نشان دهيم که ما هم آدمی هستيم
پيشنهادی به هم ميهنان دلسوز
با خود پيمان بسته بودم مادام که هم ميهنان درون کشوری ما در خيابانها گرم مبارزه باشند، حتا يک جمله ی نسنجيده هم ننويسم که از آن بوی نفاق به مشام رسد. با اين ملاحظه که مبادا همان يک جمله هم، ذره ای اسباب دل سردی يک تن از آن مبارزان جان برکف را فراهم آورد. جدای از اين، با خود می انديشيم منی که خود در ايران و در صحنه ی کارزار نيستم، به تبع اينهم اصولآ نمی دانم که چه روش های مبارزاتی می توانند کارساز تر افتند، اصلآ حق ندارم که به کسی رهنمود بدهم
دليل ديگری که برای کمتر نوشتن داشتم، ياری نرساندن به آن موج جنون آميز بود که عده ای هوچی و پاره ای از شهرت طلب ها آنرا ايجاد کرده بودند. در هر آکسيون اعتراضی هم که شرکت کردم، به شکل يک ايرانی کاملآ گمنام بود. خود را هم بکلی از ميکروفون و دوربين ها دور نگهداشتم که جزو آن دسته از ابن الوقت ها هم نباشم که در آن دو هفته، بی شرمانه حتا خون جوانان ما را هم دستمايه ای برای مطرح ساختن خويش ساخته و اين شهرت طلب های براستی حقير، تا آنجا که می توانستند در آن روز ها عقده گشايی کردند
اين دو گروه در آن دو هفته، آنچنان شلوغکاری براه انداخته و فضا را هم بگونه ای آلوده ساخته بودند که اگر هر مبارزی می خواست که بداند اين گروه اصلآ چه می گويند و چه می خواهند، بايد اصلآ بکلی مبارزه را کنار گذارده و شب و روز خود را در پشت کامپيوتر های خود سپری می کردند. رهنمود ها هم آنچنان ناهماهنگ بود که اگر کسی اندک توجهی هم به آنهمه فرامين رنگ و وارنگ نشان می داد، اصلآ کارش به جنون رسيده و راهی تيمارستان می شد
نگارنده خود در آن دوهفته روزانه دستکم يکصد و پنجاه ايميل دريافت می کردم که حتا نيم نگاهی هم به هر کدامی از آن اخبار درهم و برهم و تکراری و مصاحبه و امريه هم، خود چند ساعت زمان می برد. بدين خاطر هم بود که من يکی ابدآ چيزی ننوشتم و نگفتم که خود و ديگران را گيج تر از آن که بودند نساخته باشم. راستش، نود و نه درصد آن ايميل های کيلويی را هم اصلآ نگاه نکرده ديليت کردم
جدای از آن رهنمود ها و فرامين بی ارزش و خبر های گيج کننده، گروهی هم با وجود "نه به دار و نه بار" بودن آن رستاخيز، بجای کمک به ايجاد همدلی و وفاق، در همان نخستين روز بپاخاستن مردم دربند ما، فورآ آنچنان آتش نفاقی بر سر شکل نظام آتی ايران برافروختند که آن کانون جهل، هنوز هم که هنوز است در حال زبانه کشيدن است
يعنی اين هم ميهنان نابخرد و همگی هم خارج نشين، هنوز هم بگونه ای بر سر و کله ی هم می کوبند که پنداری نه تنها کار رژيم تمام شده، بلکه ما حتا دوران گذار را هم پشت سر نهاده و اينک ديگر تنها دغدغه ما همين است که نظام آتی ايران پادشاهی باشد يا جمهوری
اين در حالی بود که هم ميهنان درونمرزی ما، با خرد و فراستی بی مانند، تمامی توان انديشه ای و جسمی خود را در راه مبارزه با رژيم ـ دشمن مشترک همه ی ملت ايران ـ بکار گرفته و اصلآ اندک توجهی هم به اين بحث های انحرافی و دشمن شاد کن نشان نمی دادند
برای اينکه سخن را زيادی کش ندهم، به همين اندک بسنده کرده و از آوردن ديگر انحرافات و کار های بسيار آسيب رسان و گمراه کننده در می گذرم و با مددگيری از آن تجربه گرانبها که حاصل خون بهترين جگرگوشگان ما است، اين نوشته را با طرح يک پرسش بنيادين و با پاسخ بدان به پايان می برم که نتيجه ای سازنده از اين نوشته به دست داده باشم
اين پرسش اساسی هم اين است که:«آيا با خود انديشيده ايد که اين بی مسئوليتی ها، شلوغکاری ها، دعوا های جاهلانه، همديگر را گيج کردن و خرابکاری ها از چه ناشی می شود؟» از ديد من تنها و تنها از عدم هماهنگی ما در خارج. يعنی امری که خود معلول فقدان يک نهاد ملی در بيرون از ايران است
همان کمبود بزرگی که من به سهم خود، تاکنون دستکم پنجاه بار در مورد آن مطلب نوشته و خواستار تشکيل آن بوسيله دلسوزان راستين ميهن شدم. اما در آن فضای کودکانه ی شعر و شعار پيش از خيزش که همه با هم در حال رقابت در انشاء نويسی بودند، مگر کسی اصلآ در انديشه ی يک عمل مثبت هم بود! سی سال حرف و حرف و حرف، و باز هم حرف
به هر حال، اگر آن تقاضا ها و التماس ها در آن زمان، دعوت به يک دورانديشی خردمندانه محسوب می شد، از ديد من اينک اين کار ديگر به صورت يک ضرورت بی چون و چرا و حتا يک وظيفه ی ملی برای ما سياسی های تبعيدی در آمده است. زيرا که اگر اين "نهاد هماهنگی" در اين زمان هم تشکيل نگردد، تمامی اين ايرانيانی که پس از سی سال سکون و سکوت و بی تفاوتی به ميدان آمده انده، بسيار سرخورده تر از پيش گشته و کاملآ هم پراکنده خواهند شد
بگونه ای که ای بسا که ما ديگر حتا تا چهل سال ديگر هم، شاهد يک چنين فضای پاک و صميمی و مهر آميزی نباشيم که در آن، هر ايرانی دوباره سخت ويار آزادی و دموکراسی کرده و بفکر سرنوشت ميهن خود افتاده باشد، هر کسی هم به اندازه ی توان خود، با صميميت و راستی بخواهد که به ميهن و هم ميهنان در بند خود ياری برساند
در اينجا لازم می دانم اين نکته را روشن سازم که نهادی که من از آن سخن می گويم، نهاد رهبری نيست. آنچه مورد نظر من است شکل يک کانون همياری مردمی را خواهد داشت که نه حال ادعای رهبری خواهد داشت و نه در آينده. هيچ ارتباطی هم به رهبری نخواهد داشت
البته ايکاش می شد که بجای چنين نهادی، يک نهاد رهبری تشکيل داد. همه ی کار ها را هم در آنجا متمرکز و هماهنگ ساخت. ليکن دريغا که تشکيل يک چنين نهادی اينک، با وجود اينهمه عقده ای و حسود و شهرت طلب در ميان ما، براستی که خود بصورت مشکلی حتا بزرگتر از خود سرنگون ساختن نظام روضه خوان ها در آمده. به همين خاطر هم، من يکی که تشکيل چنين نهادی را در وضعيت کنونی، کاری ناشدنی می دانم
زيرا که به محض مطرح کردن چنين نهادی، هر چه راديوچی و تلويزيونچی سابقآ قهوه چی و عمله بنا است، هر چه کج و کوله ی ورشکسته سياسی است، هر کس که چند شعر بی سر و ته لوس سروده، هر چه مقاله نويس است، هر کِه صاحب يگ وبلاگ مجانی است، هر آن کس که چند باری در صدای آمريکا و راديو فردا ... مصاحبه شده، هر کسی که با يک لوگوی مضحک سازمانی قلابی و تکنفره درست کرده و خلاصه هر کسی که دو خط انشاء نوشته يا روخوانی کرده، همه و همه، خواهان عضويت در اين نهاد رهبری خواهند شد
از آنجايی هم که نمی شود چند ده هزار کور و کچل فکری و گدا گودوله ی عقده ای را به عضويت يک نهاد رهبری در آورد، از اينروی ترديد نداشته باشيد که از ثانيه ی صفر پا گرفتن چنين نهادی، تمامی آن چند ده هزار شهرت طلب مدعی، شروع به کوبيدن و تخريب آن نهاد خواهند نمود
يعنی اصلآ خيلی پيش از اينکه رژيم بخواهد طرحی برای مقابله با آن نهاد بريزد، خود اين به اصطلاح اپوزيسيون، رهبر و يا رهبران را از شرف و آبرو و ساقط کرده و خود آن نهاد را هم بکلی بی اعتبار و ويران خواهند ساخت. از روی همين شناخت سی ساله از اين اپوزيسيون پخمه و ناکارآمد هم بود که نوشتم، در چنين وضعی تشکيل چنين نهادی ناشدنی می نمايد. پس، اينکار را بايد به زمان سپرد که زمان خود اين مشکل را به خودی خود حل خواهد کرد
در اين مرحله، التماس و خواهش من يکی از دلسوزان ميهنمان، گرد هم آمدن در زير يک چتر برای ياری رساندن به مبارزان درون از رهگذر در ميدان نگاهداشتن ايرانيان خارج از کشور است. يعنی ادامه ی اين آکسيون های اعتراضی، نشست ها و اعتصاب های نشسته و روزه های سياسی در تمامی جهان برای تآثيرگذاری بر افکار عمومی غربی ها. زيرا در اين کشور های آزاد، افکار عمومی است که به دولتهای خط می دهد که چگونه با ديگر رژيم ها رفتار کنند
برای مثال ما اگر بتوانيم حتا بيست در صد از جنايات و فتنه گری ها و بی فرهنگی های اين رژيم را هم برای افکار عمومی غرب خوب روشن کنيم، ترديد نداشته باشيد که ديگر هيچ دولت غربی نخواهد توانست که در برابر اينهمه ظلم و جنايت و تروريست پروری رژيم روضه خوان ها ساکت بماند. چه رسد که بخواهد از چنين نظامی که اصولآ آرامش و امنيت حتا خود شهروندان آن کشور ها را هم بر هم زده، حمايت هم بعمل آورد
فراموش نکنيم که آمريکا در جنگ ويتنام، در خيابان های شهر های بزرگ خود از ويتنام شکست خورد نه در جنوب شرق آسيا و از ويت کنگ های پاپتی. کما اينکه تمامی رژيم های فاشيستی و اکثرآ کودتايی آمريکای لاتين هم در خيابانهای کشور های جهان آزاد شکست خوردند نه در درون کشور های خودشان
اگر تا چند سال پيش، شکست اخلاقی و فرهنگی يک نظام در برابر افکار عمومی جهان آزاد، به فروپاشی آن نظام سرعت می بخشيد، امروزه در سايه ی پيشرفت سرسام آورد تکنولوژی ارتباطات و انفجار اطلاعاتی، ترديد نبايد داشت که حتا رسوا گشتن يک رژيم فاشيستی هم در نزد مردم دنيای آزاد، بلافاصله سقوط آن نظام را در پی خواهد داشت
پس با آنچه آوردم، ضروری ترين و فوری ترين وظيفه ی ما اينک، تشکيل يک کانون برای کمک به مبارزات درون است. نهادی ملی که هيچ پسوند و پيشوندی نداشته و متعلق به همه ی ايرانيان باشد. کميته را هم پيشنهاد نمی کنم که آوردن چنين واژه ای برای مردم ما يادآور جنايت و بند و تازيانه است
پيشنهاد مشخص من، تشکيل يک کانون مثلآ با نام (کانون همياری برای دموکراسی در ايران) يا چيزی مشابه اين نام است که البته مهم هم، وظيفه ای است که اين نهاد بعهده خواهد گرفت نه نام آن. آنهم مرکب از دارندگان همه ی آرا و انديشه های سياسی و حتا مرکب از کسانی که خود را غير سياسی می خوانند و صرفآ خواهان کمک به هم ميهنان اسير خود هستند
شک هم نکنيد که ما به برکت تشکيل چنين کانونی مردمی و همه گير، خواهيم توانست با هم ديالوگ برقرار کرده و به درک مشترکی از مشکلات ميهن و مردم خود دست يابيم. هدف اصلی هم همانگونه که آوردم، فقط يکپارچه کردن اين پشتيبانی ها در خارج باشد نه تبليغ مرام و مسلک ويژه ی سياسی که محل اختلاف گردد
يعنی روشن ساختن مردم غرب در مورد شرايط رغت بار زندگی مردم ايران در زير سيطره ی يک نظام ايدئولوژيک فاشيستی، رساندن بهتر صدای مردم درون کشور به گوش افکار عمومی جهان، و در مراحل بعدی حتا جمع آوری کمک های مالی برای تأمين خانواده ی کشته شدگان، زندانيان سياسی و به مرور هم اعتصاب کنندگان
با آنچه شرافتآ از روی صفای باطن و از سر صميميت آوردم، از هم ميهنان ارجمند خود خواهش کرده و حتا به آنان التماس می کنم که دنبال اينکار را بگيرند. بويژه کسانی که دستی بر قلم دارند و براستی و از روی شرافت، خواهان رهايی ميهن خود از اين ننگ تاريخی و سرفرازی بيشتر خود و هم ميهنانشان هستند
نگارنده تا کنون از هيچ کس نخواسته ام که نوشته ای از مرا در جايی درج کند. همچنانکه تا به امروز هرگز هم از کسی دعوت نکرده ام که با من هم رايی و همگامی نشان دهد. اهل مصاحبه و رهبری و رياست و اين چيز ها هم نبوده و نيستم. در صورت تشکيل اين نهاد هم، بی تعارف و بدون اينکه خودم را لوس کنم، اخلاقآ تنها به شکل يک عضو کاملآ ساده و حتا بی نام و نشان با همه ی توش و توان خود در خدمت آن نهاد خواهم بود
من ديگر سالم به شصت نزديک شده و ديگر هم براستی در پی چيزی نيستم الا آزادی ايران و به آرامش ابدی رفتن در ميهنی رها گشته از چنگال خونين اين ضحاکيان زمان. افرادی چون من اگر براستی ذره ای وجدان داشته باشند، ديگر بايد در انديشه زمان پس از مرگ خود باشند نه چند صباح باقی مانده از اين عمر فانی خويش. ما خواهيم رفت اما ايران همچنان خواهد ماند، و داوری نسلهای پس از ما در مورد عملکرد ما در اين روز های بلا و گرفتاری های اين سرزمين
بسی تير و دی ماه و ارديبهشت
برآيد که ما خاک باشيم و خشت
اخلاقآ هم شخصآ ديگر به همان زمان پس از مرگ خود می انديشم. آن نيکنامی آرمانی خود را هم در اين زمان کوتاه باقی مانده از عمر، به راستی سوگند که ديگر حتا با پادشاهی عالم هم تاخت نمی زنم. اصولآ آدمی بايد سفيه و يا انباشته از عقده باشد که بخواهد پيرانه سر به فکر پست و مقام بيافتد
باری، با همه آن بی نيازی ها که از روی صميميت آوردم، اکنون اما برای تحقق اين هدف ملی، عاجزانه از همه ی دلسوزان ايران می خواهم که نه تنها در درج و پخش اين نوشته خود و مرا ياری کنند، بلکه در راه پا گرفتن اين نهاد هم همه ی توان خود را به کار گيرند. اگر کسانی حتا از نام من هم خوششان نمی آيد، می توانند اين نوشته را حتا بی نام منتشر سازند. به هر روی نگارنده در انتظار اظهار نظر و نوشته ها و پيشنهاد های هم ميهنان خود خواهم ماند. هر نوشته ای در اين مورد را هم فورآ در سايت خود منتشر خواهم ساخت
در پايان، خواهش می کنم برای پاسداری از خون آن جانباختگان ناکام خودمان هم که شده، برای حرمت نهادن به اشکهای مادران جوان از دست داده و داغدار هم که شده، برای احترام به سوگ و ماتم خواهران و برادران داعدار هم که شده، برای حرمت نهادن به اشک پدران کمر شکسته از داغ فرزندان هم که شده، بياييد برای يک بار، و فقط برای يک بار هم که شده، نشان دهيم که ما براستی و شرافتمندانه ميهن و مردم خود را از دگم های سياسی خود بيشتر دوست می داريم
بيايد نشان دهيم که ما نيز جز شعار و انشاء نويسی، هنر ديگری هم داريم. بيايد نشان دهيم که ما ويژگی های انسانی والايی چون سلوک و آشتی و همزيستی را از دژم خويی و قهر و نفرت و نفاق بهتر و بيشتر می شناسيم. بيائيد نشان دهيم که ما نه تنها زبان، بلکه احساس مشترکی هم داريم. بياييد نشان دهيم که درد و اندوه تن پاره هايمان در درون ميهن اسيرمان، جان و روان ما را هم به سختی به درد می آورد و از اينها هم مهم تر، بيائيد نشان دهيم که ما هم يک ملت و از آن مهم تر، ما هم براستی جزو آدميان هستيم! همين. امير سپهر