آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Sunday, March 07, 2010

 

! مبادا که با ديو همبستر شويد




زاد گـــاه
امير سپهر



مبادا که با ديو همبستر شويد ! 1

من هميشه بر اين باور بوده ام که ميزان اخلاق و آبرو و شرف و حيثيت هر انسانی، تنها به هنگام قهر و خشم او روشن می گردد نه در حالت عادی. به بيانی روشن تر، از ديد من، چهره راستين آدميان درست همانی است که آنان به هنگام قهر و کدورت و نزاع با ما آنرا نشان می دهند، نه در هنگام دوستی و در سفر ماه عسل و خوش گذرانی

با اين مقدمه آنچه در پی خواهد آمد، نگاهی گذرا خواهد بود بر «رذالت ذاتی» و «بی فرهنگی» شماری از انسانها که پس از اختلاف پيدا کردن با کسی و جدا گشتن از او، برای ضربه زدن به وی، به پست ترين شيوه ها روی آورده و با آلودن دست و زبان خويش به هر پليدی در صدد «انتقام گرفتن» از او بر می آيند. حال آن شخص می تواند از آشنايان پيشين اين بی فرهنگان باشد، از دوستان صميمی آنان، همکاران و شرکا و يا حتا معشوقه ها و همسران شان که چندين و چند سال هم با آنان از يک سفره غذا خورده، در يک بستر خفته و حتا با آنان فرزندان مشترکی هم دارند. تأسفبار تر اينکه، اين افراد رذل بجای شرم از اين پستی ها و بی وجدانی های خود، اصلآ اين بی شرافتی های را هم زرنگی و فضيلت برای خويشتن بشمار می آورند

نانوشته نگذارم که آنچه مرا به انديشه ی پرداختن بدين «پلشتی» واداشت، موج ترور شخصيتی است که از چند ماه پيش بدين سوی، دو لمپن بی فرهنگ عليه من و يکی از دوستان محترم من براه انداخته اند. چه از راه تلفن زدن به اين و آن و تهمت های مستهجن زدن به ما، چه از راه ايميل پراکنی و نوشتن رکيکيات در فيسبوک و تويتر که آسان ترين راه ترورشخصيت ديگران برای اين انگل ها است و چه با رفتن به محل کار يا حتا به در منزل افراد محترمی که ما را می شناسند که براستی آدمی ديگر از اينهمه وقاحت و بی شرمی شگفت زده می ماند

اين نيز بيافزايم که در حقيقت من اصلآ اين دو ويروس را درست نمی شناسم. يعنی يکی را دورادور می شناسم و اخلآقآ هرگز گمان نمی بردم که تا اين اندازه دنی و مبتذل باشد و آن دگری را هيچ نمی شناسم. تنها از راه آشنايی اين دو تن با آن دوست هم پايم بدين معرکه کشانده شده. بدين شکل که اين دو از امکانات آن دوست سوء استفاده می کردند و حال که او رابطه ی خود را با اين دو بهم زده و يکی از آنان را هم از کار اخراج کرده، هر دو تن در صدد انتقام از من و آن دوست بر آمده اند. زيرا تصور می کنند که من باعث آن قطع رابطه و اخراج شده ام که نگارنده براستی هيچ نقشی در اين ماجرا نداشتم و ندارم. با اين حال مهم نفس اين بی شرافتی است، نه اينکه چرا من قربانی اين بی شرافتی گشته ام. اساس مخالفت من هم با همان نفس مسئله است نه با افراد

البته من هرگز به اين ترور های شخصيتی واکنشی نشان نمی دهم. همچنان که در اينجا هم ابدآ مرادم پرداختن به مورد خودم نيست. زيرا جدای از اينکه باور دارم حتا يک جمله پاسخ بدين اراذل هم درست بسان شيرجه زدن در همان گنداب ابتذالی است که اينان تا گلو در آن فرو رفته اند، اصولآ اين تهمت ها که اين دو آدم مبتذل به همچو منی که بيست و پنج سال است که در خارج بسان گاو پيشانی سفيد هستم زده اند، آن اندازه سطحی و ناشيانه است که تنها بيانگر ميزان بی سوادی و مسخره گی خود آنان است. از اينروی هم وقتی مشاهده می کنم که اينها خود اينگونه خويش را رسوا کرده و شخصآ نشان می دهند که تا چه اندازه نادان و مسخره هستند، ديگر اصلآ نيازی به پاسخ نمی بينم. اصلآ ای کاش که دشمنان آدمی هميشه از اين سان احمق ها باشند

آخر کسانی که می نويسند من خواهر زاده لاجوردی و همدست او بوده باشم، پسر دايی غلام ترکه در نارمک و سمنگان باشم و در بازار اردبيل دستفروش بوده باشم ـ که اگر دستفروش می بودم بدان افتخار می کردم ـ و تازه از ايران به خارج آمده باشم و اصلآ نامم سيد عبدالحسين کروبی مهاجر نژاد قفقازی باشد و از اين دست جفنگيات، اصلآ عقل و شعوری هم دارند که آدمی حتا پنج دقيقه از زمان گرانبهای خود را هم صرف پرداختن به مزخرفات آنان کند که از فرط نادانی حتا تهمت زدن هم بلد نيستند

پس هدف اين نوشته نه پرداختن به اين آدمهای حقير و اراجيف آنان، بلکه به يک ناهنجاری بزرگ اخلاقی ـ رفتاری است. يعنی متاسفانه اصلآ مشکل ما تنها با همين دو تن بی فرهنگ نيست که بتوان با افشای اين بی سواد ها صحنه ی فرهنگ، سياست و اجتماع را از اين پلشتی ها پاک ساخت. مصيبت اين جاست که ما با پديده ای بنام «اوباشگری» روبرو هستيم نه چند اوباش

يعنی با يک «بی معنويتی محض» که درصدی از مردم ما در دام آن گرفتارهستند که زشت ترين نمود آنهم همين «روحيه انتقام» است و در بازی با نام، آبرو و حتا گاهی در بازی با سرنوشت خانواده های محترم متجلی می شود. کثافتی اخلاقی که حتا به درگذشتگان هم رحم نکرده و برای فرونشاندن عطش اهريمنی شخص مبتلا به «جنون انتقام»، حتا به حمله و تخريب گور مردگان و رفتگان هم منجر می شود. يعنی رفتاری وحشيانه و شرم آور که يک سده ای است ديگر حتا در نزد قبايل وحشی و آدمخوار آفريقايی هم منسوخ گشته

همچنان که در کشور همسايه ما عراق هم که ما مردم آنرا غيرمدنی تر از خود می پنداريم، ديگر هيچ کسی با گور جنايتکاری حتا به شقاوت صدام حسين هم کاری ندارد که برای کشتن مردم خود از بمب های شيميايی استفاده کرد و قاتل بيش از نيم ميليون کرد و عرب عراقی بود. تا کنون هم شنيده نشده که کسی به گور پسران او هم بی احترامی کرده باشد که براستی در اهرمن خويی حتا از پدر نيز گوی سبقت ربوده و تا بدانجا پيش رفته بودند که ديگر در برابر چشمان مخالفان خود به همسران و دختران آنها تجاوز کرده و در قتل و جنايت هم که فرزندان خلف پدر بودند

کما اينکه حتا در سعودی، سوريه، يمن، لبنان، ليبی، سودان، پاکستان، افغانستان و بسياری از کشور های دگر که همگی هم ظاهرآ از نظر فرهنگی گامهايی عقب تر از ما هم هستند، ديگر کسی به مردگان و رفتگان توهين روا نمی دارد. در کشور باستانی مصر هم که نه تنها به چهره های درگشته هرگز بی احترامی نمی شود، بلکه با احترام تمام از آرامگاه های آنان هم مراقبت بعمل آمده و حتا نام خيابان ها و ميادين و کوچه هايی که بنام آنان بوده، پس از دهها دگرگونی سياسی هم هنوز تغيير نام نيافته اند

در حالی که گذشته از رذالت های سه دهه ای جمهوری اسلامی که حتا به گور زنده ياد سرهنگ سهراب ديبا، پدر شهبانو فرح که اصلآ ده ـ دوازده سالی پيش از ازدواج دخترش با پادشاه فقيد و در زمان کودکی او جوانمرگ شده بود هم رحم نکرده و آنرا نيز تخريب کردند، در همين چند ماهه حتا بار ها سنگ گور ندا، سهراب، اشکان و ديگر قربانيان جوان خود را هم خُرد کرده اند

حقيقت تلخ تر از زهر هم اين است که بدبختانه اين بربريت ها هم نه ويژه پايوران رژيم، بلکه يک خوی اهريمنی در درصدی از مردم ما است و اين روحيه «انتقام» حتا در همين اروپا و آمريکا و در بسياری از کسانی که مثلآ از دست آن رژيم بی فرهنگ به خارج گريخته اند هم وجود دارد. يعنی در نزد بسياری از هم اينها که در کنار من و شما هستند و خود را هم انسانهايی بافرهنگ تر از شکنجه گران آن نظام پنداشته و حتا ادعای آزادی خواهی هم دارند

در ميان همين جانيان بالالقوه که اگر قدرتی بدست آرند، بدون شک اينان نيز با مخالفان خود درست همان معامله ای را خواهند کرد که حال در ايران برادران و خواهران خونی ايشان با مخالفان خود می کند، و ای بسا که حتا به مراتب بد تر از آنان. زيرا کسانی که در آوارگی و فقدان قدرت هم اينگونه شبانه روز با همه ی توش و توان خود مخالفان خود را ترورشخصيت می کنند، بسيار بديهی است که اگر کوچکترين قدرتی داشته باشند اصلآ سر همه مخالفان خود را از تن جدا خواهند کرد

نکته ی بسيار حساس و در عين حال درناک هم همين است که بسياری از مردم ما اين بی شرافتی ها را سرسری گرفته و هيچ توجه ندارند که اين گروه که در اينترنت اينگونه با دروغ و رذالت به ديگران تهمت زده و با آبرو و حيثيت مخالفان خود بازی می کنند، در حقيقت درست از قماش همان سربران رژيم هستند. ولو که به ظاهر خيلی هم مخالف آن رژيم بوده و شبانه روز هم از فرهنگ و آزادی و دموکراسی دم زنند

از روی همين کم توجهی هم هست که معمولآ قربانانيان اين اراذل، خيلی دير در می يابند که با چه اوباش خطرناکی در ارتباط بوده اند. يعنی آنان زمانی خطر اين افراد را درک می کنند که ديگر نوبت به خودشان می رسد و آنگاه که بدبختانه ديگر کار از کار گذشته و اين پست فطرتان زهر خود را به کام شان ريخته و ای بسا که حتا زندگی ايشان را به آتش کشيده اند. بدين خاطر هم اين «شناخت» ديگر نمی تواند آن آبرو، اعصاب، سالهای زيبا، فرصت ها و يا هر چيز ديگر را که اين جانيان از آنان به يغما برده اند را دوباره بديشان بازگرداند

مناسب ترين نام هم برای اين «رذالت» از ديد من، «جنون انتقام» است. همان جنون ضدانسانی در نزد پاره ای از ايرانيان که نه اخلاق می شناسد، نه معنويت سرش می شود، نه ذره ای شرف و نه حتا سرسوزنی دادگری. چرا که فرد گرفتار بدين جنون، برای تسکين روح اهريمنی و «عطش انتقام» خود، از بکارگيری هيچ دروغ و تهمت و پستی و بی شرافتی ابايی ندارد

برای اينکه نشان دهم بدون شناخت کسی را به زندگی خويش راه دادن تا چه اندازه می تواند ويرانگر باشد، مصداقی می آورم. چند سال پيش از اين با خانم جوان بسيار مهربان و خوبی همسايه بودم که از دوستداران نوشته های من هم بود. به همين سبب هم گونه ای آشنايی هم ميان ما بوجود آمده بود. اين خانم با يک آقای ايرانی بسيار شيک پوش دوست بود که هم تحصيلات دانشگاهی داشت و هم اينکه خيلی از فرهنگ و اخلاق و از زرتشت دم می زد. دو باری هم با همان آقا به منزل من آمدند که راستش چون من آن مرد را آدمی سطحی و مبتذلی يافتم، با او صميمی نشدم

تا اينکه اختلاقی ميان آن دو پديدار گشت که همان هم به پايان رابطه آنها هم منتهی شد. اما چه پايانی که تازه آغاز انتقام آن ناجوانمرد از اين دختر بود. انتقامی که براستی دنيای آن طفلک را ويران ساخت. زيرا آن نامرد پست فطرت جدای از اينکه برای تمامی افراد فاميل اين دختر در ايران و آمريکا ايميل فرستاد که گويا او به روسپيگری افتاده، عکس های خصوصی او را هم که قبلآ از آلبوم او دزديده بود، با فتوشاپ به اشکال مستهجن در آورده و به گونه گسترده در ميان همکاران او پخش نمود، و کار های غيرانسانی دگری که براستی من شرم دارم آنها را در اينجا بياورم

خلاصه اين ماجرا تا بدانجا پيش رفت که دختر کار خود را از دست داد، برادر و مادر او برای مشاهده و کنترل زندگی وی به سوئد آمدند، آن دختر چند باری دست به خودکشی زد و سرانجام هم کارش به آسايشگاه روانی و روان درمانی کشيد. طفلک معصوم آن اندازه از دوستی با آن نامرد دچار افسردگی روحی و بويژه ندامت شده بود که دائم حالت تهوع داشت. روزانه هم دستکم شش ـ هفت باری دوش می گرفت. چرا که معتقد بود همخوابگی با آن هيولا، همه ی جسم و روح او را کثيف کرده است

چند بار هم لبان خود را با قاشق گداخته داغ کرده بود که چرا آن هيولا را می بوسيده. پشت هر دو دست خود را هم بار ها با سيگار داغ گذارده بود. عاقبت هم آن بيچاره با مادر و برادر خود به ايران رفت و من ديگر نفهميدم که سرانجام او چه شد. عبرت انگيز تر از همه چيز در آن ماجرای غم انگيز اين بود که آن طفلک هرگز هم نمی توانست بفهمد که چگونه اين ديو وارد زندگی او شده و او اصلآ چه سان با يک چنين هيولای پست فطرت و خطرناکی دوستی و همخوابگی می کرده است

و خطر هم در همين است که اين جانيان در پاره از موارد حتا از رگ گردن هم به ما نزديک تر هستند. يعنی در محل کار ما، در ميان دوستان ما، گاهی بسان آن دختر، حتا در زير همان سقف که ما زندگی می کنيم و در اتاق خواب و حتا در رختخواب ما. اما بی اينکه خود بدانيم با چه موجود بی خانواده ای همکار هستيم، با چگونه اهريمن پليدی دوست هستيم و دل در گرو عشق چه جانی پست فطرتی داريم و اصلآ با چه هيولای درنده و خونخواری به بستر می رويم

زيرا همانگونه که اشاره کردم، چهره راستين اين گرگهای انسان نما تازه آن زمان بر ما آشکار می شود که رابطه ی ما با آنها به پايان می رسد که اين پايان رابطه هم برخلاف آن هيولا ها، بايد برای انسانهای خردمند و باوجدان امری پذيرفتنی باشد. چرا که تمامی همکاری ها و دوستی ها و عشق ها که نمی توانند ازلی و ابدی باشند. وقتی دو انسان حس کردند که نمی توانند رابطه ای را ادامه دهند، خردمندانه ترين راه، همان جدايی محترمانه است، نه ظاهرسازی و وصله پينه زدن که جز نفاق و دورويی و در نتيجه دوری بيشتر احساسی هيچ حاصل دگری به همراه ندارد

هيچ جدايی هم نبايد به خوبی يکی و بدی آن دگری تعبير شود که چنين برداشتی از جدايی دو انسان، ناعادلانه ترين برداشت است. چرا که گاهی هر دو طرف انسانهای خوب و نازنينی هستند، ليکن از آنجا که هماهنگی انديشه ای، روحی، احساسی و يا حتا جسمی با همدگر ندارند، از اينروی هم نمی توانند دوستان مناسبی برای همدگر باشند. يادش به خير دوست دوران نوجوانی من که هميشه به دوستانمان که قصد جدايی داشتند می گفت: «شما هر دو انسانهای بسيار خوب و دوست داشتنی هستيد، اما مرده شوی (ترکيب) شما را ببرد!».1

گذشته از اين، آدميان در درازای زندگی خود دچار دگرگونی های روحی و جسمی گرديده و نياز ها و يا حتا سلائق آنان دگرسان می گردد که اين را هم ابدآ نبايد به خيانت و ولنگاری و بی معنويتی کسی تعبير کرد. چون حق انتخاب دوست، معشوق، همسر و يار بديهی ترين حق انسانی هر کسی است و ما بايد آنرا بپذيريم، ولو که پذيرش آن حتا برای ما بسيار دردناک باشد

حاصل اينکه بايد در انتخاب انيس و همدم و بويژه جفت بسيار بسيار محتاط بود و هرگز هم نبايد کسی را امتحان پس نداده به حريم زندگی خود راه داد. من خود بسيار کسان ديده ام که وقتی پس از سالها دوستی از کسی جدا شده و رذالت های او را در انتقام گيری مشاهده کرده اند، از خود منزجر بوده اند که اصلآ چرا با چنين موجودات پست و بی معنويتی دوستی کرده اند. يعنی اين افراد اصلآ نمی توانستند باور کنند که جفت شان تا اين اندازه رذل و بی شرافت بوده که حتا می تواند خصوصی ترين مسائل شخصی آنها را هم به پهنه اينترنت و ايميل بکشاند

چون از اينترنت سخن به ميان آمد، بدين نکته نيز اشاره کنم که در حال حاضر هم اصلی ترين ستاد عملياتی اين اوباش بی معنويت همين پهنه ی اينترنت است. زيرا از آنجا که در اين دنيای مجازی قانون و پليس و کيفر وجود ندارد، اين تروريست های حيثيتی از اين فضای آزاد سوءاستفاده کرده و بدون ترس از تعقيب و کيفر، به هر بی شرافتی دست زده و به هر کسی که دلشان خواست مستهجن ترين تهمت ها را زده و او را ترور شخصيت می کنند. شوربختانه شمار اين تروريست های ايرانی در پهنه اينترنت هم به تنهايی بيش از دويست کشور ديگر جهان است

وقتی کسی فرهنگ و شرف نداشته و به ترور ديگران اقدام کند، طبيعی است که از هر آزادی برای نابود کردن خود آن آزادی استفاده کند. دور نيست آن روز که ما مجبور باشيم حتا برای فرستادن يک ايميل ساده هم کارت شناسايی نشان داده و آدرس خانه خود را بنويسيم. زيرا که در اين دهساله ی رشد شتابنک شبکه اينترنت، پاره ای از مردمان نشان دادند که اصولآ لياقت برخورداری از امکانات و آزادی که اين صنعت در اختيار آنها قرار داده را ندارند

اين مهم را هم فراچشم داشته باشيد که اين ديوان و دَدان از همان نخستين روز آشنايی با شما به کار جمع آوری سند و مدرک از شما مشغول می شوند. بويژه به بايگانی ايميل هايی که شما در آنها مطلبی را در مورد خود و خانواده با آنها در ميان می نهيد. اين بيماران روانی هر آنچه را هم که شما به هنگام دوستی بعنوان دردل با آنها در ميان نهيد، در ذهن اهريمنی خود بايگانی کرده و پس از جدايی، با افزودن کثيف ترين دروغ ها به آن گفته ها، از دردل های خودتان برای تان پرونده های اخلاقی و حيثيتی می سازند که چون بخش کوچکی هم از آن درست است، باورکردنی تر می نمايد، حتا از خصوصی ترين سخنانی که در اتاق خواب ميان شما رد و بدل می شود. زيرا اين ديو ها اصولآ فروزه هايی بنام شرف، وجدان، اعتماد و آزرم را نمی شناسند

و فرجام سخن اينکه برای شناخت اين اهرمن بچگان ديوسيرت، تنها يک راه وجود دارد که آنهم توجه ژرف به رفتار آنها با مخالفان خود در هنگام دوستی با شما است. يعنی انديشه کردن و باور بی چون و چرا به اين امر که اگر آنها در مخالفت با دگران حد و مرز اخلاقی داشتند، با شما هم همان مرز ها را خواهند داشت و چنانچه ايشان در دشمنی با کسی به هيچ اصل اخلاقی پايبند نبودند، بدانيد که روزی با شما نيز همين خواهند کرد که با دگران می کنند، همين. امير سپهر




www.zadgah.com


|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker