گِلی کهِ ريا، الهه ای از سرزمين الهه ها
http://www.youtube.com/watch?v=JWcubnfeKCk&feature=player_embedded
از آنجا که در سفر بودم، زمان درازی است که نتوانسته ام سايت خودم را آپديت کنم، از سويی هم چون در اين روز ها به هر سو که می نگری، شوربختانه فقط نفرت است و پرخاشگری و تفرقه و نوميدی، می خواهم اين بار سايت خودم را با يک دل نوشته تازه کنم. مهم تر اينکه، ما در اين روزگار سياه، پيش از هميشه نيازمند نشاط و شور و اميد و روحيه هستيم، و اينهمه را جز در زير چتر زيبا و رنگارنگ هنر جهان، مگر در جای ديگری هم می توان يافت؟!
باری، روايتی در شرق دور و شمال آسيا هست که بر اساس آن، چين باستان بايد سرزمين پيدايش موسيقی باشد. بدينسان که گويا چهار هزار و پانصد سال پیش از این، فرمانروای صاحبدلی از آن ديار به نام هائونک، فرمان داده باشد تا صنعتگران کشورش موسیقی را ابداع کنند. انگيزه او هم گويا محسوس گشتن و لذت بردن از نغمه خوانی مرغان عشق و هزاردستان و چلچله ها و سهره ها و ديگر پرندگان و آوای وزش نسيم و ترنم پيچش باد نرم در ميان شاخساران و موسيقی برخاسته از لرزش برگ درختان و زمزمه جویباران و جوشش چشمه ها... بوده است. ليکن اين تنها يک روايت منطقه ای است که هيچ دليل مستندی هم برای اثبات آن در دست نيست
گر چه حبشه ای ها، ژاپنی ها، آلمانی ها، ساکنان اصلی و اوليه قاره آمريکا و بتازه گی هم سامن های اسکيموسان ساکن درشمالی ترين نقطه اروپای غربی ـ بالای اسکانديناوی ـ در نقطه پيوند چهار کشور روسيه و نروژ و فنلاند و همين کشور سوئد که من در آن زندگی می کنم نيز، هر يک نياکان خود را ابداع گران موسيقی دانسته و برای خود داستانهايی هم دارند، بنابر شواهد تاريخی اما، يونان باستان را بايد گهواره ی هنر و بويژه هنر موسيقی دانست
چرا که اصولآ منشاء خود واژه موزيک
(Music)
از همان کشور است که اصل آنهم واژه يونانی
(Mousika)
است که آن هم از نام
(Muse)
برگرفته شده که در افسانه های اساطيری آن سرزمين، نام الهه نگاهبان شعر و نغمه و شادی و احساس می باشد. سه حرف پايانی آن يعنی، آی و کی و اِی اول هم در زبان يونانی، رساننده نسبت و بستگی است
خود يونانی ها هم «هرمس»، خداوند يا رب النوع داد و ستد و برکت را آورنده موسيقی از جانب خدايان دانسته و به اين اعتبار هم او را سخت می ستايند. ساختن «لير» يعنی نخستين آلت موسيقی را هم به دست همان هرمس می دانند که گويا با بستن روده ای خشک بسان سيمی در دو سوی گوژ خالی يک گوژپشت مرده که شکل قاب صوتی تار و سه تار ما را دارد، يک آلت موسيقی ساخته و از آن آوا های دل انگيزی در آورده باشد
هدف من البته در اينجا کند و کاوی برای پيدا کردن و نشان دادن منشاء پيدايش و تاريخ موسيقی نيست. چرا که چون آگاهی کافی در اين باره ندارم، در اين زمينه هم خويشتن را صاحب صلاحيت نمی انگارم. از اين گذشته داستان سير تحول موسيقی که در نزد هر ملتی هم بگونه ای بوده، آن سان دراز است که حتا فهرست وار هم آنرا در پنج جلد کتاب قطور نمی توان گنجاند. همچنان که با وجود اينکه تا کنون پژوهشگران و نويسندگان و حتا فيلسوفان و رياضی دان های بسياری در این باره قلمفرسايی کرده اند و اين قصه همچنان هم ناگفته مانده است. آنهم انديشمندان نامداری چون ژان ژاک روسو در اثر بسيار ارزشمند خود «فرهنگ موسیقی»، فردريش ويلهلم نیچه، هردر، اسپنسر و هاووس ... 1
پس مراد من در اينجا تنها شناسدن يک نغمه خوان بی همتا از گهواره موسيقی جهان است، نه سير و تطوری در دنيای پر رمز و راز موسيقی ملل. شناساندن هنرمندی بنام گِلی کهِ ريا
(Glykeria)
که از ديرباز با صدای نيمه گرفته و لرزان و ژرف خود مرا مفتون و شيدای هنر خود ساخته. بويژه اين پلی فونيك (Polyphonic)
يا انعطاف و لرزش و چند صدايی که در حنجره ی اين زن است
بگونه ای که اين سرمايه معنوی مادرزادی به او مجال می دهد که هر نغمه ای با هر ريتم و يا ضرب آهنگی را به زيبايی بخواند. از آهنگ های بسيار بم غربی چون آهنگ های سيناترا و جانی کش و جونز و انريکو ماسياس گرفته تا سوپرانو های بسيار زير و حتا نغمات مورچه ای دنيس روسوس، هم ميهن خود و همچنين استايل های کاملآ شرقی را. آهنگهای ترکی، عبری، فرانسوی و انگليسی را هم که خيلی روشن و مفهوم و با لهجه ای بسيار زيبا می خواند
البته اين شناساندن من هم تنها بخاطر دلبسته گی بی اندازه خودم به سرزمين يونان و هنرمند محبوبم نبوده، بلکه بيشتر از تأسفی ناشی می شود که ناشناس ماندن اينچنين هنرمند بی همتايی در من برمی انگيزد که به جز کشور خود، دستکم در تمامی ديگر کشور های پيرامونی يونان و دريای آبی و زلال مديترانه هم محبوب ترين هنرمند غيربومی بشمار می رود
http://www.youtube.com/watch?v=PdqoQYpnwrc&feature=player_embedded
ترانه ای دوصدايی با عمر فاروق، نغمه پرداز و نغمه خوان بسيار هنرمند ترکيه
بويژه در کشور های ترکيه و بلغارستان و رومانی و باز بويژه در اسرائيل که اصلآ بيشترين خوانندگان آن ديار، مجذوب اين هنرمند بوده و نغمه هاشان هم سخت زير تآثير نغمات افسون ساز وی است. همچنان که
(Dalaras)
ديگر نغمه خوان بی نظير يونان، با آن صدای جادويی و شهرت جهانی خود نيز شوربختانه در ميان ما کاملآ ناشناخته مانده که اگر فرصتی باشد، می خواهم زمانی در باره او هم يک متن کوتاه بنويسم
گذشته از همه ی اينها، رفتار فردی و اجتماعی، بويژه هنجار های خانوادگی ملت يونان آنچنان بما شباهت دارد که برای کسانی که برای نخستين بار به ميان يک خانواده يونانی بروند، بسيار شگفت انگيز و باورنکردنی خواهد بود. مرادم البته آن خانواده های يونانی است که نه در آتن و ديگر شهر های بزرگ اين کشور ـ که به سبب سيل توريست از سراسر جهان و بويژه اروپای غربی و شمالی، شوربختانه اکثرآ شيوه های غربی را در روابط خود اختيار کرده اند ـ، بلکه خانواده هايی است که در مناطق دورافتاده زندگی می کنند و هنوز يونانی های بکر مانده اند
شايد گفته شود که يونان هم در اروپا است که اين گفته با فراچشم داشت تقسيمات قراردادی جغرافيای جهان، سخن کاملآ درستی هم هست، ليکن بايد دانست که يونان، يونان است، نه ارو پا و نه آسيا و در عين حال هم، هم اروپا و هم آسيا که آنهم دلايل تاريخی فروانی دارد که هم از موضوع و هم از حوصله اين نوشته بيرون است
آنچه اما بايد اينجا بدان اشاره شود اين است که نه فرهنگ مردم يونان شباهت زيادی به فرهنگ اروپائيان دارد، نه کردار و نوع زندگی آنان و نه بويژه روابط خانواده گی آنها که اصولآ هم بيشتر به شرقيان اصيل و با فرهنگ می ماند تا اروپايی های ماشينی شده. همچنان که بخش بزرگی از موسيقی آنان هم ديگر آن موسيقی سحرانگيز و اصيل شرقی ـ غربی نيست که به ژرف ترين زوايای روح هر انسانی با هر ذائقه ی حسی رسوخ می کرد
شايد يکی از اصلی ترين دلايل کشش و دلبسته گی من هم به صدای (گِلی کهِ ريا)، ناخودآگاه ناشی از اين باشد که او همچنان يونانی و با همه ی جان می خواند. درست بسان عاشقان ما در خطه آذرآبادگان که نه هنرمند بلکه جانمندند. يعنی آنان نه در پی درست خوانی نت ها که اصلآ آنرا نمی شناسند، بلکه خواستار بيرون ريختن سره ترين احساسات نهفته در ژرفای جان خود در شکل آواز هستند، و چنين است آوای گِلی کهِ ريا آن دختر اصلآ روستايی که آنگونه از درون جان می خواند که صدايش يکراست وارد خون و سيستمی احساسی آدمی می شود. ارکستری هم که هميشه می چيند يک ارکستر بکر يونانی با اينسترومنت های بومی آن سرزمين افسانه ها است. بگونه ای که گاهی ويلن نواز او صدای هايی از ساز خود بيرون می آورد که اگر او را نبينی، بدون شک خيال خواهی کرد که اين آوا ها نه از يک ساز کششی، بلکه از سازی بادی همچون نی، قره نی و يا فلوت است
به همين خاطر هم هست که من هر گاه به آن سرزمين جادويی سفر می کنم، اگر گِلی کهِ ريا در آتن برنامه داشته باشد، شب نخست حتمآ به ديدن و شنيدن برنامه ی او می روم و پسين روز به يک روستای دورافتاده سفر کرده و چند روزی را در يونان دست نخورده و در ميان يونانيان بکر گذرانده، خوراک های خانگی يوناتی و عرق دست ساز کشاورزان يونان ـ البته نه اوزو که آنرا هيچ دوست ندارم ـ می نوشم و شب ها هم به کافه های کارگری با نوازندگان و خوانندگان و رقصنده گان روستايی می روم. مکان معبود من هم در آفرادوس است
گر چه دلم نمی خواهد از اين سفر خيالی و اغواگر به يونان بازگردم، ليکن اين مطلب را همينجا با اين آرزوی بزرگ خود درز می گيرم که باشد روزی سرزمين مادری ما هم از اين سيه روزی و بی آبرويی بدرآيد و ما ايرانيان هم به آزادی دست يافته، در ميهن سحرانگيز خود زيسته، در دريای آن تن به آب زده و بر روی ماسه های داغ آن دراز کشيم و چون يونان هم، ساليانه پذيرای ميليونها تن توريست در کشورخود باشيم
چرا که ايران ما با آن غنای تاريخی و گونه گونی آب و هوا و رنگين کمان جمعيتی و بافت شهری و ترکيب روستا ها و جاده ها و کوههای سر به فلک کشيده و ديگر قشنگی هايی که دارد، آن اندازه برای غربيان جاذبه دارد که در صورت داشتن يک حکومت غيراوباش و متمدن و خوش ترکيب و غير عنتر، با تدوين يک برنامه درست، قادر خواهد بود که سالانه دستکم چند برابر درآمد نفتی از راه گسترش صنعت توريسم، ارز وارد کشور سازد. صنعتی که وارون نفت هم، نه در حال ته کشيدن، بلکه پيوسته هم در حال رشد است
http://www.youtube.com/index?ytsession=SWME83URt5PjH0Lgr_RXZNc4z0eyRPSgAuxdSyhIVCp4iURsAUEGa6ef28TcNIMP-bmJYmP_-pLwzChrhgazkBovma4dBLyLfAWjabLEbkzePthrNPNtd0PXHRulIxyw_OsqT-zxtj3XjL2XEIMiW3Piun1yrqsL0igMHeqwbZhU4DyqvNNhtpI0YbyKf5RUmY5J4-FcjPa-xrcjQ-29nOVFr-VjSaT8eL0wf6wj1Q0F9E7Zn_NiWQFhDSmJ7M5n2GuLlWTXbXPGbtARaf8mx1dXn0CJOspTYYccrZqRLfIfZQhIPnNuHTCUGl84043lTZP_pRWqITF5EP2bPjvjR7f3NgA0ysrOMr4O7o8qE-ogNTOJfHJjGhiX7kGxnyG-Gebdi9x2jF4HBlStpxEwFK3l6clnZuDZnQ1jiNL1ns0
ΕΛΑ ΣΑΝ ΤΟ ΤΖΙΒΑΕΡΙ
به ميعادگاهمان بيا
اين هم يکی از واپسين نغمات
(Glykeria)
که البته اصل آن بلغاری، نام آن
(Dobre doshal)
و خواننده آن هم گلوريا
(Gloria)
خواننده نامدار بلغار است
البته نانوشته نماند که اوضاع اقتصادی يونان هم اين روز ها ابدآ خوب نيست و آن ملت هم روزگار سختی را می گذرانند. ليکن ترديد نبايد داشت که آن ملت کهن و با درايت و سخت کوش و ميهن پرست و ميهمان نواز، با اين سرمايه های معنوی خود، بزودی همه ی مشکلات را پشت سر خواهند نهاد و يونان باز هم نخستين ميعادگاه همه ی عاشقان جهان خواهد شد. همين. امير سپهر
بيست و دوم ماه مه سال دو هزار و ده ميلادی
May 2004 June 2004 July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 January 2009 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 June 2009 July 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 September 2011 February 2012
بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :
سايه سعيدی سيرجانی :
مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم
پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم
هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی
امان از فريب و صد امان از خود فريبی
روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :