آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Friday, December 22, 2006

 

بله آقای رییس جمهور

سایه سعیدی سیرجانی
بله آقای رییس جمهور؛

درست می فرمایید. مردم ایران می توانند " بهتر" از این وضع را داشته باشند.1
مردم ایران به فرهنگ و نقش خویش در تدوین تمدن دنیا افتخار می کنند. 1
درست می فرمایید. اما؛ جناب رییس جمهور با این جملات " شعاری" برخورد ننمایید.1

نام " ایران" برای ایران شناسان و "ایرانیان" روح پاکی و آزادگی است.1
ایران؛ و تاریخ این سرزمین گواهی پایداری مردمی است در مقابل مهاجمانی چون اعراب و مغولان. 1
فرهنگ ایرانی قرن هاست " ریا" ؛ " تعصب"و " دست درازی حاکم گشتگان" را درهم شکسته است. 1

آقای رییس جمهور؛
مردم ایران بیست و هشت سال است با موجودیت " جمهوری اسلامی" که بر جان ؛ مال و سرزمین اشان دست انداخته در مبارزه هستند. 1
نه " پدر من" نه دوستان او و نه مردم ایران روی خوشی برای " ابراهیم یزدی" نداشتند. موجودی که از " آمریکا" به یاری قاتلین " جمهوری اسلامی " آمد و بیست و هشت سال است که در هر بزنگاه سرنگونی و رسوایی جمهوری اسلامی ساز کوک گشته و پا گرفته اش از " گروهی در آمریکا" را نواخته و به تداوم قاتل مردم ایران دامن زده است. 1

آقای رییس جمهور؛
مردم ایران؛ نه سودی را از " داوری میان آمریکا وایران مرسوم به داوری الجزایر" برده اند نه امید بهبودی را از این تداوم " مذاکرات" دیدند. 1

آقای رییس جمهور؛ از انرژی سخن آوردید و پایه را بر رفاه مردم نهادید، تا مردم در دور افتاده ترین نقاط بتوانند راحت به زندگی بپردازند. اما؛ مردم ایران چه؟ مردمی که راه دور نرویم، همین بیست و هشت سال دست اندازی " جمهوری اسلامی" نفت خام؛ یعنی سرمایه و مایه رفاه خویش را این حکومت به غارت برده است.1

نفت بشکه ای بالای بیست ؛ سی دلار بود که هیولای جمهوری اسلامی را به " توسعه سرزمین های اسلامی" رهنمون ساخت. 1

آقای رییس جمهور؛
" آقای گری سیک" که هستند و چه می کنند؟ مگر نه این است که سالهاست " مذاکره با جمهوری اسلامی" را رقم می زنند و با جایگاه مشورتی که در " دیدبان حقوق بشر" پیدا کرده اند؛ سالیان جنایات خاتمی را رقم عفو و چشم پوشی قرار دادند. 1
آقای رییس جمهور؛ " مردم ایران" این امتیاز را به آقایانی چون "گری سیک" ها دادند؟ یا همان " گروه آمریکایی تولید کننده ابراهیم یزدی" ها؟

آقای رییس جمهور: مردم ایران حمایت و ایستادگی دولتی را می خواهند. دولتی که در پی " چلبی" یافتن نباشد. دولتی که اگر افراد سفارت خانه اش را نه روزها بل هفته ها و ماه ها به گروگان گرفتند با " کل این سیستم تجاوزگر" به مبارزه برخیزد. نه از دارایی های مسدود گشته " مردم ایران" رقم عدالت بر ظلم آشکار کشد. 1

آقای رییس جمهور: در همین چهار سال گذشته افراد جمهوری اسلامی در خاک " آمریکا" بالاترین سرمایه گذاری ها را انجام دادند. چه مادی چه حضوری. صدور ویزا برای گروه " ابراهیم یزدی" ها چون " محسن سازگارا " را " مردم ایران" انجام دادند؟

آقای رییس جمهور: برنامه های فارسی بخش صدای آمریکا و تاسیس رادیو فردا جز هدر رفتن بودجه مردم آمریکا و البته " استفاده جمهوری اسلامی" در این چند سال گذشته حاصل دیگری داشت؟

آقای رییس جمهور: عدم مذاکره و تحریم حکومتی که بیست و هشت سال است به قتل ایرانیان و غارت منابع و سرمایه مردم ایران پرداخته؛ بایست از همین " آمریکا" آغاز گردد.1

" مردم ایران" کارنامه رفتار دولت هایی چون : انگلیس؛ فرانسه؛ آلمان؛ ایتالیا؛ هلند و کانادا را در تداوم " جمهوری اسلامی " یافته اند. جمهوری اسلامی برای همین تمامی تلاش را به عمل آورده تا در دوران ریاکاری چون خاتمی به بازسازی و تغذیه "نهادهایی" ابراهیم یزدی تولید می کرد ؛ بپردازد. 1

آقای رییس جمهور: گام نخست حمایت از " مردم ایران" در برچیدن افرادی است که به بال و پر دادن جمهوری اسلامی در همین خاک " آمریکا" مشغول هستند. 1

" بنیاد ایمان"؛ " بنیاد علوی" و سفرهای " افراد رفسنجانی"؛ خود " خاتمی" ؛ مامورانی در لباس " خبرنگار" بازتاب ؛ و ... در همین " خاک آمریکا" و با خشم مردم ایران انجام می گیرد. 1

آقای رییس جمهور: 1
من دیگر به این بهانه که اگر " آمریکا" مشخص روبروی جمهوری اسلامی بایستد روسیه و چین " نفت و گاز" را خواهند برد؛ پس بایست آمریکا و کشورهای اروپایی نیز در این بازی سهیم باشند و شده با نفوذ به " تعدیل جمهوری اسلامی" پرداخت ؛ کوچکترین بها و توجهی نخواهم داد. 1

آقای رییس جمهور؛ سفسطه بالا بیست و هشت سال صورت گرفت. " مردم ایران" مبارزه با هیولای جمهوری اسلامی را در وجود " خامنه ای؛ خاتمی؛ رفسنجانی؛ لاریجانی؛ کنی؛ جنتی؛ قلم به مزدان با نام و بی نام کیهان و یا لثارات و جمهوری اسلامی و...." خلاصه نمی کنند.1
این دزدان سرمایه و جان ایرانیان را "دادگاه بین المللی رسیدگی به جرایم جمهوری اسلامی" جوابگو بایست باشد.
اما در این سخت ترین بخش کار: گام نخست تحریم جمهوری اسلامی در " آمریکا" بایست که صورت بگیرد. آنگاه " من" به عنوان یک فرد ایرانی می توانم روی " دوستی" و همراهی در برچیدن هیولای جمهوری اسلامی خود را
در " انزوا" نیابم.1

www.hezbemihan.org

|

Monday, December 18, 2006

 

یلدا را در نبرد ِ نور با اهریمن شب، جشن بگیریم

دکتر احمد پناهنده


یلدا را در نبرد ِ نور با اهریمن شب، جشن بگیریم

مقدمه: 1
زمستان سنبل مرگ و میرایی طبیعت است و با تیغ سرما و بلعیدن نور، تاریکی و ظلمت را بر جان طبیعت، فزون می کند. جدال نور با ظلمت در این فصل مرگبار به آنجا راه می برد که جبهه نور هر چه ضعیف تر و کوتاه تر می شود و شب در بلندای زمان و وسعت خود، نیشتر جهالت و تیرگی را بر جان ِ بی رمق نور فرود می آورد.1
روز، بیمار اما باردار، نطفه بهار را در بطن و جان خود می پروراند و فرسودگی شب را به نگاهی در انتظار، نظاره گر است که عربده دیو سرشت خود را کف بر دهان، در فضای ظلمت، نعره می کشد.1
یلدا تقابل و نقطه عطف ِ جشن ِ مرگ ِ شب و تولد ِ نور است.1
پایان ِ پایداری ظلمانیت ِ شب و آغازگر ِ اقتدار روز است. 1
جشن ِ تاج گزاری خورشید و پادشاهی نور است
از این جهت است که ما ایرانیان، چنین شبی را به انتظار می نشینیم تا مرگ شب و تولد فزونی نور را جشن بگیریم.1
در شب یلدا نیاکانمان با بر افروختن آتش، قلب تیرگی ظلمت را می دریدند و به تماشای بر افتادن جنازه شب، با نوشیدن شراب َ ارغوانی و شکستن آجیل و خوردن انار و هندوانه و... لحظات ِ شورانگیز مرگ ِ اهریمن ِ تیرگی و چیرگی نور را شادکامی مستانه می بخشیدند.1
شادمانی و شادخواری و شاد خوانی و شادگویی و شاد رقصی در این شب زایش میترا و مهر یا زایش خورشید، تو دانی چه شور و شیدایی برانگیزد و چه رسوایی را در سرسرای هر خانه و کاشانه ای و در رخسار هر جنبنده ای آواز می دهد؟
و چه شیرین منظری است که در کنار خم و شراره های آتش بنشینیم و با شراب ارغوانی، گونه های انارگون مستان شب را جلوه ای از یکرنگی و نشاط َ عاشقانه ببینیم.1
آه! چه می گویم و چه حالی مرا به آن سرای دل و جان در پرواز است؟
من گم شده در این غربت غریب غرب آرزوی یلدای رهایی وطنم را به درازای ربع قرن به انتظار نشسته ام و با اهریمن شب طولانی ِ فرود آمده بر جان جامعه ام با چنگ و نی و می و قلم و قدم در ستیزم تا مرگ شب وطن را به نظارهء رها شدن نور سحر کنم. 1
و چه عاشقانه به زلالی عشق کبوتری که گردن فراز معشوق جگرسوزش را چرخشی مستانه می زند. و در ظلام شب تاریک و از خود بیگانگی، نور را در شریان جانش جاری و عشق را در سرسرای هر منزلی ساری می کند.1
جان می بخشد و جانان به جای جای جامعه، جار می زند تا عشق سپید َ پیروزی نور را به تماشا بنشینند.1
ما جبهه فرو رفتگانیم و با رمق ِ حرکت بیمار اما تبدار و باردار بر فرسودگی شب می تازیم تا بر افتادن جنازه اش را در بیکران سرای ایران، سرزمین جاوید َ جانان به تماشای شورانگیز مستان، گریان اشکی شوق انگیز اما گل چهره ای خندان بنشینیم. 1
یلدا زایش است و تولد نور. و چه چشم نواز است که این زایش از پس اهریمن شب رخ نماید و روشنایی و امید و رعنایی را در هر بام خانه ای آواز دهد و شادابی و شادکامی را در رخسار و کام هر جنبنده ای، شور و شیدایی و شیرینی ِ شکربار بنشاند. 1


چرا به شب یلدا، شب چله می گویند؟
شب اول زمستان را به این دلیل " شب چله " می گویند. زیرا در پندار ایرانیان، کشف آتش توسط هوشنگ، پادشاه پیشدادی در دهم بهمن ماه صورت گرفته است و فاصله اول دی تا دهم بهمن چهل روز است و این چهل روز اول زمستان را نیاکانمان چله بزرگ می گفتند. پس از آن چله کوچک شروع میشود که بیست روز از بهمن و بیست روز از اسفند ماه را شامل می شد. همچنین در فرهنگ مردم عامیانه بیست روز آخر ماه بهمن به چله کوچک معروف است. 1
از نظر نجومی در کوتاهترین روز سال، خورشید در دورترین نقطه جنوبی از استوا قرار می گیرد و شب در بلندای وسعت تیرگی، میدان دار جهالت است. به باور نیاکان ما در شب یلدا که بلند ترین و شوم ترین شب سال است، نبرد سنگینی میان نور و تاریکی در می گیرد که سر انجام به شکست تاریکی و زایش دوباره نور می انجامد. بطوریکه امروز در ادبیات شعری ما این ضرب المثل برای نبرد ظفرنمون نور رایج است " پایان شب سیه سپید است ". 1
زیرا در فردای این نبرد ِ زندگی بخش طبیعت ِ جان، روز با دمیدن خورشید ِ روشنایی آفرین، بزرگ و بزرگتر می شود و تابش نور ایزدی افزون تر می گردد تا در تولد بهار به تعادل دلخواه می رسد و طبیعت را نشو نمایی از بر انگیختگی زندگی در مداری نوین فرا می گیرد. به همین منظور است که نیاکان مان شب آخر پائیز را شب زایش مهر و یا زایش خورشید می نامیدند و به یمن آن جشن باشکوهی بر پا می کردند. و رسم بر این بود که پیران و پاکان نیاکان ِ ما به تپه ای می رفتند و با لباس نو، طی مراسمی از آسمان می خواستند که آن " رهبر بزرگ " را برای رهایی آدمیان گسیل دارد. زیرا باور داشتند که نشانه شب یلدا، ستاره ای است که بالای کوهی بنام کوه پیروزی پدیدار خواهد شد و همراه موبد بزرگ دعایی می خواندند که هنوز قسمتی از آن در کتاب " بهمن یشت " برجای مانده است. 1

آن شب که سرورم زاید
نشانه ای از ملک آید
ستاره از آسمان ببارد
هم آنگونه که رهبرم در آید
ستاره اش نشان نماید

از نظر لغوی، یلدا واژه ای است سریانی به معنای تولد و یا زاده شدن است که ابوریحان بیرونی آن را " شب زادان " ترجمه کرد ه است. جالب است بدانیم که رومیان پس از گرویدن به دین مسیحیت تا سیصد سال، روز مشخصی را برای تولد عیسی مسیح نمی شناختند تا اینکه کلیسا، جشن تولد مهر را به عنوان زاد روز عیسی پذیرفت. دلیل اینکه امروز بابا نوئل با لباس و کلاه موبدان ظاهر می شود و همچنین برپا داشتن درخت سرو و ستاره بالای آن در ایام کریسمس همگی یادگار و یادمان و یاد آور جشن مهر و مهربانیها و مهرورزی هاست. در شب یلدا نیاکانمان در کنار آتش گرد آمده و به ترانه خوانی و پایکوبی می پرداختند. امروز هم ایرانیان در گوشه و کنار ِ پهن دشت ایران زمین، آئین شب یلدا را به خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه های خشک و تر ِ دیگر در پرتو روشنایی شمع و یا نور چراغ، با شکوه هرچه تمامتر در سرسرای َِ خانه و کاشانه شان بر پا می دارند، جشن می گیرند و به رقص و آواز و پایکوبی می پردازند. 1
در غربت غریب غرب و شرق ایرانیان باورمند و عاشق به آداب و رسوم زندگی بخش نیاکانمان که سراسر شاد خواری و شاد خوانی و شاد رقصی و شاد گویی بوده است، با جمع شدن در هیئت یک کنسرت و یا محفل ِ رقص و آواز این شب نبرد نور با اهریمن شب را تا صبح به پایکوبی مشغول می شوند و با نوشیدن خون رگ ِ تاک، گونه ها را ارغوانی عاشقانه نقش می زنند. با هم این رباعی را که از دل بر آمده است، بخوانیم: 1

امشب ز شراب َ شهر َ یاران، مستم
با یار نشستم و به او، دل بستم
ای! می! تو گواه باش که من از دل و جان
از شوق وصال َ رخ َ یار سر مستم

در پایان ِ این نوشته جشن گون، شما را به یکی از روستاهای شهر " ملایر " به نام " دره میانه " می برم و مراسمی را در این شب به تماشا می نشینیم و شادی و شادخواری خودمان را با روستاهیان دیار یاران و جانان تقسیم می کنیم.1
در این روستا دو سه روز پیش از شب چله به خانه تکانی و شستشوی ظرف و وسائل خانه می پردازند تا شب چله که آن را چلهء پائیز یا شب چله زری می نامند، فرا رسد. در این روز مردمان رخت های نو یا شسته خود را می پوشند. 1
نزدیک های غروب ِ آفتاب، کدبانوی هر خانه جامی از آب چشمه پر کرده و در تاقچهء اتاق می نهد. پس از صرف شام همهء اهل خانه به دور کرسی که روی آن یک سینی با دو بشقاب پر از نقل های رنگارنگ گذاشته شده است، گرد می آیند. سپس هر یک از اهل خانه به این باور که تا سال دیگر هم چون شمع روشن بمانند، شمعی روشن کرده، درون سینی جای می دهند.1
بخش بسیار زیبای مراسم، گزینش دختری است از میان دختران شوی نکردهء روستا که پس از گزینش، زنان با کل زدن و هلهله به همراه نوازندگان محلی، این ترانه را می خوانند: 1

چله زری، چله زری امسال و سال دگری
اروس کیه، اروس کیه چله زری می باشد
چو ماه تابان رخش چهره پری می باشد
چشمش چو چشم آهو چه میگه تاق ابرو
دختر به نام زری ابروی او یک وری
چله زری، چله زری عزیزم ماه تابان
مبارک، مبارک شب چله مبارک

سپس چله زری را همچون اروس، رخت سپید پوشانیده بر تختی که روی پشت بام نهاده شده، می نشانند و هر خانواده به سهم خود شمعی در کنار تختی که اروس روی آن نشسته است، روشن می کنند. مردان و زنان با گرمای شمع دستان خود را گرم کرده به صورت می کشند و می خوانند: 1

زردی من از تو سرخی تو از من ( این نغمه در جشن چهارشنبه سوری هنگام پریدن از روی بوته های آتش که جلوه ای از شرارهای شفق گون آتش را در رخسار پرنده نقاشی می کند، شور و شیدایی دیگری را آواز می دهد. )1
جشن با نقل پاشون بر سر چله زری ادامه می یابد، چله زری نقل هایی که روی سر و دوربرش ریحته شده است، جمع می کند و یک دانه نقل به زن و یک دانه به مرد می دهد. زن نقلش را به مردش می دهد و مرد نیز نقل را به زنش. سپس دو زن، چله زری را از روی تخت بلند می کنند، پدر چله زری در سمت جلو و برادرش در پشت سر و مادرش در سمت چپ، چله زری را رو به سوی خانه اش می برند و نوازندگان می نوازند و مردم پایکوبان می روند تا به خانه چله زری برسند. در خانه، پدر اناری به دست چله زری می دهد. چله زری انار را دون می کند، نخست خود چند دانه می خورد. باور چنین دارند که دختر شوی نکرده اگر یک دانه از این انار به نیت شوهر کردن بخورد، حتماً در سال آینده به خانهء بخت خواهد رفت... 1
این مراسم در واقع یک جشن نور است که با رقص و پایکوبی و خواندن ترانه:1

چله زری نشونه اروس کهکشونه میون گلرخونه
تاوسون او دخوره زمستون او وتوره زمستون او وروده
تا ایسیه او خو کرده چله زری دکاره پشت سرش بهاره

ادامه پیدا می کند ( 1).1

همانطوریکه تاریخ باستان ایرانیان گواهی می دهد، سراسر زندگی مردم پهن دشت ایرانزمین بر بستر شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای کاشانه نیاکانمان مکانی نبوده است و حتی در مرگ عزیزان خود لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی فروخفته در عزیز از دست رفته را باید در زندگان شکوفا کرد. به همین مناسبت سراسر ایام سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.
اما افسوس و صد افسوس با حمله تازیان به ایران، اعراب بیابان گرد ِ مهاجم، این فرهنگ غنی شاد را به ماتم و ناله و لابه و عزا تبدیل کردند. بطوریکه سکان دار این فرهنگ عزا از طایفه تازی شده، امام محمد غزالی در کیمیای سعادت سفارش می کند که: 1

و "
ایرانیان جشن نوروز و سده را نگیرند! چراغانی نکنند! لباس نو نپوشند! بر عکس عزاداری کنند تا مجوس از بین برود!" 1

اما بر خلاف خواست او مردم فرهنگ دوست ایرانی، آن جشن ها را به کوری چشمان ِ ذلت پرست و عزا خو، زنده نگاه داشتند. بویژه از جشن های ملی، سه جشن نوروز، مهرگان و سده، امروز هم با شکوه هر چه تمامتر در پهن دشت بی کران سرای ایران زمین برگزار می شود و در کنارشان جشن های سوری و یلدا با جلوه های خیره کننده چشمان در هر سرا و مکانی از ایرانیان، با شادی و شادمانی و شادخواری برگزار می شود.1

( 1 )
بر گرفته از مقاله ادیبانه و پر درس و دانش َ دوست دانشمندم استاد دکتر تورج پارسی که ایشان هم از کتاب انجوی شیرازی در باره جشن و آداب زمستان، جلد دوم، رویه ۱۵۳ از انتشارات امیرکبیر سال ۱۳۵۴ بهره جسته اند.1
***
همچنین برای غنا بخشیدن به این نوشته از کتاب پر بار دکتر فرهنگ مهر تحت عنوان " فلسفه زرتشت " یا " دیدی نو از دین کهن " بهره جسته ام. 1

www.hezbemihan.org

|

Sunday, December 17, 2006

 

حمله «اجتناب ناپذیر» آمريکا به ایران

حمله «اجتناب ناپذیر» آمريکا به ایران

يووال اشتاينيتس، ریيس پيشين کميسيون مناسبات خارجی ودفاعی پارلمان اسرائيل ويکی ازسران حزب ليکود درجناح اوپوزيسيون اين کشور، حمله نظامی ايالات متحده به پايگاه های هسته ای جمهوری اسلامی ايران را درشرایط کنونی، «اجتناب ناپذير» مي داند.دکتر اشتاينيتس درسميناری درشهر بئرشبع، جنوب اسرائيل، بابررسی آنچه که « سيلی خوردن پی درپی جامعه جهانی ازمذاکرات هسته ای سال های اخير با هيات های نمايندگی جمهوری اسلامی ايران» ناميد، گفت: « اطمينان او دراین مورد که دولتمردان تهران دربرابر امريکا چاره ای جز حمله پيشگيرانه نظامی باقی نمي گذارند، بسياربالاست و اين احتمال که سران جمهوری اسلامی ازبرنامه های هسته ای خود دست بشويند، بشدت ضعيف است

آقای اشتاينيتس گفت:« نظر به آشنائی عميق وگسترده ای که با مقامات ايالات متحده، بويژه اعضای مهم مجلس نمايندگان وسنای امريکا دارد، به اين باور رسيده است که آن کشور برای نجات جهان، به سوی راهکار نظامی دربرابر جمهوری اسلامی گام برخواهد داشت». آقای اشتاينيتس افزود :« آقای جورج بوش ونيز آقای تونی بلر ، نخست وزير بريتانيا، نقشی تاريخی درمقابله باچالش هسته ای جمهوری اسلامی دارند» اين مقام حزب ليکود، که خود پيشتر همانند آقای بنيامين نتانياهو ، رهبر حزب ليکود، از احتمال درپيش گرفتن « ميراث مناخم بگين» ، اين بار درمورد ايران، سخن گفته بود درسخنرانی خود ابراز اطمينان کرد که « ازنظر فنی، حمله نظامی به تاسيسات هسته ای جمهوری اسلامی، امری امکان پذير است» اشاره این مقام اسراییلی به میراث مناخیم بگین، معطوف به حمله نظامی اسرائيل به نیروگاه اتمی اوسيراک عراق در۲۵ سال پيش بود

همزمان، وابسته نظامی سفارت اسرائيل درايالات متحده، از دستاوردهای مورد نظر غرب در نتیجه ادامه مذاکرات با جمهوری اسلامی برسر طرح های هسته ای اش ابراز « دلسردی وياس » کرد. دان هرئل، ژنرال دوره احتياط ارتش اسرائيل، گفت: «همه فراگرد ديپلماتيک سه سال ونيم گذشته با دولت های کنونی وپيشين ايران ناکام بوده وسر غرب به سنگ خورده است. ژنرال هرئل، درمصاحبه ای با راديوی ملی اسرائيل گفت: « درکنار راه های ديپلماتيک، گزينه های ديگری وجود دارد

ايالات متحده پيوسته تاکيد کرده هرچند هيچ گزينه ای دربرابر طرحهای هسته ای ايران راازدستور کارخارج نکرده، اما راهکارسياسی همچنان دراولويت قراردارد.نخست وزير اسرائيل نيز درسفراخير خود به امريکا، آلمان وايتاليا از ادامه تلاش های ديپلماتيک غرب دربرابر جمهوری اسلامی حمايت کرد. ميترا فرهمند

www.hezbemihan.org

|

Saturday, December 16, 2006

 

الجمهورية العربية الايرانيه ؟

حزب ميهن
امير سپهر


الجمهورية العربية الايرانيه ؟

ايکاش عرب بوديم، اما از بيخ عرب نبوديم


گويا در مسابقات آسيايی بهنگام دادن مدال به حسين رضا زاده، نام جمهوری اسلامی از بلند گوی يک استاديوم بعنوان يک کشور عربی آورده شده. پيش از آنهم در مراسم افتتاحيه اين بازيها، نام چند متفکر ايرانی را هم با افزودن يک (ال) در جلو اسمشان، يعنی به الرازی و الخيام و الابو علی سينا و البيرونی مبدل ساختن، عرب معرفی کرده اند. جدای از اين عمل مسخره آن شيخ نشين که فقط با اينکار، خود را در نظر دستکم اهل مطالعه و تاريخ بی آبرو ساخته، اين ال بازی آن نيمچه مملکت العربی در جامعه مدهوش ما نيز موجی پديده آورده. اين جعل نام باعث شده که باز بسياری بيادشان آيد که عرب نيستند. باز بازار پتيشن امضا کردن (طومار) بار ديگر سکه شده. وبلاگها پر از مقالات بوديم بوديم و داشتيم داشتيم است. راديو ها کارشان پر رونق گشته. تلويزيونهای لوس آنجلسی پر بيننده شده است و تاريخ دانها کارشان سکه، با بحث های نوستالژيک تاريخی

طبق معمول، باز صحبت از اين است که بله، ما فرزندان کوروش و داريوش هستيم، و مثلآ ما دو هزار و پانصد سال پيش در سمنان کارخانه کوکا کولا داشتيم، در ممقان کار خانه شير پاستوريزه و در دامغان کارخانه کالباس و سوسيس و از اين دست مباحث بی سر و ته و مضحک. مسخره بازی که اما چون ما ايرانيان دست جمعی بدينکار می پردازيم، قباحت و مضحک بودن آن به نظر خودمان نمی آيد. در مقياس فردی، اگر مثلآ کسی با هر کدام از ما با افعال ماضی سخن گويد و مرتبآ از بودم و بودم و داشتم و داشتم دم زند، اگر بر رويش نياورده و به ريشش نخنديم، بی شک در دل خود به سفاهت و خود بزرگ بينيش خواهيم خنديد و وی را دروغگو و يا در بهترين حالت انسانی عقده ای خواهيم دانست

در اين ميان می شود خوب حدس زد که پالتاک از همه جا پر رونق تر شده باشد. چرا که اين دنيای مجازی که ايرانيان اصولآ از آن بصورت قهوه خانه استفاده می کنند، بقول معروف دم دستی ترين وسيله است برای عقده گشايی و عرض اندام. قهوه خانه ای هميشه پر رونق که برای رفتن بدانجا نه نيازی به از خانه برون آمدن هست، نه ورودی و خرج ديگری دارد و نه اصلآ نياز به لباس بيرون پوشيدن. بزرگترين حسن اين قهوه خانه هم در اين است که چون در آن از پليس و کيفر خبری نيست و هيچکس هم قادر به شناخت هويت و نيت واقعی کسی نيست، می شود که در پشت يک نام قلابی پنهان شد و هر کسی را ترور شخصيت کرد و به هر کسی تهمت و بهتان بست. از اينسوی هم چون در اين دنيای دروغين از شيخ و ملا و بسيجی و سعيد مرتضوی خبری نيست، می شود که در آن رستم پيلتن و آرش کمانگير و ميهن پرست درجه يک شد، بی اينکه در دنيای حقيقی به رژيم ملا ها از گل بالا تر گفت. می شود حتی کمونيست و راست افراطی سرنگونی طلب شد، اما در جهان حقيقت با رژيم ملا ها معامله و دوستی داشت

آنچه آوردم، برای رسيدن به اين واقعيت تلخ است که پيشرفت سريع و سرسام آور صنعت ارتباط ماهواره ای در دو دهه گذشته، اگر برای هر ملتی سعادت آورده باشد، بی هيچ ترديدی برای ما جز سستی و رخوت و بی عملی به همراه نياورده است، بويژه برای اپوزيسيون اين رژيم. اگر ديگر ملتها از اين وسايل برای انجام کار و فعاليت در دنيای حقيقی فقط بعنوان وسيله استفاده می کنند، اين وسايل اما برای ما هدف صرف شده است. به ديگر سخن، اگر اپوزيسيون ديگر کشور ها از اين کانالهای ارتباطی مدرن برای ايجاد ارتباط برای عمل مشترک در جهان حقيقی سود می برند، ما حتی در جهان حقيقت هم صرفآ برای وبلاگ و چت روم خودمان تبليغ می کنيم. بی اينکه اين استفاده از کانالهای ماهواره ای به عمل مشترکی در دنيای واقعی منجر گردد

برای مثال وفتی در دنيای دروغين پالتاک بازار اتاقی پر مشتری می گردد، صاحب آن و بعضی ديگر به اين اشتباه می افتند که گويا خط مشی و يا ايدئولژی گردانندگان آن اطاق مجازی در جهان ملموسات نيز طرفداران فراوانی دارد. در حاليکه چنانچه تزبينانه اين استقبال را بررسی کنيد، به تکست ها و صحبتها دقيق شويد، به اين حقيقت نازيبا خواهيد رسيد که بيش از نيمی از شرکت گنندگان برای شوخی و تفريح، در مواردی برای تهمت زدن و آزار و اذيت ديگران بدان روم آمده اند. با نگاهی دقيق، اين حقيفت هم بر شما آشکار خواهد شد که حتی نود درصد از موافقان هم طرفداريشان فقط در همان جهان مجازی اينترنت خلاصه می شود. برای اينکه بی ارزش بودن امر وبلاگ نويسی هم مثلآ در راه مبارزه با رژيم روشنتر شود، توجه کنيد که فلان آقای محترمی که فقط برای ملا حسنی و احمدی نژاد جوک می سازد و اين مسخره بازی ها را در سايت خود منتشر می سازد، استقبال مردم اکثرآ تفريح طلب و لوده از اين مسخره بازی ها را به حساب متفکر بودن خود می گذارد، و ای بسا حقانيت و مبارز سياسی بودن خود. در حاليکه آن دسته از مردم که در ايران له شده اند، حتی نان شب هم ندارند، چه رسد امکان دسترسی به اينترنت

طبق بررسی های مختلف سازمانهای گوناگون تحقيقاتی و ضد جاسوسی، حتی گروه عقبمانده و غارنشين جنايتکاری چون اعضای القاعده نيز از اين کانالهای ارتباطی برای جذب نيرو برای استفاده از آنان در عمليات جنايتکارانه در دنيای حقيقی سود می جويند. بنا بر اين، چنانچه ادعا کنيم که ما تنها مردمی در جهان هستيم که از اين وسايل نه تنها در راه دستيابی به اهدافمان استفاده نمی کنيم، بلکه اين تکنيک های نو ما را بکلی از حرکتی عملی باز داشته، بيجا نگفته ايم. ما در سالهای پس از سقوط ميهنمان، بويژه در دهساله گذشته که بازار اينترنت، تلويزيونهای ماهواره ای و بتازگی هم بازار وبلاگ نويسی پررونق گشته، بگونه ای همگی در خلاء و دنيای مجازی زندگی می کنيم. شاهده زنده اينکه، ما هر چه جلوتر رفته ايم خنثی تر گشته ايم. ايرانيان که در حال حاظر در دنيای اينترنت از هر ملت ديگری بيشتر سهم دارند، در دنيای حقيقی اما خنثی ترين ملت هستند. حضوربالا در اينترنت، فی النسفه به معنای مبارز و آزاديخواه بودن هيچ ملتی نيست. اينترنت می تواند به تسهيل مبارزه کمک کند، اما برای مبارزه در راه آزادی حتمآ نيازی به اينترنت نيست. حتی دو درصد از مردم نپال هم که همين امسال تحول شگرف سياسی را صورت دادند، به اينترنت دسترسی ندارند. بيش و کم ، چنين بودند مردم گرجستان و اوکراين و يوگسلاوی سابق

نگارنده که آرزو می کنم ايکاش رژيم تمامی سايتهای خبری را مسدود سازد و تلويزيونهای لوس آنجلسی هم در ايران اصلآ قابل تماشا نباشند. ترديد نکنيد که اين به نفع مردم ما خواهد بود. گرچه سايتهای پر محتوايی هم وجود دارد، بعضی از تلويزيونها هم برنامه های مفيد دارند، ليکن با اطمينان می توان گفت که سهم اينها در ميان اين حجم بزرگ از هجويات، حتی پنج درصد هم نيست. تازه، آن پنج درصد هم هيچ هماهنگی با هم ندارند و هر کدام ساز خود می زنند. بقيه جز گدايی، صرفنظر از فحاشی و تهمت به همديگر، هر يک با هزار راهی که نشان می دهند، فقط و فقط موجبات گيجی و سرگردانی بيشتر ملت وامانده ما را فراهم می سازند. اصلآ اينکه رژيم سايتهای خبری را مسدود ساخته و بر روی تلويزيونها و راديو های لوس آنجلسی پارازيت انداخته، بر خلاف تصور بعضی، نه از درايت که از نهايت سفاهت مسئولان آن ناشی می شود

اگر رژيم شعور داشت، نه تنها نبايد ديشها را جمع آوری می کرد، نه تنها نبايد دستگاههای پارازيت براه می انداخت، بلکه بايد خود يک ديش و کامپيوتر رايگان در اختيار هر ايرانی قرار می داد، که ضمن گيج ساختن ملت، آنها را در پای کامپيوتر خود زندانی سازد. احمد باطبی فقط يک فرد بود، اما در خيابان. ديديم که يک عکس او در ميدان مبارزه چگونه جهان را تکان داد. و يا چند جوان غيرتمندی که همين چند روز پيش در دانشگاه امير کبير با به آتش کشيدن عکس احمدی نژاد، جهان را متوجه وضعيت مردم بجان آمده ايران ساختند. مبارزه سياسی که امری انتزاعی و صرفآ حسی نيست، برای دستيابی به آزادی بايد به ميدان آمد. ارزش هر يک مبارز در دنيای حقيقی، از ارزش چند ده ميليون مبارز وبلاگی و پالتاکی بيشتر است. ايران هرگز با به به و چه چه در اينترنت، با امضای پتيشن (طومار) و حتی با انشاء نويسی های افرادی چون من آزادشدنی نيست. تکليف اين نظام را فقط در خيابانها می توان روشن ساخت. اگر در همين خارج صد نفر، فقط و فقط يکصد نفر نه بيشتر، بيست روز درخيابان حاظر شوند و مثلآ به دولت روسيه اعتراض کنند، که چرا با چپاول هستی ايران از اين رژيم تروريستی دفاع می کند، خواهيد ديد که چگونه آن دولت مجبور خواهد شد که در سياست خود تجديد نظر به عمل آورد

فرجام سخن اينکه، اين گريه ها و آه و ناله ها که امروز می شنويم نود درصد انحرافی و ظاهر سازی است، آن چند در صدی هم که از سر صداقت آه از نهادشان بر آمده، سوز و گدازشان گر چه ستودنی، اما در راه آزادی ايران متاسفانه ديناری ارزش ندارد. آنچه به ادعای نويسنده مبنی بر ظاهری بودن اين اعمال بر می گردد، بی هيچ لاپوشانی بايد فاش گفت که در اين سالهای نکبت و تباهی ايران، اکثريت ايرانيان نشان دادند که نه تنها در برابر ميهن خود هيچ احساس مسئوليتی ندارند، بلکه حتی پشيزی برای شرافت ملی خود هم ارزش قائل نيستند که مستقيمآ به خودشان برمی گردد و لکه دار شدن آن نام خودشان را هم به ننگ آلوده می سازد. تجار ايرانی در خارج که بالاترين سرمايه داران خارجی در غرب هستند، حاظر نيستند که حتی ده دلار هم خرج آزادی ميهن ومردمشان سازند

همه ی ايرانيان بنوعی در دنيای شعر می زيند. پنداری که جهان حقيقی هم امری خيال انگيز و رويايی است. برای همين هم هست در حالی خود را روشنفکر ترين و مترقی ترين مردم روی زمين می پندارند که در جهان پيدا و ملموس پسمانده ترين و قرون وسطايی ترين نظام عالم در کشورشان مستقر است. نظامی که هم امروز برای نه زن و دو مرد حکم سنگسار صادر نموده و اين يازده انسان ايرانی در انتظار سنگهای اهدايی هم ميهنان روشنفکر خود هستند. دنيای سياسيون ما حتی به مراتب از دنيای مردم عادی فاجعه بار تر است. آنان اصلآ کاری به حقايق جهان پيدا ندارند. سياسی های ايران فقط بدنبال بهشت هستند. با همين نگرش شعری به مقوله سياست هم چون در بيست و هشت سال گذشته به چيزی جز يک بهشت خيال انگيز رضايت ندادند و هنوز هم نمی دهند، ديگر از ايران اصلآ چيزی باقی نماند. آنان اما هنوز هم در رويا و غرور کاذب، مضحک اينکه خود نمی دانند که اصلآ همين خود بزرگ پنداری را هم مديون نظام پيشين هستند، نظامی که آنرا طوطی وار و از سر عادت هنوز هم نظامی عقبمانده می خوانند. اينان نمی دانند که بيست و هشت سال يعنی دو نسل. اين نابخردی و عناد طولانی باعث شد که ايرانی اصلآ فراموش کند که تا سال پنجاه و هفت از چه اعتبار و شرافت و احترامی در جهان برخوردار بوده

لجبازی و نپذيرفتن خطای فتنه ی شوم پنجاه و هفت کار را بجايی رسانده که در زمينه فرهنگ سياسی امروز به آنچنان فلاکتی رسيديم که ديگر در ايران ملا هايی چون خاتمی و کديور و يا مسعود ده نمکی ها و انبار لويی ها روشنفکر محسوب می شوند، نه عباس خلعتبری ها و دکتر عاملی تهرانی ها و منوچهر گنجی ها و دکتر اقبال ها. اين است حقيقت امروز ايران. اينان هنوز در ديروز هستند. چون اکثرآ در خارج زندگی می کنند، نا خودآگاه تصور می کنند که ايران بلحاظ سياست و اقتصاد و فرهنگ همان نظام شاهنشاهی سابق است. همان رويای ديروز هم هست که باعث شده که نظامی همچون نظام کشور های دانمارک و سوئد و هلند را که تمامی اسباب آنرا هم داريم، هنوز هم موروثی و عقبمانده دانند. ديگر ايرانيان عادی سياسی هم که مشغول جنگهای نعمتی حيدری، پرونده سازی و در کار تهمت و فحاشی به يکديگر

اين است حقايق موجود. اما حيرتا که چنين مردمی خود را از اعراب بالا تر تصور می کنند! آنان که از عرب خوانده شدن خشمگين شده اند، لطفآ توجه کنند که داشتيم داشتيم و بوديم بوديم يعنی چيز هايی مربوط به گذشته که به تاريخ پيوسته. از امروز سخن گوييم که عرب نمی خواهد ايرانی خوانده شود. اينک ايرانی خواندن عرب برای وی بالا ترين توهين است. البته حق هم دارند. آنان که خود را فرا تر از اعراب تصور می کنند، خوب است که کمی بخود آمده، از خواب گران بر خيزند، بی نخوت و غرور بی جا از خود بپرسند که آيا هيچ ملت عربی چون ما امروزه در جهان اين اندازه رسوا و بی آبرو است؟ آيا هيچ ملتی عرب، اينچنين نظامی عقبمانده و جنايتکار در کشور خود دارد؟ از خود بپرسند در کدامين کشور عرب جوانان کليه می فروشند؟ بيانديشند آيا ايرانی ها دختر های عرب را در بازار می خرند يا برعکس؟ و هزاران سئوال ديگر در مقام قياس

اصلآ بحث عرب و عجم در وضعيت فعلی ما بحثی بيجا است. اين رژيم نه تنها شباهتی به هيچ رژيم عربی ندارد، نه تنها از تمامی آنها پسمانده تر است، که مورد نفرت تمامی ملل عرب هم هست. به جز جيره خواران، که رژيم دوستی ظاهری آنان را با پول ملت ايران خريداری کرده، اصلآ هيچ عربی چشم ديدن ملا های رافضی ايران را ندارد. حتی آن اعراب مواجب بگير از ايران هم در دل از اين رژيم نفرت دارند. مگر احمدی نژاد و خامنه ای و مصباح و جنتی و سعيد مرتضوی از کشور های عربی به ايران صادر شده اند که ما يقه ی اعراب را گرفته ايم. عرب مذهبی است. تنها هويت عرب واقعی هم همان مسلمانی او است. قوانين اسلامی هم در جهان امروزی يعنی بربريت. امروزه هر عربی دست به کثيف ترين و سبعانه ترين جنايت هم که زند فقط از سر اعتقاد به جهالت است، نه خيانت

کسی که بمب بخود می بنند و خويشتن را منفجر می کنند که نمی تواند خائن و يا وطن فروش باشد. هيچ وطن فروشی جان خود را نفروخته و هيچ خائنی در راه خيانت، تا پای نثار جان پيش نمی رود. جان آدمی بهايی دارد که پرداختنی نيست و هيچ کس هم آنرا نمی فروشد. اين اعمال گر چه جنايتکارانه و از سر نادانی است، در بطن خود اما نوعی اخلاص و صداقت دارد. اما جنس جهالت ما با اعراب تفاوت دارد. نادانی ما از نا آگاهی صرف ناشی نمی شود. جهالت ايرانی از بد آگاهی است. بد آموزی که نام اصلی آن لمپنيسم است. حتی بی شعور ترين و جانی ترين عرب هم مانند ايرانی اينچنين هموطن خود را ترور شخصيت نمی کند که ما می کنيم. شما حتی هيچ عضو القاعده و طالبان را هم نخواهيد يافت که به دليل مخالفت سياسی برای عرب و يا طالبان ديگری پرونده ی ناموسی بسازد. اينگونه اعمال ننگين از محصولات ناب لمپنيسم ايرانی است

فقط هم خاص و شيوه ی رژيم نيست. اين نوع از لمپنيسم پديده ای شرم آور است که امروزه در جامعه ی درون و برون ايرانی همه گير شده. پديده ای ضد انسانی و غير اخلاقی که اول بار توده ای ها آنرا از کی بی جی آموخته و به صحنه سياست ايران آوردند. با همان لمپنيسم دورغزنی و بهتان و پرونده سازی هم نظام پيشين را ساقط کردند. پس از استقرار اين نظام، آن لمپنيسم با هم آميزی با لمپنيسم آخوندی، رواج دروغ و دغل در جامعه و مخلوط شدن با بد آموزی های فرهنگی عنصر ايرانی امروزه به کمال رسيده. تا جائيکه حال هرکس با ديگری مخالفت کند، از هستی و شرف و آبرو ساقط می شود، بويژه در صحنه ی بی در و پيکر و فاقد پليس وکيفر اينترنت. اعمالی ننگين که اعراب اصلآ از آن اطلاعی ندارند. پس اينکه ما خود را از آنان برتر شماريم، يک خود فريبی بيش نيست. ايکاش ما هم مانند بعضی از اعراب جاهل بوديم، اما تا اين اندازه از لمپنيسم و فقدان معنويت و اخلاق در عذاب نبوديم. لمپنيسم خيلی زشت تر و غير انسانی تر از نا آگاهی است. نا آگاه، خود از زشتی عمل خويش آگاهی ندارد. لمپن اما دانسته دست به کثيف ترين اعمال زده و از ارتکاب به اعمال ننگين هم بخود می بالد. اين اعمال را فقط در نزد ما می توان ديد، نه اعراب بيچاره. زيرا بيشتر ايرانيان دست و زبان آلودن به اين کثيف ترين کثافات اخلاقی را از باهوش بودن و زرنگی و درايت ايرانی می دانند

لطفآ از تونلهای قديمی تاريخ خارج شده، از سه هزار سال پيش به اکنون باز گرديم، شعر خوانی را هم رها کنيم، تا متوجه شويم که کجا ايستاده ايم. ايران است که امروز مظهر ننگ و بد نامی در جهان است، نه هيچ کشور عرب. از اينکه ما راعرب بخوانند آزرده نگرديم. از اين شرم کنيم که در کشورمان نظامی داريم که به تنهايی تبلور عينی تمامی پليدی ها و پسماندگيهای بشری است. ما اما از روی همان خود روشنفکر پنداری و نخوت بيجای ايرانی، نه می پذيريم که خودمان هم در ايجاد اين وضع مسئوليت داشتيم و نه حاظر به دست برداشتن از اين لاقيدی هستيم. ايران برباد است و ما همچنان دلخوش به تاريخ خودی که روزی چنين بوديم و چنان. درست است، ما در حال حاظر عرب نيستيم، اما بی شک از بيخ عربيم. تا آن اندازه که دخترانمان به اعراب فروخته می شوند، ما اما از سر خيره گی همچنان خود را اعراب برتر می شماريم ! ... 1

شنبه 25 آذر 1385

www.hezbemihan.org

|

Tuesday, December 05, 2006

 

ما کجا و فرهنگ و اخلاق مدرن کجا

حزب ميهن
امير سپهر

ما کجا و فرهنگ و اخلاق مدرن کجا



بخش نخست
امانوئل کانت را بايد بی شک از بزرگترين انديشمندانی دانست که کاخ بلند انديشه مبتنی بر خرد امروزين بر پايه ی افکار و عقايد آنان بنا گرديده. در اين زمينه گر چه به نامهای ديگری نيز می توان اشاره کرد ، ليکن کانت، اين متفکر بزرگ در اين عرصه ممتاز ترين شخصيت است. او با افکار متعالی و هوش سرشاری که داشت، بيشترين سهم را در تحول افکار کهنه، نو شدن انديشه و رويکرد آن بر خرد و منطق را دارد. فلسفه ی عقلی و مدرن بسيار وامدار اين انسان بی همتا است. کانت استاد بی همتای حوزه های مختلف اين رشته است. بسان فلسفه ی زيبايی شناسی (استه تيک)، فلسفه ی معرفت شناسی، فلسفه ی حق و ديگر رشته های فلسفی

انديشه های درخشان وی در حوزة ی فلسفة سياسی نيز او را در اين عرصه يک پله از سايرين بالاتر می نشاند. در کنار اينهمه شايستگی اما، آنچه امانوئل کانت را جاودانه ساخته و در جايگاهی رفيع تر از تمامی ديگر متفکران عصر جديد نشانده، فلسفة اخلاق و يا اتيک(1) او است، که وی برای اول بار آنرا مطرح کرد. فلسفه ای عقلی و استدلالی، که در کنار افکار نوين ژان ژاک روسو، امروزه زير بنای بنيانهای اخلاقی و قرارداد های اجتماعی تمامی جوامع مدرن بشری است

نگارند برای اينکه دستمايه و پيش زمينه ای برای نگارش اين مطلب داشه باشم، بدانم و در اينجا بياورم که ما تا چه اندازه در زمينه اخلاق استدلالی، يعنی اخلاق انسانی آزاد از زندان مذهب کار کرده ايم، بسيار جستجو کردم، اما ای دريغ از يک تحقيق و بررسی! بنده که چيزی نيافتم جز چند برداشت سطحی و يکسويه از اين مقوله مهم و پايه ای مدرنيته. برای اينکه سخنم را مدلل سازم، در اينجا يکی از همان تعاريف را از يک محقق هم ميهن آورم، تا نشان دهم ما تا چه اندازه با مفاهيم پايه ای فلسفه ی عقلی و مدرن بيگانه هستيم. جناب ايشان که خيلی هم در ميان ايرانيان اسم و رسم دارند، در تعريف اتيک می نويسند: اتيک مدرن، اعتقاد به ظرف مشترک سياسی است که می توان آن را مدرنيته و دموکراسی ناميد. وی در ادامه می نويسند که اتيک براساس دو قاعده " تقسيم حقوق" و " تجزيه کمال" سامان می يابد

درکی که اين گرامی از مفهوم اتيک دارد، چيزی نيست جز بيانگر اين حقيقت تلخ که اساسآ حتی متفکرين ما هم ظاهرآ هيچ شناختی از مفهوم واقعی تجدد فرهنگی ندارند. با اين تعريف کاملآ مشخص می شود که اين پژوهنده بنام ما اصلآ مقصود اصلی کانت را درنيافته. در نتيجه، اگر ما امروز بدين سيه روزی رسيديم، حقمان بوده و جای هيچ شگفتی هم ندارد. وقتی اصلآ بسياری از فرهيختگان ما هم حتی اندک شناختی از فلسفه ی نوين و فرهنگ مدرنتيه ندارند، چه جای انتظار از مردم عوام ما که امروز صرف داشتن سگ در خانه و جراحی بينی را با رسيدن به تجدد و تمدن يکسان می پندارند. با اين سطح از دانش فلسفی اهل مطالعه ما، معلوم است که از انقلابمان چيزی جز رژيمی متحجر و قرون وسطايی بيرون نيايد و امروز هم بلحاظ سياسی جزو عقبمانده ترين ملتهای جهان بشمار آييم

بدون شناخت هدف و راه که نمی شود تصور کرد به هدف نايل گشته ايم. اگرمی توان پيش از آموختن الفبا، با سواد و دانشمند شد، در آنصورت اين هم امکان پذير است که پيش از شناخت دستکم بديهيات مدرنيته به ملتی مدرن مبدل گشت. شناخت فلسفه ی مدرن و مفاهيم فرهنگ مدرنيته اساسآ ابتدايی ترين شرط و اول گام در راه حرکت بسوی مدرنيته است، چه رسد به اينکه خواهان تبديل به جامعه ای مدرن گرديم، که اين کار سترگ در گرو کوشش مستمر فرهنگی دستکم چند نسل پيا پی است. امکان ندارد که فرهنگ مدرنيته را دور زده و صرفآ با انقلابيگری و کشت و کشتار و يا با زر و زيور تقلبی و ظاهر آرايی به جامعه ای مدرن رسيد

ما نه تنها متمدن، که در حال حاظر حتی متجدد هم نيستيم. يکبار ديگر هم نوشته ام که پهلوی ها با زور پاسبان و ضرب باتوم لباسهای ما را عوض کرده و با دستبند شهربانی زورکی ما را به آرايشگاه و حمام فرستادند. پس آنچه ما حتی از تجدد هم که داريم همه تحميلی است نه تحقيقی. اگر بعضی بعد ها اين تحميل را پذيرفته و داوطلبانه آنرا نگاه داشتند، بويژه بعضی از خانمها، علت آن زيبا و شيرين بودن آن تحميل بود. چون حتی اين تعويض لباس هم چون عمق و محتوا ندارد، هنوز که هنوز است جا نيفتاده و لباس مدرن تنها لباس زن ايرانی نيست. بسياری از خانمهای محترم ايرانی با لباس دکلته به ميهمانی و شب نشينی رفته، تانگو رقصيده و مشروب ميل می فرمايند، اما چون به خانه باز می گردند، چادر و چاقچور خود را از کمد در آورده ، با بتن کردن آنها پس از شستن دهان، به اقامه نماز می ايستند. پنداری که الله بی شعور است و تنها نا محرم به اين خانمها هم همان خداوند عرب زبانشان است

وقتی هم سئوال کنيد که آن چه بساط است و اين چه نمازی است؟ جواب خواهند داد که، مشروب خواری که ربطی به مسلمانی و نماز ندارد. مشخص هم نيست که اين محترم ها چنين مهربانی و سهل گيری اسلامی را از کجا و کدامين کتاب و حديث و رساله ی دانشمند و فقيه اسلامی آورده اند. زيرا اسلامی که حتی خروس بينوارا هم نا محرم دانسته و روبنده گرفتن از اين مرغ مرد را برای زن مسلمان از واجبات می داند، زن را در معتبر ترين کتاب خود يعنی قرآن موجودی نيمه انسان می شمارد، شهادتش را نمی پذيرد و اصولآ چون حيوانی بی شعور مهارش را بدست مرد می دهد، چگونه اجازه می دهد که يک زن کتک خور مؤمن که حتی بايد سوار بر شتر هم آماده سکس دادن به مرد ريشوی خود باشد، نقاب از چهره برگيرد و گيسو افشاند و به بار و ديسکوتک و شب نشينی رود و باده گساری کرده و با يک کافر خدا نشناس تانگوی برزيلی رقصد! اينها و صد ها نمونه ی مضحک و متضاد از اين دست، نشان می دهد که ما نه اسلام را می شناسيم و نه اصلآ تجدد را. به ديگر سخن ما همان اندازه غير مسلمانيم که غير متجدديم، يا بعکس. خانم متجدد را با رساله و غسل جنابت و سفره ی ام البنين و روبنده و مقنعه و چادر و چاقچور آخر چه کار!؟

اين جلوه های ظاهری چيزی نيست، جز اثر شيرينی آن شربتی که رضا شاه پهلوی با زور دهان خانمها را گشود و آنرا در دهانشان ريخت. بعضی تعجب می کنند که ما چگونه در عرض فقط بيست و هشت سال از مردمی متجدد به ملتی عقبمانده مبدل گشتيم. اينان توجه ندارند که ما اصلآ متجدد نشده بوديم که باز گشته و متحجر شده باشيم. ما در يکصد سال گذشته، يعنی پس از پيروزی انقلاب مشروطه در زمينه فرهنگ سياسی اصلآ کاری انجام نداده ايم که وضع بهتری داشته باشيم. يعنی انتظار داشته باشيم امروز در زمينه سياسی اگر عقبمانده هستيم، خدای را شکر ديگر آزادی های اوليه انسانی را داريم. اگر حکومتی فاشيستی داريم، حد اقل يک فاشيسم مدرن و کلاسيک است، نه مربوط به عهد غارنشينی که حتی آستين کوتاه مردان را هم تاب نمی آورد. از حقيقت آزرده نشويم. بپذيريم که اين حکومت حقيقت ما است. چون از نظر فرهنگی جامعه ما همان جامعه ی عصر قجر است. ما تا به رخسار حقيقت ننگريم نجات نخواهيم يافت. مادام که نپذيريم که عقبمانده هستيم، خود را نيازمند آگاه شدن نخواهيم ديد. جمهوری اسلامی حقيقت ما است، نه دوران پهلوی

آن تجدد و تمدن قبل از انقلاب، که ارمنی و زرتشتی و يهودی و بهايی به يکسان حق کسب و زندگی داشته باشند، در اتوبوس و تاکسی زن ومرد غريبه در کنار هم نشينند و به دريا و ميخانه روند و ... همه و همه را خاندان پهلوی با زور نگاه داشته بودند. به محض اينکه استبداد خاندان پهلوی از ميان رفت، جامعه ما صورت اصلی خود را باز يافت و ما فورآ به اصل خويش باز گشتيم. ملتهايی که به تجدد و تمدن حقيقی رسيده اند، هيچ يک از سايه سر استبداد خاندان پهلوی مانندی متجدد و متمدن نگشتند. آن ملل نه بر اثر فشار يک حکومت نو گرا، که در سايه کوشش انديشمندان خود آگاه گشته و بتدريج به زندگی مدرن روی آورده اند. اما در ايران اصلآ کار روشنگری انجام نگرفته که مردم آگاه گردند

در کشور ما کار دقيقآ برعکس همه جای دنيا بوده، يعنی برخلاف همه ی کشور ها که در آنجا روشنفکر می خواسته نرمهای فرهنگی را نو کند، اما حکومت متحجر مانع می شده، در ايران حکومت در تلاش نو کردن جامعه بوده و روشنفکر در مقابل او. به همين دليل هم در پنجاه و سه سال حکومت پهلوی حتی يک نفر هم به جرم روشنگری فرهنگی اعدام که سهل است حتی زندانی هم نشد. زنده ياد کسروی تبريزی و صادق هدايت و علی دشتی که بنام ترين روشنگران آن عصر بودند و بيشترين سهم را هم در آگاه ساختن مردم خود داشتند، حتی نيم ساعتی را هم در بازداشتگاه حکومتی بسر نبردند. کمونيست بودن و برای شوروی جاسوسی و کار کردن فقط در ايران کار روشنفکری بحساب می آيد نه در هيچ کشور ديگر

کسروی را کسانی کشتند که سه نخست وزير حکومت را هم ترور کردند. نقطه ی اشتراک اين روشنفکر هم با آن سه نخست وزير، نوگرايی و تجدد خواهی هر چهار تن بود. کسروی در عين اينکه يک روشنگر بود، هميشه هم شغل دولتی داشت. حتی يک جمله هم از اين روشنگر نمی توان نشان داد که او در آن به حکومت تاخته باشد. اين به معنای دفاع از استبداد نيست، کسروی بزرگ هم هرگز نمی توانست که ميانه خوشی با استبداد داشته باشد، ليکن آن روشنفکر بزرگ مانند اين مرد روستايی، آقای بهرام مشيری نبود که درد را درک نکند و نداند که کار حکومت روشن کردن افکار مردم و دادن داوطلبانه آزادی نيست

کسانی چون مهندس بهرام مشيری که برای دولت ها و پادشاهان رسالت دادگستری و حتی فرهنگ پروری قايل هستند، نادانسته افکاری شديدآ مذهبی دارند، ولو که خود را دشمن جهل و خرافات مذهبی هم که شمارند. فقط اينگونه ذهن است که برای پادشاه رسالت امامت و پيامبری قائل است. در حاليکه اصلآ کار حکومت بالا بردن فرهنگ و عدالت گستری نيست. آنهم حکومتی که خود آقای مشيری مدعی است که گويا کودتايی بوده. نه فقط آقای مشيری، که بطور کلی هر کسی برای چهره های سياسی، حال منتخب و غير منتخب، رسالت دادگستری قائل باشد، بی چون و چرا ذهنيتی مذهبی دارد. گرچه کيفيت افکار جناب مشيری که خود را روشنگر مذهبی می انگارد از آن پيداست که خود در خدمت دستگاه خلافت امام مسعود رجوی است، که چند پله هم متحجر تر و خاين تر از خليفه ی فعلی مقيم جماران است

کار حکومت ها بر خلاف درک مشيری ها نه ارتقاء فکر مردم، بلکه بعکس هر چه نا آگاه نگاهداشتن توده ها برای بهره کشی بهتر و بيشتر است. اين مهم، يعنی بيدار ساختن مردم، اصلی ترين رسالت روشنفکران است. آنان هستند که بايد جامعه را رشد فرهنگی داده و از زندان جهل و خرافات برهانند. روشنفکر بجای مبارزه صرف با حکومت استبدادی، بايد تمامی مساعی خود را صرف آگاه ساختن جامعه نمايد. تعويض حکومت بعهده توده است نه روشنفکر. اگر روشنفکران جامعه ای به روشنگری پرداخته و در اين راه توفيق يابند، توده ی آگاه آن جامعه دير يا زود استبداد را سرنگون و سيستمی مترقی جايگزين آن خواهند نمود. کسی که ادعای روشنفکری دارد بايد اين مختصر شعور را داشته باشد که، مردمی جاهل، نه قادر به حرکتی مترقی هستند، نه مستعد و مستحق دستيابی به آزادی، و نه چنانچه آزادی بدست آرند، قادر به حفظ آن. بی دانستن اين بديهيات، هر که ادعای آگاهی داشته باشد بی چون و چرا يک انسان جاهل است. مردمی نا آگاه را به حرکت و جوشش آوردن به مثابه در آتش افکندن آنان است

کسروی يک روشنفکر اصيل بود. او به نيکی می دانست که جهل مادر همه ی درد های اجتماع است، نه استبدا سياسی. آن انوشه روان خوب فهميده بود که استبداد معلول جهل توده ها است، نه جهل معلول آن. در اين سخن کسروی بايد خيلی دقيق شد که يک دنيا معنا دارد که: ما نيک آگاهيم که حيدرعمواوغلی ها و علی مسيوها و شريف زاده ها و ميرزا جهانگيرها که به آن جنبش برخاسته بودند، از حال گرفتاری های ايران در ميان همسايگان نيرومند و آزمند، نا آگاه نمی بودند و در راه استقلال و آزادی اين کشور به هر گونه جانفشانی آماده بودند. آنان در يک جا اشتباه می کردند، از گرفتاريها و آلودگی های توده ها نا آگاه می بودند، می پنداشتند اگر ريشه استبداد کنده شود و قانون اساسی به کار افتد، توده مردم به راه پيشرفت می افتند، در حاليکه درد اصلی جهل و نا آگاهی مردم بود

با چنين ذهن بيداری بود که کسروی تبريزی بجای پريدن به حکومت مستبد اما نو گرا، به درستی به سراغ درد اصلی يعنی استبداد دينی می رفت. احمد کسروی به درستی تشخيص داده بود که استبداد غالب همان استبداد مذهبی است، نه استبداد تجدد خواه که خود نيز مغلوب استبداد قرون وسطايی شيخ و فقيه است. در همينجا اين را هم بياورم که ما هنوز هم متاسفانه تفاوت ميان روشنفکر و يک عنصر سياسی را نمی دانيم. تمامی کسانی که در دوران پهلوی زندانی گشته و اعدام شدند، سياسی بودند نه روشنفکر

مقصود آنها فقط مبارزه با رژيم بود و هدفشان هم سرنگون ساختن آن، نه کار فرهنگی و روشن کردن فکر مردم. روشنفکران وطنی که البته به جز چند استثنا همگی هم سياسی بودند نه روشنفکر، به هر کاری دست زدند جز به کار روشنگری که رسالت اصلی آنها است. اين دسته در ايران نه تنها به رشد فرهنگی جامعه خود هيچ ياری نرساندند، بلکه حکومت نوگرا را هم به جرم اينکه چرا می خواهد جامعه را با زور متجدد سازد فاشيست خوانده و با آن مبارزه صرفآ سياسی کردند. آنان بجای شناخت استبداد اصلی و مبارزه با آن، يعنی استبداد دينی که اتفاقآ خود شاه و حکومت او هم از آن در عذاب بود، در کنار استبدا اصلی، يعنی ملا ها و متحجر ترين لايه های اجتماع ايستاده، و با همه ی توش و توان خود به آنان ياری دادند تا حکومت نوگرای شاه را سرنگون سازند. نتيجه طبيعی آن نادانی هم همين بساط فعلی است که می بينيم

برای اينکه ادعای خود را مدلل کنم، که استبدا اصلی در کشور ما پيوسته استبداد مذهبی آخوند ها بوده نه حکومتها، فقط همين يک شاهد تاريخی را بياورم که ميرزا حسن خان رشديه که بنيانگذار مدارس نوين در ايران است، حکم دو پادشاه قاجار را برای باز کردن مدارس نوين در جيب داشت. اما چون چند آخوند دهاتی فتوا داده بودند که رشديه کافر است و قصد دارد اطفال مسلمين را بی دين و بی غيرت کند، پيوسته از ترس جان مخفی زندگی کرد. يعنی حکم دو ملای دهاتی در جامعه ی غافل ايران از حکم دو پادشاه قدر قدرت قوی شوکت ! بسيار نافذ تر بود. اصلآ روزگار خود را بنگريم که سلمان رشدی با فتوای يک ملای دهاتی، حتی در هفت هزار کيلومتر دور تر از ايران، در قاره ای ديگر و در کشور خود هم قادر نيست که آزادانه از خانه برون آيد. حتی سه فرزند رشدی هم از ترس جان، بيشتر وقتها خود را در خانه حبس می کنند ... 1
اين نوشته ادامه دارد

Ethic-1

www.hezbemihan.org

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker