تهران شب عيد
پيش از آغاز اين بخش دوست می دارم اين نکته را شرح دهم که شايد آوردن پاره ای چيز ها مانند شلوغی تهران و چگونگی ترافيک ... در اين قسمت ارتباطی مستقيم با مراسم نوروزی نداشته باشد، اما در نظر داشته باشيم که همين بيرون آمدن های دسته جمعی مردم و جنب و جوش و حرکت، به نوروز ما معنا می داد. همه ی اينها نشان اميد بود، نشان عشق به زندگی بود، نشان نو شدن هوا و فضا و زمين و زمان و بازگشت ايرانی به روحيه ای شاد و پر نشاط و پر طراوت بود
اساسآ نوروز را نبايد فقط سيزده روز بحساب آورد. آن هفته های آخرين هر سال که مردم ما بدان شب عيد نام داده اند هم خود پاره ای جدايی ناپذير از جاذبه های پرنشاط نوروز ما است. همه ی آن جنب و جوش های زيبا، تمامی آن تدارک ديدن ها، شلوغی کوی و برزن و بازار، چراغانی ها، پاک سازی گذرگاهها و نقاشی خانه ها و گلکاری ها ... در دو ماهه بهمن و اسفند، همگی نشانه های نو شدن است که به نوروز ما زيبايی دوچندان می بخشد. همين سنت ها و عادات زيبا هم هست که زمان نوروز ما را از سيزده روز طولانی تر ساخته و آنرا دوست داشتنی تر می سازد
واژه مرکب (شب عيد) هماره مفهومی مجازی داشته و دارد. زيرا اين واژه نه به معنای يک شب، بلکه به معنای بيست و نه روز و شب قبل از نوروز است، يعنی به معنای تمام ماه اسفند. نمی دانم امروز چگونه است، اما در گذشته کاسب جماعت حتی به کل دوماه پيش از نوروز هم شب عيد می گفتند. در آن زمان هنوز خيلی به نوروز مانده، يعنی از اواخر بهمن ماه در خيابانهای مرکزی شهر بقول قديمی ها ديگر جای سوزن انداختن هم نبود
خيابان شاه آباد، خيابان استانبول، خيابان بوذرجمهری، ناصر خسرو، باب همايون، ميدان توپخانه، خيابان شاه و پهلوی و نادری و لاله زار و منوچهری و فردوسی و سعدی و بلوار و ميدان شهناز و سيد نصر الدين و ميدان وليعهد و سه راه شاه ... مملو از جمعيٌت شاد و در حال خريد بود. طرف بازار و سبزه ميدان و ميدان ارک هم که نمی شد رفت. زيرا که تراکم جمعيّت و شلوغی در اين بخش ها آن اندازه زياد بود که براستی نمی شد که در هر دقيقه بيش از هفت ـ هشت قدم به جلو برداشت
کوچه های عشق و هوس
گر چه در شب عيد های تهران بطور کلی تمامی بخش های مرکزی تهران بسيار پر رفت و آمد و شلوغ بود، اما در ميان تمامی آن محل ها بيگمان کوچه مهران و کوچه برلن را می توان قلب شلوغی تهران در شب عيد ناميد. بگونه ای که در اين دو کوچه ديگر مردم براستی سانتی متری حرکت می کردند
موضوع با نمکی در ارتباط با اين دو کوچه معروف تهران وجود دارد که حيفم می آيد در اين روز های نوروزی بدان اشاره ای نداشته باشم. اين دو کوچه که در امتداد هم واقع شده اند در واقع يک کوچه بيشتر نيست
يعنی اين کوچه ی دو پاره از خيابان سعدی شروع می شود و پس از گذر از خيابان لاله زار تا خيابان فردوسی ادامه می يابد. نام قسمت اول اين کوچه مهران است و قسمت پس از لاله زار آن برلن ناميده می شود، يا می شد. سفارت آلمان هم درست در گوشه سمت چپ يا نبش قسمت خيابان فردوسی آن قرار دارد
از آنجا که از ابتدا تا انتهای اين کوچه فقط فروشگاه پوشاک بود که اکثرآ هم لباس های مدرن و شيک زنانه می فروختند، هميشه پر از دخترها و خانمهای جوان و زيبا بود. وجود آنهمه خانم زيبا و خوش پوش و خوش اندام در آن کوچه، چنان مغناطيس پر قدرت و طاقت سوزی را بوجود می آورد که کمتر پسر و مرد جوانی می توانست تاب بياورد و جذب آن کوچه ی انباشته از پريان سيه چشم نگردد. کوچه مهران و کوچه برلن البته در تمامی سال شلوغ بود، اما در ايام پيش از نوروز، اين دو کوچه به قدری انباشته از جمعيّت می شدند که عابران تقريبآ ديگر به هم چسبيده راه می رفتند، و پر پيدا است که اين فرصتی رويايی بود که هيچ پسر و مرد جوان محروم و عقده ای آنرا برای عقده گشايی از دست نمی داد
ناگفته نماند که اين کشش برای عقده گشايی فقط از سوی مردان نبود، بجز خانمهايی که فقط قصد خريد داشتند، بودند چه بسيار دختر های جوان و محروم و زنهای افسونگری هم که اصلآ منظور اصليشان از آمدن به اين کوچه لوندی و طنازی بود. يا بقول تهرانی ها اصلآ می آمدند که "کرم کشی کنند". بنابر اين در آن دو کوچه بازار چشم چرانی، لبخند، در آغوش گرفتن لحظه ای همديگر به بهانه شلوغی، چشمک زدن، نيشگون گرفتن، بوسه با لب فرستادن و شماره تلفن رد کردن از هر کسبی پر رونق تر بود
تماشای اشاره های خفيف پسر ها با لب و چشم و دهان به دختر ها، و جواب مساعد دختر های از خجالت سرخ شده در شکل لبخند های شرم آگين به پسر ها در آن اوضاع محدود اجتماعی، شايد يکی از انسانی ترين و زيبا ترين مناظری بود که می شد در تهران آن روزگار ديد. چه آشنايی ها که از همين نگاههای پر شرم و سوزان بوجود نمی آمد، چه عشق های رومئو و ژوليت واری که بين پسران و دختران از همين دو کوچه شروع نمی شد و چه زنان و مردانی که اسآسآ يافتن شريک زندگی خود را مديون اين دو کوچه نبودند
اما از آنجا که هميشه در هر معرکه ای سر و کله ی چند خرمگس نيز پيدا می شود، در آن ميان هم بودند عده ای نامرد بی ادب، يا بقول خود خانمها "حيز" هم که پای از اعتدال بيرون گذارده ديگر کار را به نيشگون و تنه زدن و لمس می رساندند. اين قبيل آقايان حيز تر از حد معمول البته چيزی گيرشان نمی آمد، جز حرفهای توهين آميز. يا يک کشيده آبدار از خانمهای لمس شده و يا مادران دختر های دستمالی شده. اگر هم بد شانس تر بودند، که پاسبان سر می رسيد و ای بسا کار به شکايت خانم ها می کشيد و سر و کارشان با کلانتری و دادگستری می افتاد. در چنين حالتی هم چند کشيده آبدار از افسر کلانتری و يا چند روزی بازداشت، ديگر از کمترين کيفرها برای اين انگشت رسان های نالوطی بحساب می آمد
بازگشت نور و روشنايی و گرما به زندگی
از مدتها مانده به نوروز شهرداری خيابانها را آب و جارو کشيده چراغانی می کرد، بويژه خيابانها و ميادين پر رفت و آمد را. همه ی مغازه های شهر هم چراغانی می کردند. آن اوايل که لامپهای رنگی وجود نداشت فروشگاهها جلو درب ورودی خود چراغ زنبوری های سه فتيله پايه بلند قرار می دادند. اين رسم البته حتی پس از آمدن لامپ های رنگی به بازار هم همچنان ادامه يافت
روشن بودن چراغ زنبوری در جلو درب يک مغازه معانی زيادی داشت. اين کار هم نشانه پايان ظلمت و آغاز فصل نور و روشنايی بود، هم نشان گرما و مهر که از بزرگترين سمبل های نوروزی است، هم نشانگر سرزندگی و هم نشانی از پر رونق بودن کسب آن مغازه. گذشته از اينها، وجود اين چراغهای روشن و گرم، مايه انبساط خاطر رهگذران را هم فراهم می آورد و شوق خريد در آنان بر می انگيخت و ايشان را به درون فرا می خواند
در کنار نور و روشنايی و جار، داشتن ويترين شيک و جذاب هم برای مغازه داران در شب عيد اهميّت بسياری پيدا می کرد. فروشگاههای مرکز شهر ويترين خود را آنچنان زيبا می آراستند که آدمی از ديدن آنها هم به نشاط آمده، احساس تازگی و نو شدن و طراوت در روح و روان خود می کرد. صاحبان فروشگاههای کفش و پوشاک نهايت سليقه و ظرافت و گشاده دستی را در چيدن ويترين مغازه های خود بکار می بردند
اين چيدن و آراستن البته کاری شبانه بود و پس از بسته شدن مغازه ها آغاز می شد. معمولآ هم تا صبح طول می کشيد. فروشگاههای بسيار بزرگ که طبعآ چند ويترين بزرگ هم داشتند، ويترين سازی را از اواسط بهمن شروع می کردند، اينکار گاهی يک هفته و يا بيشتر بطول می انجاميد. اين گونه فروشگاهها در مدت ويترين چيدن، از داخل روزنامه به شيشه ها می چسباندند که هم راحت تر در داخل آن کار کنند، هم حس کنجکاوی مشتريان را بر انگيزانند و هم اينکه اهميّت فروشگاه خود را نشان دهند
ويترين آرايی در آنزمان سال به سال از چنان اهميتی برخوردار شد که بعد ها خود اصلآ بصورت يک تخصص و حرفه ای پر درآمد در آمد. جماعت خوش سليقه موسوم به "ويترين چين" از اواسط بهمن تا يکهفته مانده به نوروز شبانه روز در فعاليّت بودند. کار آنان در همان مدت کوتاه آنچنان سکه می شد که هريک قادر می شدند به انداز در آمد يکساله يک کارمندی معمولی پول به جيب زنند
ترافيک شب عيدی
هر چه هم به نوروز نزديکتر می شديم، شلوغی تهران هم بيشتر می شد. بسياری از خانواده ها بطور دسته جمغی برای خريد نوروزی میرفتند، يعنی خانم و آقا و چند بچه ريز و درشت. گاهی هم چند خانواده به همراه هم. زنهای تنهايی را هم مشاهده می کردی که چند بچه جغله همراه داشتند. اينها خانم هايی بودند که يا همسرانشان بقول خودشان، "سرکار بودند" و يا آقايان رند با اين جمله ساده که "من يکی حوصله خريد ندارم" خانم مادر مرده را به دست بچه های پر آرزو داده، و خود به ميخانه زده بودند
اين خانمها هم وقتی از دست بجه ها به تنگ می آمدند و تيغشان در برابر زياده خواهی های آن ننر ها نمی بريد، به جای پريدن به خود آنها به پدر عرقخوری رفته و يا مشغول به کارشان حمله می کردند: (اصلآ مرده شور اون باباتونو ببره که منو انداخت چنگ شما جز جيگر زده ها!) از جملات متداول و با نمک شب عيد خانمها بود
تاکسی خالی پيدا کردن که کار حضرت فيل بود! اتوبوس ها هم همان سر خط آنچنان پر می شدند که ديگر اصلآ جای خالی برای مسافران ايستگاههای بعدی نمی ماند. بعضی از خانواده های پر جمعيّت که نه قادر بودند با چند بچه فسقلی سواراتوبوس شوند و نه تاکسی خالی می يافتند، وانت باری را پيدا می کردند و همگی جای سبزی خوردن را گرفته و در قسمت بار تنگ هم می نشستند
بعضی از خانواده ها هم از سر ناچاری با اتومبيل شخصی به خريد می رفتند. ناچاری از اين بابت که با ماشين شخصی به خريد نوروز رفتن حتی گاهی پر دردسر تر از رفتن با اتوبوس يا پشت وانت سوار شدن بود. زيرا جای پارک خالی در شب عيد آنچنان اهميّتی پيدا می کرد که پيدا کردنش از بزرگترين شانسهای آنزمان محسوب می شد. بطوريکه که اگر خانواده ای به آسانی جای پارک می يافت، پس از بازگشت از خريد، آن بخت بلند را برای ديگران با آب و تاب تعريف می کرد
گل و ماهی گلی فروشان و حاجی فيروز ها
شايد اين منطقی نباشد که ادعا گردد ايرانی اين حس نوروز دوستی را با خود به دنيا می آورد. همچنانکه امروزه بزرگترين پاسداران و پدافند کنندگان از چهارشنبه سوری و نوروز نوجوانان سيزده ـ چهارده ساله تا بيست ساله در درون هستند. پس، اين سخن چه در دايره ی منطق بگنجد و چه نه، حقيقت دارد. يعنی آنچه ما می بينيم حکايت از درست بودن اين ادعا دارد. بر اساس همين حس درونی هم هست که ايرانی به پيروی از يک قانون نانوشته خود را موظف به خوش آمدگويی به نوروز می داند. خودانگيخته هم با دل و جان اين قانون را اجرا می کند
آنچه به روزگار جوانی ما مربوط می شود، در آن دوران هر ايرانی به حکم همان حس، خود را موظف می دانست که با پاکيزه و زيبا سازی محيط زندگی خود به پيشواز نوروز رود. همه ی خانواده ها هم کوشش می کردند تا آنجا که میتوانند خانه و محله و شهر خود را تا پيش از فرا رسيدن نوروز پاکيزه و پرگل و زيبا و خوشبوی سازند
برای همين هم بود که پيدا شدن سر و کله ی گل فروشها در خيانهای شهر يکی از زيبا ترين نشانه های نزديکی نوروز در آن روزگار محسوب می شد. زيرا کسانی که در حياط خانه ی خود باغچه ای داشتند، از مشتريان اين گلفروشان محسوب می شدند و منتظر آنان بودند. تا با خريد و کاشت گلهای فصلی در باغچه ی حياط خانه و زيبا سازی محيط زندگی خود، به نوروز جمشيدی و بهار خوش آمدی جانانه گويند
در آن زمان البته تقريبآ همه ی خانواده ها يک حياط داشتند، تبعآ هم يک باغچه و يا باغچه مانندی خيلی کوچک در آن. چون جمعيّت تهران آن اندازه زياد نشده بود که مردم به آپارتمان نشينی روی آورده باشند. البته در شمال شهر آپارتمانهای زيادی هم وجود داشت. ليکن ساکنان آن آپارتمانها هم حتی تا سال بلوا ده در صد کل جمعيّت تهران را تشکيل نمی دادند. گذشته از اين، دلبستگی به گل و گياه در آن زمان به اندازه ای زياد بود که حتی بيشترين آن اندک آپارتمان ها هم در بالکن بزرگ خود يک نيم باغچه ای داشتند. يعنی اين باغچه مانند ها در بالکن بزرگ آپارتمانها اصلآ در هنگام نقشه کشی و ساخت، بوسيله آرشتکت و مهندس يا معمار در نظر گرفته شده بود
پس، به مجرد رسيدن ماه اسفند، گلفروشان با جعبه های چوبين گل بنفشه و قرنفل و شاه پسند و ميمون و نسترن و قيفی ... و بوته ها و گلدانهای رز و گل انار و شمعدانی ... به خيابانها می آمدند. بسياری از آنان البته ماهی گلی هم در طشت می فروختند. چه که منبع گل و ماهی گلی در آن زمان يکجا بود. يعنی محله ی سرآسياب دولاب تهران. محلی که بزرگترين باغهای پرورش گل در آنجا واقع شده بود. پروش دهندگانی با گلخانه های بسيار بسيار بزرگ شيشه ای. عمده فروشانی که تمامی گل و گلدان شهر را تآمين می کردند
در درون همين باغهای بزرگ هم حوضچه ها و چاه های کم عمقی وجود داشت که در آنها ماهی گلی نوروز را هم پرورش می دادند. بعضی از اين گلفروشان حتا ماهی دودی شب عيد هم می فروختند. اين يک قلم البته از شمال می آمد. که گلفروشان آنرا يا خود به صورت عمده از شمال وارد می کردند و يا اينکه آنرا از عمده واردکنندگان خريداری کرده و تک تک به عابران و اهل محله های تهران می فروختند
جز اين گلفروشان، در شب عيد عده ای هم در سر چهار راههای بزرگ شهر گلفروشی می کردند. دستفروش هايی معمولآ جوان، گاهی هم دختر های جوان، با گلهای نرگس و رز در دست که بسراغ اتومبيلهای در پشت چراغ قرمز های طولانی و مانده در شلوغی و راهبندان می رفتند. عده ای حاجی فيروز هم که حوصله ی کوچه به کوچه و خيابان به خيابان رفتن را نداشتند، در کنار همين دسته از گلفروشها در سر چهارراهها دايره زنگی زده و می رقصيدند
وجود اين پيام آوران شادی، رانندگان و مسافران خسته از ترافيک را خيلی شاد می ساخت و حوصله ايشان را تقويت می کرد. تقريبآ همه ی رانندگان و مسافران هم پول خوبی به اين حاجی فيروز ها می دادند. بويژه اينکه در شب عيد و روز های نوروزی، بيشترين اتومبيل ها را خانواده های بچه دار تشکيل می دادند که خانوادگی به خريد يا گردش و ديد و بازديد در آمده بودند. بچه ها هم که اين حاجی فيروز ها را خيلی دوست می داشتند
می خواری و مستی در نوروز
بيا به ميکده و چهره ارغوانی کن ---------- مرو به صومعه کان جا سياه کارانند
چون نوروز يک شاد خواری بزرگ هم هست و در گذشته بر اساس قانونی نا نوشته حتی کم ميخواران هم در شب عيد پر ميخواری می کردند، پير بيراه نيست که شرحی هم از ميخانه های تهران دوران آيين پادشاهی پيشين به ميان آورده شود. با وجود اينکه در مرکز شهر هر ده بيست متری يک ميخانه وجود داشت، در بعضی جا ها هم مانند چهار راه پهلوی و روبروی تئاتر شهر و شاه آباد و خيابان سعدی و نادری و لاله زار و شاهرضا ... می شد حتی چند تايی از آنها را درکنار هم ديد
با اين حال، اين پياله فروشی ها تقريبآ هميشه پر از مشتری بودند. بويژه در نوروز ها. آن ميکده ها فقط مشتريان درون را شاد و از باده سرخوش نمی کردند، عابران هم به نوعی از وجود آن خمکده ها و يا ميخانه ها لذت می بردند، لذتی که گاهی حتی از سکر شراب هم بالا تر بود، شراب رهگذران و عابران از برابر اين ميکده ها، صدای بلند موزيک و آوای خوش ميخواران بود که از درون ميخانه به گوششان ريخته می شد
مثلآ صدای خوش و سکر آور گلپا (درويشم و دنيا برام يه مشته خاکه / همه دارو ندارم همين يک دله پاکه)، وقتی از درون ميخانه با صدای ميخواران آميخته می شد و به گوش می رسيد، آنچنان حالتی زيبا در آدمی بوجود می آورد که سکر آن کمتر از شراب خلر شيراز و شراب پاکديس رضائيه نبود
يا صدای جادويی مريم روح پرور که می خواند(ساقی خدا عمرت بده بر من بده جام دگر / در گوشه ی ميخونه ها منم يه ناکام دگر). روح پرور، زنی چشم آبی و بسيار خوش صدا که لقب ام کلثوم ايران را داشت. در جمهوری اسلامی چنان بلايی بر سر آن زن مسکين آوردند که مرگش دوستدارانش را از همه خوشحال تر ساخت و به معنای نجاتش تعبير شد. يا صدای زنده يادان سوسن و آغاسی که ترانه های ساده و شاد اما در عين حال ژرف و ايرانی متداولترين موزيک ميخانه ها بود
باری، شب عيد که می شد اين ميخانه ها بقدری از مشتری پر می شد که حتی يافتن محلی برای سر پا ايستادن و مشروب خوردن در آنها هم به سختی پيدا می شد. گاهی بايد با اتومبيل به ده ميخانه سر می زدی تا بتوانی يک ميز خالی برای صرف مشروب و غذا پيدا کنی. به هر ميخانه که می رفتی پر از مشتری بود، پر از آدمهای های شاد و شنگول و سخاوتمند. بيشتر آنها هم يا از ميان کارگران ساده و کارمندان کم درآمد بودند و يا تازه جوانان مسرور از به جوانی رسيدن
همگی هم سرخوش از باده. باده ای ناب و بسيار سکر آور که قيمت آن آنقدر ارزان بود که هر کارگر و دانشجو و کارمند همه روز هم می توانست با نيم بطر از آن بقول خودش حال کند. ميخواری گويی از ضروريات شب عيد و نوروز بود. زيرا در اين ايام حتی بسياری از فروشندگان هم به محض اينکه يک فرصت ده ـ پانزده دقيقه ای می يافتند فوری سری به نزديکترين ميخانه می زندند
آنها با زدن چند جامی، هم تجديد قوا می کردند و هم با آن ميخواری پر حوصله تر می شدند و با مشتريان خود مهربانت تر. در ايام شب عيد بيشتر ميخواران کراوات می زدند. آنها هم که از کراوات خوششان نمی آمد، با لباسهای نو و اغلب روشن و رنگين خود را شيک می کردند. همه هم مهربان به يکديگر، گويی آنان پند آن رند و قلندر شيراز را پذيرفته بودند که (شستشويی کن و آنگه به خرابات خرام!). محيط ميکده ها بسيار گرم و دوستانه بود و ساقيان ساده و صميمی، و موسيقی هم دلاويز. اينهمه در کنار می ناب و ارزان ميخواران را به چنان حالتی روحانی می برد که از چشمان خمار و می زده همگيشان شراب محبت به بيرون می تراويد
آنچنان فضايی گرم و صميمی بر اين ميکده های ساده ما حاکم بود که هر نامهربانی هم اگر وارد آن خرابات می شد و چند جرعه ای می نوشيد، چشمه محبتش به جوش می آمد. هنوز جام ها کاملآ تهی نشده بود که نوبت به درد دل های دوستانه می رسيد، همه هم مرتبآ يک ديگر را می بوسيدند و از صفا و معرفت و جوانمردی همديگر تعريف و سپاسگزاری می کردند. اختلافی هم اگر در ميان اين خراباتيان پيش می آمد در پايان ميخواری و بر سر پرداخت قيمت ارزان می و غذا بود
نوبت که به پرداخت صورتحساب می رسيد، يکی خود را به دليل از ديگران مسن تر بودن برای پرداخت محق تر از بقيه می دانست، آن ديگری به خاطر اينکه زود تر از دگر دوستان خود در ميخانه بوده بقيه را ميهمان خود می دانست ... برخی هم به دليل نزديکی ميکده به خانه يا محل کارشان، به ميخانه چی و يا گارسون امر می کردند که همه ميهمان او هستند و آنها به جز خودش از هيچ کس حق دريافت پول ميز ( پول غذا و مشروب) وی را ندارند
ادامه دارد
بخش اول و دوم اين نوشته را اينجا بخوانيد
May 2004 June 2004 July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 January 2009 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 June 2009 July 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 September 2011 February 2012
بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :
سايه سعيدی سيرجانی :
مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم
پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم
هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی
امان از فريب و صد امان از خود فريبی
روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :