زاد گـــاه
امير سپهر
چاره ی کار ما انقلاب است
بخش نخست:«فتنه ی کور» است که ويرانگر و فرزندخوار است نه «انقلاب» و
«کسانیکه امروز روی کارند... رجال روز انقلابند ... ولی از معلومات علمی فردای انقلاب بکلی بی اطلاعند. و این است که فردای انقلاب را بکلی خراب کرده اند.» و
(ميرزاده عشقی)
.......................................
نزديک به دو سال پيش از اين، يک شب که از اينهمه قيل و قال برای هيچ و سخن بی سرانجام سياسيون و بی عملی آنها بجان آمده بودم، متن بسيار ساده و دردل گونه ای را از سر درد نوشته و منتشر ساختم با فرنام:«من سخت انقلابی هستم...» که آن نوشته اکنون در برگ پانزدهم آرشيو سايت من قرار دارد. از آنجا که آن متن زياد بلند نيست و نگارنده هم نمی خواهم که ديدگاه هايی که در آنجا بسادگی آوردم را دوباره نويسی کنم، عين آن نوشته را در پايان همين نوشته خواهم آورد که کاملآ هم به درونمايه اين نوشته مربوط می شود
موضوع کلی آن نوشته، «نياز ما به يک انقلاب مثبت و سازنده بود». نانوشته نماند که من البته بيش از دو دهه است که به يک «انقلاب ملی ميهنی» برای برکندن ريشه ی آن «فتنه ی» کور و اهريمنی بهمن از ايران باور داشته و دارم. اين باور خود را هم در نوشته های اين دو دهه خود فراوان آورده ام. ليکن تأکيد من در آن نوشته بر روی نياز ما به چنين انقلابی، ناشی از اين بود که احساس کردم اين دروغ «ويرانگر بودن انقلاب»، ديگر در حال نهادينه شدن در ذهن و انديشه ی مردم ساده ی ما است
زيرا دير سالی است که در ميان آنان اينگونه تبليغ شده و می شود که گويا: «انقلاب فرزندان خود را می خورد»، «از دل هيچ انقلابی دموکراسی بيرون نيامده»، «با انقلاب هرگز نمی توان به آزادی رسيد»، «همان يک انقلاب برای هفت پشت ما هم بس است» و يا «انقلاب جز بدبختی، هيچ چيز ديگری به ارمغان نمی آورد» و تبليغات ديگری از اين دست
نتيجه ی طبيعی رواج بسيار آسان اين پندار هم اين گشته که بيشترين مردم ما، ديگر از هر چه انقلاب و انقلابيگری است هراسان و گريزان و حتا منزجر شوند. تا بدين اندازه که بخش بزرگی از ايشان، به محض شنيدن واژه ی «انقلاب» از دهان هر کس، هم زانوان شان به لرزه در آيد و هم گوينده را انسانی تندرو، خشونت طلب، ناآگاه و گاهی هم حتا غيرمتمدن به حساب آرند
اما چرا نوشتم«رواج بسيار آسان»؟ دليل آن بسيار روشن است. آن دليل هم اين است که شما وقتی در ميان مردمی که همچنان در حال سوختن در آتش يک بلای اهريمنی بنام «انقلاب اسلامی» هستند، مرتب اين سخن را تکرار کنيد که:«انقلاب بد و ويرانگر است»، بسيار طبيعی است که آن مردم هستی از کف داده اين سخن را خيلی زود و به آسانی پذيرا می گردند
با اينکه موضوع اين نوشته پرداختن به چگونگی و ويژگيهای يک انقلاب است، با اين حال، بی جا نمی دانم که در اينجا اينرا هم بياورم که ما درست نظير چنين تبليغات منفی و حتا ضد ايرانی در مورد «ناسيوناليسم» را هم، به روشنی از سوی سوپرکمونيست های وطنی مشاهده می کنيم. بويژه در دم و دستگاه گروه کمونيست کارگری که از قضا هم حتا يک تن از آن عاشقان بند زلف کارگران هم، شخصآ در تمامی زندگی حتا نيم ساعت هم کارگری نکرده اند! و
يعنی افراد اين گروه ضدايرانی هم به محض سخن گفتن از ايران و ناسيوناليسم و ميهن دوستی، فورآ آنرا به ناسيونال سوسياليسم آلمانی روزگار آدولف هيتلر می چسابند. با چنين برداشت زشت و هراسناکی هم از مفهموم ناسيوناليسم، هر فردی که خود را «ميهن دوست» بخواند را، شوونيست، نژادپرست، پسمانده و چه و چه می خوانند. آنهم با چنان شيوه ی تند و زشتی که پنداری اصلآ در قاموس اين گروه، واژه ی مرکب«ميهن دوست»، به معنای همان«فاشيست» و «جانی» و «دزد» و «غارتگر» و «متجاوز» است! و
باری، من اين سرچشمه از اينروی آوردم که بنويسم، اين سخنان که يکسره در ويرانگری و به تبع آنهم «نفی انقلاب» گفته می شود، همان يکسره هم سست و بی بنياد و به دور از حقيقت است. چرا که اين گفته ها، اصولآ بر هيچ يک از مبانی فلسفی ـ اقناع از راه استدلال ـ و هيچ دليل منطقی و قانع کننده ای استوار نمی باشد که بتوان آنها را مبنای داوری در مورد يک انقلاب قرار داد
به همين دلايل هم از ديد من، هر کسی که امروزه با استناد بدين سخنان پوچ و نسنجيده، ادعا کند که: «مردم ما انقلاب نمی خواهند»، يا نادانی است که اصلآ چرايی و چگونگی انقلاب را درک نکرده و يا فرد خودفروخته و شيادی که با استدلال تراشی از مشتی سخن بی اساس، در خدمت نظام روضه خوان ها است. مراد اصلی او هم از «به وحشت انداختن مردم از انقلابی ديگر»، در حقيقت ايجاد انحراف در مبارزات آنان و کوشش برای بقای آن رژيم است
آخر مگر انقلاب ها بسان يک دسته هويج عمل آمده در يک مزرع هستند که همگی دارای رنگ، بو، مواد معدنی و ويتامينی همانند باشند. يا همانند چند دستگاه اتومبيل يک مدل، يک رنگ، با قدرت موتوری يکسان، دارای يک سيستم ترمز و ساخت يک کارخانه ی اتومبيل سازی که مثلآ بتوان گفت "اتومبيل گلف دوهزار و هشت ساخت کارخانه ی فولکس واگن آلمان" دارای چه ويژگيهايی است و بدين دلايل فنی هم، اين نوع اتومبيل «خوب» يا «بد» است؟! و
انقلاب در نـَفس خود، نه سازنده است و نه ويرانگر. بدين سبب هم اين پديده را ابدآ نمی توان معادل «ويرانگری» گرفت. زيرا که اين پديده نه هدف، بلکه يک«وسيله» است. وسيله ای که اگر از آن درست استفاده شود، بسيار کارساز خواهد بود و چنانچه از آن بد و نابجا استفاده شود، بی اندازه ويرانگر و مهلک. زيرا که اين وسيله بسيار تيز و برا است. درست بسان يک چاقوی تيز
يعنی دست افزاری که هم می توان با آن رگ و گردن زد و هم گوشت و ميوه هايی سرشار از ويتامين بريد و خوراک پخت و خورد. يا بسان يک قيچی برا که هم برای برش طاقه شالی برای دوخت تن پوشی فاخر بکار می آيد و هم برای قيچی کردن و تخريب آن رخت. از اينروی، کاربرد انقلاب و «ويرانگر» و يا «سازنده» بودن آن بستگی بی چون و چرا به چگونگی استفاده ای است که ما از اين وسيله می کنيم
با آنچه آوردم، پس مهم اين است که هر ملتی که خود را ناگزير از براه انداختن يک انقلاب می بيند، پيش از براه انداختن آن، تمامی جوانب آن را در نظر گرفته و بزبانی ديگر، زمينه های عملی «مبانی تئوريک و نظری» درست آنرا پی افکند که اين وسيله در خدمت مردم باشد نه مردم در خدمت انقلاب. يعنی همان روش ضدمردمی که در کشور های کمونيستی مرسوم بود و جمهوری اسلامی هم آنرا از همان نظامهای ضد دموکراتيک کپی کرده است. طبيعی است که اين رسالت مهم و سرنوشت ساز هم، تنها از برگزيدگان فرهنگی و سياسی و يا نخبگان آن ملت بر می آيد
اصولآ هم مادران و پدران هر انقلابی در جهان، همين نخبگان بوده اند و خواهند بود. زيرا درست است که انجام عمل ميدانی انقلاب يعنی«شورش و برهم زدن نظم موجود و در نهايت هم انهدام رژيم ظالم و بيدادگر» هميشه کار توده های بجان آمده از ظلم و بی عدالتی بوده، ليکن تعيين مسير همه ی انقلاب هايی که تاکنون در تاريخ رخ داده، تنها با نخبگان بوده است. و چنانچه از اين پس هم در هر جای اين گيتی که انقلاب يا انقلاب هايی براه افتند، بازهم جهت دادن به آنها، بدون هيچ شبه و ترديدی کار نخبگان خواهد بود
حال برای اينکه آنچه که تا اينجا نوشتم را، به دلايلی بسيار روشن و انکارناپذير متکی سازم، اصلآ از ايران بيرون نرفته و شواهدی چند از دو انقلاب بومی خودمان به دست می دهم که يکی چون «انقلاب مشروطه» با همه ی کاستی هايی که داشت، آنهمه دستاورد مثبت برای ما به ارمغان می آورد، آنهم يک سده پيش از اين در ايرانی فقير و پسمانده با جمعيتی که بيش از نود درصد آنها بيسواد مطلق هستند، و آن ديگری، يعنی «انقلاب اسلامی» که ما را به خاک سياه می نشاند. آنهم هفتاد و اندی سال بعد و در ايرانی صد بار پيشرفته تر و مرفه تر و بافرهنگ تر و ظاهرآ هم پر از انديشمند و اديب و شاعر و روشنفکر فرزانه و سياسيونی که ادعا دارند پنجاه سال کار سياسی کرده اند... و
برای نشاندادن ميزان اهميت درک و آگاهی و مسئوليت شناسی تئوريسين ها و راهبران انقلاب مشروطه در «خوش فرجام» بودن آن انقلاب هم از ديد من هيچ دليلی روشن تر و بزرگتر از اين وجود ندارد که دانسته شود، هم پدران فکری و هم راهبران ميدانی آن انقلاب، نـَفس انقلاب را نيک می شناخته و می دانستند که اين پديده، تنها
يک «وسيله» است نه «هدف». وسيله ای که بايد از آن برای رسيدن به هدف استفاده کرد
برای همين هم آنان نه تنها از روز نخست ميان سلب و ايجاب،«ايجاب» را برتر نشاندند، يعنی ميان (طرد و سرنگونی رژيم بد و ضدمردمی) و (پی افکندن طرحی نو برای فردائی بهتر)، دومی را هدف اصلی خود قرار دادند، بلکه با يک هوشمندی براستی باورنکردنی هم نخستين هدف خود را «تآسيس عدالتخانه» اعلام کردند
چرا «هوشمندی باورنکردنی»؟ بدين علت که اساسآ سرنوشت هر ملتی ارتباط بی و چون و چرا به وضعيت دادگستری يا «عدالتخانه» در آن کشور دارد. همچنانکه خود انفلاب هم ناشی از فقدان عدالت در يک جامعه است. به ديگر سخن، اصلآ انقلاب از نظر شکلی يک «عصيان ملی» در برابر همين «بی عدالتی» است
انگيزه ی تمامی انقلاب های رخ داده در تاريخ هم همين امر بوده. چرا که همه ی دزدی ها، زورگويی ها، بيدادگری ها و جنايت ها، همه و همه، معلول همين«فقدان عدالت» در جامعه هستند. بدين خاطر هم هست که چنانچه
اين «عصيان ملی» به مسيری درست هدايت نشده و در راه سازندگی پيش نرود، فاجعه ببار خواهد آورد
حتا همان نخستين نيمچه انقلاب تاريخ در اوايل قرن سيزدهم، يعنی هشت سده ی پيش در بريتانيا هم، به دليل رويکرد پاشاه آن کشور به «بی عدالتی» در انگستان براه افتاد. ماجرا هم اين بود که وقتی جان،«معروف به جان بدون زمين» پادشاه وقت انگلستان پای از اختياراتی كه به موجب قانون به او تفويض شده بود، فراتر نهاد، فئودال ها «زمينداران بزرگ»، و ارباب كليسا ها و بزرگان شهرها بر ضد او متحد شده و قيام کردند که همين خيزش، به تأسيس نخستين مجلس عوام انگلستان در كنار مجلس عيان (لردها) در آن سرزمين منجر شد
همچنانکه انگيزه ی اصلی انقلابی که نزديک به ششصد سال پس از آن (۱۷۹۹-۱۷۸۹) در فرانسه بر عليه کليسا و قدرت بی حد و مرز روحانيت روی داد و به «انقلاب کبير فرانسه» شهره گشت هم، همين «فقدان عدالت» بود. هيچ انقلابی هم از اين قاعده مستثنی نبوده و نخواهد بود
چرا که وقتی شخص پاپ، پادشاه، فرمانروا، رئيس جمهور، رهبر، پيشوا يا قشری چون روحانيت، شاهزادگان، نجيب زادگان، فئودال ها و هر مقام و طبقه ی ديگری در جامعه ای از ديگران برتر شمرده شدند، يعنی اينکه در آن جامعه «بی عدالتی» وجود دارد. حال اين بی عدالتی می تواند حالت قانونی يعنی بر اساس«قانون تبعيض» نژادی و طبقاتی و مرامی و باوری باشد يا در اثر «قانون شکنی» و پايمال کردن عدالت بوسيله شخص و يا طبقه ی حاکم
برتر شمرده شدن هر نژاد، قوم، صنف، حزب، جنسيت، مذهب، ايدئولوژی، فرقه و يا شخصی در برابر قانون از ديگر آحاد جامعه، اشکال مختلفی از اين«قانونی تبعيض» هستند که آوردم. و عدم تمکين شخص، گروه و طبقه ی حاکم به قانون در کشوری که «قانون برابری» دارد هم، همگی شکل هايی از «قانون شکنی» منجر به «فقدان عدالت» هستند که اشاره کردم. هر دو مورد هم از مصاديق بارز وجود«بی عدالتی» در يک جامعه هستند که من آنرا بعنوان اصلی ترين دليل و انگيزه ی تمامی عصيان های ملی و يا انقلاب ها معرفی کردم
پس مشاهد می کنيد که راهبران فکری انقلاب مشروطه در انتخاب نخستين هدف انقلاب، يعنی «تآسيس عدالتخانه»، تا چه اندازه بيداری و هُشياری بخرج دادند. و مبارزان آن «انقلاب ميهنی» هم، چه خوب می فهميدند که انقلاب نه هدف، بلکه يک «وسيله» است. آنهم نه فقط احتشام السلطنه و جهانگير خان صور اسرافيل و سيد جمال واعظ اصفهانی و سردار اسعد بختياری و محمد ولی خان سپهدار، بلکه حتا مبارزانی چون ستار خان، باقرخان، حاج شفيع قناد، علی مسيو، میر هاشم دوچی... که اصلآ رنگ مکتب نديده و نمی دانستند که مشق و دفتر چيست
بهترين گواه من هم برای آگاهی آنان به «وسيله بودن انقلاب» اين است که ايشان انقلاب را که «عملی قهرآميز» است را، برای رسيدن به صلح و آرامش و رفاه براه انداختند، نه انتقام گيری و خونريزی. درست بدانسان که پليسی برای خلع سلاح يک قانون شکن و جانی، اگر نتواند او را باز دارد، بايد دست به اسلحه برد که اين نوع اسلحه کشی،«توسل به قهر برای صلح» و حفظ آرامش جامعه است نه انتقام گيری و خونريزی، ولو که آن پليس اصلآ آن قانون شکن را از پای در آورده و بکشد
سران و مبارزان انقلاب مشروطه هم، عمل قهرآميز انقلاب را تنها بعنوان سلاحی برای ايجاد صلح و رفاه و امنيت مردم بکار گرفته و انقلاب را به پيش بردند. با چنين باور و درايتی هم نه اجازه دادند که کسانی از اين وسيله ـ انقلاب ـ در راه بريدن سر و چپاول اموال مخالفان خود و تسويه حساب های شخصی سود برند و نه اينکه خود هرگز از اين وسيله ی برنده برای تخريب و کشتار و انتقام کشی استفاده کردند، آنهم در اوج قدرت و محبوبيت در ميان مردم که اين اقتدار و اعتبار به آنها اجازه می داد که هر کاری که دلشان بخواهد انجام دهند
انسانيت، پايبندی به اخلاق، شرافت ملی و دموکرات منشی راهبران آن انقلاب ميهنی را بنگريد که آنان حتا زمانی که گماشتگان محمد علی ميرزای قجری بی رحمانه خون آزادی خواهان را بر زمين می ريختند هم هرگز به آن شاه پست و وطن فروشی بی احترامی نکردند
از پس پناهندگی او به سفارت روس، فرار خفت بار وی از ايران و آنهمه فتنه ها که بعد ها آفريد هم، زمانی که در غربت مرد، هم اجازه داده و خود کمک کردند که جسد وی به ايران بازگردانده شده و در خاک ايران مدفون گردد و هم اينکه حتا خود دولت مشروطه ی ايران برای آن شاه نابکار، در بزرگترين مسجد پايتخت مراسم ترحيم برگزار کرد، و چنين است يک «انقلاب ملی ميهنی» که من از آن سخن می گويم، نه چون فتنه ی کور سال پنجاه و هفت... امير سپهر
اين نوشته ادامه دارد