زاد گـــاه
امير سپهر
چرا رژيم برآمده از «انقلاب اسلامی» اينچنين متجاوز و هار و خونريز شد؟
بخش دوم از متن: چاره ی کار ما انقلاب است
رژيمی که کار خود را حتا با تخريب گور پدران و مادران مخالفان خود آغاز کند، بسيار طبيعی است که پس سه دهه کار را بدينجا رساند... و
هشتاد ـ نود در صد از کسانی که در کشتار تابستان سال شصت وهفت آنگونه وحشيانه تيرباران شده و دسته جمعی در خاوران بگور سپرده شدند، همگی از ميان همان انقلابی های خوشباور و ساده دلی بودند که برای کشتار بدون وکيل و محاکمه سران رژيم پيشين هورا می کشيدند! و
............................................
در بخش نخست اين نوشته به کوتاهی آوردم که چرا انقلاب مشروطه در مسير خشونت و انتقام نيافتاده و فرزندخواره و جنايتکار نشد. اصلی ترين دلايل آنرا هم برشمردم. و حال برای اينکه بدانيم که از چه روی انقلاب بهمن از همان روز نخست در مسير ويرانگری و کشتار افتاد و ديگر کار را بدينجا رسانيده که حتا به نواميس مردم تجاوز کرده و اجساد آنها را می سوزاند، بد نيست که نخست به مبانی نظری و تئوريک و يا «ايدئولوژی» آن انقلاب نگاهی بياندازيم
يعنی ببينيم که آيا هدف اصلی انقلاب اسلامی براستی آوردن آزادی و دموکراسی برای مردم ايران بوده و اين انقلاب بعدآ از مسير درست خود منحرف گرديده و يا حقيقت چيز ديگری است. زيرا که بسياری از دست اندرکاران و شيفتگان آن انقلاب که بعد از پيروزی آن مغضوب و رانده شدند، همچنان ادعا دارند که انقلاب دموکراتيک آنان بوسيله خمينی و پيرامونيان وی دزديده شده است
اين بررسی هم از اينروی و با اين اميد خواهد بود که شايد بتواند کمکی ولو اندک به آينده ای که پيش روی داريم کرده باشد. نه ماندن در گذشته های ديگر گذشته و يا اينکه نگارنده بخواهم که با واکاوی خطا های ديگران، دستاويزی برای پريدن به اين و آن بدست آورده و به انقلابيونی که ما را بدين مغاک سياه افکندند، ناسزا گفته و عقده گشايی کنم
چرا که آنچه نمی بايد می شد، شوربختانه شد و ديگر کار از اين حرفها گذشته است. بدين سبب هم پريدن و ناسزا گفتن به اين و آن، ديگر دردی را از ما دوا نخواهد کرد. پس مسئولانه ترين و سازنده ترين کار برای ما، عبرت گرفتن از آن اشتباهات خانمان بربادده گذشه و جلوگيری از تکرار آنها است. آنهم از همين حالا. چه که تمامی نشانه ها حکايت از اين دارند که ملت ما می رود که انقلاب ديگری را در بر سينه ی تاريخ بلند ايران به ثبت رساند. اين انقلاب هم به باور بسياری که خود من هم يکی از آن بسياران هستم، اصولآ دير سالی است که آغاز شده است
باری، همانگونه که در پيش آوردم، مهم ترين عامل سازنده بودن يک انقلاب، ايستادن بر سر اصول و مبانی پايه ای آن و پيشگيری از خروج انقلاب از چهارچوبه ی ارزشهايی است که اهداف آن محسوب می شوند. البته مشروط بر اينکه مبانی تئوريک و يا ايدئولوژی يک انقلاب اصلآ دموکراتيک بوده باشد. پی ريزی اين مبانی هم همانگونه که آوردم، با نخبگان هر جامعه ای است
يعنی درست همان کاری که تئوريسين ها و پدران فکری انقلاب مشروطه آنرا با درايت و کفايت انجام دادند. سپس هم که راهبران فکری در ميدان و مبارزان انقلاب همان اهداف هوشمندانه و ملی را پی گرفته و در نتيجه انقلابی را به انجام رساندند که بدون گزافه نويسی، مثبت ترين و سازنده ترين انقلاب تاريخ بشری تا آنزمان بود. چرا که تا آنزمان، ايدئولوژی هيچ انقلابی در هيچ کجای دنيا تا بدان اندازه هوشمندانه، انسانی و دموکراتيک پی ريزی نشده و بدانسان هم متمدنانه و بدون رويکرد به خشونت به انجام رسانيده نشده بود
و اين ويژگيهای است که نه تنها يکصد و هشتاد درجه با ويژگيهای انقلاب اسلامی تفاوت دارد، بلکه به همين نسبت هم با آن در تضاد ريشه ای است. چرا که انقلاب اسلامی انقلابی بود که نه مبانی فکری و يا ايدئولوژيکی آن دموکراتيک بود، نه در اجرا دموکراتيک پيش رفت و نه کسانی که در راس آن انقلاب قرار داشتند اصلآ آدمهايی بودند که به ارزشهای اخلاقی کوچکترين پايبندی داشته باشند. حال چه راست، چه چپ و چه ميانه
پس انقلابی که تمامی تئوريسين ها، مديران ميدانی و دست اندرکاران خيابانی آن يا «ضد دموکراسی» باشند و يا «هم ضد دموکراسی و هم تروريست»، کاملآ طبيعی است که هيولايی چون جمهوری اسلامی را به دنيا می آورد. يعنی انقلابی که اصلی ترين درونمايه ی آن «نفرت» و «انتقام» بود، اصلآ اگر نظامی بهتر از جمهوری اسلامی را پديد می آورد، جای شگفتی داشت
بايد توجه داشت که مراد اسلاميون از «فرهنگ غربی» و دشمنی با اين فرهنگ ـ در پيش و حين و پس از انقلاب ـ که آنرا مايه ی رواج اباحه گری و بی دينی می دانند، دقيقآ به معنای همان «ضديت با فرهنگ دموکراتيک» است. چرا که اساسآ «خاستگاه دموکراسی» همان «فرهنگ غرب» است. زيرا ما که دموکراسی شرقی، آفريقايی و يا آلاسکايی نداريم که. اسلام و تمامی ديگر اديان آسمانی هم که هرگز نمی توانند دموکراتيک باشند. چه که دموکراسی يعنی «حاکميت انسان» بر سرنوشت خوش و مذهب، يعنی «حاکميت خدای ناديده» بر سرنوشت او
همچنانکه مراد تمامی کمونيست های وطنی شرکت کننده در انقلاب بهمن از «ضد امپرياليست» بودن هم، دقيقآ به معنای همان «ضد فرهنگ دموکراتيک» بودن بود. اگر هم نوشتم «هم ضد دموکراسی و هم تروريست»، مرادم گروه هايی چون فدائيان اسلام، چريک های فدايی خلق، سازمان مجاهدين خلق، پيکار، منصورون... هستند که همگی هم، هم به شدت ضد غرب ـ ضد امپرياليست ـ بودند و هم تروريست و آدمکش
بزرگان فکری آن انقلاب هم که کسانی چون شريعتی و مطهری و جلال آل احمد و خمينی و ابراهيم يزدی و بنی صدر و خود خمينی... بودند که همگی با مدنيت و ارزشهای غربی ـ بخوانيد دموکراسی ـ مخالفت ريشه ای داشتند. در جبهه ی چپ ها هم توده ای ها، چريکهای فدايی خلق و مجاهدين قرار داشتند که همگی آنها هم خود را ضد امپرياليست می خواندند که مراد از ضديت با امپرياليسم هم، درست به معنای ضديت با دموکراسی بود
بسياری از گروههای انقلابی هم که اساسآ کار خود را با انفجار و گروگانگيری و ترور و و خونريزی و آدمکشی يا بقول خودشان «مشی مسلحانه» آغاز کرده و از ثانيه ی صفر حيات خود به شيوه های متمدنانه و دموکراتيک ابدآ اعتقادی نداشتند. يعنی مجاهديدن و چريکهای فدايی خلق و فدائيان اسلام و منصورون ... که جلوتر هم از آنها نام بردم
افزون بر آنکه چنان انقلابی با آن انديشه های ضد دموکراتيک هرگز نمی توانست که دموکراسی به ارمغان آورد، اين نيز بيافزايم که حتا در هار و آدمکش شدن رژيم تازه برآمده از آن انقلاب هم، بسياری از اين گروهها نقش اساسی داشتند. به زبانی روشن تر، رژيم جمهوری اسلامی را اصلآ مجاهدين، چريکهای فدايی، عناصری که خود را ملی می خواندند و از همه هم بيشتر حزب توده در مسير آدمکشی و ترور و تجاوز انداختند
وقتی توده ای ها و مجاهدين و فدائيان در همان چند ماهه ی نخست استقرار رژيم، هفته ای هفت روز در خيابانها تظاهرات براه انداخته و خواهان کشتن تمامی دست اندرکاران رژيم پيشين بشوند، وقتی اين سه گروه، صادق خلخالی را به دليل ديوانه وار و بی محاکمه کشتن سران رژيم پيشين، در نشريات سازمانی خود بعنوان«تنها فرد انقلابی معتقد» بستايند و از کانديداتوری وی برای ورود به نخستين مجلس با همه ی توش و توان حمايت کنند ... طبيعی است که رژيم از همان روز نخست در مسير آدمی کشی بيافتد و حال اينگونه هار شود که هست
حال بگذريم از اينکه بسياری از درجه داران آرتش، کارمندان دون پايه و هيچکاره ساواک و حتا پاسبان های بيچاره و زحمتکش اصلآ مستقيمآ به دست عناصری از اين گروهها در روز های پس از پيروزی انقلاب بی رحمانه کشته شدند. آنهم تنها با اين جرم که چرا بخدمت بقول خودشان «ارتش ضدخلقی» در آمده اند. جز آن گروهها البته چند تنی هم بسان علی اصغر حاج سيدجوادی و اسلام کاظميه که بعدآ در پاريس خود را کشت، بودند که اصلآ از خمينی مصرآ می خواستند که حتا يک تن از پرسنل نيرو های آرتش و ژاندارمری و شهربانی شاهنشاهی را هم زنده نگذارد
آنان تصور می کردند که رژيم تازه، تنها عناصر رژيم پيشين را بی رحمانه کشته و ديگر جنايت را کنار نهاده و ناز و مليح خواهد شد. غافل از آنکه وقتی رژيمی از همان نخستين روز استقرار، مخالفان خود را بدون وکيل و دادگاهی صالحه کشتار کند، اين راه را همچنان ادامه داده و در آينده هم مخالفان خود را همين گونه خواهد کشت. و اين درست اشتباه بسيار بزرگ و خونباری بود که انقلابيون سال پنجاه و هفت مرتکب آن گشته و بسياری از ايشان هم بهای اين اشتباه دهشتناک خود را حتا با خون خود پرداختند
از آنجا که من اهل خودسانسوری و پرده پوشی نيستم، اين راستی را بروشنی می آورم که بدون شک، هشتاد ـ نود در صد از کسانی که در کشتار تابستان سال شصت و هفت آنگونه وحشيانه تيرباران شده و دسته جمعی در خاوران بگور سپرده شدند، همگی از ميان همان انقلابی های خوشباور و ساده دلی بودند که برای کشتار بدون وکيل و محاکمه سران رژيم پيشين هورا می کشيدند! و
اينکه مشاهد می شود کار جمهوری اسلامی اينک بدينجا کشيده که ديگر بدون محابا به مخالفان خود بی رحمانه تجاوز کرده، آنان را کشته و حتا اجساد قربانيان خود را هم در اسيد انداخته و يا می سوزاند، هيچ جای شگفتی ندارد. چرا که وقتی سيستمی در مسير جنايت های بی رحمانه افتاد و اينهمه دشمن خونين برای خود تراشيد، ديگر اگر هم بخواهد، محال است که بتواند از آن مسير بازگردد. بدين خاطر که نه تنها بازگشت، بلکه حتا تعطيل موقتی جنايت هم مرگ خود آن رژيم را بوسيله ی دشمنان خونين اش در پی خواهد داشت
راه دروغ و خيانت و جنايت، راه يکطرفه و بی بازگشتی است که هر سيستم و يا حتا هر انسانی که در آن افتاد، برای ماندگاری خود، ديگر هيچ چاره ای ندارد جز تشديد هر روزه ی کار های زشت خود. بزبانی روشن تر، هر رژيم دروغگو و خائن و جنايتکاری، بايد هر روز بيش از روز پيش، بيشتر دروغ بگويد، بيشتر و بی رحمانه تر جنايت کند و بد تر خيانت کند تا بتواند همچنان به حاکميت و حيات خود ادامه دهد، ورنه بدون شک فورآ سقوط خواهد کرد
بدينسان رژيمی که کار خود را با زير پا نهادن ابتدايی ترين حقوق انسانی مخالفان خود، از جمله حق برخورداری آنان از وکيل آغاز کند، رژيمی که از همان ابتدا برای جان مخالفان خود پشيزی ارزش قائل نبوده و بی رحمانه آنان را بکشد و رژيمی که کار خود را حتا با تخريب گور پدران و مادران مخالفان خود آغاز کند ـ تخريب گور رضاشاه بزرگ و همچنين سرهنگ سهراب ديبا، پدر شهبانو که اصلآ سی سال پيش از انقلاب مرده بود ـ، در مسير همان روند اجباری «تشديد دروغ و جنايت و خيانت» که بدان اشاره کردم، بسيار طبيعی است که پس سه دهه کار را بدينجا رساند که ديگر حتا به مرده ی مخالفان خود هم رحم نکند... امير سپهر
اين نوشته ادامه دارد