زاد گـــاه
امير سپهر
اينان نه بهترين بلکه «شياد ترين فرزندان» ملت ما هستند! و
آخر اين چه قرصی است که در اندک زمانی از يک ملای روضه خوان چنان بازيگر چيره دستی می سازد که حتا در تصور شکسپير و مولير و توماس بکت و اوژن يونسکو هم نمی گنجد؟!... و
مگر می شود که کسی با شکنجه، به يکباره به فيلسوفی چيره دست و سنخنور مبدل شود که با مددگيری از تمامی شگرد های فلسفی و تاريخی، چنان به توجيه حقانيت عقلی و فلسفی ولايت فقيه بپردازد که عقل سقراط و افلاطون و بقراط و کانت و هگل و کيرگه گور و راسل و سارتر... هم در گِل ماند! ... و
يک ليدر سياسی با به دريوزه گی و التماس افتادن، بويژه در گرما گرم يک کارزار ملی، آرمانی را به لجن می آلايد که ای بسا ميليونها انسان به آن باور داشته و در راه تحقق آن هم حتا از نثار خون جگرگوشگان خود نيز دريغ نورزيده اند... و
................................................................
اين روز ها همه جا سخن از نمايشی بودن دادگاهی است که رژيم برای دسته ای از اصلاح طلبان ترتيب داده بود. دادگاهی که بگفته ی اصلاح طلبان بيرون از زندان،«ساختگی» يا به نوشته ی جبهه مشارکت اصلاح طلب:«مرغ پخته را هم به خنده می انداخت». روشن ترين دليل نمايشی و مسخره بودن آن دادگاه کذايی هم بنا بگفته ی همان اصلاح طلبان هنوز آزاد، سخنان همگنان و رفقايشان در آن دادگاه بود. مواضعی که درست يکصد و هشتاد درجه با ديدگاههای پيشين و شناخته شده ی آنان در تضاد بود
شک نيست که نه آن دادگاه يک دادگاه بود، نه کيفرخواست کوچکترين شباهتی به کيفرخواست داشت و نه اصلآ چيز غيرعادی و جرمی در آن مثلآ کيفرخواست وجود داشت که بتوان با آن کسی را هم به جاسوسی و آشوبگری و براندازی و انقلاب براه انداختن محکوم کرد
آنچه که ما مشاهده کرديم، نمايشنامه ای بود با سناريويی آنچنان سطحی و مبتذل که باز هم صد رحمت به نمايش نامه هايی که در دوران کودکی ما، هر شب در چهار سانس، در تماشاخانه های بقول آنروزی ها "پر از دود سيگار های عمله خفه کن"، کثيف و بويناک لاله زار و کوچه ی ملی تهران نمايش داده می شد. بسان«فرعون و ملکه»، «ديو سفيد و مادر فولاد زره»، «کلفت آقا»، «امير ارسلان نامدار و قمر وزير»، «حاج نصرت خاطرخواه شده»، «يوسف و ملکه صبا» و از اين دست جفنگيات
يعنی نمايشنامه هايی مبتذل در تماشاخانه هايی درجه پنج، با بليطی به بهای شيشزار يا شش قران و مشتريانی که تمامی آنان عمله بنا ها بودند. يعنی کارگران زحمتکش شهرستانی و حاشيه نشين که طفلکی ها نه از درام و کمدی و تراژدی سر در می آوردند و نه اصلآ می دانستند که تئاتر و سناريو و ديالوگ و دکور و نور و افکت چيست
پس اين گفته ی اصلاح طلبان بيرون از زندان که آن دادگاه گله ای، يک« نمايشنامه کاملآ سطحی و مبتذل» بود، سخنی کاملآ درست است. ليکن آنچه که به بازيگران آن نمايش مبتذل مربوط می شود، براستی بايد گفت که آن اصلاح طلب ها، نقش خود را در همان «نمايشنامه ی مبتذل» آنگونه ماهرانه بازی کردند که شرافتآ تاکنون از هيچ هنرمندی در تئاتر در جهان ديده نشده است. « تئاتر» را از اينروی آوردم که تفاوتی اساسی وجود دارد ميان بازيگری در سينما و بر روی سن تئاتر. چرا که تئاتر بازی کردن هزار بار از فيلم بازی کردن مشکل تر است
به عنوان مثال در سينما، يک سکانس بيست ثانيه ای و يا حرکت را حتا صد بار هم می شود فيلمبرداری کرد تا سرانجام هنرپيشه بتواند آن تکه را دقيقآ و به درستی بازی کند. يا در سينما صدای اغلب هنرپيشه ها مال خودشان نيست. همين امر به دوبلور يا کسی که بجای يک هنرپيشه حرف می زند هم، اين مجال را می دهد که او نيز بتواند يک جمله را صد بار تکرار کند تا سرانجام صدای خشمناک و يا خوشحال مناسب آن صحنه را حرف بزند ... و
ليکن در تئاتر، از آنجا که هر صحنه يکبار و با صدای خود بازيگر انجام می گيرد، هنرپيشه حق اشتباه کردن ندارد. به همين خاطر، بازیگر تئاتر، می بايد آن اندازه يک صحنه را تمرين کند که ديگر امکان هيچ اشتباهی در آن نباشد. او در ايفای نقش خود، بايد آنچنان ماهر باشد که بتواند به جز کلام، با حرکات بدنی و حتا حالت چشمها و خطوط چهره ی خود نيز مراد خويش را به تماشاگر منتقل کند، آنهم فقط در يک بار
اما در سينما، هم زمان کافی وجود دارد که بتوان تمامی اشتباهات هنرپيشه را برطرف کرد و هم هزاران امکانات فنی و تکنيکی که بتوان با آنها هر صحنه از فيلم را آنگونه که بايد باشد، با نور و صدا و دکور و گريم مناسب ساخت و آراست
باری، تمامی آنچه که آوردم برای طرح اين پرسش بود که «براستی ما با چه طايفه ای طرف هستيم؟». می گويند به ابطحی قرص خوراندند تا آن سخنان را بگويد. يا عطريانفر را شکنجه کردند که آن سخنان سخيف و شرم آور را بر زبان آورده و آن ادا های مهوع را در آورد
البته آنچه که به آزار و شکنجه ی زندانيان مربوط می شود، جای کوچکترين ترديدی نيست که در زندانهای رژيم اسلامی، سبعانه ترين و ضد انسانی ترين شکنجه ها وجود دارد. اين شکنجه ها هم ابدآ پديده ی نو ـ ی ـ نيست. چرا که عمر اين شکنجه ها، درست به درازای عمر ننگين خود جمهوری اسلامی است. چنانچه اين امر امروز کاملآ از پرده برون افتاده، به دليل رسيدن نوبت شکنجه ی خود دست اندرکاران پيشين رژيم است که با تمامی محدوديت ها، هنوز هم در درون رژيم عواملی و صدا هايی دارند که می توانند بگوش جهانيان برساند
به ديگر سخن، وجود شکنجه در زندانهای اين رژيم ماقبل قرون وسطايی اينک از اينروی برای جهانيان کاملآ آشکار گشته که حال ديگر اين موضوع از زبان بخشی از پايوران خود رژيم هم بيان می گردد. ورنه بودند چه بسياری از ايرانيان باشرف و ميهن پرست که در اين سی ساله در زندانها بر روی تاوه ها کباب گشته و پيکرهاشان قطعه قطعه شد ليکن تراژادی مرگ آنان هرگز بر کسی آشکار نگشت. چون در ملک ما حال سی سال است که ديگر هيچ فريادرسی وجود ندارد
ترديد هم نبايد داشت که بسياری از کسانی که امروزه خود در زير شکنجه هستند، از اين وحشيگری های بدتر از دوران اشغال ايران بوسيله ی تاتار و مغول، بخوبی آگاهی داشته و با اين وجود، سی سال تمام لب و چشم بر اين همه ظلم و بيداد و ستم فروبسته و در تمامی اين سه دهه هم، با شناخت کامل از جوهره ی ضدبشری جمهوری اسلامی با اين سيستم اهريمنی همکاری نموده و وزارت و وکالت کرده و ما مخالفان را هم به دشنام گرفتند که گويا کافر و خائن و جاسوس باشيم
غافل از اينکه تهمت و افترا و ظلم و بيداد و وحشيگری، خودی و غريبه نمی شناسد، و چنانچه کسی امروز در برابر گرگ وحشی و درنده ی ظلم و ستم به ديگران ايستادگی نکند، بدون شک روزی هم نوبت به خود وی خواهد رسيد و اين گرگ کور خود او را هم خواهد دريد که حال هم اينگونه شده
اين مطلب که آوردم اما ابدآ به معنای اين نيست که نگارنده از شکنجه ی اينان خوشحالم. بعکس، من نه تنها از اين موضوع خوشحال نيستم، بلکه با تمامی وجود هم از اين اعمال ضدبشری ابراز انزجار کرده و به سهم خودم هم با تمامی توش و توان از حق آزادی همين دشمنان ديرين خودمان پدافتند می کنم. حتا نيم نگاهی به ابطحی هژده کيلو لاغر شده و ديگر اصلاح طلب های دربند هم براستی دل هر انسان صاحب وجدان و باشرافتی را به سختی به درد می آورد و ما بايد هم خواهان آزادی آنها باشيم
پس، اين موضوع که اوباش علی خامنه ای اين اصلاح طلب های زندانی را آزار داده و می دهند، امری کاملآ روشن و بدين خاطر هم، وظيفه ی انسانی و ملی ما پدافند از اين زندانيان است. ليکن اين دلسوزی و دفاع از حق انسانی اصلاح طلبان، نبايد چشم خرد ما را کور کند. زيرا که در اين ميان، نکات بسيار حساس و عبرت انگيزی هم وجود دارد که هرگونه چشم پوشی بر آنها، باز هم ما را به بيراهه ها خواهد کشاند
نخستين و مهم ترين نکته هم از ديد من در اين زمينه، اين قدرت شيادی و حيله گری بی همانندی است که در تمامی دست پروردگان جمهوری اسلامی وجود دارد. حال چه در جناح غالب يعنی خامنه و احمدی نژاد و جنتی و ديگر اراذل آن دسته و چه در جبهه ی همين مغلوبان و مغضوبان آنان که اينک تاوان همان سکوت و مماشات سی ساله و ناديده انگاشتن شکنجه و کشتار مخالفان بيرونی نظام شان را می پردازند
آنچه که در مورد ميزان وقاحت، بی شرمی، قدرت دروغپردازی، شيادی و نقش بازی کردن جناح خامنه ای احمدی نژاد می توان نوشت اين است که به انسانيت سوگند که تاکنون مادر گيتی موجوداتی کثيف تر و وقيح تر از اين اوباش را نزاده است. خامنه ای شيره ای و سرتاپا مسخره در حالی بر روی سن تئاتر خود از «اعتماد مردم به نظام»، «شکوه انتخابات»، «معنويت» و «احترام به کرامت انسان» ... سخن می گويد که امروزه ديگر در جهان کسی نيست که نداند او تا چه اندازه پست و جنايتکار و منفور ملت ايران است
و احمدی نژاد دريوزه و بی شرم هم در حالی از «حماسه ی پيروزی» خود و «اَدالت!» و «مديريت جهان» و «مهرورزی» و «رای حماسه ای» و محبوبيت خود و اين مزخرفات داد سخن می دهد که هنوز هم سردخانه ها از اجساد جوانان مثله شده ی ايرانی انباشته است که از او نفرت داشتند و جهانی تماشاگر اينهمه جنايت و ظلم و پستی و دنائت اين رژيم فاشيستی و خونريز است
اين اما يک سوی قضيه است. چرا که راستی اين است که جناح مقابل آنان، يعنی همين اصلاح طلبان هم دقيقآ به همان اندازه پررو و شياد و بی آزرم هستند. ورنه آنان هم هرگز نمی توانستند که در آن نمايش دادگاهی، آنگونه با مهارت نقش بازی کنند که براستی از هيچ هنرپيشه ای در جهان ساخته نيست
اصلاح طلبان بيرون از زندان در توجيه آن ژست ها و مجيزگويی های تهوع آور ياران دربند خود البته بحث قرص خوردن ابطحی و شکنجه شدن عطريانفر را پيش می کشند. ليکن آخر مگر می شود که کسی تنها با خوردن چند قرص بگونه ای نقش بازی کند که براستی عقل آدمی در آن حيران ماند! و
و يا فردی با شکنجه، به يکباره به فيلسوفی چيره دست و سنخنور مبدل شود که با مددگيری از تمامی شگرد های فلسفی و تاريخی، چنان به توجيه حقانيت عقلی و فلسفی ولايت فقيه بپردازد که عقل سقراط و افلاطون و بقراط و کانت و هگل و کيرگه گور و راسل و سارتر... هم در گِل ماند! و
اين دلايل سست و بی پايه که (چون آنان قرص خورده و شکنجه شده بودند، آنگونه از خامنه ای دفاع می کردند)، هرکسی را هم که بفريبد، من يکی را نمی تواند از راستی ها دور سازد
اگر در جهان قرصی ساخته شده بود که می توانست از يک انسان عادی چنان بازيگری بسازد که حتا در تصور شکسپير و مولير و توماس بکت و اوژن يونسکو هم نگنجد، بدون شک امروز تمامی مردم علاقمند به فن بازيگری، به هر قيمتی که شده چند قرصی می خريدند و با بالا انداختن آنها، هر يک در اندک زمانی به يکی از نامور ترين بازيگران تئاتر در جهان مبدل می شدند
و چنانچه کسی می توانست با چند هفته در زندان ماندن و کمی شکنجه شدن، يکماهه به فيلسوفی بزرگ و بازيگری بی همتا و سخنوری چيره دست تبديل گردد که عطريانفر در آن نمايش بود، ديگر کسی به خود زحمت دهها سال تحصيل و مطالعه و پژوهش و تمرين را نمی داد. من با وجود اينکه شکنجه شدن آنان را رد نمی کنم، ليکن هرگز اين سخن را نمی پذيرم که کسی تنها به اين دليل که شکنجه شده، آنگونه با اعتماد به نفس و روان و حتا با خطوط چهره ی خود بتواند از علی خامنه ای بنگی دفاع کند
همچنانکه هيچکدامی از قربانيان پيشين رژيم که در سالهای گذشته به پشت دوربين تلويزيون آورده شدند، حتا با صد برابر تحصيلات و آگاهی های ابطحی و عطريانفر هم نتوانستند اضطراب و نگرانی چهره خود را در زمان اعتراف از ديد تماشاگران تلويزيون پنهان سازند
حتا انديشه ور و نويسنده ای بزرگ چون سعيدی سيرجانی و روشنفکر و فيلسوف و نويسنده ای آگاه و مدرن مانند رامين جهانبگلو. چرا که هر بيننده ای حتا با يک تک نگاه به چهره ی پريشان و چشمان نگران و ترسان آنان هم، فوری پی برد که آنها کاملآ وارون ديدگاههای خود را بيان می کنند
ليکن مورد ابطحی و عطريانفر، براستی از جنس دگری بود که من نامهايی جز شيادی و رذالت و چند چهره گی برای آن نمی يابم. آنان اگر نقش هم بازی کردند، نشان دادند که يک عمر تمرين کرده و در تئاتر بازی کردن براستی در دنيا بی همتا هستند. روزی نقش سينه چاکان خمينی، دگر روز نقش عاشقان جانشين وی، روزی نقش اصلاح طلب و امروز باز در نقش عاشقان خامنه ای و فردا هم که از زندان آزاد شوند، باز بسته به اوضاع زمان و جهت وزش باد، بدون شک نقشی را بازی خواهند کرد که پرسود تر باشد
از ديد من کسانی هم که ابطحی و عطريانفر را برای مصاحبه و اعترافگيری انتخاب کرده بودند، چون از جنس خود همين اصلاح طلب ها بودند، از اين استعداد شگرف حيله گری در نزد برادران ايمانی و سياسی خود کاملآ آگاهی داشتند. نيک هم می دانستند که اين شيادی های بی نظير تنها از همين دسته از اصلاح طلبان بر می آيد نه مثلآ از احمد زيد آبادی، عبدالله مومنی و يا حتا بهزاد نبوی که به هر حال هر اندازه هم که پست و پسمانده باشد اما در نهايت در همان چهارچوبه انديشه های خود هم، به يکسری پرنسيپ ها باور دارد که در پشت دوربين بر هر بيننده هويدا می گشت که او وارون باور های خود سخن می گويد
من که خود از دوستداران هنر تئاتر هستم، شايد کمتر تئاتر معروفی باشد که نديده باشم. کتابهای زيادی را هم در اين مورد خوانده ام. همچنين تازه ترين و مشهور ترين در اين زمينه، يعنی کتاب سه جلدی (Oscar Bracket)«تاریخ تئاتر جهان» که کامل ترين بررسی اين هنر ار خاستگاه آن در یونان باستان تا پایان سده بیستم است، با اين وجود، اخلاقآ و شرافتآ من که در عمر خود، نه هرگز اينگونه بازی ماهرانه را ديده بودم و نه در جايی خوانده بودم
از اينروی هم در اين مورد تنها اين را می نويسم که الحق که اينان همگی شاگردان خلف و دست پروردگان همان خمينی ضحاک گوربگور شده هستند. همان کسی که آن اندازه در شيادی و حيله گری چيرگی داشت که توانست با همان زبان نفهمی خود هم، نه تنها ملت ايران و همه ی فرزانگان آن، بلکه تمامی جهانيان را هم فريب داده و نظمی اهريمنی را در ايران استوار گرداند که اينک سی سال است که امنيت و آرامش و آسايش را از تمامی جهانيان سلب کرده
با آنچه آوردم، پس گول اين گفته را نبايد خورد که گويا اين زندانيان "بهترين فرزندان ايران" باشند. اين گفته سخنی کاملآ بی اساس است که بخشی از شاگردان خمينی آنرا برای فريب دوباره مردم و حفظ جمهوری اسلامی و بخشی هم نادانسته برزبان می آورند. به باور من تنها نامی که شايسته ی اين اصلاح طلبان بريده است، همانا «فريبکار ترين فرزندان» ايران است نه بهترين آنها
از اينروی هم، از اين پس، هرگونه باور به سخنان اينان، درست بسان باور کردن سخنان علی خامنه ای و احمدی نژاد و جنتی و ديگر اوباش رژيم است. اين نمايش هر چه هم که مبتذل بود اما اين حسن را داشت که چهره ی راستين اين اصلاح طلبان دروغين را به ما نشان داد. اين نمايش نشان داد که اين اصلاح طلب ها تا چه اندازه بزدل، بوقلمون صفت، سست عنصر و بی شخصيت هستند
مبادا اين اصل را ناديده بگيريد که نقش و تآثير يک سياسی نامور بسيار متفاوت از نقش يک مبارز عادی است. بدين خاطر که چنانچه اعتراف دروغين چند دانشجوی جوان و حتا نويسنده و مبارز بی نام و نشان در پشت دوربين تلويزيون پذيرفتنی باشد و هيچ آسيب حيثيتی را هم متوجه آنان و مردم نسازد که بايد هم اينگونه باشد، ليکن اينکار از سوی يک ليدر نامدار سياسی، هنوز هم يک خيانت مسلم محسوب می شود
ضرر آنهم مستقيمآ به تک تک مردم آزادی خواه بر می گردد. کمترين اين خسارت های بزرگ و گاهی هم حتا غيرقابل جبران همانا بی ثمر دانستن مبارزه، باختن روحيه، از کف دادن انگيزه، نوميدی و سرخوردگی های بد تر از مرگ و هزاران مشکل روحی دگر است که سالها گريبان مردم را رها نمی سازد
زيرا يک مبارزه عادی و دانشجو و نويسنده و شهروند معمولی، با اعتراف دروغين، تنها ديدگاههای شخصی خود را پس می گيرد. ليکن يک ليدر سياسی با به دريوزه گی و التماس افتادن، بويژه در گرما گرم يک کارزار ملی، آرمانی را به لجن می آلايد که ای بسا ميليونها انسان به آن باور داشته و در راه تحقق آن هم حتا از نثار خون جگرگوشگان خود نيز دريغ نورزيده اند
بنابر اين، چنانچه يک سياسی نامدار، يک پيش آهنگ جنبش و حتا يک عنصر از رهبری يک خيزش جمعی، اگر به هنگام گرفتاری و با چند روز شکنجه، فورآ ببرد و يکصد و هشتاد درجه تغيير جهت دهد، بدون شک فردی پست و بی شرافت بوده و بی ترديد هم تاريخ از او بنام يک خائن نام خواهد برد. و اين درست شامل مهندس ميرحسين موسوی می شود که حال به هر دليل، شرايط تاريخی او را به جايی پرتاب کرده که امروزه به نقطه ی اميد و اتکای روحی بخش بزرگی از ايرانيان مبدل گشته
ايرانيانی که برای رسيدن به آزادی حتا از تقديم خون گرامی ترين فرزندان خود نيز کوتاهی نکرده و هم اکنون هم هزاران تن از عزيزانشان در زندانهای جمهوری اسلامی زير وحشيانه ترين شکنجه ها هستند. پس کسی که اراده ای محکم و توان هزينه دادن را ندارد، اصلآ غلط می کند که وارد گود مبارزه می شود و اينگونه خود و جنبشی را به لجن می آلايد. همين. امير سپهر