زاد گـــاه
امير سپهر
شاهزاده رضا پهلوی مرد اين ميدان نيست
بخش دوم از «يک راهکار عملی برای نجات ايران» و
آنچه در پی خواهد آمد، تنها و تنها از سر احساس مسئوليت است. احساس مسئوليت برای مردمی که در حال نابودی و ميهنی که در حال از دست رفتن است. آنهم با اين هدف و اميد که دستکم در اين روز های بسيار خطير، باشند گوش هايی برای شنيدن و چشم هايی برای ديدن که بتوانند اين خطر پيش چشم را مشاهد و لمس کرده و تا از خودِ تاک هم نشانی بر جای نمانده، کمی بخود آيند
چرا که همگان حتا در اين روز های بی فردا هم کماکان به همان گنده گويی ها و مقاله نويسی ها و دُن کيشوت بازی ها و جنگ بر سر حقانيّت مردگان مشغول هستند. همچنان هم نه کسی احساس مسئوليتی می کند، نه اقدامی برای نجات ايران و نه اصلآ هيچ ايرانی از اين بابت کوچکترين دغدغه و دلشوره ای به خود راه می دهد
پس آنچه خواهم نوشت نه برای کوبيدن شاهزاده رضا پهلوی، نه برای ابراز دشمنی شخصی با او و نه حتا يک اتوريته ی سياسی ساختن از راه ستيز با وی، بلکه بيان روشن و بی لکنت ديدگاه های شخصی خودم در مورد شاهزاده رضا پهلوی خواهد بود
ديدگاه هايی که آنرا هم البته از راه مشاهده ی کار های او و تجربيات عينی چند دهساله به دست آورده ام، نه اينکه صرفآ از سر مهر و يا کين و احساسات شخصی بدين مواضع رسيده باشم. آنهم تنها به سبب دلشوره ی شديدی که برای اضمحلال سرزمين مادريم دارم و دلم نمی خواهد که من نيز همچنان به همين روشنفکربازی ها و عقده گشايی های مسخره و بی حاصل ادامه دهم
از اينروی هم در همين آغاز، هر نوع فحاشی به شاهزاده رضا پهلوی را در زير چتر حمايت از خود و ديدگاهايم، از هم اکنون به شدت محکوم می کنم. من نه هوادار پرخاشگر و فحاش می خواهم و نه اصلآ کوچکترين سنخيتی با آدمهايی دارم که احساسات شخصی و دوستی ها و دشمنی های خود را به ميدان سياست می کشند. سياست که عرصه ی چاقوکشی و فحاشی و تهمت زدن نيست
من ده هوادار متين و خردمند و اهل منطق و استدلال خود را با ده هزار هوادار فحاش و حتا احساساتی عاشق ديدگاه هايم عوض نمی کنم. چرا که در گذشته يکبار بجای کيستی افراد و کيفيت، به کميت بها داده و به هر انسان بی منطق دوستدار خود نزديک گشته و او را زير چتر حمايت گرفتم، سپس هم که تاوان اين اشتباه بزرگ خودم را پرداختم، آنهم با بهايی بسيار سنگين
در اينجا بی تعارف، بی اينکه ابدآ خود را مراد داشته باشم، تنها برای تلنگر زدن به ذهن پاره ای و از اشتباه بيرون آوردن آنان، می خواهم اين نيز بنويسم که اصولآ يکی از بزرگترين شيادی ها در ميهن ما همين بوده که کسان بسياری، مشروعيٌت و نام و اعتبار قلابی خود را نه از راه کوشش و سازندگی و خدمت به ميهن، بلکه يا از راه پريدن به اين و آن و تخريب چهره ی ديگران کسب کرده اند و يا از سنجاق کردن خود به شخصيت های صاحب نام
در نود درصد موارد هم البته چسباندن خود به مردگان و رفتگان. چون اين شيادان خوب می دانند که آن بيچاره ها ديگر در ميان نيستند تا مچ ايشان را باز کنند و به مردم بگويند که هيچ سنخيت و قرابت فکری و رفتاری با اينگونه الوات بی سر و پا و ناآگاه ندارند. جمله ی "از اشتباه بيرون آوردن" را از اينروی آوردم که بدبختانه بخشی از مردم ما هم اين (هواداری از مردگان) را برای خود به ملاک داوری در مورد ميهن پرستی و حقانيت اشخاص مبدل ساخته اند آخر
يعنی پاره ای، هر کلاش بی هويتی که از يک شخصيت ملی مرده دم می زند را فورآ يک فردی ملی و ميهن پرست به حساب می آورند. بی توجه به اين راستی که بسياری از اين هواداری ها، ريايی و اصلآ يک دکان دونبش شيادی است. همين است که امروزه بد سابقه ترين و خاين ترين آدمها هم با نهادن يک عکس از مصدق و يا پادشاه فقيد در پشت سر خود، خيال می کنند که به چهره های ملی و ميهن پرست تبديل شده اند و مشتی مردم خام هم اين آدمهای بی لياقت و کلاش را شخصيت هايی ميهن پرست بحساب می آورند
در حاليکه از نگاه خرد و منطق و استدلال، چهره ی ملی و ايرانی ميهن پرست، کسی است که خود خدمات درخشانی در کارنامه ی خويش داشته و شخصآ در گذشته برای ميهن و مردم خود کاری انجام داده باشد. نه اينکه چه کسی چند سال با شاه دشمنی کرده، يا جاويد شاه گفته، يا برای مرده ی مصدق هوار کشيده و يا از کوروش و داريوش برای خود دکان کسب باز کرده
پس بر ما است که سرانجام درک کنيم و دريابيم که «مشروعيت راستين» تنها آن مشروعيت است که از راه کوشش و تلاش و «خدمات خود شخص» به دست آمده باشد و هر گونه مشروعيت ديگری، يک مشروعيت دروغين و ساختگی است. بويژه آن مشروعيتی که از راه عکس مردگان بر پشت سر خود نهادن و از راه هوار کشيدن برای رفتگان بدست آمده باشد
با آنچه آوردم، هر گونه وجاهت و مشروعيّت جستن از مردگان، به درستی مصداق همان مثل معروف «مرده خوری» در ميان ما است و اينگونه هويت جويان هم، يا همان کفن دزدان و مرده خوران گورستان مسگرآباد هستند که تنها رخت و ريخت شان تغيير کرده و يا فرزندان همان کفن دزدان که پيشه اجدادی را در ميدان سياست پی گرفته اند
احترام به بزرگان و خادمان گذشته ی ايران، البته که وظيفه ی انسانی و ملی هر ايرانی شرافتمندی است. ليکن انديشه های رفتگان را جعل و مصادره به مطلوب کردن، از نام مردگان ايدئولوژی سياسی ساختن و از اعتبار خادمان ايران هزينه کردن است که شيادی و مردم فريبی است. گذشته از شيادان، اصولآ اگر کسی حتا با صميميّت و از روی راستی هم ادعا کند که خواستار ادامه ی مشی سياسی يک مرده است، باز هم کار او کوچکترين ارزش و اعتباری ندارد
زيرا او هم در بهترين حالت، انسان ناآگاهی است که نمی داند که "توجه به الزامات روز" در کار سياسی، يک اصل پايه ای است که هر کسی آنرا نداند، اصلآ سياسی نيست. با اين شتاب دگرگونی ها در جهان، اينک حتا انديشه ها و راهکار يکی ـ دو ماه پيش هم ممکن است که امروز ديگر ويرانگر و خانمان بربادده باشد. چه رسد به راهکار های سياسی و سخنان پار و پيرار. حال از مقايسه ی جهان پنجاه ـ شصت سال پيش با دنيای امروز در می گذرم که حتا نفس چنين يکسان پنداری هم، خود يک جهالت محض است
حاصل اينکه، سياسی راستين آن است که به امروز و آينده چشم دوخته و راهکار هايی متناسب با نياز های زندگان پيدا کرده و برای امروز و فردا برنامه ای عملی داشته باشد. نه فردی که سوار بر تابوت مردگان و يا حتا پيرو انديشه ی رفتگان عالم سياست باشد و نداند که بسياری از آن انديشه های کهنه اصلآ در روزگار خود همان رفتگان هم زياد ارزشمند نبوده، ور نه کار ما که به اين سيه روزی و درماندگی و دريوزگی نمی کشيد آخر
مگر همچنان به همان شيوه ی آخوندی شيعی ادامه دهيم و همچنان هم اصالت و حقانيت را به «شهادت» دهيم نه به «پيروزی» و کاميابی. يعنی کماکان خود را اينگونه دلخوش سازيم که تمام انديشه ها و کارهای شخصيتی که ما او را دربست و چشم بسته دوست می داريم (يعنی امام حسين و يا قمر بنی هاشم سياسی ما)، انسانی معصوم و صد در صد درست بوده و شمر و يزيد او را شهيد کرده اند. يعنی اينکه خود آنان هيچ نقش و مسئوليتی در شکست و ناکامی خويش نداشته اند
باری، حال از همين سرچشمه يک جوی بسوی شاهزاده رضا پهلوی باز می کنم که بيگمان او هم نود درصد از وجاهت و نام و اعتبار خود را مرهون پدر بزرگ گران ارج و پدر عالی قدر خود می باشد. زيرا رضا پهلوی، از اينروی امروز رضا پهلوی مشهور و از ديد بسياری معتبر است، چون فرزند دو پادشاه بزرگ پهلوی است. ورنه ما امروز جوانان برومندی داريم که دو صد بار از اين آدم باهوش تر و ميهن پرست تر و از همه اينهاهم مهم تر، هزاران بار از او دلاور تر و مسئوليت پذير تر هستند
اگر می بينيد که آنان هم مانند شاهزاده رضا پهلوی نامور نيستند، بزرگترين علت اين گمنامی ايشان، همين است که هيچ کدامی از آنها فرزند ارشد محمد رضا شاه پهلوی نيست. بدين خاطر هم هيچ کسی نام آنها را نمی داند، چشم هيچ کسی به دهان آنان دوخته نشده، گوش هيچ کسی به سخنان آنان بدهکار نيست، هيچ ايرانی آنها را جدی نمی گيرد و هيچ ايستگاه تلويزيونی و راديويی هم به ايشان ميکروفون نمی دهد و به هزار دليل ديگری که به همان فقدان سرمايه اوليه ی خانوادگی آن طفلکی ها مربوط می شود
ليکن خوب توجه داشته باشيد که اين نام و اعتبار شاهزاده رضا پهلوی هرگز متعلق به شخص خودش نيست که بتواند هر بلايی که خواست بر سر آن سرمايه بياورد. زيرا اين سرمايه، يک سرمايه معنوی و تاريخی و ملی است، نه سرمايه ای مادی. او اگر فرزند اوناسيس و راکفلر و بيل گيت و هر ميلياردر و يا تريليارد ديگری بود و تنها پول و ثروت از پدر خود به ارث می برد، حق داشت که با آن ثروت، هر کاری که دلش خواست انجام دهد. يعنی اگر او تمامی اين ثروت مادی خود را هم که يکشبه در يک کازينو برباد می داد، باز هم کسی حق نداشت که به وی اعتراض کند
اما اين سرمايه که او دارد، نه متعلق به خودش و نه حتا متعلق به پدر و پدر بزرگش، بلکه يک ميراث تاريخی نياکانی و ملی است که متعلق به تک تک ايرانيان است. از اينروی هم اگر وی حتا ذره ای از اين سرمايه را برباد داد، هر ايرانی حق دارد که گريبان او را بگيرد و وی را سخت بازخواست و توبيخ کند
او وارث يک نهاد چند هزار ساله و صاحب جايگاهی آن چنان پرقدرت و کوبنده است که اگر اراده کند، بدون هيچ ترديدی می تواند چند ماهه اين نظام ضد ايرانی را به درک واصل کند. او در فرهنگ آغوش مادری ما ايرانيان، دارنده آنچنان قدرت معنوی است که اگر مردانه به ميدان آيد و لب تر کند، شک نکنيد که مردم ما به اتکا و اميد وی، جانی تازه گرفته و حتا خانم های ما چند ماهه گوش تمامی اين اوباش اشغالگر ايران را گرفته و از ايران بيرون می اندازند
آری، او براستی کسی است که اگر کمرخدمت به ميان بسته و آستين همت بالا زده و وارد گود شود، ترديد نکنيد که حتا در کمتر از يک سال هم می تواند به اين نکبت بار ترين و ننگين ترين فصل تاريخ ايران نقطه ی پايان گذارده و به تبع آنهم، به اين بی آبرويی ها و بی ناموسی ها و تحقير ها و توهين ها و سرافکندگی های بد تر از مرگ در جهان پايان دهد که، به شهادت صفحات تاريخ، در سراسر حيات چند هزار ساله ما هيچ گاه سابقه نداشته است. امير سپهر
اين نوشته ادامه دارد