آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Wednesday, August 30, 2006

 

داد نــــامــــه

د ا د نـــــا مـــــه


دادنامه من سایه سیرجانی به جهانیان این است: خاتمی؛ سید محمد
خاتمی قاتل پدرم است. به قصد کشتن قلم او سالها جنایت و ظلم را بر او و خانواده اش
رقم زد. حضور او در آمریکا یا هر کشوری که طبق قانون محاکمه جنایتکار سیستم قضایی
اش استوار گشته امری است حتمی.من هم شاکی خصوصی چنین جنایتکاری هستم. نامه های پدر
و آثار او گواهی دهنده در این دادگاه خواهد بود. 1




کیفر خواستی علیه سید محمد خاتمی

سید محمد خاتمی، در آغازین روزهای هجوم جمهوری اسلامی به سرزمین ایران به انتخاب
ولی فقیه "خمینی" به مقام مسوولیت سرپرستی موسسه کیهان رسید. همان موسسه ای که طی
بیست و هفت سال با برنامه نابودی فرهنگ ایران به ترور آزادگان ایران پرداخت. 1

نخستین سنگر اتهام زنی پرونده سازی و ترور شخصیت. ایجاد خفقان و کانالیزه کردن
اخباربه منظور جاانداختن گام نخست انقلاب فرهنگی اشان. برای دست یابی به قدرت به
اعدام ها پرداختند.این اعدام ها را تنها به وسیله تسلط بر افکار عمومی آن هم در
محیط خفقان زده می توان به انجام رسانید. رادیو تلویزیون نابود گشته در دست
ویرانگران ایران افتاد؛ دفاتر مجلات و روزنامه ها به آتش کشانیده شد تا تنها یک
روزنامه کیهان دولتی و به تبعش اطلاعات دولت اسلامی گشته وظیفه پرونده سازی و مسموم
کردن افکار عمومی را به عهده گیرند. دستگیری ها، اعدام ها وکشتاری که بیست و هفت
سال است با استفاده از این ابزار حاکم گشته در محیط خفقان اجرا گشته و می شود. آقای
خاتمی در دو زمینه بسیار مهم برای نظام جمهوری اسلامی به فعالیت پرداخت: نخست با به
کنترل گرفتن موسسه کیهان و سپس با مقام وزارت ارشاد! یعنی نابودی نویسنده و هنرمند. 1
محصول این هر دو دوره نابودی و کشتن آزادگان بود. آنانی که به بله قربان گویی این
غارتگران و قاتلان نیافتادند. کافی است به کیهان سالهای پنجاه و هفت تا همین امروز
روز نگاه کنید و نمونه پرونده سازی ها را برای ثبت در تاریخ هولوکاست ایرانی عبرت
دنیا قرار دهید. نمونه تهمت زنی های تلویزیون جمهوری اسلامی ،کیهان هوایی و زمینی و
البته دست آخر وزارت ارشاد اسلامی را نسبت به سعیدی سیرجانی ، از آغاز پرونده سازی
تا رساندن خبر دروغ مرگ و دست درازی و نابودی کتابهایش را می توانید از بهمن پنجاه
و هفت تا به همین امروز روز تعقیب نمایید. 1

از آغازین روز این سیستم جمهوری اسلامی؛ بازوی پرونده سازی و اعتراف تراشی راه
افتاد تا مجریان قتل به آسانی به نابودی آزادگان ایران بپردازند. سید محمد خاتمی
این رسالت جمهوری اسلامی را تا بدین لحظه به انجام می رساند.1

خاتمی پس از موسسه کیهان و ایجاد سنتی سیستم پسند به مقام وزارت ارشاد نشست. یعنی
کنترل افکار نویسندگان و هنرمندان. دوره ممنوع القلمی ممنوع التصویری ممنوع الصوت
بودن و ممنوع الخروج و ممنوع القلم بودن رقم زده شد. مرز هم میان خودی و ناخودی با
اعترافی قلمی و تصویری مشخص می گشت. نمونه ها بسیارند از قتل ایران دوستانی که به
جوخه مرگ رفتند وضعیف النفسانی چون طبری که به خدمت سیستم شکنجه گر و قاتل اندیشه
در آمدند. وزارت ارشاد و معارف اسلامی که پس از انقلاب فرهنگی سرپرستی توسعه
جوخفقان و یک رنگ کردن قلم ها و گفته ها را داشت به فعالیت پرداخت. در لباس یک
وزارتخانه و به سرپرستی سید محمد خاتمی. 1

خمیر کردن کتابهای سیرجانی و سهمیه بندی کاغذ و اختصاص آن به نشر

گناه های کبیره در این دوره صورت پذیرفت. سیرجانی نویسنده ای که نوک تیز قلم را با
بیان تاریخ و فرهنگ ایران بر جماعت دست دراز بر ایران و ایرانی نشانه رفته بود. او
که شوردرس دادن را با هجوم جمهوری اسلامی به کنار نهاد؛ دانشگاهی که چکمه پوشان
ریشو به سیلی زدن اساتید پرداخته اند و دانشجویان سوای خط امامی را به شلاق و اعدام
کشانیدند و دست آخر به تصفیه دانشگاه ها و چتر سمی اختناق مرسوم به انقلاب فرهنگی. 1
سیرجانی که راه ایستادن در مقابل این انسان ستیزان غارتگر را در نوشتن و بیان تاریخ
ایران برای جوانان می دید. این وزارت ارشاد سید محمد خاتمی بود که با سیاست خمیر
کردن کتابهایش و سهمیه بندی کاغذ نویسنده را با مرگ آثارش روبرو کرد. سیاستی که یا
بایست خود دست به سانسور بزنی و با لعابی از تقیه سر ارادت به آستان جمهوری اسلامی
بسایی یا اینکه قلم را ببوسی و بگذاری کنار. 1

سیرجانی به نشر آثارش پرداخت. بیشتر و سریعتر نوشت. نگران بود کار امروز را فکر
امروز را به فردا بسپارد. یادم است به تشویق دکتر محمد محمدی که کار تحقیقی بر
تاریخ ایران را بایست به انجام می رسانید پرداخت: که زودتر به چاپ برسان اجل فرصت
نخواهد داد. 1

آخرین تیر ترکش سیرجانی دست یابی به ماشین چاپ بود. در مدت چهار ماه هفت کتاب را به
تجدید چاپ و نشرش پرداخت. با گذاردن نامه ای به عنوان وصیت نامه در آغاز هر کتاب و
با آوردن نامه های سرگشاده سالهای ایستادگی اش در آخر هر کتاب. نسخه ها برای فروش
نبود و دوست ناشری: سعید نیاز کرمانی مسوول جلد کوبی این کتاب ها گشت. جرمی که در
جمهوری اسلامی به زندان افتادن و دست آخر فلج گشتن او را رقم زد. 1

ماه ها قبل از دستگیری سیرجانی؛ روش جالبی را دادگستری دیگر جا افتاده جمهوری
اسلامی اجرا نمود. سیرجانی که علیه توهین ها عدم امکان چاپ و خمیر کردن آثار و آزار
این سیستم که تنها به خود او و نوشته هایش محدود نمی شود و نیز دامن خانواده را نیز
گرفته، کوتاه نیامده بارها و بارها نامه های سرگشاده پخش نموده می بایست به جزای
این کارهایش می رسید. آخرین دعوی او که به روشن نمودن دست چاپخانه حوزه علمیه قم
نیز می رسید با گسیل گشتن زنجیر بدستان شعار ده: سیرجانی سلمان رشدی ثانی مواجه
شد.روش تهدیدها و نا دادگستری جمهوری اسلامی را در آخرین نامه سرگشاده او بخوانید. 1
اینک دیگر تنها دادگاه انقلاب نبود دادگستری و حوزه علمیه قم هم به کار تخریب ارزش
ها جا افتاده شده بودند. انتشارات حوزه البته علمیه که با نظارت و جواز وزارت ارشاد
همراه و همدم است دست به انتشار " سیمای دو زن" و " ضحاک ماردوش" پرداخته بود . 1
منتها نه کتاب اصلی! هر جا که دلشان خواسته بود حذف کرده بودند و تغییر داده بودند
که بگویند این بیخودی می گوید کتابهایش ممنوع النشر است بفرما این هم کتابهایش در
بازار! 1

نکته ای که سیرجانی را به داشتن دستگاه چاپ در خانه و تایپ و صفحه بندی بیست ساعته
در روز انداخته بود تهدید با لعاب خنده کذای سید محمد خاتمی بود. توبه و اعتراف
نمودن و به سراط جمهوری اسلامی مستقیم شدن را می خواست با دیداری آن هم بدون عبا و
عمامه رقم زند. جوابش تفی بود که با دیدن چهره سید محمد خاتمی ؛ سعیدی سیرجانی بر
زمین انداخت که پدر مردک را دیدی؟ می خواهد مذاکره کند! تف به رویش، تف. 1

نامه آخرین پدر به سخره گرفتن این نانظام دست دراز به هر پایه و نهادی است و اینکه
در حکومت البته عدل اسلامی شکایت به دادگستری دیگر

معنی ندارد! 1

چند ماه نگذشت. به خانه ریختند. کتابها را هر چه کم و کسر داشتند بردند. فیشهای
فرهنگ فارسی که آماده چاپ گشته بود را بردند. نوارهای صحبت به دکتر خانلری؛ دکتر
بقایی و علی دشتی را بردند. هر چه سیرجانی دست نوشته داشت بردند. یک هفته نگذشت که
آمدند و دنبال نسخه اول تاریخ بیداری ایرانیان بودند. می دانید چه شد؟ سیرجانی "
مسلمان" اینان نشد.کشتندش. سید محمد خاتمی را رییس جمهور اعلام کردند. همان
خودفروختگان قلمی جواز مجله گرفته را که به اعتراف گیری از دیگر نویسندگان آمده
بودند روانه دنیای غرب کردند. این مرحله آخر انقلاب فرهنگی شان را دارند رقم می
زنند. شش سال پس از کشتار سیرجانی البته مهاجرانی به یاد آبرو خریدن برای بازی دیگر
سید محمد خاتمی افتاد. اگر در زمان حیات سیرجانی او را به راه خودمان نیاوردیم هنوز
هم دیر نشده. می دانید چه کردند؟ کتابها را چاپ کردند بدون استفاده از آن آخرین
نسخه ها. بدون در نظر گرفتن وصیت نامه چاپ گشته سیرجانی که از این به بعد هر کتابی
هر نوشته ای از من چاپ شود بایست همراه این وصیت نامه باشد. همزمان به بزرگداشت
گرفتن مردگان افتادند. دکتر محمد محمدی و کتابش که تیشه به ریشه این جماعت می زند
را صبر کردند از دنیا رفت، بعد آمدند جایزه خاتمی برایش بدهند. چه تزویری از این
بالاتر برای نابودی اندیشه و فکر ایرانی و جمهوری اسلامی ستیز. داشتند همین بساط را
هم برای سیرجانی می چیدند. هر قطره خون او اشک دل من است. تا زنده ام جلوی این ریا
خاتمی و خاتمی چیان ایستاده ام. 1

تقلب اصلاحات به منظور بزک جنایتکار صورت گرفت و بس. پذیرش جنایتکاری که با دزدی
عنوان گفتگوی تمدنها به بازی ادامه می دهد خواب دولتمردان را نشان می دهد. خاتمی به
قصد نابود کردن فرهنگ و تمدن ایران به قتل نویسنده پرداخت. در مقابل به تولید
انبوده مجیزگویان پرداخت تا ضربه نهایی را بر فرهنگ ایران بزند. دنیا بایست در
مقابل این جنایتکار بایستد و او را به محاکمه کشاند.1

این کیفرخواستی است به دولتهایی که جنایت و محاکمه جنایتکار را سنگ بنای نظام خود
می داند. 1

این کیفرخواستی است که از دولتهای مدعو خاتمی می خواهد او را به محاکمه کشانند.1

این کیفرخواستی است که نادیده انگاشتن مسوولیت خاتمی در قتل سیرجانی؛ دستگیری های
سالهای در قدرت بودن او را و کشتن آزادگان را شکست قاعده آمره حقوق می داند. سرزمین
ایران تشنه اجرای عدالت است و جز این به آزادی نخواهد رسید. 1


سایه سعیدی سیرجانی

دوم شهریور ماه

برای مطالعه نامه ها و وصیت نامه سیرجانی به این آدرس مراجعه فرمایید: 1



http://www.saidisirjani.com



http://www.saidisirjani.com/OpenLetters.html



http://www.saidisirjani.com/Books.html

www.hezbemihan.org


|

Friday, August 25, 2006

 

! واشنگتن دی سی؟ یا " واشنگتن الله"


! واشنگتن دی سی؟ یا " واشنگتن الله"
سایه سعیدی سیرجانی

وزارت امورخارجه دولت متحد آمریکا با صدور ویزا برای محمد خاتمی موافقت نموده
مرکز عدالت و آشنایی جهانی از محمد خاتمی دعوت به عمل آورده تا در راستای " مذاکرات" به پایتخت ایالات متحد آمریکا بیاید و در کلیسای وابسته بدین مرکز به ایراد افاضات! پردازد. وزارت خارجه ای که در مبارزه با " تروریست" در برگه های روادیدش خدمت در دولت و جرایم را پرس و جو می کند. وزارت خارجه ای دارد با صدور چنین روادیدی موافقت می نماید که البته صد البته بر ایرانیان بدور از حکومت و سیستم تروریستی جمهوری اسلامی دشواری های آنچنانی در راه صدور ویزایشان فراهم می آورد. برای محمد خاتمی برگه حضور در دادگاه رسیدگی به جنایات جمهوری اسلامی را بایست که فرستاد نه دعوت به مذاکره و آن هم مدعوی با عنوان مرکز عدالت و آشنایی جهانی

از زمان پخش این خبر، بیست و دوم آگوست ، این مرکز با چنان سیل مخالفتی روبرو گشته که ظرف چند ساعات برگه تماس در تارنمایش را تغییر داده و تنها به یک پیامگیر اکتفا کرده که آن هم با سیل تلفن ها انباشته گشته. اگر این مرکز از مردم ایران عذر خواهی ننماید که چنین دعوتی را بدون بررسی سابقه چنین شخصی تنها به ادعای موسس سازمان غیر دولتی! آن هم در سیستم جمهوری اسلامی گشته، اگر وزارت خارجه به مردم ایران پاسخگوی این مضحکه صدور روادید بازی نباشد، اگر دعوتی جز محاکمه در دیوان ویژه بررسی جرایم جمهوری اسلامی برای شخص خاتمی فرستاده شود؛ هستم و ایستاده هستم. مگر من و هم میهنانم مرده باشند که چنین مضحکه بازی را به نمایش بنگریم

دوستان؛ در صورتی که این مرکز فورا به عذر خواهی نپردازد و این جلسه را برگزار کند شخصا در مقابل این بازی خواهم ایستاد و پذیرش چنین جنایتکاری را در خاک آمریکا؛ سرزمینی که غره به خاک " آزادگان " و " شجاعان " می باشد؛ تنها به بهای مرگ خودم پذیرا خواهم گشت
دیدار در شهر واشنگتن دی سی؛ روز هفتم سپتامبر دو هزار و شش


آغازین روز شهریور ماه


National Cathedral on Sept. 7, to be free and open to the public
http://www.cathedralcollege.org/pages/cgjr/index.shtml

www.hezbemihan.org

|

Wednesday, August 23, 2006

 

