تجربه ی نزديک به سه دهه حکومت شريعتمداران بر ايران، چشم انداز های روشنی را بر روی ما گشوده است. از پس اين تجربه تلخ، شايسته است که ما يک بازنگری کامل در مورد مقوله ی مذهب در ايران داشته باشيم. بويژه بازنگری و تعمق در آثار متفکران ايران. خاصه در مورد بخش شيعه گری آن. نگارنده از اينروی اولين نوشته ی امسال خود را بدين موضوع اختصاص می دهم که، از پس چنين فاجعه ی خونباری، آزرده می شوم از اينکه باز مشاهده می کنم عده ای هنوز هم ساده انديشانه تصور ديگری از اسلام ايرانی دارند
يعنی علی رغم اين تجربه ی عينی خود، هنوز هم در اين پندار باطل مانده اند که گويا اين کسان که در ميهن ما حکومت را در دست دارند، نمايندگان حقيقی اسلام نباشند. تصور اين عده اين است که گويا اين جمهوری محترمی که در ايران است، يک نظام اصيل اسلامی نيست، و اسلام حقيقی گويا آنی است که مثلآ مولانا و حافظ و سعدی از آن سخن گفته اند. به ديگر سخن، اين عده نه اينکه خمينی و خامنه ای و مکارم و جنتی ... را نمايندگان اصلی اسلام بدانند، بطور مثال شخصيت هايی چون منصور حلاج و عين القضات همدانی و جلال الدين بلخی و شيخ اشراق را مناديان اسلام راستين می شناسند
اينان اما در حالی چنين شخصيت هايی را مناديان اصلی اسلام تصور می کنند، که توجه نمی کنند که تقريبآ تمامی آن نمايندگان ادعايی، نه تنها در زمان خود از جانب شريعتمداران مرتد و مشرک شناخته می شدند، بلکه حتی تنی چند از آنان اصلآ با حکم ارتداد و محدور الدم بودن نمايندگان اسلام اصيل بطرز فجيعی مثله و کشته شدند. بی جا نيست که هشتصد سال پس از مرگ مولانا، ملا ها، يعنی اين نمايندگان حقيقی اسلام، حتی در دست گرفتن کتابهای پير روم شرقی را هم، با خود را به نجاست آلودن برابر می دانند
با اين مقدمه، مراد نويسنده در اين نوشته نه رد ادعای ملا ها، که اتفاقآ اثبات حقانيت سخن آنان است. تآييد اين ادعا، که حافظ و سعدی و سهره وردی و خيام ها نه تنها نمايندگان حقيقی اسلام نبودند، که حتی هر يک با هزار دروغی که به دين اسلام بسته اند، کاملآ هم به حق به کفر و الحاد و زندقه متهم شده اند
گرچه اسلام اصلی و عربی با جنگ و غارت و خونريزی آغاز شد، و با زور شمشير خون چکان سرداران عرب هم به تمامی ممالک آنروز تحميل شد، اسلام پس از مرگ پيامبر اما حداقل بخشآ ره اعتدال و مدارا پيش گرفت. بصورتی که امروز پس از چهارده سده، اسلام بعضی از ملتهای مسلمان بلحاظ سلوک و باور به زندگی مسالمت آميز با باورمندان ديگر اديان، هيچ شباهتی به اسلام پيامبر ندارد. يعنی کوچکترين سنخيتی با آن اسلام زورگو و متجاوز و بی منطق ندارد که به ديگران اخطار می کرد يا الله و دين ما را بپذيريد، يا همگی شما را از دم تيغ خواهيم گذراند و اموال و زنانتان هم بر ما حلال خواهند بود. مانند اسلام بوسنی، اسلام اندونزی، اسلام مالزی، اسلام تونس و اسلام مسلمانان هند و چين و حتی اسلام سعودی که زادگاه خود پيامبر و دين او است
اين تفاوت ها البته صرفنظر از به هم خوردن معادله ی قدرت و تحميل ارزشهای جهانشمول امروز به مسلمانان، که عمدتآ بازداشتن مسلمانان از دخالت در امور ديگر ملتها و مذاهب است، بخشی به دليل اختلاف فرهنگ ملی مسلمانان اهل سنت در مناطق مختلف جهان، و در آميختن فرهنگ ملی آنان با ارزشهای اسلامی هم است. بدين معنا که، هر اندازه که پايه های تمدن ملتی قوی تر بوده و فرهنگ غير دينی او مسالمت جو تر، آن ملت بهمان اندازه هم از اسلام برداشتی انسانی تر داشته. طبق اين فرمول، طبيعی بود که برداشت ايران از اسلام از تمامی ديگر ملتها ملاطفت آميز تر و مدارا جو تر باشد. چون سابقه مدنيت ايران از تمامی آنها طولانی تر است. اين هم نه ادعا، که يک حقيقت پذيرفته شده ی تاريخی است
اگر فقط مصر را بکناری نهيم که تاريخی خاص و طولانی دارد و در مقاطعی هم تاريخ مشترک با ما، می بينيم که مدنيت و فرهنگ ايران از همه ی کشور های امروز مسلمان عميق تر و طولانی تر است. از آن هم مهم تر، آن خصلت احترام به سنن و آداب ديگر مردمان که در فرهنگ ايران پيش از اسلام وجود داشته، در پيشينه ی تاريخی قبل و بعد از اسلام هيچ ملت ديگری يافت نمی شود. فرهنگی انسانمدار و مداراگر که پيوسته حتی به مغلوبان خود نيز برای حفظ ارزشهای فرهنگی قومی دينی خويش ياری می رسانده
با چنين پيش زمينه ی فرهنگی اما می بينيم که برداشت ايران از اسلام به هيچ روی تناسبی با آن قاعده ندارد. که البته منظور از اسلام ايران در اينجا همين شيعه گری است. يعنی اين اسلام ايران، نه تنها نرم خوی تر از ملتهای عقب تر از خود نيست، سهل است که از اسلام ملتهای فاقد مدنيت، و حتی از اسلام قبايل وحشی و آدمخوار آفريقا هم به مراتب متحجر تر و وحشی تر است
جواب اين پارادوکس در اين امر نهفته است که اسلام ايران اصلآ اسلام نيست. يعنی اينکه اين آيين بطور جوهری چيزی متفاوت است. شيعه گری که ملا ها آن را اسلام می نامند، نه اسلام که در بسياری موارد اساسآ متضاد با آيين پيامبر و قران و سنت او است. اين مسلک چيزی التقاطی و بی ربط است که فقط پوسته ای از اسلام دارد. ورنه آن فرمول در مورد سنی های ما که مسلمان حقيقی مانده اند کاملآ صدق پيدا میکند
يعنی اسلام اهل سنت ما هم علی رغم تمامی نابرابری های اجتماعی که هماره از آن رنج برده، با اختلاط با فرهنگ ايرانی، اسلامی شده که خيلی از شيعه گری مترقی تر است. اگر مقايسه ی بی طرفانه ای بين اسلام اهل سنت خودمان با شيعيان داشته باشيم، متوجه خواهيم شد که اسلام سنی کرد و ترکمن و حتی بلوچ ما هميشه خيلی باز تر و انسانی تر از اسلام شيعی مردم تهران و اصفهان و شيراز و مشهد و ديگر شهر های بزرگ شيعه نشين بوده و هست. آنهم علی رغم پايين تر بودن امکانات، نابرابری در توزيع در آمد، آبادانی کمتر و حتی سطح تحصيلات و امکانات شهری پايين تر سنی ها نسبت به شيعيان
اگر اين تبليغ ملا های رافضی حقيقت داشت که گويا اسلام اهل سنت ارتجاعی تر از اسلام شيعه گری است، بايد امروز تمامی نواحی سنی نشين ايران اصلی ترين پايگاه طالبان می گرديد. اما می بينيم که در سراسر مناطق سنی نشين ما حتی دو رأس طالب هم پيدا نمی شود. بايد هم اينگونه باشد. چون برداشت طالبانی از اصل اسلام و طالبانيسم با فرهنگ ايران همخوانی ندارد. اما شيعه چون چيزی ابداعی و از ريشه با فرهنگ ايران بيگانه است، طالبانی خاص خود دارد. يعنی آخونديسمی دارد که صد پله از طالبان سنی ارتجاعی تر و ضد انسانی تر است. نگارنده باور دارم که چنانچه اگر ايران تا امروز همچنان سنی مانده بود، اسلام امروز ايران يکی از مترقی ترين ها بود
اما ما ديری است که ديگر مسلمان نيستيم. نکته هم در همين است. آنچه ما داريم يک بدعت ارتجاعی و ضد بشری است که حتی از اسلام مهاجم و زورگوی اوليه هم هزار پله خونريز تر و بی منطق تر است. بدعتی که نه تنها با هيچ فرهنگ و ملت و مذهبی سر دوستی و مدارا ندارد، که ديگران را چون حيوانات پستی می شمارد که چون استعداد مسلمان شدن ندارند، بايد از ميان برداشته شوند. منظورشان هم البته از مسلمانی، شيعه شدن است
درست است که ايران هرگز اسلام اصلی را نپذيرفت، و ايرانی از همان روز اول هم در اسلام بدعت آورد، ليکن آن بدعت بر خلاف شيعه گری برای تلطيف اسلام بود نه خشن تر ساختن آن. چنانکه تا قبل از شيعه شدن ايران، گر چه کشور ما هم پاره ای از دنيای اسلام بود، اما با توجه به همان فرهنگ مدارا جويانه ايرانی، ايران پيوسته پناهگاه تمامی دگر انديشان اسلامی بود، حتی دگر انديشان سرزمين های عربی. بهترين نمونه آن دگر انديشان پناهجو هم، نواده های حضرت علی بودند که از بيم جان به ايران پناه آوردند. اما طنز تلخ تاريخ اين است که اين پناه آوردگان عرب بعد ها، يعنی پس از شيعه شدن ايران، به مقام امامت و امامزادگی ارتقاء پيدا کردند، و پناه دهندگان آنها يعنی ايرانيان به سگ آستان بوس آنان تنزل درجه يافتند
هر چه بود، آن دين را صفويان اما از بين بردند. اسلام در ايران از روزی به راه وحشيگری و خونريزی افتاد که اين سلسله سبعانه بدعتی ديگر در بدعت اسلامی ما آورده و با قتل و کشتار آنرا گسترش داد. در مقام مقايسه ی آن اسلام با شيعه گری تحفه ی صفوی که امروزه در ايران حاکم است، همين بس که توجهی به داستان مرگ حکيم ابولقاسم فردوسی داشته باشيم. گر چه فردوسی از طرف بزرگترين مجتهد عصر خود، آتش پرست و کافر خوانده شده بود، اجازه ی دفن جسد او هم در گورستان مسلمانان داده نشد، اما دستکم پس از مرگ وی و دفن جسدش در باغ خود، ديگر هيچ مجتهد سنی دستور نداد که گور او را هم لعنت آباد خوانند و چون لشگر حزب الله ملايان امروز حتی به سنگ و کلوخ گور او نيز حمله کنند
عملی ضد انسانی و شرم آور که حتی شيعيان و اهل سنت عراق هزار بار به ظاهر عقبمانده تر از ما نيز با جسد صدام حسين و فرزندانش نکردند، و آن هر سه جسد را در موطن اصلی آنان، يعنی شهر تکريت با احترام به خاک سپردند. هيچ کس هم سنگ قبر آنان را با ديلم و چکش خرد نکرد. نگارنده يکبار ديگر نيز بر اين نکته پای می فشارم که کسانی که ملای ايرانی را به عرب می چسبانند، کاملآ در اشتباه هستند. منظور نويسنده اينجا بحث کيفی نيست که مثلآ کدام بهتر و کدام پست تر هستند. مراد صرفآ اشاره به کجراهی است که امروزه خيلی از هم ميهنان ما در آن افتاده و شيخ و ملای ايرانی را با عرب يکی می دانند. اين يک خطای ديد است که محصول نفرت از ملا ها است، که گاهآ به غلط چهره ی نفرت از عرب بخود می گيرد. در حاليکه اين آخونديسم اگر با فرهنگ بومی خود، يعنی با فرهنگ ايران سر سازگاری ندارد، بيشتر از آن، با فرهنگ و دين عرب است که هيچ سنخيتی ندارد. سهل است که، با فرهنگ و دين عرب اصلآ از بن و ريشه به شدت دشمن هم هست
باری، باز می گرديم به بحث اصلی که آورديم عده ای ملا ها را نماينده اصلی اسلام ندانسته، بعضی از انديشمندان قديمی ايران را مسلمان واقعی و مروج و پاسدار دين اسلام می پندارند. اشتباه بزرگ اين بزرگواران در اين است که هنوز هم متوجه نشده اند که اسلام و مخصوصآ شيعه اصيل همين است که در ايران بر سرير قدرت است. نه آن اسلام ذهنی و نيست در جهان" که چند فکل کراواتی آنرا بزک کرده و تبليغ می کنند. يا آن اسلامی که سعدی و حافظ و مولانا از آن سخن گفته اند و عده ای به غلط آنرا اسلام حقيقی می پندارند
صرف نظر از اينکه اصلآ بسياری از آن اديبان و متفکران قبل از ظهور شيعه در ايران می زيسته اند، بايد دقت کرد که هيچيک از آن شخصيت ها اصولآ مسلمان نبودند، چه رسد به اينکه به شيعه ای مؤمن بوده باشند که بعد ها آمد و از ارتجاع و جنايت، اصل اسلام را هم روسفيد کرد. آنان که ادبای بزرگ ايران را نمايندگان اصلی اسلام می پندارند، به تاريخ و جغرافيای آثار آن گذشتگان و محدوديتهای دوران حيات آنها هيچ توجه ندارند. اسلام سعدی و حافظ و مولانا ... اسلام حقيقی نبوده و نيست. آن اسلام يک دروغ تاريخی است. آن اهالی انديشه اصلآ اين دين را قبول نداشتند، چه رسد که مفتون و شيدای آن بوده باشند. اگر هم بعضی از ايشان به لاف و گزافه زنی در مورد اسلام پرداخته اند، صرفآ از روی ترس از شريعتمداران و حاکمان گمراه بوده نه از سر اعتقاد
آنها از ترس مردم جاهل و از بيم جان، قادر نبودند که اصل اسلام را بيان کنند. پس بطور اجبار آن را بزک کرده و صورت انسانی به قوانين جزمی و خونين آن داده اند. کافی است که نيم نگاهی به اوضاع زمان خودمان و سرنوشت خونبار مخالفان دکانداران شريعت اندازيم، تا دستگيرمان شود که متفکران فلکزده ما در زمانه تاريک خود با چه محدوديتها و جلاد های نادانی طرف بوده اند. مثلآ حافظ ی که در دوران او امير مبارز الدين حتی بر سر سفره ی نماز هم با اشارات دست و پا و ابرو و لب دستور قتل می داده، در آن دوران ظلمانی اصلآ حتی قادر نبوده که از اسلام نيم انتقادی صريح هم بعمل آورد، چه رسد به اينکه اصل آنرا رد کند. گرچه اين کار را خيلی ظريف و رندانه انجام داده. اين البته فقط به عصر حافظ مربوط نمی شود. دوره ی ديگر انديشمندان ما هم دستکمی از اوضاع زمان وی نداشته
وقتی پس از گذشت چند قرن ما هنوز هم از بيم جان قادر به نقد حتی يک ملای بيسواد و بی هويت هم نباشيم، طبيعی است که در آن دوران هزاران بار تاريک تر از امروز ما، متفکر فلکزده ايرانی قادر به نفی اسلام نبوده باشد. وحال آنکه بسياری از آنها با شجاعت حتی اصول غير منطقی و خرد ستيزانه اين دين را هم به ظرافت به زير سئوال برده اند. کاری که حتی امروز هم روشنفکر پاريس ونيويورک نشين ما از ترس منافع زهره ی آنرا ندارد
اينکه می بينيم بيشترين آثار ادبی و کلاسيک متفکران ما تا اين اندازه سخت و تو در تو است، امری خود گزيده نيست. اين شيوه به انديشمند ايرانی تحميل شده. اين آثار هيچکس نفهم و پيچيده، محصول اوضاع جهل زده و سياه آن دورانی است که انديشه ورزان ايران نمی توانستند که عقايد خود را باز و بی پرده بنويسند. از اينروی است که مجبور شده اند حتی نرم ترين انتقاد خود از اسلام را هم در هزار لفافه پيچيده و عرضه کنند. سعدی آگاه و جهانديده، حافظ رند و شرابخواره، جامی خوش مشرب عاشق پيشه، سهره وردی مفتون آيين مهر و نظامی گنجوی ستايشگر عشق جسمانی و مادی ... و بويژه عمر خيام البته که بعيد است اسلام را نشناخته باشند
بی شک آنها حتی خيلی بهتر از من و شمای امروزی با چهره ی عبوس و خشن و بی رحم اسلام آشنا بودند. آن بيچاره ها اما چاره ای جز دروغگويی نداشتند. آنان از اسلام چهره ای انسانی و لطيف و رحمانی ترسيم کرده اند، با اين قصد که تا شايد بتوانند اين آيين خون و غارت و تجاوز را کمی نرم تر کرده، از اين رهگذر هم خود راحت تر زندگی کنند و هم خدمتی به مردم هم عصر خويش کرده باشند
در باره اين ادعا می توان هزاران دليل آورد. در حاليکه در تمامی قرآن حتی يکبار هم از عشق سخن به ميان نيامده، فقط ترس از خداوند صد ها بار گوشزد شده، حافظ می گويد از صدای سخن عشق نديدم خوشتر، عبدالرحمان جامی و نظامی گنجوی عشق را زيبا ترين هديه الله می آورند، سعدی بجای ترويج خوف از خدا، به لطافت عشق به پروردگار را تبليغ می کند و بد تر از همه از الف تا يای آثار انبوه مولانا ستايشگر عشق و شور و مستی است. بنابر اين معلوم است که همه ی اين شخصيت ها از ترس الله ستايان به زير چتر دروغ پناه آورده اند. از آنهم معلوم تر اين که آنها ابدآ اعتقادی به اصل اسلام نداشتند
چيزی که سالک اهل طريقت از آن بنام عشق حقيقی ياد می کند، دروغ است. همچنان که اساسآ خود طريقت يک دروغ محض است. ايرانی قبل از اسلام که حتی مراسم ختم پدر و مادر خود را هم با شادخواری و جشن برگزار می کرده، اصولآ نمی توانسته که بی آوای خوش چنگ و چغانه و باده و يار زندگی کند. به همين دليل نياز هم هست که اين دروغها را به دامان اسلام چسبانده
در اسلام نه تنبک و دف و نی وجود دار، نه عشق، نه رقص و سماع، نه هنر و نه اساسآ خوشی و مسرت. اينها همه از ابداعات ايرانيان است. اسلام ديروز همان اسلام سنت بود که مولانا ها و سعدی ها و خيام ها بدان کافربودند. اسلام حقيقی شيعی هم همين است که ملا ها آنرا نمايندگی می کنند. هر کهِ هم که غير از اين انديشد و گويد که فقيهان و بزرگان حوزه می گويند، صد البته که بدين مذهب کافر است ...
یکشنبه، نوزدهمين روز از فروردین هشتاد و شش خورشيدی، برابر با هشتمين روز از آوريل دوهزار و هفت ميلاد ی