آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Tuesday, August 04, 2009

 

خرد، هشياری، همدلی، نيروی ابتکار، ذوق و خوشمزگی در اين رستاخيز




زاد گـــاه
امير سپهر




خرد، هشياری، همدلی، نيروی ابتکار، ذوق و خوشمزگی در اين رستاخيز

در سال پنجاه و هفت، پيش از ورود آيت الله خمينی، رهبر کبير روشنفکران انقلابی! به ايران، در يکی از تظاهرات به نفع وی، وانت باری در جلو صف در حرکت بود که آخوند جوانی سوار بر قسمت بار آن وانت، ميکروفونی در دست داشت و شعار می داد. هر چه هم که او می گفت، جمعيّت هم بلافاصله و بدون انديشه همان را فرياد کنان تکرار می کردند

صدای شعار وی از چندین بلندگوی بسيار بزرگ اکودار که روی چرخ های دستی در جلو و ميانه جمعیت در حرکت بود پخش می شد. آن گاری ران که دستگاه آمپلی فاير را حرکت ميداد به ناگاه سرعت خود را زیاد کرد، بگونه ای که سیم متصل به ميکروفون آن آخوند بچه، به يکباره کشیده شد

از اينروی آخوند بچه فرياد کشيد: سيمو نکش آقا جون، سيمو نکش
جمعیت تظاهر کننده هم فرياد زدند: سيمو نکش آقا جون، سيمو نکش
بچه آخوند گفت: سيمو نکش، شعار نیس
جمعیت اعم از بيسواد و روشنفکر! : سيمو نکش، شعار نیس
بچه آخوند: هيچی نگين بابا جون! سیم داره پاره میشه
جمعیت بلافاصله: هيچی نگين بابا جون! سیم داره پاره میشه
بچه آخوند کلافه شده و فرياد کشيد: لا اله الالله
جمعیت هم يکصدا فرياد کشيدند: لا اله الالله
................................................................................

آنچه آوردم، بريده ای بود از مقاله ی «انقلابی که دزديده شد؟» که من آنرا چهار سال پيش نوشته و منتشر ساختم. مرادم من از آوردن اين تکه در اينجا، نشان دادن ژرفای نابخردی در آن فتنه و هشياری و خرد بی همانندی است که حاکم بر تمامی حرکات پيشاهنگان اين رستاخيز نوين است که در درون ميهن ما در جريان است

رستاخيزی که امروز بوسيله آگاه ترين و هشيار ترين قشر جامعه ما راهبری می گردد. زيرا درست است که اينک ديگر تمامی مردم ما بپا خاسته اند، ليکن در تمامی فيلمهايی که از ايران به بيرون فرستاده می شود، به خوبی می توان ديد که نود درصد از کسانی که اين رستاخيز فرخنده را در خيابانها راهبری می کنند، همان جوانان زير سی سال هستند. اکثرآ هم از آگاه ترين و با کفايت ترين جوانان

اصولآ هم، همان جوانان آگاه و خوش فکر هستند که با کامپيوتر و تکنيک های نوين ارتباظی بخوبی آشنا هستند و با تکيه بر همان آگاهی های خود هم هست که می توانند در کنار مبارزه برای آزادی ميهن و مردمشان در يک نبرد نابرابر، کار خبر رسانی به جهان را هم خود به نيکی انجام می دهند

اين جوانان زيبا و دوست داشتنی از آنچنان هوش سرشار و قدرت ابتکاری برخوردار هستند که قادرند حتا در آن فضای به شدت فاشيستی و پُر از خطر جانی هم، از آنچنان روش های مؤثری در مبارزات خود استفاده کنند که براستی باور نکردنی است. و درست به همين خاطر هم هست که اينک توفيق يافته اند که جهانی را به شگفتی و تحسين خود واداشته و افکار عمومی تمامی ملت های دنيا را به پشتيبانی خود وادارند. بگونه ای که حال کمتر کسی در غرب پيدا می شود که شيقته ی خردمندی و فرزانگی های اين جگرگوشگان ما نشده باشد

نيروی فکری و قدرت خلاقيت در اين جگرگوشگان ايران آن اندازه بالا است که مثلآ قادر هستند بدون هيچ پيش زمينه ای و تنها با مشاهد و در نظر گرفتن شرايط زمان و مکان، تاکتيک هايی ابداع کرده و شعار هايی بسازند که آدمی را حيران می سازد

برای اينکه نشان دهم اين مبارزان تا چه اندازه خردمند و با کفايت هستند که وجود همين دو عنصر«خرد» و «کفايت» هم در ايشان، فردا های بسيار زيبا و روشنی را به ما نويد می دهد، بيجا نمی بينم که تنها در زمينه ی همين شعار پردازی، مقايسه ای داشته باشم ميان مبارزان امروز، يعنی اين «پيش آهنگان نور و روشنايی» با آن به اصطلاح مبارزان سال پنجاه و هفت که براستی هيچ نامی شايسته تر از «لشگريان ظلمت و تباهی» نمی توان برای ايشان يافت

يعنی با نگاهی به شعار های بسيار خردمندانه و بسيار هم شيرين مبارزان امروز و شعار های آن فتنه ی ايرانسوزی که من خود تمامی آن عربده های نه تنها ضد ايرانی، بل ضد انسانی را با گوشهای خود شنيده، لحظه به لحظه آن آشيان سوزی را با چشمان خود ديده و گريسته ام. تمامی آن نابخردی ها و بی کفايتی ها و نامردمی ها را هم بخوبی بياد دارم که ايکاش اصلآ نديده بودم و بياد نمی آوردم و اين اندازه هم آتش نمی گرفتم! و

نخست اين نکته را بياورم که علی رغم ادا هايی مبنی بر مردمی بودن فتنه ی بهمن پنجاه و هفت، راستی اين است که در مجموع، مردم ما هيچ نقشی در آن بلوای کور نداشتند مگر اطاعت کورکورانه از ملايان و کولی دادن بديشان. بگونه ای که ملايان از همان نخستين روز های آن فتنه، حتا شعارپردازی را هم به انحصار خود در آورده بودند

چرا که تمامی شعار ها را تنها همان ملايان و عوامل لمپن ايشان از پيش تعيين کرده و در دهان مردم می گذاردند. پس حتا در اين زمينه هم تنها وظيفه مردم، فقط تکرار هر مزخرفی بود که لمپن های خمينی می خواستند. برای همين هم بود که بی گزافه، نود و نه درصد از شعار های آن فتنه نابخردانه، ضد ملی، وحشيانه و گاهی هم بسيار بسيار شرم آور بود

شعار ها را عده ای از تروريست های فدائيان اسلام، بچه ملا ها، بارفروش های چاقوکش ميدان تره بار، باج خور های سی متری مريد خمينی می ساختند. اصولآ از همان نخستين روز ها هم، آن الوات اصلآ اجازه نمی دادند که شعار هايی جز همان اراجيف ضدبشری که خود از پيش ساخته بودند، در راهپيمايی ها سر داده شود. بهانه شان هم اين بود که «وحدت کلمه» ای را که امام فرموده نبايد بهم زد

فاجعه ی اصلی هم اين بود که هر فحش و فضيحت و شعار ضد ملی هم که از سوی آن لمپن ها ساخته می شد، بی کم و کاست، مورد پذيرش تمامی انقلابيون بگفته خودشان "مترقی"؟! قرار می گرفت. اعم از اينکه چپ بودند، راست، ميانه، مجاهد، چريک فدايی خلق، توده ای، جبهه ملی چی و يا حتا آتائيست های دوآتشه و از ديد خودشان، ضد خدا و دين و پيامبر

بسان «ما همه سرباز توايم خمينی ـ گوش بفرمان توايم خمينی»، «وای اگر خمينی حکم جهادم دهد ـ لشگر دنيا نتواند که جوابم دهد»، «حزب فقط حزب الله ـ رهبر فقط روح الله» و از همه هم شرم آورتر، بستن اين دروغ رذيلانه به مردی محترم و خردمند و ميهن پرست که حتا سيگار هم نمی کشيد: «بختيار، بختيار ـ منقل و وافورو بيار» و از آنهم لمپن مآبانه تر که به شرافت سوگند که حتا پس از سی سال هم، دل من يکی را به آتش می کشد: «بختيار، بختيار ـ ک... خانم بيار» و

شگفت انگيز و حتا شرم آور اينکه، آن انقلابيون خود روشنفکر انگار، انتظار هم داشتند که از چنان انقلابی با آن فحش های چهارپاداری و آنهمه لمپن بازی، نظامی دموکراتيک هم پديدار گردد! و رژيم برآمده از آن فرهنگ ضد اخلاقی و مستهجن، در دست کسانی بهتر از باج خور های قلعه ی زاهدی تهران و چاقوکش های ميدان مال فروشان ها هم باشد! و

از آنهم شرم آور تر اينکه، عده ای از آن آشيان سوزان نابخرد که اصولآ هم جوانان بيگناه ما حال تاوان بی شعوری های آنانرا پس می دهند، اينک خود را به ميان معرکه انداخته، رهبروار هم قصد رهنمود دادن به اين جوانان خردمند و باشرف و دلير را هم دارند! براستی که ... و

من به ويژه از انقلابيون نوشتم زيرا که آنها ادعای روشنفکری و سياسی بودن و مترقی بودن داشتند نه مردم. و وقتی هم روشنفکران و برجستگان و نويسندگان و انديشمندان و سياسی های ملتی تا آن اندازه نابخرد و بی فرهنگ و بی ادب باشند که حتا به حداقل مبانی و نرم های اخلاقی هم پايبندی نشان ندهند، ديگر از مردم عادی کوچه و بازار چه انتظاری هست

شرم آور را از اينروی آورد که عده ای از همان بزرگ انديشمندان انقلابی هنوز هم که هنوز است، همچنان با بی شرمی از دزديده شدن انقلاب شان سخن می گويند. يعنی اين بی آزرم ها هنوز هم نمی پذيرند که اساسآ آن انقلاب به ايشان تعلق نداشته که فرد و گروهی هم آنرا به سرقت برده باشد. از ديد من تنها گوهری که در آن فتنه به سرقت رفته بود، همانا عقل و شعور اين مدعيان بود، آنهم خيلی خيلی جلو تر از زمانی که اصلآ انقلابی در ايران آغاز گردد

بهر روی، اينهمه آوردم که اين نتيجه گيری را به دست دهم که من سخت به اين ضرب المثل نياکانی باور دارم که براستی:«سالی که نکوست، از بهارش پيداست». بر همين مبنا هم هست که باور دارم، برايند اين رستاخيز بزرگ جوانان ما را از هم اکنون در شيوه ها و شعار های آنها می توان ديد. شيوه های ژرف انسانی، مدنی، کاملآ به دور از خشونت و در عين حال هم بسيار ظريف و ماهرانه و حتا زيبا و دلنشين

بنگريد که چه پيام انسانی و دلنشين و اميد دهنده ای در اين اصلی ترين شعار فرزاندان برومند ما هست: «نترسيد، نترسيد ـ ما همه باهم هستيم». از روی راستی می نويسم که من تمامی فيلم های تظاهرات اين جگرگوشگانمان را با گريه و خنده تماشا می کنم. آنهم با گريه و خنده ای از ژرفای وجود

مثلآ در همين آدينه ی گذشته وقتی مشاهده کردم که اين جوانان چگونه در پاسخ مسئول شعار رژيم که می گفت: «مرگ بر آمريکا» درست با همان ضرب آهنگ،«مرگ بر روسيه می گفتند»، يا در پاسخ : «خونی که در رگ ما است، هديه به رهبر ما است» و باز درست با همان وزن، شعار : «خونی که در رگ ما است، هديه به ملت ما است»، را سر می دادند، شرافتآ از ژرفای دل، هم می گريستم و هم می خنديدم»

دليل گريه و خنده خودم را بدرستی نمی توانم بيان کنم. چرا که حقيقتآ خود نيز دليل واقعی آنرا نمی دانم. بنابر اين، فقط از روی حدس و گمان می نويسم که گريه، شايد بخاطر نبودن در ميان آنها و دلتنگی شديد، و خنده از سر شوق برای اين نيروی حيرت انگيز و سرعت انتقالی که در اين فرزندان ما هست. همچنين برای اينهمه ذوق و خوشمزگی و با نمک بودن آنها. نگارنده که شک ندارم آن جوانان، از پيش هيچ برنامه ريزی و هماهنگی با هم نداشتند و اين شعار ها را همانجا و فی البداهه برای پاسخ دندان شکن دادن به رژيم ساختند و فرياد زدند

در زمينه ی همين خوشمزگی، جدای از آنهمه شعار با نمک که به ذائقه من، شعار «برادر رفتگر، محمودو وردار ببر» از تمامی آنها بامزه تر است، مطلبی خنده دار را پايان بخش اين نوشته می سازم که آنرا دوست گرامی ام، عشرت خانم برايم فرستاده اند. اين مطلب، شرح يک «مبارزه ی غير خشونت آميز» است که در شيراز رخ داده. آن اندازه هم مضحک که آدمی از خواندن آن، هم روده بر می شود و هم براستی از اينهمه ذوق حيران می ماند

اين مطالب را هم از اينروی در پايان اين نوشته می آورم که يادمان نرود که ما اينبار برای شادکامی، روزبهی، دوستی، نيکبختی و زيبا زندگی کردن مبارزه می کنيم نه برای ساختن جامعه ای عبوس و پرگريه و تيره چون ايران زير سيطره ی اين اوباش عمامه برسر که اساسآ سور آنها تنها در همين سردرگرياندن بودن و عزا و ماتم و نگونبختی ما است. وا اما آن نافرمانی مدنی نوع شيرازی که عشرت خانم باور دارند که اثر آن حتا از پرتاب کوکتل مولتف هم به مراتب بيشتر است: و

باری، در گرما گرم اينکه لباس شخصی ها و عوامل نظامی سرکوبگر رژيم، شرکت کنندگان در يک تظاهرات در شهر شيراز را به سختی کتک می زدند، یک نفر با وانت به ميان سرکوبگران می آيد که چند ظرف بزرگ آب در پشت وانت خود داشته

او که ريش انبوه و شکل و شمايلی حزب الهی هم داشته، به بسیجی ها و نظامی ها می گويد که: « برادران، خدا قوت» و ادامه می دهد که «برايتان آب ميوه آورده ام» و سپس هم از نيرو های سرکوبگر می خواهد که آب ميوه ای بنوشند و صلواتی بفرستند تا کمی جگرشان خنک شود. سرکوبگران هم که آن فرد را از خودی های خود می پنداشتند، در آن هوای گرم، تا آنجا که می توانستند، آب ميوه می نوشند

غافل از اينکه آن رند شيرازی، نه يک حزب اللهی بلکه فردی منزجر از رژيم و يک رزمنده ی آزادی ايران بوده. آب ميوه ای هم که برای سرکوبگران آورده بوده، با ماده مسهل قوی مخلوط کرده بوده. به همين علت هم چند دقيقه ای بيشتر نمی گذرد که گويا تمامی آن چماق داران شربت نوش به اسهال افتاده و ديوانه وار به دنبال توالت می گردند. و باز گويا ماده اسهال آور در آن شربت صلواتی، به اندازه ای زياد بوده که پاره ای از آن اوباش سرکوبگر، اصلآ به توالت هم نرسيده و در همان راه توالت در شلوار خود ادرار می کنند. می بينيد ذوق و ابتکار ايرانی را! و

من که باور دارم اين نوع از «مبارزه ی غير خشونت آميز»، بدون شک تاکنون کارا ترين و در عين حال خنده دار ترین نوع مبارزه ی غير خشونت آميز و مدنی در تاريخ بشری است که ابداع و انجام شده . از اينروی هم بايسته می دانم که اين رخداد بی مانند حتمآ در تاريخ مبارزات ملت ما ثبت گردد. همين. با آرزوی پيروزی هرچه زود تر نور بر تاريکی، امير سپهر


www.zadgah.com

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker