زاد گـــاه
امير سپهر
کاسه ليسانند اينان نه اميران
دومين بخش از متن: صيونيزم ايرانی و نازيسم آخوندی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و در اين سفره
در نخستين بخش اين متن، نوشتم که چگونه همه ی کوشش نازی های رذل برای درهم شکستن شخصيت و خُرد کردن شآن انسانی و غرور يهودی آيينان گرفتار آمده در اردوگاههای مرگ بود. همچنين از دگرگونی های شخصيتی ويرانگری نوشتم که چه سان شرايط مرگبار سبب می شود که آدميانی بافرهنگ، بزرگ منش، آگاه و فرزانه به موجوداتی پست و حيوان گونه دگردي�ا تاب نمی آورد، از روستايی که در تملک او بود، بيرون شده و به شهر می کوچيد، با يافتن کاری هم، در همانجا سکنا می گزيد. ديگر هم آن ارباب بدکردار حق امر و نهی و زور گفتن به وی را نداشت. چرا که ارباب، تنها مالک زمينهای روستا بحساب می آمد نه جسم و روح و باور و جان رُعايا
و سرانجام و مهم تر از همه اينکه، با نگرشی به کيستی ناصرالدين شاه قاجار و سيدعلی خامنه ای و قياس انديشه ها و شيوه زندگی اين دو و همچنين مقايسه ی شأن و شخصيت افراد پيرامونی اين دو فرد، بسادگی می توان دريافت که«رعيت» همان ناصرالدين شاه ولنگار و بی کفايت اما در ظاهر جنتلمن، شوخ طبع، نقاش و نخستين عکاس ايران و از شاهزادگان و درباريان فهيم و باخانواده ی او فرمان بردن، هزاران بار شرف داشته بدين وضع خفت بار و شرم آور روزگار ما
يعنی بدين که ملتی هفتاد و چند ميليونی و بسيار جوان تر و باسواد تر و به تبع آنهم، بسيار متجدد تر و بافرهنگ تر از آن روزگار، از سوی يک طفيلی بی سر و پای و مرثيه خوان بنام خامنه ای،«امت» خوانده شود. آنهم «امت شهيد پرور». فردی که در همان کاليبر و در اندازه ی شخصيت خود هم، هيئت حاکمه ای از بی فرهنگ ترين انگل های اجتماع ايران تشکيل داده
هيئت حاکمه ای که به تحقيق، رئيس الوزرای منتصب آن و بيشترين اعضای دولت آن منصوب، نشاندگان در دو مجلس فرمايشی و مداحی آن، دادگستری آن، مقامات لشگری و ديگر مقامات کشوری آن، اکثرآ از غداره بندان و متجاوزان و باجخورانی هستند که خاستگاه اجتماعی ايشان بی فرهنگ ترين خانواده ها از بدنام ترين محله های تهران و ديگر شهر ها است
بنابر اين می بينيم که حکومت اين روضه خوان ها آنچنان با پيشينه ی ايران و سطح فرهنگ و مدنيت مردم آن نامتناسب است که اگر حتا دو سده ی پيش از اينهم در ايران تشکيل می يافت، باز بی ترديد برای آن ايرانيان هم پسمانده می بود. چرا که حتا سطح شعور آن ايرانيان هم بسی بالا تر از درک ملايان امروزی بوده
اين نيز فراچشم داشته باشيد که ملا ها پيوسته در حاشيه ی حکومت ها و در خدمت پادشاهان و امرا بوده اند و برای ايرانيان رجال سياسی محسوب نمی شوند. به بيانی ديگر، اين قشر حکومتگر و کاخ نشين کنونی، در سراسر عمر خود، تنها جيره خوار نظامهای سياسی و دلال محبت ـ صيغه خوان ـ شاهان بوده، نه وزير و وکيل و امير
از اينروی هم در چشم انداز سياست ايران، ملا يعنی نوکر حکومت و به تبع آنهم، جمهوری اسلامی در ضميرناخودآگاه ايرانی، به مثابه حکومتی است که نوکر های فرومايه پادشاهان و اميران آنرا تشکيل داده اند و بدين خاطر هم اين آدمهای پست و بی مقدار، اصولآ شايستگی حکومت بر ايران و ايرانی را ندارند، حتا در صمير ناخودآگاه بی سوادان و ساده ترين روستائيان ميهن ما
و اينک اين که چه حال افتاد و چه شد که حکومت به دست اين دريوزگان افتاد و دستکم يکصد و پنجاه سال تلاش پيوسته و طاقت فرسای فرهنگی و مدنی ما در آن مُلک يکباره دود شد و بر هوا رفت چگونه آنهمه جانفشانی ها و خونهای بر زمين ريخته شده در راه آزادی از سوی مشتی بی فرهنگ لگدمال گشت، موضوع دگری است. آنچه اما مراد اين نوشته است، چرايی اين وحشيگری ها و سبب نفرتی است که اين سفلگان از ما دارند که در بخش پسين بدان خواهم پرداخت. فعلآ همين. امير سپهر