زاد گـــاه
امير سپهر
خرد، هشياری، همدلی، نيروی ابتکار، ذوق و خوشمزگی در اين رستاخيز
در سال پنجاه و هفت، پيش از ورود آيت الله خمينی، رهبر کبير روشنفکران انقلابی! به ايران، در يکی از تظاهرات به نفع وی، وانت باری در جلو صف در حرکت بود که آخوند جوانی سوار بر قسمت بار آن وانت، ميکروفونی در دست داشت و شعار می داد. هر چه هم که او می گفت، جمعيّت هم بلافاصله و بدون انديشه همان را فرياد کنان تکرار می کردند
صدای شعار وی از چندین بلندگوی بسيار بزرگ اکودار که روی چرخ های دستی در جلو و ميانه جمعیت در حرکت بود پخش می شد. آن گاری ران که دستگاه آمپلی فاير را حرکت ميداد به ناگاه سرعت خود را زیاد کرد، بگونه ای که سیم متصل به ميکروفون آن آخوند بچه، به يکباره کشیده شد
از اينروی آخوند بچه فرياد کشيد: سيمو نکش آقا جون، سيمو نکش
جمعیت تظاهر کننده هم فرياد زدند: سيمو نکش آقا جون، سيمو نکش
بچه آخوند گفت: سيمو نکش، شعار نیس
جمعیت اعم از بيسواد و روشنفکر! : سيمو نکش، شعار نیس
بچه آخوند: هيچی نگين بابا جون! سیم داره پاره میشه
جمعیت بلافاصله: هيچی نگين بابا جون! سیم داره پاره میشه
بچه آخوند کلافه شده و فرياد کشيد: لا اله الالله
جمعیت هم يکصدا فرياد کشيدند: لا اله الالله
................................................................................
آنچه آوردم، بريده ای بود از مقاله ی «انقلابی که دزديده شد؟» که من آنرا چهار سال پيش نوشته و منتشر ساختم. مرادم من از آوردن اين تکه در اينجا، نشان دادن ژرفای نابخردی در آن فتنه و هشياری و خرد بی همانندی است که حاکم بر تمامی حرکات پيشاهنگان اين رستاخيز نوين است که در درون ميهن ما در جريان است
رستاخيزی که امروز بوسيله آگاه ترين و هشيار ترين قشر جامعه ما راهبری می گردد. زيرا درست است که اينک ديگر تمامی مردم ما بپا خاسته اند، ليکن در تمامی فيلمهايی که از ايران به بيرون فرستاده می شود، به خوبی می توان ديد که نود درصد از کسانی که اين رستاخيز فرخنده را در خيابانها راهبری می کنند، همان جوانان زير سی سال هستند. اکثرآ هم از آگاه ترين و با کفايت ترين جوانان
اصولآ هم، همان جوانان آگاه و خوش فکر هستند که با کامپيوتر و تکنيک های نوين ارتباظی بخوبی آشنا هستند و با تکيه بر همان آگاهی های خود هم هست که می توانند در کنار مبارزه برای آزادی ميهن و مردمشان در يک نبرد نابرابر، کار خبر رسانی به جهان را هم خود به نيکی انجام می دهند
اين جوانان زيبا و دوست داشتنی از آنچنان هوش سرشار و قدرت ابتکاری برخوردار هستند که قادرند حتا در آن فضای به شدت فاشيستی و پُر از خطر جانی هم، از آنچنان روش های مؤثری در مبارزات خود استفاده کنند که براستی باور نکردنی است. و درست به همين خاطر هم هست که اينک توفيق يافته اند که جهانی را به شگفتی و تحسين خود واداشته و افکار عمومی تمامی ملت های دنيا را به پشتيبانی خود وادارند. بگونه ای که حال کمتر کسی در غرب پيدا می شود که شيقته ی خردمندی و فرزانگی های اين جگرگوشگان ما نشده باشد
نيروی فکری و قدرت خلاقيت در اين جگرگوشگان ايران آن اندازه بالا است که مثلآ قادر هستند بدون هيچ پيش زمينه ای و تنها با مشاهد و در نظر گرفتن شرايط زمان و مکان، تاکتيک هايی ابداع کرده و شعار هايی بسازند که آدمی را حيران می سازد
برای اينکه نشان دهم اين مبارزان تا چه اندازه خردمند و با کفايت هستند که وجود همين دو عنصر«خرد» و «کفايت» هم در ايشان، فردا های بسيار زيبا و روشنی را به ما نويد می دهد، بيجا نمی بينم که تنها در زمينه ی همين شعار پردازی، مقايسه ای داشته باشم ميان مبارزان امروز، يعنی اين «پيش آهنگان نور و روشنايی» با آن به اصطلاح مبارزان سال پنجاه و هفت که براستی هيچ نامی شايسته تر از «لشگريان ظلمت و تباهی» نمی توان برای ايشان يافت
يعنی با نگاهی به شعار های بسيار خردمندانه و بسيار هم شيرين مبارزان امروز و شعار های آن فتنه ی ايرانسوزی که من خود تمامی آن عربده های نه تنها ضد ايرانی، بل ضد انسانی را با گوشهای خود شنيده، لحظه به لحظه آن آشيان سوزی را با چشمان خود ديده و گريسته ام. تمامی آن نابخردی ها و بی کفايتی ها و نامردمی ها را هم بخوبی بياد دارم که ايکاش اصلآ نديده بودم و بياد نمی آوردم و اين اندازه هم آتش نمی گرفتم! و
نخست اين نکته را بياورم که علی رغم ادا هايی مبنی بر مردمی بودن فتنه ی بهمن پنجاه و هفت، راستی اين است که در مجموع، مردم ما هيچ نقشی در آن بلوای کور نداشتند مگر اطاعت کورکورانه از ملايان و کولی دادن بديشان. بگونه ای که ملايان از همان نخستين روز های آن فتنه، حتا شعارپردازی را هم به انحصار خود در آورده بودند
چرا که تمامی شعار ها را تنها همان ملايان و عوامل لمپن ايشان از پيش تعيين کرده و در دهان مردم می گذاردند. پس حتا در اين زمينه هم تنها وظيفه مردم، فقط تکرار هر مزخرفی بود که لمپن های خمينی می خواستند. برای همين هم بود که بی گزافه، نود و نه درصد از شعار های آن فتنه نابخردانه، ضد ملی، وحشيانه و گاهی هم بسيار بسيار شرم آور بود
شعار ها را عده ای از تروريست های فدائيان اسلام، بچه ملا ها، بارفروش های چاقوکش ميدان تره بار، باج خور های سی متری مريد خمينی می ساختند. اصولآ از همان نخستين روز ها هم، آن الوات اصلآ اجازه نمی دادند که شعار هايی جز همان اراجيف ضدبشری که خود از پيش ساخته بودند، در راهپيمايی ها سر داده شود. بهانه شان هم اين بود که «وحدت کلمه» ای را که امام فرموده نبايد بهم زد
فاجعه ی اصلی هم اين بود که هر فحش و فضيحت و شعار ضد ملی هم که از سوی آن لمپن ها ساخته می شد، بی کم و کاست، مورد پذيرش تمامی انقلابيون بگفته خودشان "مترقی"؟! قرار می گرفت. اعم از اينکه چپ بودند، راست، ميانه، مجاهد، چريک فدايی خلق، توده ای، جبهه ملی چی و يا حتا آتائيست های دوآتشه و از ديد خودشان، ضد خدا و دين و پيامبر
بسان «ما همه سرباز توايم خمينی ـ گوش بفرمان توايم خمينی»، «وای اگر خمينی حکم جهادم دهد ـ لشگر دنيا نتواند که جوابم دهد»، «حزب فقط حزب الله ـ رهبر فقط روح الله» و از همه هم شرم آورتر، بستن اين دروغ رذيلانه به مردی محترم و خردمند و ميهن پرست که حتا سيگار هم نمی کشيد: «بختيار، بختيار ـ منقل و وافورو بيار» و از آنهم لمپن مآبانه تر که به شرافت سوگند که حتا پس از سی سال هم، دل من يکی را به آتش می کشد: «بختيار، بختيار ـ ک... خانم بيار» و
شگفت انگيز و حتا شرم آور اينکه، آن انقلابيون خود روشنفکر انگار، انتظار هم داشتند که از چنان انقلابی با آن فحش های چهارپاداری و آنهمه لمپن بازی، نظامی دموکراتيک هم پديدار گردد! و رژيم برآمده از آن فرهنگ ضد اخلاقی و مستهجن، در دست کسانی بهتر از باج خور های قلعه ی زاهدی تهران و چاقوکش های ميدان مال فروشان ها هم باشد! و
از آنهم شرم آور تر اينکه، عده ای از آن آشيان سوزان نابخرد که اصولآ هم جوانان بيگناه ما حال تاوان بی شعوری های آنانرا پس می دهند، اينک خود را به ميان معرکه انداخته، رهبروار هم قصد رهنمود دادن به اين جوانان خردمند و باشرف و دلير را هم دارند! براستی که ... و
من به ويژه از انقلابيون نوشتم زيرا که آنها ادعای روشنفکری و سياسی بودن و مترقی بودن داشتند نه مردم. و وقتی هم روشنفکران و برجستگان و نويسندگان و انديشمندان و سياسی های ملتی تا آن اندازه نابخرد و بی فرهنگ و بی ادب باشند که حتا به حداقل مبانی و نرم های اخلاقی هم پايبندی نشان ندهند، ديگر از مردم عادی کوچه و بازار چه انتظاری هست
شرم آور را از اينروی آورد که عده ای از همان بزرگ انديشمندان انقلابی هنوز هم که هنوز است، همچنان با بی شرمی از دزديده شدن انقلاب شان سخن می گويند. يعنی اين بی آزرم ها هنوز هم نمی پذيرند که اساسآ آن انقلاب به ايشان تعلق نداشته که فرد و گروهی هم آنرا به سرقت برده باشد. از ديد من تنها گوهری که در آن فتنه به سرقت رفته بود، همانا عقل و شعور اين مدعيان بود، آنهم خيلی خيلی جلو تر از زمانی که اصلآ انقلابی در ايران آغاز گردد
بهر روی، اينهمه آوردم که اين نتيجه گيری را به دست دهم که من سخت به اين ضرب المثل نياکانی باور دارم که براستی:«سالی که نکوست، از بهارش پيداست». بر همين مبنا هم هست که باور دارم، برايند اين رستاخيز بزرگ جوانان ما را از هم اکنون در شيوه ها و شعار های آنها می توان ديد. شيوه های ژرف انسانی، مدنی، کاملآ به دور از خشونت و در عين حال هم بسيار ظريف و ماهرانه و حتا زيبا و دلنشين
بنگريد که چه پيام انسانی و دلنشين و اميد دهنده ای در اين اصلی ترين شعار فرزاندان برومند ما هست: «نترسيد، نترسيد ـ ما همه باهم هستيم». از روی راستی می نويسم که من تمامی فيلم های تظاهرات اين جگرگوشگانمان را با گريه و خنده تماشا می کنم. آنهم با گريه و خنده ای از ژرفای وجود
مثلآ در همين آدينه ی گذشته وقتی مشاهده کردم که اين جوانان چگونه در پاسخ مسئول شعار رژيم که می گفت: «مرگ بر آمريکا» درست با همان ضرب آهنگ،«مرگ بر روسيه می گفتند»، يا در پاسخ : «خونی که در رگ ما است، هديه به رهبر ما است» و باز درست با همان وزن، شعار : «خونی که در رگ ما است، هديه به ملت ما است»، را سر می دادند، شرافتآ از ژرفای دل، هم می گريستم و هم می خنديدم»
دليل گريه و خنده خودم را بدرستی نمی توانم بيان کنم. چرا که حقيقتآ خود نيز دليل واقعی آنرا نمی دانم. بنابر اين، فقط از روی حدس و گمان می نويسم که گريه، شايد بخاطر نبودن در ميان آنها و دلتنگی شديد، و خنده از سر شوق برای اين نيروی حيرت انگيز و سرعت انتقالی که در اين فرزندان ما هست. همچنين برای اينهمه ذوق و خوشمزگی و با نمک بودن آنها. نگارنده که شک ندارم آن جوانان، از پيش هيچ برنامه ريزی و هماهنگی با هم نداشتند و اين شعار ها را همانجا و فی البداهه برای پاسخ دندان شکن دادن به رژيم ساختند و فرياد زدند
در زمينه ی همين خوشمزگی، جدای از آنهمه شعار با نمک که به ذائقه من، شعار «برادر رفتگر، محمودو وردار ببر» از تمامی آنها بامزه تر است، مطلبی خنده دار را پايان بخش اين نوشته می سازم که آنرا دوست گرامی ام، عشرت خانم برايم فرستاده اند. اين مطلب، شرح يک «مبارزه ی غير خشونت آميز» است که در شيراز رخ داده. آن اندازه هم مضحک که آدمی از خواندن آن، هم روده بر می شود و هم براستی از اينهمه ذوق حيران می ماند
اين مطالب را هم از اينروی در پايان اين نوشته می آورم که يادمان نرود که ما اينبار برای شادکامی، روزبهی، دوستی، نيکبختی و زيبا زندگی کردن مبارزه می کنيم نه برای ساختن جامعه ای عبوس و پرگريه و تيره چون ايران زير سيطره ی اين اوباش عمامه برسر که اساسآ سور آنها تنها در همين سردرگرياندن بودن و عزا و ماتم و نگونبختی ما است. وا اما آن نافرمانی مدنی نوع شيرازی که عشرت خانم باور دارند که اثر آن حتا از پرتاب کوکتل مولتف هم به مراتب بيشتر است: و
باری، در گرما گرم اينکه لباس شخصی ها و عوامل نظامی سرکوبگر رژيم، شرکت کنندگان در يک تظاهرات در شهر شيراز را به سختی کتک می زدند، یک نفر با وانت به ميان سرکوبگران می آيد که چند ظرف بزرگ آب در پشت وانت خود داشته
او که ريش انبوه و شکل و شمايلی حزب الهی هم داشته، به بسیجی ها و نظامی ها می گويد که: « برادران، خدا قوت» و ادامه می دهد که «برايتان آب ميوه آورده ام» و سپس هم از نيرو های سرکوبگر می خواهد که آب ميوه ای بنوشند و صلواتی بفرستند تا کمی جگرشان خنک شود. سرکوبگران هم که آن فرد را از خودی های خود می پنداشتند، در آن هوای گرم، تا آنجا که می توانستند، آب ميوه می نوشند
غافل از اينکه آن رند شيرازی، نه يک حزب اللهی بلکه فردی منزجر از رژيم و يک رزمنده ی آزادی ايران بوده. آب ميوه ای هم که برای سرکوبگران آورده بوده، با ماده مسهل قوی مخلوط کرده بوده. به همين علت هم چند دقيقه ای بيشتر نمی گذرد که گويا تمامی آن چماق داران شربت نوش به اسهال افتاده و ديوانه وار به دنبال توالت می گردند. و باز گويا ماده اسهال آور در آن شربت صلواتی، به اندازه ای زياد بوده که پاره ای از آن اوباش سرکوبگر، اصلآ به توالت هم نرسيده و در همان راه توالت در شلوار خود ادرار می کنند. می بينيد ذوق و ابتکار ايرانی را! و
من که باور دارم اين نوع از «مبارزه ی غير خشونت آميز»، بدون شک تاکنون کارا ترين و در عين حال خنده دار ترین نوع مبارزه ی غير خشونت آميز و مدنی در تاريخ بشری است که ابداع و انجام شده . از اينروی هم بايسته می دانم که اين رخداد بی مانند حتمآ در تاريخ مبارزات ملت ما ثبت گردد. همين. با آرزوی پيروزی هرچه زود تر نور بر تاريکی، امير سپهر