زاد گـــاه
امير سپهر
نوروز ايرانی در آيينی ايرانی
بخش نخست
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهـــــــــارا شــــور شيـــــرینم برانگیز--------- شـــــــــرار عشـــــق ديــــرینم برانگیز
هـنـــــــــــوز اینجا جوانی دلنشین است ---------- هـنـــــــــــوز اینجا نفس ها آتشین است
مـــرا چون رعد و توفان خشمگین کن ---------- جـهـــــان از بانگ خشمم پر طنین کن
مبین کاین شاخه بشکسته خشک است ----------- چــو فردا بنگری ، پر بید مشک است
بار ديگر نوروز در آستانه ی در ايستاده، سنتی ژرف و زيبا و چند هزار ساله و يادگار نياکان پاکمان. چرايی و چگونه باشی نوروز را نخست از کتاب «التفهيم» بيرونی خوارزمی، يا ابو ريحان بيرونی می آورم که قلمی ساده و شيوا و نثری سحر انگيز دارد، با يک فارسی خيلی نمکين و قشنگ: (نوروز) نخستين روز است از فروردين ماه و زينجهت روز نو نام كردند، زيراك پيشانی سال نو است، و آنچه از پس اوست ازين پنج روز، همه جشن هاست. و ششم فروردين ماه، نوروز بزرگ دارند، زيراك خسروان بدان پنج روز حقهاي حشم و گروهان بگزاردندی و حاجتهای روا كردندی، آنگاه بدين روز ششم خلوت كردندی خاصگان را. و اعتقاد پارسيان اندر نوروز نخستين آنست كه اول روزی است از زمانه، و بدو فلك آغازيد گشتن
آری، نوروز گر چه نوروز است، اما نه آنگونه که بود و بايد باشد. ما بيرونيان که از آغوش مام ميهن دوريم و جگر هامان از درد غريبی و بی کسی خون. آنان که در درون هستند هم دردا که در خانه ی خويش در غربتند
آنگاه که اندوه از آسمان بارد و دلخوشی نباشد، آنگاه که به جای آوای چنگ و چغانه و فرياد های مستانه از همه جا آوای شکوه و گلايه بگوش رسد و خود نيز انباشته از درد باشی، آنگاه که بيکاری و گرفتاری و غم نان بينی و ای شايد، خود هم پول خريد حتا يک تک پيراهنی هم برای کودک جگر گوشه ی خود نداشته باشی، آنگاه که راهبران سياسی سرزمينت به جای برگزاری اين شاد خواری ميهنی، رکيک ترين ناسزا ها را به نياکانت حوالت دهند، پر پيداست که تو در خانه ی خويش هم غريبی. پيدا است که نوروز تو نيز نتواند که راستين و پر از شادی و شادخواری باشد
با اينهمه نکبت اما نبايد غمگين بود.غم اگر هزار بار از اين هم که بيش باشد، هرگز نبايد رخصت دهيم که اين آتشی که در سينه و دل ما است بسردی گرايد که ضحاکيان همين را می خواهند. بايد ايستادگی کرد. دل قوی داريم که ايستادگی در درون جانانه است و در برون نيز. مردم ما هنوز هم در تدارکند، با دلهای خون و با همين اندک امکاناتی که برايشان بجا است. می خواهند نوروز را جشن گيرند، و خواهند گرفت
چند سالی است اما وقتی که نوروز از راه می رسد، حس می شود که پاره ای از فرهنگوران ما همچنان نگرانند. دلواپسی ايشان از اين است مبادا که اين يادگار از ميان رود، که امروز ماندگاری کيستی ما در گرو نگاهبانی از همين سنت های نياکانی است. از اينروی هم در چنين روز هايی به تکاپو می افتند و خيلی از نوروز می نويسند و از اين آيين سخن می گويند
آنان برای فروزان تر کردن آتش مقاومتی که در سينه و دل مردم ما است، از زيبايی های اين سنت باستانی می نويسند، و از معنويّتی که در هر يک از سمبل های نوروزی وجود دارد. اين خيلی خوب است، خيلی
اصلآ نفس روی آوردن اين به اصطلاح فرهنگوران ما به آموزه های ملی جای بسی خوشحالی دارد، حال اين کيستی تاريخی و آموزه ها را هر کدام از ظن خود به هر شکلی که می خواهند تعبير کنند. من اگر خوشحالم، برای اين است که بسياری از اينان تا همين چندی پيش حتی سخن گفتن از ملی بودن و هويّت ملی داشتن را هم ننگ و عقبماندگی بحساب می آوردند
پس، حال پدافند آنها از هويّت ملی، نه تنها جای خوشحالی که جای سپاسگزاری هم دارد. من که از اين بابت بسيار بسيار خرسندم. از همگی اين گراميان هم به سهم خود سپاسگزاری می کنم
با اينهمه اين ميان باز يک رند بازی وجود دارد. البته من با نيت کوبيدن کسی به اين رند بازی خنک اشاره نمی کنم، بلکه در اين مبحث خجسته و فرخنده، با بهترين آرزوی های درونی برای همه ی هم ميهنانم، می خواهم حتی به شکلی با اين سروران بزعم خود رند، احساس همدردی هم بکنم
اين بی مزه بازی اين است که بيشتر اين بزرگواران، برای نشان دادن زيبائيهای نوروز چون دانش آموزان تنبل رج می زنند. آنهم رج تاريخی و خيلی خنک. يعنی اينان بی اشاره ای حتی کوتاه به نوروز های زيبايی که خود ديده اند، شال و کلاه کرده، يک سره به عهد باستان سفر می کنند. بيجا هم با مصرف پيه مغز خود از عهد دقيانوس سند و مدرک می آورند که ببينيد نوروز در عهد باستان چه زيبا بوده. در حاليکه اصلآ نيازی به اين سفر های بيهوده و دور و دراز تاريخی نيست. چرا نبايد از ديدنی ها و تجربيات شخصی خود بگوئيم!؟
مگر نوروز هايی که خود ديده ايم نوروز نبودند! برای بيان چگونه بودن نوروز و شرح زيبايی های آن، ما پير ها که ديگر نيازی به دور تر رفتن از عمر خود نداريم. هم اينکه ما چگونه بودن يکی از نوروز هايی را که خود با ديدگان خويش ديده ايم را شرح دهيم، چگونه بودن يک نوروز راستين و پر شکوه را نيک بيان کرده ايم. نوروزی هايی که حتا از آنچه که در کتابها است هم بسيار زيبا تر و پر شکوه تر بوده. اين شهادت ما می تواند برای نسل جوان از هر سند و کتاب و کتيبه ای معتبر تر باشد
از اينها گذشته، ما ديگر در گذر زمان پس از هزاره ها، به لحاظ شيوه ی زندگی اجتماعی آنچنان دگرگون گشته ايم که نه توانا به برگزاری مراسم خود به همان شکل نياکانمان هستيم، و نه اصلآ نيازمند بدينکار. حال ما با امکانات پيشرفته ای که در اختيار داريم، دستمان خيلی باز تر از ايرانيان عهد باستان است. خيلی هم بهتر و با شکوهتر از آنان می توانيم اين جشن های سنتی را برگزار کنيم
من که خود نوروز هايی را ديده ام براستی هزار بار زيبا تر از آنچه در کتابها خوانده ام. ما تا پيش از استقرار اين حکومت انيرانی با شکوه ترين نوروز ها را بر گزار می کرديم. شرح روشن حتا يکی از آن ها هم که خود با چشم ديده ايم و در آن شرکت داشتيم به هر آنچه که فقط در کتابها نوشته شده خواهد ارزيد. پاره ای اما نمی خواهند حتا اندک سخنی از آن نوروز های زيبا به ميان آورند، مبادا که تبليغی برای نظام گذشته باشد و تأييدی بر اشتباه بودن پيرويشان از ملا ها و شرکتشان در انقلاب
حيف و صد حيف که همان پاره مزبور، تنها بخاطر عدم پذيرش يک اشتباه، خود را ناچار می سازند که تمام عمر حتی به خودشان هم دروغ بگويند، و همه ی زيبايی های زندگی خود را هم به زشتی ها بيالايند، حتی زيبا ترين خاطرات شخصی خويشتن را. پيروی از ملا های لعنتی بعضی از اين طفلکی ها را به قدری خجل و محدود ساخته که جدآ گاهی دل آدمی به حالشان می سوزد
اينان تمام زيبايی های زندگی خود را هم سانسور می کنند که مبادا سخنی بگويند و بنويسند که کمی شرکتشان در آن ايرانسوزی را زير سئوال برد. توجه هم ندارند که با ارائه چنين تصويری سراسر سياه و زشت از گذشته، بيش از آنکه به آن نظام صدمه خورده و سقوط کرده صدمه زنند، به خودشان آسيب می رساند. بگونه ای که نادانسته حتی به نوعی انسانيّت خويش را هم به زير سئوال می برند
می گويند تا پيش از انقلاب که زمين و زمان پر از زشتی و پليدی بوده، هميشه هم گرسنه و گرفتار و گريان بوده اند. در انقلاب هم که در ميانه بلوا و خونريزی، و در کار به آتش کشيدن کشور و خانه و کاشانه خود بوده اند. پس از پيروزی انقلاب شکوهمند شان هم که جنگ بوده است و آژير خطر وضعيت قرمز و حملات هوايی و بمباران. رژيم جديد خود آورده هم که به قدری فاشيستی بوده که با بند و تازيانه و زندان ايران را برايشان غير قابل زندگی کرده. در نهايت هم مجبور به فرار گشته و به آوارگی گرفتار شده اند
پس اينجا اين سئوال طبيعی پيش نمی آيد: کسانی که تمام عمرشان آنچنان نکبت بار گذشته که شخصآ حتی يک آن هم خوشی و زيبايی را تجربه نکرده اند، پس آخر اين انسانهای فلکزده اصلآ چگونه می توانند زيبايی ها و جاذبه های زندگی را بشناسند!؟ ای داد بيداد ... ! بگذريم
باری، درست است که بيست و نه سالی بيشتر از سقوط ايران سپری نشده، که اين مدت هم در تاريخ حتا از زمان يک چشم بر هم زدن هم کوتاه تر است، اما رژيم اسلامی در همين کوته زمان، ميهن ما را آنچنان به عقب برگردانده و پسماندگی را نهادينه کرده، که بلحاظ ظواهر مدنيّت ما دوباره به دوران قبل از کشف حجاب و حتی پيش از مشروطه باز گشته ايم
بر خلاف تمام جوامع بشری که بطور طبيعی در حال پيشرفت هستند، رژيم عهد غارنشينی حاکم بر ايران جامعه ما را روز به روز به عقب باز گردانده. اين نظام کاری کرده که بجای اينکه پدران و مادران به دوران آزاد تر فرزندانشان غبطه خورند، اين جوانان اسير هستند که به دوران والدين خود رشک می برند. آنچه ما از آزادی های فردی و اجتماعی داشتيم برای جوانان امروزی شايد مانند خواب و رويا باشد و غير قابل باور
من بار ها اشاره کرده ام که نسل ما از آن نسلهای استثنايی در تاريخ است. نسلی که به تنهايی به اندازه شايد بيش از پنجاه نسل دگرگونی خوب و بد و نشيب و فراز تاريخی ديده. دوران ما يکی از تلخ ترين و در عين حال سرنوشت ساز ترين دوران سراسر تاريخ اين ملت کهن بود و همچنان هم هست. بنا بر اين هر يک از ما به تاريخی مستند و گويا می مانيم
ما رفتنی هستيم و دير و زود هم دار فانی را وداع خواهيم گفت، اما تاريخ اين کشور و ملت ايران مردنی نيست. ايران بدون ما هم بايد بماند و خواهد ماند. ليکن انقلاب اسلامی تاريخ ما را از مسير اصلی خود منحرف ساخته. يعنی نسل لعنتی ما امروز را تباه و آينده را هم ناروشن و نگران کننده ساخته. پس از ما معلوم نيست که اين کشور و ملت کارشان به چه دشواری ها خواهد کشيد
آنچه می تواند در سختی های آينده بکار فرزندانمان آيد، همين آگاهی های ما و نوشتن شجاعانه مشاهداتمان است، ولو به سود ما نباشد. آنان اگر گذشته کشور خود را خوب بشناسند، ريشه مشکلات خود را شناخته و با اين شناخت، طبعآ مشکلات ميهن خود را آسان تر حل خواهند کرد. وظيفه انسانی و ملی به ما حکم می کند که مشاهدات و تجربيات تاريخی خود را بی کم و کاست برای تاريخ ميهنمان و نسلهای آتی آن بجای گذاريم
اين نوشته های ناب و دست اول، کار پژوهشگران نسلهای آتی را هم برای شناخت گذشته تاريخی ملت خود بسيار آسان تر خواهد کرد. آنها ديگر چون ما مجبور نخواهند بود که برای رسيدن به حقيقت هر رخداد کوچک تاريخی چشم خود را از تحقيق و بررسی کور کنند. تاريخ علمی است که در آن هر چيز کوچکی ارزش اساسی دارد. حتی ساده ترين مشاهدات نسل ما هم برای آيندگان مهم خواهد بود، و يک گواه تاريخی
آنچه به اين نوشته باز می گردد، من سر آن دارم که بجای کند و کاوی تاريخی، نوروز های خود ديده را شرح دهم. تا جوانان گمان مبرند که نوروز يک سنت زيبايی بوده ويژه ی ايرانيان عهد باستان. خوب است که آنها بدانند پدران و مادرانشان اين سنت را در پاره ای زمينه ها حتا از کهن ايرانيان نيز پر معنويّت تر و با شکوه تر برگزار می کرده اند. نوروز هايی که من ديده ام اينچنين بوده. يعنی به جهات زيادی بسيار از آنچه در کتابها خوانده ام پر جاذبه تر و زيبا تر
نوروزانی که برای نسل جوان امروزی شايد باورناکردنی باشد. اما براستی چنين بوده. باز هم می تواند باشد، بايد هم باشد. فقط کمی همدلی و دلاوری لازم است. مراد راستين و آماج اين قلم هم از شرح چگونگی برگزاری اين آيين بزرگ ملی در گذشته، در حقيقت همين برانگيختن انگيزه و کنش در جوانان است. در اين راستا اگر با اين نوشته توانسته باشم که حتا به يک جوان هم ميهنم هم فقط کمی انگيزه و اميد داده باشم، به آنچه می خواهم رسيده ام و بدان افتخار خواهم کرد
من هيچ دلم نمی خواهد وقتی مردم، ميهنم نيز بميرد. ايران بايد باشد. ما اگر هم اشتباه کرده ايم، بايد شرف نقد از خود را داشته باشيم. اگر در جوانی خوب نزيستيم و نتوانستيم به سرفرازی ميهن خود کمک کنيم، دستکم در اين سالهای پيری ديگر با شرافت و راستکردار و درست گفتار باشيم. به خود روا مداريم که با نيرنگ و زشتی از اين دنيا رويم. و اين فقط در گرو شهامت اخلاقی ما است
من بی شعار و از ژرفای دل می نويسم که اينک پس از آزادی ميهنم، بزرگترين آرزويم اين است که پس از َمرگم، نامم به زشتی برده نشود. از اين رو است که اخلاقآ در گفتار و نوشتار هايم پيوسته شرف گوهر حقيقت را فراچشم دارم، ولو که در آن صد ضرر برايم باشد. من خود را يک ايرانی پاک باخته می دانم. جز ميهنم ديگر چيزی برايم باقی نمانده تا نگران باخت آن باشم. حال ديگر عشق و عمر و آرزو و شهوت و نام و فکر و احساسم ... همه ايران است و ديگر هيچ
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هـــوس قمــــــــــــار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر
همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر
پس، آنچه خواهم نوشت يادگار کوچکی خواهد بود برای فرزندان آينده ی ايران که گذشته ی خود را نيک و روشن بشناسند. من اين نوشته را در نيمه شب های غربت و تنهايی، بياد آن روز های سالم و پرنشاط با چشمانی گريان می نويسم.
با اين اميد که پس از مرگم، روزی کسی به پاس اين مسئوليت شناسی و اين خدمت بسيار کوچک، و به خاطر اينکه من در فکر نسلهای آتی هم بوده ام و آنانرا نيز از جان شيرين بيشتر دوست می داشته ام، شاخه گلی بر گورم بگذارد. انتظار ديگرم اين است که اين نوشته را با دل بخوانيد که دل درون آن نهفته است. ادامه دارد