استقبال از کهنه پرستی

دکتر احمد پناهنده

حملهء کور به دوران پهلوی استقبال از کهنه پرستی است

ای جوان باغ
ای چمن
ای جویبار
آب ِ روان
ما
در این غربت
همه
جان سوخته ایم
آبی رسان
آه ه ه
چه دردی دارد این دلها
جگر
خون می چکد اینجا
شود
روزی رسد
آیا
نرفته زین جهان
آغوش
بفشاریم
وطن


به نظر می رسد که ماراتن نفس گیر ِ کینه پروری و خشم کور ِ زندگی سوز را پایانی نیست و تا امروز همانطور که دیده می شود نتیجهء چنین خشم ِ کر و کینه کوری جزء تفرقه و دامن زدن به اختلافات کهنه و به تاریخ سپرده شده بهره ای برای ملت ایران فراهم نکرده است که هیچ، حاصل و ارمغانش اما فرو نهادن یک جامعه مدرن و سقوط در باتلاق عقب گرایی بوده است

بیش از نیم قرن کینه ورزی، کینه جویان عمد دارند بسان مرتجعین مرده پرست " عاشورای" هزار و چهارصد و اندی سال پیش را در قامت " 28 امرداد " عزا بگیرند و بر سر خود بکوبند و صورت خود را چنگال فرو ببرند

عمد دارند شعلهء خشم ِ کور را روشن نگه دارند و چشمان خود را بر هر چه نو آوری وپیشرفت اجتماعی در دههء پنجاه و شصت خورشیدی ببندند و زنجیر جهالت را هر ساله در هیئت " 28 امرداد " بر پشت خود بکوبند و با قمه جنون خودشان را جِر دهند تا از این طریق همبستگی خود را با جاهلان حاکم به رخ بکشند و راه پر ضلالت 1400 ساله آنها را ادامه دهند

آنها ( مذهبیون ) از 1400 سال به اینسو هر ساله به مناسبتی، وقت و بی وقت برای پروراندن تخم خرافات و جهل و جنون بر سر می کوبند و ناله های سوزناک اندر غم از دست رفتن رفتگان نزاغ قبیلگی اعراب صدر اسلام سر می دهند و مردم بخت برگشته را در هپروت جنون و جهالت سقوط می دهند تا در تمامی عمر فکر نکرده و خرد خود را بکار نگرفته بر هر چه زیبایی و شادابی و شادمانی ِ زندگی هجوم ببرند و خود و جان پیرامونیان را فنا کنند

نهادینه شدن این فرهنگ عزا و ناله و زجه و گریه، امروز بسان ویروسی اندیشه خوار و خرد آزار در همه آحاد جامعه چنگال فرو کرده و تا بدانجا رسوخ کرده است که حتی در قرن بیست و یکم چشمان غبار گرفته خرافات باوران از نوع امروزی اش قادر به دیدن زیبایی و رعنایی و شیدایی جامعه نیست و تنگ نظرانه از اتحاد فراگیر نیروهای اجتماعی گریزان و در غرقاب خود پرستی و منزه طلبی گرفتار است

تو گویی بیش از نیمی از ملت ایران ایران همواره دشمن آنها هستند و از این جهت به خود حق نا داشته را می دهند تا پایان تاریخ با آنها دشمنی ورزند


صحت این گفتار را می شود از نامه ای استخراج کرد که یکی از افراد این مکتب خشم باور و کینه پرور برایم نوشته بود که علی رغم پر محتوی بودن مقاله شما اما از آنجا که از دوران رضاشاه به نیکی یاد کردید، از درج مقاله در سایت ما معذوریم. زیرا افرادی از ما در دوران آن پدر و پسر زندانی شدند

با خود می گویم آخر چرا؟

مگر قرار است همه مقالات، ضد خانواده و دوران پهلوی نوشته شود و تا پایان تاریخ بایستی به این خانواده فحش و ناسزا بدهیم و عملکرد ایران ساز آنها را منکر بشویم؟

می گویم آیا بیش از نیم قرن کینه پروری و خشم سروری، نبایستی ما را تا کنون شکیبا کرده باشد تا از پس این شکیبایی اندیشه ای به پهنای تاریخ کنیم که چرا امروز در همان شرایطی اسیر هستیم که پدران ما در1400 و اندی سال پیش اسیر آن شده بودند؟

آیا نبایستی این زمان طولانی ما را شکیبا و خود آگاه کرده باشد تا از پس این خود آگاهی و شکیبایی اندیشه کنیم که چرا در مرحله و شرایط ِ بود و نبود ایران و ملت ایران ما به نبود آن رضا دادیم و یار و همرزم ما را رها کردیم و سراسیمه به سوی " درخت سیب " شتافتیم و کرنش چاکرانه در برابر دیو ارتجاع به جای آوردیم و به پایش افتادیم و بوسه ای مریدانه به جسم وجان ِ بی جان عفریت گونه اش زدیم و عاقبت الحق و الانصاف نهایت ِ چاکری را در آستان خرافات پرستان بجای آوردیم؟

سبب ساز این همه فجایع در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی در ایران پس از پادشاهان پهلوی کیست؟
سبب ساز تیره روزی زنان ِ سالار ایران کیست؟
سبب ساز آوارگی میلیونها ایرانی در اقصی نقاط ِ جهان کیست؟
سبب ساز کشتار امیران، سروران، دولتمردان، مجاهدان، مبارزان، هنرمندان و و و...کیست؟
چه کسانی در آن شرایط جنون آمیز پشب ِ سرخمینی سینه زدند و با قمه جهالت خودشان را جِر دادند و تکه پاره کردند و کف بر دهان آوردند و مرگ بر شاه گفتند تا مرگ ملت ایران را به تماشا بنشینند؟

چه کسانی در حاکمیت این مرتجعین ِ برگشته از قعر تاریخ، وزیر و وکیل شدند و تیغ بر چهره و جان همرزم خود کشیدند؟

آیا نبایستی تاکنون این همه فجایع ما را شکیبا وفروتن کرده باشد که در نهایت خضوع در مقابل تاریخ وملت نجیب و بزرگ ایران زانو بزنیم و زمین ادب ببوسیم و از گذشته نا شاد خودمان عذر بخواهیم و سپس چشمان خود را پاک بشوییم و بی کینه وخشم وجنون به گونه ای دیگر ببینیم؟

امروز ایران ِ جان ِ جانان ِ جهانمان در شرایطی بس خطیر قرار گرفته است و می رود با بی لیاقتی وعدم درایت ملایان نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان

اما ما هنوزاندر خم یک کوچه هستیم و هنوز در " کربلای " 28 امرداد صورت خودمان را گِل می مالیم و بر سر می کوبیم. در حالی که در جلوی چشم ما مرتجعین ِ به قدرت رسیده از گرده و دوش ما، کشور وملت ِ ایران رادر یک قدمی نابودی سوق داده اند

چرا نباید اندیشه کنیم و خرد خود را بیدار نماییم که هر گونه حمله کور به نوآوری و مدرنیته، استقبال از کهنه پرستی و سر سپردن به دیو ارتجاع است که همواره در تاریک خانه زمان به انتظار نشسته است؟

آیا با این توضیحات ِ واضحات گزافه است که بگوییم: 1

ما قدر نشناختیم
ما ناسپاسانه دستاوردهای ملی و میهنی مان را با لگد جهالت کوبیدیم
ما بر روشنایی و سپیده سحر تاختیم و شب را به استقبال شتافتیم
ما زیبایی و رعنایی را در چنگال دریدیم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستیم
ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آمیختیم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کردیم
ما قدر و اندازه نشناختیم، با دیو جماران ساختیم، بر خود تاختیم، هر آنچه داشتیم، باختیم، و افسار گسیخته به سوی مرگ شتافتیم
ما... ما... آه! 1
ما قدر نشناختیم

حال با دلی از درد وجگری از خون از همه وجدانهای آگاه سئوال می کنم که آیا وقت آن شرایط نرسیده است که عینک کبود را از روی چشمانمان برداریم تا آنچه هست بدون غرض و مرض شفاف ببینیم؟

ما همه ایرانی هستیم و مطمئناً به آب و خاک و چهارچوب ارضی ِ وطنمان عشق می ورزیم. بنابراین ایران متعلق به تک تک ایرانیان چه در درون مرز و چه در بیرون مرز است و این حقی است مسلم و هیچ کس حق ندارد این حق را از آنها سلب کند. 1

اندیشه کنیم که ما دشمن یکدیگر نیستیم بلکه مخالف فکری یکدیگر می توانیم باشیم و این حق ما است که لونی از عقاید وایده بین ما برقرا باشد. 1

دشمن ما و کل ایران و ایرانی امروز جمهوری اسلامی است و ما باید در عین احترام به عقاید یکدیگر در کنار هم نیرویی شویم که این رژیم ضد ایران و ایرانی را با توان خود از ایران زمین محوکنیم تا ا این طریق هم موجب آشتی ملی را فراهم کنیم و هم جلوی جنگ ویرانگری را که جمهوری اسلامی سبب ساز آن شده است، بگیریم
چنین باد

بازخوانی یک نگاه

آیا رویداد 28 امرداد سال 1332 اجتناب ناپذیر بود؟
با مطالعهء همه جانبه و بدور از نگاه تنگ نظرانهء حقیر فردی و گروهی و موضع حق به جانب گرفتن و جانب مقابل را تخریب کردن، می شود نتیجه گرفت که 28 امرداد هم اجتناب پذیر بود و هم اجتناب نا پذیر

اجتناب پذیر بود به این شرط که نیروهای درگیر در این رویداد با انعطاف و تعامل نسبت به یکدیگر به یک تعادل مواضع می رسیدند و از زیاده خواهی و یکدندگی و در نظر نگرفتن بُعد دیگر قضیه پرهیز می کردند

چون بحث مورد نظر حول احتمالات دور می زند، لازم می بینیم از علم احتمالات کمک بگیریم تا این موضوع تاریخی که سبب ساز دشمنی و کینه در بین ایرانیان گردیده است، قابل فهم گردد

در علم ریاضیات فصلی است بنام احتمالات یا حساب احتمالات که قوانین کوانتم بر همین علم احتمالات استوار است. والا در عالم منطق و خاصّیت ماده نمی شود ذرّه را در حرکت خطی، دورانی و موجی ثابت فرض کرد بلکه نقش احتمال را در این تئوری در نظر می گیرند و با معادله شرویدینگرموقعیت ذرّه را در حرکات نوری- کوانتمی حساب می کنند. حال با وام گرفتن از این علم می شود قضاوت کرد که احتمال به وقوع نپیوستن رویداد 28 امرداد وجود داشت. به شرطی که آقای دکتر محمد مصدق با رهبری مدبّرانه و با در نظر گرفتن منافع جناح مقابل و رعایت موازنه قدرت جهانی از منافع ملی " ممکن " و نه غیر ممکن دفاع می کرد و تحت تأثیر عناصر بی سواد، حول مسئله نفت و تآثیر آن در معادله جهانی که در پیرامون ایشان بودند، قرار نمی گرفت. زیرا در مراجعه به تاریخ و مطالعه شکل گیری این رویداد می توان در این باره منصفانه قضاوت کرد که آقای دکتر محمد مصدق در مرحله بحرانی و نهایی ِ دعوای نفت بدلیل یکدندگی، تنگ نظری و زیاده خواهی بهترین فرصت ممکن را که دومین طرح و پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن بود، رد کرد. طرح و پیشنهادی که می توانست منافع ملی ایران را به نحو شایسته و ممکنی نسبت به گذشته و در رابطه با منافع و موازنه قدرت جهانی تأمین کند

از دست دادن این فرصت تاریخی و نسبتاً طلایی از جانب مصدق، سبب گردید هر گونه بلند پروازی و زیاده خواهی او را به یأس تبدیل کند و حمایت های بی دریغ دیروزی او را به دشمنی با او بکشاند. بطوری که تداوم این حرکت سبب شد که یاران صدیق دیروزی اش از او فاصله بگیرند تا مبادا در غرقاب ویرانی ایران شریک شوند. نمونه اش حسین مکی، دکتر بقایی، شمس قنات آبادی، حائری زاده و...تا حدودی ملکی بوده است. بطوریکه از لحظه آن آخرین تصمیم، سقوط ایشان تدریجاً شتاب گرفت و 28 امرداد روز نهایی و تعیین کننده آن بود

حال با این توضیحات ببینیم که قانون، اصول و شرایط ملی شدن صنعت نفت چیست و طرح نهایی مشترک چرچیل- ترومن چه می گوید؟

اصول و شرایط ملی شدن صنعت نفت به قرار زیر است: 1

و1- تصدیق و قبول اصل ملی شدن نفت و حاکم بودن آن بر کلیه شئون صنعت نفت ایران. 1

و2- قرار گرفتن همه عملیات صنعت نفت در دست دولت ایران با پیش بینی تشکیل شرکت ملی نفت ایران و با این تفاهم که هیچ قسمت از عملیات مزبور به سازمانی واگذار نشود که به تمام معنی مجری تصمیمات دولت ایران نباشد

و3- مجاز بودن استفاده از کارشناسان خارجی به شرط اجرای ترتیباتی برای گماشتن تدریجی ایرانیان به جای آنها

و4- فروش نفت به مشتریان شرکت سابق به مقادیری که قبلاً مورد معامله بوده با این شرط که مشتریان نسبت به مقادیر زاید بر آن با تساوی شرایط حق تقدم خواهند داشت

و5- تعلق کلیه درآمد نفت و فرآورده های نفتی به دولت ایران با این تفاهم که تحویل گیرنده نفت ایران هیچگونه انتفاعی جزء تحت عنوان معامله خرید نخواهد داشت

و6- رسیدگی به دعاوی و مطالبات حقه شرکت سابق و دعاوی و مطالبات متقابل ایران با پیش بینی تودیع 25 درصد از عایدات خالص نفت به منظور پرداخت غرامت به شرکت سابق

حال ببینیم که چه پیشنهاداتی از طرف مقابل به دکتر مصدق داده شد. 1
در مجموع شش پیشنهاد و یک اصلاحیه بر آخرین پیشنهاد به دولت مصدق داده شد که عبارتند از 1- پیشنهاد میسیون جکسون عضو هیئت مدیره شرکت نفت انگلیس و ایران 2- پیشنهاد میسیون هاریمن فرستاده مخصوص رئیس جمهور آمریکا 3- پیشنهاد میسیون استوکز وزیر کابینه انگلیس 4- پیشنهاد بانک جهانی 5- اولین پیشنهاد مشترک چرچیل - ترومن 6- دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن 7 – اصلاحیه دومین پیشنهاد مشترک چرچیل - ترومن - روزولت

این پیشنهادات در آغاز با دادن امتیازات کم و گرفتن امتیازات زیاد شروع شد و در تداوم خود به جایی رسید که نقطه تعادل آن بود و عبور از آن در آن شرایط دیگر ممکن نبود و می دانیم که علم سیاست، علم شناخت و فرصت ها است و هم چنین علم ممکنات. اگر سیاستمدارو یا دولتمردی، در شرایط تاریخی و تعین کننده نتواند منافع ملی کشورش را در یک شرایط بسیار پیچیدهء تضادها که در آن چند کشور دخیل هستند، تشخیص بدهد و شهامت واقتدار در جهت کسب منافع ملی و استقلال کشورش را نداشته باشد، آن سیاستمدار و دولتمرد، مرگ تاریخی اش بسر آمده و بایستی از گردونه تاریخ حذف شود و دکتر مصدق علی رغم صداقت و پاکی و ایمان به سربلندی ایران نتوانست عمق تضادهای موجود را تشخیص دهد و عاقبت در اثر زیاده خواهی اش همه را از دست داد. زیرا دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن با مقررات قانون ملی شدن صنعت نفت منطبق و بدون شک بهترین پیشنهادی بود که به دولت ایران تسلیم گردید. زیرا شروط 1 و 2 و 3 یعنی اصل ملی شدن و واگذاری اداره کامل عملیات نفتی به دولت ایران و استفاده از کارشناسان خارجی به شرط جایگزینی تدریجی آنان توسط ایرانیان را بدون هیچ قید و شرطی می پذیرفت. در باره شرط 4 یعنی صادرات و فروش نفت، پیشنهاد می نمود که بر اساس آن یک کنسرسیوم بین المللی متشکل از تعدادی شرکت های نفتی جهان آزاد که در آن شرکت سابق نیز عضویت داشته باشند، با شرکت ملی نفت ایران قرارداد دراز مدت برای خرید مقادیر عمده نفت ایران منعقد نماید و بخصوص این حق را برای ایران قائل می شد که مقادیر تولید مازاد بر فروش به کنسرسیوم را مستقیماً در بازارهای جهان به فروش رساند

در مورد شرط 5 یعنی موضوع درآمد و سهم منافع فروش اصولاً معلوم بود که تحت شرایط آن زمان استفاده ایران از تمام درآمد فروش بر مبنای بهای رسمی بازار غیر ممکن بود زیرا ایران مجبور بود نفت خود را یا با وساطت شرکت های بزرگ بین المللی که صاحب کلیه وسائل پالایش و حمل و نقل و توزیع بودند، به فروش رساند که در آن صورت طبق شرایط معمول در سایر کشورهای تولید کننده، تنصیف درآمد فروش با آنها لازم می آمد یا با زحمات زیاد مستقیماً به بازارهای جهان برساند که در آن صورت اعطای تخفیف های عمده به خریداران لازم می گردید. کما اینکه معاملات محدودی که شرکت ملی نفت با خریداران ژاپنی و ایتالیائی انجام داد همگی متضمن اعطاء تخفیف به میزان پنجاه درصد از بهای رسمی بازار بود که با روش اول تفاوتی نداشت

نسبت به شرط 6 یعنی رسیدگی به دعاوی و مطالبات حقه طرفین پیشنهاد شده بود مسئله تعیین غرامت به دیوان داوری بین المللی لاهه واگذار گردد که بر مبنای ضوابط و شرایطی که دولت انگلیس در مورد ملی کردن صنایع ذغال سنگ آن کشور عمل نموده بود به دعاوی ایران و شرکت سابق نفت انگلیس و ایران رسیدگی و اتخاذ تصمیم نماید. ضمناً برای رفع مضیقه مالی ایران پرداخت کمک مالی اولیه از طرف دولت آمریکا به میزان صد میلیون دلار که به تدریج از طریق خرید نفت مستهلک گردد، در این پیشنهاد منظور شده بود

در اصلاحیه دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن – روزولت که در فوریه 1953 توسط لویی هندرسن سفیر آمریکا در تهران به دکتر مصدق ارائه شد و آخرین پیشنهاد تسلیمی به دولت ایران بود، کلیه اصول و شرایط مندرج در پیشنهاد مشترک دوم بجا باقی مانده و اضافه شده بود که از نظر ایجاد تسهیلات بیشتر مالی برای دولت ایران در مورد تسویه حساب غرامت که از طرف دیوان داوری بین المللی لاهه تعیین خواهد شد، پرداخت غرامت در هر سال از بیست و پنج درصد درآمد خالص فروش نفت بیشتر نگردد و این کاملاً با اصل ششم ملی شدن صنعت نفت مطابقت داشت

طبق نوشته آقای دکتر فؤاد روحانی در کتاب " زندگی سیاسی مصدق "، دکتر مصدق شخصاً با آخرین پیشنهاد چرچیل – ترومن موافق بود و اکثر مشاورانش نیز همین نظر را داشتند. امّا مهندس حسیبی و دکتر شایگان معتقد بودند که این طرح یک دام حقوقی است که اگر ایران در آن قدم گذارد، سقوطش حتمی است. آقای دکتر روحانی می نویسد

" این مطلب متکی به اطلاع شخصی نگارنده است به این شرح که عصر روز 18 اسفند دکتر مصدق، سهام السلطان بیات، رئیس شرکت ملی را احضار کرد و با خوشوقتی اظهار داشت که کار نفت بخوبی انجام یافته است و از او خواست که صبح روز بعد او و اینجانب ( بعنوان مشاور حقوقی ) نزد ایشان برویم تا دستوری در این زمینه به شرکت ملی داده شود. صبح روز 19 اسفند به منزل ایشان رفتیم. هنگام ورود ما به اتاق ایشان یکی از مشاوران مزبور از نزد ایشان بیرون آمد. دکتر مصدق به محض ورود ما از جا بلند شد و با حالت آشفته گفت: دیدید که اینها باز نقشه ای برای محکوم کردن ما طرح کردند. دکتر مصدق نمی خواست بیش از این در این باب بحث شود. سهام السلطان و اینجانب به دفتر شرکت رفتیم و چون همه همکاران در شرکت پیشنهاد مورد بحث را رضایت بحش می دانستند همان روز هیئتی مرکب از مهندس پرخیده، مهندس اتحادیه، حسن رضوی و نگارنده از طرف شرکت نزد مهندس رضوی رفته و نظر مزبور را به تفضیل بیان کردیم. مهندس رضوی نیز با نظر شرکت موافقت کرد و گفت به فوریت در آن باب با نخست وزیر مذاکره خواهد کرد. ولی هیچگونه خبری از اقدام مشارالیه به شرکت نرسیده. امّا روز 20 اسفند دکتر شایگان در یک مصاحبه اظهار کرد که اگر آنتونی ایدن گفته است دولت های انگلیس و آمریکا در پیشنهادهای اخیر پافشاری خواهند کرد ما در رد آنها پافشاری خواهیم نمود

حال با یک بررسی همه جانبه می توان نتیجه گرفت که آخرین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن که در فوریه سال 1953 به دکتر مصدق تسلیم گردید نه تنها کلیه اصول و اهداف ملی شدن صنعت نفت را تأمین می کرد، بلکه با توجه به اوضاع و احوال بین المللی ِ نفت در آن زمان، بهترین پیشنهاد و شرایطی بود که به علت مداخله مؤثر و فشار دولت آمریکا حصول آن امکان پذیر بود. امّا با کمال تأسف باید گفت که دکتر مصدق با رد این پیشنهاد یک فرصت طلائی و بی نظیر را از دست داد. به عبارت دیگر طبق علم احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر دکتر مصدق آخرین پیشنهاد مشترک چرچیل و ترومن را پذیرفته بود و به عقد قراردادی جدید بر مبنای آن توافق نموده بود، نه تنها اداره کامل تمام عملیات صنعت نفت از همان سال بدست شرکت ملی نفت ایران سپرده می شد بلکه مسیر تاریخ و سرنوشت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران بکلی تغییر می کرد. و باز طبق همان قانون احتمالات نه رویداد 28 امرداد اتفاق می افتاد و نه ملت ایران به بلای " انقلاب شکوهمند " سال 57 دچار می گردید. بنابراین با این توضیحات رویداد 28 امرداد اجتناب پذیر بود

حال برای روشن شدن این بحث به چند مثال تاریخی که در منطقه خاورمیانه اتفاق افتاده، اشاره می کنیم و نتیجه مقایسه را به عهده وجدان بیدار می گذاریم
1- سقوط صدام حسین را در عراق علی رغم ثبات بی نظیرش در منطقه به دلیل عدم تشخیص درست تضادها که در آن چند کشور دیگر درگیر بودند، می توان ارزیابی کرد. زیرا صدام حسین در مقابل فشارهای بین المللی مبنی بر عدم گسترش سلاح های شیمیایی و کوشش در جهت ساختن سلاح های اتمی، بر میزان قدرت خود و کشورهای حامی عرب و افکار عمومی افراطی عربها و عرق ناسیونالیسم عربیسم غرّه شد و تمامی بازرسان سازمان ملل را از عراق اخراج کرد و در مقابل کشورهای جهان آزاد ایستاد. و تصور می کرد با بوجود آوردن اختلاف در جبهه غرب در این بازی سرنوشت ساز می تواند پیروز شود. امّا به قول هنری کسینجر وزیر اسبق خارجه ایالت متحده آمریکا، زمامداری که این تدبیر را نداشته باشد که تصمیم جدی طرف مقابل ِ دعوای خود را تشخیص دهد و آن را در کمال حماقت بلوف سیاسی ارزیابی کند، نادان است و عاقبت دیدیم که چگونه صدام حسین را با آن دبدبه و کبکبه از سوراخ موش بیرون آوردند و به تاریخ سپردند. در حالی که طبق همان قانون احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر صدام حسین با جوامع بین المللی در جهت پیشبرد منافع ملی ِ" ممکن ِ " عراق همکاری می کرد امروز به احتمال زیاد صدام حسین با قدرت کمتری حکومت می کرد و یا اینکه در اثر آزاد شدن نیروهای اجتماعی و ترَک برداشتن دیوار دیکتاتوری، جایش را به فرد معتدل تری می داد که در هر حال به نفع منافع ملی عراق بود

2- عدم تشخیص درست تضادها و منافع جهانی در خاور میانه و درک نکردن توازن بین المللی و بهره برداری از فرصت های ممکن در زمان خاص بوسیله یاسر عرفات در جریان صلح فلیسطین – اسرائیل سبب شد که عرفات طلایی ترین موقعیت برای رسیدن به آرمان فلسطینیان را از دست بدهد و به سبب طینت زیاده طلبی، طرح صلح کلینتون – بارک را رد کند. طرحی که اگر پذیرفته می شد، فلسطینیان به حقوق حقه خودشان در عالی ترین شکل ممکن می رسیدند. طرحی که تکرار آن شاید سالها طول بکشد تا دوباره فلسطینیان حسن نیت خودشان را ثابت کنند و دوباره به آن برسند. امّا عرفات با زیاده خواهی های خود و همچنین درک نکردن موقعیت اسرائیل و جهان این فرصت ممتاز را از دست داد و از آن روز مرگ تاریخی اش به شمارش افتاد. بطوری که از آن تاریخ تا مرگ عرفات صدها فلسطینی و اسرائیلی به دلیل همین سهل انگاری و خبط تاریخی کشته شدند و خانه ها و شهر های چندی ویران شدند و عاقبت عرفات هم از غصه دق مرگ شد. ملاحظه می کنیم که تاریخ به ندرت فرصت ایجاد می کند، امّا فقط این سیاستمداران مجرب و مدبّر هستند که از فرصت های بدست آمده استفاده می کنند و جهشی تاریخساز به سوی آینده ای شکوفا انجام می دهند. و طبیعی است که هر سیاستمداری اگر نتواند از فرصت مناسب نهایت بهره برداری را به نفع خود و کشورش کند از جرگه عمل خارج می شود و بایستی جایش را سیاستمدار دیگری با سیاست نوین به عهده بگیرد

3- همگی می دانیم که رژیم جمهوری اسلامی از فردای به قدرت رسیدن برای بقای قدرت خود احتیاج به سرکوب در داخل و بحران آفرینی در خارج داشت. هرچند چنین سیاستی در کوتاه مدت موفقیت آمیز بود زیرا توانست از طریق دامن زدن به اختلافات درون نیروهای آزادیخواه بین آنها شکاف بیاندازد و آنها را مقابل هم قرار دهد. بر این پایه بود که رژیم جمهوری اسلامی با دون پاشیدن برای " توده ایها " و" اکثریتها

آنها را به سمت خود کشانید و با همکاری آنها نیروهای مقابل را بطرز بی رحمانه ای سرکوب کرد و وقتی که آنها را از میدان بدر کرد نوبت به همان " توده ای " و " اکثریتی " رسید که آنانرا بدون مقامتی به درون " بهشت َ بَرَین زحمتکشان " پرتاب کرد

امّا رژیم برای پیشبرد این مقصود در داخل، احتیاج به بحران آفرینی در خارج داشت تا بتواند بر سرکوب داخلی سرپوش بگذارد. نمونه اش ادامه جنگ با عراق و صدور انقلاب به کشورهای اسلامی و تروریسم در منطقه خاور میانه و سراسر جهان بود. و به موازات سرکوب در داخل ایران و بحران آفرینی در خارج مخفیانه از آماده سازی و ساختن سلاح های اتمی غافل نبود و این عمل جنایتکارانه را حدود دو دهه از انظار بین المللی مخفی نگه داشت. امروز ولی پس از پشت کردن مردم به رژیم و پائین افتادن طشت رسوایی اصلاح طلبان دروغین و بر ملا شدن همه نیرنگهای رژیم و بی اعتبار شدن " اصلاح طلبان " و تحریم یکپارچه انتخابات ریاست جمهوری توسط درصد بزرگی از مردم و یکدست شدن رژیم ولایت فقیه، جمهوری اسلامی برای بقای حاکمیت ننگینش چاره ای جزء دست یافتن به سلاح اتمی ندارد. واین همان خط قرمز کشورهای جهان آزاد است که اجازه نمی دهند حاکمان جنایت کاری چون جمهوری اسلامی به اینگونه سلاح ها دسترسی پیدا کنند و این بحرانی است مرگبار که حلقوم رژیم را در دست می فشارد. طبیعی است که عدم تشخیص تضادها که جمهوری اسلامی را با کشورهای جهان آزاد و منطقه درگیر می کند، میتواند سرنوشت شومی را برای رژیم رقم بزند که منافع ملی کل ایران را با جان و مال مردم به خطر بیاندازد. در حالی که اگر رژیم جمهوری اسلامی طبق همان قانون احتمالات با جوامع بین المللی همکاری کند و از تروریسم دست بردارد و قوانین حقوق بشر را رعایت کند به احتمال زیاد با قدرت کمتری می تواند حکومت کند و یا پس از باز شدن فضای باز بوسیله مردم جارو شود که در هر حال به نفع کل منافع ایران و مردم است

