در حاليکه آماج کوروش، پادشاه بزرگ هخامنشی و داريوش شاه، دگر بزرگ آن دودمان غرور آفرين، اساسآ سرکوب و کشتار دگرباوران نبوده. همچنان که امروز مبارزه ی ايرانيان آگاه به کيستی خود، دلسوز برای مردم و ميهن خويش نبايد با هدف از دَم تيغ گذراندن دگرباوران باشند، ولو که آن دگرباوران، اصلآ به مشتی اراجيف باورمند باشند. همچنان که شوربختانه امروز درصد بزرگی از ايرانيان به چنان پستی و خواری اندر افتاده اند که پرستنده ی قاتلان نياکان و متجاوزان به نواميس مادران شريف و دختران و پسران دلبند خويش گشته اند
پس، هدف ما بايد نجات اين ايرانيان و ايران از اين ذلت و خواری باشد نه انتقام کشی و خونريزی. تنها راه آنهم بازپس گيری سررشته داری ايران از اين دوپايان بدگهر و اَهرمن آيين است که با «پندار زشت»، «گفتار زشت» و «کردار زشت» خود همه چيز ما را به پلشتی آلوده و نام ايران و ايرانی را به لجن کشيده اند و بازگرداندن آبرو و شرف به يغما رفته ی خود
کيفر دادن همه ی ناکسانی که دست شان به خون مردم ما آلوده است، بدون ترديد جزيی از اين هدف بزرگ ملی است، ليکن انتقام گيری اصولآ در شأن کوروش بزرگ و دادگر و داريوش شاه خردمند و خشايار گرامی نيست که مشتی بد دهان فحاش، سخنان لغو و بيهوده ی خود را به آنان و فرهنگ پاک و زلال ايران و منش ايرانی منتسب می کنند
اگر کسانی فکر می کنند که با بد دهانی به روضه خوان ها يا حتا با ريختن خون نجس تمامی آنها می توان ايران و ايرانی را از شر اين قوم پليد رهانيد، پاک در اشتباه هستند. انتقام گيری و کشتار اين ضد ايرانی ها برای آنان مظلوميت می تراشد که اتفاقآ صد در صد به نفع شان است. چرا که اساسآ فلسفه وجودی ايشان سده ها است که در همين مظلوميت امامان پسمانده و زنباره شان می باشد. همه ی حقانيت دروغين خود و آيين ضدبشری خود را هم از همان منبع فريب کسب می کنند
از اينروی، يگانه راه رهايی ايرانيان نگونبخت از اين فرهنگ ننگين مواليگری و از اين فلاکت و بدبختی محصول بی فرهنگی، بالا بردن سطح فرهنگ و آگاهی ها آنها و از رونق انداختن بازار اين دستاربندان پسمانده و خرافه گستر و بدآيين است. بگونه ای که ديگر هيچ ايرانی حتا آب دهان هم به کيسه ی گشاد اين طفيلی ها نياندازد تا رفته رفته گور خود را از حيات اجتماعی ما گم کنند
آنهم از راه روشنگری های آگاهانه و راستين که تنها از روشنگران بسيار آگاه، دلير، فاشگو و در عين حال بسيار بسيار مهربان وصبور بر می آيد. نه شعار دهندگان و فحاشان و ترس گستران. مادام هم که ايرانی به گوهری بنام «عقل نقاد» دست نيافته و نداند که هيچ پديده و امری در اين گيتی مطلق نيست، اين طفيلی ها همچنان بازارشان گرم و کارشان سکه خواهد بود
ناآگــــاهــــانو سرانجام می رسيم به ناآگاهان، به گروهی از هم ميهنان که جانبداری ايشان از سکولاريسم و ترويج آن، آن سان نادرست است که بجای روشنگری و گسترش اين انديشه ی انسانی ـ اخلاقی در ميان مردم، مخاطبان خود را گيج تر می سازند. سبب هم ناآشنايی خود اين مبلغان به تاريخ، فرهنگ، سکولاريسم و ديگر مفاهيم فلسفی و اجتماعی و چگونگی کارکرد آنها در پروسه عمل و در اجتماع است. بويژه ناآشنايی ايشان به تاريخ و فرهنگ بومی
به بيانی ديگر، از آنجا که اين گروه، به تازه گی با اين واژه ی فرنگی و شيک «سکولاريسم» آشنا گشته، تمام هوش و حواس اش متوجه غرب و پيدا کردن ريشه های آن در مغرب زمين است. سکولاريسم را هم به شيوه ای معرفی و عرضه می کند که پنداری اين پديده در ميان ما يک بدعت است و فرمولی شگفت انگيز، و بی اندازه هم پيچيده. بگونه ای که فهم راز درون آن برای ايرانی، بسيار بسيار مشکل. طبيعی است که مخاطبان از خود آنان ناآگاه تر هم، اين مقوله را به همين سياق می پذيرند و در کوشش کشف اين سرِ بزرگ که سکولاريسم چه معجونی است
در حالی که اين پديده ی از ديد آنان «بيگانه»، نه تنها برای ايرانيان بيگانه نيست، بل که اتفاقآ«سکولار»، تنها شکلی از حکومت است که همه ی مردم ما، هم ويژگی های آنرا خوب می شناسند و هم مزايای آنرا. تا بدين اندازه که اگر ما بخواهيم از ميان تمامی اشکال حکومتی، يکی را نام ببريم که خُرد و کلان ايرانی آنرا خوب بشناسد، اتفاقآ بايد از همين حکومت سکولار نام برده شود. و اما پيشينه ی سکولاريسم در اجتماع روزگار باستانی ما
سکولاريسم، يکی از درخشان ترين گـُهر های گنجينه ی تاريخ و فرهنگ ايران آنچه به پيشينه سکولاريسم در فرهنگ ديرپا و
زندگی اجتماعی نياکان ما باز می گردد، اصولآ يکی از والاترين ارزش های اخلاقی در فرهنگ باستانی ايران، همين «سکولاريسم» بوده. در تاريخ نوين ما هم، سکولاريسم برای ايرانی، پديده ای بسيار آشنا و مأنوس است که دليل آنرا بعدآ خواهم آورد
برای اثبات «ارزش» بودن «سکولاريسم» برای ما در فرهنگ باستانی ايران هم، آنچنان سند رسمی، معتبر و روشنی وجود دارد که شايد برای اثبات هيچ امری وجود نداشته باشد. مراد از اين سند معتبر هم همان «منشور حقوق بشر» کوروش هخامنش است
گنجينه ای تاريخی که اصالت آن حتا مورد پذيرش تمام انديشمندان و فلاسفه و پژوهشگران بزرگ و بنام جهان است، چه رسد به مردم عادی. درستی ادعا های آمده در آن گنجينه ی معنوی هم که حتا در کتاب آسمانی يهود و نصارا هم مورد تآييد قرار گرفته
از اينروی هم من در اينجا بخش هايی از آن «منشور» را می آورم که بگونه ی مستقيم با سکولاريسم در پيوند است. پيش از آن اما اين شرح بياورم که درست است که
يک نام و واژه ای فرنگی است، ليکن اين نام، مفهومی دارد که نگاه ما معطوف بدان مفهموم است نه بر خود واژه. همچنان که واژه «آزادی» يک روح و درونمايه دارد که با وجود اينکه هر مردمی در زبان و فرهنگ خود، بدان درونمايه يک نام متفاوت بخشيده اند، ليکن مراد همه يکی است
بسان
،«حرية» تازی ها و، و، و که همگی بيان کننده ی درونمايه همان واژه ی «آزادی» در فرهنگ و زبان ما است. چه زيبا می فرمايد مولانای گرامی ما در اين باره که:«چند بازی عشق با نقش سبو؟ / بگذر از نقش سبو رو آب جو / صورتش ديدی ز معنی غافلی / از صدف دري گزين گر عاقلی!» و
پس، بايد خوب توجه داشت که «سکولاريسم» تنها يک واژه نيست و اين واژه مفهومی دارد که تمامآ و بدرستی در منشور کوروش بزرگ آمده و بدان عمل شده است. آنهم پنج سده و اندی پيش از ميلاد مسيح. خطوط بيست و پنج و بيست و شش استوانه کورش هخامنشی: «وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد ... من برای صلح کوشیدم. نـَبونید، مردم درمانده ی بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود. من برده داری را برانداختم. به بدبختیهای آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد» و
و خط سی و دوم منشور او: « فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی که بسته شده بود را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگردانند. همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه های خود برگردانند.خانههای ویران آنان را آباد کردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم» و
بنابر اين چنانچه از اسم و پوسته گذر کرده و وارد «چيستی» و «چگونه استی» پديده ها شويم و سکولاريسم را هم از همان پرسپکتيو تماشا کنيم، آنگاه خواهيم ديد که کوروش هخامنشی، نخستين شخصيتی بوده که روح سکولاريسم را به نيکی دريافته و بدان باورمند نيز بوده است. همو هم نخستين و بزرگترين رهبر سياسی جهان بوده که يک«جهان داری» يا حکومت سکولار در تاريخی بشری تشکيل داده ... امير سپهر
اين نوشته دنباله دارد