دکتر احمد پناهنده
یلدا را در نبرد ِ نور با اهریمن شب، جشن بگیریم
مقدمه: 1
زمستان سنبل مرگ و میرایی طبیعت است و با تیغ سرما و بلعیدن نور، تاریکی و ظلمت را بر جان طبیعت، فزون می کند. جدال نور با ظلمت در این فصل مرگبار به آنجا راه می برد که جبهه نور هر چه ضعیف تر و کوتاه تر می شود و شب در بلندای زمان و وسعت خود، نیشتر جهالت و تیرگی را بر جان ِ بی رمق نور فرود می آورد.1
روز، بیمار اما باردار، نطفه بهار را در بطن و جان خود می پروراند و فرسودگی شب را به نگاهی در انتظار، نظاره گر است که عربده دیو سرشت خود را کف بر دهان، در فضای ظلمت، نعره می کشد.1
یلدا تقابل و نقطه عطف ِ جشن ِ مرگ ِ شب و تولد ِ نور است.1
پایان ِ پایداری ظلمانیت ِ شب و آغازگر ِ اقتدار روز است. 1
جشن ِ تاج گزاری خورشید و پادشاهی نور است
از این جهت است که ما ایرانیان، چنین شبی را به انتظار می نشینیم تا مرگ شب و تولد فزونی نور را جشن بگیریم.1
در شب یلدا نیاکانمان با بر افروختن آتش، قلب تیرگی ظلمت را می دریدند و به تماشای بر افتادن جنازه شب، با نوشیدن شراب َ ارغوانی و شکستن آجیل و خوردن انار و هندوانه و... لحظات ِ شورانگیز مرگ ِ اهریمن ِ تیرگی و چیرگی نور را شادکامی مستانه می بخشیدند.1
شادمانی و شادخواری و شاد خوانی و شادگویی و شاد رقصی در این شب زایش میترا و مهر یا زایش خورشید، تو دانی چه شور و شیدایی برانگیزد و چه رسوایی را در سرسرای هر خانه و کاشانه ای و در رخسار هر جنبنده ای آواز می دهد؟
و چه شیرین منظری است که در کنار خم و شراره های آتش بنشینیم و با شراب ارغوانی، گونه های انارگون مستان شب را جلوه ای از یکرنگی و نشاط َ عاشقانه ببینیم.1
آه! چه می گویم و چه حالی مرا به آن سرای دل و جان در پرواز است؟
من گم شده در این غربت غریب غرب آرزوی یلدای رهایی وطنم را به درازای ربع قرن به انتظار نشسته ام و با اهریمن شب طولانی ِ فرود آمده بر جان جامعه ام با چنگ و نی و می و قلم و قدم در ستیزم تا مرگ شب وطن را به نظارهء رها شدن نور سحر کنم. 1
و چه عاشقانه به زلالی عشق کبوتری که گردن فراز معشوق جگرسوزش را چرخشی مستانه می زند. و در ظلام شب تاریک و از خود بیگانگی، نور را در شریان جانش جاری و عشق را در سرسرای هر منزلی ساری می کند.1
جان می بخشد و جانان به جای جای جامعه، جار می زند تا عشق سپید َ پیروزی نور را به تماشا بنشینند.1
ما جبهه فرو رفتگانیم و با رمق ِ حرکت بیمار اما تبدار و باردار بر فرسودگی شب می تازیم تا بر افتادن جنازه اش را در بیکران سرای ایران، سرزمین جاوید َ جانان به تماشای شورانگیز مستان، گریان اشکی شوق انگیز اما گل چهره ای خندان بنشینیم. 1
یلدا زایش است و تولد نور. و چه چشم نواز است که این زایش از پس اهریمن شب رخ نماید و روشنایی و امید و رعنایی را در هر بام خانه ای آواز دهد و شادابی و شادکامی را در رخسار و کام هر جنبنده ای، شور و شیدایی و شیرینی ِ شکربار بنشاند. 1
چرا به شب یلدا، شب چله می گویند؟
شب اول زمستان را به این دلیل " شب چله " می گویند. زیرا در پندار ایرانیان، کشف آتش توسط هوشنگ، پادشاه پیشدادی در دهم بهمن ماه صورت گرفته است و فاصله اول دی تا دهم بهمن چهل روز است و این چهل روز اول زمستان را نیاکانمان چله بزرگ می گفتند. پس از آن چله کوچک شروع میشود که بیست روز از بهمن و بیست روز از اسفند ماه را شامل می شد. همچنین در فرهنگ مردم عامیانه بیست روز آخر ماه بهمن به چله کوچک معروف است. 1
از نظر نجومی در کوتاهترین روز سال، خورشید در دورترین نقطه جنوبی از استوا قرار می گیرد و شب در بلندای وسعت تیرگی، میدان دار جهالت است. به باور نیاکان ما در شب یلدا که بلند ترین و شوم ترین شب سال است، نبرد سنگینی میان نور و تاریکی در می گیرد که سر انجام به شکست تاریکی و زایش دوباره نور می انجامد. بطوریکه امروز در ادبیات شعری ما این ضرب المثل برای نبرد ظفرنمون نور رایج است " پایان شب سیه سپید است ". 1
زیرا در فردای این نبرد ِ زندگی بخش طبیعت ِ جان، روز با دمیدن خورشید ِ روشنایی آفرین، بزرگ و بزرگتر می شود و تابش نور ایزدی افزون تر می گردد تا در تولد بهار به تعادل دلخواه می رسد و طبیعت را نشو نمایی از بر انگیختگی زندگی در مداری نوین فرا می گیرد. به همین منظور است که نیاکان مان شب آخر پائیز را شب زایش مهر و یا زایش خورشید می نامیدند و به یمن آن جشن باشکوهی بر پا می کردند. و رسم بر این بود که پیران و پاکان نیاکان ِ ما به تپه ای می رفتند و با لباس نو، طی مراسمی از آسمان می خواستند که آن " رهبر بزرگ " را برای رهایی آدمیان گسیل دارد. زیرا باور داشتند که نشانه شب یلدا، ستاره ای است که بالای کوهی بنام کوه پیروزی پدیدار خواهد شد و همراه موبد بزرگ دعایی می خواندند که هنوز قسمتی از آن در کتاب " بهمن یشت " برجای مانده است. 1
آن شب که سرورم زاید
نشانه ای از ملک آید
ستاره از آسمان ببارد
هم آنگونه که رهبرم در آید
ستاره اش نشان نماید
از نظر لغوی، یلدا واژه ای است سریانی به معنای تولد و یا زاده شدن است که ابوریحان بیرونی آن را " شب زادان " ترجمه کرد ه است. جالب است بدانیم که رومیان پس از گرویدن به دین مسیحیت تا سیصد سال، روز مشخصی را برای تولد عیسی مسیح نمی شناختند تا اینکه کلیسا، جشن تولد مهر را به عنوان زاد روز عیسی پذیرفت. دلیل اینکه امروز بابا نوئل با لباس و کلاه موبدان ظاهر می شود و همچنین برپا داشتن درخت سرو و ستاره بالای آن در ایام کریسمس همگی یادگار و یادمان و یاد آور جشن مهر و مهربانیها و مهرورزی هاست. در شب یلدا نیاکانمان در کنار آتش گرد آمده و به ترانه خوانی و پایکوبی می پرداختند. امروز هم ایرانیان در گوشه و کنار ِ پهن دشت ایران زمین، آئین شب یلدا را به خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه های خشک و تر ِ دیگر در پرتو روشنایی شمع و یا نور چراغ، با شکوه هرچه تمامتر در سرسرای َِ خانه و کاشانه شان بر پا می دارند، جشن می گیرند و به رقص و آواز و پایکوبی می پردازند. 1
در غربت غریب غرب و شرق ایرانیان باورمند و عاشق به آداب و رسوم زندگی بخش نیاکانمان که سراسر شاد خواری و شاد خوانی و شاد رقصی و شاد گویی بوده است، با جمع شدن در هیئت یک کنسرت و یا محفل ِ رقص و آواز این شب نبرد نور با اهریمن شب را تا صبح به پایکوبی مشغول می شوند و با نوشیدن خون رگ ِ تاک، گونه ها را ارغوانی عاشقانه نقش می زنند. با هم این رباعی را که از دل بر آمده است، بخوانیم: 1
امشب ز شراب َ شهر َ یاران، مستم
با یار نشستم و به او، دل بستم
ای! می! تو گواه باش که من از دل و جان
از شوق وصال َ رخ َ یار سر مستم
در پایان ِ این نوشته جشن گون، شما را به یکی از روستاهای شهر " ملایر " به نام " دره میانه " می برم و مراسمی را در این شب به تماشا می نشینیم و شادی و شادخواری خودمان را با روستاهیان دیار یاران و جانان تقسیم می کنیم.1
در این روستا دو سه روز پیش از شب چله به خانه تکانی و شستشوی ظرف و وسائل خانه می پردازند تا شب چله که آن را چلهء پائیز یا شب چله زری می نامند، فرا رسد. در این روز مردمان رخت های نو یا شسته خود را می پوشند. 1
نزدیک های غروب ِ آفتاب، کدبانوی هر خانه جامی از آب چشمه پر کرده و در تاقچهء اتاق می نهد. پس از صرف شام همهء اهل خانه به دور کرسی که روی آن یک سینی با دو بشقاب پر از نقل های رنگارنگ گذاشته شده است، گرد می آیند. سپس هر یک از اهل خانه به این باور که تا سال دیگر هم چون شمع روشن بمانند، شمعی روشن کرده، درون سینی جای می دهند.1
بخش بسیار زیبای مراسم، گزینش دختری است از میان دختران شوی نکردهء روستا که پس از گزینش، زنان با کل زدن و هلهله به همراه نوازندگان محلی، این ترانه را می خوانند: 1
چله زری، چله زری امسال و سال دگری
اروس کیه، اروس کیه چله زری می باشد
چو ماه تابان رخش چهره پری می باشد
چشمش چو چشم آهو چه میگه تاق ابرو
دختر به نام زری ابروی او یک وری
چله زری، چله زری عزیزم ماه تابان
مبارک، مبارک شب چله مبارک
سپس چله زری را همچون اروس، رخت سپید پوشانیده بر تختی که روی پشت بام نهاده شده، می نشانند و هر خانواده به سهم خود شمعی در کنار تختی که اروس روی آن نشسته است، روشن می کنند. مردان و زنان با گرمای شمع دستان خود را گرم کرده به صورت می کشند و می خوانند: 1
زردی من از تو سرخی تو از من ( این نغمه در جشن چهارشنبه سوری هنگام پریدن از روی بوته های آتش که جلوه ای از شرارهای شفق گون آتش را در رخسار پرنده نقاشی می کند، شور و شیدایی دیگری را آواز می دهد. )1
جشن با نقل پاشون بر سر چله زری ادامه می یابد، چله زری نقل هایی که روی سر و دوربرش ریحته شده است، جمع می کند و یک دانه نقل به زن و یک دانه به مرد می دهد. زن نقلش را به مردش می دهد و مرد نیز نقل را به زنش. سپس دو زن، چله زری را از روی تخت بلند می کنند، پدر چله زری در سمت جلو و برادرش در پشت سر و مادرش در سمت چپ، چله زری را رو به سوی خانه اش می برند و نوازندگان می نوازند و مردم پایکوبان می روند تا به خانه چله زری برسند. در خانه، پدر اناری به دست چله زری می دهد. چله زری انار را دون می کند، نخست خود چند دانه می خورد. باور چنین دارند که دختر شوی نکرده اگر یک دانه از این انار به نیت شوهر کردن بخورد، حتماً در سال آینده به خانهء بخت خواهد رفت... 1
این مراسم در واقع یک جشن نور است که با رقص و پایکوبی و خواندن ترانه:1
چله زری نشونه اروس کهکشونه میون گلرخونه
تاوسون او دخوره زمستون او وتوره زمستون او وروده
تا ایسیه او خو کرده چله زری دکاره پشت سرش بهاره
ادامه پیدا می کند ( 1).1
همانطوریکه تاریخ باستان ایرانیان گواهی می دهد، سراسر زندگی مردم پهن دشت ایرانزمین بر بستر شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای کاشانه نیاکانمان مکانی نبوده است و حتی در مرگ عزیزان خود لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی فروخفته در عزیز از دست رفته را باید در زندگان شکوفا کرد. به همین مناسبت سراسر ایام سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.
اما افسوس و صد افسوس با حمله تازیان به ایران، اعراب بیابان گرد ِ مهاجم، این فرهنگ غنی شاد را به ماتم و ناله و لابه و عزا تبدیل کردند. بطوریکه سکان دار این فرهنگ عزا از طایفه تازی شده، امام محمد غزالی در کیمیای سعادت سفارش می کند که: 1
و " ایرانیان جشن نوروز و سده را نگیرند! چراغانی نکنند! لباس نو نپوشند! بر عکس عزاداری کنند تا مجوس از بین برود!" 1
اما بر خلاف خواست او مردم فرهنگ دوست ایرانی، آن جشن ها را به کوری چشمان ِ ذلت پرست و عزا خو، زنده نگاه داشتند. بویژه از جشن های ملی، سه جشن نوروز، مهرگان و سده، امروز هم با شکوه هر چه تمامتر در پهن دشت بی کران سرای ایران زمین برگزار می شود و در کنارشان جشن های سوری و یلدا با جلوه های خیره کننده چشمان در هر سرا و مکانی از ایرانیان، با شادی و شادمانی و شادخواری برگزار می شود.1
( 1 )
بر گرفته از مقاله ادیبانه و پر درس و دانش َ دوست دانشمندم استاد دکتر تورج پارسی که ایشان هم از کتاب انجوی شیرازی در باره جشن و آداب زمستان، جلد دوم، رویه ۱۵۳ از انتشارات امیرکبیر سال ۱۳۵۴ بهره جسته اند.1
***
همچنین برای غنا بخشیدن به این نوشته از کتاب پر بار دکتر فرهنگ مهر تحت عنوان " فلسفه زرتشت " یا " دیدی نو از دین کهن " بهره جسته ام. 1