آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Monday, January 29, 2007

 

ضحاک


حزب ميهن
امير سپهر

ضحاک ديگر فسانه نيست، و جمشيد شاه هم

به مناسبت بيست و هشتمين سالگشت سقوط امپراطوری ايران


ضحاک در تاريخ اساطيری ايران، نماد دشمنی با اساس ايرانيت، فرهنگ ژرف، خردگرا و انسانمدار ما است. او نماينده ی اهرمن، دشمن فرهی، مخالف شاد خواری، بيزار از خرمی، فريفته ی جنايت و در يک کلام تبلور عينی تمامی پليدی ها است. ضحاک دشمن ايرانزمين است، دشمن زيبايی ملک جم. اين ديو زشتخوی و بد کردار، دشمن عظمت و شوکت ايران است، دشمن سعادت ايرانيان، دشمن غرور ايرانی و دشمن شادابی و سرفرازی ايران که در وجود جوانان پر نشاط و آينده ساز اين سرزمين تبلور می يابد. حکيم توس می فرمايد، ضَحّاک مردی تازی تبار است، که به تحريک اهرمن پدر خويش کشته، به ایران می‌ رود و پادشاه ايران را هم می‌ کشد و بر تخت پادشاهی آن امپراطوری تکيه می‌ زند. چون ابليس بوسهٔبر شانه هايش می زند، از دوش ضحاک دو مار می ‌روید. مار هايی که تنها خوراک آنها مغز جوانان ايران است

اين بخش از شاهنامه، يعنی استيلای ضحاک بر ايران، در عين اينکه تيره ترين روز های تاريخ ايران را به تصوير می کشد، روايتگر منش نيک و ويژه گيهای ممتاز ايرانی به روزهای سختی نيز هست. بيانگر بيداری، استقامت، شجاعت و ميهن خواهی عنصر ايرانی . آنهم از کارگر گرفته تا دهقان و سردار و شهريار. در واقع هم، مراد حکيم از آوردن داستان ضحاک، گوشزد کردن همين ويژگيهای کهن ايرانيان به نو مسلمانان ايرانی مغلوب تازی و اميد باخته است. حکيم می خواهد با گوشزد کردن اينکه ايرانی کيست و چيست، و وارث کدام فرهنگ و تمدن، مسئوليت او را به وی گوشزد کند. او اگر ظلمت و تباهی را آورده، برای نشاندادن تضاد فرهنگ ايرانی با آن پلشتی ها و تيره گی ها است. پير توس با اين داستان می خواهد پايداری در مقابل سختی، روحيه حق طلبانه، شجاعت در نبرد و اميد به پيروزی بر پليدی ها و تيره گی ها را مروج باشد

در اين داستان، در سياه ترين دوران، آنگاه که کالبد ايران می رود که عاری از جان گردد، والا مردی زحمتکش از تبار پارسی به نام کاوه به پای می خيزد، از پاره چرمی، يعنی از پيش بند خود درفشی ساخته و برای نجات ميهنش مردم را به پشتیبانی فریدون و جنگ با ضحاک فرا می‌ خواند. همين پيش بند کاوه ی آهنگر هم هست که بعد ها به درفش کاویانی شهره گشته و نماد ايران دوستی و نگاهبانی از استقلال و مجد و عظمت و شوکت اين امپراطوری می گردد. در پايان، ضحاک بدست فريدون به بند کشيده می شود، دوران تباهی به سر می آيد، و با شکست نماد اهرمن، خرمی و آزادی و شادی به ايرانزمين باز می گردد

آنچه در مقدمه آوردم گر چه افسانه، اما ديگر برای ما به افسانه نمی ماند. داستان ضحاک برای پيشينيان ما يک فسانه بود، نه برای ما و نسلهای بعدی. اين ديو در سال پنجاه و هفت در حيات اجتماعی ايران پديدار گشت و ديگر يک حقيقت تاريخی شد. آنچه از آنزمان تا کنون بر سرمان آمده، اگر جگرسوز تر از دوران ضحاک نباشد، بی شک بهتر از آن نيست. حال ما بيست و هشت سال است که در عهد ضحاک و ضحاکيان زندگی می کنيم. اين حقيقت آن اندازه روشن است که هر نيمه عاقلی نيز قادر به درک آن است. اما تو گويی خودخواهی و نفرت انسان را از هر کودنی کودن تر می کند. آن سان کر و کور و گنگ، که چشم آدمی حتی قادر به ديدن واضح ترين چشم انداز ها و شعورش قادر به درک بديهيات هم نمی شود

اين که آوردم، دقيقآ حالت آنانی است که ايران را به زانو در آوردند، ليکن هنوز هم نمی دانند چه بلايی بر سر ملت ايران آمده. اين خفتگان گويا هنوز هم متوجه نيستند که ما فلکزدگان در کجای تاريخ ايستاده ايم. همين هم هست که بر سر وطنی که برباد رفت و ديگرنيست بر سر و روی هم می کوبند. نمی بينند که ايران تاريخی ذبح شده، و خود با تيز کردن چاقوی زهر آلود آن سلاخ تازی تبار بزرگترين مسئوليت را در مرگ مام ميهن دارند. ايران سر بريده شد. آنهم با کمک مستقيم فرزندان خود. درست به همان کيفيتی که در شاهنامه آمده. اما مگر اين ناخلف ها چيزی بنام شرم می شناسند. اگر اينچنين نبود، که سالروز مرگ مام ميهن و تباهی ملت ايران را که جشن نمی گرفتند

يعنی بجای شرم از مادران سيه پوش و جوان از دست داده، شرم از روح کشتگان اين سالها، شرم از اشک يتيمان، از زنهای شير خشکيده، از بيکار های سر در گريبان، شرم از دختران آرزو برباد رفته، شرم از جوانان اميد باخته، از آوارگان، از ويلان ها، از معتاد ها، از کارتن خواب ها، شرم از معلول های جنگ، از موجی ها، از روانپريشان بمباران ها، شرم از خانواده ی شهدا، شرم از غرور های شکسته، از بی دارو ها، از بيوه زنان، از پير های بی سرپرست مانده و شرم از ميليون ها ديگر قزبانيان خود، بيشرمانه از آن بزرگترين فاجعه ی سراسر تاريخ ايران بنام انقلاب شکوهمند ياد نکرده و روز ظهور ضحاک و آعاز اين سياه ترين روز های هم ميهنان خود را جشن نمی گرفتند

نگارنده نه قصد کوبيدن کسی را دارم، نه اتهام زدن، نه بازخواست و نه حتی بی ادبی. فقط می خواهم سنگينی بار جهالت عده ای از هم ميهنانمان را نشان دهم، که حتی از سنگينی ظلم و جور و جنايت ضحاک هم کمرشکن تر است. ای داد بيداد! که عده ای اصلآ نمی دانند که چه بلايی بر سر ايران و مردم خود آورده اند. همان بيچارگان و نفرين شدگانی که هنوز هم غرق در رويای های ذهنی خود بوده و تصور می کنند ايران بزودی بکامشان خواهد شد و جمهوری کمونيستی و يا حکومت ذهنی و ايده آل شان در ايران مستقر خواهد شد. سفلگان فکری که کور هستند و اين حقيقت روشن تر از روز را نمی بينند که ايران ديگر مرده است، لا اقل آن ايران سال پنجاه و هفت و آن امپراطوری تاريخی. و خودشان هم در آن قتل فجيع شريک هستند

چونکه گل رفت و گلستان درگذشت --------------- نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

آنچه امروز بجای مانده نه ايران، که خاک و آب و دشت و دريا است. جمهوری اسلامی با پسوند ايران درست است که از نظر جغرافيايی در همان مکان است، ليکن نه تنها هيچ خويشی، که هيچ گونه پيوستگی فرهنگی و معنوی و روحی هم با آن امپراطوری پر شوکت و تاريخی ايران ندارد. احترام به ايران، احترام به سنگ و کلوخ آن سرزمين نبود. چنانکه ميزان احترام به هيچ ملت ديگری هم ناشی از موقعيت جغرافيايی و حتی قدمت و جوانسالی تاريخ آن مردم نيست. اعتبار و نام نيکی که ما در جهان داشتيم ناشی از شخصيت و منش پايوران، قدرت مالی، توان نظامی، مسئوليت پذيری و رفتار آن امپراطوری در داخل و خارج بود. آن نظام بيست و هشت سال پيش از ميان رفت و با آن، نيکنامی من و مای اهالی آن امپراطوری هم از بين رفت

حکومتی که بجای آن بنا شده چيزی چون ميکرب مرض طاعون و يا يک کهنه ی کثيف و چرکين است که به قسمتی از پيکره ی کل بشريت چسبيده. ما هم چه بخواهيم و چه نخواهيم جزو جمعيت همين ننگ بشريت محسوب می شويم. جهان، امروز ما را اهالی جمهوری اسلامی می شناسد. ملتی عقبمانده، فحاش، بی مسئوليت، منزوی، صادر کننده ی تروريست و پناهنده و فاحشه. ديروز گذشته است و به تاريخ پيوسته، اما ما نفرينيان شب و روزمان يا صرف تعريف از تاريخ خودی می شود و يا جنگ بر سر چهره های تاريخی. يعنی بر سر مسائلی که برای جهانيان پشيزی ارزش ندارد. اگر می شد که با تاريخ احترام و بزرگی خريد، بی شک آدمخوران عراق (بين النهرين، گهواره ی کهن ترين تمدن های بشری ) امروز به دليل قدمت تاريخی خود محترم ترين مردمان روی زمين بودند ... 1

اين نوشته ادامه دارد

www.hezbemihan.org

|

Sunday, January 28, 2007

 

جشن ِ سده

شادی ِ آتش ِ جشن ِ سده، شاد باد


دکتر احمد پناهنده

بگذاریم یاوه گویان و بی مایگان، نیاکانمان را آتش پرست آواز دهند.این قلم شادمان و سرافراز است که چنین عاشقانه، هر لحظه زندگی اش را به دور آتش ِ خورشید، چرخشی مستانه می زند و نور را سلام می کند. چه زیباست و زیبا منظر، که دل ظلمت را با فروغ آتش ِ ظلمت سوز، بدریم و با ساغری از می ِ ناب ِ ارغوانی در دست، خون رگ ِ تاک را در کاممان بریزیم و با گونه های ِ انارگون ِ مستانه مان، آتش ِ گرما گستر را چرخشی جانانه زنیم و روشنایی و نور را سلامی عاشقانه کنیم. حال بگذاریم یاوه گویان و بی مایگان به دور خانه ای چرخش بزنند که از آن ظلالت و ظلمت، بیرون می آید

|

Saturday, January 27, 2007

 

ششم بهمن


شادمانی ِ رویداد ِ تاریخی ِ ششم ِ بهمن، شادمانه تر باد

دکتر احمد پناهنده


|

Wednesday, January 24, 2007

 

بلوف

حزب ميهن
امير سپهر

بلوف بر سر مرگ و زندگی

در نگاهی ساده، به نظر می آيد که چنانچه اوضاع جهان به همين ترتيب پيش رود و از سوی رژيم هم تمهيدی بکار بسته نشود، حمله به ايران حتمی خواهد بود. اتفاق نظری در مورد آينده اين بحران ايران با جهان در ميان تحليلگران اوضاع سياسی ايران وجود ندارد. پاره ای با يکسره بی شعورخواندن سران رژيم اسلامی، وقوع يک جنگ را اجتناب ناپذير می دانند. عده ای بر اين باورند که چون آمريکا فعلآ درگير است، آغاز جنگی ديگر در آينده نزديک دور از ذهن است. عده ای هم اعتقاد دارند که اساسآ رژيم خود عمدآ اسباب حمله به ايران را فراهم می سازد

استدلال دسته اخير اين است که چون جمهوری اسلامی با يک بحران اقتصادی بيسابقه و روز افزون مواجه گشته، شديدآ هم از بحران مشروعيت رنج می برد، به تبع اينها خطر يک انفجار داخلی را حتمی می داند. چکيده ی تحليل اين دسته اين است که رژيم حتم دارد که اگر چاره انديشی نکند، سقوط خواهد کرد. از آنجا که قادر به مهار اين بحرانهای مرگ آفرين با پاسخگويی به مطالبات اقتصادی سياسی مردم نيست، پس، با توجه به تجربه ی جنگ هشت ساله، جنگی ديگر را يگانه راه خروج از اين جاده ی رو به مرگ می داند. يعنی، می پندارد اگر کشور مورد حمله ی خارجی قرار گيرد، مردم بار ديگر از مبارزه سياسی و مطالبات اقتصادی خود دست شسته، برای دفع دشمن خارجی در پشت سر رژيم خواهند ايستاد.

جدای از اينکه نگارنده نمی پذيرم که در صورت وقوع جنگ ملت در پشت سر اين رژيم بياستند و معتقدم که اصلآ اکثريت مردم در انتظار يک حمله هستند تا با ضعيف شدن رژيم باقی کار را خود انجام دهند، اين هم برايم قابل قبول نيست که جمهوری اسلامی عمدآ به دنبال جنگ باشد. حتی آن مورد اول، يعنی جهل سران رژيم به عواقب کار خود هم با عقل اينجانب سازگاری ندارد. نويسنده معتقدم رژيم ضمن اينکه کاملآ از عواقب کار خود آگاهی دارد، خواهان حتی يک برخورد مقطعی و کوچک هم نيست، چه رسد به جنگی تمام عيار. اين عناد و عربده جويی ها فقط بدين خاطر است که رژيم اطمينان دارد که فعلآ مورد حمله قرار نخواهد گرفت

قدرت نمايشی يا نظامی
پايوران جمهوری اسلامی در گذشته بکرات نشان داده اند که به هنگام پيکار و در ميدان کارزار نه شهامت دارند، نه قدرت و نه حتی اندکی غرور. هر زمان که وقت عمل رسيده و به محض اينکه خطر جنگی را بطور جدی احساس کرده اند، از بره نيز رام تر شده اند. شاهد اين مدعا دستگيری پنج تن از عوامل آن در اربيل عراق بود. که رژيم هوچی و عربده جو، بجای بلند تر کردن صدای خود، برای مدتی از ترس حتی از رجز خوانی های متداول و روزانه نيز دست برداشت. فورآ هم آقای لاريجانی را با نامه ی فدايت شوم راهی عربستان سعودی کردند. بخاطر داشته باشيم که اين رژيم حتی در مقابل طالبان نيز کاملآ جا زد. تعطيل دو هفته ای شعار مرگ بر آمريکا در دو نماز جمعه بعد از يازدهم سپتامبر هم نه از روی احترام، بلکه از ترس شديد از آمريکای زخمی بود. چون معلوم نبود که آنکشور به کجا می خواهد حمله کند

. جمهوری اسلامی چيزی که اصلآ نمی شناسد، احترام به ساير دولتها و ملتها است. سه هفته پس از يازدهم سپتامبر، آنگاه که معلوم شد آمريکا فعلآ کاری به رژيم ايران ندارد، در حاليکه هنوز آمريکائيان مشغول کشيدن اجساد عزيزان خود از زير آوار بودند، طبق دستور ستاد نماز جمعه، تمامی امامان جمعه ضمن آغاز مجدد شعار مرگ بر آمريکا، دستور سوزاندن پرچم آن ملت را داده و زشت ترين فحش ها را نثار آمريکائيان کردند، آن کشتار سبعانه را هم حقه خود آنکشور اعلام کردند

جمهوری اسلامی که مرتب اين کشور و آن کشور را تهديد می کند، حتی توان مقابله با قطر و شارجه و دبی را هم ندارد، چه رسد به اسرائيل و يا آمريکا. اين موشک بازی و فشفشه هوا کردن در مانور های مسخره جدای از اينکه از سر ترس است، بيانگر عدم آشنايی فرماندهان اين نظام با اصول نظامی هم هست. چرا که در حوزه ی دانش نظامی، مانور فقط به منظور تقويت هماهنگی در عمليات رزمی است، نه فشفشه هوا کردن و داد و بيداد براه انداختن و تبليغ کردن. آزمايش سلاح، عملی مجرد است که اصلآ ارتباطی به يک مانور نظامی ندارد. به جز جمهوری ملا ها، تا بحال در تاريخ ديده نشده که يک کشور آزمايش موشک و توپ و اژدر و هليکوپتر را با مانور نظامی مخلوط کرده باشد

گذشته از اينها، کشور هايی که براستی توان نظامی دارند، بيشترين مانور های خود را بطور مخفی انجام می دهند تا کشوری ديگر از توان رزمی آنها آگاه نگردد.نه اينکه چهل فيلمبردار را با خود به همراه برند و فيلم والت ديسنی بازی کنند. اينها حتی در داخل هم به محض احساس خطر از سوی چند دانشجو و يا خانم معترض ، فورآ با براه انداختن چند مانور در ساوجبلاغ و ممسنی و الشتر و ابرقو، قدرت بسيج در سرکوب را به رخ مردم می کشند. هر مانور را هم هفده بار از تلويزيون نشان می دهند که مثلآ چطور می توانند تظاهر کنندگان را سرکوب و دستگير نمايند. اسرائيل امروز يکی از عظيم ترين زرادخانه های اتمی جهان را دارا است. با وجود اينکه اين کشور از همه طرف هم در محاصره دشمنان خود است، اما هر چه می کنند، به روشنی نمی گويد که اتم دارد

آنوقت تلويزيون ملا ها مرتب نشان می دهد که احمدی نژاد کيک زرد می خورد و با لوله آزمايش محتوی سه گرم اورانيوم غنی شده سه درصد به مشهد و قم و کاشان مسافرت کرده و نمايش های روحوضی اجرا می کند. کسانی که حتی با مقدمات روانشناسی هم آشنا باشند، می دانند که همگی اين قدرت نمايی های پيش از نياز به استفاده از قدرت، به روشنی در چهارچوب روانشناسی ترس قرار می گيرد. نظام ملا ها اصلآ قدرتی ندارد. تمام توانايی اين رژيم در وقاحت و پررويی بی مثالی است که دارد.

پايان فصل بلوف
جمهوری اسلامی به پوکر بازی می ماند که در سالهای گذشته در تمامی مدت با کارتهای کوچک و يا حتی سوخته با بلوف بازی کرده. بنابر اين اطمينان داشته باشيم که رژيم خواهان هيچ درگيری مستقيمی نيست. نظام ملاها در مقابل جهان، بويژه در مقابل آمريکا در حال بازی با بلوف است. بلوف هم در جهان سياست ظريف ترين و خطرناک ترين نوع بازی است. اين بازی به مانور روی نخ می ماند. فقط کافی است که يک بار در اثر اشتباه محاسبه کار يکی از اين بلوف ها نگيرد، و نظام مجبور به گشودن دست خود در برابر حريف شود، آنگاه است که هم کار رژيم تمام است و هم بدبختانه کار ملت ايران

پس، خطر اصلی، اين بازی مرگ و زندگی است. رژيم ملا ها درست است که طالب جنگ نيست، اما ادامه اين بازی اگر هم نخواهد به جنگ منتهی خواهد شد. زيرا شواهد همگی حکايت از اين دارند که ديگر تق اين بلوف زنی ها در آمده. اما ظاهرآ رژيم همچنان می خواهد بدين بازی ادامه دهد. اگر نمی خواست فورآ احمدی نژاد را ساکت و يا برکنار می کرد. آنچه بايد اين انسانهای جاهل درک کنند اين است که ديگر فصل اين بازی گذشت و پرونده ی ايران در شورای امنيت است. اين روند هم هست که خواهی نخواهی به جنگ می انجامد. آنچه به ما مربوط می شود، بايد بدانيم که اگر کشور ما مورد حمله قرار گيرد، هيچ فرد و گروه و کشوری مسئول آن نخواهد بود، جز کليت رژيم جمهوری اسلامی. و در صدر آن خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی

نقش احمدی نژاد در بحران
چون اشاره ای به احمدی نژاد کردم، خوب است که به چند مسئله در ارتباط با اين فرد درجه سوم نظام و نقش وی در اين بازيها بپردازم. ما نبايد تقصير نا بسامانيهای موجود، بحران های اقتصادی و حتی جنگ احتمالی پيش رو را به گردن فقط احمدی نژاد بياندازيم. اين، از بی توجهی به علت و پرداختن به معلول خواهد بود. احمدی نژاد ضمن اينکه کاره ای نيست، يکسال و نيم هم بيشتر نيست که در صحنه ی سياست جمهوری اسلامی ظاهر شده. در حالی که اين رژيم بيست و هشت سال است که در کار همه ی دولتها اخلال می کند و با فتنه انگيزی و ماجراجويی مقدمات اين مخاصمه ی سياسی و جنگ احتمالی و بحرانهای اقتصادی را فراهم می سازد

احمدی نژاد را که کسی نمی شناخت. او برکشيده و ساخته و پرداخته ی آيت الله خامنه ای است و حرفهايی هم که می زند، عينآ تکرار حرفهای او است. توجه کنيم، آنگاه که رژيم مقر تفنگداران آمريکايی در بيروت را منفجر کرد، وقتی در عربستان و کويت و يمن بمب گذاری کرد، و آنگاه که حزب الله لبنان و مجلس اعلا را علم کرد، احمدی نژاد دهانش بوی شير می داد. اين احمدی نژاد نبود که لشکر بدر و جيش المهدی را تشکيل داد. احمدی نژاد نبود که فرمان ترور دگرانديشان را در خارج و داخل صادر کرد. احمدی نژاد نبود که دستور ذبح فروهر ها را داد. احمدی نژاد نبود که يهوديان آرژانتين را به خاک و خون کشيد و ... احمدی نژاد حتی در بحران هسته ای هم هيچ نقشی ندارد

آنزمان که رفسنجانی و خامنه ای از عبدالقدير خان وسايل ساخت اتم می خريدند، احمدی نژاد يک بچه پاسدار گمنامی بيش نبود. وقتی رژيم ديپلماتهای آمريکايی را به گروگان گرفت، احمدی نژاد دربان يکی از ملا های درجه پنج رژيم بود. همين امروز هم اگر خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی بخواهند با تعليق غنی سازی و مذاکره، ايران را از اين خطر دور سازند، احمدی نژاد قادر به هيچ کاری نخواهد بود. احمدی نژاد گرچه فردی شهرت طلب و دهان گشاد است، اما رويهمرفته از تمامی ديگر حقه باز های رژيم صاف و ساده تر است. او بر خلاف ديگر مقامات که در خفا حيله می سازند و در ظاهر خود را صلح طلب و فرزانه نشان می دهند، فردی است که اهداف پليد خود و رژيم را به روشنی بر زبان می آورد. او نه فردی مؤثر در رژيم، که خود بازيچه دست حکومتگران اصلی است. آنهم بصورت مقطعی. دير و زود هم وی را چون دستمالی چرکين به زباله دانی خواهند انداخت. بنابر اين، با بزرگ جلوه دادن گناه يک نفر سفيه بنام احمدی نژاد، رژيم را تبرئه نکنيم. اين دقيقآ همان خواست جمهوری اسلامی است

نگارنده سخت بر اين باورم که می خواهند با افکندن بار مسئوليت تمامی اعمال ضد بشری و فتنه انگيزی بيست و هشت ساله به دوش او، وی را برکنار، و مجددآ حقه باز های حرفه ای را به صحنه آورند. و باز هم بهمان سياست موش و گربه بازی سابق باز گردند. بنابر اين در اين فاز، احمدی نژاد هر چه بيشتر جار و جنجال کند، شانس بيشتری را برای پذيرش حقه بازان ملايم از سوی جامعه ی جهانی فراهم می سازد. رژيم با استفاده ابزاری از احمدی نژاد دارد جهان را به مرگ می گيرد، تا به تب رضايت دهند. باز هم البته با بلوف. در اينکه اما احمدی نژاد را از ابتدا بدين منظور برکشيده باشند و يا اينکه وی دانسته اين نقش را بازی کند، جای ترديد است. احمدی نژاد آنقدر ها هم نادان نيست که از کل اين بازی ها بی خبر باشد. به نظر منطقی نمی آيد که موجود شهرت طلبی چون اوحاظر شود به رايگان کولی دهد. شايد وی اين تندروی ها را عمدآ می کند که در مقابل آمريکا فردی مؤثر بحساب آيد و طرف معامله قرار گيرد

ممکن است اين ادعا و کارهای احمدی نژاد از نظر ما منطقی نباشد، اما از ظن خود يار احمدی نژاد ها نباشيم که اين موجودات از جنس ديگری هستند و منطقشان هم با ما تفاوتهای ريشه ای دارد. او هم لابد طرحهايی دارد. در حال حاظر بايد متوجه شده باشد که در لبه ی پرتگاه است. اگر هم تاکنون متوجه موقعييت بد خود نگرديده، بزودی درک خواهد کرد که اگر به تندروی های گذشته ادامه دهد، بزودی کارش به پايان خواهد رسيد، پس انتظار اينکه وی رفته رفته ملايم تر شود دور از انتظار نيست. احمدی نژاد اگر بخواهد بماند، بايد از صداقت لمپنی و عربده جويی های عريان دست کشيده، چون سياستمداران سنتی اين نظام، به شياد بازی در پنهان و لبخند و ملايمت ظاهری روی آورد، ورنه بزودی شايد حتی عمرش نيز بسر آيد. باز از ظن خود و از روی معيار های اخلاقی خودمان تصور نکنيم که او آن اندازه تند رفته که امکان بازگشت برای خود باقی نگذارده. اينها فروزه هايی اخلاقی چون پرنسيپ و شرم و آبرو را اصلآ نمی شناسند. به همين علت هم از چرخش ناگهانی و يکصد و هشتاد درجه هيچ شرم و ابايی ندارند.

حاصل سخن
در اينکه رفتن احمدی نژاد و آمدن روحانی و يا مثلآ رفسنجانی پدرخوانده به صحنه و يا از موم نرمتر شدن خود احمدی نژاد بتواند فرصت ديگری را برای رژيم فراهم آورد که مدتی ديگر هم جهان غرب را بازی دهند، جای ترديد های جدی وجود دارد. به اين پرسش هم که آيا ممکن است بازی از دست رژيم در رود و جنگی آغاز شود، نمی توان پاسخ قطعی داد. اما آنچه را از هم اکنون با قاطعيت می توان پيش بينی کرد اين است که رژيم اگر خطر جنگ را جدی ببيند، فورآ دستها را به علامت تسليم بالا خواهد برد. در تحقق اين يک پيشگويی ترديد نکنيد، که اين تسليم با خفت، از ويژگيها و عادات خاص اين نظام است. تسليم رژيم حتمی است. فقط دعا کنيم که به موقع باشد ... 1

چهارشنبه 24 ژانويه 2007 - 04 بهمن 1385

www.hezbemihan.org

|

Thursday, January 18, 2007

 

سکوت سزاوار نیست

تخریب ِ تاریخ و تمدن را، سکوت سزاوار نیست

دکتر احمد پناهنده

سالها ست که به مظلومیت ِ فرهنگ ِ گوهر آفرین و تمدن ِ سالارِ فخرگسترین ِ نیاکانمان، با دیدهء تر می نگرم که در دست ِ بی رحم ِ بی مروتان ِ جهل سالاران ِ بی وطن، روزگار سیاه و تباهی را می گذرانند. يک روز ارّهء جهل، ستون پایدار ِ تاریخ ِ تخت جمشید را گردن می بُرّد. روزی سدّی، فنا کنندهء تاریخ، بر تنگه بلاغی، این هویت ِ تاریخ ِ درخشان ِ هخامنشی می بندند تا تمامی ِ میراث ِ غرور انگیز و سرور آفرین ِ به جای مانده از نیاکانمان را زیر آب ببرند

|

Monday, January 15, 2007

 

نقشه‌هاى كاخ سفيد

نقشه‌هاى كاخ سفيد براى حملات گسترده‌ ى نظامى عليه ايران

موضوع جراحى‌هاى موضعى نخواهد بود، بلكه جنگ كاملى عليه ايران صورت خواهد گرفت

www.hezbemihan.org

|

Sunday, January 14, 2007

 

جنگی بزرگ

! جنگی بزرگ با ایران در راه است
یکی از تحلیلگران پیشین وزارت خارجه آمریکا، اقدام نظامی احتمالی واشینگتن برای مقابله با فعالیت های هسته ای جمهوری اسلامی ایران را نه تنها محدود به عملیات حمله به سایت های مهم هسته ای ایران نمی داند، که آن را «جنگی گسترده و تمام عیار بر ضد حکومت تهران» خوانده است. وین وایت، که تا مارس ۲۰۰۶، اسفند ۱۳۸۴، بلندپایه ترین تحلیلگر وزارت خارجه آمریکا در امور خاور میانه بود، گفته است : برنامه حمله به جمهوری اسلامی چنان طراحی شده است که جنگی گسترده و فراگیر باشد

www.hezbemihan.org

|

Saturday, January 13, 2007

 

شبکه لابی

گزارش تحقیقی درباره شبکه لابی رژیم ایران در آمریکا

|

Friday, January 12, 2007

 

آیینه

سایه سعیدی سیرجانی
تحریمی همه جانبه بر جمهوری اسلامی

|

Thursday, January 11, 2007

 

باند مافيايی

حزب ميهن
امير سپهر

باند مافيايی را روشنفکران نناميم

توضيحی بر اين نوشته
مديريت سايت پربار و وزين فرهنگشهر ايميلی فرستاده اند که سراسر نزاکت است و مهر و تشويق. از آنجا که اين هم ميهنان بزرگوار و فرهنگ پرور نگارنده را بی اندازه مورد مهر و محبت خود قرار داده اند، اخلاق و ادب حکم می کرد که اينجانب نيز ضمن نوشتن متنی از زحمات و لطف آنان نسبت به خود سپاسگزاری کنم. وقتی مطلب را به دوست فرزانه ام جناب گيلانشاه نشان دادم، ايشان، خواستار انتشار آن برای ديگران نيز شدند. چه که، اعتقاد داشتند چون اين نامه حاوی نکاتی مهم است، حيف است که ديگر خوانندگان نوشته هايم اين را نيز نخوانند. نگارنده ، به ديده ی منت خواست اين دوست را پذيرفته و اين نوشته را با اندک تغييراتی منتشر می کنم. با اين اميد که مطالعه آن برای ديگران نيز خالی از فايده نباشده
----------------------------------------------
گراميان و بزرگواراران من، درود بر شما. شرمنده ام کرديد با آنهمه محبت و بزرگواری. از اينکه نوشته هايم برايتان تا اين اندازه ارزش داشته که آنها را شايسته ی درج در سايت وزين و پر محتوای فرهنگشهر دانسته ايد، شادمانم و بر خود می بالم. جا دارد که اينجانب به دو دليل از شما قلبآ سپاسگزاری کنم. زيرا دريافت چنين نامه هايی ضمن اينکه مايه ی دلگرمی است، آدمی را به بارور ساختن خويش نيز تشويق می کند. در مقابل اينهمه محبت و تشويق شما، چيزی ندارم ، جز اينکه صادقانه و بی آلايش اين قول را بدهم که زين پس مسئوليت بيشتری احساس کرده، سعی کنم با دقت و وسواس بيشتری بنويسم، بگونه ای که مطالعه ی نوشته هايم برای خوانندگانم هر چه بيشتر مفيد افتد

برای آشنايی شما عزيزانم با خود و اهدافم، از ته دل، دوستانه و صادقانه بنويسم، که نه به دنبال پست و مقام هستم و نه حتی در پی نامور شدن. اگر می نويسم، فقط مسئوليت را فراچشم دارم، ورنه هرگز پای در اين راه ناهموار و پر خار و عذاب آور نمی گذاردم، و يا اقدام به کار در کارگاهی تاريک و تنگ و مسموم نمی کردم که تنها مزد آدمی در مقابل سوزاندن پيه مغز و جان و کور کردن چشم در آن، فقط فحش و تهمت و بهتان است. به حقيقت که من گمنامی و در آرامش زيستن را به پادشاهی چين و ختن هم نمی دهم. اما چکنم که نمی توانم اينهمه ظلم و تباهی را شاهد بوده و بی تفاوتی پيشه کنم. اين مهم را نيز بياورم که نوشتن برای من از سر عذاب وجدان و پشيمانی از گذشته ام هم نيست. چون هيچ نقشی در ويرانی کشور و نابودی مردمم نداشتم

به کسی بدهکار و مديون نيستم ، سهل است، حتی اگر خود را طلبکار هم بدانم بی انصافی نکرده ام. چون متعلق به يکی از آن نسل های سوخته هستم. آنان که گلهای اميد و آرزوهاشان در اوج شکوفايی و شادابی و طراوت پرپر و لگدمال شد. آنها که سوختند و خاکستر شدند، بی اينکه جرم و گناهی مرتکب شده باشند. از آن کسان که شاداب ترين سالهای عمرشان در پژمردگی و نوميدی، در دربدری و با آه و حسرت و اشک سپری و حرام شد. من نه انقلابی بودم، نه در يک تظاهرات ايران کشی شرکت کردم و نه حتی اصلآ لحظه ای فريب شيخ و ملا را خوردم. پس، ناعادلانه روزی هزار بار می سوزم و کفاره می پردازم، بی اينکه گناه و يا حتی اشتباهی سياسی کرده باشم

با اينهمه از کسی کينه ندارم. دنبال پرونده سازی هم نبودم و نيستم. به انتقام هم اعتقادی ندارم. شرافتآ از اين پليدی ها پاکم. تند نويسی های گاه گاهم به قصد کوبيدن کسی نيست. اين فغان و فرياد ها صرفآ از روی احساس مسئوليت است. از ما که گذشت، آرزوی بزرگ و قصدم از نوشتن اعتراض ها و انتقاد ها اين است که اگر بتوانم به سهم خود با روشنگری از انحراف و تباهی نسلهای آتی پيشگيری کنم. اگر اين بی مقدار نوشته هايم حتی پس از مرگم هم فقط برای يک هم ميهن ره گم کرده بکار آيد، بدانچه می خواستم رسيده ام

پس از فتنه ی پنجاه و هفت، بويژه پس از آوارگی از وطن، شبان و روزانم را صرف مطالعه کردم. می خواستم بدانم آخر من و ما قربانی کدامين طايفه نابخرد و از خدا بی خبر هستيم؟ چه کسانی آخر ما را بدين سيه روزی و فلاکت و رسوايی و بدنامی کشاندند؟ عاقبت هم بدين نتيجه رسيدم که ما خانه خراب دوستان جاهل و مسئوليت نشناس هستيم نه دشمنان. ما را دوستان نادان بر زمين زدند. خود و ميهنمان پايمال نادانی و بی مسئوليتی عده ای است که نامشان روشنفکران است. اما فکرشان نه روشن، که تاريک تر از هر شب ظلمانی زمستان است

عزيز بزرگوار، ملا جماعت که حالش از اول معلوم بود. از کسانی که جغد کور انديش های گنديده شان در آستانه ی هزاره سوم همچنان پيرامون معاشقه ی انسان با قاطر و اسب و گاو و خر و شتر نر دور می زد، آخر چه انتظاری می بايد داشت. درد اصلی اين است که کسانی که نام روشنفکر با خود به يدک می کشيدند به دنبال چنين موجودات سفيه و متحجر و ابلهی افتاده و ملت ما را خاکستر نشين کردند. بنابر اين ما کشتگان دوستان از مرحله پرت و مطلقآ ذهن گرا هستيم. کسانی که سقوط نظام سياسی پيشين را با رسيدن به آزادی برابر می پنداشتند. آنان که در عالم خيال کاخی برای خود ساخته و آراسته، خانه مادری ما را به اميد کوچ بدان کاخ بر سرمان خراب کردند، بی اينکه در عالم واقع و ملموس نيم خشتی هم حتی برای بنای يک خانه گلين بجای آن بر زمين نهاده باشند

مردم ، بويژه نسل جوان ما بايد به انديشه و توان خود تکيه کرده و خود با همياری يکديگر در فکر نجات ميهن خود باشند. نسل امروز بنايد هيچ اميدی بدين روشنفکرنما های بی عقل، هميشه بازنده، پر کينه و حسود و ورشکسته ببندد. سطح شعور اکثريت اين روشنفکران حتی از ميزان خرد روستائيان مکتب نديده نيز به مراتب پايين تر است. حتی کم حواس ترين مردمان هم يک خطا را چند بار تکرار نمی کنند. اينان اما در قضيه ی رفسنجانی و سپس هم خاتمی و اصلاحات بازی، بخوبی نشان دادند که آن اندازه کند ذهن و عقبمانده و منگل هستند که حتی از ده اشتباه خود هم يک پند نمی آموزند

از پس پانزده سال تجربه تلخ و ايرانسوزی، کمتر فرد دهاتی ايرانی باور داشت که ملا ممکن است آزادی بياورد. اما ديديم که اين طايفه ی روشنفکر ايرانی صدی نود و نه باز به دنبال يک ملای دگر افتادند. پس اگر من سراغ اينان می روم حق دارم. يک روستايی و يا کارگر و بقال و نانوا اگر دچار خطا گردد، نه شگفت انگيز است ونه خطرناک. اما باند مافيايی تحت نام روشنفکران ايرانی چون همه ی امکانات صوتی تصويری و نوشتاری را در اختيار دارد، نادانی و جهالت خود را با تبليغ به بقال وچقال عاقل هم منتقل کرده و آنان را نيز به راه انحرافی می کشند

باند که می گويم يک حقيقت است. شما اگر عضو اين باند نباشيد، محال است يک نوشته ی شما در رسانه های اين باند منعکس گردد، ولو هزاران بار هم از سارتر و مولير و شکسپير و ديده رو انديشمند تر و هنرمند تر باشيد. امکان ندارد نامی از کتابتان در يکی از اين رسانه ها برده شود، چنانچه جی جی باجی لااقل يکی از اين اهل باند نباشيد. اگر قبلآ از فيلتر شورای نگهبان اين باند عبور نکرده باشيد، غير ممکن است که بتوانيد در يک رسانه مصاحبه شويد. اينان حتی نامی از فريدون فرخزاد و استاد سيرجانی ذبح شده و نادر پور بزرگ هم در رسانهاشان نمی برند. چه که آن فرهنگوران انسانهايی مستقل بودند

باند روشنفکران خارج از کشور که تقريبآ تمامی رسانه های فارسی زبان و امکانات را هم دراختيار دارد، هر فرهنگور و هنرمندی را که بخواهد بايکوت و فراموش شده، و هر بی استعداد و بی سرو پايی را که دوست داشته باشد در اندک زمانی به اشتهار می رساند. به شهرت رسيدن و مهم شدن در ميان ايرانيان اصلآ نيازی به دانش و آگاهی و هنرمندی ندارد. در ميان ما همين که مرتب مطرح شويد، مهم جلوه خواهيد کرد. مطرح شدن هم امروز فقط از راه رسانه ها ميسر است. اينها که همه امکانات را در اختيار دارند هستند که از هرکس که خوششان بيايد چهره ی مهم و روشنفکر و شاعر و پژوهشگر می سازند

باری، می خواهم نوشته را به پايان برم با سپاسی دگر باره. اما خواهشی هم دارم. قصد جسارت و رهنمود دادن ندارم، آنچه می نويسم فقط تمنايی دوستانه و از روی صميميت است. اطمينان دارم که شما بدليل ارتباط گسترده تر، خود بيش از نگارنده مشکلات فرهنگی امروز را می شناسيد. با اين وجود با حضوری سه دهه ای در اين عرصه، با افتادگی، گوشزد کردن نکته ای که خود از من بهتر می دانيد را، باز هم بی فايده نمی بينم. اينکه، لطفآ بيش از اينکه به نام ها اعتبار دهيم، به نامه ها توجه کنيم، مرادم از نامه ها در اينجا نوشته ها است. شخصآ که هميشه اين جمله ی استاد کسروی تبريزی را آويزه ی گوش دارم که می فرمود: شما را با قضاوت ديگران چکار! خداوند بشما عقل داده، پس خود با عقل خويش داوری کنيد

به ديگر سخن، بسياری از کسانی را که ما امروز آنان را بنام روشنفکر و پژوهشگر و مورخ و کارشناس می شناسيم، اين باند برای ما ساخته. خيلی از اينها از تخصصی که ادعای آنرا دارند، اصولآ شناختی ندارند. روشنفکر ديروز ايران سياه ترين کارنامه ممکن را دارد. اينان اگر تبهکار سياسی نباشند، در بهترين حالت و عادلانه ترين داوری هم جز مشتی تباهکارنيستند. شخصآ با همين اندک شعور و تجربه که هرگز نپذيرفتم که ما حتی ده روشنفکر به معنای واقعی هم داشته باشيم. اگر داشتيم بطور يقين وضعمان اين نبود. تمامی دگرگونی های شگرفی که حد فاصل اواخر قرن پانزده تا پايان قرن نوزدهم در غرب بوجود آمد، يعنی تحولاتی بنيادين در معرفت شناسی و فلسفه و سياست و فرهنگ اجتماعی که ما از آن بنام رنسانس ياد می کنيم، محصول روشنگری های روشنفکرانی است که تعدادشان حتی به ده نفر نيز نمی رسد

اما چگونه است که ما ادعای داشتن دهها هزار روشنفکر داشتيم، ليکن دستکم دويست سال پسرفت کرده از حکومتی عرفی به جمهوری اسلامی و ولايت فقيه و سنگسار رسيديم. پس آخر فايده ی اينهمه روشنفکر داشتنمان در چيست و برآيند کارشان کجاست. اين پارادوکس فقط و فقط محصول يک فريب است. اين خود فريبی و به تبع آن اين خود بزرگ بينی که ميهن ما انباشته از متفکر و ملتمان آگاه ترين ملت جهان است. نگارنده که سخت بر اين باورم که پر روشنفکر بودن ايران يک دروغ است. دروغی شرم آور و خطرناک که اصلآ ريشه ی بسياری از انحرافات ما در آن است. اين خودبزرگ بينی حاصل از آن فريب ما را از نياز شديدمان به آگاه سازی خويش بی خبر نگاهداشته. ما تا نپذيريم که آگاهی نداريم در تکاپوی آگاه ساختن خود نخواهيم بود. اين بدبختی که ما در هيچ زمينه ای قادر به همکاری نيستيم، ناشی از همين دروغ و خود بزرگ بينی است که هر يک از ما خويشتن را از هفتاد و اندی ميليون ايرانی ديگر آگاه تر می دانيم

اگر ميزان ارزش يک روشنفکر را در تآثير گذاری وی بر فرهنگ و جامعه ی خود بحساب آريم، آنگاه بايد اين تلخ ترين و مصيبت بار ترين حقيقت جامعه ی روشنفکری ايران را بپذيريم که ما پس از مشروطيت فقط يک روشنفکر داشتيم. روشنفکری که چون نبض جامعه خود را بخوبی در دست داشت، عميق ترين تآثيرات را بر جامعه خود گذارده و ملت ايران را بخاک سياه نشاند. وی هم کسی نبود جز علی شريعتی. فردی که چون بدبختانه خود متحجر بود، با جامعه شناسی دقيق و سود بردن از همه ی ظرفيت های مخرب آن، پايه های ايدئولژيکی و فرهنگی حکومتی قرون وسطايی بنام جمهوری اسلامی را پی ريزی کرد

بقيه، ايران را فقط در ذهن خود داشتند نه بر روی کره ی زمين و در عالم واقع. آنها نه ايران را می شناختند، نه اوضاع جهان را و نه اصلآ ظرفيت های فرهنگی جامعه ی خودی را. پاره ای از آنان که خواندن تاريخ ايران و آشنايی با فرهنگ خودی را کسر شأن بحساب آورده، ابدآ حواسشان متوجه داخل نبود. اين دسته مسکو و لنينگراد و تيرانا را دقيق تر از اصفهان و شيراز و کرمان، و لنين و چگوارا و انور خوجه را بهتر از قائم مقام و اميرکبير و ستار خان می شناختند. دسته ی ديگر هم که هر چه قلمبه نويسی را روشنفکر تر بودن دانسته، فقط برای همديگر نوشته و يکديگر را نقد می کردند، بی اينکه مردم را قابل و سرنوشت ساز بحساب آرند. مردم هم که صد البته چيزی از نوشته های آنان دستگيرشان نمی شد و نمی دانستند که اصلآ اين طايفه از چه و از که می گويند ... 1

پنجشنبه 21 دی 1385 [2007.01.11] 1

www.hezbemihan.org

|

Tuesday, January 09, 2007

 

هفدهم دی ماه

تلنگری به وجدانهای خفته و اذهان یخ بسته

دکـتـر احـمـد پـنـاهـنـده




می گفتند و بعضاً می گویند و چه عبث که چون رضاشاه چادر را از سر زنان برداشت، جامعه انتقام خودش را در " انقلاب شکوهمند " گرفت و دوباره به عصر چادر برگشت. می گوئیم خیر، در بعضی مواقع و در شرایطی خاص برای هماهنگ کردن یک جامعه عقب مانده، بایستی از بالا و حتی اگر هم شده با زور اقدام کرد و آنانی را که در چنبره دین و مذهب از نوع خرافی اش اسیر هستند، ازبند خرافات نجات داد و نشاط جامعه را بارور کرد و جامعه را با دنیای امروزی هماهنگ نمود و این گامی بود که رضاشاه برداشت و دین و مذهب را به حاشیه راند

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker