آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Thursday, February 26, 2009

 

نوروز ايرانی در آيينی ايرانی / بخش نخست





زاد گـــاه
امير سپهر



نوروز ايرانی در آيينی ايرانی
بخش نخست



پلاس درد و غم در آتش انداز


بهـــــــــارا شــــور شيـــــرینم برانگیز--------- شـــــــــرار عشـــــق ديــــرینم برانگیز
هـنـــــــــــوز اینجا جوانی دلنشین است ---------- هـنـــــــــــوز اینجا نفس ها آتشین است
مـــرا چون رعد و توفان خشمگین کن ---------- جـهـــــان از بانگ خشمم پر طنین کن
مبین کاین شاخه بشکسته خشک است ----------- چــو فردا بنگری ، پر بید مشک است

بار ديگر نوروز در آستانه ی در ايستاده، سنتی ژرف و زيبا و چند هزار ساله و يادگار نياکان پاکمان. چرايی و چگونه باشی نوروز را نخست از کتاب «التفهيم» بيرونی خوارزمی، يا ابو ريحان بيرونی می آورم که قلمی ساده و شيوا و نثری سحر انگيز دارد، با يک فارسی خيلی نمکين و قشنگ: (نوروز) نخستين روز است از فروردين ماه و زينجهت روز نو نام كردند، زيراك پيشانی سال نو است، و آنچه از پس اوست ازين پنج روز، همه جشن هاست. و ششم فروردين ماه، نوروز بزرگ دارند، زيراك خسروان بدان پنج روز حقهاي حشم و گروهان بگزاردندی و حاجتهای روا كردندی، آنگاه بدين روز ششم خلوت كردندی خاصگان را. و اعتقاد پارسيان اندر نوروز نخستين آنست كه اول روزی است از زمانه، و بدو فلك آغازيد گشتن

آری، نوروز گر چه نوروز است، اما نه آنگونه که بود و بايد باشد. ما بيرونيان که از آغوش مام ميهن دوريم و جگر هامان از درد غريبی و بی کسی خون. آنان که در درون هستند هم دردا که در خانه ی خويش در غربتند

آنگاه که اندوه از آسمان بارد و دلخوشی نباشد، آنگاه که به جای آوای چنگ و چغانه و فرياد های مستانه از همه جا آوای شکوه و گلايه بگوش رسد و خود نيز انباشته از درد باشی، آنگاه که بيکاری و گرفتاری و غم نان بينی و ای شايد، خود هم پول خريد حتا يک تک پيراهنی هم برای کودک جگر گوشه ی خود نداشته باشی، آنگاه که راهبران سياسی سرزمينت به جای برگزاری اين شاد خواری ميهنی، رکيک ترين ناسزا ها را به نياکانت حوالت دهند، پر پيداست که تو در خانه ی خويش هم غريبی. پيدا است که نوروز تو نيز نتواند که راستين و پر از شادی و شادخواری باشد

با اينهمه نکبت اما نبايد غمگين بود.غم اگر هزار بار از اين هم که بيش باشد، هرگز نبايد رخصت دهيم که اين آتشی که در سينه و دل ما است بسردی گرايد که ضحاکيان همين را می خواهند. بايد ايستادگی کرد. دل قوی داريم که ايستادگی در درون جانانه است و در برون نيز. مردم ما هنوز هم در تدارکند، با دلهای خون و با همين اندک امکاناتی که برايشان بجا است. می خواهند نوروز را جشن گيرند، و خواهند گرفت

چند سالی است اما وقتی که نوروز از راه می رسد، حس می شود که پاره ای از فرهنگوران ما همچنان نگرانند. دلواپسی ايشان از اين است مبادا که اين يادگار از ميان رود، که امروز ماندگاری کيستی ما در گرو نگاهبانی از همين سنت های نياکانی است. از اينروی هم در چنين روز هايی به تکاپو می افتند و خيلی از نوروز می نويسند و از اين آيين سخن می گويند

آنان برای فروزان تر کردن آتش مقاومتی که در سينه و دل مردم ما است، از زيبايی های اين سنت باستانی می نويسند، و از معنويّتی که در هر يک از سمبل های نوروزی وجود دارد. اين خيلی خوب است، خيلی

اصلآ نفس روی آوردن اين به اصطلاح فرهنگوران ما به آموزه های ملی جای بسی خوشحالی دارد، حال اين کيستی تاريخی و آموزه ها را هر کدام از ظن خود به هر شکلی که می خواهند تعبير کنند. من اگر خوشحالم، برای اين است که بسياری از اينان تا همين چندی پيش حتی سخن گفتن از ملی بودن و هويّت ملی داشتن را هم ننگ و عقبماندگی بحساب می آوردند

پس، حال پدافند آنها از هويّت ملی، نه تنها جای خوشحالی که جای سپاسگزاری هم دارد. من که از اين بابت بسيار بسيار خرسندم. از همگی اين گراميان هم به سهم خود سپاسگزاری می کنم

با اينهمه اين ميان باز يک رند بازی وجود دارد. البته من با نيت کوبيدن کسی به اين رند بازی خنک اشاره نمی کنم، بلکه در اين مبحث خجسته و فرخنده، با بهترين آرزوی های درونی برای همه ی هم ميهنانم، می خواهم حتی به شکلی با اين سروران بزعم خود رند، احساس همدردی هم بکنم

اين بی مزه بازی اين است که بيشتر اين بزرگواران، برای نشان دادن زيبائيهای نوروز چون دانش آموزان تنبل رج می زنند. آنهم رج تاريخی و خيلی خنک. يعنی اينان بی اشاره ای حتی کوتاه به نوروز های زيبايی که خود ديده اند، شال و کلاه کرده، يک سره به عهد باستان سفر می کنند. بيجا هم با مصرف پيه مغز خود از عهد دقيانوس سند و مدرک می آورند که ببينيد نوروز در عهد باستان چه زيبا بوده. در حاليکه اصلآ نيازی به اين سفر های بيهوده و دور و دراز تاريخی نيست. چرا نبايد از ديدنی ها و تجربيات شخصی خود بگوئيم!؟

مگر نوروز هايی که خود ديده ايم نوروز نبودند! برای بيان چگونه بودن نوروز و شرح زيبايی های آن، ما پير ها که ديگر نيازی به دور تر رفتن از عمر خود نداريم. هم اينکه ما چگونه بودن يکی از نوروز هايی را که خود با ديدگان خويش ديده ايم را شرح دهيم، چگونه بودن يک نوروز راستين و پر شکوه را نيک بيان کرده ايم. نوروزی هايی که حتا از آنچه که در کتابها است هم بسيار زيبا تر و پر شکوه تر بوده. اين شهادت ما می تواند برای نسل جوان از هر سند و کتاب و کتيبه ای معتبر تر باشد

از اينها گذشته، ما ديگر در گذر زمان پس از هزاره ها، به لحاظ شيوه ی زندگی اجتماعی آنچنان دگرگون گشته ايم که نه توانا به برگزاری مراسم خود به همان شکل نياکانمان هستيم، و نه اصلآ نيازمند بدينکار. حال ما با امکانات پيشرفته ای که در اختيار داريم، دستمان خيلی باز تر از ايرانيان عهد باستان است. خيلی هم بهتر و با شکوهتر از آنان می توانيم اين جشن های سنتی را برگزار کنيم

من که خود نوروز هايی را ديده ام براستی هزار بار زيبا تر از آنچه در کتابها خوانده ام. ما تا پيش از استقرار اين حکومت انيرانی با شکوه ترين نوروز ها را بر گزار می کرديم. شرح روشن حتا يکی از آن ها هم که خود با چشم ديده ايم و در آن شرکت داشتيم به هر آنچه که فقط در کتابها نوشته شده خواهد ارزيد. پاره ای اما نمی خواهند حتا اندک سخنی از آن نوروز های زيبا به ميان آورند، مبادا که تبليغی برای نظام گذشته باشد و تأييدی بر اشتباه بودن پيرويشان از ملا ها و شرکتشان در انقلاب

حيف و صد حيف که همان پاره مزبور، تنها بخاطر عدم پذيرش يک اشتباه، خود را ناچار می سازند که تمام عمر حتی به خودشان هم دروغ بگويند، و همه ی زيبايی های زندگی خود را هم به زشتی ها بيالايند، حتی زيبا ترين خاطرات شخصی خويشتن را. پيروی از ملا های لعنتی بعضی از اين طفلکی ها را به قدری خجل و محدود ساخته که جدآ گاهی دل آدمی به حالشان می سوزد

اينان تمام زيبايی های زندگی خود را هم سانسور می کنند که مبادا سخنی بگويند و بنويسند که کمی شرکتشان در آن ايرانسوزی را زير سئوال برد. توجه هم ندارند که با ارائه چنين تصويری سراسر سياه و زشت از گذشته، بيش از آنکه به آن نظام صدمه خورده و سقوط کرده صدمه زنند، به خودشان آسيب می رساند. بگونه ای که نادانسته حتی به نوعی انسانيّت خويش را هم به زير سئوال می برند

می گويند تا پيش از انقلاب که زمين و زمان پر از زشتی و پليدی بوده، هميشه هم گرسنه و گرفتار و گريان بوده اند. در انقلاب هم که در ميانه بلوا و خونريزی، و در کار به آتش کشيدن کشور و خانه و کاشانه خود بوده اند. پس از پيروزی انقلاب شکوهمند شان هم که جنگ بوده است و آژير خطر وضعيت قرمز و حملات هوايی و بمباران. رژيم جديد خود آورده هم که به قدری فاشيستی بوده که با بند و تازيانه و زندان ايران را برايشان غير قابل زندگی کرده. در نهايت هم مجبور به فرار گشته و به آوارگی گرفتار شده اند

پس اينجا اين سئوال طبيعی پيش نمی آيد: کسانی که تمام عمرشان آنچنان نکبت بار گذشته که شخصآ حتی يک آن هم خوشی و زيبايی را تجربه نکرده اند، پس آخر اين انسانهای فلکزده اصلآ چگونه می توانند زيبايی ها و جاذبه های زندگی را بشناسند!؟ ای داد بيداد ... ! بگذريم

باری، درست است که بيست و نه سالی بيشتر از سقوط ايران سپری نشده، که اين مدت هم در تاريخ حتا از زمان يک چشم بر هم زدن هم کوتاه تر است، اما رژيم اسلامی در همين کوته زمان، ميهن ما را آنچنان به عقب برگردانده و پسماندگی را نهادينه کرده، که بلحاظ ظواهر مدنيّت ما دوباره به دوران قبل از کشف حجاب و حتی پيش از مشروطه باز گشته ايم

بر خلاف تمام جوامع بشری که بطور طبيعی در حال پيشرفت هستند، رژيم عهد غارنشينی حاکم بر ايران جامعه ما را روز به روز به عقب باز گردانده. اين نظام کاری کرده که بجای اينکه پدران و مادران به دوران آزاد تر فرزندانشان غبطه خورند، اين جوانان اسير هستند که به دوران والدين خود رشک می برند. آنچه ما از آزادی های فردی و اجتماعی داشتيم برای جوانان امروزی شايد مانند خواب و رويا باشد و غير قابل باور

من بار ها اشاره کرده ام که نسل ما از آن نسلهای استثنايی در تاريخ است. نسلی که به تنهايی به اندازه شايد بيش از پنجاه نسل دگرگونی خوب و بد و نشيب و فراز تاريخی ديده. دوران ما يکی از تلخ ترين و در عين حال سرنوشت ساز ترين دوران سراسر تاريخ اين ملت کهن بود و همچنان هم هست. بنا بر اين هر يک از ما به تاريخی مستند و گويا می مانيم

ما رفتنی هستيم و دير و زود هم دار فانی را وداع خواهيم گفت، اما تاريخ اين کشور و ملت ايران مردنی نيست. ايران بدون ما هم بايد بماند و خواهد ماند. ليکن انقلاب اسلامی تاريخ ما را از مسير اصلی خود منحرف ساخته. يعنی نسل لعنتی ما امروز را تباه و آينده را هم ناروشن و نگران کننده ساخته. پس از ما معلوم نيست که اين کشور و ملت کارشان به چه دشواری ها خواهد کشيد

آنچه می تواند در سختی های آينده بکار فرزندانمان آيد، همين آگاهی های ما و نوشتن شجاعانه مشاهداتمان است، ولو به سود ما نباشد. آنان اگر گذشته کشور خود را خوب بشناسند، ريشه مشکلات خود را شناخته و با اين شناخت، طبعآ مشکلات ميهن خود را آسان تر حل خواهند کرد. وظيفه انسانی و ملی به ما حکم می کند که مشاهدات و تجربيات تاريخی خود را بی کم و کاست برای تاريخ ميهنمان و نسلهای آتی آن بجای گذاريم

اين نوشته های ناب و دست اول، کار پژوهشگران نسلهای آتی را هم برای شناخت گذشته تاريخی ملت خود بسيار آسان تر خواهد کرد. آنها ديگر چون ما مجبور نخواهند بود که برای رسيدن به حقيقت هر رخداد کوچک تاريخی چشم خود را از تحقيق و بررسی کور کنند. تاريخ علمی است که در آن هر چيز کوچکی ارزش اساسی دارد. حتی ساده ترين مشاهدات نسل ما هم برای آيندگان مهم خواهد بود، و يک گواه تاريخی

آنچه به اين نوشته باز می گردد، من سر آن دارم که بجای کند و کاوی تاريخی، نوروز های خود ديده را شرح دهم. تا جوانان گمان مبرند که نوروز يک سنت زيبايی بوده ويژه ی ايرانيان عهد باستان. خوب است که آنها بدانند پدران و مادرانشان اين سنت را در پاره ای زمينه ها حتا از کهن ايرانيان نيز پر معنويّت تر و با شکوه تر برگزار می کرده اند. نوروز هايی که من ديده ام اينچنين بوده. يعنی به جهات زيادی بسيار از آنچه در کتابها خوانده ام پر جاذبه تر و زيبا تر

نوروزانی که برای نسل جوان امروزی شايد باورناکردنی باشد. اما براستی چنين بوده. باز هم می تواند باشد، بايد هم باشد. فقط کمی همدلی و دلاوری لازم است. مراد راستين و آماج اين قلم هم از شرح چگونگی برگزاری اين آيين بزرگ ملی در گذشته، در حقيقت همين برانگيختن انگيزه و کنش در جوانان است. در اين راستا اگر با اين نوشته توانسته باشم که حتا به يک جوان هم ميهنم هم فقط کمی انگيزه و اميد داده باشم، به آنچه می خواهم رسيده ام و بدان افتخار خواهم کرد

من هيچ دلم نمی خواهد وقتی مردم، ميهنم نيز بميرد. ايران بايد باشد. ما اگر هم اشتباه کرده ايم، بايد شرف نقد از خود را داشته باشيم. اگر در جوانی خوب نزيستيم و نتوانستيم به سرفرازی ميهن خود کمک کنيم، دستکم در اين سالهای پيری ديگر با شرافت و راستکردار و درست گفتار باشيم. به خود روا مداريم که با نيرنگ و زشتی از اين دنيا رويم. و اين فقط در گرو شهامت اخلاقی ما است

من بی شعار و از ژرفای دل می نويسم که اينک پس از آزادی ميهنم، بزرگترين آرزويم اين است که پس از َمرگم، نامم به زشتی برده نشود. از اين رو است که اخلاقآ در گفتار و نوشتار هايم پيوسته شرف گوهر حقيقت را فراچشم دارم، ولو که در آن صد ضرر برايم باشد. من خود را يک ايرانی پاک باخته می دانم. جز ميهنم ديگر چيزی برايم باقی نمانده تا نگران باخت آن باشم. حال ديگر عشق و عمر و آرزو و شهوت و نام و فکر و احساسم ... همه ايران است و ديگر هيچ

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هـــوس قمــــــــــــار دیگر

تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر

همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر

پس، آنچه خواهم نوشت يادگار کوچکی خواهد بود برای فرزندان آينده ی ايران که گذشته ی خود را نيک و روشن بشناسند. من اين نوشته را در نيمه شب های غربت و تنهايی، بياد آن روز های سالم و پرنشاط با چشمانی گريان می نويسم.

با اين اميد که پس از مرگم، روزی کسی به پاس اين مسئوليت شناسی و اين خدمت بسيار کوچک، و به خاطر اينکه من در فکر نسلهای آتی هم بوده ام و آنانرا نيز از جان شيرين بيشتر دوست می داشته ام، شاخه گلی بر گورم بگذارد. انتظار ديگرم اين است که اين نوشته را با دل بخوانيد که دل درون آن نهفته است. ادامه دارد




www.zadgah.com


|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker