آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Thursday, February 09, 2012

 

! اين نسل های سوخته، سوخته گان شمايانند آقای گنجی، نه آريامهر









زاد گـــاه

امير سپهر




اين نسل های سوخته، سوخته گان شمايانند آقای گنجی، نه آريامهر!1
پاسخی به تحليل «پیامدهای نامه‌های اعتراضی به آیت‌الله خامنه‌ای» آقای اکبر گنجی در سايت بی.بی.سی

جناب گنجی، هر «تحليل سياسی»، درست بسان «تشريح يک بيماری» است. بيماری را هم آنگاه ميتوان درست تشريح کرد که نخست «تشخيص درستی» از خود «بيماری» در دست باشد. مرادم اين است که مادام که ما «تشخيص درستی» از يک بيماری بدست ندهيم، دارو ها و يا حتی جراحی های ما نه تنها آن بيماری را درمان نکرده، بل که به ثشديد بيماری در شخص بيمار نيز خواهد انجاميد

اگر هم در جهان پزشکی «تخصص» تنها «صلاحيت» برای «تشخيص درست يک بيماری» باشد، در جهان سياست اما افزون بر تخصص، فرد تحليلگر، می بايد از «شرافت اخلاقی» نيز برخوردار باشد، ور نه تحليل های وی در بهترين حالت هم نه اينکه دريچه ای بسوی روشنايی نگشوده، بل که به تيره گی اوضاع و سيه روزی بيشتر مردمان هم منجر خواهد شد

اين شرافت اخلاقی هم که از آن سخن بميان آوردم، در «مسئوليت پذيری» متبلور ميشود. تجلی اين «مسئوليت پذيری» هم در «اقرار به اشتباه» و «نقد از خود» ست که اين، همان شرط لازم ـ گر چه ناکافی ـ برای گام نهادن به قلمرو دموکراسی و «دموکرات گشتن» است

همچنان که امروزه در کشور های دموکراتيک، چنانچه شاخه بسيار کوچکی از يک حزب سياسی در يک روستا هم در انتخاباتی نسبت به انتخابات پيشين، دو درصد هم آرای کمتری داشته باشد، مسئول آن شاخه حزب، فورآ شرافتمندانه مسئوليت اين «افت رای» را پذيرفته و درجا هم اسعتعفا ميدهد




حاصل اين که آقای گنجی، شما و هم انديشان محترمتان در ايران رژيمی را بر سر کار آورده و سالها هم به استحکام پايه های آن کمک کرده ايد که بر اساس برآورد متخصصين، مصيبت های انسانی، فرهنگی، اخلاقی و حتی باوری ـ مذهبی و همچنين خسارت های اقتصادی آن تا همين مقطع هم از «دو فتنهء عظيم و بنيان کن» سقوط ساسانيان بدست اعراب و حملهء مغول «روی هم» نيز بيشتر بوده

با اينهمه، شما بزرگوران نه تنها کوجکترين نقدی از عملکرد خانمان بربادده خود نکرده، بل که رندانه هنوز هم هر سخن و نوشته خود را با پريدن به نظام شاهنشاهی آغاز ميکنيد تا با بی اخلاقی تمام اين ناراستی را القاء کنيد که بله، آن نظام هم بسان همين رژيم ضدبشری بود و ما بخاطر همين هم انقلاب کرديم

جناب گنجی، به شرافت سوگند اگر من بجای شما بودم، پس از آن آسيبی که زده و کمر ايران و ايرانی را شکستيد، يا ديگر برای هميشه خاموشی گزيده، گوشهء عزلت اختيار کرده و خدای را بياری می طلبيدم که اين مردم هستی از کف داده از گناهانم درگذرند، يا اين که اگر هم قصد جبران و خدمت می داشتم، شرافتمندانه و شجاعانه هر متن و سخن خود را با پوزش از تاريخ ايران و ايرانيان و بويژه از اين ميليون ها دختر و پسر اسير و نوميد و افسرده آغاز ميکردم که خود را نه «نسل آريامهری!»، بل که «نسل سوحته» می خوانند. چرا که اينان خود نيز به نيکی دانسته و بروشنی هم ميگويند که نابودشدگان و «سوخته گان» شما و شمايانند آقای گنجی نه محمد رضا شاه پهلوی!1

آقای گنجی، نظام شاهنشاهی ايران اگر بسان هلند و نروژ و دانمارک نبود، شما و هم انديشان محترمتان هم نه تنها در آن روزگار، بل که هنوز هم آخر کوچکترين شباهت انديشه ای و شخصيتی به مردمان آن کشور ها نداشتيد و نداريد. بهمان دليل هم «نظام شما» نه تنها شبيه نظام های آن کشور ها نشد، بل که حتی مترقی ترين مواد قانون ضدبشری آن هم «ياسای» چنگيز خان مغول را روی سفيد کرد، چه رسد به بی قانونی های آن

در پايان اين نکته را هم از من بياموزيد که «دموکراسی» و «اخلاق» نه «معرفتی»، بل که اموری «تربيتی» هستند آقای گنجی. از اينروی هم برای مثال روضه خوان هايی چون خامنه ای و جنتی و مصباح يزدی و اژه ای ... حتی با خواندن دويست هزار جلد کتاب در بارهء دموکراسی و سکولاريسم هم هرگز دموکرات و سکولار نخواهند شد

همچنين که شما خود به سبب تربيت مذهبی در کودکی و نوجوانی، با آنهمه کتاب خواندن هم متاسفانه هنوز نتوانسته ايد دموکرات شويد، حتا تا همين اندازه که بتوانيد يک تکه پارچهء سه رنگی که آرم شيرخورشيد دارد را در دست يک هم ميهن خود در اکسيونی که داشتيد تاب آوريد

اميد که بجای آزرده خاطر شدن از من، ژرف در آنچه نوشتم تأمل کنيد آقای گنجی که براستی هر چه آوردم، از سر حسن نيت بود نه کين ورزی، همين. امير سپهر








www.zadgah.com

|

Wednesday, September 28, 2011

 

لاابالی ها، مزدوران و طفيلی هايی بنام / صلح طلبان








زادگـــاه
امير سپهر





لاابالی ها، مزدوران و طفيلی هايی بنام «صلح طلبان» 1

هر «رژيم فاسد و ضدبشری» و هر «باند ترويستی» در هر جای اين گيتی، هر بلايی که می خواهد بر سر مردم بياورد، انسان های اسير و بی دفاع را تکه تکه کند، خانه هايشان را بر سرشان ويران سازد، به زنان و کودکان و حتا به مردان تجاوز کند...، ليکن همين که ادعا داشته باشد که «دشمن آمريکا» است، هيچ صدايی از اين گروهی که خود را «صلح طلبان»!؟ می خوانند، در نخواهد آمد

همچنان که صدام حتا با بمب های شيميايی «نسل کشی» کرد و عمرالبشير همچنان، قذافی چهل و دو سال تمام دار و ندار مردم ليبی را چاپيد و آنان را کشت، اسلاميون در الجزاير حتا شکم زنهای حامله را هم دريده و به جنين ها هم تجاوز کردند، القاعده با اينهمه سربريدن در برابر دوربين ها و بمب گذاری دنيا را به دوزخ تبديل کرد، طالبان افغان و طالبان ايران اينهمه جنايت ضدبشری کرده و می کنند و اکنون هم که بيش از شش ماه است که بشار اسد شب و روز آدم کشته و سرپناه مردم فقيررا برسرشان ويران ميسازد و،و،و اما می بينيد که هيچ خبری از اين صلح طلبان نيست

ليکن هم اينکه فردا يک بمب آمريکا يا ناتو در برابر خانهء خامنه ای يا بشار اسد منفجر شود، آنگاه خواهيد ديد که اين کمونيست های رفيق ملاعمر و طالبان و ترويست های اسلامی و همچنين بيکاره ها و طفيلی ها و انگلهای اجتماعات غربی، چند صد تظاهرات پرسروصدا در جهان براه خواهند انداخت که هزينه آن تظاهرات «صلح طلبانه!» را هم البته چون هميشه، جمهوری روضه خوان ها خواهد پرداخت! همين. امير سپهر






www.zadgah.com


|

Monday, July 26, 2010

 

بهار عرب، خزان عجم







زاد گـــاه



امير سپهر


بهار عرب، خزان عجم



به موازات گسترش خيزش های مردمی در کشور های عربی که تاکنون هم به سرنگونی دو نظام غيردموکراتيک انجاميده و همچنان هم با غيرت و پايمردی اعراب ادامه دارد، روز به روز هم اين پرسش در ذهن بخشی بزرگی از مردم ما پررنگ تر نقش می بندد که: (آيا براستی ما «ملت ايران»، دستکم در زمينه سياسی و در عرصه ی مبارزات مدنی، نابخرد تر و زبون تر و بی غيرت تر از «ملت های عرب» هستيم؟) يعنی بی عرضه تر و درمانده تر از ملت هايی که بيشترين ما ايرانيان هم ايشان را بی ريشه، بدون تاريخ، فاقد روح و وجدانی مدنی، بيگانه با فرهنگ و همچنان هم باديه نشين و وحشی و حتا قلابی و دست ساز انگليسی ها می خوانيم؟

از آنجايی هم که دستکم من خود تاکنون در جايی نديده ام که کسی از ميان صاحبان انديشه و قلم در پی يافتن پاسخ درخوری هم برای اين پرسش اساسی بوده باشد، مراد اين نوشته، کوششی است برای يافتن همين پاسخ. باشد که همين اندک کوشش هم، آيينه ای در برابر ديدگان ما گشته و بويژه آن بخش از مردم «خودشيفته» ما را بخودی خود بازآرد که خويشتن را بر ترين مردم اين گيتی ميپندارند، ولو که اين آيينه، آنچنان هم بزرگ و شفاف مباشد که ميبايستی ميبود

در پيامد مشاهده ی سيمای نه چندان زيبا و دلفريب خود در اين آيينه هم، آن هم ميهنان خودشيدای ما در پی زدودن اين زنگار های کهنه تاريخی از روان و انديشه خود باشند که ايرانی را از خود بيگانه و ما را خانه خراب و رسوای عالم کرده است. يعنی همان خودفريبی های شيرين تاريخی که گويا همين مردم اکثرآ هم ندانمکار و خودويرانگر ايران که اينک هم بيش از سه دهه است که در گرداب ننگ و رسوايی دست و پای زده و قادر به پيدا کردن هيچ راه نجاتی هم نگشته اند، از هُشيار ترين و بافرهنگ ترين و متمدن ترين انسان های اين کره خاکی باشند!1

چرا که در جهان عينی و ملموس کنونی که ما در آن زندگی ميکنيم، نه ايرانی آنچنان با فراست و فرهنگ و بيداردل و دلير است که خود می پندارد، و نه اکثريت اعراب کنونی ديگر اندک شباهتی به آن اعراب باديه نشين و بی فرهنگ و وحشی روزگار محمد و عمر و علی دارند که حتا پس از چشيدن مزه شکر و نمک هم، قادر به درک تفاوت طعم اين دو ماده از هم نمی گشتند

برای رسيدن به پاسخ درست آن پرسش مورد نظر هم از ديد من، هيچ راهی علمی تر از اين وجود ندارد که روشن گردد اصولآ مراد از «ملت» در اين پرسش تاريخی ـ جامعه شناختی، اصلآ چه کسانی هستند؟ تا آنگاه با بررسی کارنامه آن «ملت»، بتوان داوری کرده و گفت که آيا اعراب خردمند تر و دلير تر هستند يا آن ملت






زيرا همانگونه که در ادبيات سياسی پيشامشروطه ما، مراد از «ملت»، تنها دکانداران دين و شريعت بودند و نه مردم عادی، در ادبيات سياسی امروزين ما نيز اين واژه «ملت»، تا اندازه زيادی مفهومی مجازی دارد تا حقيفی. بدين سان که مراد از «ملت» امروز، در درجه نخست، تنها گروه اندکی از ايرانيان هستند و نه همه. يعنی همان کسان که بخشی از ايشان صاحب نام و ادعا در «عرصه سياست ايران» هستند و بخش دگر هم که اصلآ از «سياست» برای خود «پيشه» ی نان و آب دار ساخته و يا دکانی برای شهرت طلبی ها و عقده گشايی های خويش گشوده اند، و خلاصه همان کسان که دستکم خود خويشتن را جزو انديشمندان و رهبران سياسی و راهبران فکری و در يک کلام، «روشنفکران» يا «نخبه گان» ايران بشمار مياورند

اصولآ در عمل هم همين کسان سياست ايران را صحنه گردانی ميکنند نه مردم عادی. چرا که همين گروه بسيار کوچک است که تمامی تريبون ها و ميکروفون ها و دوربين ها و کرسی های سخنرانی را در اختيار داشته و همه ی سمينار ها را ترتيب داده و فراخوان و اعلاميه بيرون داده و آکسيون ها، سخنرانی ها و مراسم سياسی و فرهنگی را هم برگزار ميکنند. افراد همين گروه هستند که پاره ای شان نشريه دارند، مقالات سياسی می نويسند، کتاب چاپ می کنند، به مصاحبه دعوت می شوند، اوضاع را تحليل کرده و در برابر رخداد های سياسی هم موضع گيری می کنند

و درست به سبب برخورداری از اينهمه امکانات فرهنگی ـ رسانه ای و تبليغی در عرصه ی عمومی هم هست که اينان بعنوان «پيش آهنگان ملت ايران» در جهان شناخته شده و مردم عادی ايران هم حال خواسته و ناخواسته و از سر آگاهی يا ناآگاهی، گوش هاشان به دهان اين «کاروان سالاران سياسی» و چشمانشان هم به کنش های ايشان دوخته شده و از ايشان هم پيروی ميکنند. به همين خاطر هم، بدون هيچ ترديدی، در درجه نخست و در برابر افکار عمومی جهانيان، هم «افتخار» سرفرازی اين ملت از آن آنان است و هم «ننگ» سيه روزی و بدنامی اين ملت

با آنچه آوردم، پس ميبايستی نيک توجه داشت که اگر نابخردی و بی غيرتی هم اين ميان باشد، اين نادانی و بی غيرتی بيشتر به همين گروهی می چسبد که مدعی آگاهی و روشنفکری و رهبری و راهبری سياسی و فرهنگی و هنری و رسانه ای هستند، نه به فلان بزاز و قصاب و رفتگر و کارمند و نانوای فلکزده و گرفتاری که بار مشکلات اجتماعی و غم آب و نان، کمر وی را خُرد کرده و نه ادعايی دارد و نه اصلآ صدای فريادش بگوش کسی می رسد

همچنان که آن مردم بينوا، اصلآ تمامی اين ننگ و نکبت کنونی خود را هم از همين به اصطلاح، نخبه گان خود دارند. از همين طايفه ی گنجشک مغزی که با سرنگون ساختن يک نظام عرفی و مدرن و مقتدر و ملی، آنهم با دست يازيدن به رذيلانه ترين شيوه های ضداخلاقی بسان دروغ و تهمت و سياه نمايی، حکومت جمهور روضه خوان ها و چاقوکشان و متجاوزان به عنف را بر سر کار آورده و ايران را به دوزخ مبدل ساخته و آبروی ايرانی را در جهان برباد داده و خودشان هم از آن دوزخ خودساخته بخارج گريختند

از همين عناصر بی معنويت و وجدان و «خودبزرگ انگار»ی که هرگز حاضر نشدند و هنوز هم نيستند که حتا برای يک دوره بسيار کوتاه هم از شهوترانی های سياسی خود دست بردارند تا اين «ملت قربانی روشنفکر و ملا» از زندان اين اوباش دزد و چاقوکش و متجاوز حاکم بر ايران رهايی يابند. آری از همين طايفه ی بی عرضه ای که حتا پس از سی و دو سال هم هنوز نتوانسته که يک شبه اوپوزيسيون شکل دهند اما همچنان هم با بی شرمی تمام ادعای روشنفکری و فرزانه گی داشته و حتا دموکراسی هلند و سوئد و دانمارک را هم بسيار پسمانده می خوانند! همين

بيست و نهمين روز خرداد ماه سال نود خورشيدی، برابر با نوزدهمين روز ژوئن دو هزار و يازده ترسايی


www.zadgah.com





|  

ديدار مغيبات




زاد گـــاه
امير سپهر


ديدار مغيبات

وقتی اکثريت خود انديشه وران و نويسندگان و نخبه گان سياسی يک ملت «ملاباز» بوده و در پی يک روضه خوان زبان نفهم بنام خمينی افتاده و انقلاب اسلامی براه اندازند، سپس دو دهه پس از آن عمل ننگين ايرانسوز خود و مشاهده ی آنهمه جنايت و خيانت، باز در پی ملای دگری بنام خاتمی افتاده و از او طلب دموکراسی کرده و امروز هم همچنان به در شاگردان خمينی ضحاک دخيل بندند، پس آن ملت بدبخت و فلکزده آخر از خواندن و شنيدن روشنگری ها و موضع گيری های خردمندانه چه کسانی و چه گروهی بايد آموخته باشند که مذهب چيست، امام زمان اهل کجاست، جامعه چگونه است، عقل چه سان کار می کند، استدلال چه رنگ و بويی و سياست چه طعم و رنگی دارد؟!
..............................................................................................

سايت «جرس» ـ ارگان«جن گيران» و «رمالان» و «ساحران» ـ که خود را «اصلاح طلب» و بقول آقای اکبر گنجی، «دوموکوراسی» خواه هم می خوانند، مثلآ برای غيردموکراتيک نشان دادن دولت برادران ذوب شده در ولايت خويش، با هزار دنگ و فنگ و بگونه ای «برانگيزاننده» خبر می دهد که علی خامنه ای در پاسخ به استفتائی از سوی الوات حکومت خود، خويشتن را یک مجتهد جامع الشرايط خوانده است

اين سايت مدعی آزادی خواهی هم، برای اينکه از ديد خود مثلآ آن روضه خوان انگل را چهره ای غيرمردمی نشان دهد، در پايان خبر هم، با حروفی درشت اضافه می کند که: «بدین ترتیب رهبر جمهوری اسلامی، در پاسخ به استفتاء فوق الذکر، ابتدائا و رسما خود را یک "مجتهد جامع‌الشرایط" و "جانشین امام زمان در عصر غیبت" نامید و حکومت خود را "شعبه‌ای از ولایت ائمه‌ اطهار" و "ولایت رسول‌الله" ذکر کرد و خاطرنشان ساخت اطاعت از دستورات حکومتی ولی فقیه، نشانگر التزام کامل به ولایت فقیه است

ابتدا اين بياورم، از آنجا که نگارنده تمامی مباحث فقهی روضه خوان های بی سرو پای را از بن و پايه سخيف و مبتذل می دانم، هيچ گاه هم اين اراجيف را موضوع نوشته های خود نمی سازم. از اينروی اين خبر از ديد اصلاح طلبان «خيلی شگفتی آفرين» هم، از ديد من آن اندازه مبتذل و بی ارزش است که آدمی اصلآ می بايد حتا ورود بدان را هم توهين در حق خود بپندارد

پس مراد من در اين نوشته، نگاهی به پسمانده گی فرهنگی و تيره روزی ملت ايران است که موجب به ميان انداختن چنين مباحث پيشاقرون وسطايی و سخيفی می گردد، نه پرداختن به خود اين رخداد که از ديد من معلولی بيش نيست. مرادم اين است که لطفآ نيک بيانديشيد که بخشی از مردم نگونبخت ما، تا چه اندازه بايد از قافله ی فرهنگ و مدنيت عقب افتاده باشند که گروهی جن گير و رمال و ساحر با نام غلط انداز «اصلاح طلب»، گمان برند که همچنان می شود اين مردم را با چنين بحث های ابلهانه و شرم آوری تحريک کرد، آنهم در هزاره ی سوم ! 1

چون اگر اين «پسمانده گی فرهنگی» و به تبع آن هم اين احتمال وجود نمی داشت که مردم از خود «واکنشی خشم آلود» نشان دهند، کسی در اين عصر و زمانه که اصلآ چنين جفنگياتی را اينگونه برجسته نمی ساخت. بدانسان که پنداری اين خبر که يک روضه خوان مسخره از ميان ديگر ملا های همگی طفيلی و مسخره خود را نائب امام زمان خوانده، خبر يک فاجعه ی بزرگ ملی باشد! 1

يعنی نائب کسی که اصلآ باور به وجود خود وی زشت ترين توهين به کرامت و شرف انسانی است، چه رسد به اينکه کسی هم بپذيرد که آن موجود خيالی، می تواند نايبی هم داشته باشد و آن نايب هم ولی فقيه گشته و حق داشته باشد که بر گردن هفتاد و چند ميليون انسان بالغ، بسان چهارپايان افسار افکنده و با آن حيوانات فاقد شعور و اختيار، هر کاری که دلش خواست، انجام دهد. نايب همان امام زمانی که بنا بر گفته خود روضه خوانها هم، چون راسو مرتبآ از اين چاه به آن چاه نقب می زند و از زير هم، دائمآ ميان سامرا و نجف و کربلا و قم و جمکران در رفت و آمد است

طرفه اين که گويا آورندگان چنين خبر های بقول فرنگی ها، «چيپ» و تهوع آوری، لابد خودشان را هم آگاه تر و دموکرات تر از انگل هايی می دانند که در حال حاضر ايران را در دست دارند و گروه خود را هم آلترناتيو نظام اين زباله های آفرينش معرفی می کنند که با دستاويز همين اوهام مسخره و شرم آور، جدای از دزدی و شرارت و تجاوز و جنايت در داخل، در بيرون هم ديگر ذره ای شرف و آبرو و احترام و اعتبار برای ايران و ايرانی باقی نگذارده است

درد اصلی هم ای داد که همين است. اين که اکثريت مردم ما دستکم هنوز هم بدين اندک خرد انسانی و آگاهی نرسيده اند که نگاه آدميان به مذاهب اصولآ از پشت پنجره ی عقل نبوده و نيست که حتا بتوان وجود خود خداوند را هم با استدلال های عقلی اثبات کرد، چه رسد به کشيدن پای رسول و امام زمان و مجتهد جامع الشرايط و نايب او به عرصه سياست که بنای آن بر بنيان استدلال و منطق استوار است و دائمآ هم بايد در حال نو شدن و بروز شدن باشد

اين «پسماندگی فرهنگی» هم البته با توجه به «کارنامه درخشان! روشنفکری ايران»، هيچ جای شگفتی ندارد. چرا که در ميان ما اصلآ روشنگری وجود نداشته که مردم بدانند که خداوند و ديگر پديده های برون آمده از دل اين پديده بسان عالم غيب، رسالت انبيا، نزول وحی، ولايت اولياء و ديدار مغيبات... ، همه و همه اموری حسی و ساخته و پرداخته ذهن خود انسان هستند

پس اگر مغيبات و يا در پرده مانده ای هم برای ما ايرانيان وجود دارد، دلايل همين سيه روزی های ما است که هنوز هم هيچ کس نمی خواهد، يا نمی تواند و يا اينکه اصلآ نمی صرفد که آنها را ريشه يابی کرده و بسوزاند، نه آن مغيبات ساخته گی و مضحک شيعی که کسی سوار بر خر و اسب و گاو شتر به عالم غيب سفر کرده و از آن جهان ذهنی و ناپيدا برای ما آيه و حديث آورد

اصلآ وقتی اکثريت خود باصطلاح انديشه مندان و نخبه گان ايران پس از آن «جنون مذهبی ايران بربادده» و حتا با سی و يک سال تجربه ی عينی سراسر خيانت و دزدی و چپاول و تجاوز و خون هم همچنان از «ملای بد» و «ملای خوب» سخن بگويند، ديگر چه جای شگفتی دارد که ايران در دست مشتی روضه خوان و چاقوکش باشد که با لاطائلاتی چون فقه و امام زمان و مجتهد جامع الشرائط و ولی فقيه و فتوا ... مردم ما را حد و تازيانه زده و حتا به پسران ما هم تجاوز کنند و گروه ديگری هم بنام «اصلاح طلبان» درست با همان اراجيف شرم آور به نبرد آنان رفته و خود را هم آزادی خواه و فرزانه و آلترناتيو آن «نظام ساخت روشنفکران ايران» معرفی کنند

بحث من در اينجا البته بررسی «کارنامه ننگين روشنفکری ايران» نيست که نگارنده به سهم خود، تاکنون در باره اين «بزرگترين مصيبت ملی» زياد نوشته ام. ليکن همين اندازه بياورم که وقتی اکثريت خود انديشه وران و نويسندگان و نخبه گان سياسی يک ملت «ملاباز» بوده و در پی يک روضه خوان زبان نفهم بنام خمينی افتاده و انقلاب اسلامی براه اندازند، سپس دو دهه پس از آن عمل ننگين ايرانسوز خود و مشاهده ی آنهمه جنايت و خيانت، باز در پی ملای دگری بنام خاتمی افتاده و از او طلب دموکراسی کرده و امروز هم همچنان به در شاگردان خمينی ضحاک دخيل بندند، پس آن ملت بدبخت و فلکزده آخر از خواندن و شنيدن روشنگری ها و موضع گيری های خردمندانه چه کسانی و چه گروهی بايد آموخته باشند که مذهب چيست، امام زمان اهل کجاست، جامعه چگونه است، عقل چه سان کار می کند، استدلال چه رنگ و بويی و سياست چه طعم و رنگی دارد؟! 1

نويسنده البته نمی خواهم بنويسم که بايد حتمآ باور های متافيزيکی يا اين جهانی مردمان در زندگی خصوصی آنان را به سخره گرفت. چرا که هر انسانی حق دارد که در چهارچوبه ی زندگی شخصی خود ابر و باد و درخت و صخره و کوه را خدا و پيغمبر و امام و مقتدای خود دانسته، عنترپرستی پيشه کرده و حتا بوزينه ستا باشد، ليکن هر زمان که او کلامی از اين باور های سخيف خود در مباحث عقلی به ميان آورد، اصلآ وظيفه وجدانی و شرافتی هر انسان خردمندی است که بر دهان او کوبد که اين باور های توهين آميز را برای خود نگهداشته و در ميدان عقل و کوی سياست کلامی از اين جفنگيات بر زبان مياورد! 1

و آنگاه که گروهی با همين اوهام و خريت ها، حکومتی تشکيل داده و به دستاويز قوانين فقهی و امام زمانی و مجتهد بازی خود مردمی را از هست و نيست ساقط کردند، در چنين حالتی ديگر هم نه بر خود آنها، بلکه بايد به سختی بر «باور» های ويرانگر آنها تاخت. چرا که در «حکومت دينی»، بحث بد بودن و خوب بودن اين يا آن شخص، اصلآ از بن و پايه غلط بوده و مباحثی کاملآ انحرافی هستند. چرا که اينکار، جدای از اينکه دانسته و نادانسته، «اصل حکومت دينی» را به رسميت شناختن» و افتادن در دام همان مباحث حوزوی دلخواه روضه خوان ها می باشد که حق در کلام و فتوا و قول کدام مجتهد و فقيه است، بلکه به مثابه ريشه را به حال خود وانهادن و قطع چند برگ و شاخ کوچک از يک درخت کهنسال و بزرگ است که تنها فايده آن ببار آوردن ميوه ی سمی و کشنده و جلوگيری از رسيدن نور خورشيد به ديگر رُستنی های زيبا و مفيد است

از اينروی هم هر کسی که در بحث دموکراسی و آزادی و سکولاريسم و حقوق بشر و بويژه «حق انتخاب» از ولایت ائمه‌ اطهار و رسول‌الله و مجتهد جامع الشرايط ... سخن به ميان آورد، يا يک انسان کاملآ نادان است و يا يک شياد خيلی پست. چرا که در دين اصلآ «حق انتخاب» وجود ندارد که کسی هم بر سر چگونه گی آن بحث کند. بدين خاطر هم همه بايد بدانند که در جمهوری روضه خوان ها، سخن درست، درست همان سخنان علی خامنه ای و مصباح و احمدی نژاد و حسين شريعتمداری است نه سخنان التقاطی آخوند کديور کلاش و دروغگو و شوهر خواهر کلاش تر اش، سيد عطاالله مهاجرانی و ميرحسين و کروبی و اکبر گنجی و ديگر کسانی که خود را اصلاح طلب می خوانند که دوغ و دوشاب را در هم می آميزند

برای اينکه کمی ژرف تر به مسئله بنگريم، توجه داشته باشيد که اصلآ حتا خود پديده خداوند هم يک وهم و خيالی بيش نيست، چه رسد به اوليا و انبياء و فقه و شيخ و ملا. هر کسی هم که بگويد در اثر «مطالعه»، به حقانيت يک دين رسيده، مراد وی سير در الهيات

(theology)

و يا خواندن بقول ملا ها، (حکمت الهی) است که در چهارچوبه ی امور حسی هستند، نه مطالعه به معنای متعارف کلمه. چرا که در فرهنگ همه مذاهب، مطالعه به معنای همان غور در اوهام است

بويژه در فرهنگ شيعه گری اين روضه خوان ها که اصلآ خود آن فرهنگ و به تبع آنهم بيشترين متون کهنه و نو آن بقول افاغنه، «بيخی» چرند و حتا ننگين است. زيرا که اين متون مستقيم و غيرمستقيم، به پس و پيش انسان و حيوان مربوط می شود و چگونه گی جماع و لواط. با اين مضامين که مثلآ چگونه بايد بر روی خال و عم خود درغلطيد و با آنان جفت شد که شرعی باشد، چه سان بايد با اسب و الاغ و قاطر و حتا مرغ خانه گی جفت شد که عرش خدای نلرزد و با کدام گام به توالت يا بقول خودشان، «بيت الخلاء» برای ادرار وارد گشت که الله خشمگين نگردد و از اين مزخرفات شرم آور. همچنان که جدی ترين مباحث اين مذهب ننگين هم همچون معصوم بودن مشتی زنباره متجاوز و تن آسای به نام امام و به چاه اندرافتادن آخرين آنها... همگی هجو، هزاران کيلومتر نوری دور از دايره عقل و ساخته و پرداخته ذهن های پوسيده و متعفن مشتی ملای بی فرهنگ و رذل و بی سر و پای است

البته اين حقيقت را هم بياورم که نه فقط شيعه گری، بلکه ساختمان هيچ دين و مذهبی دگری هم بر شالوده ی علم و فورمول های برآمده از آزمون های علمی استوار نگشته که کسی هم بخواهد از راه پژوهش های علمی آنها را شناخته و يکی از دين ها را از ديگر اديان منطقی تر يافته و بدان بگرود. اين اصطلاح «علوم دينی» در فرهنگ ما هم از بن و پايه يک اصطلاح غلط است. زيرا آنگاه که ريشه ی خود يک پديده علمی نباشد، روشن است که سخن گفتن از دانش آن پديده، سخن بيهوده ای بيش نيست

اين صفت جمع «علما» هم که ملا ها به خود تقديم کرده اند، به معنای راستين عالمان اوهام و چرنديات بودن است نه دانشمند گشتن. يعنی ما کسانی هستيم که در رشته ی اراجيف و غازورات از همه عالم تر گشته و چند متری دستار بر سر بسته ايم و حال هم اين حق را داريم که مرجع تقليد و مقتدای شما حيوانات دوپای گرديم که نه «عقل» می شناسيد و نه «اختيار». 1

برای اثبات بی منطق و همچنين جنايتکارانه بودن اصل و ريشه علوم دينی، نمونه ای ساده می آورم که آنچه نوشتم را بيشتر روشن کرده باشم. نمونه ای از سخنان رذيلانه و ضد بشری آيت الله محمدی ری شهری، قاتل خونخواری که زمان درازی رياست بر بيدادگاههای نظامی رژيم روضه خوان ها را بر عهده داشت و اينک چند سالی هم هست که از سوی علی خامنه ای به پاداش جنايات خود، به «نماینده گی رهبری در سازمان حج و زیارت» منصوب گرديده

چنانچه خوب و ژرف به جوهر سخنان اين روضه خوان جنايتکار بيانديشيد، خواهيد فهميد که اولآ دين و دستورات دينی و حتا فلسفه ی وجودی خداوند به ويژه الله اسلام و ملايان، چه اندازه سخيف و مسخره است و دوم اينکه چگونه اين طايفه به دستاويز همين اراجيف، هر جنايت و زشتکرداری خود را به فرمان خداوندی منتسب می سازند. چکيده ی سخن او اين است که خداباور و مؤمن راستين بودن، به ويژه مؤمن مسلمان بودن، تنها از راه نادانی و فرمانبرداری کورکورانه از الله امکان پذير است. حال آن الله روانی، فرمان هر جنايت سبعانه ای را هم که صادر کن.

يعنی اگر آن الله روانی و خونخوار به تو دستور داد که بايد فرزند دلبند خويش را سر ببری، تو بی اينکه لختی درنگ کرده و به شنيع بودن چنين عمل ننگينی بيانديشی، فورآ بايد کارد برگرفته و سر جگرگوشه خود را از تن جدا سازی تا آن جنايت پيشه از تو خشنود گردد. ولو که عقل و منطق و حتا عاطفه ی غريزی حيوانی ـ که انسان هم نوعی از آن است ـ بر تو نهيب زنند که ای موجود پست بی وجدان، اين عمل تو، جنايتی بسيار هراسناک و ننگين است! تنها استدلالی هم که اين روضه خوان پست فطرت برای حقانيت اين عمل شنيع و هر کار جنايتکارانه ی دگری می آورد اين است که، گويا عقل آن الله ديوانه و خونخوار و بی عاطفه تر از هر حيوان بی شعوری، بيش از همه ما انسانها کار می کند

و از اين قرار هم بگفته او، گويا: «وقتی انسان کاری را در راه او انجام می‌دهد، ضرورتی ندارد فلسفه‌اش را بداند»؟! پر پيدا است که معانی درست و دقيق آيات قرآنی «دستورات خداوندی» را هم فقط و فقط روضه خوان ها درک و تفسير می کند. در قاموس اين جنايتکاران هم که معنای «دين داری و مسلمانی»، به زبانی خيلی ساده و روشن، «وداع با عقل و عاطفه» و به «ماشين جنايت» مبدل گشتن است که صد رحمت بر درازگوشی که طفلک نه تنها کاملآ بی آزار است، بلکه همه عمر هم بار می کشد و خوراک آن هم يونجه و کاه و علف های هرز است

و حال نيک به سخنان از ديد خود، گوهربار اما در حقيقت «خونبار» اين مجتهد جامع الشرايط شيعی از سامانه ی اينترنتی خبر آنلاين توجه بفرماييد. اين را هم نوشته باشم که براستی اين پاسداران جهل و ارباب خرافه و جنايت، اينترنت را هم خون آلود کرده و از اين تکنولوژی محصول خرد، در راه خردکشی و گسترش جنايت استفاده می کنند

اين ضحاک بچه می گويد: «قلمرو معرفت انسان نسبت به مصالح امور محدود است. هنگامی که ابراهیم (ع) مورد خطاب قرار گرفت که برو فرزندت را بکش، از خدا نپرسید که برای چه بکشم؟ علت کار را نپرسید. بلکه هر چه خدا گفت همان را انجام داد. بنابراین وقتی انسان کاری را در راه خدا انجام می‌دهد ضرورتی ندارد فلسفه‌اش را بداند. یکی از راز و رمزهای حج این است که بر اساس سخنان امیرالمومنین(ع)، خدا بندگانش را امتحان می‌کند. فرموده است دور این سنگ بگردید، یا به آن‌جا سنگ بزنید، چرا؟ جواب این است که خدا گفته است و چون او گفته، حتماً یک مصلحتی دارد... (و) انسان به راز و رمز همه چیز آگاه نیست...» پايان نقل قول

با آنچه آوردم، پس اين به ميان انداختن بحث ائمه اطهار، مجتهد جامع الشرايط ، فتوا و حتا ولايت خود خداوند هم بر انسانهای عاقل و بالغ که بايد اختيار زندگی خود را داشته باشند، از سوی هر کس و گروهی که باشد، دانسته و نادانسته، بدرستی ادامه همين بی فرهنگی ها و کثافت های انديشه ای و کرداری است. چرا که اين مباحث مذهبی، نه تنها غير عقلی و ضد سياسی، بلکه اصلآ بسيار هم جنايتکارانه و ضدبشری هستند که بوی خون از آنها به مشام می رسد

زيرا حتا با يک نگاه سطحی به تاريخ بشری هم به نيکی می توان اين حقيقت را دريافت که اصلی ترين دليل بزرگترين کشت و کشتار ها در تاريخ، اصلآ همين کشيدن بحث دين و تفاوت بينش ها و خوانش های مذهبی به ميدان منازعات سياسی بوده است. از آنجايی هم که همه ی طرف های منازعه در اين انديشه جاهلانه بوده اند که «برای حق و رضايت خداوند» خون می ريزند، جنايات خود را نه زشتکاری، بلکه حتا گونه ای «عبادت» پنداشته اند. همچنان که در رژيم ضدبشری روضه خوان ها، متجاوزان به نواميس دختران دلبند ايرانی و پسران، عمل خود را بقول خودشان «لبيک به حق» و «اطاعت از امر پروردگار» و عين «عبادت» می پندارند

و سرانجام هم اينکه اين پديده خداوند و مذاهب که همگی هم ساخته و پرداخته ذهن خود انسانها بوده و اين مثلآ «يکتاپرستی» يا «توحيد» که قرار بوده خواهری و برادری و عدل و داد و صلح در ميان مردمان بگستراند، در عمل خود اصلی ترين دليل تمام بربريت ها در طول تاريخ بوده است. تا کنون هم هيچ جانور درنده ای به اندازه انسان، خون همنوع خود را بر زمين نريخته است

چرا که جانور وحشی نه خداوند می شناسند، نه توحيد، نه به بهشت و جهنم باور دارد و نه اصلآ دچار اين اوهام جنايتکارانه مذهبی می گردد. از اينروی هم او بگونه غريزی، تنها برای سير کردن شکم خود به شکار می رود، نه خوشنود ساختن الله و ائمه اطهار و امام زمان و نايب وی که معنای اين سخن هم اين که، هر اندازه که انسان بيشتر در گرداب دين غرقه گشته و مؤمن تر گردد، به همان اندازه هم نابخرد تر و وحشی تر و درنده خوی تر از جانوران وحشی و درنده می گردد، همين. امير سپهر

دومين روز امرداد ماه سال هشتاد و نه خورشيدی، برابر با بيست و چهارم جولای دو هزار و ده ميلادی

www.zadgah.com


|

Thursday, July 15, 2010

 

رژيم روضه خوان ها و باد معده




زاد گـــاه
امير سپهر


رژيم روضه خوان ها و باد معده


در ميان دهها و گاهی صد ها ای ميلی که روزانه دريافت کرده و به سبب تنگی زمان هم، بسياری از آنها را يا ناخوانده و يا با يک نگاه برق آسا ديليت می کنم، چشم به متنی برخورد که بيجا ندانستم آنرا بر روی سايت خود منتشر سازم. بويژه که اين متن، مرا بياد آهنگی قديمی از يک گروه اتريشی بنام

(Erste Allgemeine Verunsicherung)

انداخت که پنداری اصلآ موضوع آن، همين مطلب ويژه بوده است. چرا که در اين آهنگ هم بسان پاسداران جمهوری روضه خوان ها، همه ی ماموران در تعقيب کسانی هستند که بادی از خود خارج کرده اند

از اينروی هم گرچه واژگان و نثر اين نوشته چندان با سليقه ی من نزديکی ندارد، اما از آنجايی که موضوع بظاهر کميک آن هم حقيقت جمهوری مسخره روضه خوان ها و هم بدبختانه حقيقت همان درونمايه ذهن بسياری از هم ميهنان ما است، از سوی ديگر هم از آنجايی هم که نمی خواهم با دست بردن در آن نثر ناقص و از ديد خودم، نازيبا رسم راستی و امانت داری را به زير پای نهم، عينآ آن متن را به همراه آهنگی که نوشتم اينجا منتشر می سازم.

اين اندک آگاهی را هم برای آن گروه از هم ميهنانی که زبان آلمانی نمی دانند و آشنايی چندانی هم با حوزه گسترده فرهنگی و جغرافيايی فرهنگ و زبان گرمانيک ندارند، بيافزايم که اين گروه موسيقی (EAV) در نزديک به سه دهه ی گذشته، يکی از نامور ترين و محبوب ترين گروه های اين حوزه فرهنگی بوده است. تک تک آهنگ های بظاهر کميک آنها هم، اتفاقآ مربوط به جدی ترين مسائل فرهنگی و اجتماعی اين حوزه است

همگی اعضای اين گروه هم تحصيلات بالای دانشگاهی دارند. يکی از ايشان هم يک جامعه شناس است و يکی ديگر که خواننده اصلی گروه هم هست، يعنی آقای

(Klaus Eberhartinger)

، يک پزشک. اين پزشک هم از ديد من، استعدادی در صحنه داری و اجرا دارد که براستی او را يک آرتيست بی مانند در جهان ساخته. بويژه حرکات بدنی و رقص های ابداعی او. ترديد هم ندارم که اگر او با همين سبک و مضامين به انگليسی می خواند، شهرت اش عالمگير و محبوبيت اش صد چندان می گشت

گروهی ايرانی بنام «سندی» هم در حقيقت با الهام از سبک و شيوه اجرا و مضامين فرهنگی و اجتماعی آهنگ های همين گروه اتريشی تشکيل شد. زيرا که آقای «شهرام آذر» سرپرست، آهنگ ساز، ترانه سرا و نوازنده اصلی گروه سندی، سالها ساکن آلمان بود ـ و شايد هنوز هم هست ـ و آشنايی خوبی هم به زبان آلمانی دارد

به هر روی برای آشنايی بيشتر با کار اين گروه اتريشی و بويژه با شيوه ی ارزنده اجرای خواننده آن (Klaus Eberhartinger)، من اينجا آهنگ ديگری را بنام (Ding Dang) هم از اين گروه در اينجا قرار می دهم که وی در اين آهنگ، توامآ در جلد يک خانم سکسی هم ظاهر شده است. و اما آن داستان: 1

ممنوعيت گوزيدن
روزی روزگاری در یک شهر دور افتاده مردمی در زیر سایه فقر و بدبختی تمام زندگی میکردند. با اینکه شهر در منطقه ای خوش آب و هوا و با بیشترین منابع طبیعی و زمین های کشاورزی و معادن طلا و جواهرات قرار داشت، ولی مردم بیچاره به زور شکم خود را سیر نگاه میداشتند. تا اینکه یک روز، یکی از اهالی که کمی تیزبین و باهوش بود با خودش فکر کرد، ما که در سرزمینی با این همه نعمت های فراوان زندگی میکنیم ، پس چرا تا به این حد فقیر و بیچاره هستیم ؟

برای یافتن جوابش فکر ها کرد و تمام گزینه های موجود را بررسی کرد و سر انجام متوجه شد که حاکم ظالم آن سرزمین تمام آنچه حق مردم است را برای خود بر میدارد و در حقیقت مال آنها را میدزدد. این شخص تصمیم گرفت که این خبر را به مردم بدهد و سایه ظلم و دزدی حاکم را از سر مرد کم کند، مردم بعد از فهمیدن این واقعیت، دست به شورش زدند و تصمیم داشتند تا حاکم را پایین بکشند. حاکم که این وضع را دید، با وزیر مکار خود مشورتی کرد، که آیا بهتر نیست آن جوانی که این خبر را به مردم داده سر به نیست کنیم؟ وزیر پاسخ داد : قربانت گردم اگر هم این کار را بکنیم، دیگر خیلی دیر است و فایده ای ندارد. بهتر است مردم را مشغول داستان دیگری بکنیم تا حواسشان از دزدی ما پرت شود

حاکم گفت : چگونه این کار را بکنیم ؟ وزیر در جواب گفت: قربان در یک اعلامیه رسمی، گوزیدن را ممنوع اعلام کنید و برای متخلفین هم جرایمی را مشخص کنید. حاکم با تعجب پرسید : خوب این چه سودی به حال ما دارد؟ وزیر در پاسخ حاکم گفت: قربان شما به من اطمینان کنید و اگر آنچه میخواستید برآورده نشد، من را مجازات کنید. در طی این گفتمان حاکم در رابطه با ممنوعیت گوزیدن متنی آماده کرد و آن را به مردم ابلاغ کرد و اختیار تام هم به وزیر داد تا با متخلفین برخورد کند

وزیر هم تا جایی که میتوانست سخت میگرفت، اگر کسی در اماکن عمومی شهر خود را خالی میکرد، گردن زده میشد و اگر در منزل و یا جاهای خصوصی بود تا سرحد مرگ شلاق میخورد و اگر سن و سالش کم بود، جریمه نقدی یا زندانی میشد، همچنین وزیر برای کسانی که تخلف دیگران را گزارش میکردند، جوایزی در نظر گرفته بود. چندی نگذشت که مردم در خفا و یواشکی خود را خالی میکردند. کم کم این در خفا گوزیدن تبدیل شد به نوعی اعتراض مردمی و در مجالس میان روشنفکران شهر و مردم عادی همه میگوزیدند و به ریش حاکم میخندیدند که ما گوزیدیم و او نفهمید

اما در کاخ خبر دیگری بود، حاکم و وزیر به ریش مردم میخندیدند که چگونه آنها را در کثافت کاری خود غرق کرده اند و برای همدیگر میگوزند و همه چیز را فراموش کرده اند و از دزدی اموالشان توسط حاکم و وزیر غافلند. امیدوارم که مردم کشور ما، با این حقه بازی حاکمیت به خوبی کنار بیایند و به سرنوشت مردمان آن شهر گرفتار نشوند! 1


http://www.youtube.com/watch?v=CuVAi4vrUxA&feature=player_embedded

اين هم آهنگ دينگ دونگ اين گروه

http://www.youtube.com/watch?v=zyilSPsYdW8&feature=player_embedded#!


www.zadgah.com


|

Wednesday, July 07, 2010

 

ريشه های «غلام باره گی» و «دريوزه ستايی» در ميان ما




زاد گـــاه
امير سپهر


ريشه های «غلام باره گی» و «دريوزه ستايی» در ميان ما

و«در جامع بیت المقدس رواقی است و برآن دیوار دری است (که) بیرون آن در، دو دریوزهء (گداخانه) صوفیان است و آنجا جایهای نماز و محرابهای نیکو ساخته و خلقی از متصوفه (دراويش صوفيه) همیشه آنجا مقیم باشند...»1
(سفرنامه ناصر خسرو فباديانی، تدوين محمد دبیرسیاقی)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اکثر روشنفکران ايرانی هنوز هم درک نکرده اند که «جامعه ی آزاد و دموکراتيک»، اصلآ يعنی همان «جامعه ی طبقاتی»! ... اومانيسم اين طايفه هم نه اومانيسم، بلکه گونه ای فقرستايی و نکبت پرستی است ... 1

وقتی اهالی کوی انديشه و قلم ملتی، دهها سال مرتبآ فرزانه گی ها و بزرگی ها را بکوبند که اينکار نادانسته، «تبليغ برای بی فرهنگان و بی سر و پايان» هم هست، از روز هم روشن تر است که سرانجام حکومت و دار و ندار «ملت» به دست گروهی می افتد که از تمامی قشر های اجتماعی آن ملت گداصفت تر و بی فرهنگ تر و پست تر و بی سر و پای تر باشند...1

در دوران مائو، حکومت چين، بسياری از مردم بينوای آن کشور را بدان پايه از «ايمان ايدئولوژيکی» رسانده بود که بسياری از کشاورزان چينی، براستی و از سر ايمان، برای مرغان خانه گی خود نيز، کتاب مائو را می خواندند که آن پرندگان، تخم های دوزرده و يا درشتی بگذارند... 1
...........................................................................

وارون پندار بيشترين مردم که «کردار» های انسان را «خودگزين» می پندارند، کنش های ما نه ارادی، بلکه «بازتاب چگونه گی تربيت» ما هستند. يعنی واکنش هايی ناشی از آموزه هايی که ما آنها را از آغوش مادر، محيط خانواده، جامعه و در نهايت «چگونه گی پرورش» خود داريم. البته بی ترديد بخشی هم از ويژه گی های روحی و رفتاری آدميان ناشی از ژن آنان و در پيوند با عامل توارث است که من به سبب بيرون بودن از حوصله ی يک نوشته، از پرداختن بدين بخش از ويژه گی ها که ذاتی و ناشی از «گوهر» انسان ها است، در می گذرم

اما بطور کلی مثلآ اينکه چرا کسی رنگ آبی را خيلی دوست می دارد، بدون شک دلايل علمی ـ روان شناختی دارد که بيشتر هم با چگونه گی همان محيط پرورش و شيوه ی تربيت او در پيوند است. از اينروی هم اگر او پيوسته رخت هايی با اين رنگ را بر تن کند، در نگاهی ژرف و روان شناسانه، اين نه انتخاب خود وی، بلکه انتخاب نوع تربيت روحی و شخصيتی اوست، البته به شکل کاملآ ناخودآگاه

به بيانی روشن تر، قدرت چشايی يک ايرانی از اينروی خوراک های بومی را بسيار دلچسب ارزيابی می کند، زيرا که از همان اوان کودکی به مزه آنها خو گرفته است. بدين خاطر هم ای بسا که اين خوردنی ها برای يک چينی يا مکزيکی، بسيار تند و بی مزه باشند. چرا که زبان و قوه ی چشايی آنها هم از زمان خُردی به مزه های دگری عادت داده شده. چنين هستند پيمانه های زيبايی شناسی، مبانی داوری، انتخاب ها، خلق و خوی و بطور کلی تمامی پندار و گفتار و کردار ما که نام آن «منش» است که مردم ما به شکل مجازی آنرا «اخلاق» هر کس می نامند

مرادم از آوردن اين سررشته ورود بدين بحث اساسی است که بخشی بزرگ از گرفتاری های ما معلول ناهنجاری های انديشه ای و رفتاری ما هستند که آنهم برايند «غيرارادی» آموزه های غلط روزگار کودکی و عقده های روانی ناشی از آن است. بويژه اين «حسادت» و «کين توزی» و «حس انتقام» که هر سه هم در خدمت شر و ويرانگری هستند نه نيکی و سازنده گی که به فرمايش استاد بزرگ توس: «به گفتار گرسیوز بدکنشت / نبودی درختی ز کینه به کشت». از آنها هم زشت تر، اين «فقرستايی» و «نکبت پرستی» که موضوع اصلی اين نوشته است و تقريبآ هم در همه ما ايرانيان وجود دارد، البته در هر گروه از ما به شکلی و کيفيتی

بدينسان که مثلآ کم سوادان و بی سوادان ما حتا با داشتن ثروت و بهترين امکانات زندگی هم کوشش می کنند که مرتب آه و ناله سر داده و خود را تهيدست و گرفتار نشان دهند و باسوادان، بويژه آن گروه که خود را روشنفکر هم می خوانند، تمام «بزرگی ها و زيبايی ها» را نشانه های «تبعيض» دانسته و «انسان دوستی» را تنها در «ستايش فرودستی و فقر و نکبت» می پندارند که آن هم البته توجيهی بيش نيست

يعنی روکشی انسانی کشيدن بر روی اين «گداپرستی» و «نکبت ستايی» که ما آنرا از تربيت غلط خود داريم. چرا که اين «فقر و نکبت»، هم در «آموزه های مذهبی» ما يک «ارزش معنوی» خوانده می شود و هم در «فرهنگ سياسی غالب» ما. فرهنگ سياسی که فرسنگ ها هم با «فرهنگ ليبرال دموکراسی» فاصله داشته و درونمايه ای کاملآ «ايدئولوژيک» دارد، ولو که ما در گفتار، خود را هوادار آزادی هم بخوانيم. دليل آنهم اين است که مغز اکثريت سياسی ها و نويسندگان ما، همچنان زندانی کمونيسم اتحاد شوروی است، آنهم بندی دوران استالين آن نکبتکده

بيشترين اهالی عرفان و بويژه صوفيان و دراويش و خانقاهيان هم که اصلآ «دريوزه گی» را «بزرگترين معنويت انسانی» بشمار آورده و خود را «اهل فقر» می خوانند. يعنی پندار زشتی که جز سستی و خمودی و نکبت و بويژه «روحيه ی تسليم» و تن به قضا سپردن، هيچ حاصل دگری ندارد. اين نکبت پرستی هم البته کوچکترين پيوندی با معنويت و عرفان ندارد. چرا که عرفان درخشان انسانی، از اساس، مکتب «فَرستايی» و «زيبايی پرستی» و تقويت اراده و توانايی های انسان است. بدانسان که می خواهد آدمی را به اندازه ای بَر کشد که او را در جايگاه خداوند بنشاند.

يعنی عارف راستين «زوُ» می کشد که توانايی روحی و جسمی و نَفَس خود را نيرومند تر سازد «زنيرو بود مرد (انسان) را راستی / ز سستی کژی آيد و کاستی» و درويش مسلمان که رابطه ی او با الله اش شکل «عبد و معبود» يا غلام بچه زرخريد با صاحب خود را دارد، با «هوُ» کشيدن تا مرحله کف بر دهان آوردن و از حال رفتن، می خواهد تسليم کامل و بی اراده گی و مراتب حقارت و نوکری خويش را به ارباب شکنجه گر خود نشان دهد

و حال برای اينکه به روشنی نشان دهم که پديده ای بنام «ايمان» و باور تام به مذهبی آسمانی و يا زمينی که همان «ايدئولوژی» باشد، آدمی را به چه فروسويی و پستی و خواری می کشاند، حکايت بسيار ساده ای را آورده و سپس بحث خود را پی می گيرم که مراد خويش بهتر برسانم

اين نيز نوشته باشم که نگارنده دانسته و خواسته، واژه ی «فروسو» ی فارسی را بجای واژه ی «درک» و جمع آن «درکات» آوردم که در فرهنگ اسلامی، به مفهوم طبقات دوزخ يا جهنم است. بسان «الدرک الاسفل» که به تعبير کتاب تازيان، زيرين ترين و سوزنده ترين طبقه دوزخ است و گويا الله C آنرا خواهم آورد

ابتدا اما اين بنويسم که انديشه «برابری طلبی»، آنهم به شکل مطلق، توهمی است که فقط از ذهن آدمهای مذهب زده و ايدئولوژی باور بيرون می تراود. چون اصل «برابری انسانها» جدای از اينکه شعاری بيش نيست و هرگز نمی توان جامعه ای را ساخت که در آن همه دارای يک جايگاه و احترام باشند، اصولآ هم همان نقطه ی اتصال و «اصل مشترک تمامی ايدئولوژی» ها است که تاکنون چند صد ميليون هم از بشريت قربانی گرفته. چه در قالب مذهبی و چه در شکل «ايدئولوژی کمونيسم». همچنان که نخستين و پايه ای ترين شعار های رژيم روضه خوان ها، توحيدی کردن اقتصاد و برپايی يک جامعه ی بی طبقه بود. يعنی همان شعار و هدف اصلی استالين و مائو و پلپوت و وهابی ها و طالبان ملاعمر، البته با اسامی و واژگان متفاوت

ناگفته روشن است که هر انسانی چه با تحصيلات و شغل و جايگاه اجتماعی خوب و چه بی سواد و کارگر ساده، به صرف همان انسان بودن هم، بايد محترم و گرامی داشته شود، ليکن در يک جامعه هر کس می بايد در جايگاه خود قرار گيرد. نه اينکه دمپايی فروش به وزارت منصوب شود و آنکه شايسته گی وزارت و وکالت دارد، يا مسافرکشی کند و يا در پشت دخل نانوايی بنشيند

اين احترام ويژه پاره ای از مردم ما هم به بعضی که ناروشنفکر ايرانی آنرا کوچک شمردن ديگران می پندارد، نه تحقير ديگران، بلکه يک ارزش اخلاقی است که در ميان تمام ملت های بافرهنگ دنيا هم مرسوم است. حال از ديد ايشان، يا به سبب هنر و انديشه ی والايی که آنان دارند، بايد محترم تر شمرده شوند، يا به سبب سن بالايی که دارند، يا به دليل منش خوب و راستی کرداری و يا حتا به سبب اينکه از دودمان و پدر و مادر خوبی که زاده شده و از تربيت پسنديده ای که بهره مند هستند

گذشته از همه ی اينها، اصولآ همين «دستيابی به ارج ويژه» يا «زندگی بهتر و رفاه بيشتر» که همگی هم محصول «رقابت سالم» در يک جامعه ی دموکراتيک هستند، يگانه دايناميسم و اصلی ترين دليل پيشرفت تمامی کشور های پيشرفته امروز جهان بوده است. ليکن از آنجا که اکثر روشنفکران ايرانی ـ همانگونه که اشاره کردم ـ همچنان تحت تأثير ايدئولوژی چپ بوده و يا کم آگاه هستند، اصلآ هنوز هم درک نکردنده اند که اصلی ترين تفاوت يک حکومت ايدئولوژيک و يک حکومت دموکراتيک در چيست

بدين خاطر هم هست که اين گروه از سويی همچنان «جامعه ی طبقاتی» را جامعه ای ارتجاعی پنداشته و آنرا به سختی می کوبند و از سوی دگر هم، شعار آزادی و دموکراسی سر می دهند! يعنی اين گراميان درک نمی کنند که «جامعه ی آزاد و دموکراتيک»، اصلآ يعنی همان «جامعه ی طبقاتی»! حال اينکه چگونه انسانهايی تا اين اندازه سطحی می توانند در ميان مردم ما ادعای روشنفکری کنند، اين ديگر از همان پسماندگی های تاريخی ما در زمينه ی فرهنگ و مدنيت و سياست است

آنچه در مورد «جامعه ی طبقاتی» آوردم البته بدين معنا نيست که يک دموکراسی خواه بايد از عدالت اجتماعی دست شويد. يا اينکه جامعه ی طبقاتی آن جامعه ای است که همه ی ثروت و امکانات کشور در دست گروه کوچکی است و اکثريت مردم در تنگدستی و سيه روزی. ليکن اصلی ترين رکن يک جامعه آزاد، «رقابت» است. زمانی هم که اين اصل پذيرفته شد، اين تفاوت های طبقاتی هم بخودی خود بوجود می آيد که البته در جوامع دموکراتيک، تدابيری هم برای کنترل و تعديل ثروت انديشيده شده که ضمانت اجرايی داشته و بسان يک ساعت دقيق هم، کار می کند

بنيادين ترين تفاوت يک نظام دموکراتيک و پاسخگو با يک نظام فاشيستی و ضد مردمی هم اصلآ در وجود همين «تدابير با ضمانت اجرايی» است. در اينکه چون در يک جامعه ی دموکراتيک، جدای از سيستم دقيق مالياتی، نمايندگان راستين مردم هم بر کار حکومت و دولت نظارت دارند و رسانه های آزاد هم بسان چشم و گوش ملت عمل می کنند، اصولآ امکان پذير نيست که گروه کوچکی بتوانند همه ی دار و ندار ملت را چپاول کرده و به کسی هم پاسخگو نباشند

و اما چرا نوشتم که اين سفله ستايی باعث بر روی کار آمدن رژيم روضه خوان ها شد؟ وقتی اهالی کوی انديشه و قلم ملتی، دهها سال مرتبآ فرزانه گی ها و بزرگی ها را بکوبند که اينکار نادانسته، تبليغ دريوزه گی و از آنهم ويرانگر تر، «تبليغ ناخودآگاه برای بی فرهنگان و بی سر و پايان» هم هست، از روز هم روشن تر است که سرانجام حکومت و دار و ندار «ملت» به دست گروهی می افتد که از تمامی قشر های اجتماعی آن ملت گداصفت تر و بی فرهنگ تر و پست تر و بی سر و پای تر باشند. يعنی درست همين وضعيتی که حال پيش چشم ما است

اساسآ اکثر کسانی که خود را جزو نخبه گان ملت ما می خوانند، اصلآ فقط «بی هويتی» و «نکبت پرستی» را نشان روشنفکری و اومانيسم می پندارند، بويژه کمونيست های ايرانی. چرا که اين دسته ديگر ناسزاگويی به تاريخ، پرچم، آموزه ها و دلبستگی های ملی ـ تاريخی ما و حتا ناسزاگويی به کوروش و داريوش و فردوسی را هم به نشانه های روشنفکری و اومانيسم مبدل ساخته اند

پس اينکه يکصد و اندی سال پس از مشروطه، اينک يک روضه خوان مسخره پنج تومانی روزگار پهلوی بر جايگاه رضا شاه بزرگ و شاهنشاه آريامهر تکيه زده و يک شاگرد حلبی ساز مسخره تر آن روزگار بر مسند حسن مشيرالدوله پيرنيا و محمد علی خان فروغی و عده ای زيارتنامه خوان و باجخور و چاقوکش هم به آرتشداری و وزارت و وکالت رسيده اند، ابدآ جای شگفتی ندارد. از اينروی هم هست که من هميشه می نويسم که رژيم روضه خوان ها، رژيم روشنفکران است و از جنس خودشان، نه مردم بقول آنان، (سطنت طلب) که شيفته ی زيبايی و شوکت و جلال هستند! همين. امير سپهر

دهمين روز تير ماه سال هشتاد و نه خورشيدی، برابر با نخستين روز جولای دو هزار و ده ميلادی


www.zadgah.com


|

Tuesday, June 29, 2010

 

دانايی و زيبايی و نيکنامی، جهل و نکبت و بدنامی





زاد گـــاه
امير سپهر


دانايی و زيبايی و نيکنامی، جهل و نکبت و بدنامی



همانگونه که همه ی جهانيان شاهد بودند، سرانجام پرنسس ويکتوريا، وليعهد سوئد با برپايی يکی از باشکوه ترين و گرانبها ترين جشن های تاريخ، شوهر خود آقای دانيل وستلينگ را به خانه بخت و قصر زيبا و افسانه ای خود برد. مردم و حکومت و دولت سوئد از چند ماه پيش آنچنان برای اين جشن تبليغ و هزينه کرده بودند که در چند ماه گذشته، چشمان تمام مردم گيتی به کشور سوئد و بدين جشن شاهانه و بسيار پرهزينه دوخته شده بود

جدای از شرکت سران و يا مقامات عالی رتبه سياسی همه ی کشور های جهان در اين پيوند، بيش از دو هزار خبرنگار، عکاس و رپرتر از سوی بزرگترين بنگاههای خبررسانی جهان هم به شهر استکهلم گسيل شده بودند تا چگونه گی برگزاری اين مراسم پر زرق و برق و جواهرآسا را به همه ی جای اين گيتی گزارش کنند. تلويزيون های رسمی چند کشور مهم جهان هم که اين مراسم را به شکل زنده پخش کردند. همان شب ازدواج هم اعليحضرت کارل گوستاو، پادشاه سوئد با سنجاق نمودن نشان سلطنتی سوئد بر روی يقه ی کت داماد خود، لقب «پرنس» بوی اعطاء کرد

تمام هزينه ی اين پيوند زناشويی سوپرلوکس و بی همانند هم از صندوق ماليات و کيسه ی اين ملت پرداخت شد. به جز گروه های کوچکی از کمونيست های اکثرآ مهاجر از جهان سوم، بويژه کمونيست های وطنی، همچنين بيکار ها و طفيلی ها که اتفاقآ هم خود ابدآ نقشی در کار و توليد ندارند، تقريبآ همه ملت سوئد هم با جان و دل پرداخت اين هزينه گزاف را پذيرا گشتند

زيرا جدای از روحيه «زيباپرست» و «فَرستايی» که يکی از انگيزه های مهم اين ملت متمدن برای پذيرش پرداخت هزينه ی اين پيوند بود، سياسی ها و روشنفکران و اقتصاددانان خردمند اين کشور هم از اينروی مخالفتی با برگزاری اين مراسم پرهزينه و باشکوه از سوی حکومت خود نداشتند که هم آنرا برای تقويت روحيه ملی مردم خود مهم می دانستند، هم برای کسب اعتبار جهانی سوئد و هم اينکه در راستای کمکی بزرگ به اقتصاد کشورشان در درازمدت





همچنان که از برکت همين جشن ها، تا همين امروز هم اين کشور به آنچنان زيبايی و درخشنده گی و جذابيتی در جهان دست يافته که در تاريخ آن بی سابقه است. در زمينه اقتصادی هم اجرای اپرت ها و کنسرت ها و برنامه های تفريحی و برگزاری نمايشگاه های گوناگون به مناسبت همين جشن ها، تا کنون چند ميليون توريست را جذب سوئد کرده که بدون شک آنها در همين زمان کوتاه هم، به ميزان چند برابر هزينه ی اين پيوند زناشويی، ارز وارد اين کشور کرده اند. ترديد هم نبايد داشت که اين شوکت و اعتبار در دراز مدت، صد ها برابر برای اين ملت سودآور خواهد بود. چه در زمينه ی معنوی و حيثيتی و چه از نظر اقتصادی

اين همه تدارک، هزينه، بسيج چند ده هزار پليس و بخشی از ارتش برای حفظ جان شرکت کنندگان و پاس داری از نظم، نمايش، تشريفات نظامی، رژه، کارناوال و هزار دَنگ و فَنگ ديگر در حالی است که نه پادشاه اين کشور انسانی حتا زياد باهوش و فراست است، نه شهبانوی آلمانی الاصل اين کشور سيلويا که سه سال هم از پادشاه مسن تر است زنی فوق العاده است، نه خود پرنسس ويکتوريا مثلآ از دختر بزرگ شاهزاده رضا پهلوی، پرنسس نور زيبا تر و داناتر است و نه اصولآ کشور سرد سوئد که در سال هم شش ـ هفت ماه تاريک است، آنچنان آش دهانسوزی است

در برابر اين کاستی ها اما، هم انديشمندان و روشنفکران اين کشور صد ها بار هشيار تر و خردمند تر از مدعيان روشنفکری ما هستند، هم سياسی های اين مردم به همان نسبت آگاه تر و مسئوليت پذير تر و هم مردم اين کشور هزار بار بافرهنگ تر از مردم ما. فراموش هم نبايد کرد که کشور سوئد در جهان به «کشور باسواد ها» شهره است و نرخ بی سوادی هم در اينجا صفر است

و شگفتا ـ البته از ديد ما ملت خودشيفته ـ که با اين فرهنگ بالنده و دانايی و اينهمه شوکت و جلال و آبرو و نيکنامی درجهان، نه انديشمندان راستينی که اين کشور دارد يک صدم شبه روشنفکران پپه و ملاباز ما فيس و افاده ادعا دارند، نه سياسيون بسيار خردمند اينجا و نه اصلآ مردم هزار بار بافرهنگ تر و متمدن تر سوئد

هيچ سوئدی هم به پادشاه دست و پا چلفتی و فراموشکار خود و دختر بسيار معمولی او حسادت نمی ورزد که مثلآ چرا بايد اينهمه هزينه صرف آنها شود و يا اصلآ ويکتوريا کيست و از ديگر دختران سوئدی چه چيزی بيشتر دارد که بايد در آينده پادشاه سوئد شود و اين سلطنت موروثی اصلآ يعنی چه و، و، و. يعنی همان اراجيفی که در ميان مدعيان روشنفکری و ملابازهای ما مرسوم است و مشتی مردم ناآگاه هم اين شعار های بظاهر قشنگ اما لغو بيهوده را به حساب خرد بالا و خيلی آزادی خواه بودن آنان می گذارند. آنهم شعار هايی که امروزه هم بيشتر از سوی کسانی سر داده می شود که تا همين چندی پيش از تيغ کشان بنام دستگاه ولايت بودند. يعنی عناصری چون اکبر گنجی و سازگارا و آخوند کديور و سيد عطاالله مهاجرانی

پس آنچه اين کشور منجمد و دورافتاده و عبوث بدون ذخائر زيرزمينی گرانبهايی چون نفت و گاز و مس و طلا و فيروزه ... را اينگونه بَر کشيده و ما را بر زمين ذلت و خواری زده، همين خرد بسيار بيشتر از ما و ادعای بسيار کمتر از ما و از آنها هم مهم تر، اين «واقع بينی» است. و دردا و دريغا که باصطلاح روشنفکران و سياسيون ما بجای الگو قرار دادن نخبگان اين کشور، حتا با داشتن رژيم سنگسار و دست و پای اره کن و تازيانه زن و متجاز در کشور خود و با فقدان حتا يک گرم آبرو در جهان هم، با بی آزرمی تمام، اين کشور متمدن و خوشنام و سرزنده را به سبب داشتن «نظام پادشاهی» يک کشور مرتجع و عقب مانده می خوانند! يعنی همين کسان که اصلآ خود اين نظام پيشاقرون وسطايی و وحشی را در ايران برسر کار آورده و تا همين امروز هم با بخشی از ملا ها نرد عشق می بازند و حتا در سی و يک سال هم لياقت تشکيل حتا يک نيمچه اپوزيسيون را هم نداشته اند! 1

چرا که اين طفيلی ها آنچنان گنجشک مغز و سطحی و از مرحله پرت هستند که اصلآ خيال می کنند که روشنفکران و سياسی های سوئدی آن انداز بی شعور و پسمانده هستند که هنوز هم به اين «کشف بزرگ» ايشان دست نيافته اند که «نظام جمهوری بهتر از نظام پادشاهی موروثی است!». با همين پندار نازل و مبتذل و البته بسيار ويرانگر هم، خود را آگاه تر و پيشرو تر از روشنفکران اينجا و همچنين انگليس و دانمارک و نروژ و بلژيک و هلند و ژاپن و سويس... و حتا سراسر جهان می پندارند

بی خبر از اين راستی های فلسفی ـ تاريخی که جدای از نظام فرهنگی و مبارزاتی تداوم و قوام يافته در زندگی اجتماعی هر ملت امروز آزاد که رفته رفته نظام سياسی متناسب با آن نظم ها را برساخته و از کاستی های آنها کاسته اند تا به دموکراسی کامل دست يافته اند، خود پديده دموکراسی اصولآ يک مظروف پختنی است نه ظرف و غالب

پذيرش اين نظام موروثی هم از سوی اين مردمان نه از سر جهل و عقبمانده گی، بلکه از روی خرد و بخاطر همان عادت فرهنگی ـ تاريخی و روحيه «زيباپرست» و «شوکت طلب» اين ملت است که ريشه در سنت های تاريخی و وجدان جمعی آنان دارد. رمز ثروتمند و الگانت جلوه گر شدن سوئد در جهان و اعتبار ويژه ی آن هم اصلآ مرهون همين زرق و برق و تشريفات است

پس متهم کردن اين ملت آزاد و خوشنام و سرزنده و شاد و انديشمندان و سياسی های خردمند اين مردم خوب به مرتجع بودن بخاطر داشتن بقول خودشان، «نظام موروثی» در کشورشان، آنهم از سوی کسانی که خود بی فرهنگ ترين و آبروباخته ترين رژيم را در جهان دارند، درست از روی همان جهالت های خانمانسوز تاريخی است که در نزد ما «خرد» و «روشنفکری» نام گرفته

يعنی همان نادانی هايی که با جدا ساختن ما از «حقيقت خودمان» ما را بدين خاک سياه نشانده و بدبختانه هم ريشه در فرهنگ و نوع تربيت ما دارد. بويژه در «بدآموزی» های تاريخی طايفه معروف به روشنفکران ايرانی که نگارنده در نوشته ی دگری بدانها خواهم پرداخت، فعلآ همين. امير سپهر

نخستين روز تير ماه سال هشتاد و نه خورشيدی، برابر با بيست و دومين روز از ژوئن دو هزار و ده ميلادی


www.zadgah.com


|

Tuesday, June 15, 2010

 

از هخامنشيان تا پهلويان



زاد گـــاه
امير سپهر






از هخامنشيان تا پهلويان

«ای صور...، مکان تو در ميان دریاست و بناهای باشکوه ات، زیبائی سحرانگيز تو را به کمال رسانده اند. همهء تخت هایت را هم از صنوبر ساخته و دکل هايت را از سروهای آزاد لبنان استوار کرده اند... اما تو ای پسر انسان، برای صور مرثیه بخوان» 1
تورات عهد عتیق، کتاب حزقیال، بخش بيست و هفتم (*)
.................................................................................................

در روز های گذشته فيلمی از تجاوز يک دستاربند پست تر از خوک و لاشه خوار تر از هر کفتاری در پهنه ی اينترنت پخش شده که هر ايرانی که هنوز هم اندک شرف و غيرتی برايش باقی مانده باشد، بايد از ديدن آن سر بر ديوار کوفته و خون گريه کند. پير مرد رذل و بی شرف، با سنی که حتمآ بالای هفتاد است، دستار از سر برگرفته و بر زير زانو هشته و در حال تجاوز به يک پسربچه معصوم ده ـ دوازده ساله است، آنهم در مکانی که خود اين خوک های سيه جبين آنجا را مسجد و عبادتگاه الله شان می خوانند

اين جنايت هم نه يک استثناء، بلکه تنها يک از هزاران تجاوز و پستی و دنائت روزانه اين لنگ برسران بی حيثيت و شرف است که به مدد تکنيک معجزه گر بی دينان و با کمک دوربين تلفن موبايلی ساخت آنان از پرده برون افتاده. ور نه اين بی ناموسی ها و کثافتکاری ها در زير سيطر حکومت اين اوباشان و دلالان محبت، ديگر در ميهن ما به اموری روزمره بدل گشته

همين هفته ی گذشته هم در گفتگوی تلفنی با يکی از جوانان از تبار خودم در ايران، از او شنيدم که کار پاره ای از جوانان فناگشته ی ما ديگر حتا به تزريق ادرار به رگ هايشان کشيده. او می گفت: «عمو جان، در اينجا مواد روانگردانی را براحتی در کوی و بزرن می فروشند که اثر مصرف تنها نيم گرم از آنها، بسی ويرانگر تر از مصرف حتا بيش از يکصد گرم کوکائين است».1

آن تن پاره برايم قصه کرد که: «گروهی از جوانان معتاد و خانه خراب که زياد از پای نيفتاده و هنوز هم با اندک جان خود می توانند با دزدی و ديگر بزهکاری ها، پول خريد چند گرمی از اين مواد خانمان برباده را تهيه کنند که آنرا خريده و به خود تزريق می کنند، ليکن پاره ای از حاکسترنشينان که ديگر از رمق افتاده و پولی برای خريد مواد نمی توانند فراهم کنند، ديگر اورين ـ ادار کوچک ـ مصرف کنندگان اينگونه مواد روانگردان را از آنان گرفته و بخود تزريق می کنند که کمی نشئه شوند» 1

از تن فروشی و فقر و فاقه و ستم و بيداد و چپاول و زندان و شکنجه و اعدام و صدور دختران و کودکان خيابانی و کارتن خواب ها ... چه بنويسم که ديگر سر تا سر پهنه ی اينترنت پر شده است از خبر هايی در پيوند با اين بلا های جگرسوز و جانکاه اجتماعی. و اينها يعنی روشن ترين نشانه های نابودی فرهنگ و کيستی يک ملت و بربادرفتن خانمان ايرانی. و باز هم يعنی اينکه امروزه ملت ما در مسيری افتاده است که بدون ترديد بزودی ديگر به بی فرهنگ ترين و نکبت زده ترين ملت گيتی بدل خواهد شد

بويژه پس از تمام شدن نفت که يگانه منبع درآمد ملی ما هم هست و با پول فروش آن می توان کمی ظاهرسازی کرد. بر اساس برآورد کارشناسان نفتی هم، ايران اسلام زده، در خوشبينانه ترين حالت هم حداکثر، ده ـ پانزده سال ديگر قادر به صدور نفت خواهد بود و پس از آن، خود نيازمند وارد کردن اين متاع گرانبها از خارج. روشن هم نيست که با فروريختن يکی پس از ديگر بنيان های اقتصادی کشور و تعطيل شدن آنهم يکی پس از ديگری واحد های توليدی و صنعتی، اصلآ حتا بهای آن نفت وارداتی از کدام منبع تأمين خواهد شد. لابد از راه صدور فاحشه که اين بلای جگرسوز هم هر روزه در حال فزونی است

و اينک پس از اين اندک «مرثيه خوانی» که بجای «چاره انديشی»، در اين سالهای تباهی و بيهوده گی، ديگر «کار سياسی» نام گرفته و به يگانه پيشه ی سياسيون و مثلآ روشنفکران ما هم بدل گشته، پرسش اساسی اين است که: «در چنين مقطع هراسناکی از تاريخ ايران که اصلآ کيان مُلک و ملت در خطر نابودی است، ما برای نجات خود و ميهنمان چه می کنيم؟» ما هم که می نويسم، مرادم نه «مردم عادی» که بار ها نوشته ام آنها گرفتار کار زندگی خود هستند، بلکه «سياسی ها» و مثلآ «نخبگان» ما هستند

پاسخ هم که روشن است، «يکی از عقل می لافد»، آن دگری «طامات می بافد»، چند «ملافکلی»، حتا پس از سی سال بی ناموسی کشيدن از دست اين اوباش لنگ برسر هم همچنان از «کرامات ملا های بامعنويت» برای ما سخن می گويند، گروهی می خواهند يک جمهوری اسلامی دگری با پسوند «دموکراتيک» بر سر کار آورند و دسته کوچکی هم طفلکی ها آنچنان از جاده خرد و منطق دور گشته اند که اصلآ حتا اميدی به نجات خود ايشان هم از دست اين اوهام نيست، چه رسد به اينکه بتوان چشم ياری هم از آنان داشت که مثلآ کمکی هم به آزادی مردم و ميهن خود برسانند

چرا که اين گروه که حتا از آزاد کردن چند مرغدانی در ياسوج هم عاجز هستند، در عالم هپروت، اصلآ به نجات ايران هم بسنده نکرده، می خواهند با متحد ساختن تمام کارگران جهان، آنان را از دست «امپرياليسم جهانی» برهانند و در همه جای گيتی هم حکومت کمونيستی برقرار سازند! و خلاصه با اينهمه ادعای روشنفکری و آزادی خواهی و مردم دوستی و سکولار بازی و انشاء نويسی و گنده گويی، دريغ حتا از ده ـ پانزده عاقل و فرزانه در ميان اينهمه مدعی روشنفکری که اين خطر نابودی ايران را حس کرده و در انديشه ی کاری منطقی و شدنی باشند

فراموش هم مکنيد که تمامی فرهنگ ها و تمدن های بزرگ و درخشان هم درست به همين شکل و با همين روند، رو به انحطاط رفته و نابود گشته اند که درد اصلی هم همين است. يعنی با بی عرضه گی و رذالت حکومتگران و بويژه با لااباليگری يا خيانت برجسته گان ـ که اصولآ بار گناه خيانت و رذالت حکومتگران را هم بايد برگرده همين برجسته گان افکند ـ و سرانجام هم با نهادينه شدن تدريجی بی فرهنگی و وحشيگری و فقر و نکبت و تباهی در ميان ايشان

در مورد ما و اکنون هم، اصلآ چه نشانه هايی روشن تر از اين بی فرهنگی ها و کثافتکاری های حکومتگران از درون و اباحه گری برجسته گان از برون، برای رو به انحطاط و ويرانی رفتن فرهنگ و مدنيت و نيکنامی روزگار پهلوی که ايرانی يکی از بافرهنگ ترين و محترم ترين ملت های جهان بشمار می آمد. بويژه اين عادی گشتن «بچه بازی» و «پامنقل نشينی» جوانان و صادر کردن فاحشه از ايران، يعنی پلشتی های چندش آور و بی ناموسی های جگرسوز و کشنده ای که اصلآ در سرتاسر تاريخ ما سابقه نداشته، حتا بروزگار حمله اسکندر و يورش تاتار و مغول

توجه هم داشته باشيد که فرهنگ، نه يک مقوله ی ذهنی، بلکه يک پديده ی عينی و پيش چشم است. به ديگر سخن، فرهنگ راستين هر ملتی، درست همانی است که در جامعه آن ملت در جريان است و در رفتار های روزمره آنان متجلی می شود، بويژه در رفتار حکومتگران ايشان که خواهی نخواهی هم، نماينده گان آن ملت در نزد افکار عمومی جهان بشمار می آيند، نه در کتابهای تاريخی و در کتيبه ها و سنگ نوشته ها

اين فرهنگ هم مجموعه‌اي است از انديشه‌ها, باورها, آداب، آيين‌ها و هنجار های حاكم بر يك جامعه انسانی در يک پاره جغرافيايی که ساکنان آن واحد در درازنای تاريخ زندگی اجتماعی خود، يا خود آن ها را بعنوان مناسب ترين شيوه ها برای زندگی خود برگزيده و بدانها خوی می گيرند، يا اينکه با جبر و فشار به تدريج آن نرم ها در جامعه ايشان نهادينه می گردد

به ديگر سخن، فرهنگ تمامی همان کنش های پيش چشم است که ملتها در رفتار بين خود و جامعه خودی بدانها عمل می کنند که تجلی فرهنگ هر قوم و ملتی هم در «خرد جمعی» و «وجدان عمومی» آنان است. اصلی ترين نماينده گان اين خرد جمعی و وجدان هر ملتی هم، حکومتگران و همين نخبگان و سياسيون آن ملت هستند

پس اين سخنان که اين رژيم نماينده ما نيست، ما ملت خيلی بافرهنگی هستيم، ما را اسير کرده اند، آنها کودتا کردند، اينها بردند و آنها آوردند و آن دگری ها خوردند و چين و ماچين و جن و پری پروانه ندادند که ما به آزادی و دموکراسی دست يابيم ... همه و همه سخنان پوچ و ياوه و خودفريبی و از خويشتن کام گرفتن و فرار از مسئوليت است. ملت بافرهنگ و شريف آخر چنين بی غيرتی هايی را تاب نمی آورد که، آنهم زمانی به درازای پيش از سه دهه و هنوز هم فاقد حتا يک شبه بديل برای اين نظام بی ناموسان

البته نانوشته نگذارم و نگذرم که آنچه در باره فرهنگ آوردم، تنها يک وجه از آن بود که می شود آنرا «فرهنگ نرم افزاری» هم نام داد. چرا که فرهنگ شامل معماری و مجسمه سازی و پيکر تراشی و نقاشی و تئاتر و از يک سده پيش بدين سوی، صنعت و فيلم... هم می گردد که آنها را هم می توان «فرهنگ سخت افزاری» ناميد. همچنان که اين وجه از فرهنگ را «شهريگری» و يا «مدنيت» هم می توان ناميد. کسانی البته اين دو وجه را يک کاسه کرده و فرهنگ را مجموعه ‌اي از معارف، دانستني‌ها، هنر ها، آداب و رسوم و اعتقادات و بناهای به يادگار مانده از يك تمدن کهن می دانند. ليکن با فراچشم داشت اين راستی که فرهنگ مقوله ايستايی نبوده و دچار جمود نمی گردد، چنين تعريفی از اين مقوله بدست دادن نمی تواند زياد درست باشد

چه که بسياری از فرهنگ ها و تمدنها آنچنان دچار زوال می شوند که پس از چند سده، ديگر به جز چند کتيبه و سنگ نوشته و اشيای تاريخی، هيچ اثر ديگری از آنها بجای نمی ماند و مردمان آن هم همانگونه که آوردم، حال يا به زور يا رغبت، باور ها و شيوه هايی را پذيرای می گردند که ديگر هيچ شباهتی به فرهنگ کهن آنان ندارد. مانند خود ما پس از يورش تازيان، مصر و چين و روم و بويژه بين النهرين ـ عراق کنونی ـ که گهواره چند تمدن و فرهنگ بزرگ و درخشان هم بوده

يا فونيکس ـ فنيقی ها ـ که اصلآ تمدن و فرهنگ آنان کهن تر از «آشوری ها»، «بابلی ها»، «مصری ها» و «هخامنشيان» ما بشمار می رود. همان تمدن و فرهنگی که به «کنعانيان» هم شهره است و روزگاری بر بخش بزرگی از آسيا تا مرز های چين و تقريبآ تمامی آفريقا و جنوب اروپا تسلط داشته و امروزه به جز نام گذاری چند شهر بسان «صیدا» و «صور» و «جبل» و «ارواد» در لبنان که بدانها نسبت می دهند، همچنين کشف رنگ ارغوانی و شیشه گری و اختراع الفباء، ديگر هيچ نشانی از آن ها بر جای نيست.

پس با آنچه آوردم، بزرگترين خطری که امروزه هستی ما را تهديد می کند، خطر «نابودی فرهنگی» است، نه حتا ويران شدن تمامی سازندگی های مدنی عصر پهلوی که البته آنهم بسان خنجری بر قلب هر ايرانی باشرفی است. زيرا تمامی اين بلايای دلخراش و حتا فقر و فاقه، معلول همان بی فرهنگی هستند

بنابر اين، شکوفايی اقتصادی و در سايه آنهم، «سازندگی» که همان «شهريگری» يا «مدنيت» باشد، تنها زمانی شکل می گيرد که فرهنگی در کار باشد. به بيانی روشن تر، رابطه ی فرهنگ با مدنيت، نه بسان مسئله «مرغ يا تخم مرغ؟» که نمی توان گفت کدام يک از آنها اول پديدار گشته، رابطه ای بسيار بسيار روشن است، بدين سان که «فرهنگ» است که رفاه اقتصادی و مدنيت و آبرو و اعتبار را می زايد، نه وارون آن

اگر آلمانی ها و ژاپنی ها توانستند که کشور های نابود شده خود در جنگ علمگير دوم را از نو ساخته و دوباره به ابرقدرت های اقتصادی و صنعتی جهان مبدل گردانند، اين رستاخيز و نوسازی، تنها در سايه ی آن «فرهنگ پويا و بالنده» بود که ريشه در ژرفای روان و وجدان آن دو ملت داشت. همچنان که هندی ها و حکومتگران چينی تنها با تکيه بر همان عنصر «خودآگاهی تاريخی و ملی» ـ اسطوره اژدهای سرخ ـ ، توانستند کشور های فقير و گرسنه و ويران خود را به وزنه های صنعتی و اقتصادی بسيار مهم جهان بدل سازند

از اينروی، هر روز ادامه اين رژيم در ايران، درست بسان فروريختن يکی ديگر از ستونهای کاخ فرهنگ ما است که دو پادشاه بزرگ پهلوی آنرا پس از چهارده سده بی فرهنگی و نکبت و بی آبرويی و خفت، با خون دل از نو بنا کردند. طبيعی ترين برايند فروريختن يکی پس از ديگری ستونهای اين کاخ فرهنگی هم، هر چه بيشتر نهادينه شدن همين بی فرهنگی ها و کثافتکاری ها و وحشيگری ها و فقر و فاقه و ننگ و بدنامی است

ترديد هم نداشته باشيد که پس از مردن نسل من و يکی ـ دو نسل ديگر که آن شکوه و شوکت و غرور عصر پهلوی را با چشم خود ديده و زندگی کرده و بسان تاريخ های زنده و گويا هستند، آن فرهنگ و تمدن نيز ديگر کاملآ به تاريخ خواهد پيوست. از آن پس هم ايرانيان ميهن پرست بايد در اندوه از دست شدن يک دوران شکوهمند ديگر از تاريخ خود باشند.

يعنی جگرخون و اشکريزان برای جلال و عظمت و اعتبار ميهن شان در روزگار «پهلويان». دورانی که پس از مرگ ما، بدون شک تاريخ گواهی خواهد داد که براستی هيچ کم از دوران «هخامنشيان» نداشت و ايرانيان برای بازگرداندن آن شرف و آبرو و اعتبار جهانی روزگار «هخامنشيان»، بيست و پنج سده خون دل خورده و زحمت کشيده و خون داده بودند

حال اگر کسانی از اين مدعيان روشنفکری اين ادعای مرا نپذيرفته و همچنان تخت بند همان نرم جاهلانه روشنفکری کهنه ايران بوده و با ناسزاگويی به پادشاهان بزرگ پهلوی، هنوز هم خيال می کنند که ايران را بهتر از آن دو پادشاه می شد رهبری کرد، و امروز و هنوز هم در اين توهم ويرانگر هستند که آلترناتيوی بهتر از بازگشت به همان آيين کهن و ديرآشنای «شاهنشاهی» ايران خواهند يافت، باشند که پس از نابودی کردن ايران و مرگ خفت بار خودشان، به نادان ترين و منفور ترين چهره های سياسی و روشنفکری ايران بدل گردند. همين
..............................................................

و(*) ـ حزقيال نام يکی از پيامبران بنی اسرائيل است که حدود شش سده پيش از زاده شدن مسيح در بابِل يا بين النهرين ـ عراق کنونی ـ می زيسته. از آنجا هم که او قوم خود را بسيار دوست می داشته و فرد بسيار مهربان و نيک نَفسی بوده، يهودی آيينان او را «اَب يهود» هم می نامند که به معنای «پدر قوم يهود» است

کتابی را هم که بدو نسبت می دهند در حقيقت يک «اندرزنامه» پدرانه است که زبانی بسيار نرم و شعرگونه و آهنگين دارد. این کتاب چهار رويای افسانه گون را شامل می گردد که حزقيال با آوردن آنها، پيام نبوت خود را می رساند. آنهم به شکل ضرب المثل هايی بسيار عاطفی و شيرين، نه بسان محمد با ترساندن مردم از آتش دوزخ و مار غاشيه و نيم سوز و گُرز های آتشين... امير سپهر

بيست و يکمين روز از خرداد ماه سال هشتاد و نه خورشيدی، برابر با يازدهمين روز از ژوئن دو هزار و ده ميلادی

www.zadgah.com


|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker