حزب ميهن
امير سپهر
ننگ آن خداوندی که ملا آنرا تبليغ می کند
در فرهنگ نوشتاری و گفتاری ما بسياری از واژگان معنای مجازی دارند. يکی از اين واژه ها، واژه روحانيت است. روحانی و روحانيت در تمامی فرهنگها و در نزد همه ی ملتها به افراد و قشری معنويت گرا گفته می شود که از تعلقات اين جهانی بريده، به دور از دنيای مادی و جلوه های آن، در گوشه ای اعتکاف گزيده و به عبادت پروردگار خويش مشغولند. يا کسانی که برای کسب رضايت خداوندی، تمامی جوانی و عمر خود را صرف خدمت و يا تلطيف روح بندگان او می کنند. از اين رهگذر هم، مالک قلوب مؤمنان گشته، بی تاج و تخت، پادشاه حقيقی مردم باورمند می شوند
روحانی اما در ايران به مشتی بيکاره و انگل گفته می شود که کاری ندارند جز خانه نشينی و تن آسايی. عناصری بيسواد، پسمانده، تنبل و زنباره که در تمامی عمر حتی يک روز هم کار نکرده اند. هيچ نقشی هم در کار و توليد نداشته، در طول تاريخ هم همواره زالو صفت از دسترنج مردمان بدبخت ارتزاق کرده اند. روحانی ايرانی تنها رسالتی که برای خود می شناسند، نه خدمت به بندگان خداوند، بلکه پاسداری از جهل و هر چه نادان نگاه داشتن آنان است. تمام قدرت و استعداد خود را هم صرف همين کار می سازد. يعنی صرف گسترش جهالت و خرافه پرستی. چون فلسفه ی وجودی و تداوم زندگی انگلی اين قشر زائد و بی فايده در گرو اين امر است
فقط در سايه ی همين جهالت است که ملا می تواند بياسايد و همچنان از بی خبران سواری گيرد. اين ويژگی هايی است که روحانی ايرانی دارد. به جز چند استثناء هم، اين ويژگيها که برشمرده شد، در مورد تمام کسانی که در ايران نام روحانی را با خود به يدک می کشند، صدق پيدا می کند. بزرگترين تفاوت روحانی وطنی با روحانی ساير ملل، رسالت اجتماعی است که ملای ايرانی برای خود قائل است و از همه مهمتر اعمال وحشيانه ای است که بنام خدا انجام می دهد. کرداری سبعانه که تشابهی به کردار روحانی هيچ دين و آيين ديگری در جهان ندارد. نه بودايی، نه يهود و نه نصارا و نه حتی اسلام اصلی، يعنی اسلام اهل سنت
از قبيل صدور حکم زندان و بند و شلاق و سنگسار و کور کردن و دست و پا بريدن و اعدام و تجاوز و مصادره ی هستی مردم ... از همه ی اين اعمال هم شرم آور تر حکم تجاوزی است که آنرا بنام خدا صادر می کند. روحانيت ساير ملت ها نقششان در جامعه حال دستکم بصورت ظاهر هم که شده، بالا بردن سطح معنويت مؤمنان است، نه اينکه حکم تجاوز به دختر بچه های معصوم نه ساله صادر کنند. آنهم با جاری ساختن خطبه ی عقدی بنام پروردگاری که مثلآ بايد دوستدار بندگانش باشد. نگارنده اعتقاد دارم که هيچ عمل اين طايفه ی ضد خدا شنيع تر و جنايتکارانه تر از اين بالغ دانستن کودکان نه ساله و حکم تجاوز بدانان صادر کردن نيست
اين عمل ننگين و شرم آور نه دين داری و اعتقاد به خدا، بلکه اصلآ در حکم آب دهان انداختن به صورت انسان و انسانيت و بزرگترين توهين به خداوند است. آخر اين چگونه خداوندی است که تجاوز شنيع و چندش آور يک گردن کلفت بی شعور و معنويت به يک کودک معصوم را روا می دارد. اين کدامين خداوند است که اجازه می دهد بنامش يک انسان نمای پست و بی شعور و جنايتکاری چشم همنوع خود را از حدقه بيرون کشد. اين چگونه خدايی است که با هر چه شادی و نشاط و سرور و زيبايی است سر دشمنی دارد. اين خدا چگونه فرهنگی دارد که در قاموسش هر گونه استعداد بندگانش برای خلق هر اثرهنری گناه و معصيت معنا می دهد. اصلآ اين خدای لعنتی از کدامين سياره ی نفرين شده ای آمده که بندگان خود را هميشه گريان و ماتم زده می خواهد
ننگ بر آن خداوندی باد که ملای ايرانی آنرا تبليغ می کند. خدايی که ملای ايرانی از آن سخن می گويد، خود اهريمن است. کسانی هم که خدای ملا ها را می پرستند نه ديندار و خدا پرست، که اهريمن پرست هستند. حال چه نادانسته و چه از سر منفعت طلبی. اميدی به گروه دوم نيست. اين گروه دانسته نه تنها دين و خدا و وطن و مردم خود، بلکه حتی شرف و حيتيت انسانی خويش را هم به ملا ها فروخته اند. بنابر اين ما را سخنی با آنان نيست. ليکن عده ای از هم ميهنان ساده ی ما هم هستند که فقط از روی کم آگاهی در قفس شيخ و ملا گرفتار آمدند. تا ما نتوانيم سطح شعور اين دسته از هم ميهنان خود را بالا بريم، آنان همچنان اسير خواهند بود. البته عده ای طفيلی بی خانواده و هويت هم هستند که برای ملا ها هميشه نقش تيغ کش و جلاد را ايفا کرده اند. اين دسته ی آخری نور چشمی های ملا ها هستند
زيرا که اساسآ حيات شيخ و ملا به جاهلان و طبقات پست اجتماعی گره خورده. اين قشر خوب می داند که هر چه مردم جاهل تر و عقبمانده تر باشند به همان اندازه مطيع تر خواهند بود.عاقل و فرزانه که به ملا سواری نمی دهد. فقط نادانها و واماندگان هستند که گوش به فرمان و ابزار دست اين قشر می شوند. اگر آنها قادر گشته اند که سده ها همچنان به حيات انگلی خود ادامه دهند، تنها و تنها با تکيه بر همين مردمان جاهل و بی فرهنگ بوده است و بس. اين طفيلی ها تيغه ی تيز دشنه ی ملا ها هستند. هر شاه و وزير و مصلح اجتماعی که در طول تاريخ اراده کرده تا نقش ملا را در ايران و در حيات اجتماعی ايرانيان بی رنگ سازد، خود را با ميليونها تن از اين انسان های جاهل مواجه ديده است. متعصبانی که معمولآ هم از تربيت نايافته ترين طبقات اجتماعی هستند. کسانی با گردنهای متورم از تعصب و با دهانهای کف آلود، که ملا ها آنانرا بسيج و به صحنه کشيده اند
تا با چوب و چماق و دشنه بيايند و از بيضه ی اسلام عزيز دفاع کنند. يعنی؛ در مقابل آن ايرانيان روشن ضمير و ترقی خواهی بياستند، که اتفاقآ خواهان بهبود زندگی خود همين افراد فلکزده و نابخرد هستند. به ديگر سخن، چنانچه ملا جماعت همواره توانسته بر شاه و وزير و روشنفکر و هر مصلح اجتماعی ديگری پيروز گردد، اگر اين طايفه قادر گشته که حتی از قوی ترين پادشاهان ايران نيز باج ستانی کند، تنها و تنها با حمايت همين جاهل ترين مردم ما بوده است. با پيشتيبانی و جانفشانی آن بيچارگان بی فرهنگی که همواره خود هيمه ی اجاق کباب روان و خرد خويش گشته اند
اين مطلب اخير را که آوردم بيشتر به قبل از انقلاب پنجاه و هفت مربوط می شود. انقلاب مچ ملا ها را باز کرده. آن بلوا گر چه در ظاهر برايشان پيروزی به همراه آورد، آن پيروزی اما در واقع پيروزی در ورود به پروسه ی شکست بود، به مثابه آغازی برای فصل پايانی. انقلاب شکوهمند پرده از رخسار زشت و ماهيت مخوف ملا ها بر گرفت. بيست و هشت سال جور و ستم و دزدی و جنايت و چپاول از پی آن کاميابی موقت، حتی به نا آگاه ترين مردمان ديروز هم نشان داد که روحانيت در ايران يعنی چه
حال ديگر آن خوابزدگان و حتی بعضی از آن طفيلی ها هم می دانند که اين انگل ها هيچ چيزشان اندک شباهتی به پرهيزکاران و مردان خدا ندارد. چون در عمل ديدند که اين قوم تا چه اندازه جنايتکار و دغلباز و خطرناک هستند. در اين مدت غافلان ديروزی هم با پوست و گوشت و استخوان خود حس کرده اند که ملا چه عنصر پليدی است. حس کرده اند که از الف تا يای اين کيش که اين قوم ضد ايرانی آنرا تبليغ می کنند، بدعت، دروغ، شرک و خرافه و حتی ضديت با خداوند است. فهميده اند که ارشاد مردم، دفاع از اسلام و خدا پرستی و ادعا هايی از اين دست، دروغهايی جز برای فريب و زراندوزی نيست. 1
اين نيمه بيداری به رايگان به دست نيامده. ملت ما برای برخاستن از اين خواب غفلت و رسيدن به دروازه ی حقايق، يکی از سنگين ترين هزينه های تاريخ خود را پرداخته و همچنان هم می پردازد. با اين بهای کمر شکن، ما حق نداريم که اين فرصت تاريخی را برايگان از دست دهيم
اگر تا سال پنجاه و هفت، حتی کمونيست ايرانی هم نقد از ملا را تاب نمی آورد، با آن بهای سنگين که فقط يک قلم آن جان و سلامت يک ميليون جوان برومند ما بود، اينک جو جامعه از هر نظر برای نقد اين خيل مفتخور و زالو صفت کاملآ آماده شده، حتی برای بی سواد ترين ها. بيسواد سواد ندارد اما کودن و کور که نيست. او خود می بينند که اين ارازل بر خلاف روحانيت ساير اديان و ملتها، چگونه هم شديدآ به دنبال مال اندوزی هستند، هم در پی شهوترانی از راه صيغه کردن زنان متعدد و هم اينکه اساسآ بدنبال قدرت و شهرت دنيوی. تا بدانجا که اصلآ خود را صاحب اصلی حکومت مادی و اين جهانی می داند
مردم خود شاهد هستند که حتی کله گنده ترين اينها هم که قاعدتآ بايد پرهيزکار ترين هاشان باشند، اصلآ بی هيچ شرم و حيايی بيست و هشت سال است بکلی از منبر و وعظ و روضه خوانی بريده و رسمآ به صدارت و وزارت و وکالت روی آورده اند. همه ی دارايی مادی اين جهانی مردم ايران را هم غصب کرده اند. بجای گوشه ی اعتکاف در کاخهای مجلل می زيند. از ماشين هايی استفاده می کند که همه ضد گلوله و از گرانترين های جهان است. عباهاشان هم چون هنرپيشگان هاليودی از ترمه و ابريشم ناب، در تمامی دنيا هم که مال و منال و ملک و قصر و برج و کمپانی دارند
پس، ما در اين فضای مناسب که آنرا با يکی از سنگين ترين هزينه های تاريخمان بدست آورديم، وظيفه ملی و تاريخی داريم تا با روشنگری های باز و بی تعارف، شر اين قشر انگل را از سر مردم ايران کم کنيم. طبيعی است که قادر نخواهيم بود چرک و زنگار صد ها ساله را يکشبه از مغز و روان هم ميهنانمان بزدايم. اين کاری عظيم و طولانی مدت فرهنگی است که عمر نسل ما بدان قد نخواهد داد. اما اهميت کار در اين نيست. مهم اين است که دستکم ما با شروع به ادای اين دين بزرگ ملی، هم راهگشا باشيم و هم اينکه در حد توان و بضاعت خويش، حنای اين خيل حقه باز را در نزد مردم کم رنگتر سازيم. ما اگر شجاعانه اينکار را شروع کرده و تا حدی اين تابو های پوچ و خرافی را بشکنيم، بی شک ديگران اين وظيفه ی فوق العاده مهم و ملی را پی خواهند گرفت ... 1
سه شنبه، چهارمين روز از ماه ارديبهشت هشتاد و شش خورشيدی
برابر با بيست و چهارم ماه آوريل دوهزار و هفت ميلادی
دکتر احمد پناهنده
در خبرها آمده است که خانم خبرنگاری برای دیدار ِ وابستگانش که به ایران سفر کرده بود در فرودگاه تهران دستگیر شده است و از ایشان خواسته شده است که با وزارت اطلاعات همکاری کند اما ایشان این درخواست را رد کردند. اما وقتیکه به پیرامون این خبر و یا گزارش رجوع می کنیم می بینیم این خانم برای سومین بار به ایران ِ تحت حاکمیت همین جانورانی که حکم می رانند، تشریف می برند ... ایشان، در رادیو هم این همکاری را انجام دادند و می توان حدس زد حتی گزارشی هم از دیگر دوستان برای وزارت اطلاعات رد کرده اند