برای ياری رساندن به مبارزان درون از رهگذر در ميدان نگاهداشتن ايرانيان خارج از کشور است. يعنی ادامه ی اين آکسيون های اعتراضی، نشست ها و اعتصاب های نشسته و روزه های سياسی در تمامی جهان برای تآثيرگذاری بر افکار عمومی غربی ها. زيرا در اين کشور های آزاد، افکار عمومی است که به دولتهای خط می دهد که چگونه با ديگر رژيم ها رفتار کنند
برای مثال ما اگر بتوانيم حتا بيست در صد از جنايات و فتنه گری ها و بی فرهنگی های اين رژيم را هم برای افکار عمومی غرب خوب روشن کنيم، ترديد نداشته باشيد که ديگر هيچ دولت غربی نخواهد توانست که در برابر اينهمه ظلم و جنايت و تروريست پروری رژيم روضه خوان ها ساکت بماند. چه رسد که بخواهد از چنين نظامی که اصولآ آرامش و امنيت حتا خود شهروندان آن کشور ها را هم بر هم زده، حمايت هم بعمل آورد
فراموش نکنيم که آمريکا در جنگ ويتنام، در خيابان های شهر های بزرگ خود از ويتنام شکست خورد نه در جنوب شرق آسيا و از ويت کنگ های پاپتی. کما اينکه تمامی رژيم های فاشيستی و اکثرآ کودتايی آمريکای لاتين هم در خيابانهای کشور های جهان آزاد شکست خوردند نه در درون کشور های خودشان
اگر تا چند سال پيش، شکست اخلاقی و فرهنگی يک نظام در برابر افکار عمومی جهان آزاد، به فروپاشی آن نظام سرعت می بخشيد، امروزه در سايه ی پيشرفت سرسام آورد تکنولوژی ارتباطات و انفجار اطلاعاتی، ترديد نبايد داشت که حتا رسوا گشتن يک رژيم فاشيستی هم در نزد مردم دنيای آزاد، بلافاصله سقوط آن نظام را در پی خواهد داشت
پس با آنچه آوردم، ضروری ترين و فوری ترين وظيفه ی ما اينک، تشکيل يک کانون برای کمک به مبارزات درون است. نهادی ملی که هيچ پسوند و پيشوندی نداشته و متعلق به همه ی ايرانيان باشد. کميته را هم پيشنهاد نمی کنم که آوردن چنين واژه ای برای مردم ما يادآور جنايت و بند و تازيانه است
پيشنهاد مشخص من، تشکيل يک کانون مثلآ با نام (کانون همياری برای دموکراسی در ايران) يا چيزی مشابه اين نام است که البته مهم هم، وظيفه ای است که اين نهاد بعهده خواهد گرفت نه نام آن. آنهم مرکب از دارندگان همه ی آرا و انديشه های سياسی و حتا مرکب از کسانی که خود را غير سياسی می خوانند و صرفآ خواهان کمک به هم ميهنان اسير خود هستند
شک هم نکنيد که ما به برکت تشکيل چنين کانونی مردمی و همه گير، خواهيم توانست با هم ديالوگ برقرار کرده و به درک مشترکی از مشکلات ميهن و مردم خود دست يابيم. هدف اصلی هم همانگونه که آوردم، فقط يکپارچه کردن اين پشتيبانی ها در خارج باشد نه تبليغ مرام و مسلک ويژه ی سياسی که محل اختلاف گردد
يعنی روشن ساختن مردم غرب در مورد شرايط رغت بار زندگی مردم ايران در زير سيطره ی يک نظام ايدئولوژيک فاشيستی، رساندن بهتر صدای مردم درون کشور به گوش افکار عمومی جهان، و در مراحل بعدی حتا جمع آوری کمک های مالی برای تأمين خانواده ی کشته شدگان، زندانيان سياسی و به مرور هم اعتصاب کنندگان
با آنچه شرافتآ از روی صفای باطن و از سر صميميت آوردم، از هم ميهنان ارجمند خود خواهش کرده و حتا به آنان التماس می کنم که دنبال اينکار را بگيرند. بويژه کسانی که دستی بر قلم دارند و براستی و از روی شرافت، خواهان رهايی ميهن خود از اين ننگ تاريخی و سرفرازی بيشتر خود و هم ميهنانشان هستند
نگارنده تا کنون از هيچ کس نخواسته ام که نوشته ای از مرا در جايی درج کند. همچنانکه تا به امروز هرگز هم از کسی دعوت نکرده ام که با من هم رايی و همگامی نشان دهد. اهل مصاحبه و رهبری و رياست و اين چيز ها هم نبوده و نيستم. در صورت تشکيل اين نهاد هم، بی تعارف و بدون اينکه خودم را لوس کنم، اخلاقآ تنها به شکل يک عضو کاملآ ساده و حتا بی نام و نشان با همه ی توش و توان خود در خدمت آن نهاد خواهم بود
من ديگر سالم به شصت نزديک شده و ديگر هم براستی در پی چيزی نيستم الا آزادی ايران و به آرامش ابدی رفتن در ميهنی رها گشته از چنگال خونين اين ضحاکيان زمان. افرادی چون من اگر براستی ذره ای وجدان داشته باشند، ديگر بايد در انديشه زمان پس از مرگ خود باشند نه چند صباح باقی مانده از اين عمر فانی خويش. ما خواهيم رفت اما ايران همچنان خواهد ماند، و داوری نسلهای پس از ما در مورد عملکرد ما در اين روز های بلا و گرفتاری های اين سرزمين
بسی تير و دی ماه و ارديبهشت
برآيد که ما خاک باشيم و خشت
اخلاقآ هم شخصآ ديگر به همان زمان پس از مرگ خود می انديشم. آن نيکنامی آرمانی خود را هم در اين زمان کوتاه باقی مانده از عمر، به راستی سوگند که ديگر حتا با پادشاهی عالم هم تاخت نمی زنم. اصولآ آدمی بايد سفيه و يا انباشته از عقده باشد که بخواهد پيرانه سر به فکر پست و مقام بيافتد
باری، با همه آن بی نيازی ها که از روی صميميت آوردم، اکنون اما برای تحقق اين هدف ملی، عاجزانه از همه ی دلسوزان ايران می خواهم که نه تنها در درج و پخش اين نوشته خود و مرا ياری کنند، بلکه در راه پا گرفتن اين نهاد هم همه ی توان خود را به کار گيرند. اگر کسانی حتا از نام من هم خوششان نمی آيد، می توانند اين نوشته را حتا بی نام منتشر سازند. به هر روی نگارنده در انتظار اظهار نظر و نوشته ها و پيشنهاد های هم ميهنان خود خواهم ماند. هر نوشته ای در اين مورد را هم فورآ در سايت خود منتشر خواهم ساخت
در پايان، خواهش می کنم برای پاسداری از خون آن جانباختگان ناکام خودمان هم که شده، برای حرمت نهادن به اشکهای مادران جوان از دست داده و داغدار هم که شده، برای احترام به سوگ و ماتم خواهران و برادران داعدار هم که شده، برای حرمت نهادن به اشک پدران کمر شکسته از داغ فرزندان هم که شده، بياييد برای يک بار، و فقط برای يک بار هم که شده، نشان دهيم که ما براستی و شرافتمندانه ميهن و مردم خود را از دگم های سياسی خود بيشتر دوست می داريم
بيايد نشان دهيم که ما نيز جز شعار و انشاء نويسی، هنر ديگری هم داريم. بيايد نشان دهيم که ما ويژگی های انسانی والايی چون سلوک و آشتی و همزيستی را از دژم خويی و قهر و نفرت و نفاق بهتر و بيشتر می شناسيم. بيائيد نشان دهيم که ما نه تنها زبان، بلکه احساس مشترکی هم داريم. بياييد نشان دهيم که درد و اندوه تن پاره هايمان در درون ميهن اسيرمان، جان و روان ما را هم به سختی به درد می آورد و از اينها هم مهم تر، بيائيد نشان دهيم که ما هم يک ملت و از آن مهم تر، ما هم براستی جزو آدميان هستيم! همين. امير سپهر
زاد گـــاه
امير سپهر
و «ايرانی گری»، ايدئولوژی غير طبقاتی و ملی اين رستاخيز
زین آتــش نهـــفـتـه که در سینهء مــــن است ---------- خــــورشـــــيد شعلهایست که در آسمان گرفت
بــر بــرگ گـل به خــون شـقـايـق نــوشتهاند ---------- کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
گر چه به نظر می رسد که رژيم انيرانی روضه خوان ها توانسته باشد خيزش ملت ايران را با آلودن دست خود به خون جوانان جگرگوشه ی ما سرکوب کند، ليکن اينگونه نگاه به حرکتی اينچنين ژرف و تاريخساز، يک نگاه بسيار سطحی و نازل است. چون اين حرکت اصولآ يک حرکت مقطعی نبود و نيست که بتوان آنرا هم با يک سرکوب مقطعی و کوتاه مدت برای هميشه از ميان برد
آنچه در ايران آغاز شده، يک رستاخيز فرهنگی است که ژرفا و عظمت آن هزار برابر عميق تر و بزرگ تر از انقلاب مشروطه است. اين رستاخيز هم نه حرکتی تازه براه افتاده، بلکه يک مبارزه ی بسيار طولانی تاريخی است که از فردای يورش تازی ها به ايران تا امروز، هماره در طول اين هزار و چهار صد سال ادامه داشته
بدين خاطر هم اين حرکت اکنون دارای آنچنان دستگاه فلسفی ريشه دار و محکمی شده است که اصلآ انقلاب مشروطه حتا به گرد پای آنهم نمی رسد. از اين روی هم هست که ديگر هيچ نيرويی قادر نيست که ريشه اين حرکت تاريخی را از جای برکنده و آنرا سرکوب و نابود سازد
اين رستاخيز بسان رودی است که در اين چهارده سده ی گذشته، پيوسته در بستر فرهنگی خود جريان داشته، ليکن آنچه حال اين حرکت را از فرهنگوران به همه ی ملت ايران تسری داده و بدان آن شکل اجتماعی بخشيده است، سی سال حکومت مستقيم خود نمايندگان اسلام و مشاهده عينی جنايات و تجاوز ها و غارت ها و خيانت های اين قوم بوسيله ی مردم عادی است
برای مثال اگر سی سال پيش نه تنها به مردم عادی و مذهب زده بلکه حتا به قشر تحصيلکرده ی ايرانی هم گفته می شد که اسلام پناهان ـ بويژه طايفه ی دستاربندان ـ جز مشتی طفيلی دزد و متقلب و جانی ضد ايرانی چيزی بيش نيستند، کمتر کسی آنرا می پذيرفت. اصلآ چه سندی از اين محکم تر برای اثبات اين ادعا که در سال پنجاه و هفت، گوش هيچ ايرانی آنهمه هشدار ها و اخطار های پی در پی زنده ياد دکتر بختيار را نشنيد
ليکن سی سال تجربه ی عينی يک حکومت اسلامی، اينک حتا چشم و گوش ناآگاه ترين مردم ما را هم بر حقيقت پلشت نمايندگان راستين و مستقيم اسلام و نقش ويرانگر آنان در اجتماع ما کاملآ باز کرده است. بگونه ای که حال حتا در دورافتاده ترين دهات ايران هم ديگر کسی را نمی توان يافت که درک نکرده باشد که اين قوم الظالمين، تا چه اندازه پست و رذل و دزد و جنايتکار هستند
همين تجربه ی سراسر جنون و خون و خيانت هم هست که حال بدين فلسفه آنچنان حقانيتی ملی بخشيده و ديناميزم آنرا بگونه ای پرشتاب و کوبنده کرده که ديگر آنرا به هيچ روی نمی شود از کار انداخت. به همين خاطر هم، ترديد نبايد داشت که اين رستاخيز تاريخی ملت ايران تا نابودی کامل ايدئولوژی اسلامی و نظام برآمده از آن ادامه خواهد يافت
سخن از«دستگاه فلسفی» از اينروی به ميان آوردم که برخلاف باور اکثريت قريب به اتفاق ديگر کوشندگان سياسی که همگی اين حرکت را يک جنبش «فاقد ايدئولوژی» ارزيابی می کنند، من اتفاقآ اين رستاخيز را ايدئولوژيک ترين حرکتی می دانم که تاکنون در تاريخ ايران به وجود آمده است. يعنی حرکتی منبعث از ريشه دار ترين انديشه و باور در ميان ايرانيان و دارای محکم ترين پايگاه در ميان ملت ما که تاکنون در تاريخ ما سابقه نداشته
ليکن گونه ای از ايدئولوژی که وارون ديگر ايدئولوژی های طبقاتی ـ که همگی هم به دليل همان خصلت طبقاتی خود محکوم به شکست بودند و هستند ـ، نه خواستار برکشيدن و حاکم کردن تنها يک طبقه بر ديگر طبقات اجتماعی، بلکه خواهان نجات تمامی يک ملت از زندان استثمار يک فرهنگ اهريمنی و خونريرز و خردسوز و حاکم کردن تک تک آنان بر سرنوشت خودشان بر اساس احترام به فرد و انتخاب خود او است
به زبانی روشن تر، ايدئولوژی اين رستاخيز بجای اينکه يک چشم ـ و ويژه ی يک طبقه ـ باشد، يک ايدئولوژی باز و گسترده و «ايران شمول» است، بی توجه به خاستگاه اجتماعی و پايگاه طبقاتی ايرانيان در جامعه و بدون اينکه بخواهد تنها طبقه يا طبقاتی از جامعه ايران مثلآ «کارگران» و يا «دهقان ها» را بقول خودشان، از بهره کشی سرمايه داران رها ساخته و تنها يکی از اين دو قشر يا هر دو آنها را مشترکآ بر اريکه قدرت بنشاند تا بر ديگر طبقات فرمان برانند
با آنچه آوردم، حال اگر کسی از من بپرسد که چه نامی برازنده ی اين ايدئولوژی نوين و تاريخساز مردم ايران است، بدون هيچ مکثی خواهم گفت همان نامی که زنده ياد جانباخته ی جهل روزگار قاجار، ميرزا آقا خان کرمانی بر روی اين رستاخيز دير پا نهاد و ديگر انديشمند کشته ی جهل توده های ناآگاه دوران پهلوی يعنی زنده ياد کسروی تبريزی هم از کيستی و يا هويت ايرانی، با همان نام زيبا يعنی« ايرانی گری» ياد کرد
حاصل اينکه، آنچه در سه هفته ی گذشته شاهد بوديم، تازه، نقطه ی آغازی بود بر فصل پايانی اين مبارزه ی بسيار ديرپای تاريخی. پر پيدا است که اين آخرين فصل هم بگونه ی طبيعی، پروسه ای طولانی مدت و گام به گام خواهد بود. با افت و خيز هايی چند که از ويژگی های يک حرکت خردمندانه و سنجيده و هدفدار است. تمامی شواهد ـ بويژه روحيه و رفتار مردم ماـ هم حکايت از همين دارد. بدون هيچ شکی هم بايد اين آرامش را موقتی و بسيار شکننده دانست
آنچه که اما به سبزقبا ها مربوط می شود، شايسته دانستن است که هر گونه انتساب اين رستاخيز تاريخی ملت ايران به اصلاح طلب های ريشو و اسلام پناه، اصولآ زشت ترين اهانتی است که می شود به اين ملت کرد. چون تمامی اين روبان بندی ها و الله اکبر ها و علم و کتل های سبز، اتفاقآ دستاويز هایی برای رسيدن به جامعه ای هستند که ديگر در آن مشتی طفيلی اسلام پناه، به نام سيد و سادات و شيخ و ملا از هيچ حق ويژه ای برخوردار مباشند
کما اينکه خون دادن مردم ما به هدف پشتيبانی از اعتراض های مضحک خاتمی و کروبی به تقلبات انتخاباتی و تنها برای به کرسی نشاندن مير حسين تعبير کردن را هم، بايد بد ترين توهين به ايشان تلقی کرد. زيرا اين بدين معنا است که گويا ملت ايران آن اندازه پست و نادان است که هنوز هم نفهميده که در جمهوری روضه خوان ها، اصولآ انتخاباتی وجود ندارد
آنهم با وجود آن شورای نگهبان سرتا پا مسخره با چند کفتار از گور برخاسته که از ميان هفتاد و اندی ميليون ايرانی آنهم با چند ميليون متخصص و فرهنگور، تنها سه ـ چهار ريشوی متحجر همپالکی خود را تآييد صلاحيّت کرده، و تازه با گذراندن اين چهار تن خودی از سوراخی تنگ تر از ته سوزن هم، در ميان همان چهار ريشوی اسلام پناه هم باز دست به تقلب می زنند. آنهم تقلبی به شکل يک کلاهبرداری آنگونه مبتذل و ناشيانه ای، که حتا ديوانگان تيمارستانی را هم نمی شود با آن فريب داد
بنابر اين، نقش موسوی و کروبی و خاتمی و اصلاح طلبان شاگرد خمينی ضحاک، نقشی هايی فرعی و ثانوی در اين رستاخيز است. از ديد من بزرگترين نشان خرد از سوی آنان اين است که ايشان نيز با اين رستاخيز همراه گردند. چه که نه تنها چنين شخصيت های اسلام پناهی با آن پيشينه ی سياه اصلآ و ابدآ کوچکترين صلاحيتی برای رهبری چنين حرکت بزرگ و تاريخ سازی را ندارند، بلکه تاکنون حتا از ميان ايرانيان ناسيوناليست شناخته شده هم کسی شايستگی لازم را برای رهبری چنين رستاخيز عظيمی از خود نشان نداده است
يعنی چهره و يا چهره هايی دلير و ميهن پرست که تنها ايدئولوژی آنها همين «ايرانی گری» بوده و هر شهروند ايران ـ با هر دين و مسلک و مرام و نژادی ـ را تنها بخاطر همان ايرانی بودن اش، پاره ای از تن ايران دانسته و او را از جان گرامی تر دارند. کس و کسانی که نه تنها داغ ننگ پاک ناشدنی همکاری با اين رژيم انيرانی و سرتا پا آپارتايد را در کارنامه ی خود نداشته باشند، بلکه هرگز هم اين نظام ضد ايرانی و جنايت پيشه را برسميت نشناخته باشند
اساسآ رژيم جمهوری اسلامی جنايت و دزدی و کلاهبرداری را از همين سه هفته پيش آغاز نکرده است که بتوان حقانيت و وجاهتی ملی را برای عناصری چون موسوی و خاتمی و کروبی قائل شد که حال علم رهبری برداشته اند. اين آسياب خون سی سال است که با خون ايرانيان می چرخد و اين نظم اهريمنی سه دهه است که جنايت و چپاول می کند
تمامی اين اصلاح طلبان ريشو هم از پايوران درجه اول اين رژيم ضدبشری بوده اند. تفاوتی ماهوی و باوری هم ميان کندروان و تندروان اين نظم اهريمنی وجود ندارد. زيرا آنان که حال ادای کندرو ها را در می آورند، در گرماگرم کشتار های بزرگ اين رژيم از تندرو ترين مقامات آن بوده و از اينروی هم از متهمان درجه اول آن جنايت های سبعانه هستند
با آنچه آوردم، می بينيد که نقش رهبری برای افرادی چون موسوی و خاتمی و کروبی قائل شدن، اگر از روی جهالت محض نباشد، بدون شک از سر خيانت به ملت ايران و برای پايمال کردن خون هزاران هزار ايرانی شريف است که اين نظام ضد ايرانی، در اين سی سال سياهی و تباهی به وحشی ترين شکلی آنها را کشته و حتا اجازه ی برگذاری مراسم يادبود را هم از عزيزان آنان دريغ کرده است، و حتا سنگ قبر گذاردن بر گور آن جانبختگان و گريستن بر گور آن فرزندان جگرگوشه ی ايران را
پس، راستی اين است که اين حرکت تاريخی، اينک رهبر و يا رهبران ويژه و شناخته شده ی ندارد. آنچه اما بديهی است اين است که اين رستاخيز فرهنگی سياسی، در روند بالندگی و اوج گيری خود، رهبران شايسته و همرنگ خود را هم در دامان پرعطوفت خود پرورش خواهد داد. ديری هم نخواهد گذشت که مردم بجان آمده ی ما از دست اسلام و اسلام پناهان تندرو و کندرو و ميان رو، همگی نام آن رهبران خردمند و ناسيوناليست و ميهن پرست خود را يکصدا فرياد خواهند زد. همين. امير سپهر