امّا آیا این رژیم با این کارنامه جنایتکارانه اش می تواند از پس این تضادها در عالی ترین شکلش بر بیاید؟ به عقیده نگارنده این رژیم به سرنوشت صدام حسین دچار خواهد شد زیرا به خوبی می داند که مردم پس از ایجاد کوچکترین روزنه ای این جرثومه های پلیدی را به قعر تاریخ پرتاب می کنند. این را هم بگویم که هرگونه اتفاقی که برای ایران وایرانی بیفتد، مقصّر فقط رژیم جمهوری اسلامی و کسان و یا نیروهایی است که از رژیم به هر شکلی حمایت می کنند. مثال اتمی شدن ایران و به هم خوردن موازنه قدرت در جهان یکی از دلایلی است که می شود آن را با جریان ملی شدن نفت مقایسه کرد. این حرکت هم مانندی زیادی با حرکت ملی شدن نفت دارد. یعنی اگر آقای دکتر مصدق برای حل مسئله نفت با انگلیس درگیر بود، اجازه نداشت موازنه با قدرت های دیگر جهان را نادیده بگیرد بویژه آنکه در آن شرایط، جهان از دو قطب متخاصم تشکیل شده بود و ایران همسایه خرس شمالی یعنی قطب کمونیسم بود و هر گونه بی تدبیری و عدم دور اندیشی در مورد مسائل جاری مملکت و ارتباط آن با موازنه قدرت در جهان، می توانست ایران را در کام خرس شمالی فرو ببرد که اگر چنین می شد، امروز سرنوشت دیگری داشتیم. از طرف دیگر چنین سیاست نابخردانه، نظم نوین جهانی و موازنه آن را به هم می ریخت. زیرا تمامی تلاش قدرت جهان آزاد این بود که پای کمونیسم و یا شوروی به آبهای گرم نرسد. به همین جهت برای ار دست ندادن کشور ایران که تا آن زمان در جبهه غرب جای داشت، حاضر بودند حتی با فدا کردن موضعی و پذیرش ریسکی مقطعی و مورد سرزنش قرار گرفتن در افکار عمومی، نگذارند منافع عالیه جهانی به خطر بیفتد. به همین دلیل 28 امرداد اجتناب ناپذیر بود. زیرا دکتر مصدق حاضر نبود کوچکترین انعطافی از خود نشان دهد

حال که به اینجا رسیدم مایل هستم یک نقل تاریخی را که در یک میهمانی از زبان یکی از دوستان دانشمند و ادیبم شنیدم و بی ارتباط با موضوع مورد بحث نیست، به اطلاع علاقه مندان به تاریخ ایران برسانم. او می گفت در ملاقاتی که به مناسبتی با آقای سید حسن تقی زاده داشته است، پس از صحبت های مقدماتی که در ارتباط با کارم بود از او سئوال کردم که آیا شما واقعاً جاسوس انگلیس هستید؟ در مقابل این سئوال، آقای تقی زاده خنده ای کرد و گفت، آخر چه دلیلی دارد که من جاسوس انگلیس باشم؟ و چنین برچسب هایی، انگی است که توده ایها برای خراب کردن امثال من می زنند. زیرا من و همفکران من براین عقیده هستیم که چون کشوری ضعیف هستیم، برای گرفتن حقمان باید با گام های سنجیده حرکت کنیم و نگذاریم که آنها نسبت به ما بدبین شوند. و وقتی که در مواضعمان مسلط تر شدیم، می توانیم برای گام های بلندتری در جهت کسب حقوقمان خیز برداریم و معتقد بود که در جریان ملی شدن صنعت نفت همین توصیه را به دکتر مصدق کرده است که بایستی با گام های سنجیده جلو رفت و موازنه قدرت جهانی را در نظر گرفت

بنا براین ملاحظه می کنیم که تشخیص و درک موازنه قدرت جهانی، اصلی است که عدم رعایت از آن باعث نابودی سیاستمدار و سیاست گذار می شود

اشتباه بزرگ دیگر دکتر مصدق در آن روزهای بحرانی نپذیرفتن دست خط محمدرضاشاه مبنی بر استعفایش از نخست وزیری بود که بوسیله فرستاده اش ارتشبد نصیری به دکتر مصدق ابلاغ شده بود. زیرا شاه به لحاظ قانونی این حق را داشت که برای جلوگیری از بحران نخست وزیری را عزل و یا معرفی کند. بنا براین دستگیر کردن فرستاده شاه در این شرایط بحران را شتاب بخشید و سبب شد هرج و مرجی در ایران صورت بگیرد که نمو نه اش پایین کشیدن مجسمه رضاشاه و شعارهای توهین آمیز علیه خانواده پهلوی و اعلام جمهوری دموکراتیک بوسیله حزب توده بوده است. بد نیست بدانیم که دکتر مصدق خبر درست این واقعه یعنی نپذیرفتن استعفا از طرف شاه را حتی به هیأت دولت خودش نداد. در جواب آزموده، داد ستان ارتش در دادگاه نظامی، که می پرسد شما پس از دیدن فرمان عزل خودتان چه عکس العملی داشتید، دکتر مصدق جواب می دهد. " ... در اصالت فرمان مشکوک شدم. زیرا اعلیحضرت شاهنشاهی خوب می دانستند که اگر می فرمودند مایل به ادامه خدمت من نیستند، دقیقه ای در خدمت باقی نمی ماندم...تردید در اصالت فرمان سبب شد که اینجانب از پیشگاه ملوکانه توضیحاتی بخواهم. پس از تحقیق معلوم شد اول وقت روز یکشنبه یعنی 25 امرداد از کلاردشت به رامسر و از آنجا به بغداد رهسپار شده اند ( جلیل بزرگمهر، ص 4 ، بخش دوم ).1

با این تو ضیحات باز هم طبق علم احتمالات اگر دکتر مصدق بر فرمان شاه صحه می گذاشت و نخست وزیری را واگذار می کرد، مطمئناً رویداد 28 امرداد بوجود نمی آمد و صد البته انقلاب ننگین جمهوری اسلامی بوقوع نمی پیوست و ملت ایران اینچنین گسسته نبودند و دلهای چرکین در درون سینه شان نمی تپید

نتیجه
اینکه امروز بگوئیم آیا 28 امرداد سال 1332 کودتا است یا قیام، شاه خوب بود و مصدق بد و یا مصدق حق داشت و شاه لا حق بود، چه دردی و یا مشکلی از شرایط فعلی حل می کند؟ 28 امرداد هر چه بود به تاریخ پیوست و به عنوان یک روز تاریخی می شود از آن یاد کرد و تجربه و درسی که از آن می آموزیم، سعی کنیم با همکاری و تحمّل یکدیگر چنین شرایطی را بوجود نیاوریم. نه اینکه در گذشته در جا بزنیم

تا پایان تاریخ ما نمی توانیم از هم گسیخته، پشت مصدق سینه بزنیم، بر سر بکوبیم که وای چرا مردم به مصدق پشت کردند. آری بر این باورم که مردم به مصدق پشت کردند و الاّ چگونه می شود به حرفهای انقلابیون و میلیون باور داشت که کرمیت روزولت و اینتلجنت سرویس به کمک چاقوکشان و رجاله های چاله میدانی، مصدق را سرنگون کردند؟ همه ما می دانیم که فاصله 25 امرداد تا 28 امرداد سه روز بیشتر نیست و طبق هیاهوی حزب توده در روز 25 امرداد، سرهنگ نصیری که حامل پیام و دستخط محمد رضاشاه مبنی بر برکناری دکتر محمّد مصدق از سمت نخست وزیری بود، بوسیله گارد نخست وزیری دستگیر و بازداشت می شود و افتخار توده ایها در این هیاهو این است که از قبل ، آمدن سرهنگ نصیری را به اطلاع نخست وزیری رسانده است و بعد اسمش را با کمال وقاحت کودتا نام می گذارند. در حالی که طبق قانون اساسی شاه قانوناً این اختیار را داشت که نخست وزیری را عزل کند و یا نخست وزیر دیگری را به مجلس معرفی کند. بنا براین کودتا نامیدن آن حرکت یک حربه تبلیغاتی بود که از شیپور حزب توده و با حمایت اربابش در کرملین دمیده شد و دکتر مصدق دراین هیاهو دچار یک خبط تاریخی شد که در کنار خبط های دیگرش سبب شد مردم از او فاصله بگیرند. و الاّ توده ایهای که در روز 27 امرداد مجسمه شاه را پائین می کشیدند، کجا بودند؟ و یا آن مردمی که خیابانها را به حمایت از دکتر مصدق سیاه می کردند، کجا بودند؟ شهربانی، ارتش و گارد ویژه نخست وزیری که روز 25 امرداد سرهنگ نصیری را کد بسته بازداشت کرده بودند، کجا بودند؟ فراموش نکنیم که مصدق وزرارت جنگ ( وزارت دفاع ) را در اختیارخود داشت. تازه مگر آمریکا و انگلیس در ایران لشکر پیاده کرده بودند و یا ناوگان دریائی و نیروی زمینی خودشان را در خلیج فارس و یا پشت مرزهای ایران مستقر کرده بودند؟ و آیا اصلاً می شود یک حکومت ملّی را با چند چاقوکش و رجاله سرنگون کرد؟ خیر، این مردم بودند که پشت مصدق را خالی کردند، برای اینکه تا آن زمان چند خطای استراتژیک انجام داده بود. ا- نپذیرفتن طرح چرچیل – ترومن- روزولت در رابطه با مسئله نفت 2- انحلال مجلس که به لحاظ قانون اساسی از اختیار او خارج بود 3- عدم پذیرش برکناری خود بوسیله فرمان محمّد رضاشاه که طبق قانون اساسی این حق برای پادشاه محفوظ بود. همه این پارامترها در کنار اوضاع نابسامان اقتصادی که کشور را در مرز ورشکستگی پیش برده بود و اوضاع آشفته اجتماعی که توده ایها امنیّت آن را به هم زده بودند، سبب شده که در 28 امرداد مردم به خیابان نیایند. متعجّبم از اینکه امروز توده ایها و انقلابیون سوپر چپ در کربلای 28 امرداد سینه می زنند و سیاه می پوشند، در حالی که به گواهی تاریخ، هم حزب توده وهم نیروهای چپ آن زمان و پس از آن، مصدق را فردی مرتجع و پادوی امپریالیسم ارزیابی می کردند و مخالف ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ایران بودند. بلکه درمقابل ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ایران به رهبری دکتر مصدق، شعار می دادند که فقط نفت جنوب را ملّی کنید. یعنی در پس این شعار آنها می خواستند نفت شمال در اختیار اربابشان استالین جنایتکار قرار بگیرد و وقیحانه کشور ایران را به سه حریم تقسیم کرده بودند که یکی حریم شوروی بود که شامل خطه شمالی کشور یعنی از خراسان تا کردستان را در بر می گرفت، دیگری حریم انگلیس نام داشت که شامل صفحات جنوبی کشور یعنی از سیستان و بلوچستان گرفته تا خوزستان را شامل می شد و سوّمی حریم ایران نام داشت که فقط شامل استان مرکزی کشور و کویر لوت می شد. حال اینان برای 28 امرداد اشک تمساح میریزند

هر ایرانی وطن دوست که به نحوی از انحا در دوران 28 امرداد سال 1332 و پس از آن در آن دخیل بودند و یا روشنفکران و سیاسیون، منصفانه بایستی خود را، تاریخ را به قضاوت بنشینند و ببینند که خودشان چه کردند؟ آیا تمامی اعمال آنها طی این سالیان درست بوده و فقط تمامی عملکرد سیستم حاکم غلط؟ آیا زمان آن نرسیده است که سیاسیون و روشنفکران دیروزی از خود سؤال کنند که چرا سبب شدند چنین رژیم آدمخواری را جایگزین سیستم پادشاهی با اشکال بسیار ولی منطبق با دنیای امروزی کنند؟ متأسفانه وقتی به خاطرات و گفته های آنها می نگرم، می بینم هیچ کس از آنها از خود انتقاد نکردند و نمی کنند

شرایط امروز وظیفه سنگینی را بر دوش هر ایرانی خواهان ایرانی آباد، آزاد و دموکراتیک گذاشته است که برای نجات آن از چنگال هیولای زمان، عفریت آخوندیسم ( چه معمم و چه مکلا ) به پا خیزند. و این وظیفه بیش از همه بردوش نیروهای سیاسی سنگینی می کند که برای برون رفت از معضل اجتماعی کنونی، اختلافات فردی و گروهی ِ حقیر را کنار بگذارند و برای هدفی بزرگتر که همانا آزادی ایران از دست ایلغار مذهبیون حاکم است، دست در دست یکدیگر بدهند و با اتحاد یکپارچه فصل نوینی را در تاریخ ایران زمین بگشایند و طرحی نو در آسمان غم زده ایران در افکنند

درس بزرگ 28 امرداد و رویداد ملی شدن صنعت نفت این است که تضادهای موجود را تشخیص دهیم و رابطه آن را با موازنه قدرت جهانی درک کنیم. هر گونه غفلت و یکدندگی کینه توزانه نسبت به گذشته و تعمیم آن به زمان حال، فاجعه ای نصیب کشورمان می کند که جزء افسوس و حسرت َ قدر نشناختن موقعیت برایمان باقی نمی گذارد

امروز جهان پس از فروپاشی بلوک شرق، نظم نوینی را طلب می کند که لیبرالیسم – دموکراسی حرف اول را می زند و اقتصاد جهانی به سمت ایجاد فرصت مساوی برای همگان پیش می رود که در آن هر که خلاق تر و لایق تر باشد، جذب کار می شود. بنابراین جا دارد که ما ایرانیان در این حرکت شکوهمند و در عین حال شور انگیز جهانی همراه باشیم و منافع عالیه ملی مان را پاسداری کنیم. پر واضح است که رسیدن به این هدف بزرگ ما را ناگزیر می کند که سد پیشرفت کشورمان را از جلوی پا برداریم. و این مهم میسّر نمی شود، مگربا اتحاد تمامی نیروهای آزادیخواه که دل در گرو نجات ایران دارند

امروز در این آشفته بازار عقاید تک صدایی از جانب نیروها، تنها نیروی متشکل و منسجم که از اقبال وسیعی از مردم و نیروهای سیاسی ایران برخوردار است، جنبش رفراندم ملی است که چون ستاره ای در خشان، آسمان تیره و تار ایران زمین را روشن کرده است و تا کنون هیچ نیرویی نتوانسته است بدیل جامع تری از رفراندم ملی ارائه دهد. زیرا همانطور که نگارنده در مقالات گذشته اشاره کرده است، این طرح به لحاظ تاکتیکی گفتمانی است سیاسی که هدفش دیالوگ بین نیروهای سیاسی موجود جهت یافتن راه حلی برای خروج از این معضل اجتماعی کنونی است تا از پس این دیالوگ و نزدیک کردن مواضع حول برنامه ای مشترک، زمینه اتحاد فراگیر را فراهم کند. به لحاظ استرا تژیک در کانون خود به زیر کشیدن تمامیت رژیم جمهوری اسلامی را متمرکز کرده است که در دو گام انجام می پذیرد

گام اول با یک نافرمانی مدنی در تمامی عرصه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی شروع می شود که سبب می گردد اعتصابات و تحصن های گسترده در تمامی ایران همراه با تظاهرات میلیونی آغاز گردد. تداوم این حرکت سبب می گردد رژیم را در تمامی مراکز قدرت خلع سلاح کند و درب زندانها باز شود و زندانیان سیاسی آزاد و جلای وطن کرده ها به ایران باز گردند. رسیدن به این شرایط یعنی سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را در تاریخ ایران به ثبت می رساند. از این پس گام دوم استراتژی شروع می شود و آن آماده سازی برای تشکیل مجلس مؤسسان است که از طرف نیروهای سیاسی پی گرفته می شود که با اعلام مواضع و روشنگری روی آن نمایندگان منتخب مردم را به مجلس می فرستند تا در کنار هم به تدوین قانون اساسی نوین بپردازند و سپس همراه با نوع نظام تحت یک شرایط بین المللی آن را به رفراندم می گذارند. علاقه مندان برای اطلاع بیشتر حول تاکتیک و استراتژیک بودن جنبش رفراندم ملی می تو انند به مقاله ای تحت همین نام از نگارنده رجوع کنند. بنابراین با این توضیحات آنانی که تاکنون به هر دلیل، منصفانه و یا غیر منصفانه این طرح رفراندم را قبول ندارند، بایستی از خود سئوال کنند که چه چیزی بهتر از طرح رفراندم ملی دارند که جایگزین آن بکنند. پس بهتر است که در این شرایط سرنوشت ساز که ارکسترجهانی آهنگ حمایت از نیروهای مخالف می نوازد و هارمونی دل انگیزی در دل و جان خسته ما ایجاد می کند، بیاییم فارغ از تنگ نظری های کودکانه دست در دست یکدیگر بدهیم و از جنبش رفراندم ملی حمایت کنیم و اختلافاتمان را به جامعه دموکراتیک واگذاریم که در آن با قضاوت مردم مواضعمان را به داوری بگذازیم
به امید آن روز و روز رهایی ملت با فرهنگ ایران

علاقه مندان برای اطلاع بیشتر در این باره می توانند به کتاب " خواب آشفته نفت " اثر دکتر محمد علی موحد و نشریه تلاش شماره چهارده ویژه نامه 28 امرداد رجوع کنند


www.hezbemihan.org

|

Sunday, August 20, 2006

 

جبهه ملی ايران

وقاحت و نفرت پراکنی متوليان مرده شوی خانه های تاريخ و پاسداران جهل را پايانی نيست

کودتای 28 مرداد لکه ننگی بر پیشانی سلطه گران جهانی و مزدوران داخلی آنها - جبهه ملی ايران


فرض می گيريم که اصلآ حقيقت همين است که شما می فرماييد. در کودتای ادعايی 28 مرداد اما فقط يک نفر اعدام شد، که البته ما آنرا هم بشدت محکوم می کنيم. حال شما به ما بفرماييد که لکه ننگ آوردن جمهوری اسلامی پس بر پيشانی کدام مزدوران داخلی است، که باعث اعدام بيش از دويست هزار نفر، کشته شدن نيم ميليون جوان ايرانی درجنگ و عليل شدن هميشگی نيم مليون ديگر از آنان، سه جنگ در خاورميانه با يک و نيم ميليون کشته، نابودی هر آنچه ايرانی داشت، نا امنی کل جهان، نابودی دستکم ده نسل ايرانی ووو شد؟

راستی لکه ننگ اخراج دکتر بختيار از جبهه ملی، خالی کردن پشت آن مرد بزرگ و فرزانه، دشمنی کردن با وی و غلام حلقه بگوش خمينی شدن بر پيشانی کدام مزدوران داخلی است؟ مسئول اينهمه مصيبت و دربدری و خفت عنصر ايرانی در جهان کدام بی وجدانهايی هستند؟ لکه ننگ فروش دختران ايران و اينهمه ننگ و بدنامی ديگر آخر پس بر پيشانی کدام مزدوران داخلی است؟ و خلاصه بما بفرماييد که کدام بی وجدانها اين دزدان و شرف فروشان و خونخوارها را بر ما مسلط کردند، تا ما دستکم در ازای اين ميليونها ننگ و بدنامی اين سالهای سياهی و تباهی بتوانيم يک داغ ننگ هم بر پيشانی آن مزدوران داخلی بچسبانيم!؟


www.hezbemihan.org


|

Friday, August 18, 2006

 

از ثمرات درخشان سقوط حکومت خيانت پيشه پادشاهی

حزب ميهن
امير سپهر



يکی ديگر از ثمرات درخشان سقوط حکومت خيانت پيشه پادشاهی و استقرار جمهوری مقدس اسلامی، به دست با کفايت روشنفکران عظيم الشأن


تا سال پنجاه و هفت هر ايتاليايی و يونانی و اسپانيايی که چند ايرانی محبوب جهانيان را ديده بود، با اندک شباهت چهره ای که بما داشت، برای محترم نشان دادن خود و ای بسا دلبری، خود را ايرانی معرفی می کرد. چه که در آن سالها واژه ايرانی واژه ای معادل پرنسس و پرنس شمرده می شد. حال اما جيبوتيايی و بنگالی و سنگالی و سومالی را هم اگر ايرانی خطاب کنيد، آنرا توهين به خود تلقی کرده و خواهد گفت ايرانی خودتی و جد و آباء ات!. اين مهم بدست نيامده الی با درک مسئوليت و خون جگر خوردن روشنفکران بی مثال وطنی

خوشا بحالمان که روشنفکران ما با آوردن ملا ها ما را به نيکبختی و بهروزی و افتخار رساندند. چه غم ! که روز بروز هم در جهان بيشتر و بهتر معرفی می شويم. هر سال هم با پاسداری از ميراث های فرهنگی و مفاخر علمی و ادبی و ملی و سياسيمان از احترام و اعتبار بيشتری در جهان برخوردار می شويم. پيرار که ابر استاد، ابوالقاسم فردوسی و پار که آشو زرتشت را يونسکو رسمآ بعنوان متفکر و پيامبر تاجيکستانی معرفی کرد. امسال هم از برکت آن انقلاب شکوهمند که هر ساله هم سالروز استقرارش را روشنفکرانه جشن می گيرم، نوبت به عاليجناب مولانا رسيده . نوبت حتمآ به سعدی و حافظ هم خواهد رسيد. به خبری درهمين مورد توجه فرماييد =

معاون مرکز فرهنگی مولوی در قونیه اظهارات وزیر فرهنگ جمهوری اسلامی در باره ایرانی بودن مولوی را نادرست خواند
سخنان محمد حسین صفار هرندی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در باره ایرانی بودن مولانا جلالالدین رومی، شاعر پارسی گوی متولد بلخ، خشم برخی از مقامات فرهنگی ترکیه را برانگیخته است. در حالیکه ترکیه و ایران خود را برای برگزاری آئین های مولانا در سال 2007 آماده میکنند، هرندی مولوی را شاعری ایرانی الاصل معرفی کرد. خبرگزاری دولتی آناتولی به نقل از فردی که خود را نواده مولوی معرفی می کند و معاون سازمان وقف بین المللی مولوی در قونیه است، می نویسد ادعای وزیر فرهنگ جمهوری اسلامی فاقد اعتبار است و مولوی خود را ترک معرفی کرده است./ پايان اين خبر خوش

گويی عاليجناب مولانا خود اين ابيات را برای همين ابر انديشمندان جمهوری اسلامی ساز ما سروده اند که

پیش گاوی سجده کردی از خری ............ گشت عقلت صید سحر سامری
بـانگ زد گوساله ‌ای از جادويی ............. سجده کردی که خدای من تويی


www.hezbemihan.org

|

Tuesday, August 15, 2006

 

گنجی، احمدی نژاد نرم افزار

حزب ميهن
امير سپهر


توضيحی بر مظلب مربوط به آقای گنجی
آقای گنجی کارزاری را با نام زندانيان سياسی کشور آغاز کرده بودند. گفته بودم که چون نمی خواهم با آن حرکت مخالفت نشان دهم، فعلآ چيزی نمی نويسم. وعده کرده بودم اما بعدآ مطلب مفصلی راجع به ايشان بنويسم. حال اين مطلب حاظر است. مقاله اما چون خيلی بلند است، آنرا چند قسمت کرده ام که به دنبال هم بر روی سايت خواهم فرستاد. اين نوشته ها گرچه بنام گنجی است، ليکن قصد و مخاطبم فقط شخص ايشان نيست. آنچه نوشته ام تقريبآ شامل تمام مسائل کنونی کشورمان می شود. باری اين بخش مربوط است به آقای گنجی و تور جهانی ايشان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گنجی، احمدی نژاد نرم افزار


نويسنده تقريبآ تمامی مصاحبه ها و سخنرانی های آقای گنجی را با دقت و وسواس فراوان گوش کرده ام. نتيجه ای که تاکنون عايدم شده اين است که ايشان بلحاظ ماهييت فکری در نهايت کپی همين احمدی نژاد خودمان هستند. اگر آقای احمدی نژاد امروزه با مواضع تند و لمپنيسم عريان خود در صدد هوشربايی از مسلمانان بی سواد و معرفی اسلام حوزوی ايران به آن عناصرعقبمانده است، از اين سوی جناب گنجی هم پيام اسلام را با نوعی لمپنيسم مدرن به زيرکی تمام حتی به قصر های هاليودی نيز کشانده. خدمتی عظيم برای حوزه ی علميه قم که حتی سيد محمد خاتمی شخصآ آخوند هم با آن شيادی نتوانست تا اين اندازه در معرفی تشيع موفقييت داشته باشد. احمدی نژاد و گنجی در حوزه ی ايمانی هر دو برادرند. هر دو هم کيش و هم مسلک، هر دو هم خواهان گسترش انديشه شيعی در جهان

تفاوت اين است که احمدی نژاد ها برای پيش برد افکار متحجر خود به کاربرد سخت افزار اعتقاد دارند و گنجی ها و خاتمی ها و سروش ها با مطالعه علوم جديد به مفيد تر بودن فرهنگ و نرم افزار در عرصه تبليغ رسيده اند. جنگ گنجی ها با برادرانشان جنگ ايمانی و چگونه باشی شيعه است. مبانی تفکر اينها بر بنيان آموزه های حوزوی است. بحث و پيکارشان هم اصلآ به سکولاريسم ارتباطی ندارد. غايت مطلوب اينان استفاده از بخشی از مصالح روبنايی دموکراسی در ساختمان حکومت دينی است، تا از اين طريق مدارای تشيع خود را با دموکراسی نشان داده و حقانيت باور پسمانده مذهبی خويش را به اثبات رسانند

همانطور که جلال آل احمد هم هر چه کوشش کرد اما نتوانست، گنجی هم نمی تواند خود را از قفس مذهب بيرون کشد. آل احمد فرزند يک ملا بود (شيخ احمد طالقانی). او چون در فضايی کاملآ مذهبی چشم بر جهان گشوده و الف اول را بصورت مذهبی فرا گرفته بود، هر چه خود را به اين طرف و آنطرف کوبيد، عاقبت نتوانست خود را از زندان مذهب رهايی بخشد. آل احمد گرچه افکاری ارتجاعی داشت، اماهم قلم بسيار توانايی داشت و هم اينکه برخلاف علی شريعتی، انسان بسيار صاف و صادقی بود. گنجی را می توان چيزی بينابين اين دو بحساب آورد. او نيز الف سياست را در مکتب خمينی و فضايی شديدآ مذهب زده آموخته

شباهت بزرگ گنجی به شريعتی اين است که وی نيز هر آنچه از علوم جديد و فلسفه مدرن می آموزد، آن را به دکان مذهب برده، زير ذره بين مذهب قرار داده، با چشمی مذهبی بدان نگريسته و با ابزار مذهب بر روی آن کار می کند. حتی نوع فکر کردن اينگونه افراد راجع به علوم عقلی و برهانی هم بی اينکه خود بدانند قائم به وحی و نقلی است. هر انسانی يک تفکر و فرهنگ غالب دارد که همه چيز را با نرمهای آن سنجيده و به همه چيز نيز از پنجره ی همان انديشه غالب بر انديشه ی خود می نگرد. همانطور که يک ايرانی ناسيوناليست تحت تأثير ارزشهای ملی خود بوده، سود و زيان و زشتی و زيبايی هر چه را با فرهنگ و ارزش های ملی خودی محک زده و در باره ی آنها داوری می کند، مکانيسم فکری يک فرد مذهبی هم در برخورد با پديده ها يک مکانيسم مذهبی است

اجازه دهيد از دل بگويم که نگارنده گر چه برای ايستادگی آقای گنجی بر سر عقايدشان احترام قايلم، زمانی هم که در زندان بودند از ايشان حمايت کردم، اگر دوباره هم محبوس شوند باز هم از آزاديشان حمايت خواهم کرد، چه که معتقدم هرکسی بايد اين حق را داشته باشد که آزادانه عقايدش را معرفی و تبليغ کند، ليکن صادقانه نه ديناری برای آن عقايد آش شل قلمکار ايشان ارزش قايلم که انديشه های جان لاک و وبر را با اقکار شيخ حيدر شمقدری و آخوند يحيی چغندری در هم می آميزد و معجونی نه تازه و نه کهنه می پزد، نه آقای گنجی را اصلآ انسانی تحول يافته و آگاه می دانم و نه اصولآ ايشان را در قد و قواره ای می بينم که وی را روشنفکر بحساب آرم.

اشتباه نشود، بنده هرگز نمی گويم که وی رژيمی است، يا در پی انجام مأموريتی به خارج اعزام شده، چون تهمت بی دليل و مدرک به آدميان را عملی بسيار زشت می دانم و ديگران را به دليل تفاوت عقيده ترور شخصييت کردن را يک جنايت عريان. پس قصد اهانت به ايشان را هم ندارم. فقط می خواهم عقيده و احساس خود را در مورد ايشان بيان کنم. آنهم به قصد گوشزد نکاتی به خود و ای بسا چند تنی ديگر

راستش اين است که بنده هرچه تلاش می کنم از آقای گنجی و افرادی مانند ايشان، مثلآ موسوی خوئينی ها که تا دو سال قبل وکيل شورای نگهبان در مجلس روضه خوان ها بود خوشم بيايد، چه کنم که موفق نمی شوم. در مورد گنجی عزيز انشاء و قيافه و طرز نشست و برخاست و صحبت کردن و آهنگ صدا و نوع لباس و نيمچه ريش جديد ايشان و رفقايشان هيچ برايم خوشايند نيست. آقای گنجی شخصآ حتی از پشت دوربين تلويزيون هم برای من بوی عفن جمهوری اسلامی را می دهند. هرچه هم کوشش می کنم وی را متفاوت ببينم و حس کنم، اما ايشان همچنان مرا بياد احمدی نژاد و خاتمی و حسين شريعتمداری و ولايتی و مخصوصآ محسن رضايی می اندازند. بنده که شخصآ در پی چيز های ديگری هستم. مواضعی کاملآ متفاوت و تازه، آنهم خارج از چهارچوب آخوند بازی و مذهب. چيزی هايی خوشايند، مسرت زا و نشاط انگيز و مدرن، که در آنها کوچکترين نشانی هم از شيخ و ملا، از اين حکومت ماتم و قهر و کهنگی و ادبار نباشد. ريز ترين تشابه به اين رژيم غير ايرانی و متجاوز به دخترکان نوبالغ کشورم هم در من حالت تهوع بوجود می آورد ... 1

www.hezbemihan.org

|

Saturday, August 12, 2006

 

حقه فخرآور

حقه فخرآور
سايه سعيدی سيرجانی

گفتی ایران و ایرانی برایت سازگارا محسن رضایی و احمدی نژاد خوش رقصی کردند
گفتی زندانی سیاسی برایت اکبر گنجی تراشیدند
گفتی حق بشر برایت باقی و خاتمی و عبادی و کار فرستادند
گفتی جوانان برایت این نوبر را بلندگو بخشیدند! 1
سخن از چرا در این میان نیست. در این نیز تردیدی نیست که تیشه به ریشه زنان در تلاشند تا آن تهاجم فرهنگی را به اجرا برسانند. چه باید کرد مهم است.1

اینکه این ناخالصیها نمایان شود تا آن مخالف واقعی ایستاده بماند مهم است. 1

می گویند مردم چرا کاری نمی کنند؟ چرا به خیابان نمی آیند. حالی شان نیست مردم با چه نگرانی تماشاگر این خوش رقصان اند ومبارزه را با در صحنه عمل بودن تجربه می کنند. خاموشی اکنون خود کار است. در دامی گشاده که با بندی محکم به هم خواهد آمد نمی خواهند آخرین دم حیات را در بزنگاه در دست فرصت طلب این جماعت بنهند. مردمی که می دانند موج سواران این سالها، فرصت طلبانی اند که از هر رخنه و پناهی منتظر سوار بر موج قدرت مردم شدن اند. افرادی که حرکت و خروش مردم را به هیجان و بلوایی می چرخانند و مدعی عامل تحول و تغییر می خواهند که شمرده گردند. با شعارات آشنا؛ و با مشت باز شده در برابر مردم؛ همان آش و همان کاسه استبداد را باز سیرآب کند. 1

آقایان خانمها خاطرتان جمع باشد تا اینان به عنوان دست دراز بر آرمان و خواسته مردم در صحنه خوش رقصی کنند مردم نیز از پا در خیابان های سیاسی نهادن گریزانند. چاره این بلا تدبیری است که رازش در دل روشن نظران شوریده سر خونین جگر نهفته. زمان آن مهم است. 1

مردم خشم خود را در دلشان پاس داشته اند و می دانند این گوهری است که به سود ناکسان نمی بایست که افکنده شود.1

تلخ است شاهد تاراج بودن. تلخ است شاهد کشتار بودن. چشیدن این همه تلخی در این همه سال یک نتیجه مثبت که داشته حس قوی بیداری است که پنهان از چشم هاست. حس در بزنگاه رفتار نمودن. حس ایستادگی و درست ایستادن. حس تن ندادن به ضربه تهاجم اینان و در برابر آن ریشه را محکم نمودن. این حکایت مردم ایران است. مردمی که این بار تیز و هشیار بدون اینکه ناآشنایان با این اسم شب و کلید شکست تاریکی بویی از آن برده باشند از میان این همه ریا و تزویر قد بلند می کنند و به موقع هم شیشه عمر این ستم را به زمین خواهند زد. یادمان باشد: زهر و پادزهر پا به پای هم قوی می شوند. یادمان باشد بلای جمهوری اسلامی زمانی یکباره و تماما برچیده خواهد شد که همه نیرو ها دور از دسترس فرصت طلبان در بطن وجود آگاه انباشته گردد. 1

اینک پیش لرزه های این حرکت خود را نمایان ساخته برای همین نیز از در و دیوار " اپوزیسیون تراش" پیدایشان گشته. لیک این نیرو بدان حد توانمند است که با چنین سد هایی نه از مسیرش به دور افتاد نه از توان اش کاسته گشت. انگار این صحنه ها هر یک صافی ای گشتند در محک ایستادگی. این خود بهایی است که مردم برای رسیدن به آزادی دارند می پردازند. 1

گفتم گفتیم ایران و ایرانی آن جماعت در پناه این شعار خزیدند تا از قافله نوکیسگان عقب نیافتند و رسیدیم بدانجا که گفتیم جوانان شیشه عمر این دیو را خواهند شکست که سرو کله جوانسالی در میان مدعیان مبارزه با جمهوری اسلامی پیدا شد که با برنامه به قصد شکست " جوانان" راهی این دیاراش کرده اند. 1

فخرآور و عطری و افشاری هیچ یک نمود جوان ایرانی نمی باشند. اینان نمود فرصت طلبان موقع شناسی اند که با برنامه به صحنه آورده شدند. حیف از جوانی اشان. دریغ از این که با داشتن زمان درجه ای تغییر در راه از پیش تعیین شده شان ندادند . اینان نه نمود جوان ایرانی اند نه توانمند شکستن طلسم ستم. 1

فخر آوری که با سواستفاده از جوانسالی اش جماعت فرصت طلب این ور آب هر لحظه در دروغگویی بیشتر و پیشتر فرو بردندش. جوری که دیگر نه حریمی دارد و نه قالبی. منظورم از حریم و قالب آن اصلی است که " هویت" را تشکیل می دهد. چنان جوانسال پرروی پر ادعایی که نه حق می شناسد نه دیگر بویی از ارزش برایش آشنایی دارد. ناقوس فردایی تیره که سنگ بر روی سنگ بنا نگردد. چهره ای که با سو استفاده از " جوانی" برای ضربه زدن به " جوان ایرانی" به صحنه بازی آورده شده است. دام فقر؛ دام اعتیاد؛ دام شهادت؛ دستهای آشکار این سیستم جنایت پیشه است. دست نه چندان آشکارش آن داربستی است که ستم در پناه اش نیرو می گیرد. 1

زمانی نگذشت که بازی اش آشکار گشت. دریغ از دوست که " فخرآور" ها را هنوز به صحنه می کشاند . به هوش باشیم. کار همانا پاس آزادی است و آزادگی. ارزش های فرهنگی و ادب ایرانی نه تعارف و تملق را می پذیرد نه وقاحت و پرده دری را. میدان دادن به فخرآورها رقم زدن تیره ترین آینده خواهد بود. یادمان باشد تهاجم فرهنگی تنها در چهره سروش ها خلاصه نمی شود. از این دام نیز بایست بگذریم. 1

داربستی که امروز ما در لباس اپوزیسیون قلابی و جوان مصنوعی به ایفا نقش در آمده. این همه تنها به منظور یک هدف است: به کنترل در آوردن حرکت مردم. امیدشان کاستن از بزرگی این نیرویی است که سالها ایستادگی کرده و امروز خاموش و سرد البرز را از صبوری و ایستادگی به چالش کشانیده. رو به استفامت و ایستایی البرز دارد و در بزنگاه نابودی سیستم جمهوری اسلامی را رقم خواهد زد. آری؛ از این خروش خود سیستم به خوبی آگاه است. بازی به جایی خواهد رسید که این سکوت این سیتسم را خلع سلاح کامل خواهد کرد. آری. 1

بیست و هفتم امرداد

|

Friday, August 11, 2006

 

چه کسانی مخالف این سیستم هستند؟

چه کسانی مخالف این سیستم هستند؟
سايه سعيدی سيرجانی


گفت: مگر نمی گویی مردم ایران این سیستم را قاتل خویش می دانند؟
گفتم: آری

گفت: مگر نمی گویی این قتل و شکنجه ؛ دزدی و غارت از همان خزان پنجاه و هفت مهرش زده شد؟
گفنم: آری

گفت: مگر نمی گویی تازیانه بر اندیشه و تیشه بر ریشه ایرانی هدف این سیستم بوده و بس. آن هم از همان روز نخستش؟
گفتم : آری


گفت: مگر نمی گویی تهمت و بذر جاسوسی، دست درازی بر حریم ارزش ها بیست و هفت سال است ادامه داشته؟
گفتم : آری


گفت: مگر نمی گویی این فرد آزاد اندیش مردم دوست را، آن نشان دار از فرهنگ و ادب را، این آموزگار فرزندان ایران را ، این هنرمند بی نیاز را؛ آن ورزیده کار میدان سیاست را؛ آن نگاهبان مرزهای ایران را و این و آن های دیگر را این سیستم زجر کش نمود؟
گفتم آری

گفت : مگر نمی گویی این سیستم انسان کش است؛ سرمایه بر است؛ جوان کش است و بیست و هفت سال است یک دم از این جنایات فروگذار نکرده. 1
گفتم: آری

گفت: مگر نمی گویی از همان روز اول فاتحه اقتصاد را خواندند و کیسه ها گشاد سهم امام و بیت المال و بنیاد مستضعفان و صندوق های قرض الحسنه و این رشوه و آن دلالی را گشودند؟
گفتم : آری


گفت: مگر نمی گویی از همان نخست سالها با انقلاب فرهنگی شان چنان خشکسالی ناشی از دست درازی به فرهنگ و ادب ایران زمین ایجاد کردند که پس لرزه هایش هنوز که هنوز است بر جان و روان میانسالان امروزی نمایان ؟
گفتم : آری

گفت: مگر نمی گویی تولیدشان جز شکنجه گر و دلال چیز دیگری نبوده؟
می گویم : آری


گفت: مگر نمی گویی نسل بشر چنین دست درازان و سیستم استبدادی را به خاطر نداشته و این جماعت قابل مقایسه نه با استبداد مائو اند؛ نه جنایات هیتلر و نه حتی استالین به مقام انگشت کوچکشان هم نمی رسد؟
می گویم : آری

گفت: مگر نمی گویی اولین قربانیان این جانیان ایران و ایرانی بوده و اینها به هیچ حد و مرزی قانع نیستند و اگر دنیا در مقابلشان محکم نایستد چنان بلوایی برپا می کنند که دیگر نه نشانی از نهادی باقی خواهد ماند نه چاره ای جز مرگ برای اندیشه. می گویی چنان مهر پایانی بر قافله تکامل انسانی خواهند نهاد که دیگر هیچ چیز جز خودشان باقی نخواهد ماند. 1
می گویم: آری


می گوید: این همه را گفتی اما چگونه است که نه دنیا نه مردم ایران این همه سال اینان را تحمل کرده و علیه شان نخروشیده اند؟
می گویم: دریغ. دریغ و درد. سالهاست شما سخت سرگرم بازی اصلاحات خودی این سیستم بودید. مخالف این سیستم هم چنان رنگ و لعابی برش پاشاندند که اینک شده همان اصلاح طلبان خودی این سیستم. در یک کلام آنچه صورتک بزک کرده این سیستم قاتل است چیزی جز جماعت معروف به اصلاح طلب خودی نیست. ایستادن امروز من در مقابل هر دو چهره این سیستم جنایت پیشه فرصت طلب است. چشمت را باز کن. محکم بایست. در این مبارزه ایرانی و جهان یکی است. آنچه بر ما راندند را بایست پذیرا نباشیم. نتوانسته اند تیشه بر ریشه زنند چون ریشه در خاک زنده است. چون هستم. چون هستیم. چشمت را باز کن و فریب اصلاح طلبان خودی این سیستم را مخور. خشم من بر خاتمی ایان فراتر از خشم بر خمینی است. هر دو دسته بازیگران تشنه وصال قدرت بانو. هر دو دسته آهسته و پیوسته آب سرد بریز بر آتشفشان خشم مردم. غافل از اینکه کوه یخی قابل انفجار ایجاد گشته که آتش را به نگاهبانی ایستاده.1

سایه

پانزده امرداد ماه

www.hezbemihan.org

|

Wednesday, August 09, 2006

 

مشروطه يعنی آبروی ايرانيت


حزب ميهن
امير سپهر

برای يکصد مين سال مشروطه ايران و اکبر محمدی



انقلاب مشروطه ما امسال يکصد ساله شد. ابتدا گرامی باد آن انقلاب و درود باد بر روان انوشه همه ی جانباختگان راه آزادی، بويژه شهدای ميهن پرست آن حرکت مترقی و ميهنی. امسال درست يک سده از زمان آنهمه حماسه آفرينی و فداکاری و جانفشانی مادران و پدران متهور و ايران دوست ما می گذرد، و اين در حالی است که پنداری ما هنوز به خم اول کوچه آزادی نيز نرسيده ايم. يعنی اوضاع اين زمان ملک و ملت ما آنچنان اسف انگيز است و بی سر و سامان، که گويی اصلآ نه مشروطه ای در کار بوده است، نه مبارزه ای، نه آنهمه از خود گذشتگی و رشادتی و نه کوچکترين دستاوردی. پيشرفتی در يکصد ساله اخير نداشتيم که هيچ، بلکه حتی از زمان آن انقلاب نيز پنجاه سال عقبگرد کرده و به اولين سالهای عهد ناصری باز گشته ايم

حتی بد تر از آن، که اگر در آن روزگار در يک حکومت سکولار فقط گرفتار ديکتاتوری شاه بوديم، اينک اما جدای از خودسری های سلطان قدر قدرت قوی شوکت، اسير چنگ ملا های هزار سال پس مانده تر از دوران خود نيز هستيم. باز بد تر اينکه اگر در آن دوران شاهی مستبد اما مترقی داشتيم که شخصآ هر جا که زورش می رسيد برای جلوگيری از به قهقرا بردن جامعه بوسيله ملا ها در مقابل آنها می ايستاد، حال اما آن ملای پسمانده خود جای آن شاه مستبد اما ظاهرآ مترقی را هم يک سره اشغال کرده و جامعه را در مسير بازگشت به دوران غارنشينی قرار داده. اينها که آوردم گر چه حقايق دوران ما، ليکن فقط باز خوانی يک روی سکه است، که نقوش روی ديگر اين سکه حکاياتی دگر دارد و حقايقی ديگر. درست است که ما در زمينه شيوه های حکومتی برگشتی انکار ناپذير داريم، اما حتی همين عقبگرد هم فصلی از همان کتاب مشروطه و خوانی دگر از هفت خوان رسيدن به آزادی است

آنچه هم اينک در ميهن ما در جريان است به هيچ روی با کوششهای يکصد و پنجاه ساله اخير ما بی ارتباط نيست. اينکه از سر می گذرانيم توالی تاريخ و پرده ای از همان انقلاب و بخش پايانی آن است. مشروطه برای ما از عهد باستان تا کنون بزرگترين رستاخيز ملی بوده. جنبش و کوششی عظيم با اهدافی بس عظيم تر از خود آن جنبش. يکصد سال برای دستيابی به همه ی اهداف چنين حرکت سترگ ميهنی زمانی طولانی نيست. بعضی از ملت ها اين راه را چند قرنه طی کردند. مثلآ انگليسی ها که بيش از هشتصد سال است مشروطه دارند، به گفته خودشان هنوز هم به تمامی خواست های مشروطه خود دست پيدا نکرده اند

چنين هستند کم و بيش ديگر نظامهای دموکراتيک باختر زمين که با وجود آنکه هر يک چند صد سال است که در اين راه تلاش می کنند، ليکن خود باور دارند تا دستيابی به يک جامعه آرمانی هنوز راهی طولانی در پيش رو دارند. و حال آنکه مشروطه ی سايرين صرفآ مادی و دنيوی و ريشه های انقلاب مشروطه ی ما بی حد معنوی و ژرف است. آنگونه که فرهنگ و معنويّت آن بر ديگر ابعادش سايه گسترده و چنانچه قانون اساسيش اقتباس شده و وارداتی است، اما ريشه ها و خاستگاه و خواسنگاهش کاملآ بومی و ايرانی است. شباهتی هم به هيچ نهضت و انقلابی ديگر ندارد. کسانی که خاستگاه مشروطه امروزين را بقول خودشان به "خدمت کردن به خاندان پهلوی" و يا "بازگرداندن استبداد به قدرت" و اينگونه مسائل سطحی تقليل می دهند، وا اسفا که نشان می دهند که اصلآ ژرفای آن رستاخيز مظلومانه ملی و ميزان ارزشمندی مشروطه را برای ملت زخمی و له شده ايران درک نکرده اند

اين بزرگواران با چنين سخنان زشت و ناپسندی نادانسته حتی به خود نيز توهين کرده و ثمره ی بزرگترين کوشش های پدران و مادران ارجمند خويش در راه بازيافت هويت انسانی ملی خويش را به پلشتی می آلايند. چه که مشروطه فقط يک انقلاب سياسی با خواستهای اقتصادی که نبود. مشروطه ما پيش و بيش از اينکه انقلابی مادی باشد، حرکتی معنوی و تاريخی بود. ثمره ی بيداری فرزندان فرهيخته ايران و به حرکت در آوردن ملت خسته و گمگشته در هيچ آباد تاريخ خود برای بازيافت من انسانی خويش. به رستاخيز آوردن ملتی تحقير شده که از اوج عظمت و کياست و فرزانگی به درکات نکبت سقوط کرده بود

ملتی که گر چه هر که رسيده بود بر وی توسری زده بود، اما از صد شکست نظامی خود در بعد فرهنگی صد پيروزی ساخته و از همگی آن لشکرکشی ها و کشت و کشتار ها ايرانی بيرون آمده بود، يعنی با حفظ هويّت ملی خويش. ملت خسته و ره گمکرده ايران با انقلاب مشروطه می خواست که سرانجام ريشه های خود را باز يافته و بدان بپيوندد. از اين روی مشروطه چون يک سلوک فکری، يک مشرب بومی و سخت دل آشنا است، نه مرده است و می ميرد و نه تمام شده و تمام شدنی است. حکايت مشروطه حکايت جان است، حکايت همان نی نامه مولانا و

بشنو از نی چون حکايت می کند / وز جدايی ها شکايت می کند
کز نيستان تا مرا ببريده اند / از نفيرم مرد و زن ناليده اند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگويم شرح درد اشتياق

پس آنکه گفت مشروطه ديگر مرده است دريغا که اصلآ فلسفه بنيادين اين مشرب ملی را درک نکرد. او با مشاهده ی حکومت قرون وسطايی حاظر در ايران تصور می کند که ثمره ی تمامی آن جانفشانی های پدران و مادران گرانقدر و ميهن دوست ما از ميان رفته و انقلاب مشروطه شکست خورده است. اين اما همانطور که اشاره رفت نگرشی ساده به وضعييّت ايران و نگاهی سطحی به انقلاب مشروطه است. حال اگر بعد معنوی مشروطه را هم کنار نهاده و آن انقلاب را از زاويه ی سياسی آن مورد بررسی قرار دهيم، در آنصورت باز هم اين نظر درست نيست. چه که ساختمان انقلاب مشروطه بر پايه ی ايدئولژی خاصی استوار نگرديده بود که چون منافع قشری را نمايندگی می کرده با شکست آن دسته ای از ميان رفته باشد

مشروطه ما مشروطه ی ملی است. رستاخيزی تا عمق ريشه مدنی و ميهنی که برای اولين و بار زن و مرد کرد و بلوچ، بختياری و آذری و لر، مازنی و گيلانی و خراسانی، مسيحی و کليمی، ارمنی و زرتشتی، دين دار و بی دين و خلاصه ... همه و همه ی فرزندان ايرانزمين بنام ايرانی، زير پرچم ملی ميهن خود و با هدف تحصيل آزادی، اعتلای نام ميهن و برخورداری از رفاه و نيکبختی در آن شرکت جسته و در راه به ثمر رساندش از هيچ جانفشانی دريغ نکردند. پس اين مشروطه ی ما جزيی جدايی ناپذير از هويت ملی ما هم هست، حال از هر جنسيتی که باشيم، هر دين و آيينی که می خواهيم داشته و يا نداشته باشيم، و به هر قوم و قبيله ايرانی که می خواهيم تعلق داشته باشيم

پهلوی ها و مشروطه

درست است که مشروطه ما در پيچ و خم های فراوانی افتاده و دچار انحرافاتی هم شد، ليکن همچنان سر زنده و با نشاط است و همچنان هم جاری است. آنچه که هم اينک در ايران می گذرد ادامه ی همان انقلاب است. اين اوضاع کنونی چيرگی مقطعی گرايش ارتجاعی مشروعه خواهان اسلامی بر مشروطه خواهان ايرانی است. اينجا ما جنگ هويت داريم، که ما اول مسلمان هستيم و بعد ايرانی و يا اينکه ما بيش از هر چيزی ايرانی هستيم، اين است موضوع اختلاف. ما شاهد آخرين جان کندن های ديو ارتجاع در مقابل فرشته ی تجدد هستيم. يعنی پيروزی ايرانيت و هويت ملی خودمان بر هويتی که ما هرگز آنرا بطور دربست نپذيرفتيم. جمهوری اسلامی يعنی پيروزی مريدان مکتب شيخ فضل الله نوری بر فرزندان خلف ستار خان ها و باقر خان ها است

پيروزی که البته محصول شوم تخريب فرهنگی کمونيسم جهانی از يک سوی و ترويج حس جاهلانه اسلاميّت بر ايرانيّت از سوی ديگر در ايران بود. که نتيجه آنهم از ارزش انداختن غيرت ملی و حس ميهن دوستی در نزد هر دو دسته مذهبی و کمونيست ايرانی و در يک جمله منگل ساختن جنبش روشنفکری در ايران بود، که پيامد شوم آن نيز پيروی محض و کورکورانه از روح الله خمينی، اين عنصر ضدملی و شاگرد وفادار و قسم خورده شيخ فضل الله نوری بود. که اين هر دو قشر، يعنی کمونيست و ملی مذهبی بجای انديشيدن به تاريخ و هويّت ملی ايرانيان و تکيه کردن بر ارزشهای ملی، آن شيخ متنفر از ايرانيّت ايرانيان را تحت تأثير دو واژه مرکب مسخره و وارداتی (ضد امپرياليست) و (ضد صهيونيست) سوار بر شانه های خود کرده و بر تخت فرمانروايی بر ملت نگونبخت ميهن خود نشاندند

جمهوری اسلامی فقط يک مانع است. مانعی که البته گذر کردنی و کوتاه مدت است. مانعی در راه دستيابی به اهداف شق دوم انقلاب، يعنی پاره توسعه ی مدنی جامعه، نهادينه شدن تجدد و آزادی های سياسی. انقلاب مشروطه چند بعد و وجه داشت. جدای از بعد اصلی، يعنی جنبه معنوی آن که به کوتاهی بدان اشاره شد، اگر بخواهيم به ديگر مهم ترين وجوه مادی آن اشاره کنيم بايد به دو وجه غالب اشاره کرد، که من اين دو وجه اصلی مشروطه را از زبان دکتر پيوندی می آورم

او به دويچه وله می گويد (( ... من فکر می‌کنم که در حقیقت روح مشروطیت و پیام مشروطیت اگر بخواهیم خیلی خلاصه کنیم، دو بخش داشت. یک بخش‌اش به نوسازی جامعه، به زیربناهایش و به ساختارها و ارکان اصلی‌اش برمی‌گشت و یک بخش‌اش هم به نوسازی فرهنگ و فکر و سیاست و حوزه‌ى ‌سیاسی و حوزه‌ى اجتماعی. ما می‌توانیم بگوییم که در یک قرن گذشته این دو بخش بطور یکسان پیش نرفتند و تنش‌ها و بحران‌های جامعه‌ی ما هم ناشی از تاخری‌ست که بین این دو بخش وجود دارد. یعنی بخش های بزرگی از زیرساخت‌های جامعه نوسازی شدند، آنچیزی که مى‌توان گفت مدرنیزاسیون انجام گرفته، مثل ساختن مدرسه، راه و بقیه کارهایی که انجام گرفت

ولی در مقابلش ما دارای ساختارهای سیاسی و ساختارهای فرهنگی که متناسب با این نوسازی باشد نيستيم و بخاطر همین هم جامعه‌ی ما با این تنش‌ها زندگی می‌کند. برای مثال ما ۲میلیون و خرده‌ای دانشجو داریم، سطح تحصیل در کشورما، یعنی باسوادها حدود ۹۰درصد است یا بخش‌های مدرن اقتصادی بسیار رشد کرده‌اند، شهرنشینی بسیار رشد کرده و تمام داده‌های دموگرافيک ـ جمعیتی نشانه‌هایی از نوسازی جامعه دارند، ولی همزمان با آن ساختارهای سیاسی جامعه رشد نکرده است ...می‌شود گفت که پروژه انقلاب مشروطیت ناتمام مانده است. همین ناتمام ماندن تا حدودی سرگشتگی‌ها، سردرگمی‌ها، بحران‌ها و تنش‌های جامعه را توضیح می‌دهد... )) پايان نقل قول

باری، در تحليل فوق هم می بينيم که نظريه مرگ مشروطيّت نظريه ای کاملآ اشتباه است. زيرا دستکم بيش از شصت ـ هفتاد درصد از اهداف مدنی انقلاب مشروطه با همت والا و کوشش های مستمر مردان بزرگی و ايرانخواهی چون رضا شاه پهلوی و محمد رضا شاه تحقق يافته. برای اينکه خود به عنوان يک مشروطه خواه يکطرفه به قاضی نرفته باشم اين قسمت را هم از زبان دکتر عباس امانت می آورم که چندان التفاطی هم به مشروطه خواهان کنونی ندارند

نامبرده در اين باره به راديو فردا می گويد ((... در انقلاب مشروطه نیز گروه های مختلف نقطه نظرات مختلف داشتند، برای این که گروهی که طرفدار جریانات تجدد بودند و گروهی که طرفدار جریانات مشروعه بودند. آیا این که دوره پهلوی را می توان شکست انقلاب مشروطه شمرد یا حتی پیش از آن بعد از پایان مجلس دوم بستگی به طرز تعبیر ما دارد. اگر تعبیر ما بر این مبتنی باشد که انقلاب مشروطه صرفا انقلابی برای پیدایش قانون اساسی و اصول دموکراسی و پیدایش مجلس و نمایندگی و انتخابات بود، باید معتقد بود تا اندازه زیادی این اهداف به نتیجه نرسید. اما اگر انقلاب مشروطه را به عنوان جریانی برای پیشرفت های مادی، اقتصادی، مرکزیت یافتن دولت، توسعه ارتباطات، فنون و علوم جدید، توسعه مدارس و تعلیم و تربیت جدید، نظام جدید مالی در مملکت، پیدایش یک نظام جدید قضایی در کشور بشماریم، دوره رضاشاه یا حتی پیش از آن از این نقطه نظر شکست به آن صورت نیست، زیرا می توان گفت دوره پهلوی همان خواسته های دوره انقلاب مشروطه را به نتیجه رساند... )) پايان نقل قول

فرجام سخن اينکه اگر توسعه سياسی نتوانست همپای مدرن شدن ساختار های اقتصادی و اجتماعی رشد کند دلايل تاريخی فراوانی داشت. ابتدا اينکه سوای روحيه ی استبداد پروری در عنصر ايرانی که استبداد را خود در دامان خويش می پرورد، يکی وجود قشر روحانيّت شيعه بود، که اکثريّت قريب به اتفاق آنان ستيز بی امان با تجدد، پاسداری از سنن منسوخ و قرون وسطايی و نادان نگهداشتن مردم را تنها راه کسب ارتزاق و ادامه حيات خود می دانست. ديگری نفوذ کلام سنتی اين قشر ضد ملی در ميان همه ی مردم بود

بطوريکه روحانيت توانست با اين نفوذ کلام خود حتی چپ های ضد خدا را هم در سال پنجاه و هفت و سالهای پيش از آن در پشت خود جمع کرده و بويژه در دوران انقلاب به خدمت دستيابی به اهداف ارتجاعی خود در آورد. يکی ديگر از دلايل عدم رشد توسعه سياسی به موازات نوسازی جامعه و رشد اقتصادی وجود عوامل مستقيم همسايه شمالی در ايران بود. تعليم ديدگانی که ايدئولژی دروغين و فريبنده جهانوطنی خود را بالا تر از منافع ملی ملت خويش نشانده و به محض گشوده شدن فضای سياسی به توطئه چينی برای تجزيه کشور و يا کسب امتياز از ايران برای اربابشان اتحاد شوروی می افتادند. از اين هر سه مهم تر هم نبود يک دولت مرکزی با اقتدار، وجود هرج و از هم گسيختگی امور مملکت در دوران پيش از برآمدن رضا شاه بزرگ بود

دکتر همايون کاتوزيان که از دشمنان قسم خورده پهلوی ها است و معتقد است که چون مشروطه به اهداف سياسی خود دست نيافته پس کاملآ شکست خورده، و پهلوی ها را هم در اين ميان مقصران اصلی می دانند، از عمده علل شکست مشروطه را وجود هرج و مرج و عدم پايبندی پهلوی ها به توسعه سياسی بر می شمرند. اين استاد گرامی اما ضمن در غلطيدن به دامان اين اشتباه که اساسآ در فقدان امنيّت نمی توان به توسعه سياسی دست يافت، در محکوم کردن خاندان پهلوی به ايجاد اختناق هم مرتکب خطا می شوند. ايشان توجه نمی کنند که رضا شاه برای ايجاد ثبات و برونرفت از آن وضعييت هرج و مرجی که خود استاد بدان اذعان دارند چاره ای جز اعمال زور نداشته. از اينها مهم تر اينکه رضا شاه که ايرانی سويس مانند را در سال هزارو سيصد و چهار تحويل نگرفته بود که چون در شهريور بيست ايرانی چون بنگلادش را پشت سر نهاده و می رفت بايد وی را محکوم ساخت

رضا شاه اولآ اينکه خود نيامد. او محصول خواست يک دوره ی خاص تاريخی بود. اساسآ در هيچ جامعه انسانی هيچ چهره ای ظهور نمی کند و هيچ تحولی پديدار نمی گردد، مگر اينکه آن جامعه مستعد زايش آن چهره و آن تحول باشد. بنابر اين پديدار گشتن رضا شاه بزرگ در عرصه سياست ايران هم تابع همين اصل بود. او وقتی آمد که تاريخ و مردم رضا شاه مانندی را طلب می کردند. جناب کاتوزيان و کاتوزيان های ديگر اگر عناد را کنار نهاده و منصفانه به تاريخ خودی بنگرند متوجه خواهند شد که ايران پيش از ظهور سردار سپه بود که شبيه بنگلادش بود نه پس از رفتن او. وی آنگاه از ايران تبعيد شد که ايران را دستکم به لحاظ ظاهری شبيه به سويس ساخته بود

آنهم با نبود بودجه و امکانات در آن روزگار تنگدستی ايران و آنهم فقط در عرض شانزده سال. سردار سپه حداقل تا رسيدن به پادشاهی و چند سالی پس از آن بدليل خدماتش آنچنان مورد تحسين و اعجاب و احترام بود که حتی همگی با سواد ها و سياسيون آن دوران هم وی را ستايش می کردند. نتيجه اينکه سلسله ی پهلوی نه تنها بيرون از دايره ی مشروطه ايران نيستند، بلکه از بزرگترين خادمان راه اهداف مشروطه نيز بودند. قصد تطهير کامل آنان از خطاهايشان را ندارم که هر دو آنها اصل مشارکت مردم در تعيين سرنوشت سياسی خويش را به امری صوری بدل ساختند. اما اين نکته را نيز نمی توان از نظر دور داشت که مخالفان و دشمنان آن دو پادشاه هم در بسته شدن فضای سياسی کشور درست به اندازه آنها خطا کارند

چگونگی وضع يک جامعه را فقط حکومت ها تعيين نمی کنند، اين فقط در ميهن ما است که همگی برای فرار از مسئوليت گناه تمامی بدبختی های مردم و کشور را به گردن حکومت ها می اندازند. وقتی حزب توده رسمآ وطن فروشی می کرد، ملی مذهبی به خدمت عبدالناصر در می آمد که خليج فارس را عربی می خواند، و يا عده ای در اردوگاههای ليبيايی و فلسطينی از جرج حبش تعليمات خرابکاری در ميهن خود می گرفتند، نه فقط به حکومت پيشين بلکه به کل ملت خود هم خيانت می کردند. ضرر اين وطن فروشی ها حتی گريبان ديگر جريانها را بيش از مردم عوام می گرفت. چرا که جاسوسی و وطن فروشی توده اين مجوز را به حکومت می داد که فعاليت ديگر جريانهای فکری ملی را هم محدود سازد

در سياست مدرن و علمی رابط ی اپوزيسيون با حکومت و چگونگی عملکرد آن است که در اوضاع سياسی يک کشور نقشی تعيين کننده دارد نه اراده حکومت ها. کما اينکه امروز فقط حکومت اسلامی مسئول اين اوضاع کشنده و شرم آور نيست که دختران ما در بازار برده فروشان به حراج گذارده می شوند. مسبب اين بدبختی ها و شريک مستقيم رژيم باز همان توده ای ها هستند که بيست و هشت سال است در خدمت رژيم اسلامی هستند. و جريان توده اکثريتی و نهضت آزادی، اين اپوزيسيون شبيه سازی شده و تمامی آن اپوزيسيونچی هايی که روزی به دنبال خمينی می افتند، روزی شفا از رفسنجانی می جويند و دگر روز به گدايی بر در خانه خاتمی می روند

به هر روی، در مورد پهلوی ها، بويژه پهلوی دوم آن اندازه دروغ گفته و دشمنی ورزيده اند که حقيقت و خدمت و لغزش وی در اين ميانه گم شده است. دشمنی بعضی آن اندازه عميق است که دوران پهلوی دوم را آنچنان تيره و تار ترسيم می کنند که حتی من دوران پهلوی ديده هم بعضآ از خود می پرسم مبادا ما دو محمد رضا شاه پهلوی داشتيم که من يکی از آنها را نديده ام! اينجانب روزی از مخالفان حکومت پيشين بودم. کميته مشترک آن رژيم را هم تجربه کرده ام. انقلاب اهريمنی پنجاه و هفت با همه ی بدبختی ها که به ارمغان آورد اما بسياری حقايق را هم برای من و ما روشن ساخت. فعالان سياسی ديروز بی شک امروز همه می دانند که حقيقت نظام پيشين آنی نبود که برای ما تبليغ کرده بودند

امروز خيلی چيز ها روشن شده، بعضی اما جرأت پذيرش حقايق و تجديد نظر در افکار خود را ندارند. اين کار خود شکنی است که در قدرت هرکسی نيست. اينجانب نه نمک پهلوی ها را خورده ام، نه وزير و وکيل زاده بودم و نه هيچ وابستگی بدان خاندان داشتم. از دل بگويم که نگارنده وقتی اين بدنامی و مصيبت و دربدری هم ميهنانم را می بينم، آن اندازه اندوهگين می شوم که در دل می گويم ای کاش اصلآ اعدام شده بودم و شاهد اين خفت ملی نبودم. بنده شيفته پهلوی ها نيستم، خطا هايشان را هم خوب می دانم. اما منصفانه در مجموع آنان را از بزرگترين و خدمتگذار ترين پادشاهان ايران از عهد باستان تا کنون می دانم. در زمينه مشروطه و چگونگی برخورد پهلوی ها با مشروطه، نگاه اينجانب بيش از آنکه مادی و سياسی باشد نگرشی از بعد معنوی است

پهلوی ها چنانچه چند بعد سياسی مشروطه را تعطيل کردند، ليکن در بعد اصلی و معنوی انقلاب مشروط به پيامبرانی می ماندند که پس از پانزده سده غرور و احترام و عزت و بزرگی را به عنصر ايرانی باز گرداندند. ايرانی عصر پهلوی دوم به چنان احترام و اعتبار و ابهتی در خارج از مرز های خود دست يافته بود که امروز فقط پس از گذشت يک ربع قرن از آن روزگار، آن مجد و عظمت و شوکت در جهان به فسانه می ماند. می گويند نسل حاظر نسلی نگونبخت است که ناکرده گناه چشم در ايرانی به جهان گشوده که امروز مسخره ترين و عقبمانده ترين کشور جهان لقب گرفته. نويسنده اما نسل خود را خيلی از نسل حاظر بدبخت تر می دانم. چون اين نسل تا چشم باز کرده همين را ديده، يعنی ملا و بند و زندان و فقر و بی شخصيتی و بدنامی کشورش را در جهان. وای که نسل ما چه نسل بد فرجامی است که از آن هم عظمت و فرزانگی به اين ذلت و منتها درجه درکات سقوط کرد. تو گويی مولانا اين قسمت را هم پيش بينی کرده و در مصرع آخر نی نامه خود گنجانده است


چون که گل رفت و گلستان در گذشت / نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت

اکبر محمدی ستاری ديگر، و سند زندگی مشروطه

نوميد اما نبايد بود که هنوز مشروطه ايران زنده است و نفس می کشد. عبرت تاريخ را بنگريد که چگونه درست در يکصدمين سالروز مشروطيّت پيکر خونين اکبر محمدی، برومند جوانی متهور و ايرانخواه به خاک سپرده شد که خود را پيرو ستار می دانست و دلاورانه جان بر سر اعتقاد مشروطه خواهی گذارد. درود به روان انوشه اين فرزند خوب ايران باد که وی از دليری و مردم دوستی هيچ از سرداران صدر مشروطه کم نداشت. اکبر نشان داد که چشمه مشروطه هنوز جوشان است. او نيز چون مرادش ستار خان رفت، اما نخواهد مرد. آنان در مشروطه زنده هستند و مشروطه بدانان. مرگ حق است، خوشا به سعادت آنان که چنين مرگ شرافتمندانه ای داشتند

من و ما نيز دير يا زود رفتنی هستيم. مشروط ما اما چون ريشه در جان هر ايرانی پاک نهادی دارد بی شک تا تحقق تمامی اهدافش پس از مرگ ما نيز بوسيله نسل های بعدی ادامه خواهد يافت. مشروطه ما فرياد فروخفته ملتی اسير ارتجاع تاريخی بود، يک تحول بزرگ فرهنگی. انقلابی تمام عيار ملی که اهدافش از هر انقلابی ديگر در جهان مردمی تر و صلح طلبانه تر و مترقی تر بود. انقلابی با اهدافی برداشته شده از مفاهيمی مدرن و برگرفته از فلسقه عقلی که کهنگی و چرک بر نمی دارد و با مجلس مقدس برخواسته از اراده مردمی پيوسته می تواند برگ و گل و ميوه بار آورد و ما را به سرمنزل مقصود که همانا رسيدن به آزادی، به احترامی شايسته نام ايرانی، يک جامعه سکولار آرمانی و رفاه و نيکبختی رهنمون گردد. اميد که چنين بادا! ... 1

هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبـت اسـت در جريـده ی عـالم دوام مـا



|

Saturday, August 05, 2006

 

اکبر محمدی

حزب ميهن
امير سپهر

تو در قلب ما نخواهی مرد ای عزيز بابا ! 1

برای اکبر شهيد خود حجله بيارائيم

سرانجام اکبر محمدی پس از تحمل هفت سال زجر و شکنجه و توهين به دست دژخيمان رژيم اسلامی به طرز فجيعی به شهادت رسيد. من وقتی خبر شهادت اکبر را شنيدم برای ساعاتی آنچنان در ماتمی عميق و افکاری گنگ فرو رفتم که پنداری خبر مرگ تنها پسرم را شنيده باشم. ابتدا که از گنگی قادر به گريستن نبودم، و آنگاه که گريه ام گرفت ديگر قادر به کنترل خود نبودم. پس از شنيدن زجه های پدر و مادر و خواهر و برادر اين بچه آنچنان دچار افسردگی و ماتم هستم که برايم هيچ سابقه نداشته. سه روز است که می خواهم راجع به مرگ جانکاه اين جوان مطلبی بنويسم اما مگر اندوه و اشک مجالم می دهد. حال هم در وضعی نيستم که من قلم را بگردانم. اين قلم خواهد بود که مرا به دنبال خود خواهد کشاند

شايد جوانتر ها، بويژه آنان که هنوز فرزندی ندارند اين تألم و تأثر نا گفتنی افرادی مانند مرا نداشته باشند که خود پدر و مادر جوانانی چون او هستيم. بعنوان يک پدر چطور می توان به راحتی راجع به مرگ مظلومانه اين جوان نوشت بی اينکه نتوان برای يک لحظه خود را جای پدر اکبر نشاند. کسانی که آن پسر شجاع و پاکباخته را در واپسين ساعات حياتش ديده اند آنچنان تصوير جگر سوزی از آن لحظات ارايه می دهند که آدمی بی اختيار به ياد نوحه های مصيبت فرزندان امام حسين می افتد که خود اين پتيارگان عمامه بر سر چهارده قرن است مردم را با آن گريانده اند. هم بند هايش همگی به اين امر اشاره کرده اند که چگونه دژخيمان ولی امر مسلمين وی را در حاليکه غل و زنجير بر دست و پا داشته و دهانش را چسب زده بودند به ناجوانمردانه ترين شکل ممکن به شهادت رسانده اند

مرا از فرط اندوه اينک توان ادامه اين بحث نيست. دلم گريه ی بيشتر می خواهد، اشکی هايی برای اکبر ناکام ايران و ديگر فرزندان شهيد ميهنم. برای خاتمه حديث مرگ يکی از مرجع ترين امامان خود اين ملا ها را از قلم خود اين بی شرافتهای بی وجدان می آورم و در می گذرم. با اين قصد که بگويم اگر بر مصيبتی بايد گريست بر مصيبت خود گرييم که مصيبت ما خود مصيبت مصيبت ها است. اينرا می آورم تا ببينيد که خود اين ملا ها تا چه اندازه مصداق عينی اجدادشان شمر و يزد و خولی هستند. مشاهده کنيد که تا چه اندازه تبلور و تجسم عينی همان قاتلان فرزندان پيامبرشان هستند که هزار و چهارصد سال است به آنها فحاشی می کنند و ضد خدايشان لقب داده اند

مهمتر از آن، می خواهم به خام انديشانی که پس از مشاهده ی اينهمه ظلم و جنايت هنوز هم تحت تأثير فرهنگ آخوند ها باقی مانده اند پيامی بدهم، بگويم ای فلکزده ها! منبعد ديگر لازم نيست که بر اصغر و اکبر تاريخی بگرييد که در طی سده ها هزار شاخ و برگ بر داستان مرگشان افزوده اند. بعد از اين بر اکبر ها و اصغر ها و حسن و حسين و جعفر و کاظم خود گرييم. ما آن شهدای ادعايی ملا ها را که نديديم. اما اکبر های خودمان و خولی و حرمله و يزيد و شمر ذی الجوشن حاظر را که می بينيم. زين پس برای اکبر نوجوان ايران تکيه بياراييد و طشت بگذاريد. بر مصيبت وی بگرييد و دسته راه بيندازيد که به سبعانه ترين شکلی با زبانی روضه و لبی تشنه به شهادت رسيد

باری، خوب به داستان قتل امام موسی کاظم از سايت حوزيه علميه قم توجه بفرماييد. ببينيد که قتل جوانانی که به دست اين نظام ضد ايرانی تازی صفت به شهادت رسيدند صد ها بار فجيع تر و دردناک تر از قتل آن امام نيست، يکی از همان داستانهای تحريفی که آخوند ها هزار و چهارصد سال است با شرح آنها از ما اشک و خمس و زکات و سواری می گيرند. کاتب حوزه ی علميه ملا ها داستان مرگ امام موسی کاظم را بگونه ای شرح داده که پنداری نحوی شهادت اکبر محمدی را پيش بينی کرده، و يا اينکه مأموران علی خامنه ای، اين فرزند خونی و خلف شمر سناريوی قتل اکبر محمدی را از روی آن کپی کرده اند. با اين تفاوت بزرگ که آن امام چهل بار به حجله رفت و اکبر ما ناکام شهيد شد

بی هيچ ترديدی فرجام کار هم شبيه همانی خواهد شد که در اين داستان آمده، يعنی آن دهکده ی دور افتاده ای که امروز رژيم بخيال خود جنازه اکبر را بدانجا پرتاب کرده، روزی به شهری بنام اين شهيد راه آزادی مبدل خواهد شد. شهری بزرگ و آباد که شهر آمل را هم تحت الشعاع خود قرار خواهد داد! و اين همان زمان است که به جز مشتی خاک متعفن و خاطره ای چندش آور و سابقه ای ننگين و پر جنايت از ملا جماعت در حافظه ی مردم ما نخواهد ماند

و اما خود داستان... نشر فقه جعفری و اخلاق و تفسير و کلام که از زمان حضرت صادق ( ع ) و پيش از آن در زمان امام محمد باقر ( ع ) آغاز و عملی شده بود ، در زمان حضرت امام موسی کاظم ( ع ) به پيروی از سيره نياکان بزرگوارش به اوج رسيد ... هارون ، ابتدا دستور داد امام هفتم ( ع ) را با غل و زنجير به بصره ببرند و به عيسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود ، نوشت ، يک سال حضرت امام کاظم ( ع ) را زندانی کند ، پس از يک سال والی بصره را به قتل امام ( ع ) مأمور کرد

عيسی از انجام دادن اين قتل عذر خواست . هارون امام را به بغداد منتقل کرد و به فضل بن ربيع سپرد . مدتی حضرت کاظم ( ع ) در زندان فضل بود . در اين مدت و در اين زندان امام ( ع ) پيوسته به عبادت و راز و نياز با خداوند متعال مشغول بود . هارون ، فضل را مأمور قتل امام کرد ولی فضل هم از اين کار کناره جست . باری ، چندين سال امام از اين زندان به آن زندان انتقال مي يافت . در زندانهای تاريک و سياهچالهای دهشتناک ، امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقيقی خود ( الله ) راز و نياز مي کرد و خداوند متعال را بر اين توفيق عبادت که نصيب وی شده است سپاسگزاری مي نمود. عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183هجری در سن 55سالگی به دست مردی ستمکار به نام " سندی بن شاهک " و به دستور هارون مسموم و شهيد شد

شگفت آنکه ، هارون با توجه به شخصيت والای موسی بن جعفر پس از درگذشت و شهادت امام نيز اصرار داشت تا مردم اين خلاف حقيقت را بپذيرند که حضرت موسی بن جعفر( ع ) مسموم نشده بلکه به مرگ طبيعی از دنيا رفته است ، اما حقيقت هرگز پنهان نمي ماند . برای دور بودن از پيروان بدن مطهر آن امام بزرگوار را در دهی دور افتاده بنام قريش - در نزديکی بغداد - به خاک سپردند. غافل از اينکه بزودی آن مکان مورد توجه خاص واقع می گردد. يعنی شهری بنام آن امام شهيد" کاظمين " از آن رو بنا می شود و روی به آبادی می گذارد و آرامگاه آن حضرت عظمت و جلال پيدا می کند...
1

www.hezbemihan.org


اسناد ننگين دکانداران شريعت و حکومت الله در رابطه با شهادت اکبر محمدی
سايه سعيدی سيرجانی

لطفآ اينجا را کليک کنيد

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker