آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Tuesday, October 20, 2009

 

کرشمه های فريبنده در فرهنگ و سياست ما



زاد گـــاه
امير سپهر


کرشمه های فريبنده در فرهنگ و سياست ما

با اينکه نگارنده براستی جزو کسانی هستم که حتا از تند ترين نقد ها بر کار هايم نيز آزرده خاطر نمی گردم، با اينهمه گاهی نامه هايی از پاره ای از آشنايان گرانمايه ام دريافت می کنم که مرا بدين پندار می کشاند که آنان با ظرافت قلم و بگونه ای که نخواهند مرا برنجانند، کوشش می کنند که اين موضوع را برسانند که من در نوشتن بسيار تند و باز هستم. دليل اين در "پرده نوشتن" آنها هم از ديد خودم، همان عدم آشنايی ايشان به روحيه ی نقد پذيری و گنجايش زيادی است که در اين زمينه ويژه در من وجود دارد

البته شايد هم مراد آنان اين نبوده اما هر چه بود، همان حس، به من انگيزه داد که متنی در مورد نوشته های خود و همچنين اين شيوه ی نوشتاری رايج در ميان ما ايرانيان بنويسم که راستش، شخصآ که بسيار از آن آزرده و گريزانم. بدين اميد که شايد کسانی نکات مثبتی در اين نوشته يافته و شايد هم بکارگيری آنها را در نوشته های پسين خود سودمند انگارند

نخست اين را بياورم که من بگونه ی گوهری نه تنها انسان خشن و تند خويی نيستم، بلکه براستی آن اندازه هم رئوف و عاطفی هستم که گاهی از اين بابت اصلآ خود را حسابی سرزنش می کنم. چه که همين بيش از اندازه دلنازک و عاطفی بودن و گريزان بودنم از هر گونه کينه و بخل و حسادتی، تا کنون که بسيار کار دستم داده

با اينهمه اما می پذيرم که در چهارچوبه نرم های رايج در ميان ما، در برابری با بسياری از دوستان نويسنده، رویهمرفته من در نوشتن، انسانی بسيار بسيار بازتر از ديگران هستم. آنهم البته بيشتر در نوشتن متون سياسی نه متن های ادبی و فرهنگی و اجتماعی که گاهی می نويسم

دليل اين تندی خود در نوشتن چنين متونی را هم بروشنی خواهم آورد. پيش از آن اما، در همين ابتدا اين بياورم که از ديد من، ما اکنون در حال مبارزه هستيم نه صلح و تقسيم نقل و نبات. آنهم مبارزه با نظامی بی فرهنگ و درنده خوی که به هيچ يک از مبانی اخلاقی پايبندی ندارد. در اين مورد، اشاره به رخدادی تاريخی می کنم که مراد را بهتر رسانده باشم

زمانی سردار سپه (رضا شاه بزرگ) عزم ديدار از پادگانی را داشته. فرمانده ی آن پادگان که از پيش، از اين ديدار آگاهی می يابد، برای خودشيرينی، از چند روز مانده به بازديد سردار سپه، دستور می دهد که هم همه جای پادگان را به خوبی آب پاشی کرده و جارو کشند و هم اينکه، تمامی پرسنل پادگان سر و تن خوب بشسته و خويشتن خوش بيارايند

روز ديدار فرا می رسد و رضا خان به سربازخانه درمی آيد. او به هر گوشه ی آن مکان نظامی که سرکشی می کند، آنجا را حتا بسی مرتب تر از دفتر خويش می يابد و به هر سرباز و سرجوخه و افسری هم که نگاه می کند، سر و وضع وی را بهتر و مرتب تر از خودش می بيند. فرمانده پادگان که انتظار داشت سردار سپه او را تشويق کند، با کمال شگفتی اما احساس می کند که او بجای اظهار رضايت و تبسمی بر لب آوردن، بسيار هم برآشفته و کمی هم خشمناک می نمايد

او که خيال می کرد سبب برآشفتگی سردار سپه بايد از مشاهده ی گوشه ای کثيف از سربازخانه و يا رخت و ريخت نامرتب سربازی ناشی شود که لابد از چشم خود وی دور مانده، از سردار سپه می پرسد که: «قربان، تا آنجا که فدوی مشاهده می کنم، اشکالی در پاکيزگی سربازخانه و سر و وضع پرسنل نمی يابم، حضرت اشرف با آن نگاه تيز خود چه چيز نامرتب و ناپاکی را در اينجا مشاهده می فرمائيد که تا اين اندازه برآشفته هستيد؟

و سردار سپه بسيار زيرک و رند که خود از شانزده سالگی، عمر در نظامی گری گذرانده و از سويی هم خود پدر آرتش نوين ايران بود و به نيکی می دانست که اوضاع نظام و نظامی گری چگونه است و اين تميزکاری ها همه تصنعی است، به تندی پاسخ می دهد که: «مرد ناحسابی، اينجا سرباز خانه است نه مجلس عيش هارون الرشيد عباسی با کنيزانش!» و

سپس هم ادامه می دهد که: «امروز که هر وطن فروشی در گوشه ای از اين مُلک عَلم طغيان برافراشته و سر به ياغی گری برداشته و دزدان سرگردنه هم امن و امان از خواهر و مادر مسافران بدبخت سلب کرده اند، سرباز راستين وطن کسی است که چشمانی پف آلود از بی خوابی داشته و لباسی بر تن داشته باشد که از آن بوی گوکرد و باروت و پهن اسب به مشام رسد نه چون شازده قجری ها رايحه ی خوش عطر و گلاب! و

باری، عزيزان من، مپنداريد که من پرده دری يا بی ادبی می کنم، خير! من فقط اين ملاحظه کاری های رايج را قبول ندارم و معتقدم بس است اين تعارف های دروغين و ادای با ادب ها را در آوردن. بس است اين چندپهلوگويی ها و کافی است ديگر اين «راستی ها» را قربانی «ادب ظاهری» کردن. بويژه در اين روزگار سرنوشت ساز تاريخی که ما در آن بسر می بريم و اتفاقآ هم بيش از هر زمان ديگری، به فاشگويی و تهور در بيان پلشتی ها نياز داريم

هر کسی هر شيوه ای که دارد، درود بر او. ليکن من يکی، باور دارم اين شيوه های تصنعی را بايد دور ريخت و اين فرهنگ ظاهرآرايی را بايد در آتش افکند. حال راستی ها را با ساده ترين واژگان، روشن ترين نثر ها و هم فهم ترين شيوه های گفتاری و نوشتاری، با رسا ترين صدا ها بايد فرياد زد و نوشت. بدانسان که ساده ترين مردم روستا های ايران هم به خوبی دريابند که ما از کِه و از چه سخن می گوييم

چه که اساس تمام بدبختی های ما از همين فيلم بازی کردن ها و ادا در آوردن ها و خود نبودن ها است. از اين ابتذال رفتاری و دروغ و دغلبازی های رايج که مثلآ ترانه های شش و هشت را دوست بداريم و در خانه گوش دهيم، اما در بيرون از خانه اين گونه موزيک را بی محتوا و مبتذل بخوانيم

ما بايد تمامی اين نرم های کنونی را دور ريخته و در مورد تمامی مشکلات اجتماعی خودمان با عريان ترين شکل و به ساده ترين شيوه ای بحث و داد و ستد انديشه کنيم تا اين برونسازی ها و دغلبازی ها از روان و انديشه ی ايرانی زدوده شود. از ديد من هيچ بی ادبی نازيبا تر از خودسانسوری نيست و هيچ توهينی هم بد تر از اين به شعور مردم وجود ندارد که آدمی تمامی زباله ها را به زير«فرش ادب» بروبد

ادب راستين و احترام به مردم، نه در برون آرايی و نادان انگاشتن آنان، بل که در بالغ و عاقل شمردن ايشان و همه چيز را روشن و بی پيرايه با آنها در ميان نهادن است. آنان که اين پرده پوشی ها و ادابازی ها را احترام به مردم و مؤدب بودن می پندارند، شوربختانه نه مفهوم احترام راستين را می شناسند و نه معنای ادب حقيقی را

در جهان مدرن و پيشرفته امروزی، «فاشگويی» يک اصل بنيادين در فرهنگ و سياست است. همچنان که همين حق فاشگويی «آزادی انديشه و بيان» يکی از چهار رکن اساسی دموکراسی در کشور های آزاد جهان است. زيرا که تنها همين«شفافيت در نقد و نظر» است که فضای اجتماعی را از آلوده گشتن به پلشتی ها مصون می دارد

ميزان شفافيت در جهان آزاد اينک به اندازه ای است که ديگر حتا رئيس جمهوری بزرگترين قدرت نظامی و اقتصادی جهان هم اگر بجای رسيدگی به کار کشور در دفتر خود، لوندی پيشه کرده و با دختری نردعشق بازد، آنچه که در سرای موقت او رخ داده که در واقع متعلق به ملت است، جزء به جزء برای شش ميليارد انسان روی کره زمين گفته و تشريح شده و حتا نام آن عشوه گر شهرآشوب، يعنی مونيکا لاوينسکی هم افشا می شود

هم از راه مباحثات نمايندگان مردم در کنگره ی آن کشور در اين مورد و در برابر صد ها خبرنگار و عکاس و رپرتر، و هم از مجرای دادگاهی که برای اين «سوء استفاده از مقام» تشکيل می گردد. آنهم با آوردن دامان آلوده به اسپرم دخترک به دادگاه و نشان دادن آن به رئيس و اعضای هيئت منصفه دادگاه که صد ها دوربين تلويزيونی هم اين رخداد را به سراسر گيتی گزارش می کنند

و اين نه بی ادبی، نه توهين به مردم، نه هنجار شکنی و بد اخلاقی و ترويج اباحه گری، که «شفافيت در سياست» و عين احترام به رای مردم آمريکا و شعور آنان و افکار عمومی جهانيان است. هدف از اين کار هم نه به تصوير کشيدن چگونگی معاشقه ی يک مرد و زن و تهيه ی يک داستان تحريک آميز «پورنو» که امروزه نيمی از پهنه ی اينترنت را به تسخير درآورده، که افشای «عريان و بی پرده» ی چگونگی سوء استفاده فردی از مقام و موقعيت ممتازی است که ملت با رای خود آنرا به وی سپرده است

اين کنش بدين عريانی افشا می شود تا هيچ چيز از مردم پوشيده نماند، تا به ديگر امنا و نمايندگان مردم هم آشکار گردد که در کشور قانون وجود دارد و سوء استفاده از مقام، چه کيفر سخت و سنگينی در پی دارد و تا زمينه های چنين سوء استفاده هايی از جامعه رخت بربندد. اين است معنای ادب راستين و احترام به مردم، نه فضل فروشی های چيپ و کودکانه

آنوقت در ميان ما که شوربختانه در اين سی سال هم تا گلو در گنداب بدنامی فرو رفته ايم و مشتی بی سر و پای چاقوکش و کودک آزار و متجاوز، حيثيت و آبرو در جهان برای ما باقی نگذارده اند، در هر تلويزيونی اگر کسی فراموش کند که پيشوند «آقا» را در جلوی نام منحوس علی خامنه ای رذل و دلقک و عنتر اش بر زبان آرد، به او سخت تاخته می شود که وای که در اين رسانه دامان ادب لکه دار شد! و

و مضحک اينکه در همان رسانه، هرگز در جلو نام شخصيت های بزرگ ادبی، علمی، هنری، تاريخی و سياسی جهان چون پاستور و کـخ و اديسون و آينشتاين و بتهوون و اشتراوس و حافظ و گوته و شکسپير و دکارت و نيوتن و لينکلن و کوروش و گاندی و ماندلا و نهرو... پيشوندی گذارده نشده و مثلآ هيچگاه آنانرا « جناب آقای پاستور»، «حضرت مستطاب جناب آقای حافظ» يا «خانم طاهره قرت العين ارجمند» و يا«سرکار عليه بانو ماری کوری»... نمی خوانند. همچنانکه کمتر ديده می شود که در رسانه ای آقای سرکوزی، جناب اوباما يا حضرت پاپ بنديکت گفته و نوشته شود

پس مشاهده می کنيد که اين «رعايت نزاکت به سبک ايرانی» تا چه اندازه مسخره و البته ناخودآگاهانه هم، چه فريبکاری زشتی است. گذشته از اينها، اگر کسانی رعايت اينگونه «ادبيت تصنعی» را مايه ی پيشرفت می پندارند، خوب است که با خود بيانديشند که پس چگونه است که ما با ادب ها و بافرهنگان صد ها سال است که درجا زده و حتا پس می رويم و در هزاره ی سوم هم تازه از سر چاه جمکران سر درآورده ايم و در برابر، تمامی ملت های بی ريشه و بی تاريخ و بی فرهنگ و بزعم ما، "بی ادب" به دموکراسی و آبرو و اعتبار و رفاه و نيکبختی دست يافته اند؟! و

پنداری انديشه وران و نويسندگان ما آن اندازه خودسانسوری کرده و سخن به ايماء و پيچ و تاب آورده اند که در گذر زمان، ديگر اين کرشمه های زايد و بی اثر و حتا ضد فرهنگی را ناخودآگاه به شکل يک نرم اخلاقی پذيرا گشته و هر فاشگويی را به بی ادبی تفسيز می کنند. برای همين هم هست که بسياری از کسانی که پار و پيرار در درون ايران برای خود اسم و رسمی داشتند، چون به جهان آزاد رسيدند، ديگر هيچ سخنی نداشتند که چنگی بر دل مشتاقی زند و مشعل شهرتشان به يک باره خاموش گشت

از ديد من اين گروه نادانسته هنوز هم دوست می دارند که در قرن هشتم و در روزگار آل مظفر، بويژه امير مبارزالدين و در شيراز باشند نه در اروپا و امريکا و يا حتا در يک ايران آزاد. چه که شيوه ی انديشه، زبان و بويژه نرم های ايشان متناسب با همان روزگار است. برآيند طبيعی آنهم بی نقش بودن شان در فرهنگسازی و زبان آوری اين روزگار است. بد تر از آنهم، پاسداری از همان نرم های منسوخ و پوسيده که هيچ گمگشته ای را به جايی راهبر نيست.

بدانسان که در برابر دهها تئوريسين «مذهبی» و «کمونيسم» و «مارکسيسم اسلام ايسم» که ما در سالهای پيش از فتنه ی پنجاه و هفت داشتيم که ايران و ايرانی را اينچنين خاکستر نشين کردند، شوربختانه در اين وانفسا، امروزه ما حتا پنج انديشه پرداز شناخته شده و مرجع هم در درون و برون ايران نداريم که بتوانند با عقل نقاد و آفرينشگر خود حتا جمع کوچکی از مردم ما را از آن چاه عفنی که خود کندند بيرون کشيده و آنان را به ده کوره ی دورافتاده ای راهبر شوند، چه رسد به يک آرمانشهر فلسفه ی زمينی و عقلی

زيرا که سيستم فکری بيشترين انديشه پردازان ما يک سيستم متافيزيکی «مذهبی» و خوگرفته به نقل و اخبار و احاديث و باورمندی به بهشت و دوزخ است. از اينروی هم هست که بيشترين نظريه پردازان «اسلام ايسم» و «کمونيسم» ـ نزديک ترين اتوپيزم به آرمانشهر اسلام شيعی ـ در آسيا و بويژه خاورميانه، از ميان ما ايرانی ها هستند

اين در حالی است که ما حتا يک انديشه پرداز و فيلسوف مدرن و مرجع شناخته شده حتا در افغانستان و تاحيکستان و ازبکستان و ترکمنستان و جمهوری آران هم نداريم که خويشان تاريخی و فرهنگی ما محسوب می شوند. من که خود در هر کجای آسيای ميانه در هر انجمن فرهنگی و سياسی که سخن از انديشه ی ايرانی به ميان آوردم، مشاهده کردم که آنها يا احمد شاملو ـ ی توده ای را می شناسند و يا علی شريعتی و عبدالکريم سروش و شيخ احمد قابل را

پس اينچنين انديشه پردازانی اصلآ متاع ارزنده ای برای عرضه ندارند که بتوانند چشم مشتريانی را هم به کالای خويش خيره کنند. هر آن آگاهی هم که جوانان امروز ما دارند نه از اين گروه اخباريون، که محصول تجربه های زندگی سرد و خاکستری خود آنان در زير سيطره ی يک سيستم پيشاقرون وسطايی بوده و نياز آنان به شکافتن پيله ای که آن سيستم به اجبار به دور آنان تنيده. همچنين کنجکاوی ذهن نيازمند و خلاق آنها به فراگيری و به تبع آنهم، کند و کاو در تاريخ و کشف و شهود فردی. بيشتر هم از راه اينترنت

و فرجام اينکه، بقول اخوان:«گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد/ یا نمی خواهد»، من اما نه به اين شيوه های اخباری و کودکانه باور دارم و نه آنرا در نوشته هايم بکار می گيرم. از اين روی هم، هر زمان که بخواهم به مشکلی اشاره کنم، يکراست بسراغ آن رفته و رخت از تن اش بر می کنم و هر گاه هم که مراد اشاره به خاستگاه اجتماعی، سطح دانش، اخلاق و خلاصه «کيستی» هر کس و مقامی داشته باشم، از خودسانسوری پرهيز کرده و آشکارا می نويسم که از ديد من او کيست و چگونه است، همين. امير سپهر



www.zadgah.com


|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker