زاد گـــاه
امير سپهر
توضيحی بر نوشته ی (حاجی فيروز، تحفه ای از ارک شاهی) و
زمانيکه شروع به نوشتن متنی در مورد حاجی فيروز کردم، راستی اين است که نه انتظار چنين استقبالی از سوی خوانندگانم را داشتم، و نه اصلآ خود می خواستم که مطلب را از يک متن کوتاه بيشتر کش دهم. هر چه بود، استقبال و تشويق دوستانی چند، مرا بگونه ای بر انگيخت که تصميم گرفتم اين متن را به شکلی هر چه کامل تر بنويسم و بنا به خواست يکی از ياران مهربانم هم آنرا به وی تقديم کنم که به شکل يک کتاب در آورد
زيرا اين نازنين دوست من به درستی می گويد که چون تا کنون هيچ نويسنده ای به اين پديده ی مهم نپرداخته که به هر حال دير سالی است که بخشی از پيام شادی بخش نوروز جاودانه ی ما شده است ، به زحمت اش خواهد ارزيد چنانچه من آنرا هر چه کامل تر نوشته و بعنوان يک کتاب مرجع در اين مورد از خود باقی بگذارم
از اين روی هم من اين متن را در اندازه ی بضاعت و آگاهی های خود، با اوضاع و رخداد های تاريخی زمان پيدايش پديده ای به نام حاجی فيروز خواهم آورد که کتابی آگاهی دهند شده و ارزش خواندن هم داشته باشد. از آنجايی هم که حال کار اين متن به کتاب شدن کشيده شده، با خود انديشيدم که نام مناسبی هم برای آن برگزينم که رساننده درونمايه ی آن کتاب باشد
تا کنون هم هيچ نامی شايسته تر از (حاجی فيروز، تحفه ای از ارک شاهی) برای آن نيافته ام که از اين پس هم، اين متن را با همين عنوان پی گيری و منتشر خواهم کرد، تا ببينيم که نامی بهتر در مغز خسته ام پيدا خواهد شد يا نه. و حال اين شما و اينهم بخش دوم اين متن
------------------------------------------------------------------------------------
حاجی فيروز، تحفه ای از ارک شاهی
بخش دوم: ناصر الدين شاه قاجار، متجدد ترين پادشاه سلسله ی قاجار
ذوب شدن مهاجمان در در کوره ی فرهنگ ما، سخنی بی محتوا
پيش از پيگيری اين کند و کاو برای شناخت کيستی حاجی فيروز، نخست اين نکته را بياورم اين گفته که گويا«هر قومی که به ايران تاخته، پس از چندی در کوره ی فرهنگ ما ذوب گشته»، تطابق چندانی با واقعيت های موجود ندارد. چنين سخنی، تنها از سر خود فريبی و برای دل خنک کردن است. پاره ای هم آنرا طوطی وار و ناسنجيده تکرار می کنند. زيرا که حتا با اندک نگاهی به فرهنگ کنونی ما هم، می توان به بی اعتبار بودن چنين ادعايی دستکم در مورد تازيان به نيکی پی برد
اگر اين چنين گفته ای حقيقت داشت که ما امروز اينهمه گرفتاری و سيه روزی نداشتيم که. چنانچه تمام مهاجمان در فرهنگ ما ذوب شده بودند که ما اينک شاهد قمه زدن و گل بر سر ماليدن و چلوکباب در چاه ريختن هم ميهنان خود نبوديم که. همچنان که در صورت ذوب شدن مهاجمان در فرهنگ ما، امروزه ما می بايستی که حتا يک ملای طفيلی و انگل هم در ايران نمی داشتيم
پس راستی اين است که پاره ای از مهاجمان نه تنها در کوره ی ما ذوب نشدند، بلکه حتا توانستند که ما را هم در گنداب بی فرهنگی خود غوطه ور سازند. به تبع آنهم سيمای فرهنگ ما را به پلشتی های خود آلوده ساخته و در گذر زمان هم حتا بخشی از آنرا بپوسانند. به ويژه تازيان که همه چيز ما را به بی معرفتی های خود آلوده ساختند، آنهم البته به دست و زبان و قلم خود ايرانيان
زيرا از آنجا که ايرانيان پيشين سايه ی شمشير خون چکان تازيان را بر بالای سر خود می ديدند، به دست خود نخست از ترس جان و از بيم به کنيزی و غلامی گرفته شدن زن و فرزندانشان، به تمامی ارزشهای فرهنگی و مراسم ملی خود لعاب بد رنگ اسلامی زدند، و سپس هم که در اثر تکرار نسل پس از نسل، آن لعاب هم جزيی از ارزشها و فرهنگ و مراسم ما شد
بدبختی بزرگ هم درست در همين است که اگر آن ايرانيان پيشين خود می دانستند که آن فرومايگی ها اصلآ ارزش نيست و هيچ باوری هم به آنها نداشتند، هر چه که جلو تر رفتيم، ايرانيان بعدی، نسل پس از نسل باورشان به آن لعاب قوی تر گشت. تا بدانجا که ديگر پاره ای از آن ارزشهای دروغين و مراسم ساختگی را بعنوان ارزشهای راستين و حتا مقدسات خود پذيرا گشتند. وارون نياکان مجوس خود هم آن مراسم را بعنوان مسلمانان باورمند از روی ايمان بجای آوردند
پس از جنبش تنباکو و انقلاب مشروطه، بويژه پس برآمدن رضا شاه بزرگ تا فتنه ی پنجاه و هفت، البته بسياری از آن آلودگی ها از فرهنگ ما پاک و يا بسيار کمرنگ و بی رمق شد. ليکن درغلطيدن دوباره ی ايران به دست نوادگان همان تازيان خونخوار و بی فرهنگ و مواليان آنها، بسياری از آن کوشش های طاقت فرسا و ارزشمند را بر باد داد و ما دوباره به همان روزگار اسارت نياکانمان بازگشتيم
با اين تفاوت که اينبار مشتی ايرانی از غرور و حيثيت ساقط گشته و خودفروش هم، برای خوش آمد نوادگان و ميراث داران همان متجاوزان، دانسته و تنها برای سودجويی، شروع به تخريب باقی مانده ی فرهنگ و اعتبار و شرف انسانی و ملی خود کردند. بگونه ای که گويا تا پيش از تابش نور معرفت تازيان خود بی معرفت به ايران، نياکان ما مشتی وحشی بی تمدن بودند که از پای بته بعمل آمده بودند. و گويا که ما هر چه که داريم، از تابش همان نور معرفت اسلام خردستيز و انسان کش و ضد ايرانی استو
از آنجا که برشمردن حتا فهرست وار و بررسی بسيار کوتاه اين آلودگی های فرهنگی و همچنين اشاره به کار های شرم آور اين ناايرانيان خودفروش هم خود نيازمند نگارش دستکم يک کتاب است، در اين کوته نوشته، همين پديده حاجی فيروز را پی می گيريم و باز می گرديم به بحث اصلی خودمانو
ليکن برای اينکه نشان دهم آن لعاب دروغين نياکان ما حال چگونه در ژرفای وجود نوادگانشان لانه کرده است، در اينجا مصداقی می آورم و سپس بحث را پی می گيرم. مثالی از يک ايرانی در مورد حاجی فيروز از سايت دولتی ايلنا. از کسی که ميزان دوری اش از ايرانی گری حتا از نام «كميل روحانی» ننگينش هم پيدا است. جوانی که طفلکی به خيال خود رگ ملی گرايی هم دارد
اين آدم، دوغ و دوشاب را در هم آميخته و از مخلوط باور های اسلامی که وحشت گستری و انتقام و نفرت و قتل و مجازات اصلی ترين بن مايه های آن است، با آيين بهی نياکان خود که اساسآ بر پايه ی عشق به انسان و حيوان و طبيعت و دوستی و گذشت و وداد و شادی استوار گشته، تصويری اين چنين در هم و زشت "ايرانی تازی" به دست می دهد: و
« ... حاجي فيروز از دنياي مردگان ميآيد و صورت سياه وي هم نشانه از دوزخ آمدن او است. او كه دوزخي است و وظيفه دارد تا جهت كاهش گناهانش، مردم زمين را به شادي كه امري مقدس است، وادارد و براي انجام اين كار از هيچ تلاشي فروگذار نميكند.» پايان نقل قول
آنچه که اين جوان نمی داند و يا با باور اسلامی که دارد اصلآ نمی تواند که بپذيرد اين است که، در آيين بهی نياکان او اساسآ دوزخ و مجازاتی بسان آيين ترسناک و جنايتکار و زورکی اسلام وجود ندارد که اين حاج آقا فيروز هم از آن جهنم آمده باشد که بخواهد کمی از بار توبره ی گناهان خود بکاهد، و لابد هم در بازگشت به آن دنيا، ديگر نيم سوز های نازک تری را از پشت نوش جان کند
گذشته از اين، چنانچه اين حاجی فيروز، پيروز نام و از تبار ايرانی بوده، لابد بعد ها اسلام آورده و به مکه مشرف شده است. يا اينکه اصلآ اين حاجی فيروز هم از جنس همين دکتر سيد علی رضا نوری زاده خودمان بوده که هم به سيد و از اولاد تازيان متجاوز بودن خود می نازد و هم خود را يک ايرانی اصيل و شيفته ی اهورمزد و کوروش و داريوش و حتا رستم فرخزاد می خواند! و
ناصر الدين شاه، متجدد ترين پادشاه سلسله ی قاجار
باری، برای شناخت حاجی فيروز نخستين و اصلی، ابتدا بايد کمی ناصر الدين شاه را بشناسيم. زيرا تا آنجا که من بررسی کرده ام، يعنی از مجموعه ی آنچه که من خوانده و از چند کهنسال تهرانی و مطرب های بسيار پير تهرانی شنيده ام، اينگونه بر می آيد که تا زمان پادشاهی محمد شاه قاجار، هيچ نشانی از حاجی فيروز در تهران و ايران نبوده است
نکته بسيار مهم تر و اساسی تر از آنهم اين واقعيت تاريخی است که عنوان "حاجی" برای به حج رفتگان در ايران، اصولآ از زمان قاجار در کشور ما باب شده است. تا پيش از آن، ما حتا يک نفر را هم در ميان متشرعين به حج رفته پيدا نخواهيم کرد که پيشوند "حاجی" در جلوی نام خود داشته باشد
با فراچشم داشت همين مستندات تاريخی است که نگارنده در همينجا با جرات می توانم بنويسم که موجودی بنام حاجی فيروز، از زمان قاجار و از عهد ناصری سر و کله اش در تهران پيدا شده. و حتا از درون عمارت شمس العماره، يعنی قصر خود ناصرالدين شاه قاجار که شرح آنرا خواهم آورد. چون ناصرالدين شاه تنها پادشاه قاجاری است که بسيار اهل بزم و شب زنده دار بوده. زيرا آنچه که به آغا محمد خان« بنيانگذار سلسله ی قجری» باز می گردد، او با چنين کار هايی از ريشه مخالف بوده است
آن مرد اخته شده به دستور کريم خان، آنچنان آيت الله خونخوار و تمام عياری بوده که باز هم صد رحمت به سلطان محمد (الجایتو) که در تاريخ ايران به "خربنده" بودن شهره است و يا امير مبارزالدين که به هنگام نماز هم به اشارت سر و دست حکم ذبح اسلامی صادر می کرده و حافظ بزرگ ما هم بيشترين ستيز را با آن آيت الله خمينی زمان خود داشته. خشک مغزی آغا محمد خان قاجار تا باندازه ای بوده که وی حتا شنيدن اتفاقی نوای تار و نی را هم از گناهان کبيره می دانسته
برادر زاده اش فتحعلی شاه هم موجودی لاابالی و کاملآ پسمانده و احمق بوده. انسانی بی اندازه اسلام زده و اسير دست ملا ها. جز روزی دو ـ سه ساعت زیر سرسره ی عمارت نگارستان نشستن و کثافتکاری های مبتذل و شرم آور هم، هيچ هنر ديگری را نمی شناخته. بزرگترين دستاور پادشاهی او هم همان ننگ دو عهد نامه ترکمن چای و گلستان و از دست دادن هفده شهر قفقاز و بويژه سزمين آران يا جهموری آذربايجان کنونی، يعنی يکی از تن پاره ی تاريخی و اصلی ايران است
نوه ی او محمد شاه «پسر نايب السلطنه عباس ميرزا» هم يک فرد جن زده ی مذهبی بوده که حتا از متجدد بودن ميرزای بزرگ«قائم مقام فراهانی» هم سخت آزرده بوده. پس از کشتن وی هم در همان عشرتکده پدر بزرگش «عمارت نگارستان»، مريد نخست وزير آخوند خود، يعنی حاج ميرزا آغاسی شده. بگونه ای که حتا بی استخاره و رخصت آن ملای شياد و هفت خط، حتا از ارک خود هم خارج نمی شده. سخت هم اسير جادو و جنبل و ورد و رمل و اسطرلاب
ليکن ناصر الدين شاه فردی کاملآ متفاوت از آنها و اصلآ از جنس و سرشت دگری بوده. درست است که او نيز در نهايت يکی از همان سلاطين تن آسا و بی کفايت و عياش قاجار بوده، ليکن حقيقت اين است که وی نه تنها بسيار روشن انديش تر از اسلاف خود، بلکه حتا از فرزند و نوه و نتيجه خود نيز به مراتب متجدد تر و روشن انديش تر بوده، آنهم حتا چند دهه جلو تر از آنها
زيرا که در مقايسه ای ميان زندگی امروزی زمان خود او با زندگی کهنه ی مظفرالدين شاه و محمد علی ميرزا و حتا نتيجه اش احمد ميرزای بی اراده و لاابالی، به خوبی می توان ديد که او نه به آن اعتقادات قرون وسطايی فرزند و نوه و نتيجه ی خود اعتنايی داشته و نه مانند آنها يک زندگی خشک و ارتجاعی داشته است
حاصل اينکه ناصر الدين شاه نسبت به زمان خود، فردی بوده است بسيار متجدد، مدرن و بسيار هم زيرک و هنر دوست و خوش ذوق و شوخ طبع. او حتا در زمينه ی مذهبی هم انسانی بسيار بی تعصب و حتا کم اعتقاد بوده. بگونه ای که به جز چند شيخ و ملا که از آنها هم بعنوان دلال محبت و مثلآ خواستگار و عاقد دختر های مردم بدبخت استفاده می کرد، در مجموع اصلآ ميانه ی خوشی با اسلام و آخونديسم نداشته
اعتقاد او به مذهب و خرافات شيعی به اندازه ای سست بوده که وی حتا يک عيسوی (بنجامين، نخستين سفير آمريکا) را با کمی گريم، بعنوان يک مسلمان شيعه ايرانی با خود به تکيه دولت و برای تماشای شبيه خوانی می برد. کاری که در آن روزگار، کفر مطلق پنداشته می شده و هر کسی که چنين کاری را می کرد، ملايان و اوباش آنها، چنين فردی را در دم تکه تکه می کردند
و همين بنجامين هم نخستين و آخرين و تنها غير شيعه است که توانسته به تکيه دولت وارد شده و آن وحشی گری ها را ببيند و راجع به آن پسماندگی های فرهنگی مطلب بنويسد، آنهم با کلک سوار کردن آن شاه قاجار و شيره ماليدن اش حتا بر سر درباريان متعصب و خدمتکاران نماز خوان خود. کما اينکه در جلد اول كتاب (ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران) زنده ياد فريدون آدميّت هم می خوانيم که او در خلوت، رکيک ترين ـ و در عين حال با نمک ترين ـ فحش را به ملايان درجه اول دوران خود نثار می کرده
حتا هر شب جمعه به زيارت عبدالعظيم رفتن او که سرانجام هم جانش در همانجا گرفته شد هم ابدآ از روی باور نبوده. او به شدت از ملا ها هراس داشت. برای هم اين هم، در باطن و زندگی خصوصی خود کوچکترين اعتنايی به اسلام و آخوند و نماز و روضه نمی کرد، اما در ظاهر از بيم ملايان و متشرعان دور و بر خود، مرتب تظاهر به مسلمانی ودين داری می کرد
البته او برای اين روشن انديش بودن خود پيش زمينه های زيادی هم داشته است. چرا که ناصرالدین شاه قاجار، نخستین پادشاه ایران بود که به اروپای نوين مسافرت کرد. و همان سه بار مسافرت او به فرنگ هم چشم و گوش وی را باز کرد. او در سومين مسافرت خود به انگلستان، با بازديد رسمی از ناوگان جنگی بریتانیای کبير آن روز، حتا با شيوه ی آرتشداری نوين هم آشنا گشت. رابطه نزديکی هم با ادوارد هفتم پيدا کرد
آوردن دوربین عکسبرداری به ایران هم از جمله کارهای ناصرالدين شاه قاجار است. طرح حمل و نقل انسان و کالا با قطار، سیستم پستی نوین و انتشار روزنامه را هم او به ایران آورد. بانک شاهنشاهی ایران هم در پيامد سفرهای اروپایی او در ايران گشايش يافت
گر چه فرمان قتل امير کبير ننگين ترين کاری بود که او به تحريک مادر هوسباز خود «مهد عليا» در حال مستی آنرا امضا کرد، ليکن اين راستی را نبايد از ديده دور داشت که ناصرالدين شاه در کودکی و نوجوانی اصولآ بخشی از تربيت خود را از همان ميرزا تقی خان گرفته بود که مردی بسيار ايران دوست و روشن انديش بود. صدارت ميرزا جسين خان سپهسالار فرهيخته و بسيار امروزی هم تا اندازه ی زيادی بر روی او اثرگذار بود. همچنين نزديکی با ميرزا ملکم خان آگاه و رند که بعد ها با او دشمن شد
بنابر اين ناصرالدين شاه را دستکم در زندگی خصوصی خود بيگمان بايد روشن انديش ترين شاه سلسله ی قاجار به حساب آورد. شاهی که کتاب می خواند و خاطرات می نوشت و منتشر می ساخت، شعر می سروده، موسيقی گوش می داده، چون لرد ها و دوک های اروپايی به شکار می رفت، شاهی که به دامان طبيعت و پيک نيک رفتن را خيلی دوست می داشت، نقاشی می کرد، به کار عکاسی خيلی دلبستگی داشت و شاهی که به تئاتر و موسيقی و کار های نمايشی هم بسيار علاقمند بود
ليکن تاسف در اين است که همين انسان خود روشن و آگاه، تقريبآ هيچ علاقه ای به دگرگون ساختن ايران و بالا بردن سطح فرهنگ مردم نگونبخت آن نداشت. البته چنانچه کسی زندگی و رفتار آن مرد را ژرف مورد بررسی قرار دهد، به اين نتيجه خواهد رسيده که آن قاجار، در ته دل هيچ بدش نمی آمد که ايران را از آن اوضاع نکبت بار بيرون کشد. اما بزرگترين مشکل او اين بود که نه اراده ی اينکار را داشت و نه اينکه می خواست با در افتادن با ملايان، تاج و تخت خود را به خطر اندازد. امير سپهر
اين نوشته ادامه دارد