آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Monday, April 26, 2010

 

! بترسيد از اين خيانت و جنايت تاريخی




زاد گـــاه
امير سپهر



بترسيد از اين خيانت و جنايت تاريخی ! 1

اگر کسانی خيال می کنند که جناح معروف به «اصلاح طلبان» پس از اصلاح اين رژيم فرش قرمز برای آنها پهن کرده و ايشان را نيز در قدرت سهيم خواهند کرد، دردا که در جهل مرکب هستند... 1

آيا در تيمارستانهای سراسر دنيا هم می توان خردباخته آدمی را يافت که حاضر باشد مشتی آخوند و شبه آخوند متحجر و پسمانده با سياه ترين پيشينه را بر شخصيتی چون شاهزاده رضا پهلوی ترجيح دهد؟!...1

تلاش برای رعايت حقوق بشر از سوی چاقوکشان و دزدان و دلالان محبت و متجاوزان ...؟! ای کاش می شد نوشت که اين کار ها به شوخی می ماند. ليکن اينها نه شوخی که در شرافتمندانه ترين حالت هم، بيهوده کاری و فرصت سوزی است...1
............................................................

همانگونه که در نوشته پيشين خود «فعلآ هيچ نوری از رستگاری در چهره ی ايران ديده نمی شود» آوردم، در نبود يک اپوزيسيون بابرنامه و منسجم و هدفمند، حتا سخن گفتن از بازستاندن ايران از دست روضه خوان های خونخوار و غارتگر و عوامل چاقوکش و متجاوز آنان هم کاری نابخردانه است، چه رسد به دادن وعده ی آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی و، و، و به مردم

همچنان که بار ها اين نيز نوشته ام که اصلآ گرفتم که همين فردا مردم به خيابانها ريخته و در يکی ـ دو هفته هم اين نظام را سرنگون ساختند، يا به فرض حتا خود روضه خوان ها شخصآ خواستند به مساجد و گورستانها باز گردند که مکان های اصلی ايشان است و يا به هر دليل دگری ما به ناگهان از شر اين نظام شرور آسوده گشتيم، خوب: «آيا ما آمادگی اداره کشور را داريم؟» 1

يعنی با فرض تحقق حتا چنين سناريوهای رويايی و بسيار آسان و کم هزينه هم، آيا کسی پاسخ درست و منطقی برای اين پرسش اساسی دارد که «کجاست آن نيروی جايگزين؟». به بيانی روشن تر، چه کسانی هستند اعضای آن دولت موقت که بايد در روز سقوط جمهوری اسلامی زمام امور را بدست گيرند؟ کجا است آن نيروی انتظامی که از جان و مال و ناموس مردم محافظت کرده و اجازه ندهد که بانکها و موزه ها غارت گردند، کجاست آن نيمه آرتش که از خلاء قدرت جلوگيری نموده، از مرز های کشور پاسداری کرده و جلو هرج و مرج را بگيرد و اجازه ندهد که مملکت به دامان جنگ داخلی و برادر کشی در غلطد و کجا هستند آن دهها نهاد و ستاد فرماندهی و اداری ديگر که بی وجود آنها، هرگز نمی توان يک کشور هفتاد و چند ميليونی را اداره کرد؟! 1

پس، توجه می کنيد که مراد من چيست و در چنين شرايط نکبت باری بی پرده پوشی و خودسانسوری، حتی آرزوی ساقط شدن اين نظام هم تا چه اندازه نابخردانه به نظر می رسد، چه رسد به اينکه عده ای هم به مردم وعده دهند که آنها را به دموکراسی و رفاه و نيکبختی خواهند رساند! يعنی وعده هايی صد در صد تحقق ناپذير در شرايط کنونی که بی ترديد يا از روی شيادی و دشمنی با ما است و يا از سر نادانی محض. ولو که وعده دهنده گان هر يک دارای چند عنوان دانشگاهی هم که باشند

گذشته از آن، وقتی هيچ نيروی جايگزين وجود ندارد، اصلآ ساقط شدن حتا همين نظام ضدايرانی جنايتکار هم بی شک فقط ايران را دستخوش بحران های بيشتری نموده و ای بسا که ما را در همان آتش هستی سوزی بيافکند که نوشتم و ديگر هيچ نيرويی هم قادر به خاموش کردن آن مباشد. يعنی در آتش يک جنگ داخلی و قتل و غارت و خواهر و برادرکشی و خودويرانی. فراموش هم مکنيد که دشمنان تاريخی ما که مزدورانی ناايرانی را هم به خدمت گرفته اند، اصلآ بزرگترين آرزوی شان همين بوجود آمدن زمينه های تجزيه ايران است. يعنی خلاء قدرت و جنگ داخلی

بنابر اين، حکم خرد اين است که اين قاذورات و شعار های پوچ را رها کرده و در پی راه هايی منطقی و عملی بود. روی سخنم بويژه با کسانی است که جانشان از اين بيهوده گويی ها بر لب رسيده و براستی خواهان نجات خود و مردم خود از اين رنج و پريشانی جگرسوز و ننگ تاريخی هستند. کسانی که واقعيّت ها را نه در عالم ذهن، بلکه بر روی زمين ايران می جويند

يعنی هم ميهنانی که روانی سالم، وجدانی بيدار، چشمانی بينا، دلی خالی از کينه و ذهنی پاک داشته و بتوانند واقعيّت های امروز ميهن بی کس مانده خود را ببينند و دريابند. درک کنند که در عالم حقيقت ديگر ايران ايرانستان شده است و دريای مازندران آن از دست رفته و خليج فارس اش رسمآ خليج عربی شده و شرف ملت اش برباد است و معنويت در آن حکم کيميا يافته و چوب حراج به ناموس ما زده اند و آنگاه به اين حقيقت برسند که تمامی اين گنده گويی ها که عده ای بنام نخبه و روشنفکر سی سال است که ايشان را با آن سرگرم ساخته اند، به پشيزی هم نمی ارزيده

مرادم رنجاندن کسی نيست، اما حقيقت را که نمی شود فدای محبوب اين و آن شدن کرد، و حقيقت اين است که بيشترين سخنان و کار های به اصطلاح نخبگان ما در داخل و خارج از سر ناآگاهی و خشت بر آب زدن است، ولو که داخلی ها بخاطر اين بيهوده کاری ها حتا هزينه های بسيار سنگينی را هم پرداخت کنند. ما نبايد بار ديگر اين اشتباه تاريخی را تکرار کنيم که هرکسی به زندان اندرافتاد و هزينه پرداخت و می پردازد، پس انسان خردمند و آگاه و آزادی خواهی است. اين همان منطق خانمان بربادده پيش از فتنه ی بهمن است که ما را بدين روز سياه نشاند

نگارند که هرگز پاره از اين ريشو ها و چاقچوربندان زندانی در جمهوری روضه خوان ها را جزو خردمندان و آزادی خواهان ايران بشمار نياورده و نخواهم آورد، ولو که آنها در زندان برادران خود بپوسند و يا حتا اعدام شوند. چون از زاويه ديد من آن سرکار خانمی که در کشوری در دست خامنه ای و الله کرم و احمدی نژاد و جنتی و چاقو کش ها به خيال خود سيمون دبوار و آگاتا کيريستی و آنا ماری شيمل شده و در جامعه ی سنگسار و شلاق و قطع عضو و تجاوز به مردان بزرگسال در زندان ها، از فمينيسم سخن گفته و خود را تلاشگر حقوق بشر می خواند، پاک از مرحله پرت است. همچنان که شوهر در بند وی در هپروت فکری است و برای هيچ و پوچ در زندان

تلاش برای رعايت حقوق بشر از سوی چاقوکشان و دزدان و دلالان محبت و متجاوزان که همه ارکان های نظامی و انتظامی حکومت را در دست دارند؟! کوشش برای آزادی رسانه ها، بويژه مطبوعات در نظامی که اصلآ تنها رسالت آن مبارزه با آزادی متعارف در نظام های دموکراتيک است و کار فرهنگی برای آشتی دادن مشتی کفتار بی فرهنگ با پلوراليسم يا تکثرگرايی. آنهم روضه خوان هايی را که خود را نماينده گان خدای بر روی زمين می خوانند و کلام خود را هم با کلام خداوند، يکسان ...؟! ای کاش می شد نوشت که اين کار ها به شوخی می ماند. ليکن اينها نه شوخی که در شرافتمندانه ترين حالت هم، بيهوده کاری و فرصت سوزی است

به ديگر سخن، اين کوشش ها اگر از روی راستی و ميهن پرستی هم که باشد، باز جانفشانی برای هيچ است. چرا که انديشه پشت اين فداکاری ها کودکانه و پيش فرض های آن کاملآ نادرست است، چرا که اين مبارزات هدف های روشنی ندارد، چرا که بسياری از کسانی که حبسی و شکنجه می شوند اصلآ خود نيز بدرستی نمی دانند که چه می خواهند و از همه هم مهم تر، چرا که در فقدان يک آلترناتيو مشخص و بابرنامه، هرگز نمی توان به آزادی و دموکراسی دست يافت. کما اينکه هر چه بر شمار اين به اصطلاح "تلاشگران حقوق بشری" افزوده می گردد، بجای بهبود، به موازات آن، اصلآ اوضاع حقوق بشر هم هر روز از روز پيش بدتر می شود

پس در اين خارج هم آن کس که بدون در نظر گرفتن اوضاع اسفبار اپوزيسيون هزارتکه و بی برنامه، از «گذار به دموکراسی» سخن گفته و يا از آينده درخشان ايران دم می زند، اگر استاد دانشگاه هم که باشد، نشان می دهد که در عرصه ی سياست هِر را هم از بِر تشخيص نمی دهد و مدرک پی. اچ. دی اش هم فقط به درد لای جرز ديوار می خورد. همچنان که آن محترم که خود را روشنفکر آوانگارد پنداشته و هر روز هم يک کراوات گل منگلی می آويزد و بی وجود بديلی روشن، کار جمهوری روضه خوان ها را تمام شده می داند، براستی حتا لايق کلاه نمدی هم نيست

و حال که يک از هزار درد ها را آوردم، بگونه ی طبيعی اين پرسش پيش می آيد که پس چاره چيست که من آنرا هم از ديد خود و در اندازه بضاعت اندک خويش از فن سياست خواهم آورد، پيش از آن اما می خواهم اين ديدگاه خود را نيز بنويسم که چنانچه سياسی های ما همچنان به اين گنده گويی های ميان تهی و بيهوده کاری ها ادامه دهند، ترديد نداشته باشيد که پس از چندی نه ديگر از تاک نشانی بر جای خواهد ماند و نه از تاک نشان

مسئولان اول و آخر اين خيانت و جنايت ملی ـ تاريخی هم فقط و فقط همين مدعيان روشنفکری و نخبه گی خواهند بود نه مردم عادی که ادعايی ندارند و خواه ناخواه هم منتظر اقدامات همين گروه هستند که همه ی قلم ها، تريبون ها و ميکروفون ها را در اختيار دارند. همچنان که امروزه اکثر مردم هستی از کف داده ما اين «طايفه ی مدعی» را مسئول سقوط ايران در بهمن پنجاه و هفت و تحمل بيش از سه دهه توهين و تحقير و رنج و درد و پريشانی های پس از آن کثافتکاری تاريخی می دانند که کاملآ هم حق دارند

من اين مطالب را هم نه با مراد توهين به کسانی، بلکه اتفاقآ از سر سوزجگر می آورم. با اين اميد که شايد اين «زجرنامه» بتواند در ديوار قطور و بلندی که قرنی است ميان «حقيقت» و «مدعيان روشنفکری» ما بوجود آمده، ترک هايی را بوجود بياورد. همان «جدايی از حقيقت» های ايران و جهان که باعث آن فتنه ی شوم ايران برباده هم شد و سی و يک سال هم هست که به سبب «اصرار بر آن جهل تاريخی»، ما را در اين سيه روزی و ناموس فروشی و بی آبرويی بيسابقه در سراسر تاريخ ايران، به گروگان گرفته است

چاره ی کار هم از ديد من نه پيچيده، بلکه بسيار بسيار هم آسان است، البته اگر وجدان و شرافت اخلاقی و راستی در کار باشد. اين چاره هم گرد آمدن همه ی ما در يک نهاد و کار تشکيلاتی برای آزادی و اداره ی ايران تا رسيدن به پای صندوق های رای آزاد مردم خودمان است که روشن سازند وزن اجتماعی هر يک از ما چيست. هرگز هم لازم نيست که کسی از باور های سياسی خود دست شويد. ايران متعلق به تمام ايرانيان است و ما برای بالابردن سطح فرهنگ سياسی مردم خود اصلآ به همه ی انديشه های سياسی نياز داريم، از چپ چپ گرفته تا راست راست

اين حقيقت بی چون و چرا را هم باور کنيم که اگر ما اکنون و در اين مقطع نتوانيم برای آزادی ميهنمان با هم همکاری کنيم، بدون ترديد ابدآ شايسته گی برخورداری از دموکراسی را نداريم و همين نظام روضه خوان ها از سرمان هم زيادی است. بگونه ای که اگر دموکراسی را به زور هم به ما تحميل کنند، در اندک زمانی خود آنرا از ميان خواهيم برد. چرا که تنها ضمانت جريان دموکراسی در کشوری، پايبند بودن گروه های سياسی آن کشور به قواعد اين سيستم است که گردن نهادن به خواست اکثريت و رعايت تمامی حقوق اقليت از سوی اکثريت، اصلی ترين قاعده آن است

و حال که ما در اين مرحله قادر به برگزاری انتخابات آزاد نيستيم تا به درستی وزن اجتماعی خود را روشن سازيم، جدای از پايبندی به دموکراسی، آيا شرف و وجدان و انسانيت به ما حکم نمی کند که بخاطر نجات خود از بی آبرويی و نجات تن پاره های خودمان از زندان و اعدام و تن فروشی و پامنقل نشينی و نقطه پايان نهادن بر اينهمه بيکاری و رنج و پريشانی و فقر و فاقه و بی سر و سامانی مردم خودمان هم که شده، بپذيريم که در حال حاضر در ميان مردم ايران، هيچ فردی شهرت و محبوبيت شاهزاده رضا پهلوی را ندارد و در ميان شخصيت های سياسی ما هم پيشينه سياسی هيچ آدمی از او پاک تر نبوده و هيچ کسی هم دموکرات منش تر و شکيبا تر و با گذشت تر از وی نيست ؟

در پايان دلم می خواهد که برای روشن ساختن ذهن پاره ای خوش خيال «هميشه در اشتباه»، اين نيز بياورم که اگر کسانی ـ بويژه در اين خارج ـ به دگرگونی های احتمالی درون دل بسته و خيال می کنند که جناح معروف به «اصلاح طلبان» پس از اصلاح اين رژيم فرش قرمز برای آنها پهن کرده و ايشان را نيز در قدرت سهيم خواهند کرد، دردا که در جهل مرکب هستند و همچنان و هنوز هم ماهيت پليد و ددمنشانه رژيم روضه خوان ها و کيستی فرزندان خمينی شياد و جادوگر را نشناخته اند که هر يک براستی ختم روزگار هستند

زيرا جدای از اينکه اصلاحات مور نظر آنان در بهترين حالت و نهايت خود هم، تغيير ولی فقيه و رئيس جمهور و انجام چند اصلاح صوری و روبنايی است نه برپايی دموکراسی سکولار و برگزار کردن انتخابات آزاد به شکل کشور های دموکراتيک، عناصری هستند که هر يک هزار مار خورده و مبدل به اژدها های آدمخواره گشته اند. يعنی کسانی که برای حفظ موقعيت و رانت های حکومتی خود حتا سر برادران تنی خود را هم گوش تا گوش می برند، چه رسد به اينکه بخواهند ديگرانی را هم از بيرون با خود شريک سازند

از همه ی اينها گذشته، از ياد نبايد برد که افراد اين جناح حکومتی نيز چون خامنه ای و احمدی نژاد و حسين شريعتمداری و جنتی و ديگر پايوران رژيم اوباش ها، همگی ما گريخته گان از ترس زندان و مرگ را اعم از چپ و راست و ميانه، يک قلم طاغوتيان ضذ انقلاب و جاسوس سی. آی. ا و موساد و اينتليجنت سرويس و ام. آی سيکس و شرابخواره و کافر و مفسد فی الارض ... می خوانند. پس مبادا که کسانی برای چندمين بار هيزم پخت آش زهرآلود و کشنده ای شوند که پس از پخته شدن آنرا به زور در حلقوم خودشان ريزند

چند جمله ی دگر از سر درد و اين مقال بس، آيا در تيمارستانهای سراسر دنيا هم می توان خردباخته آدمی را يافت که حاضر باشد مشتی آخوند و شبه آخوند متحجر و پسمانده با سياه ترين پيشينه را بر شخصيتی چون شاهزاده رضا پهلوی ترجيح دهد؟ من که خيال نمی کنيم. از اينروی هم براستی آرزو می کنم ای کاش که برخی از مثلآ روشنفکران بسيار آگاه و مترقی ما هم دستکم به اندازه همان ديوانگان بستری شده در تيمارستان ها خرد و هُشياری و دورانديشی و قلب و از مهم تر هم، وجدان و رحم و مروت داشتند. فعلآ که همين. امير سپهر

باز هم در اين باره خواهم نوشت
پانزدهمين روز ارديبهشت ماه سال هشتاد و نه خورشيدی، برابر با پنجمين روز آوريل دو هزار و ده ميلادی


www.zadgah.com

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker