زاد گـــاه
امير سپهر
تاريخ، همان اگر و مگر است
مادران و پدران اگر خرد و دانايی داشته باشند، کاملآ حق دارند که برای نسل های آينده سرنوشت تعيين کنند ... 1
اين گفته که:«تاريخ را با اگر و مگر نمی توان نوشت» هم از آن ياوه های روشنفکران وطنی است. سخنی نابخردانه و نسنجيده که پاره ای از هم ميهنان ما هم آنرا طوطی وار تکرار می کنند. از آن دسته پرت و پلا ها که يکی از آنها هم اين است که:«پدران ما چه حقی داشتند که برای ما تعيين تکليف کنند؟!» اين دومی را البته ابرانديشمندان ما از قول مرشد و مقتدای پيشين خود، امام خمينی (ر س)، می آورند که در قاموس آن پليد،«مادران» اصلآ جزو انسانها نبودند که بتوانند در چنين مقولاتی وارد شوند«پنداری خمينی همچنان مرجع بزرگ انديشمندان ايرانی است». 1
باور اين طفيلی های ما«مثلآ روشنفکران» هم اين است که گويا آن ملای روانپريش و سفاک، دستکم ديگر اين يک جمله را درست گفته است که پدران ما جق نداشته اند که برای ما تعيين تکليف کنند«و فقط پدران نه مادران». در حاليکه وارون درک اين معلولان فکری ما، اين گفته به اندازه ای تبيض آميز، خردسوز و ارتجاعی است که باز هم صد رحمت بر آن دگر جمله ی اسلامی و فقهی او که گفت:«اقتصاد مال خر است»! 1
زيرا گذشته از آن آپارتايد جنسی و اهانت مستهجن به شآن انسانی زن در آن جمله که بدان اشاره کردم، در اين گفته دو اصل هم زير پا نهاده شده که بنيادی ترين اصول انسانی محسوب می شوند که نخستين آن«خرد» است و آن
ديگری «منطق». 1
به ديگر سخن، چنانچه پدران ما «که البته من می گويم، مادران شريف و پدران ما» سخنی از روی خرد و مبتنی بر استدلالهای عقلی گفته باشند، بدون شک آن سخن و يا حتا تعيين تکليف بر مبنای آن سخن خردمندانه و منطقی، کاری درست است و آنان خوب کرده اند که برای ما تکليف معيين کرده اند. ليکن اگر سخن و يا تعيين تکليف ايشان از روی نابخردی و جهالت بوده، در اين حالت، آنرا بايد به سختی و از بيخ و بن رد و محکوم کرد. 1
به زبانی روشن تر، اگر مادران و پدران گران ارج ما قانونی را به تصويب رسانده باشند که بر اساس آن«هر ايرانی بايد بر سرنوشت خود حاکم باشد»، اين تعيين تکليف، خود به معنای دادن اختيار زندگی ما به دست خودمان است. چنين تعيين تکليف کردنی، نه حق را ناحق کردن بلکه عين حق است و کاری بسيار نيک و ستودنی. 1
و حال اگر نابخرد مرتجعی بگويد که «پدران ما حق تعيين تکليف برای ما را نداشته اند» و تکليف ما با «اسلام» است، و او خود را هم اسلام مسلم بداند، عده ای مغزباخته هم بدنبال آن سمبل اسلام انديشه سوز بيافتند و بگويند خير، از اين پس ما می خواهيم که تنها «اسلام» آزاد باشد و او برای ما تصميم بگيرد، در اين حالت، بايد حق را به مادران و پدران خردمند مان بدهيم و آب دهان به رخسار اينگونه انسانهای تهی مغز و نابخرد اندازيم. 1
ترکيه را بنگريد که مصطفی کمال پاشا«آتا ترک»، با شناختی که از جامعه ی خود داشت و می دانست که در آينده، اسلام خردسوز خطری برای آزادی و مدنيّت آن کشور خواهد بود، چگونه بجا و درست برای نسل های آينده ی ميهن خود تعيين تکليف کرد. بگونه ای که نه تنها خود ترک های ناسيوناليست و پيشرو، بلکه حتا ما ايرانيان (از هستی ساقط گشته به دست مسلمانان راستين) هم به روان پاک آن انسان خردمند درود می فرستيم. 1
او با همان شناخت، اصلی را خردمندانه در قانون اساسی يا«آناياسا»ی ترکيه گنجاند که بر اساس آن، آرتش«اردو» را موظف به پاسداری از حکومت لائيک آن کشور ساخت. قانونی که از تصويب پارلمان آن زمان ترکيه هم گذشت. بدين شکل که هر آيينه که آرتش ترکيه احساس کند که خطری حکومت لائيک آن کشور را تهديد می کند، وظيفه دارد که با تمام توان وارد ميدان گشته و حتا با توسل به زور و قوه ی سلاح، نگذارد که مدنيّت و آبرو و شرف و حيثيّت آن ملت از ميان برود. 1
حال اگر امروز در ترکيه کسانی بگويند که پدران ما حق نداشته اند که برای ما تعيين تکليف کنند، آيا سخن ايشان درست و بجا است؟! مانند روز روشن است که خير. زيرا آن«تعيين تکليف»، از روی آگاهی و از سر خردمندی و هشياری و برای پاسداری از کيان ملک و ملت ترکيه بوده است. در حال حاضر که تنها اسلام گرايان پست و مرتج ترکيه چنين سخنی را می گويند، آنهم البته زيرجلکی. زيرا که به شدت از ناسيوناليست ها و آرتش آن کشور می ترسند که مبادا اين دولت اسلامگرا را از سرير قدرت به زير کشند. 1
باری، و حال باز گرديم به آن سخن پوچ و سست بنياد که اين نوشته را با آن آغاز کردم. به اين گفته که غذای تاريخ را نمی توان با «اگر» ها و «مگر» ها بار گذاشت. اتفاقآ نه تنها تاريخ گذشته با اگر ها و مگر ها رقم خورده، بلکه تاريخ آينده را هم تنها با فراچشم داشت همين اگر ها و مگر ها می شود رقم زد. 1
تاريخ نگاری نوين چون«وقايع نگاری» گذشته، ديگر کارش تنها آوردن رخداد های گذشته و در گذشتن نيست. اساسی ترين کار تاريخ مدرن، پرداختی فلسفی به تاريخ «فلسفه تاريخ» و يافتن چرايی های رخداد ها است«ديالکتيک تاريخ». از اين رهگذر هم کمکی جامعه شناسانه به بشريّت برای شناخت و انگيز ها و اسباب جنگ ها و ويرانی ها و کشت و کشتار ها، آنهم برای پيشگيری از تکرار رخداد های خونبار تاريخی. 1
بگونه ی مثالی، کار تاريخ ديگر در اين خلاصه نمی شود که به نقل گذشتن نادرشاه بزرگ از تنگه ی خيبر و به ورود آقا محمد خان از دروازه ی شهر کرمان بپردازد. در اينجا ديگر اين مهم است که اصلآ چرا و در چه شرايطی و برای چه پادشاه افشاری عزم هندوستان کرد و باز، چرا و چگونه و برای چه اصلآ بنيانگذار سلسله ی قجری، در کرمان سر و کله اش پيدا شد. 1
با آنچه آوردم، مادام که ما ايرانيان چرايی، چگونگی، انگيزه ها و اسباب و از همه مهم تر هم، مسببان و مسئولان اصلی سقوط ميهنمان را نشناسيم، نه از اين نکبت و سيه روزی رهايی خواهيم يافت، نه در آينده از تکرار اشتباهات خانمانسوز خودمان در امان خواهيم بود و نه اصلآ ديگر ميهنی برای مان بر جای خواهد ماند که خود را وارث تمدن و تاريخ و مالک سرزمينی هم بخوانيم. 1
آنچه آوردم اما مباحثی آنچنان حساس و مهم هستند که نه تنها آنها را در يک متن کوتاه نمی شود به نقد کشيد و روشن ساخت، بلکه برای اينکار، نگارش حتا چند ده جلد کتاب هم کافی نخواهد بود. پس آنچه می شود، تنها پاسخی بسيار بسيار نارسا دادن به اين موضوعات اساسی در اين کوته خامه است. 1
اگر کسی از من بپرسد که اسباب سقوط ايران، اين نگونبختی مردم و مسببان اصلی تمامی اين خانه خرابی ها و بی ناموسی ها چه کسانی بودند و هستند؟ در پاسخ هم فقط از من يک جمله بپذيرند، من آنرا نه در يک جمله، بلکه در يک کلمه بيان خواهم کرد که آنهم، واژه ی«روشنفکران» خواهد بود. يعنی همان نادان ترين قشر اجتماع و لمپن های کينه ای و بی مسئوليتی که همگان ايشان را با همين نام می شناسند. 1
چرا که «اگر» اين نادان ها کمی دادگری و شرافت انسانی داشتند، ترديد نبايد داشت که ايران هرگز به دست چنين اوباش ضد ايرانی و دزد و جانی نمی افتاد. مادام هم که ملت ما ندانند که دوست و دشمن ايشان چه کسانی هستند،«مگر» می شود که از چنگال اين ننگ و نکبت رهايی يافت. امير سپهر
ژانويه دوهزار و نه ميلادی