زاد گـــاه
امير سپهر
شاهنشاه آريامهر، همان کوروش بزرگ ما بود
«ترقی، تمدن، فرهنگ و اخلاق هر جامعه، بستگی بوجود افراد معدودی دارد که نوک پیکان تمدّنند و باقی مردمان، همه مقلدّند. طاهره، از جمله نفوس نادر، زودرس و نمونه ای از تکامل و نماینده ی شکلهای نوظهور جامعه بود که زودتر از زمان خود پای بعرصه ی وجود نهاد... و بالاخره هم، جان عزيز خود در اين راه نثار کرد». 1
بريده ای از توضيحی بر رساله ی« تذکرةالوفا»ی عبدالبهاء، درباره «زرین تاج خانم» يا (طاهره قرةالعين)، نويسنده : و( از ترس جان) نا معلوم! 1
------------------------------------------------------------
من بنام يک روشنگر ايرانی، ديرسالی است که بدين باور رسيده ام که پس از فروپاشی دولت ساسانی به دست اعراب باديه نشين، و غروب آفتاب درخشان فرهنگ و تمدن ايران، ميهن ما هرگز و در هيچ دوره ای از تاريخ خود، آن مجد و عظمت و شوکت و اعتبار و آبروی شايسته ی خود را نداشت که در عصر پهلوی داشت. 1
از اينروی هم، اکنون بی هيچ ترسی از اتهام شيفتگی و يا هر اتهام ديگری، برای ثبت در تاريخ «ادبيات سياسی» اين روزگار سياه، بی لکنت و آشکارا، نکات ديگری را بدان نوشته های پيشين خود می افزايم. 1
ترديد هم ندارم که تاريخ پس از مرگم، يعنی آنگاه که اين گرد و غبار تيره ی نفرت و حسادت در ايران فرو نشيند، بر آنچه که در مورد عصر پهلوی نوشته و می نويسم، مهر تآييد خواهد زد. مهری بر اين حقيقت تاريخی که اگر «ايران عصر پهلوی» پرفروغ تر از ايران عصر «هخامنشيان» و «اشکانيان» و «ساسانيان» نبود، بی گمان کم فروغ تر از هيچکدام از آن سه دوره ی شکوه و شوکت و اقتدار و اعتبار اين سرزمين هم نبود. 1
همچنان که تنها پس از گذشت سه دهه از سقوط سلسله ی پهلوی، با تمامی اين کين ورزی ها و دروغ پراکنی ها و تحريف های آشکار تاريخی ـ آنهم بدبختانه بوسيله ی کسانی که خود را ايرانی هم می خوانند نه دشمن آبروی اين سرزمين! ـ «عصر پهلوی»، هم اينک هم به اصلی ترين منبع کسب غرور ايرانيان بدل گشته. مخزن کسب غرور حتا دشمنان خود خاندان پهلوی. همچنين به محکم ترين سندی برای اثبات«به يغما رفتن شرف و حيثيّت و تمامی فرزانه گی های ايرانيان» بوسيله ی مشتی مسلمان بی فرهنگ در سی سال پيش. 1
خود آن دو پادشاه هم در همين زمان اندک، آنچنان پايگاه بلندی در ميان مردم يافته اند که گزافه نخواهد بود اگر بنويسم که، پهلوی ها امروز، قبله ی حاجات و «کليد داران» دل های شکسته ی تمامی ايرانيان پاکنهاد و ميهن پرست ما هستند، حتا جوانانی که سالها پس از عصر پهلوی از مادر زاده شده اند و وجودشان به پليدی ها و نفرت های کور نسلهای پيش از خود آلوده نيست. 1
نفرت دشمنان تاريخی ايران«آخونديسم»، و ناسپاسی مشتی حسود و مغرض ايرانی از نسل پيشين را که اگر ناديده انگاريم ـ که اين بينوايان کوردل مدتها است که در همان نفرت خود مدفون گشته اند و خود خبر ندارند ـ ، ايرانيان شريف و بينا آنچنان پهلوی ها را از ژرفای دل دوست داشته و می ستايند که هيچ شخصيت سياسی را يارای رقابت با آنان در ايرانخواهی و دادگری و مردم دوستی نيست، مگر کوروش و داريوش و خشايار شاه. 1
سالمندان به سبب زيستن در آن «شکوهمند ترين دوران تاريخ ايران پس از يورش تازی ها»، و جوانان هم با همان شاخت«فرهنگ آغوش مادری» يا تاريخ سينه به سينه. اينهمه هم در حالی بوده که همانگونه که آوردم، در تمامی اين سی سال، توپخانه نفرت و کين دشمنان ايران و آن دو پادشاه، حتا يکدم نيز از غرش باز نايستاده است. 1
فراچشم هم داشته باشيم که اصولآ سی سال در تقويم تاريخ، زمانی حتا به اندازه ی يک پلک زدن هم نيست. همچنان که يکی از بزرگترين پژوهشگران تاريخ ما، يعنی زنده ياد عباس اقبال آشتيانی هم در اين باره می نويسد که:«تازه، پس از پنجاه سال بعد از مرگ هر شخصيّت تاريخی است که بايد به سراغ او رفت». يعنی آنکاه که ديگر مخالفان و شيفتگان از دنيا رفته باشند، اسناد بيرون آمد باشد و دور داوری به پژوهشگرانی افتد که عقده و کين شخصی نداشته باشند. 1
نگارنده ناگزيرم اين باور خود را در اينجا هم بياورم که «هنوز اين شکسته استخوان گرم است و درد های پس از شکستگی در پيش!» يعنی ای دريغا که هنوز هم بسياری نفهميده اند که اصلآ چه بر سر ايران آورده اند. همانانی که از سر کين، آن نظام را به سقوط کشاندند و خيال کردند تا پادشاه را از ايران برانند، اين کشور يک روزه به سويس و فرانسه و آلمان مبدل خواهد شد. سی سال گذشت و ايران روز به روز بيشتر بسوی پرتگاه نيستی رفت، ايشان اما همچنان در همان خيال خام، و غافل از اين راستی، که ای بسا که ديگر اصلآ ايرانی بجای نماند. 1
گمان هم نمی رود که حتا محو شدن کامل ايران از نقشه ی جغرافيای جهان و نابودی تمامی ايرانيان هم، وجدان خفته ی ايشان را بيدار سازد و آنان را با شرف و دادگری آشتی دهد. چرا که هنوز هم گريبان پهلوی ها را رها نکرده اند. اگر سری به رسانه ها و وبت سايت های انقلابيون ديروز بزنيد، به نيکی در خواهيد يافت که هنوز هم هفتاد ـ هشتاد ـ در صد دشمنی ايشان با پهلوی ها است نه رژيم روضه خوان ها. 1
تو گويی اين بی وجدان ها، اهرمن بچه از مادرزاده شدند و به شکل همان اهرمن بچگان هم از دنيا خواهند رفت. اما کودکانی با ريش و مويی سپيد و پشتی خميده و دلی سياه چون شب يلدا. زيرا نشان دادند که جز فراگيری نفرت و لجاجت، هيچ استعداد دگری ندارند که ايران را هم با همان لجاجت و نفرت اهريمنی خود بر باد فنا دادند. 1
باری، پهلوی ها در زمره ی آن انسانهايی بودند که دستکم يک سده زود تر از زمان خود به دنيا آمدند، حکومتی هم که در ايران بنيان نهادند، يک سده برای ايران زود بود. به همين خاطر هم، هم خودشان قربانی جهل و پسماندگی هم ميهنان معاصر خود شدند، و هم اينکه حکومت«صد سال جلو تر از زمان» آنان به دست واپسماندگان و بی فرهنگان سقوط کرد. بويژه پهلوی دوم. 1
همچنان که ما در پهنه ی ادبيات و هنر هم کسانی را داشتيم که آنان نيز برای زمان خود خيلی زود بودند. بسان آخوند زاده که يکصد و بيست سال پيش از استقرار جمهوری اسلامی، دين اسلام و آزادی و ترقی را«دشمنان سازش ناپذير» خواند. کسروی تبريزی که هشتاد سال پيش از اين، استبداد اصلی «فاشيسم مذهبی» را شناخته و گفت:«ما يک حکومت به ملا ها بدهکاريم» و به جای چريک بازی به نقد اين آيين خرد ستيز و دشمن ايران مبادرت ورزيد. 1
ميرزا آقان خان کرمانی که حتا در روزگار پيش از مشروطيّت خواستار «پروتستانتيسم اسلامی» در ايران شد. صادق هدايت که او هم شصت ـ هفتاد سال پيش درد و دشمن اصلی را شناخت و اسلام را«ميکرب جامعه»ی ما دانست و سرانجام هم فروغ و فريدون فرخ زاد و بيژن مفيد و چند تنی ديگر. 1
به همين سبب هم مردمان جاهل همعصر ميرزا فتحعلی او را کافر خوانده و خونش را حلال دانستند. ميزا آقاخان را به فتوای آخوند ها سر بريدند. کسروی را لامذهب خواندند و شکمش را دريدند. هدايت را حتا باسواد های زمان خودش هم لاابالی و ضدا خدا خطاب کردند و با بی مهری و در تنگنا قرار دادن، به انتهار واداشتند. فروغ را فاحشه، فريدون را مفعول و بدکاره خوانده و سرانجام ذبح اسلامی کردند. بيژن مفيد هم که در ديار غربت، آنچنان غريبانه و بی کس ماند و در وضعيتی جان به جان آفرين تسليم کرد که، اصلآ همان به که در آن مورد هيچ گفته و نوشته نشود! 1
من اگر شاهنشاه آريا مهر را برای ايران زود می دانم، از اينرو است که او سياستمداری بود آنچنان آگاه و پيشرو و مدرن که حتا هنوز هم کسی به آگاهی و ميهن پرستی و ترقی خواهی و منش و بزرگی وی، دستکم در خاورميانه و آسيا چهره ننموده است، چه رسد به ايران و در ميان دشمنانش که از پسماندگی، يک دايناسور تاريخی فکری بنام خمينی را بر او ترجيح دادند. 1
شاهنشاه فقيد حتا در زمينه های شخصی هم از سياستمداران همعصر خود يک سر و گردن بلند تر بود. حتا از اکثر سياستمداران مشهور غرب. او آنچنان کردار و گفتار و وقار و متانتی داشت که احترام حتا بزرگترين رهبران نيرومند ترين کشور های جهان را هم نسبت به خود، ميهن، تاريخ و ملت خود بر می انگيخت. 1
شخصآ تنها چهره های بزرگ تاريخی را که در عمر خود ديده ام که می توانستند همسانی هايی با شاهنشاه آريامهر داشته باشند، هلموت اشميت، صدر اعظم واپسين سالهای پادشاهی خود وی بود، زنده ياد انورالسادات، صميمی ترين دوست خودش که تعصب و جهالت جان او را گرفت، خانم ايندرا گاندی، ديگر دوست خوب او که او نيز کشته ی جهل شد، زنده ياد اسحاق رابين نخست وزير اسرائيل يکی ديگر از بزرگترين قربانيان جهل و تعصب و تا اندازه ای هم واسلاو هاول، نويسنده و منتقد بزرگ کمونيسم و نخستين رئيس جمهور چک و اسلواکی بعد از فروپاشی کيان کمونيسم. 1
در ميان سياستمداران هم ميهن هم تنها زنده يادان دکتر غلامحسين صديقی، دکتر شاپور بختيار، دکتر عباسعلی خلعتبری و دکتر رضا عاملی تهرانی از نظر وقار و شخصيّت همسانی های اندکی با او داشتند. که اين سه تن آخری هم، همگی به دست اوباش اشغالگر ايران، ذبح اسلامی و تيرباران شدند، يعنی قربانی بی فرهنگی و جهالت و پسماندگی. زيرا که تازی پرستان و اهرمن خويان اشغالگر، وجود زيبا و غرور انگيز اين چهره های شاخص و ممتاز «ايران شاهنشاهی» را هم برازنده ی حکومت عهد غارنشينی خود در «ايران اسلامی» نمی دانستند. 1
آن شيوه ی سخن گفتن و استدلال آوردن های شاهنشاه به زبانهای فرانسوی و انگليسی، آن طرز نشست و برخاست، آن طرز لباس پوشيدن و حتا آن شيوه ی ايستادن و گام برداشتن در هنگام سان ديدن در سفر های رسمی، ويژگيهايی بود که به جرأت می توان گفت که در جهان پس از دهه ی شصت، هيچ سياستمداری از آنها يکجا برخوردار نبود. ضمن اينکه او به گواهی تمامی خلبانهای بزرگ ما، خلبانی بسيار بی باک و کارکشته هم بود. همچنين يک ورزشکار هميشه سر فرم که به ويژه در اسکی و شنا و اتومبيل رانی بسيار مهارت داشت. 1
پس اين که من او را آبرو و شرف و اعتبار ايران نام می دهم، تنها يک شعار تهی و از روی احساسات نيست. او براستی يک ايرانی ويژه بود و همه ی آبرو و بزرگی های ايران در جهان. وقتی هم که رفت، بطور طبيعی، تمامی آن فرزانگی ها هم از ايران رخت بر بست و رفت. 1
امروزه بسياری از ايرانيان، کوروش و داريوش را بزرگترين رهبران «پادشاهان» تاريخ ايران می خوانند. ليکن اين گروه توجه ندارد ـ يا اصلآ عمدآ نمی خواهند که توجه داشته باشند! ـ که شاهنشاه آريامهر، با توجه به زمان خود، از آن دو شخصيّت بزرگ تاريخی، هيچ چيز کم نداشت. 1
کما اينکه با مروری در چگونگی منش، گفتار و کردار و برنامه های سياسی و اجتماعی پادشاه فقيد، بسادگی می توان دريافت که اصلآ الگوی او در کشوردای و مردم دوستی کوروش بزرگ بود و هدف اصلی او هم، همان بازگرداندن اعتبار و اقتدار و شکوه روزگار کوروش به ايران. 1
«اين تازه ملی شدگان، کوروش را از آنروی رهبر می خوانند که مبادا تبليغی برای پادشاهی کرده باشند، يا نکند که با گفتن واژه ی پادشاه، لب هاشان تب خال زند و يا اصلآ يکباره زبانشان لال شود. اگر کوروش خود را شاه شاهان نخوانده بود، به شرافت سوگند که اينان می گفتند کوروش رئيس جمهور ايران بوده است. البته من يکی اين انتظار را دارم که روزی بگويند، جمله ای که در سيلندر کوروش هست و او خود را شاه شاهان خوانده، اشتباهی ترجمه شده و او رئيس جمهور رئيس جمهوران بوده نه شاه شاهان!» 1
شاهنشاه آريامهر زمانی از کوروش هخامنشی و منشور او، و داريوش شاه بزرگ و خشايار سخن گفت که بسياری از کوروش چی های امروزی، اصلآ نام کوروش را به سخره می گرفتند و از دولت هخامنشيان هم بعنوان«اولين امپرياليسم جهانی»! ياد کرده و خود شاهنشاه را هم واپسگرا می خواندند. 1
همين واژه ی «درود» که ما امروز آنرا جايگزين «سلام» متجاوزان و سربران اسلامی ساخته ايم، برای نخستين بار از دهان شاهنشاه و خطاب به کوروش بزرگ بيرون آمد، آنهم نزديک به پنجاه سال پيش از اين و حتا قبل از مراسم تاجگذاری در مصاحبه ای با رسانه ها. در سال چهل و شش هم که بر سر آرامگاه کوروش، به او درود فرستاد. 1
شما اگر تمامی ادبيات و مکاتبات جبهه ملی و ديگر مثلآ ملی چی ها را هم که زير و رو کنيد، حتا به يک نوشته، سند، نامه و اعلاميه هم بر نخواهيد خورد که در آن از کوروش و حقوق بشر او نامی به ميان آمده باشد. همچنين يک بار واژه ی «درود» در آنها آمده باشد. 1
هر چه هست، با«بسم الله» و «بسم الرب» و «بسمه تعالی» آغاز گشته، با پاراگراف هايی پر از«صلوات بر محمد و آل محمد» و «آيه» و «حديت» ادامه يافته و سرانجام هم با «من التوفيق» و يا «والسلام عليکم و برکاته» پايان داده شده است. نامه های بسيار ملی هم که اکثرا با سلام و صلوات دستينه شده! 1
اينان که امروز خود را مثلآ مليون می خوانند و به تازه گی هم کوروش پرست دوآتشه شده اند، تا همين چهار ـ پنج سال پيش اصلآ اعتنايی بدين امر نداشند که در اين کشور، جز هارون الرشيد عباسی و رضا و معصومه و امامزاده بی غيرت در قزوين، کوروش و داريوشی هم مدفون است. تنها در همين چهار پنج سال اخير است هم هست که ياد گرفته اند که در نوشته های خود گاهی از کوروش هم نام ببرند. البته تا چندی بعد نه اينان، بلکه تمامی ملا ها و بچه ملا ها و سيد ها هم داريوش چی و خشايارچی دو آتشه خواهند شد. 1
اينکه امروز چشم بسياری از انقلابيون ديروز هم به راستی ها گشوده شده و آنها هم اينک از تاريخ و تمدن ايران، از کوروش و داريوش و از سکولاريسم و حقوق يکسان زن و مرد... سخن می گويند، بسيار جای خوشحالی دارد. اما زمان ملی گرا بودن شاهنشاه کجا و حال پس از نابودی ايران به دست اسلام، ملی گرا گشتن کجا! 1
ايستادن در برابر ديو ارتجاع سياه و هزار تهمت و پرونده سازی و دشمنی را بجان خريدن و نهادينه کردن سکولاريسم و برابری حقوق زن و مرد کجا، و پس از انقلاب اسلامی کردن و نتايج خونبار آن را ديدن و ايران را بدين خاک سياه نشاندن و آنگاه سکولارچی شدن کجا! 1
فراموش نکنيد که ارزش تمامی پديده ها را بايد با پيمانه ها و ارزش های زمان خود آن پديده اندازه گيری و ارزشيابی کرد، ورنه تمامی تحليل ها و نتيجه گيری های ما اشتباه و بی ارزش خواهد بود. همچنان که نگاه ما به تاريخ و شخصيّت های تاريخی بايد يک نگاه ادواری، با نظم تاريخی و يا (Chornological)
باشد. با چنين ديد علمی و منطقی به تاريخ است که می شود ديد که آن پادشاه نسبت به زمان خود، در هيچ زمينه ای کمتر از کوروش و داريوش نبوده است. 1
خدمات رفاهی اجتماعی«سوسياليستی» که شاهنشاه آريامهر به هم ميهنان خود عرضه می کرد، با آن امکانات ايران و در آن مقطع، حتا بهتر و بيشتر از آنی بود که ما در دوران هخامنشيان آنرا در کتابها خوانده ايم. سرويس های رايگان درمانی، آموزشی، رفاهی و سوبسيد های بزرگ برای هر چه ارزان تر رسيدن کالا های ضروری به دست مردم... در روزگار پهلوی دوم براستی در جهان بی مانند بود. 1
در هفتاد و اندی سال استيلای کمونيسم بر بيش از نيمی از جهان، هيچ کشور سوسياليستی نتوانست حتا يکدهم آن خدمات را هم به شهروندان خود عرضه کند. کشور های کمونيستی فقط شعار می دادند، اما او عمل می کرد. بی اينکه هيچ تبليخ و وراجی و سر و صدا هم براه اندازد که شايد هم همين نبود تبليغات، يکی از بزرگترين ضعف های آن سيستم بوده. 1
همينجا اين نکته را بياورم که اگر شاهنشاه فقيد فقط بگونه زبانی خود را يک کمونيست می خواند، کمی پرت و پلا گفته و چند ناسزايی به امريکا می داد، با آن خدمات بی نظير انسانی، به انسانيّت سوگند که امروز در نزد کمونيست ها، بويژه کمونيست های وطنی، مقامی صد ها بار بزرگتر از هگل و خود کارل مارکس پيدا می کرد. فراموش نکنيم که کمونيست های ما، حتا انورخوجه، يعنی آن روانپريش که آلبانی را به نابودی کامل کشيد را هم، تنها و تنها به دليل فحاشی به آمريکا، چون بت می پرستيدند. 1
کما اينکه چپ های ما امروز هوگو چاوز مسخره و رفيق احمدی نژاد و حتا خود آن مرد سفله و مسخره را هم تنها و تنها به دليل ليچار گويی به آمريکا، چگوارای خود می دانند. همچنان که اين انگلهای مارکسيست نام، تمام رهبران تروريست حماس و القاعده و طالبان و نئونازيسم و نئوفاشيسم و حزب الله و مقتدا صدر را هم تنها به دليل دشمنی کورشان با آمريکا و اسرائيل، چگوارا های خود می دانند و اين ويروس های سياسی جهان را با تمام وجود ستايش می کنند. 1
آنچه آوردم، تازه يک بعد از خدمات آن پادشاه بزرگ و پدر گران ارجش به ايران و ايرانی بود. در حاليکه پهلوی ها از چند بعد به ايران خدمت کردند. اما از آنجا که تاکنون تقريبآ همگان در نگاه به کارنامه ی آنان، تنها به سازندگيهای فيزيکی ايشان توجه داشته اند، کمتر کسی بوده که به خدمات آن دو پادشاه از ابعاد دگر هم نگاهی انداخته باشد. بويژه از بعد فرهنگی و روحی. 1
يعنی از همان بعدی که پهلوی ها را نه دو پادشاه، بلکه بعنوان دو مصلح بزرگ فرهنگی و اجتماعی هم می توان ديد. آنهم با سيمايی آنچنان درخشان، که ساختن دانشگاه و سد و ساختمان و جاده و حتا راه آهن سرتاسری و آوردن ذوب آهن به ايران هم از کوچکترين خدمات آنها به نظر می آيد. 1
به باور نگارنده بزرگترين خدمات پهلوی ها به ايران و ايرانی آن بود که آنها با نوسازی فرهنگ، شيوه ی زندگی، رفتار فردی و اجتماعی و حتا شيوه ی لباس پوشيدن ايرانيان، آنهم تنها در اندک زمانی بيش از پنجاه سال، چهره ی ايران پسمانده و بی فرنگ و فقير را آنچنان معجزآسا دگرگون ساختند که مردم ما به يکباره از نظر فرهنگ و مدنيّت، دستکم دو سده به جلو پرتاب شدند. 1
مهم تر از همه ی اينها هم، باز گرداندن يک «غرور» هزار و چهارصد سال «بر خاک ذلت افتاده و از هر مهاجمی تيپا خورده» و دو باره ايران و ايرانی تاريخی را در جايگاه شايسته ی خود در جهان نشاندن. اينها بوده بی همانند ترين خدمات پهلوی به ايرانی و تاريخ نوين او که با خطی زرين در سينه ی تاريخ اين مرز و بوم نگاشته خواهد شد نه سد و ساختمان سازی. 1
در حاليکه رشد فرهنگ و مدنيت مردم هر جامعه ای، اصلی ترين رسالت اهل قلم و روشنگران است. از اينروی هم، کاری در حوزه ی روشنفکری، نه حکومتی. حتا باز گرداندن آن غرور و آبرو خريدن در جهان هم از وظايف انديشه وران و فرهنگ سازان ما بود نه حکومت. همچنان که هم امروز هم اين به اصطلاح روشفکران و انديشه سازان مسئول تمامی اين فجايع و بی ناموسی ها هستند نه خامنه ای و احمدی نژاد. زيرا که در قاعده، هميشه حکومت ها و دولت ها مردم را بی غرور و ادعا و توسری خور می خواهند که بهتر بتوانند بر آنها حکومت کنند، بويژه در شرق ميانه که دو حکومت پيش و پس از سلسه ی پهلوی، خود بهترين گواه اين ادعا هستند. 1
روشنفکران عصر پهلوی ـ به جای بالا بردن سطح فرهنگ و بينش اجتماعی و مدنيّت مردم خود ـ اما به چه کار هايی پرداختند؟ فقط به شايعه سازی و تخريب، فقط به تحريک به آموزش چريک بازی در کشور های بيگانه و ترور و بانک زنی در داخل، فقط به تحريف تاريخ و جاسوسی برای بيگانگان، و فقط به کار چوب لای چرخ حکومت گذاردن و دشمنی با هر گونه سازندگی و نوسازی، آنهم از راه رزيلانه ترين تهمت بستن ها به پادشاه فقيد، يعنی نسبت دادن هر خدمت ملی و مردمی او، به«دستور اربابانش». بدين معنا که گويا ارباب های پادشاه به او دستور می دادند که در ايران سازندگی کند. 1
و لابد همان ارباب ها هم بودند که دستور داده بودند تا دلار هزار تومانی، مانند جنسی بنجل و خاک گرفته، يا چون خربزه هايی نيمه گنديده، حتا در پياده رو خيابانها هم به نرخ شش تومان وچند قران حراج گردد! اين نيز لابد دستور ارباب های شاه بود که هر ايرانی در بيرون از ميهن خود، به هر جا که می رود، بايد همانند پرنسس و پرنسی مورد استقبال قرار گيرد و مورد احترام باشد، و پاسپورتش نيز در تمامی جهان ازاسپانيول ها و دانمارکی ها و بلژيکی ها و هلندی ها و حتا پاسپورت شهروند بريتانيای کبير! هم خيلی معتبر تر باشد. 1
«وای که آدمی از بياد آوردن آنهمه دروغ و پستی و رذالت هم، به شرافت سوگند که می خواهد بنشيند و زار زار گريه کند! آنهم نه تنها به حال آن پادشاه که قربانی پيشرو بودن و ميهن پرستی خود و پسماندگی و بی فرهنگی دشمنانش شد، بلکه بيشتر به خاطر برباد رفتن تمام اميد ها و آرزو های شخص خود و هم ميهنانش، و نابودی همه چيز کشورش. از دست همان زشت ترين دروغها و غيرانسانی ترين تهمت ها که زمينه ای شدند برای سقوط ايران، شکستن کمر هر ايرانی و تبديل آن ملت بزرگ و سرمست از باده ی غرور عصر پهلوی، به توسری خور ترين و بی آبرو ترين و پست ترين و عقبمانده ترين ملت جهان، و اين است بزرگترين دستاورد دشمنان خيلی روشنفکر آن پادشاه بی مانند» 1
قرجام سخن اينکه، نوجوانی و جوانی من و نسل من، درست هم زمان شده بود با ببار نشستن چند دهه دروغ پراکنی و شايعه پردازی و تهمت های کثيف دشمنان ايران، بويژه تشکيلات کثيف و ضد ايرانی توده. آن اراذل جوی ساخته بودند که در آن، دشمنی با پادشاه اصلآ نخستين گام و بديهی ترين اصل برای ورود به جمع آدمهای «چيزفهم» و يا مثلآ «روشنفکر» آن زمان شده بود. در آن روزگار، هر کسی که می خواست کوچکترين گامی در راستای اجرای پروژه های بسيار پيشرو آن نظام بردارد، فورآ به خودفرختگی و ساواکی بودن متهم می شد. 1
می گفتند وليعهد کر و لال است، شاهدخت اشرف پهلوی وارد کننده ی هروئين است، شخص پادشاه هم که دزد و وطن فروش و خونخوار و عامل بيگانه و حتا يک «هم جنس باز». هر شعری که در آن فضای آکنده از فريب و رذالت روشنفکری! گفته می شد، در آن نيشی به پادشاه بود. اصلآ پادشاه در شعر تمامی شعرای نوپرداز و مثلآ روشنفکر آنزمان، نام « شب» را يافته بود. 1
هر مقاله نويسی هم بايد در هر نوشته ی خود، زهری هم به سامانه پادشاهی می پاشيده که به ديگران نشان دهد که خيلی«روشنفکر» است. ترانه سرايان مثلآ مترقی نيز برای به رخ کشيدن روشنفکری خود، تنها راهی که می شناختند راه دشمنی کور با پادشاه بود و نيش زدن به سامانه ی پادشاهی. بيشترين مردم ما هم شوربختانه آن دروغها و تهمت های بيشرمانه را باور می کردند. زيرا که آنان اين حسودان و جاسوسان و نادان ها را ناسلامتی نخبگان و پيش آهنگان فکری خود می پنداشتند. 1
ليکن امروز پس از گذشت سی سال از رفتن پادشاه از ميهن، آنهم با دلی شکسته و چشمانی گريان، مشاهده ی رخداد های اسفبار آن فاجعه ی تاريخی، چشم حتا کم آگاه ترين مردم ما را هم بر روی بسياری از راستی ها و دروغهای آن روزگار باز کرده است. به همين خاطر هم آن فرزند بی همتای ميهن، حال آنچنان بزرگی و احترامی در ميان مردم ما پيدا کرده که هرگونه بی احترامی به وی، تنها و تنها نفرت و انزجار ايشان را بر می انگيزد. از اين رو هم هست است که هر چه جلو تر می رويم، با افزوده شدن روز به روز بر محبوبيت شاهنشاه آريامهر، به همان نسبت هم دشمنان پست و دروعگوی وی بيشتر و ژرف تر منفور مردم ما می گردند. 1
اين نوشته را با اين جملات به پايان می رسانم که، شاهنشاه آريامهر از آن شخصيّت های استثنايی در تاريخ بود که شايد نظير او ديگر هرگز پيدا نشود، بويژه در ايران. اگر کسانی حتا تا پايان عمر من هم، اين ادعايم را نپذيرند اصلآ دچار شگفتی نخواهم شد. زيرا اهالی قلم در ايران، پسرو هستند نه پيشرو. يعنی اگر انديشمندان ديگر ملت ها تاريخ می سازند، مثلآ انديشمندان ما هميشه منتظر قضاوت تاريخ هستد. عمر بسيار کوتاهشان هم که در برابر «عمر و صبر بی پايان تاريخ»، هرگز قد نمی دهد که قضاوت تاريخ را ببينند و در جهل می میرند. 1
نگارنده اما از جنس دگری هستم. بدينسان که چون نگاهی غير مغرضانه و يا از سر شيفتگی به شخصيّت ها دارم، چون ناآگاهی ها و خطا هايم را به راحتی می پذيرم، پس به آنچه هم که می نويسم، با تمام وجود باور دارم. کوچکترين ترديدی هم ندارم که روزی پس از مرگم، پژوهشگران تاريخ ايران، بر آنچه که در مورد شاهنشاه آريامهر نوشتم و می نويسم، مهر تاييد خواهند زد. 1
بنگريد که تنها در همين ده سال آخر، چه اندازه بر بزرگی و فرزانگی شاهنشاه فقيد افزوده شده، و آنگاه بيانديشيد که پنجاه سال بعد، او به چه جايگاهی صعود خواهد کرد. در ضمن به اين نيز بيانديشيد که آن قلم بدستان رجاله ای که هنوز هم پس از نابودی ايران ـ پی آمد طبيعی راندن شاهنشاه از ميهن ـ، به آن انسان بزرگ بی احترامی می کنند، پنجاه سال بعد به چه درکاتی سقوط کرده و تا چه اندازه منفور نسلهای آتی خواهند بود! همين.1