راز ماندگاری نوروز
نيابوم اهورايی ما تا کنون بلا های زيادی را از سر گذرانده، فتنه هايی سهمگين و بنيان کن که بی شک حتا يکی از آنها هم می توانست دودمان هر ملتی را تار و مار کرده و کيستی (هويّت) او را از ميان برد
ملت ما اما نه تنها تار و مار نشد، بلکه با از سر گذراندن يکی پس از ديگری آن زلزله های تاريخی، حتا دشمنان و يورش آوران به خود را هم يکی پس از ديگری در کوره ی فرهنگ خود ذوب کرد. بگونه ای که آنان تار و مار گشته، آنان کيستی باخته، و آنان اندک زمانی پس از دستيابی به ايران خود را ايرانی و ايرانی تبار خواندند
به ديگر سخن، هر دشمنی که بر ملک خورشيد و شير تاخت، هر انيرانی که بر سرزمين جم گام نهاد، چند گاهی پس، آنچنان از کردار و منش اين مردم شکست خورده رنگ و فرهنگ گرفت که با شناسه سازی برای نياکان انيرانی خود، در پی چسباندن نژاد و تبار خويش به ايرانيان راستين و کهن بر آمد. بنا بر اين، هيچ يک از يورشگران بدين ملک در پايان کار خود، چيزی جز شکست و خودباختگی در چنگ نفشردند
راست است که اين تاخت و تاز ها فرهنگ ما را بسيار دگرگون ساختند، ليکن هر دگرگشتی که در باور ها و شيوه زندگی ما بوجود آمده، همگی با انديشه و دست خودمان بوده نه به دست دشمنانمان. يعنی ايرانی خود بوده که از پس هر شکستی، در آغاز از ترس و سپس هم از روی تکرار و خوگرفتن در فرهنگ خود دگرگونی بوجود آورده. بسان قرآن بر دستارخوان نوروز نهادن، سرکه بر جای شراب گذاردن و درهم کردن سرود های حماسی با مداحی برای تازيان در زورخانه ها و دهها و صد ها بدعت از اين دست
پس، گر چه ساکنان ايران کنونی در بسياری زمينه ها ديگر هيچ شباهتی به ايرانيان پيشين ندارند، ليکن ايرانی همچنان ايرانی مانده است. مردمی که نه شباهتی به سلوکيان دارند، نه مسلمانی ايشان به ديگر مسلمانان می ماند، نه شکل تازی ها هستند، نه ترکند و نه مغول، و نه حتا بسان افغان ها. ايرانی ايرانی است. حتا با همه ی اين پلشتی هايی هم که هم اينک دارد. چه که حتا اين ناپاکی ها هم از جنسی دگر است و ويژه ی ايرانی
اينکه ايرانی چگونه همچنان ايرانی مانده و کيستی خود را نگاهداشته را نمی شود به سبب جانبازی و دلاوری سردارانش در ميدان های رزم دانست. چه که ما بسياری از جنگ ها را باخته ايم. تنها راز ماندگاری ما اين فرهنگ شگفت انگيزی است که داريم. فرهنگی جانانه و ژرف، انسانمدار، پر شور و پر رمز و راز، و فرهنگی سحرانگيز و افسونگر که هوش از کله ی هرکسی می ربايد. فرهنگ ما به سياره ای سوزان و تفته می ماند که هر که در آن افتاده در اندک زمانی سوخته و به بخار مبدل گشته، حتی سخت جان ترين و بی فرهنگ ترين و خونريز ترين قبايل اين گيتی. بسان تاتار و مغول و گورکانيان و ديگر قبايل بيابانگرد و خونخوار آسيای ميانه
شايد زيبا ترين و عارفانه ترين تعريفی که تا کنون از فرهنگ ما بدست داده باشند، شباهت دادن اين فرهنگ به تار باشد. تاری آنچنان خوشنوا و جادويی که هر قومی زخمه ای بدان زده، خود مفتون و شيدا و ديوانه نغمات دل انگيزی گرديده که از اين تار سحر انگيز برخاسته است
با وجود اينکه کاخ اين فرهنگ بر پايه ی استعاره ها و اسطوره ها استوار است، که هرکدامی از آنها هم به تنهايی خود جهانی از معنا و دنيايی سرشار از زيبايی و معنويّت است، ليکن چنانچه بخواهيم از ميان تمامی جلوه های اين فرهنگ کهن فقط يکی را برگزيده و آنرا محکم ترين پايه و نماد و نمود ماندگاری اين فرهنگ بشناسانيم، بی هيچ ترديدی بايد يکسره به سراغ نوروز رويم
نوروز زيبا و افسونگر، نمادی که خود نمود همه ی نماد ها است. نماد عالم است و هر چه در او است. نماد هستی و پيدايش همه ی کائنات است. نماد زمين و آفرينش انسان و طبيعت است. نماد عشق است. نماد رويش، سبزی، رشد، باروری، تداوم هستی انسان و کيوان و خورشيد و هوا و آب و باد و خاک است. نماد زندگی است، عشق به انسان، مهر به زيبايی ها و جلوه های پر جاذبه هستی و دلبستگی به تازگی و طراوت و شبنم
کوته اينکه، هر کسی که می خواهد اين فرهنگ را بشناسد، پيش از هرچيزی بايد اين نوروز جمشيدی را بشناسد. برای اينکه اگر او بتواند تنها همين نوروز را خوب بشناسد، گوهر و جوهر و ريشه ی اين فرهنگ را شناخته است. چه که نوروز به مثابه زمين و دشت اين فرهنگ است، با خورشيدی زندگی بخش چون خورشيد دشت ارژن، رود هايی پر آب چون کارون و کرخه و جيحون و ارس، و خاکی بارآور و زايا چون خاک خراسان و لرستان و دشت آزادگان و کردستان و آذر آبادگان و گيلان و مازندران و خوزستان، که تمامی محصولات فرهنگی اين ملت در اين پهن دشت سحر انگيز و پر برکت کاشته شده، سبز و بارور گشته، شکوفه کرده و به بر و ثمر رسيده است. پس، بيجا نخواهد که نوشته شود هر که اين سرزمين و فرهنگش را براستی دوست می دارد، اولين خويشکاری (وظيفه) او شناخت همين نوروز است
برای آشنايی با بن و فلسفه وجودی اين نوروز، واکاوی متون تاريخی و ديگر آثار بجای مانده از ايران عهد باستان، پر پيدا است که کاری شايسته و درخور سپاس است. اين کوشش کمک خواهد کرد که جوينده در کنار شناخت مفهوم اهورايی و ژرف سمبل های اين آيين نياکانی، با تاريخ کهن سرزمين خويش نيز آشنا گردد
آماج اين کوته نوشته اما نه واکاوی تاريخی نوروز، که تنها نشان دادن چگونگی برگزاری اين شادخواری در روزگار جوانی ما است. در روزگاری که ايران براستی ايران بود و يک آيين سياسی (رژيم) ايرانی در آن استوار بود. در روزگاری پرنشاط و سرزنده و زايا که شادی از آسمان ايرانزمين می باريد و ما می توانستيم اين رسم نياکانی را بی هيچ تنگنا و محدوديتی بسيار آزادانه برگزار کنيم
از اينروی نشان دادن چگونه باشی يک نوروز ايرانی در روزگار ما، برای نسلهای پس از ما يک سند مهم تاريخی خواهد بود و خدمتی به تاريخ ايران، ولو هر چه هم که بی مقدار باشد. اين کار را هم هيچ نبايد دستکم گرفت. زيرا با اين حافظه ی کودن تاريخی که ما داريم، اگر مدرک مستندی بجای نماند که ما تا پيش از سقوط ايران و قدرت گيری اين آيين ضحاکی چگونه می زيسته ايم، ای بسا که چند دهه پس از مرگ ما همه چيز بدست فراموشی سپرده شود
اين کار حتا اکنون هم بکار چند نسل خواهد آمد. به کار نسل های نوباوه، نوجوان، جوان و ميانسال امروزی. آنان که يا به هنگام اين فتنه بسيار خرد بوده و چيزی بياد نمی آورد، و همچنين آن چند نسل که اصلآ پس از اين فتنه ديده بر گيتی گشوده اند. همگی هم تنها نوروز های قدغن و توهين آميز جمهوری روضه خوان ها را ديده اند
گرچه در اثر آن فتنه ی اهريمنی امروز اتفاق و انسجام مردم ما تا اندازه زيادی از ميان رفته، همه چيز رنگ و بوی سياسی و ايدئولژی بخود گرفته و همه بجان يکدگر افتاده اند، ليکن هيچ کس نمی تواند که ديگر حقايق به روشنی روز را هم در زير چادر سياه ايدئولژی پنهان کند. هر کسی می تواند آيين پادشاهی پيشين را دوست نداشته باشد، اين حق او است و هيچ ايرادی هم در اين کار نيست. ليکن کتمان ايرانی بودن آن آيين، جز اينکه ناشدنی است، يک بی معرفتی بزرگ و جفای به راستی و حقيقت هم هست
چون آن آيين هر بدی هم که داشته، ليکن در ملی بودنش و اينکه در گوهر يک آيين صد در صد ايرانی بود که ديگر جای اما و ولی وجود ندارد. نسل ما در روزگار آن آيين، يک ايران راستين و سرفراز و پر غرور و با شوکت و اعتبار را با چشمان خود ديده و در آن زيسته است، و نوروزهايی که هزار بار از آنچه در تاريخ خوانده با شکوهتر وزيبا تر
تازه، اين در حالی بوده که امکانات ما در سی سال پيش، از امروز بسيار بسيار کمتر بود. چنين بودند نياکان ما در مقايسه با ما که حتا يک هزارم امکانات نسل ما را هم نداشتند. مانند وسايل مدرن و بی خطر آتش بازی رنگی با صد ها نقش ، لامپهای رنگين الکتريکی، بلندگوهای چند هزار وات و اکو و راديو تلويزيون و سالن های سرپوشيد و هزاران امکانات ديگر. پس، ما نه ديگر می توانيم که آيين های باستانی خود را به درستی همانند نياکان بی امکانات خود برگزار کنيم و نه اصلآ نيازمند بدين کارهستيم
نوروز امروز ما با توجه به امکانات موجود می تواند خيلی هوشربا تر و پر معنويّت تر برگزار شود، چنانکه در پيش از انقلاب چنين برگزار می شد و اميد که با آزادی ايران از دست ضحاکيان، از آنچه هم که ما ديده ايم شکوهمند تر برگزار گردد. از اينرو است که می خواهم در اندازه توان قلم خود و خويشتنداری خوانندگانم، به تشريح نوروز هايی جادويی بپردازم که خود ديده و از آن ها بهترين لذت ها را برده ام، نوروزانی که از هريک از آنها دهها خاطره ی خوب و پر جاذبه دارم
پيش از شروع اما لازم است اين را بياورم که آنچه خواهم آورد، صرفآ شرح مشاهدات شخصی است. اينکه آيا چگونگی برگزاری اين نوروز ها با نوروزان عهد باستان يکسانی داشته يا نه، و اگر داشته تا چه اندازه؟ هيچ مراد اين نوشته نيست
بازگو حالی از آن خوش حالها
تا زمین و آسمان خندان شود ---------- عقل و روح و دیده صد چندان شود
به نيمه ماه اسفند که می رسيديم همه چيز ديگر در اوج عطوفت و زيبايی بود و طراوت از آسمان می باريد. تنها نه زمين و هوا و طبيعت، که زمان و فضا و طريقت آدميان نيز تازه و دوست داشتنی می شد. گويی آن بهار نيکو رخسار و افسونگر نه فقط به جنبندگان عالم هستی، که به سنگ و کلوخ سخت و بی جان ايرانزمين هم دل و جان و روحی تازه می بخشيد و آنها را نيز مهربان می کرد
باورت نمی شود! در بهاران ما راه که می رفتی زير پای خودت بجای زبری و سختی آجر فرش و اسفالت، ظرافت و نرمی حرير و پرنيان را حس می کردی. شايد هم ما آن اندازه خوب و با عطوفت می شديم که حتی سختی ها را هم نرمی حس می کرديم
بهار که فقط بهار طبيعت نبود، آن بهار، بهار معرفت و آدميّت هم بود. انسانهای ايرانی، ملتی که در درازنای تاريخ کهن خود هماره نسل به نسل از همان شيرخوارگی در گوش هوشش خوانده بودند که ای فرزانه فرزند! بهار تنها بهار طبيعت نيست. بهار و نوروز يعنی تو! بهار، يعنی شکوفا شدن همه ی گلهای زيبا و عطرآگين درون تو. تو هستی که بايد دل و جان از چرک و پلشتی بشويی و نو آدمی شوی، که چرکين دلان را جايی در ايران آهورايی نيست
گفته بودند نوروز يعنی از بند اهريمن رستن. پليدی از درون زدودن و پاکيزه روان شدن. سر و جان شستن و پاکيزه تن شدن. جامه ی نو پوشيدن. دل را به فروغ ايزدی روشن کردن و از درون و برون نورانی شدن. مهربان گشتن. با همه آشتی کردن. ديگران را دوست داشتن
بی کسان و مستمندان را ياری دادن. به ديدار بيماران رفتن. به ديوانه خانه رفتن و برای شاد کردن دل ديوانگان چندگاهی پاک ديوانه شدن. خواربار و گوشت قربانی در ميان مستمندان قسمت کردن. برای يتيمان رخت نو و برای بيوه زنان بی در آمد جامه خريدن ... خلاصه چه بنويسم ای فرزند! که آنچه تو در تاريخ عهد باستان خوانده ای را من بار ها و بار ها به چشم خود ديده ام
خانه تکانی
آنچه پيش از هر چيزی در راه بودن نوروز را نويد می داد خانه تکانی بود. در ايران هيچ خانواده ای را نمی شد يافت که پيش از رسيدن نوروز دستی بر سر و روی درون و برون خانه خود نکشد. از ميانه ی دی ماه يا آغازين روز های ماه بهمن خانمها شروع به گردگيری کلی خانه خود، خريد و دوخت پرده های تازه و يا شستن پرده های قديمی و کهنه ی خود می کردند. ديدن چوب پرده های خريداری شده در دست خانمها و يا آقايان در خيابانها از زيبا ترين و روشن ترين نشانه های نزديکی نوروز بود
در اين روز ها به خانه هر دوست و فاميل که می رفتی کدبانوی خانه را در حال خانه تکانی و شستن و رفتن و نو کردن می ديدی. يا پشت چرخ خياطی در حال دوختن پرده و يا گاهی پيراهنی نو برای خود و رويه برای لحاف ها و بالش ها. بسياری حتی در آن هوای سرد زمستان فرشهای و گليم های خود را نيز می شستند
گويی حتی هر بانوی مکتب نرفته و کتاب نخوانده ايرانی هم از فرهنگ شفاهی و سينه به سينه آموخته بود که اهريمن در چرک و کهنگی می زيد و پليدی را دوست می دارد. اين بود که خاتون ايرانی، بيرون راندن ديو از خانه و ساختن فضايی پاکيزه از پليدی برای کودکان خود را نخستين و مهم ترين خويشکاری خود برای پيشواز از مير نوروزی می دانست. از اينرو تا آنجا که می شد همه چيز را شسته و نو می کرد، حتی شيشه پنجره ها را
پاره ای تمام خود خانه خود و يا دستکم اتاق پذيرايی خانه خويش را خود نقاشی می کردند. آنانی هم که از توانايی مالی بهتری برخوردار بودند، رنگين و زيبا سازی خانه خود را به نقاش ساختمان و کاغذ ديواری چسبان می سپردند. بدين سبب حتا از چند ماه به نوروز مانده هم کار و بار نقاشهای ساختمان سکه می شد. بگونه ای که شبانه روز کار می کردند. اگر خانواده ای دير می جنبيد، ناممکن بود که ديگر تا پيش از نوروز نقاش ساختمان پيدا کند
کمک به ديگر انسانها
بدون شک انسانی ترين و پاک ترين رسمی که در روزگار دبستان و دبيرستان رفتن نسل ما وجود داشت، رسم و يا خويشکاری ديگران برای خريد رخت نو برای کودکان خانواده های بی سرپرست و يا نادار بود. اواخر دی ماه که می شد مدير مدرسه به دست هر کدامی از ما شاگرد مدرسه ها يک نامه می داد
روی پاکت نامه نوشته شده بود : «از طرف انجمن همکاری خانه و مدرسه». ما می بايد آن نامه را به پدر و مادر خود تحويل داده و رسيد آنرا هم به شکل نوشتن جمله ای، نقش مهری، امضايی و يا اثر انگشتی از سوی پدر و يا مادر خودمان به خانم و يا آقای مدير و يا ناظم مدرسه باز می گردانيم
نامه مزبور در واقع دعوتنامه ای بود برای اوليای ما برای شرکت در جلسه ای که هدف و وظيفه ی آن جمع آوری کمک نقدی بود به منظور خريد رخت نوروزی برای دانش آموزان بی پدر و يا نادار، خريد و پخش آذوقه و شيرينی ميان اينچنين خانواده ها و همچنين گرفتن عيدی از پدران و مادران ما برای فراش مدرسه
البته خود دولت شاهنشاهی به هدف خريد لباس برای اينگونه دانش آموزان هر ساله بودجه ويژه ای را در اختيار وزارت فرهنگ می گذارد. اين بودجه ميان نواحی مختلف فرهنگی تقسيم شده و هر ناحيه هم بسته به مقدار نياز مدارس، سهميه ناحيه خود را ميان آنها تقسيم می کردند
اوايل مدارس فقط تعداد لباس مورد نياز خود را به وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) اعلام می کردند و آن وزارتخانه برای کودکان لباس و بسته ای برای نوروز می خريد و به مدرسه تحويل می داد. مدرسه هم آن بسته ها را به کودکان نادار می داد
بعد که متوجه شدند لباسهای داده شده دولتی که همگی هم طوسی رنگ و دوختی يکسان داشت، باعث شناخته شدن کودکان نادار و يتيم شده و موجب شرمندگی و تحقير آنان می شود، شيوه کمک را تغيير دادند. از اينروی بود که ديگر هر ناحيه ی فرهنگی، بسته به نياز هر مدرسه، بودجه ای را در اختيار آن می گذارد تا مسئولان خود لباسهای رنگارنگ و گم برای دانش آموزان نيازمند خود خريداری کنند. تا دانش آموزان نادار شناخته نشده و دچار سرشکستگی نشوند. مدارس هم اينکار را با کمک انجمن خانه و مدرسه انجام می دادند
مدارس اما به جز دريافت اين بودجه از دولت، همچنان برای گردآوری کمک از اوليای دانش آموزان ثروتمند نيز کوشش می کردند. چه که می خواستند هم کيفيّت لباسهای نوروزی را بهتر کنند و هم اينکه به همراه لباس کودکان بی پدر و نادار در شب عيد، به خانواده آنان نيز هر چه بيشتر کمک کنند. البته مسئولان مدارس نهايت سعی خود را می کردند که نام و نشانی خانواده ها و کودکان دريافت کننده کمک گم و پنهان ماند که کسی در اين ميان خجالت زده نشود
بسياری از خانواده ها حتا برنج و روغن و شيرينی و آجيل و ميوه و ديگر کمکهای جنسی هم به انجمن خانه و مدرسه می دادند که مدارس آن کمک ها را شب عيدی ميان خانواده کودکان نادار قسمت کنند. اعضای اين انجمن را هم پدران و مادران نيکوکار و انساندوست شاگردان تشکيل می دادند و يکی دو تنی از مسئولان مدارس. و خلاصه انجمن بود که مسئوليّت جمع آوری کمک، خريد لباس و ديگر کالا و تقسيم آنرا بين شاگردان نادار و خانواده های بی بضاعت ايشان را بر عهده داشت ... امير سپهر
ادامه دارد