سيک ايسم هندوان و سکولاريسم قلنبه پردازان ما
مطرح کردن سکولاريسم بعنوان يک پديده ی نو و بديع و آويختن زنگوله و منگوله بدان، هم فهم آنرا برای مردم ما مشکل ساخته و هم اينکه به اوباش روضه خوان اين بهانه را داده است که به دستاويز همين قلنبه پردازی های بيخودی، حکومت سکولار را يک «حکومت مسلمان کش» معرفی کنند... 1
جامعه مثلآ روشنفکری ما عبارت شده از سيصد ـ چهارصد قلنبه پرداز که چند دهه است که در يک جزيره پرت و دورافتاده از مردم با هم مسابقه ادبيات و بويژه انشاء نويسی راه انداخته اند... روضه خوان های اوباش اما بسيار رند هم بيشتر از همين فاصله دراز و ژرف ميان اهل انديشه و مردم عادی سوده برده و سوار بر خر مراد گشتند... 1
اين سه دهه ی ظلمانی، ديگر حتا تمامی مالداران و گوسفند چران ها و نعلبندان و پالان دوز های بسيار اسلام زده ما را در عمل حتا از ما مدعيان هم دهها بار سکولارتر ساخته، البته بدون اينکه بدانند اين واژه ی «سکولاريسم»، نام نوعی ترشی خارجی است يا پارچه ی روتشکی يا نام دهی در نزديکی های ممقان... 1
شگفت اينکه پاره ای از خود همين قلنبه پردازان، پيوسته هم از دست مردم ما نالانند که چرا آنها به سخنان ياوه و پوچ روضه خوان ها خوب گوش فرا می دهند اما سخنان گهربار ايشان را به پشيزی هم نمی خرند که در برابر بايد گفت آخر وقتی شما خود نيز از اين فلنبه پردازی های خود درست سر در نمی آوريد، پس چگونه از مردم و کوچه و بازار انتظار داريد که اين درافشانی های بظاهر شيک اما در باطن جفنگ و مبتذل را دريابند... 1
..........................................................................
سيک ايسم هندوان
بدنبال سقوط امپراتوری ساسانی در ايران در سده ی هفتم ميلادی و پذيرش اجباری آيين محمد ابن عبدالله از سوی بخشی از ايرانيان، پای اين دين نوظهور به کشور پهناور هندوستان هم باز شد. سبب آنهم همجواری ايران با هند در آن روزگار و پيوندهای فراوان فرهنگی و فاميلی ميان اين دو ملت بود. اصولآ تا سده ی دهم ميلادی هم تنها بخشی از همان مردمان ساکن در مناطق مرزی هند با ايران به آيين تازی ها گرويده بودند
ليکن سه دهه بعد، يعنی در سده ی دهم ميلادی، به دنبال يورش لشگريان سلطان محمود غزنوی به هند و تسخير بخش بزرگی از آن کشور، با عصبيت دينی که در آن سلطان ترک تبار وجود داشت، بسياری از ديگر هندوان هم از ترس جان و مال و ناموس خود، به ناگزير اسلام آوردند. از آنجايی هم که آن اسلام پناه نيک می دانست که آيين هندوان به «توتم» ها و يا بقول مسلمانان، «بت» ها استوار است و تمامی مراسم و نيايش های آنان هم در برابر و پيرامون همين تنديس ها است، هم فرمان به ويران کردن «سومنات» داد که بزرگترين و مقدس ترين عبادتگاه هندوان بشمار می آمد و هم اينکه از لشگريان خود خواست که در سرای هر هندی که نشانه ای از آيين هندو يافتند، بدون درنگ تمامی اعضای آن خانواده را از دَم تيغ بگذرانند
اين اشغالگری ها و توسعه طلبی ها هم در آن سرزمين بسيار پهناور ادامه يافت و در روزگار گورکانیان نخست که بعد ها به «گورکانيان هند» شهره گشتند، پنجاب را هم شامل گرديد. يعنی پنجاب ی که هم بزرگترين ايالت آن کشور بود، هم ثروتمند ترين و هم اينکه بگونه ی تاريخی و سنتی، مرکز حکومت بر تمامی سرزمين هند و همچنين اصلی ترين پايگاه آيين هندوئيسم
واژه ی پهناور را هم از اينروی آوردم که هند کنونی، بسی کوچکتر از هند باستانی ديروز و هند فرهنگی امروز است. چرا که بدبختانه آن سرزمين هم، بگونه ای هم سرنوشت ايران ما بوده. زيرا سوای جدا شدن بوتان و نپال در شمال و سريلانکا ـ سيلان ـ در جنوب از آن کشور در سده های ميانی و همچنين بلعيده شدن بخش هايی از آن بوسيله همسايه شمالی خود، يعنی چين قلدر و همينطور برمه يا ميانمار امروزين، در همين شصت سال گذشته هم دو کشور از دل آن بيرون آورده شده که هر دو هم به بزرگترين نکبت کده ها و تروريست خانه های گيتی بدل گشته اند
با اين تجربه ی شوم و تراژيک هم، بر ما ايرانيان است که به هر بهايی هم که شده، اجازه ندهيم که اين بخش از همسانی هم ميان ما و هندوستان شکل گيرد. چرا که اصولآ شروع بدين کار خائنانه و جنايتکارانه هم، تمامی ايران را به دريای خون مبدل ساخته و در نهايت هم به نابودی همه ی ما و سرزمينمان خواهد انجاميد که در آن ميان هم، سرنوشت کسانی که خواهان جداگشتن از آغوش مام ميهن خود هستند، بدون شک از سرنوشت ديگر ايرانيان دهها بار شوم تر و خونين تر خواهد بود
اين نيز فراچشم باشد که دستکم در اين زمينه ويژه، چه از نظر تاريخی و فرهنگی و چه به سبب پيوند های خونی ناگسستنی که در درازای چند هزار سال ميان ما ايرانيان بوجود آمده، ميهن ما نه ديگر همسان هند است و نه کمترين شباهتی به عراق دارد و از اينروی هم، جدايی ما از يکدگر، امری محال. پس اگر کسانی در اين خيال اهريمنی هستند که مثلآ جدا شدن بخش هايی از خاک ميهن ما از تن آن، مردمان آن کشور های ريز و قلابی و بی هويت را به نيک انجامی خواهد رساند، بدانند که هرگز حتا روی آرامش را هم نخواهند ديد، چه رسد به نيکبختی و شادمانی
باری، با گذشت نزديک به سه سده از حمله ی محمود غزنوی بدان ديار، با متمدن تر شدن و سهل گيری مذهبی جای نشينان گورکانيان اوليه، آيين هندو هم کم کمک از پرده نشينی خارج می شود، ليکن روبرو با حريفی بيگانه بنام اسلام که ديگر در آن سرزمين ريشه دوانيده و پيروان زيادی هم يافته. از اينروی هم هندوان و مسلمانان دائمآ در کار کشت و کشتار و غارت هستی همدگر
از آنجايی هم که آيين بخشنده و مهربان و زن دوست اسلام!، زنان را جزيی از دارايی مرد دانسته و در جنگ هم می شود آنان را به کنيزی برد و به ايشان تجاوز کرده و حتا چوب حراج به آنها زد، از اين سوی هم چون در سنت هندوان هم، زن نه ارزنده ترين، بلکه حساس ترين مايملک مرد بشمار می آمد، اين غارت هم در درجه نخست شامل زنان و دختران بی گناه و نگونبخت از دو سوی می گرديد. همچنان که از دوران تجزيه هند و تشکيل پاکستان نکبت زده حتی در همين شصت و دو سال پيش هم، اسنادی از ربودن زنان و تجاوز های دسته جمعی حتی به دختربچه های معصوم و نابالغ وجود دارد که براستی آدمی حتا با خواندن آنها هم از انسان بودن خود شرم می کند
به هر روی اين وحشيگری ها و قتل و غارت ها باعث گرديد که کسانی از سر نيک انديشی در پیويی های ملال آور نيست که هشتاد ـ نود در صد از مردم ما هم از آنها هيچ سر در نمی آورند. گر چه اخلاقآ اصلآ هشتاد ـ نود در صد خود اين قلنبه نويسان هم از آنچه که خود می نويسند، بدرستی سر در نمی آورند! 1
و برايند سخن
با آنچه آوردم، پس اگر کسی براستی سودای تبليغ سکولاريسم را در سر دارد و می خواهد «برقراری يک حکومت سکولار» را به «خواستی ملی» بدل سازد، بگونه ای که پيام او حتا به بی سواد ترين هم ميهنان ما در دورافتاده ترين روستا های ايران هم برسد و آنانرا هم به ميدان آورد، خردمندانه ترين کار، تبليغ آن با همين جمله ی سه حرفی «مثل زمان شاه» در ميان مردم است
چرا که در اين سه دهه ی ظلمانی، ديگر حتا تمامی مالداران و گوسفند چران ها و نعلبندان و پالان دوز های بسيار اسلام زده ما هم حتا با مقايسه دينداری در اين رژيم بدکنشت زشت آيين و آن نظام سکولار، بدين نتيجه نهايی رسيده اند که روضه خوان جماعت ديگر بايد برای هميشه از دولت و مجلس و دادگستری و رهبری و خلاصه صحنه ی سياست ايران گور خود را کم کنند
بدين خاطر هم آنان در عمل حتا از ما مدعيان سکولاريسم هم دهها بار سکولارتر گشته اند، البته بدون اينکه بدانند اين واژه ی «سکولاريسم»، نام نوعی ترشی خارجی است يا پارچه ی روتشکی يا نام دهی در نزديکی های ممقان. ترديد هم نبايد داشت که بيش از هشتاد در صد از مردم حتا باسواد ما هم اصلآ نمی توانند اين واژه ی مرده شوی برده را به درستی تلفظ کنند. همچنان که حتا در همين غرب و در کشور های کاملآ سکولار هم بسياری از مردم نمی دانند که اصلآ سکولاريسم چيست و اين واژه به چه درد می خورد
شگفت اينکه پاره ای از خود همين قلنبه پردازان، پيوسته هم از دست مردم ما نالانند که چرا آنها به سخنان ياوه و پوچ روضه خوان ها خوب گوش فرا می دهند اما سخنان گهربار ايشان را به پشيزی هم نمی خرند که در برابر بايد گفت آخر وقتی شما خود نيز از اين فلنبه پردازی های خود درست سر در نمی آوريد، پس چگونه از مردم و کوچه و بازار انتظار داريد که اين درافشانی های بظاهر شيک اما در باطن جفنگ و مبتذل را دريابند. يعنی اصولآ شما چه زمانی براستی به اين مردم بها داده و برای آنها گفته و نوشته و سروده ايد که آنان ازاين انديشه های ناب و نجاتبخش مردمی شما استقبال نکرده اند
اين سخن از اينروی آوردم که آخر جامعه مثلآ روشنفکری ما عبارت شده از سيصد ـ چهارصد قلنبه پرداز که چند دهه است که در يک جزيره پرت و دورافتاده از مردم با هم مسابقه ادبيات و بويژه انشاء نويسی راه انداخته اند. يعنی اين سيصد ـ چهار صد تن، نه بخاطر و برای مردم، بلکه فقط و فقط برای همديگر متون قلنبه سلنبه نوشته و خودنمايی می کنند و يکديگر را هم به نقد می کشند، بدون توجه به فرهنگ و زبان و ميزان درک و مطالبات اکثريت مردم ايران. روضه خوان های اوباش اما بسيار رند هم بيشتر از همين فاصله دراز و ژرف ميان اهل انديشه و مردم عادی سوده برده و سوار بر خر مراد گشتند
اين سخن البته بدين معنا نيست که اهل انديشه ی ما هم به عوام ستايی روی آورده و در زمينه «آگاهی» و «باوری» هم خود را تا حد دستفروشان شريف بازار و نانوا های زحمتکش ما بزير کشند. اما اگر کسی براستی انديشه ای سازنده در سر و مهری راستين در دل برای اين مردم دار، بايد برای کمک به بالابردن سطح فرهنگ اجتماعی آنان، به آسان ترين شيوه ها روی آورد که در حقيقت هم سودمند ترين شيوه ها برای گسترش فرهنگ و انديشه و دانش، همين ساده گويی و ساده نگاری است. همچنان که بزرگ ترين و تأثيرگذار ترين انديشمندان مغرب زمين تنها با استفاده از همين روش های بسيار ساده، توانستند پيچيده ترين انديشه های فلسفی را در ميان مردم خود پراکنده ساخته و آنها را از ظلمت قرون وسطا به روشنايی امروز راهبر گردند
بنابر اين، انديشه ی آن سکولاريسمی می تواند همه گير گشته و گردن ملا ها را به زير تيغ برده و ما را از اين نکبت پيشاقرون وسطايی بيرون کشد، که بتواند برای مردم ما آشنا و مفهوم باشد. نه چسبيدن به يک واژه ژيگولی و مثلآ شيک برای نشان دادن مترقی بودن خود و عقده گشايی که درست بسان گشودن بوتيکی تنگ و تاريک و با آواهايی گوشخراش و نامفهوم برای مشهدی حسن ها و کربلايی خديجه ها و آسيد غلام ها است
در حال حاضر هم برای تبليغ سکولاريسم و سربازگيری برای آن، حتا دهها متن و کتاب و رساله هم هرگز نمی تواند برد و برنده گی همين يک جمله ی بسيار ساده و کوتاه «مثل دوران شاه» را داشته باشد. البته اگر بر زبان آوردن واژه آخر، يعنی واژه « شاه» در آن جمله بسيار کوبنده، خدای ناکرده در نزد پاره ای به ضربه ی مغزی و سکته و لکنت زبان نيانجامد! همين. امير سپهر
ششمين روز خرداد ماه سال هشتاد و نه خورشيدی، برابر با بيست و هفتمين روز آوريل دو هزار و ده ميلادی
گِلی کهِ ريا، الهه ای از سرزمين الهه ها
http://www.youtube.com/watch?v=JWcubnfeKCk&feature=player_embedded
از آنجا که در سفر بودم، زمان درازی است که نتوانسته ام سايت خودم را آپديت کنم، از سويی هم چون در اين روز ها به هر سو که می نگری، شوربختانه فقط نفرت است و پرخاشگری و تفرقه و نوميدی، می خواهم اين بار سايت خودم را با يک دل نوشته تازه کنم. مهم تر اينکه، ما در اين روزگار سياه، پيش از هميشه نيازمند نشاط و شور و اميد و روحيه هستيم، و اينهمه را جز در زير چتر زيبا و رنگارنگ هنر جهان، مگر در جای ديگری هم می توان يافت؟!
باری، روايتی در شرق دور و شمال آسيا هست که بر اساس آن، چين باستان بايد سرزمين پيدايش موسيقی باشد. بدينسان که گويا چهار هزار و پانصد سال پیش از این، فرمانروای صاحبدلی از آن ديار به نام هائونک، فرمان داده باشد تا صنعتگران کشورش موسیقی را ابداع کنند. انگيزه او هم گويا محسوس گشتن و لذت بردن از نغمه خوانی مرغان عشق و هزاردستان و چلچله ها و سهره ها و ديگر پرندگان و آوای وزش نسيم و ترنم پيچش باد نرم در ميان شاخساران و موسيقی برخاسته از لرزش برگ درختان و زمزمه جویباران و جوشش چشمه ها... بوده است. ليکن اين تنها يک روايت منطقه ای است که هيچ دليل مستندی هم برای اثبات آن در دست نيست
گر چه حبشه ای ها، ژاپنی ها، آلمانی ها، ساکنان اصلی و اوليه قاره آمريکا و بتازه گی هم سامن های اسکيموسان ساکن درشمالی ترين نقطه اروپای غربی ـ بالای اسکانديناوی ـ در نقطه پيوند چهار کشور روسيه و نروژ و فنلاند و همين کشور سوئد که من در آن زندگی می کنم نيز، هر يک نياکان خود را ابداع گران موسيقی دانسته و برای خود داستانهايی هم دارند، بنابر شواهد تاريخی اما، يونان باستان را بايد گهواره ی هنر و بويژه هنر موسيقی دانست
چرا که اصولآ منشاء خود واژه موزيک
(Music)
از همان کشور است که اصل آنهم واژه يونانی
(Mousika)
است که آن هم از نام
(Muse)
برگرفته شده که در افسانه های اساطيری آن سرزمين، نام الهه نگاهبان شعر و نغمه و شادی و احساس می باشد. سه حرف پايانی آن يعنی، آی و کی و اِی اول هم در زبان يونانی، رساننده نسبت و بستگی است
خود يونانی ها هم «هرمس»، خداوند يا رب النوع داد و ستد و برکت را آورنده موسيقی از جانب خدايان دانسته و به اين اعتبار هم او را سخت می ستايند. ساختن «لير» يعنی نخستين آلت موسيقی را هم به دست همان هرمس می دانند که گويا با بستن روده ای خشک بسان سيمی در دو سوی گوژ خالی يک گوژپشت مرده که شکل قاب صوتی تار و سه تار ما را دارد، يک آلت موسيقی ساخته و از آن آوا های دل انگيزی در آورده باشد
هدف من البته در اينجا کند و کاوی برای پيدا کردن و نشان دادن منشاء پيدايش و تاريخ موسيقی نيست. چرا که چون آگاهی کافی در اين باره ندارم، در اين زمينه هم خويشتن را صاحب صلاحيت نمی انگارم. از اين گذشته داستان سير تحول موسيقی که در نزد هر ملتی هم بگونه ای بوده، آن سان دراز است که حتا فهرست وار هم آنرا در پنج جلد کتاب قطور نمی توان گنجاند. همچنان که با وجود اينکه تا کنون پژوهشگران و نويسندگان و حتا فيلسوفان و رياضی دان های بسياری در این باره قلمفرسايی کرده اند و اين قصه همچنان هم ناگفته مانده است. آنهم انديشمندان نامداری چون ژان ژاک روسو در اثر بسيار ارزشمند خود «فرهنگ موسیقی»، فردريش ويلهلم نیچه، هردر، اسپنسر و هاووس ... 1
پس مراد من در اينجا تنها شناسدن يک نغمه خوان بی همتا از گهواره موسيقی جهان است، نه سير و تطوری در دنيای پر رمز و راز موسيقی ملل. شناساندن هنرمندی بنام گِلی کهِ ريا
(Glykeria)
که از ديرباز با صدای نيمه گرفته و لرزان و ژرف خود مرا مفتون و شيدای هنر خود ساخته. بويژه اين پلی فونيك (Polyphonic)
يا انعطاف و لرزش و چند صدايی که در حنجره ی اين زن است
بگونه ای که اين سرمايه معنوی مادرزادی به او مجال می دهد که هر نغمه ای با هر ريتم و يا ضرب آهنگی را به زيبايی بخواند. از آهنگ های بسيار بم غربی چون آهنگ های سيناترا و جانی کش و جونز و انريکو ماسياس گرفته تا سوپرانو های بسيار زير و حتا نغمات مورچه ای دنيس روسوس، هم ميهن خود و همچنين استايل های کاملآ شرقی را. آهنگهای ترکی، عبری، فرانسوی و انگليسی را هم که خيلی روشن و مفهوم و با لهجه ای بسيار زيبا می خواند
البته اين شناساندن من هم تنها بخاطر دلبسته گی بی اندازه خودم به سرزمين يونان و هنرمند محبوبم نبوده، بلکه بيشتر از تأسفی ناشی می شود که ناشناس ماندن اينچنين هنرمند بی همتايی در من برمی انگيزد که به جز کشور خود، دستکم در تمامی ديگر کشور های پيرامونی يونان و دريای آبی و زلال مديترانه هم محبوب ترين هنرمند غيربومی بشمار می رود
http://www.youtube.com/watch?v=PdqoQYpnwrc&feature=player_embedded
ترانه ای دوصدايی با عمر فاروق، نغمه پرداز و نغمه خوان بسيار هنرمند ترکيه
بويژه در کشور های ترکيه و بلغارستان و رومانی و باز بويژه در اسرائيل که اصلآ بيشترين خوانندگان آن ديار، مجذوب اين هنرمند بوده و نغمه هاشان هم سخت زير تآثير نغمات افسون ساز وی است. همچنان که
(Dalaras)
ديگر نغمه خوان بی نظير يونان، با آن صدای جادويی و شهرت جهانی خود نيز شوربختانه در ميان ما کاملآ ناشناخته مانده که اگر فرصتی باشد، می خواهم زمانی در باره او هم يک متن کوتاه بنويسم
گذشته از همه ی اينها، رفتار فردی و اجتماعی، بويژه هنجار های خانوادگی ملت يونان آنچنان بما شباهت دارد که برای کسانی که برای نخستين بار به ميان يک خانواده يونانی بروند، بسيار شگفت انگيز و باورنکردنی خواهد بود. مرادم البته آن خانواده های يونانی است که نه در آتن و ديگر شهر های بزرگ اين کشور ـ که به سبب سيل توريست از سراسر جهان و بويژه اروپای غربی و شمالی، شوربختانه اکثرآ شيوه های غربی را در روابط خود اختيار کرده اند ـ، بلکه خانواده هايی است که در مناطق دورافتاده زندگی می کنند و هنوز يونانی های بکر مانده اند
شايد گفته شود که يونان هم در اروپا است که اين گفته با فراچشم داشت تقسيمات قراردادی جغرافيای جهان، سخن کاملآ درستی هم هست، ليکن بايد دانست که يونان، يونان است، نه ارو پا و نه آسيا و در عين حال هم، هم اروپا و هم آسيا که آنهم دلايل تاريخی فروانی دارد که هم از موضوع و هم از حوصله اين نوشته بيرون است
آنچه اما بايد اينجا بدان اشاره شود اين است که نه فرهنگ مردم يونان شباهت زيادی به فرهنگ اروپائيان دارد، نه کردار و نوع زندگی آنان و نه بويژه روابط خانواده گی آنها که اصولآ هم بيشتر به شرقيان اصيل و با فرهنگ می ماند تا اروپايی های ماشينی شده. همچنان که بخش بزرگی از موسيقی آنان هم ديگر آن موسيقی سحرانگيز و اصيل شرقی ـ غربی نيست که به ژرف ترين زوايای روح هر انسانی با هر ذائقه ی حسی رسوخ می کرد
شايد يکی از اصلی ترين دلايل کشش و دلبسته گی من هم به صدای (گِلی کهِ ريا)، ناخودآگاه ناشی از اين باشد که او همچنان يونانی و با همه ی جان می خواند. درست بسان عاشقان ما در خطه آذرآبادگان که نه هنرمند بلکه جانمندند. يعنی آنان نه در پی درست خوانی نت ها که اصلآ آنرا نمی شناسند، بلکه خواستار بيرون ريختن سره ترين احساسات نهفته در ژرفای جان خود در شکل آواز هستند، و چنين است آوای گِلی کهِ ريا آن دختر اصلآ روستايی که آنگونه از درون جان می خواند که صدايش يکراست وارد خون و سيستمی احساسی آدمی می شود. ارکستری هم که هميشه می چيند يک ارکستر بکر يونانی با اينسترومنت های بومی آن سرزمين افسانه ها است. بگونه ای که گاهی ويلن نواز او صدای هايی از ساز خود بيرون می آورد که اگر او را نبينی، بدون شک خيال خواهی کرد که اين آوا ها نه از يک ساز کششی، بلکه از سازی بادی همچون نی، قره نی و يا فلوت است
به همين خاطر هم هست که من هر گاه به آن سرزمين جادويی سفر می کنم، اگر گِلی کهِ ريا در آتن برنامه داشته باشد، شب نخست حتمآ به ديدن و شنيدن برنامه ی او می روم و پسين روز به يک روستای دورافتاده سفر کرده و چند روزی را در يونان دست نخورده و در ميان يونانيان بکر گذرانده، خوراک های خانگی يوناتی و عرق دست ساز کشاورزان يونان ـ البته نه اوزو که آنرا هيچ دوست ندارم ـ می نوشم و شب ها هم به کافه های کارگری با نوازندگان و خوانندگان و رقصنده گان روستايی می روم. مکان معبود من هم در آفرادوس است
گر چه دلم نمی خواهد از اين سفر خيالی و اغواگر به يونان بازگردم، ليکن اين مطلب را همينجا با اين آرزوی بزرگ خود درز می گيرم که باشد روزی سرزمين مادری ما هم از اين سيه روزی و بی آبرويی بدرآيد و ما ايرانيان هم به آزادی دست يافته، در ميهن سحرانگيز خود زيسته، در دريای آن تن به آب زده و بر روی ماسه های داغ آن دراز کشيم و چون يونان هم، ساليانه پذيرای ميليونها تن توريست در کشورخود باشيم
چرا که ايران ما با آن غنای تاريخی و گونه گونی آب و هوا و رنگين کمان جمعيتی و بافت شهری و ترکيب روستا ها و جاده ها و کوههای سر به فلک کشيده و ديگر قشنگی هايی که دارد، آن اندازه برای غربيان جاذبه دارد که در صورت داشتن يک حکومت غيراوباش و متمدن و خوش ترکيب و غير عنتر، با تدوين يک برنامه درست، قادر خواهد بود که سالانه دستکم چند برابر درآمد نفتی از راه گسترش صنعت توريسم، ارز وارد کشور سازد. صنعتی که وارون نفت هم، نه در حال ته کشيدن، بلکه پيوسته هم در حال رشد است
http://www.youtube.com/index?ytsession=SWME83URt5PjH0Lgr_RXZNc4z0eyRPSgAuxdSyhIVCp4iURsAUEGa6ef28TcNIMP-bmJYmP_-pLwzChrhgazkBovma4dBLyLfAWjabLEbkzePthrNPNtd0PXHRulIxyw_OsqT-zxtj3XjL2XEIMiW3Piun1yrqsL0igMHeqwbZhU4DyqvNNhtpI0YbyKf5RUmY5J4-FcjPa-xrcjQ-29nOVFr-VjSaT8eL0wf6wj1Q0F9E7Zn_NiWQFhDSmJ7M5n2GuLlWTXbXPGbtARaf8mx1dXn0CJOspTYYccrZqRLfIfZQhIPnNuHTCUGl84043lTZP_pRWqITF5EP2bPjvjR7f3NgA0ysrOMr4O7o8qE-ogNTOJfHJjGhiX7kGxnyG-Gebdi9x2jF4HBlStpxEwFK3l6clnZuDZnQ1jiNL1ns0
ΕΛΑ ΣΑΝ ΤΟ ΤΖΙΒΑΕΡΙ
به ميعادگاهمان بيا
اين هم يکی از واپسين نغمات
(Glykeria)
که البته اصل آن بلغاری، نام آن
(Dobre doshal)
و خواننده آن هم گلوريا
(Gloria)
خواننده نامدار بلغار است
البته نانوشته نماند که اوضاع اقتصادی يونان هم اين روز ها ابدآ خوب نيست و آن ملت هم روزگار سختی را می گذرانند. ليکن ترديد نبايد داشت که آن ملت کهن و با درايت و سخت کوش و ميهن پرست و ميهمان نواز، با اين سرمايه های معنوی خود، بزودی همه ی مشکلات را پشت سر خواهند نهاد و يونان باز هم نخستين ميعادگاه همه ی عاشقان جهان خواهد شد. همين. امير سپهر
بيست و دوم ماه مه سال دو هزار و ده ميلادی
May 2004 June 2004 July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 January 2009 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 June 2009 July 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 September 2011 February 2012
بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :
سايه سعيدی سيرجانی :
مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم
پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم
هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی
امان از فريب و صد امان از خود فريبی
روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :