آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Thursday, January 11, 2007

 

باند مافيايی

حزب ميهن
امير سپهر

باند مافيايی را روشنفکران نناميم

توضيحی بر اين نوشته
مديريت سايت پربار و وزين فرهنگشهر ايميلی فرستاده اند که سراسر نزاکت است و مهر و تشويق. از آنجا که اين هم ميهنان بزرگوار و فرهنگ پرور نگارنده را بی اندازه مورد مهر و محبت خود قرار داده اند، اخلاق و ادب حکم می کرد که اينجانب نيز ضمن نوشتن متنی از زحمات و لطف آنان نسبت به خود سپاسگزاری کنم. وقتی مطلب را به دوست فرزانه ام جناب گيلانشاه نشان دادم، ايشان، خواستار انتشار آن برای ديگران نيز شدند. چه که، اعتقاد داشتند چون اين نامه حاوی نکاتی مهم است، حيف است که ديگر خوانندگان نوشته هايم اين را نيز نخوانند. نگارنده ، به ديده ی منت خواست اين دوست را پذيرفته و اين نوشته را با اندک تغييراتی منتشر می کنم. با اين اميد که مطالعه آن برای ديگران نيز خالی از فايده نباشده
----------------------------------------------
گراميان و بزرگواراران من، درود بر شما. شرمنده ام کرديد با آنهمه محبت و بزرگواری. از اينکه نوشته هايم برايتان تا اين اندازه ارزش داشته که آنها را شايسته ی درج در سايت وزين و پر محتوای فرهنگشهر دانسته ايد، شادمانم و بر خود می بالم. جا دارد که اينجانب به دو دليل از شما قلبآ سپاسگزاری کنم. زيرا دريافت چنين نامه هايی ضمن اينکه مايه ی دلگرمی است، آدمی را به بارور ساختن خويش نيز تشويق می کند. در مقابل اينهمه محبت و تشويق شما، چيزی ندارم ، جز اينکه صادقانه و بی آلايش اين قول را بدهم که زين پس مسئوليت بيشتری احساس کرده، سعی کنم با دقت و وسواس بيشتری بنويسم، بگونه ای که مطالعه ی نوشته هايم برای خوانندگانم هر چه بيشتر مفيد افتد

برای آشنايی شما عزيزانم با خود و اهدافم، از ته دل، دوستانه و صادقانه بنويسم، که نه به دنبال پست و مقام هستم و نه حتی در پی نامور شدن. اگر می نويسم، فقط مسئوليت را فراچشم دارم، ورنه هرگز پای در اين راه ناهموار و پر خار و عذاب آور نمی گذاردم، و يا اقدام به کار در کارگاهی تاريک و تنگ و مسموم نمی کردم که تنها مزد آدمی در مقابل سوزاندن پيه مغز و جان و کور کردن چشم در آن، فقط فحش و تهمت و بهتان است. به حقيقت که من گمنامی و در آرامش زيستن را به پادشاهی چين و ختن هم نمی دهم. اما چکنم که نمی توانم اينهمه ظلم و تباهی را شاهد بوده و بی تفاوتی پيشه کنم. اين مهم را نيز بياورم که نوشتن برای من از سر عذاب وجدان و پشيمانی از گذشته ام هم نيست. چون هيچ نقشی در ويرانی کشور و نابودی مردمم نداشتم

به کسی بدهکار و مديون نيستم ، سهل است، حتی اگر خود را طلبکار هم بدانم بی انصافی نکرده ام. چون متعلق به يکی از آن نسل های سوخته هستم. آنان که گلهای اميد و آرزوهاشان در اوج شکوفايی و شادابی و طراوت پرپر و لگدمال شد. آنها که سوختند و خاکستر شدند، بی اينکه جرم و گناهی مرتکب شده باشند. از آن کسان که شاداب ترين سالهای عمرشان در پژمردگی و نوميدی، در دربدری و با آه و حسرت و اشک سپری و حرام شد. من نه انقلابی بودم، نه در يک تظاهرات ايران کشی شرکت کردم و نه حتی اصلآ لحظه ای فريب شيخ و ملا را خوردم. پس، ناعادلانه روزی هزار بار می سوزم و کفاره می پردازم، بی اينکه گناه و يا حتی اشتباهی سياسی کرده باشم

با اينهمه از کسی کينه ندارم. دنبال پرونده سازی هم نبودم و نيستم. به انتقام هم اعتقادی ندارم. شرافتآ از اين پليدی ها پاکم. تند نويسی های گاه گاهم به قصد کوبيدن کسی نيست. اين فغان و فرياد ها صرفآ از روی احساس مسئوليت است. از ما که گذشت، آرزوی بزرگ و قصدم از نوشتن اعتراض ها و انتقاد ها اين است که اگر بتوانم به سهم خود با روشنگری از انحراف و تباهی نسلهای آتی پيشگيری کنم. اگر اين بی مقدار نوشته هايم حتی پس از مرگم هم فقط برای يک هم ميهن ره گم کرده بکار آيد، بدانچه می خواستم رسيده ام

پس از فتنه ی پنجاه و هفت، بويژه پس از آوارگی از وطن، شبان و روزانم را صرف مطالعه کردم. می خواستم بدانم آخر من و ما قربانی کدامين طايفه نابخرد و از خدا بی خبر هستيم؟ چه کسانی آخر ما را بدين سيه روزی و فلاکت و رسوايی و بدنامی کشاندند؟ عاقبت هم بدين نتيجه رسيدم که ما خانه خراب دوستان جاهل و مسئوليت نشناس هستيم نه دشمنان. ما را دوستان نادان بر زمين زدند. خود و ميهنمان پايمال نادانی و بی مسئوليتی عده ای است که نامشان روشنفکران است. اما فکرشان نه روشن، که تاريک تر از هر شب ظلمانی زمستان است

عزيز بزرگوار، ملا جماعت که حالش از اول معلوم بود. از کسانی که جغد کور انديش های گنديده شان در آستانه ی هزاره سوم همچنان پيرامون معاشقه ی انسان با قاطر و اسب و گاو و خر و شتر نر دور می زد، آخر چه انتظاری می بايد داشت. درد اصلی اين است که کسانی که نام روشنفکر با خود به يدک می کشيدند به دنبال چنين موجودات سفيه و متحجر و ابلهی افتاده و ملت ما را خاکستر نشين کردند. بنابر اين ما کشتگان دوستان از مرحله پرت و مطلقآ ذهن گرا هستيم. کسانی که سقوط نظام سياسی پيشين را با رسيدن به آزادی برابر می پنداشتند. آنان که در عالم خيال کاخی برای خود ساخته و آراسته، خانه مادری ما را به اميد کوچ بدان کاخ بر سرمان خراب کردند، بی اينکه در عالم واقع و ملموس نيم خشتی هم حتی برای بنای يک خانه گلين بجای آن بر زمين نهاده باشند

مردم ، بويژه نسل جوان ما بايد به انديشه و توان خود تکيه کرده و خود با همياری يکديگر در فکر نجات ميهن خود باشند. نسل امروز بنايد هيچ اميدی بدين روشنفکرنما های بی عقل، هميشه بازنده، پر کينه و حسود و ورشکسته ببندد. سطح شعور اکثريت اين روشنفکران حتی از ميزان خرد روستائيان مکتب نديده نيز به مراتب پايين تر است. حتی کم حواس ترين مردمان هم يک خطا را چند بار تکرار نمی کنند. اينان اما در قضيه ی رفسنجانی و سپس هم خاتمی و اصلاحات بازی، بخوبی نشان دادند که آن اندازه کند ذهن و عقبمانده و منگل هستند که حتی از ده اشتباه خود هم يک پند نمی آموزند

از پس پانزده سال تجربه تلخ و ايرانسوزی، کمتر فرد دهاتی ايرانی باور داشت که ملا ممکن است آزادی بياورد. اما ديديم که اين طايفه ی روشنفکر ايرانی صدی نود و نه باز به دنبال يک ملای دگر افتادند. پس اگر من سراغ اينان می روم حق دارم. يک روستايی و يا کارگر و بقال و نانوا اگر دچار خطا گردد، نه شگفت انگيز است ونه خطرناک. اما باند مافيايی تحت نام روشنفکران ايرانی چون همه ی امکانات صوتی تصويری و نوشتاری را در اختيار دارد، نادانی و جهالت خود را با تبليغ به بقال وچقال عاقل هم منتقل کرده و آنان را نيز به راه انحرافی می کشند

باند که می گويم يک حقيقت است. شما اگر عضو اين باند نباشيد، محال است يک نوشته ی شما در رسانه های اين باند منعکس گردد، ولو هزاران بار هم از سارتر و مولير و شکسپير و ديده رو انديشمند تر و هنرمند تر باشيد. امکان ندارد نامی از کتابتان در يکی از اين رسانه ها برده شود، چنانچه جی جی باجی لااقل يکی از اين اهل باند نباشيد. اگر قبلآ از فيلتر شورای نگهبان اين باند عبور نکرده باشيد، غير ممکن است که بتوانيد در يک رسانه مصاحبه شويد. اينان حتی نامی از فريدون فرخزاد و استاد سيرجانی ذبح شده و نادر پور بزرگ هم در رسانهاشان نمی برند. چه که آن فرهنگوران انسانهايی مستقل بودند

باند روشنفکران خارج از کشور که تقريبآ تمامی رسانه های فارسی زبان و امکانات را هم دراختيار دارد، هر فرهنگور و هنرمندی را که بخواهد بايکوت و فراموش شده، و هر بی استعداد و بی سرو پايی را که دوست داشته باشد در اندک زمانی به اشتهار می رساند. به شهرت رسيدن و مهم شدن در ميان ايرانيان اصلآ نيازی به دانش و آگاهی و هنرمندی ندارد. در ميان ما همين که مرتب مطرح شويد، مهم جلوه خواهيد کرد. مطرح شدن هم امروز فقط از راه رسانه ها ميسر است. اينها که همه امکانات را در اختيار دارند هستند که از هرکس که خوششان بيايد چهره ی مهم و روشنفکر و شاعر و پژوهشگر می سازند

باری، می خواهم نوشته را به پايان برم با سپاسی دگر باره. اما خواهشی هم دارم. قصد جسارت و رهنمود دادن ندارم، آنچه می نويسم فقط تمنايی دوستانه و از روی صميميت است. اطمينان دارم که شما بدليل ارتباط گسترده تر، خود بيش از نگارنده مشکلات فرهنگی امروز را می شناسيد. با اين وجود با حضوری سه دهه ای در اين عرصه، با افتادگی، گوشزد کردن نکته ای که خود از من بهتر می دانيد را، باز هم بی فايده نمی بينم. اينکه، لطفآ بيش از اينکه به نام ها اعتبار دهيم، به نامه ها توجه کنيم، مرادم از نامه ها در اينجا نوشته ها است. شخصآ که هميشه اين جمله ی استاد کسروی تبريزی را آويزه ی گوش دارم که می فرمود: شما را با قضاوت ديگران چکار! خداوند بشما عقل داده، پس خود با عقل خويش داوری کنيد

به ديگر سخن، بسياری از کسانی را که ما امروز آنان را بنام روشنفکر و پژوهشگر و مورخ و کارشناس می شناسيم، اين باند برای ما ساخته. خيلی از اينها از تخصصی که ادعای آنرا دارند، اصولآ شناختی ندارند. روشنفکر ديروز ايران سياه ترين کارنامه ممکن را دارد. اينان اگر تبهکار سياسی نباشند، در بهترين حالت و عادلانه ترين داوری هم جز مشتی تباهکارنيستند. شخصآ با همين اندک شعور و تجربه که هرگز نپذيرفتم که ما حتی ده روشنفکر به معنای واقعی هم داشته باشيم. اگر داشتيم بطور يقين وضعمان اين نبود. تمامی دگرگونی های شگرفی که حد فاصل اواخر قرن پانزده تا پايان قرن نوزدهم در غرب بوجود آمد، يعنی تحولاتی بنيادين در معرفت شناسی و فلسفه و سياست و فرهنگ اجتماعی که ما از آن بنام رنسانس ياد می کنيم، محصول روشنگری های روشنفکرانی است که تعدادشان حتی به ده نفر نيز نمی رسد

اما چگونه است که ما ادعای داشتن دهها هزار روشنفکر داشتيم، ليکن دستکم دويست سال پسرفت کرده از حکومتی عرفی به جمهوری اسلامی و ولايت فقيه و سنگسار رسيديم. پس آخر فايده ی اينهمه روشنفکر داشتنمان در چيست و برآيند کارشان کجاست. اين پارادوکس فقط و فقط محصول يک فريب است. اين خود فريبی و به تبع آن اين خود بزرگ بينی که ميهن ما انباشته از متفکر و ملتمان آگاه ترين ملت جهان است. نگارنده که سخت بر اين باورم که پر روشنفکر بودن ايران يک دروغ است. دروغی شرم آور و خطرناک که اصلآ ريشه ی بسياری از انحرافات ما در آن است. اين خودبزرگ بينی حاصل از آن فريب ما را از نياز شديدمان به آگاه سازی خويش بی خبر نگاهداشته. ما تا نپذيريم که آگاهی نداريم در تکاپوی آگاه ساختن خود نخواهيم بود. اين بدبختی که ما در هيچ زمينه ای قادر به همکاری نيستيم، ناشی از همين دروغ و خود بزرگ بينی است که هر يک از ما خويشتن را از هفتاد و اندی ميليون ايرانی ديگر آگاه تر می دانيم

اگر ميزان ارزش يک روشنفکر را در تآثير گذاری وی بر فرهنگ و جامعه ی خود بحساب آريم، آنگاه بايد اين تلخ ترين و مصيبت بار ترين حقيقت جامعه ی روشنفکری ايران را بپذيريم که ما پس از مشروطيت فقط يک روشنفکر داشتيم. روشنفکری که چون نبض جامعه خود را بخوبی در دست داشت، عميق ترين تآثيرات را بر جامعه خود گذارده و ملت ايران را بخاک سياه نشاند. وی هم کسی نبود جز علی شريعتی. فردی که چون بدبختانه خود متحجر بود، با جامعه شناسی دقيق و سود بردن از همه ی ظرفيت های مخرب آن، پايه های ايدئولژيکی و فرهنگی حکومتی قرون وسطايی بنام جمهوری اسلامی را پی ريزی کرد

بقيه، ايران را فقط در ذهن خود داشتند نه بر روی کره ی زمين و در عالم واقع. آنها نه ايران را می شناختند، نه اوضاع جهان را و نه اصلآ ظرفيت های فرهنگی جامعه ی خودی را. پاره ای از آنان که خواندن تاريخ ايران و آشنايی با فرهنگ خودی را کسر شأن بحساب آورده، ابدآ حواسشان متوجه داخل نبود. اين دسته مسکو و لنينگراد و تيرانا را دقيق تر از اصفهان و شيراز و کرمان، و لنين و چگوارا و انور خوجه را بهتر از قائم مقام و اميرکبير و ستار خان می شناختند. دسته ی ديگر هم که هر چه قلمبه نويسی را روشنفکر تر بودن دانسته، فقط برای همديگر نوشته و يکديگر را نقد می کردند، بی اينکه مردم را قابل و سرنوشت ساز بحساب آرند. مردم هم که صد البته چيزی از نوشته های آنان دستگيرشان نمی شد و نمی دانستند که اصلآ اين طايفه از چه و از که می گويند ... 1

پنجشنبه 21 دی 1385 [2007.01.11] 1

www.hezbemihan.org

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker