آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Friday, October 30, 2009

 

صيونيزم ايرانی و نازيسم آخوندی / نخستين بخش





زاد گـــاه
امير سپهر



مُغاک انحطاط
نخستين بخش از متن: صيونيزم ايرانی و نازيسم آخوندی (*) و

«مردم را يا باید نوازش کرد و یا به شدت فرو کوفت. زیرا که ايشان کین زخم های کوچک را توانند ستاند اما زخم های گران را پاسخ نتوانند که گفت. از اینروی زخمی که می زنيم باید چنان ژرف و کاری باشد که هيچ کس از بیم جان به فکر تلافی نيافتد» و
(بريده از فصل سوم کتاب شهریار ماکياولی)

بيست و چند سال پيش از اين و در نخستين سالهای آوارگی، کتابی آلمانی زبان خواندم که تآثير بسيار ژرفی بر روانم گذارد. از آنجا که من آن کثاب را از کتابخوانه ای به امانت گرفته و در آن روزگار برای فرار از دست تنهايی و انتظار و دلشوره، دوروزه خوانده و پس دادم، شوربختانه اکنون نه نام آن کتاب را بخاطر می آورم و نه حتا نام نويسنده آنرا. اينرا نيز نمی دانم که آيا آن اثر براستی ارزشمند تاکنون به فارسی برگردانده شده است يا نه

با اينهمه از آنجا که مباحث طرح شده در آن اثر آنچنان برايم تکاندهنده و همزمان، آموزنده بود که تا زمان درازی مرا به انديشه واداشت، خوشبختانه کماکان چهارچوبه ی همه ی بحث های ژرف علمی و روانشناختی آن در حافظه ام حک است. همچنانکه کتاب شهريار ماکياولی را هم در اختيار ندارم و دو جمله ی آغازين اين پاره از نوشته را هم، نقل به مضمون آورده ام

باری، يکی از بحث های طرح شده در آن کتاب که در من تآثير بسيار ژرفی بجای نهاد، بحت «نيروی هماهنگی» در انسان بود. استعداد شگرف جسمی و روحی در آدمی که به او ياری می رساند که بسته به شرايطی که در آن قرار می گيرد، جان و روان خويشتن حتا با دشوار ترين و مرگبار ترين شرايط زيستی هم هماهنگ سازد

نيرويی که البته کارکردی دوگانه و يا «ويرانگر» و «سازنده» دارد. يعنی هم می تواند مثبت بوده و انسانی را از خرد و بزرگی به اوج رساند و هم منفی که می تواند کسی را از بلندای فرزانگی بزير کشيده و او را از رفيع ترين جايگاه انسانی بر زمين ذلت و نکبت فروکوبد. درست بسان چافو که هم يکی از پراستفاده ترين ابزار ها برای انسان است و هم می تواند آلت قتل او باشد

نويسنده کتاب ابتدا شرح می دهد که چگونه نازی ها او را دستگير کرده به اتفاق چند تن پزشک، وکيل، رياضی دان و استاد «يهودی آيين» ديگر به بازداشتگاه مرگ انتقال می دهند، و سپس هم به شرح مشاهدات نخستين روز های زندگی خويش و همراهانش در آن بازداشتگاه می پردازد

وی در اين باره می نويسد، ما چندين آکادميسين تازه وارد، در روز های نخست اقامتمان در آن قتلگاه، شاهد سر زدن کنش های چندش آوری از سوی نازی ها و همچنين اسرای پيشين تر از خودمان بوديم که تا آنروز حتا پندار آن نيز برايمان ناشدنی بود

در آن بازداشتگاه روزانه تنها يک وعده جيره داده می شد. جيره هم فقط نان خالی سخت و دندان شکن بود و بسيار هم اندک، بی هيچ خوراک سرد و گرمی ديگر. بگونه ای که همه ی اسرای در انتظار مرگ، هميشه گرسنه بودند. نازی ها اما حتا آن اندک نان بخور و نمير را هم نه به شکل انسانی، که به زشت ترين و توهين آميز ترين شيوه ی ممکن می دادند

بدين شکل که غروب هنگام، سربازان نازی نان های جوين را با گاری به اردوگاه آورده و اين قرص نان های سياه و بی مزه و کپک زده را بجای تقسيم، رو به هوا بسوی بازداشتی ها پرتاپ می کردند. بدانسان که گويی تکه های استخوان را جلو سگان وحشی گرسنه می اندازند

آن پرفسور می نويسد، آنچه اما برای ما از اين کنش ضد انسانی و پلشت نازی ها هم دردناک تر بود، رفتار اسرای آن بازداشتگاه بود. چه که آنها نه تنها از اين کار توهين آميز آزرده خاطر نمی گشتند، بلکه درست همانگونه هم که زندانبانان از آنها انتظار داشتند، بسان همان وحوش گرسنه، از سر و کول هم بالا رفته و به بالا می جهيدند که نان ها را در هوا چنگ زنند

او اشاره می کند که آن زندانبانان اصلآ جيره را از اينروی بدان شکل مشمئز کننده می دادند که شاهد همين کنش های ازخود بيخودی زندانيان تا سرحد مرگ گرسنگی کشيده باشند. چرا که اگر اين بالا جهيدن ها و روی دوش هم سوار شدن ها برای گرسنگان حالت حفظ جان و يا صيانت ذات را داشت، برای نازی های پست و بی فرهنگ، گونه ای خوشباشی و تماشای تئاتری کمدی شمرده می شد. چه که آنان، آبجو بدست اين کنش های غريضی اسرای گرسنه و نزار را تماشا کرده و از ته دل می خنديدند

آن مرد می نويسد، جدای از اين توهين، تراژدی اين بود که هر زندانی که جسم و جانی نزار و ناتوان داشت و نمی توانست که نانی در هوا چنگ زند، گرسنه تر می ماند. پسين روز هم که ناتوان تر می شد و شانس کمتری برای قاپ زدن داشت. روز های پسين هم با چيره گی ناتوانی شانس اش کمتر و کمتر می گشت و سر انجام هم پس از چند روزی، از گرسنگی جان می داد

اوج تراژدی اما اين بود که هيچ کس هم کم ترين توجهی به درد و رنج اين ناتوان ها نشان نمی داد. تا بدانجا که حتا مرگ جگرخراش آنان هم کم ترين عاطفه و حس همدردی و شفقتی را در کسی بر نمی انگيخت. زيرا که فضای اردوگاه آن اندازه خشن و بی عاطفه و کشنده بود که اصلآ کسی نمی توانست که جز به زنده ماندن خويش، به چيز ديگری هم در پيرامون خويش توجه نشان دهد

نويسنده چون بدينجا می رسد، با واژگانی بسيار اندوهگين و نثری بی اندازه غمگنانه می نويسد که ما تازه وارد ها گر چه اين حرکات دهشناک و شرم آور اسيران را با چشم می ديديم، ليکن باز هم پذيرش اين اندازه تهی شدن آدميان از غرور و فاصله گرفتن از فضيلت های انسانی برايمان باور نکردنی می نمود. اين راستی های در برابر چشم، برای ما به ديدن گونه ای کابوس وحشت زا در خواب شبيه بود که امکان ديدن آن در دنيای بيداری باور نکردنی می نمود. شايد هم که ما خود اصلآ نمی خواستيم بپذيريم که آنچه می بينيم، يک حقيقت است

او ادامه می دهد، با وجود اينکه ما تازه وارد ها در روز های نخست حق سخن گفتن با همدگر را نداشتيم، ليکن اين ممنوعيت برای ما مشکل بزرگی محسوب نمی شد. زيرا ما دانش آموختگان، به زبان نگاه و ايما هم به نيکی می توانستيم با هم ارتباط انديشه ای و حسی برقرار کنيم. بدينسان که با نگريستن به همديگر، از سيمای يارانمان در می يافتيم که در انيشه ی آنان چه می گذرد و در اندرون شان چه غوغايی برپا است

از همين چهره خوانی هم آنروز ها به خوبی می فهمديم که هر کدامی از ما مرتب از خود می پرسد پروردگارا، آيا آنچه من می بينم يک حقيقت است! آيا ممکن است که آدمی تا اين اندازه سقوط کند. يعنی می شود که انسان تا بدين حد حقير و زبون گردد که نه ديگر ذره ای غرور برايش باقی ماند و نه ارزن اندازه ای فضيلت و کرامت و شخصيت ...؟! و

آن دانشمند سپس می نويسد که ما در روز های نخست بطور کلی عطای نان را به لقايش بخشيده و فقط از دور اين حرکات درونسوز دگر اسرا را تماشا می کرديم. زيرا که اصلآ منش مان اجازه نمی داد که در جمع کسانی داخل شويم که از فقدان غرور و از فرط خودباختگی، برای بدست آوردن تکه نانی نيم پخته و کهنه، حاضر به تن دادن به هر خواری و رذالتی هستند

من و همراهانم مشتی انسان بی سر و پای نبوديم که برای سير کردن شکم خود برای نازی ها نقش سگ های وحشی و گرسنه را بازی کنيم. ما، سوای اينکه همگی در خانواده های بسيار با فرهنگ آنروز اطريش و آلمان رشد يافته بوديم، هر يک هم تا پيش از دستگير شدن برای خود اعتبار و شخصيت والايی داشتيم. چهره های ممتاز علمی جامعه و افرادی خوشنام و فرهيخته ای که سخت مورد احترام همگان بوديم

به هر روی، چند روزی به همين منوال گذشت و ما تنها به نوشيدن آب از نهرمانندی که در اردوگاه کنده بودند بسنده می کرديم. آبی که البته آنهم بويناک بود و پر از گل و لای و بسيار هم بد طعم. ليکن هنوز زمان اقامت مان به يک هفته هم نرسيد بود که کم کمک گرسنگی بر ما چيرگی آغاز کرد. بگونه ای که هر روز بيش از روز پيش، اراده و توان جسمی ما کمتر می شد. اين دگرگونی تدريجی هم در سيمای تک تک ما هويدا می گشت

آنچنان که پس از يک هفته بخوبی می شد که از چهره ی همديگر بخوانيم که ديگر کسی از ما نمی تواند شاهد نان قاپيدن ديگر اسرا باشد و بيش از اين در برابر وسوسه نان ايستادگی کند. سرانجام هم يکی از ياران ما که اتفاقآ هم از همه ی ما فربه تر بود، در عروب هشتم يا نهم روز بود که به هنگام پرتاب نان، بی اختيار به ميان دگر اسرا رفت و کوشش کرد که او نيز تکه نانی چنگ زدند

و همين کار، به يکباره تمامی زنجير های اراده و شخصيت و شآن انسانی ما را هم گسست. بدانسان که پنداری اصلآ همگی تنها منتظر همين تابوشکنی و گام نخست از سوی فردی غير از خود باشيم تا بتوانيم آسان تر اين شرم و غرور و شآن انسانی خود بپای نان کپک زده ريزيم. از اينروی هم با رفتن آن دوستمان، ما نيز به او تأسی کرده و همگی جزو همان اسرايی شديم که چون سگان گرسنه، برای تکه نانی به هوا می جهيدند

او اين روند تخريب کيستی«شکست انسانيت انسان» يهودی از سوی نازی های پست و بی اخلاق را آنگونه دهشناک در کتاب خود به تصوير کشيده که خواندن آن، براستی تمام وجود آدمی را بلرزه در آورده و منقلب می سازد. چرا که اين شکست، به همان همسان شدن اين دانشمندان و اساتيد با ديگر اسرای تخليه شده از کرامت ختم نمی گردد. بلکه پس از آنروز، اين انسانهای فرهيخته ديگر تمامی دانش و آگاهيها و خلاقيت های انسانی خود را هم در راه «بهتر و بيشتر قاپ زدن نان کپک زده» بکار می گيرند

بدين شکل که آن فيزيسين ها و رياضی دانان و فلاسفه که روزی در بهترين دانشگاههای اروپا کنفرانس داده و ميتينگ های آکادميک و علمی برگزار کرده و در کار اکتشاف و اختراع بودند، در اثر قرار گرفتن در آن شرايط مرگبار، هر روزه در اردوگاه دور هم نشسته و در مورد «چگونه بيشتر قاپ زدن نان گندزده» بحث می کردند

همه ی خرد و دانش و اندوخته های تجربی و هوش و قدرت ابتکار خود را هم تنها در همان راه بکار می اندازند. يعنی در راه مطالعه بر روی اين امر کم کدام نازی های نان انداز چپ دست هستند، کدامها راست دست، ضرب دست هرکدام از آن ماموران چه ميزان بُرد دارد و محاسبات علمی ديگری از اين دست که بايد در کجا و کدامين سمت ماموران بيايستند که بتوانند قرص نان های بيشتری را چنگ زنند تا از گرسنگی نميرند


پس از کمی آشنايی با اسرای پيشين هم، میفهمند که هيچکدامی از آنها هم انسانهای بی سر و پايی نيستند و آنان نيز تا پيش از گرفتار آمدن به چنگ سربازان هيتلر، هر کدام يا بازرگان های خوشنام و ثروتمندی بودند، يا هنرمند يا اينکه پزشک و مهندس و آموزگار و کارگر متخصص. پاره ای از ايشان هم که بسان خود اين پروفسور و ياران اش، فيزيک دان و شيميست و از اساتيد بنام ترين دانشگاههای اروپا. امير سپهر
......................................................................
و (*) متن بالا، نخستين بخش از متن بلند «صيونيزم ايرانی و نازيسم آخوندی» بود که من آنرا برای «ره آورد»، فصلنامه ايران پژوهی آزاد انديشان ايران نگاشته ام که با رخصت از دوست گرانمايه ام سرکار بانو شعله شمس شهباز، سردبير محترم آن نشريه وزين، بر روی سايت خود نيز منتشر می سازم. دو بخش ديگر مانده از متن را هم، در زمان های پسين آپديت سايت منتشر خواهم ساخت


www.zadgah.com

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker