آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Monday, August 24, 2009

 

چاره ی کار ما انقلاب است





زاد گـــاه
امير سپهر




چاره ی کار ما انقلاب است

بخش نخست:«فتنه ی کور» است که ويرانگر و فرزندخوار است نه «انقلاب» و

«کسانیکه امروز روی کارند... رجال روز انقلابند ... ولی از معلومات علمی فردای انقلاب بکلی بی اطلاعند. و این است که فردای انقلاب را بکلی خراب کرده اند.» و
(ميرزاده عشقی)
.......................................

نزديک به دو سال پيش از اين، يک شب که از اينهمه قيل و قال برای هيچ و سخن بی سرانجام سياسيون و بی عملی آنها بجان آمده بودم، متن بسيار ساده و دردل گونه ای را از سر درد نوشته و منتشر ساختم با فرنام:«من سخت انقلابی هستم...» که آن نوشته اکنون در برگ پانزدهم آرشيو سايت من قرار دارد. از آنجا که آن متن زياد بلند نيست و نگارنده هم نمی خواهم که ديدگاه هايی که در آنجا بسادگی آوردم را دوباره نويسی کنم، عين آن نوشته را در پايان همين نوشته خواهم آورد که کاملآ هم به درونمايه اين نوشته مربوط می شود

موضوع کلی آن نوشته، «نياز ما به يک انقلاب مثبت و سازنده بود». نانوشته نماند که من البته بيش از دو دهه است که به يک «انقلاب ملی ميهنی» برای برکندن ريشه ی آن «فتنه ی» کور و اهريمنی بهمن از ايران باور داشته و دارم. اين باور خود را هم در نوشته های اين دو دهه خود فراوان آورده ام. ليکن تأکيد من در آن نوشته بر روی نياز ما به چنين انقلابی، ناشی از اين بود که احساس کردم اين دروغ «ويرانگر بودن انقلاب»، ديگر در حال نهادينه شدن در ذهن و انديشه ی مردم ساده ی ما است

زيرا دير سالی است که در ميان آنان اينگونه تبليغ شده و می شود که گويا: «انقلاب فرزندان خود را می خورد»، «از دل هيچ انقلابی دموکراسی بيرون نيامده»، «با انقلاب هرگز نمی توان به آزادی رسيد»، «همان يک انقلاب برای هفت پشت ما هم بس است» و يا «انقلاب جز بدبختی، هيچ چيز ديگری به ارمغان نمی آورد» و تبليغات ديگری از اين دست

نتيجه ی طبيعی رواج بسيار آسان اين پندار هم اين گشته که بيشترين مردم ما، ديگر از هر چه انقلاب و انقلابيگری است هراسان و گريزان و حتا منزجر شوند. تا بدين اندازه که بخش بزرگی از ايشان، به محض شنيدن واژه ی «انقلاب» از دهان هر کس، هم زانوان شان به لرزه در آيد و هم گوينده را انسانی تندرو، خشونت طلب، ناآگاه و گاهی هم حتا غيرمتمدن به حساب آرند

اما چرا نوشتم«رواج بسيار آسان»؟ دليل آن بسيار روشن است. آن دليل هم اين است که شما وقتی در ميان مردمی که همچنان در حال سوختن در آتش يک بلای اهريمنی بنام «انقلاب اسلامی» هستند، مرتب اين سخن را تکرار کنيد که:«انقلاب بد و ويرانگر است»، بسيار طبيعی است که آن مردم هستی از کف داده اين سخن را خيلی زود و به آسانی پذيرا می گردند

با اينکه موضوع اين نوشته پرداختن به چگونگی و ويژگيهای يک انقلاب است، با اين حال، بی جا نمی دانم که در اينجا اينرا هم بياورم که ما درست نظير چنين تبليغات منفی و حتا ضد ايرانی در مورد «ناسيوناليسم» را هم، به روشنی از سوی سوپرکمونيست های وطنی مشاهده می کنيم. بويژه در دم و دستگاه گروه کمونيست کارگری که از قضا هم حتا يک تن از آن عاشقان بند زلف کارگران هم، شخصآ در تمامی زندگی حتا نيم ساعت هم کارگری نکرده اند! و

يعنی افراد اين گروه ضدايرانی هم به محض سخن گفتن از ايران و ناسيوناليسم و ميهن دوستی، فورآ آنرا به ناسيونال سوسياليسم آلمانی روزگار آدولف هيتلر می چسابند. با چنين برداشت زشت و هراسناکی هم از مفهموم ناسيوناليسم، هر فردی که خود را «ميهن دوست» بخواند را، شوونيست، نژادپرست، پسمانده و چه و چه می خوانند. آنهم با چنان شيوه ی تند و زشتی که پنداری اصلآ در قاموس اين گروه، واژه ی مرکب«ميهن دوست»، به معنای همان«فاشيست» و «جانی» و «دزد» و «غارتگر» و «متجاوز» است! و

باری، من اين سرچشمه از اينروی آوردم که بنويسم، اين سخنان که يکسره در ويرانگری و به تبع آنهم «نفی انقلاب» گفته می شود، همان يکسره هم سست و بی بنياد و به دور از حقيقت است. چرا که اين گفته ها، اصولآ بر هيچ يک از مبانی فلسفی ـ اقناع از راه استدلال ـ و هيچ دليل منطقی و قانع کننده ای استوار نمی باشد که بتوان آنها را مبنای داوری در مورد يک انقلاب قرار داد

به همين دلايل هم از ديد من، هر کسی که امروزه با استناد بدين سخنان پوچ و نسنجيده، ادعا کند که: «مردم ما انقلاب نمی خواهند»، يا نادانی است که اصلآ چرايی و چگونگی انقلاب را درک نکرده و يا فرد خودفروخته و شيادی که با استدلال تراشی از مشتی سخن بی اساس، در خدمت نظام روضه خوان ها است. مراد اصلی او هم از «به وحشت انداختن مردم از انقلابی ديگر»، در حقيقت ايجاد انحراف در مبارزات آنان و کوشش برای بقای آن رژيم است

آخر مگر انقلاب ها بسان يک دسته هويج عمل آمده در يک مزرع هستند که همگی دارای رنگ، بو، مواد معدنی و ويتامينی همانند باشند. يا همانند چند دستگاه اتومبيل يک مدل، يک رنگ، با قدرت موتوری يکسان، دارای يک سيستم ترمز و ساخت يک کارخانه ی اتومبيل سازی که مثلآ بتوان گفت "اتومبيل گلف دوهزار و هشت ساخت کارخانه ی فولکس واگن آلمان" دارای چه ويژگيهايی است و بدين دلايل فنی هم، اين نوع اتومبيل «خوب» يا «بد» است؟! و

انقلاب در نـَفس خود، نه سازنده است و نه ويرانگر. بدين سبب هم اين پديده را ابدآ نمی توان معادل «ويرانگری» گرفت. زيرا که اين پديده نه هدف، بلکه يک«وسيله» است. وسيله ای که اگر از آن درست استفاده شود، بسيار کارساز خواهد بود و چنانچه از آن بد و نابجا استفاده شود، بی اندازه ويرانگر و مهلک. زيرا که اين وسيله بسيار تيز و برا است. درست بسان يک چاقوی تيز

يعنی دست افزاری که هم می توان با آن رگ و گردن زد و هم گوشت و ميوه هايی سرشار از ويتامين بريد و خوراک پخت و خورد. يا بسان يک قيچی برا که هم برای برش طاقه شالی برای دوخت تن پوشی فاخر بکار می آيد و هم برای قيچی کردن و تخريب آن رخت. از اينروی، کاربرد انقلاب و «ويرانگر» و يا «سازنده» بودن آن بستگی بی چون و چرا به چگونگی استفاده ای است که ما از اين وسيله می کنيم

با آنچه آوردم، پس مهم اين است که هر ملتی که خود را ناگزير از براه انداختن يک انقلاب می بيند، پيش از براه انداختن آن، تمامی جوانب آن را در نظر گرفته و بزبانی ديگر، زمينه های عملی «مبانی تئوريک و نظری» درست آنرا پی افکند که اين وسيله در خدمت مردم باشد نه مردم در خدمت انقلاب. يعنی همان روش ضدمردمی که در کشور های کمونيستی مرسوم بود و جمهوری اسلامی هم آنرا از همان نظامهای ضد دموکراتيک کپی کرده است. طبيعی است که اين رسالت مهم و سرنوشت ساز هم، تنها از برگزيدگان فرهنگی و سياسی و يا نخبگان آن ملت بر می آيد

اصولآ هم مادران و پدران هر انقلابی در جهان، همين نخبگان بوده اند و خواهند بود. زيرا درست است که انجام عمل ميدانی انقلاب يعنی«شورش و برهم زدن نظم موجود و در نهايت هم انهدام رژيم ظالم و بيدادگر» هميشه کار توده های بجان آمده از ظلم و بی عدالتی بوده، ليکن تعيين مسير همه ی انقلاب هايی که تاکنون در تاريخ رخ داده، تنها با نخبگان بوده است. و چنانچه از اين پس هم در هر جای اين گيتی که انقلاب يا انقلاب هايی براه افتند، بازهم جهت دادن به آنها، بدون هيچ شبه و ترديدی کار نخبگان خواهد بود

حال برای اينکه آنچه که تا اينجا نوشتم را، به دلايلی بسيار روشن و انکارناپذير متکی سازم، اصلآ از ايران بيرون نرفته و شواهدی چند از دو انقلاب بومی خودمان به دست می دهم که يکی چون «انقلاب مشروطه» با همه ی کاستی هايی که داشت، آنهمه دستاورد مثبت برای ما به ارمغان می آورد، آنهم يک سده پيش از اين در ايرانی فقير و پسمانده با جمعيتی که بيش از نود درصد آنها بيسواد مطلق هستند، و آن ديگری، يعنی «انقلاب اسلامی» که ما را به خاک سياه می نشاند. آنهم هفتاد و اندی سال بعد و در ايرانی صد بار پيشرفته تر و مرفه تر و بافرهنگ تر و ظاهرآ هم پر از انديشمند و اديب و شاعر و روشنفکر فرزانه و سياسيونی که ادعا دارند پنجاه سال کار سياسی کرده اند... و

برای نشاندادن ميزان اهميت درک و آگاهی و مسئوليت شناسی تئوريسين ها و راهبران انقلاب مشروطه در «خوش فرجام» بودن آن انقلاب هم از ديد من هيچ دليلی روشن تر و بزرگتر از اين وجود ندارد که دانسته شود، هم پدران فکری و هم راهبران ميدانی آن انقلاب، نـَفس انقلاب را نيک می شناخته و می دانستند که اين پديده، تنها
يک «وسيله» است نه «هدف». وسيله ای که بايد از آن برای رسيدن به هدف استفاده کرد

برای همين هم آنان نه تنها از روز نخست ميان سلب و ايجاب،«ايجاب» را برتر نشاندند، يعنی ميان (طرد و سرنگونی رژيم بد و ضدمردمی) و (پی افکندن طرحی نو برای فردائی بهتر)، دومی را هدف اصلی خود قرار دادند، بلکه با يک هوشمندی براستی باورنکردنی هم نخستين هدف خود را «تآسيس عدالتخانه» اعلام کردند

چرا «هوشمندی باورنکردنی»؟ بدين علت که اساسآ سرنوشت هر ملتی ارتباط بی و چون و چرا به وضعيت دادگستری يا «عدالتخانه» در آن کشور دارد. همچنانکه خود انفلاب هم ناشی از فقدان عدالت در يک جامعه است. به ديگر سخن، اصلآ انقلاب از نظر شکلی يک «عصيان ملی» در برابر همين «بی عدالتی» است

انگيزه ی تمامی انقلاب های رخ داده در تاريخ هم همين امر بوده. چرا که همه ی دزدی ها، زورگويی ها، بيدادگری ها و جنايت ها، همه و همه، معلول همين«فقدان عدالت» در جامعه هستند. بدين خاطر هم هست که چنانچه
اين «عصيان ملی» به مسيری درست هدايت نشده و در راه سازندگی پيش نرود، فاجعه ببار خواهد آورد

حتا همان نخستين نيمچه انقلاب تاريخ در اوايل قرن سيزدهم، يعنی هشت سده ی پيش در بريتانيا هم، به دليل رويکرد پاشاه آن کشور به «بی عدالتی» در انگستان براه افتاد. ماجرا هم اين بود که وقتی جان،«معروف به جان بدون زمين» پادشاه وقت انگلستان پای از اختياراتی كه به موجب قانون به او تفويض شده بود، فراتر نهاد، فئودال ها «زمينداران بزرگ»، و ارباب كليسا ها و بزرگان شهرها بر ضد او متحد شده و قيام کردند که همين خيزش، به تأسيس نخستين مجلس عوام انگلستان در كنار مجلس عيان (لردها) در آن سرزمين منجر شد

همچنانکه انگيزه ی اصلی انقلابی که نزديک به ششصد سال پس از آن (۱۷۹۹-۱۷۸۹) در فرانسه بر عليه کليسا و قدرت بی حد و مرز روحانيت روی داد و به «انقلاب کبير فرانسه» شهره گشت هم، همين «فقدان عدالت» بود. هيچ انقلابی هم از اين قاعده مستثنی نبوده و نخواهد بود

چرا که وقتی شخص پاپ، پادشاه، فرمانروا، رئيس جمهور، رهبر، پيشوا يا قشری چون روحانيت، شاهزادگان، نجيب زادگان، فئودال ها و هر مقام و طبقه ی ديگری در جامعه ای از ديگران برتر شمرده شدند، يعنی اينکه در آن جامعه «بی عدالتی» وجود دارد. حال اين بی عدالتی می تواند حالت قانونی يعنی بر اساس«قانون تبعيض» نژادی و طبقاتی و مرامی و باوری باشد يا در اثر «قانون شکنی» و پايمال کردن عدالت بوسيله شخص و يا طبقه ی حاکم

برتر شمرده شدن هر نژاد، قوم، صنف، حزب، جنسيت، مذهب، ايدئولوژی، فرقه و يا شخصی در برابر قانون از ديگر آحاد جامعه، اشکال مختلفی از اين«قانونی تبعيض» هستند که آوردم. و عدم تمکين شخص، گروه و طبقه ی حاکم به قانون در کشوری که «قانون برابری» دارد هم، همگی شکل هايی از «قانون شکنی» منجر به «فقدان عدالت» هستند که اشاره کردم. هر دو مورد هم از مصاديق بارز وجود«بی عدالتی» در يک جامعه هستند که من آنرا بعنوان اصلی ترين دليل و انگيزه ی تمامی عصيان های ملی و يا انقلاب ها معرفی کردم

پس مشاهد می کنيد که راهبران فکری انقلاب مشروطه در انتخاب نخستين هدف انقلاب، يعنی «تآسيس عدالتخانه»، تا چه اندازه بيداری و هُشياری بخرج دادند. و مبارزان آن «انقلاب ميهنی» هم، چه خوب می فهميدند که انقلاب نه هدف، بلکه يک «وسيله» است. آنهم نه فقط احتشام السلطنه و جهانگير خان صور اسرافيل و سيد جمال واعظ اصفهانی و سردار اسعد بختياری و محمد ولی خان سپهدار، بلکه حتا مبارزانی چون ستار خان، باقرخان، حاج شفيع قناد، علی مسيو، میر هاشم دوچی... که اصلآ رنگ مکتب نديده و نمی دانستند که مشق و دفتر چيست

بهترين گواه من هم برای آگاهی آنان به «وسيله بودن انقلاب» اين است که ايشان انقلاب را که «عملی قهرآميز» است را، برای رسيدن به صلح و آرامش و رفاه براه انداختند، نه انتقام گيری و خونريزی. درست بدانسان که پليسی برای خلع سلاح يک قانون شکن و جانی، اگر نتواند او را باز دارد، بايد دست به اسلحه برد که اين نوع اسلحه کشی،«توسل به قهر برای صلح» و حفظ آرامش جامعه است نه انتقام گيری و خونريزی، ولو که آن پليس اصلآ آن قانون شکن را از پای در آورده و بکشد

سران و مبارزان انقلاب مشروطه هم، عمل قهرآميز انقلاب را تنها بعنوان سلاحی برای ايجاد صلح و رفاه و امنيت مردم بکار گرفته و انقلاب را به پيش بردند. با چنين باور و درايتی هم نه اجازه دادند که کسانی از اين وسيله ـ انقلاب ـ در راه بريدن سر و چپاول اموال مخالفان خود و تسويه حساب های شخصی سود برند و نه اينکه خود هرگز از اين وسيله ی برنده برای تخريب و کشتار و انتقام کشی استفاده کردند، آنهم در اوج قدرت و محبوبيت در ميان مردم که اين اقتدار و اعتبار به آنها اجازه می داد که هر کاری که دلشان بخواهد انجام دهند

انسانيت، پايبندی به اخلاق، شرافت ملی و دموکرات منشی راهبران آن انقلاب ميهنی را بنگريد که آنان حتا زمانی که گماشتگان محمد علی ميرزای قجری بی رحمانه خون آزادی خواهان را بر زمين می ريختند هم هرگز به آن شاه پست و وطن فروشی بی احترامی نکردند

از پس پناهندگی او به سفارت روس، فرار خفت بار وی از ايران و آنهمه فتنه ها که بعد ها آفريد هم، زمانی که در غربت مرد، هم اجازه داده و خود کمک کردند که جسد وی به ايران بازگردانده شده و در خاک ايران مدفون گردد و هم اينکه حتا خود دولت مشروطه ی ايران برای آن شاه نابکار، در بزرگترين مسجد پايتخت مراسم ترحيم برگزار کرد، و چنين است يک «انقلاب ملی ميهنی» که من از آن سخن می گويم، نه چون فتنه ی کور سال پنجاه و هفت... امير سپهر

اين نوشته ادامه دارد


www.zadgah.com

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker