بی اينکه قصد شوخی و يا حتا گزافه نويسی داشته باشم از روی راستی می نويسم که در حال حاضر، تنها دشمنان خونين اين سيستم و اعضای خاندان پادشاهی سوئد، فقط ايرانی های کمونيست و توده ای هستند که پس از آباد کردن ايران و به سعادت رساندن مردم آن، به اين کشور گريخته و حال سوئدی گشته اند. بر اساس روش مرضيه ی عوامل حزب توده هم، بسان موش کور، به تمام سوراخ و سنبه ها رخنه کرده و بيش از نود درصد از نهاد ها و مراکز مربوط به ايرانيان را غصب کرده اند
اگر هم روزی در اين کشور قدرت کافی پيدا کنند، من يکی که ترديد ندارم که با آلودن قلم و زبان خود به هر رذالت و دروغ و تهمت مستهجنی، با شايعه سازی و روش های تخريب فرهنگی که همگی در آن مهارت کامل دارند، با سرنگون ساختن اين سيستم هم، سوئد را نيز به يک کشور مترقی و پيشرو چون جمهوری اسلامی مبدل خواهند ساخت
همانهايی که با نام ها و لقب های اصغر خره، حسن خُـله و حيدر لجن، با کفش های کتانی کثيف و بوگندو و با سبيل های چخماقی و کلاه دهاتی صمد بهرنگی به اين کشور آمدند و امروز پس از دو دهه، به پرفسور مهرداد، مهندس بهزاد و دکتر کامران مبدل گشته اند. همگی هم اينک به روشنفکران بنام و کارشناسان مشهور رسانه های فارسی زبان مبدل شده اند. سيستم اين کشور را هم که به آنان اينهمه امنيّت و آسايش و رفاه داده، تنها و تنها به دليل پادشاهی بودن، با نمک بحرامی و بی آزرمی تمام، يک سيستم پسمانده می خوانند؟
همان بی سر و پايان بی فرهنگی که اصلآ بيشترين دشمنی آنان با آيين شاهنشاهی پيشين خودمان، به سبب فر و شوکت و شکوه آن بود. يعنی به دليل شخصيت ممتاز پادشاه ما در جهان، عظمت جشن های تاجگذاری و مراسم بی نظير در شيراز با شرکت بيش از يکصد و ده تن از رهبران درجه اول جهان، که اين سفلگان آن همه بزرگی ها را تاب نياورده و بگونه ای ناآخودآگاه، از روی حسادت و عقده های حقارت خود، تمام بزرگی های ايران شاهنشاهی را مسخره کرده و به سختی می کوبيدند
اين رسم«بزرگی ستيزی» و« سفله ستايی» را هم ماموران اتحاد شوروی به ايران آوردند. با دهها سال تبليغ هم اين «خواری طلبی» را برای چپ های ما به يک ارزش مبدل ساختند. در مورد اين «پستی ستايی» کمونيست های ايرانی، من بار ها از کسانی که سی ـ چهل سال پيش در آلمان زندگی می کرده اند حکايتی را شنيده بودم که نمی توانستم باورم کنم. تا اين که خانم شهلا لاهيجی که خود در آن روزگار در آلمان می زيسته، در مصاحبه ای با بی. بی. سی آنرا تاييد کرد. او گفت که شخصآ حتا بار ها اين مسئله را به چشم خود ديده است
جريان اين بوده که کمونيست های ايرانی در روز های شنبه، لباس های کثيف و مندرس و پاره پوره پوشيده و به کافه های پاتوق کارگران می رفته اند که نشان دهند کمونيست و طرفدار کارگران هستند. اين در حالی است که کارگران آلمانی اصلآ همان روزهای پايان هفته شيک ترين لباسهای خود را به تن کرده و به بار ها و پياله فروشی ها می روند. از اينروی هم همه با شگفتی به آن ايرانی های ابله می نگريستند که آخر اين خل و چل ها ديگر چه کسانی هستند که با رخت و ريخت گدايان به بار و پياله فروشی آمده اند
چون بهای يک دست لباس تميز اما ساده در آلمان، هنوز و همچنان هم آنچنان ارزان است که هيچ فرد ساکن آن کشور از خريدن آن عاجز نيست. چه رسد به سالهای دهه ی شصت و هفتاد ميلادی که آلمان آنچنان در شکوفايی اقتصادی بود که شهروندان آن، حتا لباسهای نو اما کمی دمده شده ی خود را هم پاکيزه و اطوکشيده در پلاستيک، در پشت درب خانه های خود در خيابانها می گذاردند که اگر کسی خواست، آنها را بردارد. آنهم در شمار ده ـ پانزده پيراهن و بلوز و کت و شلوار
باری، بنابر اين نهادينه شدن اين «سفله ستايی» در سياست، از ارمغان های چپ های ايرانی است. بويژه از ناب ترين ارمغان های حزب خاين توده. چرا که عوامل اين تشکيلات ايران فروشی، دستکم ازشهريور هزار و سيصد و بيست، تا بهمن پنجاه و هفت، به مدت سی و هفت سال و چند ماه، باهمه ی توش و توان و بگونه ای مستمر و سيستماتيک، با آلودن دست و قلم و زبان، به هر پستی و پليدی و دروغ و شايعه ای، هويٌت تاريخی و فرزانگی های ما را تخريب کرده، گند و لجن پرستی را به يک ارزش در سياست ما مبدل ساختند. نتيجه آنهم، همانی شد که نمی بايد می شد
رخدادی که مادران و پدران جگرگوشه از دست داده، خانواده هايی که فززندان دلبندشان در دام فحشا و اعتياد افتاده و ما آوارگان و هستی باختگان، بدرستی از آن بنام«بلوای شوم اوباش» ياد می کنيم، اما مثلآ انديشمندان و پيش آهنگان فکری ما، با کمال وقاحت و بيشرمی، همچنان آنرا«انقلاب شکوهمند ضد سلطنتی» می خوانند
رخدادی که به وعده ی اين پيشگامان نفرينی ما، قرار بود که آن مردم با غرور، آن مردم آبرومند، آن ملت نيکنام و در اندازه ی خود مرفه روزگار پادشاهی را، به پايه ی مردم سويس و سوئد و نروژ برساند. ليکن نتيجه ی آن، همان شد که يک ملای بيسواد و زبان نفهم و خونخوار، بر جای کوروش و داريوش و خشايار و انوشه روان و رضا شاه بزرگ و شاهنشاه آريا مهر تکيه زند
بنا بر عادت خانوادگی و تربيت حوزوی خود هم، از همان نخستين روز های پيروزی آن«انقلاب شکوهمند ضد سلطنتی»، با«زير شلواری مامان دوز و عرقچين سيد اسمالی و نعلين قمی» خود، در برابر دوربين های بزرگترين و تيز بين ترين بنگاههای خبری بين المللی بنشيند، با يک فارسی سراسر غلط غلوط، به جهانيان و زمين و زمان بد و بيراه بگويد، و ابرانديشمندان ما هم برای آن رهبر«ضد امپرياليست» و «بت شکن» خود که قادر گشته بود ننگ يک قادسيه ی ديگر را به تاريخ ايران تحميل کند، صلوات بفرستند و هورا کشند
جای مشيرالدوله پيرنيا و فروغی و مصدق السلطنه و شازده علی امينی و اقبال و هويدا و بختيار را هم، فردی سفله و مسخره بگيرد بنام نامی، محمد علی رجايی. آنهم با رختی چهارجيبه بسان کيسه کش های حمام ميرزا ولی و ترشی اندازان محله ی پامنار و کله پز های کوچه ی عرب ها، و ريختی چون جن گير های درخونگاه و پاقاپوق و بچه دزد های اطراف شوش و سرقبرآقا
در سازمان ملل هم بجای تقديم لوح کوروش و کتيبه ی داريوش و شاهنامه فردوسی و چامه ی از خاقانی شروانی، جوراب عنابی خود از پای در آورد و آب دهان بر شرف و تاريخ و فرهنگ و فرزانگی های ايرانی بياندازد. سپس هم که روضه خوانی پانزده قرانی جای آن ملای زبان نفهم را بگيرد و موجودی دلقک تر از رجايی هم بشود رئيس جمهور ملتی که از ميترائيسم يا مهرپرستی و زروانی و زرتشتی و مانوی و مزدکی عصر بربريت ديگر ملتها، بوسيله ی نخبگان و فرهنگورانش، به امت شهيد پرور عصر شکوفايی تمدن دگرديسی داده شده. ای داد بيداد! همين. امير سپهر
مارچ دوهزار و نه ميلادی
May 2004 June 2004 July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 January 2009 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 June 2009 July 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 September 2011 February 2012
بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :
سايه سعيدی سيرجانی :
مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم
پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم
هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی
امان از فريب و صد امان از خود فريبی
روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :